کلبه درویشان ۹ (سلمان رحمانی)

هر چه دارم از ندارم دارم!

نظرات 239 + ارسال نظر
سلمان رحمانی شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ق.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی
خدا قوت
استاد شاد باش از برای صندوقچه نو
سپاس از برای زحمتی که کشیدید
باشد که شایسته ی این جمع باشیم

راستی عجایب این صندوقچه از همین آغاز در حال شکل گیری است!!!

ساعت ۲:۲۴ ؟؟؟

سالم و سرحال باشید
همیشه و در همه حال
در کنار خانواده محترم و دوستان گرامی اتان
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلام سلمان
دنیایی است!

شمسی شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام
تبریک برای کلبه جدید

***************************
الهی!
از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده‌ام،
از انس و جانّ شرمنده‌ام،
حتی از روی شیطان شرمنده‌ام،
که همه در کارِ خود استوارند
و این سست‌عهد، ناپایدار.

الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی

طالبی دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ

سلام.
کلبه ی نو و صندوقچه ی نو مبارک.انشاالله موفق باشید.
خدایا:
قلبم تشنه نور و عشق توست,
هر روز به افکار و آرزوهایم بیا,
به رویاها و خنده ها واشک هایم بیا
از سر رحمت در فراموشی ها یم پدیدار شو...
خدایا:
از سر لطف و عشق با من باش.

سلام

مرتضی سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر مردان بزرگ استاد عزیز و سلمان دوست داشتنی خودم
حال و احوالتون چطوره؟
انشالله کلبه پر خیر و برکتی داشته باشه
پیشاپیش کلبه درویشان ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ و ....... رو تبریک میگم



این بیت زیبا هم تقدیم به همه دوستای گلم مخصوصا آق سلمان

شرمنده از آنیم که در روز مکافات
اندر خور عفو تو نکردیم گناهی

سلمان رحمانی سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی و همه دوستان
خدا قوت

سلام خدمت خانم شمسی
با سپاس از حضورتان
خوشحال میشویم
بازم به کلبه خودتان سر بزنید
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلام خانم طالبی
خیلی خوش آمدید
ممنون
بازم به ما سر بزنید
در پناه یزدان

سلام بر دوست عزیز و گرامی
مرتضی عزیز
ممنونم مرتضی
خیلی خوش آمدی
باشد که شما هم همواره در سراسر زندگی پیروز و سربلند باشی
در پناه خدا

سلام

سلمان رحمانی سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ب.ظ


کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش دلتنگ شقایق ها شویم
به نگاه سرخشان عادت کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم

ارمز جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:03 ب.ظ

به نام خدا

سلام به آقای رحمانی گرامی خوبید؟
کلبه نو توی صندوقچه نو مبارک
پیروز و موفق باشین.

آشنا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ب.ظ

سلام به آقای رحمانی
حالتون خوبه؟
کلبه نو مبارک

بی تار و پود

در بیداری لحظه ها
پیکرم کنار نهر خروشان لغزید
مرغی روشن فرود آمد
و لبخند گیج مرا برچید و پرید
ابری پیدا شد
و بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشید
نسیمی برهنه و بی پایان سر کرد
و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت.

درختی تابان
پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید
طوفانی سر رسید
و جاپایم را ربود.

نگاهی به روی نهر خروشان خم شد:
تصویری شکست
خیالی از هم گسیخت.(سهراب سپهری)

آشنا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ

باید به فکر ساختن یک بادبادک بود….

هنوز هم با کمی نخ و کمی کاغذ می شود به گیسوان طلایی خورشید رسید…

آشنا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ب.ظ

باید به فکر ساختن یک بادبادک بود….

هنوز هم با کمی نخ و کمی کاغذ می شود به گیسوان طلایی خورشید رسید…

شازده کوچولو سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ق.ظ

سلام آقای رحمانی.خوبین؟
کلبه جدید مبااااااااااااارک

ببخشید دیگه من یه کوچولو ورزشیم

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک... )المپیک معلولین( در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.

آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.

هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده .سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند. در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند.

ارمز چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:17 ب.ظ

پروژه بسیار جالب و عجیب یک دانشجو !!!!

دانشجویی که سال آخر دانشکده خود رامی‌گذراند به خاطر پروژه‌ای که انجام داده
بود جایزه اول را گرفت.
او درپروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی
مبنی بر کنترل سخت یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدورژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند
و برای این درخواست خود، دلایل زیر را عنوان کرده بود:
1-مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و
استفراغ می‌شود.
2- عنصر اصلی باران اسیدی است.
3-وقتی به حالت گاز در می‌آید بسیار
سوزاننده است.
4- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می‌شود.
5-باعث فرسایش اجسام می‌شود.
6-حتی روی ترمز اتومبیل‌ها اثر منفی
می‌گذارد.
7-حتی در تومورهای سرطانی یافت شده است.

از پنجاه نفر فوق، 43 نفر دادخواست را امضا کردند.
6 نفر به طور کلی علاقه‌ای نشان ندادند و اما
فقط یک نفر می‌دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع
همان آب است!
عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!!
یکبار دیگر دلایل را بخوانید می بینید همه خواص آب هستند.
واقعا ما چقدر زود باور هستیم نه!!!!

شمسی چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ

الهی!

اگر چه درویشم

ولی
داراتر از من کیست؟

که تو دارایی منی

الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی

آشنا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ب.ظ

آرزو

همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....

سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!

حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!

۱۳ چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ب.ظ

به نام خدا


از روی کنجکاوی تو گوگل می نویسم " یک گیله مرد " و جستجو رو می زنم.

یکی از وبلاگها رو بطور تصادفی باز میکنم.



وقتی صفحه بارگذاری میشه، جمله ای نظرم رو به خودش جلب میکنه :


[ خدایا ] به جلالت قسم ، رفتن به جام جهانی از فرج آل محمد برایمان مهمتر نیست!!


به فکر فرو میرم و به یاد بازی استقلال و پرسپولیس میوفتم. به خودم میگم اینقدر که بعضی ها از باخت پرسپولیس و استقلال ناراحت میشن ، به همون اندازه از غیبت و فراغ امام زمانشون ناراحت بودند تا الان حضرت ظهور کرده بود.


منبع:وبلاگ گیله مرد

متاسفانه اگر به اندازه خیلی چیزها که برامون مهمه برامون مهم بود الآن ایشون آمده بود.

استاد پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ق.ظ

آفرین مرتضی!
ولی با اجازت سانسورش کردم.

توی اون کامنتت نکاتی را گفتم!

ممنون جوون

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:19 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی و همه عزیزان
خدا قوت

ببخشید از اینکه دیر پاسخ دادم
چند روزی سمنان نبودم

سلام بر خانم ارمز گرامی
خیلی خوش آمدید
ممنون از تبریکتون
بازم به کلبه خودتون سر بزنید
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلام بر آشنای گرامی
خیلی خوش آمدید
ممنون از حضور و تبریکتون
بازم به کلبه درویشی خودتون بیایید
شادمان می شیم
پیروز و پایدار در پناه خدا

سلام بر شازده کوچولوی عزیز
خیلی خوش آمدید
ممنون از حضور و تبریکتون
شازده کوچولو هر طور که راحتی و مایلی در کلبه درویشان مطلب بگذارید
بازم به کلبه خودتون سر بزنید
در پناه خدا

سلام بر خانم شمسی
خیلی خوش آمدید
بازم به ما سر بزنید
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

سلام استاد
!!!

سلام



سلام سلمان

مرتضی پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:58 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
خواهش میکنم

جواب اون کامنتم رو خوندم
هر وقت اومدم پیشتون علاوه بر اس.ام.اس هاشون اون حکایت جالب رو هم واسم تعریف کنید،باشه؟

راستی سلمان روهم از متن کامنتم باخبر کنید
قطعا همانند شما خوشحال خواهد شد

خدا یار و نگهدار هممون باشه
یاعلی

سلام
حتما
ان شاالله

سلمان رحمانی شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ

به نام حدا
درود بر استاد گرامی و همه دوستان
خدا قوت

سلام خدمت 13 گرامی
خیلی خوش آمدی
ممنون از حضورت
بازم به کلبه درویشی خودتان سر بزنید
راستی کنکور چطور بود؟
به یاری خدا پیروز باشید

سلام مرتضی عزیز
خیلی خوش آمدی
مرتضی عزیز این گروه به ظاهر متدین و موجه از هیچ ابزاری برای رسیدن به هدف کثیفشان دریغ نمی کنند و خیلی راحت پا روی همه چی می زارن. مراقب خودت باش عزیز دل برادر
البت من تا آخرش هستم
پشتت هستم
نه مثل برخی که وقتی منافعشان به خطر می افتد حتی به هم قسمهایشان پشت می کنند.
بگذریم
در پناه خدا
یا علی

سلام سلمان

سلام ۱۳ عزیز و بقیه کنکوری ها

امیدوارم در پناه خدا موفق باشید.

سلمان چند کامنت در کلبه خانم قاسمی پور را لطفا بخوان (که حتما می خوانی)

ممنون

سلمان رحمانی شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همگی
خدا قوت

استاد صمیمیت خوبه یا بد؟
آیا صمیمیت و دوستی باید موجب انتظار بیجا از شخصی بشه؟
استاد مگه طرز فکر هر کس برای خودش محترم نیست مادامی که مشکلی برای دیگران ایجاد نکرده، آزادی کسی را مختل نکرده و یا به شعور کسی توهین نکرده باشد؟

سلام
چرا سلمان اما متاسفانه اکثر ما درک نکرده ایم و بهترینهای ما هم دست کم درصدی ملاکهاشان شخصی است.
پس مساله مهم این نیست! مساله مهم این است که شخص عمد دارد یا نه؟ و وقتی روشنش کردی به او بر می خورد یا عادل است و متوجه خطا می شود و در صدد جبران بر می آید.
نکته این جاست.

به مطلب مهمی اشاره کردی.

سلمان رحمانی یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ق.ظ

به نام بانی باران

چه بارونی میاد...

جای همه دوستان سبز

رحمت خدا

مرتضی یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ق.ظ

به نام خدا
سلام سلمان جان
چطوری پهلوون؟
رفیق شفیق بوستان و گلستان من
ما بیشتر از اینا قبولت داریم
به قول محسن دوستان آیینه هم اند
اما نارفیقان و به ظاهر دوستان همچون بطری های رنگ شده ای هستند که ظاهر بیرونی شان بسیار زیبا اما درونشون رو فقط و فقط خدا میدونه
تا موقعی که درشون باز میشه اون وقته که میبینی چه باطن سیاهی دارند

اما یه دوست واقعی رفاقت همچون شیشه میمونه
از بیرون مشخصه که درونش چی هست
و اون دوستی ای ماندگار خواهد شد که از آب زمزم پر شده باشه
تو و استاد که اینگونه اید

دعاتون میکنم که سرفرازتر از همیشه باشید
و سلامت و خندون باشید

یا علی

سلمان رحمانی یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همگی

استاد موضوعی که امروز ظهر خدمتتون عرض کردم کارم رو به بیمارستان کشاند.
الانم نمی تونم بیشتر از این بنویسم
یا علی

سلام سلمان

ان شاالله بلا به دور
بهت زنگ می زنم. ان ساالله تا چند ساعت دیگه که بیدار شده باشی


یحتمل مرخص شده باشی

دوری و دوستی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد.خسته نباشید.
سلام آقای رحمانی.ان شا الله بلا به دور باشه.
ببخشید.ولی به قول استاد در پس هر کنجکاوی یه فوضولی هست.

سلام
ممنون


سلمان مسموم شده بود.
یحتمل چیز خورش کرده بودند!!!

آشنا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:44 ب.ظ



روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود حتی اسمی از عیسی نشنیده است، با خود می گوید:
«عجب فرصتی است برای به دین آوردن این مرد!»
در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلغ جوان یک ریز صحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟»
هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید، اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.»

ارمز دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ب.ظ

سلام آقای رحمانی
بلا به دور!ان شالله که سالم و سلامتید .
استاد لطفا مارو از احوالشون بی خبر نذارید.

سلام
ممنون
حالش الحمدلله خوبه
ترخیص شده و روبراهه

مسمومیت غذایی مختصری بوده که رفع شده.

آشنا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام به آقای رحمانی
حالتون خوبه انشاالله؟
چشم حسودها کور بهترین؟
در پناه خدا باشید

مرتضی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ق.ظ

به نام خدا
سلام
سلمان مگه تو مسموم هم میشی؟؟؟
انشالله که زودتر خوب شی
من که دعات می کنم
به امید خدا چشم بخیلان و حسودان کور شود

یا علی

ارمز سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد ممنون که خبر دادید

سلام آقای رحمانی
خوشحالم که حالتون بهتره
ان شالله که همیشه سالم و سلامت باشید.

سلام

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ق.ظ

به نام خدا
درود بر دوستان گرامی و همه عزیزان
خدا قوت

از همه دوستان سپاسگذارم از اینکه نسبت به من لطف دارن
ممنون
ببخشید از اینکه دیر جواب دادم
تازم امروز خدا رو شکر حالم بهتره و رو به راه شدم

راستی حسودی و تنگ نظری هم درکار نبوده
خودم اشتباه کردم
شیر محلی از مهدیشهر خریده بودیم
چند روزی توی یخچال مونده بود
ظرفی که شیر رو توی اون ریخته بودیم هم جای زیتون بود دیگه به همین دلیل فاسد شده بود
منم ذره ای خوردم. به محض اینکه مزه ترش شیر رو متوجه شدم دیگه نخوردم ولی خوب همون مقدار کم هم کار خودش رو کرد و مسموم شدم
ولی خدا رو شکر الان خوبم

جا دارد که اینجا از دوستان عزیزم سپاسگذاری کنم
هم اتاقی های بسیار دوست داشتنی ام که توی این چند روز زحمت بسیار کشیدند

سلام بر دوری و دوستی گرامی
رسیدن به خیر
خیلی خوش آمدی
ممنون از احوالپرسی اتان
خدا رو شکر بهترم
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلام بر آشنای گرامی
خیلی خوش آمدی
خدا رو شکر خوبم
ممنون از احوالپرسی اتان
بازم به ما سر بزنید
در پناه خدا

سلام خانم ارمز
خیلی خوش آمدی
خدا را شکر بهترم
ممنون از احوالپرسی اتان
بازم به کلبه خودتان سر بزنید
در پناه خدا

سلام مرتضی
آره
مگه چیه؟!!!
ممنون مشتی از احوالپرسی ات
سپاس
پیروز و سربلند در پناه خدا

سپاسگزار را چک کن.
راستی برای چک چه معادلی داریم؟

محسن پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ

سلام به همگی
سلام استاد
سلام سلمان
امیدوارم که حالت خوب شده باشه.با اینکه این اتفاق سخت بوده ولی یه تجربه و یه خاطره برای آینده میشه!(همونطور که برای من هم شده)

در مورد اون سوالی که از استاد پرسیدی یه چند خطی نوشتم اما چون نمیدنستم حق دخالت دارم یا نه یا اصلا درست متوجه منظورت شدم یا نه پاکش کردم.

راستی استاد فضولی نباشه،شما برای چک چه معادلی دارید؟

سلام
پیدا نکردم! کنترل هم بیگانه است!

سلمان رحمانی شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همگی
خدا قوت

سلام محسن
خیلی خوش آمدی
ممنون
خدا رو شکر خوب شده ام.
از نظر من دخالت نیست. دوستانی که صاحب نظر هستند ما از نظراتشون استفاده می کنیم.
اگه مایلی دوباره بنویس
ممنون از حضورت
در پناه خدا

سلام

شجاعت!!!

استاد شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

مسلما آگاهی حلال مشکلات است!

سلمان رحمانی شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
شجاعت؟؟؟

سلام
آری سلمان شجاعت!

سلمان رحمانی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ق.ظ


درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد.

چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.

کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟ درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. ان کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟

درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.

چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.

روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد. با دست اشاره‌هایی به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.

سلمان رحمانی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ق.ظ


وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز
و دویدن که آموختی ، پرواز را

راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند

دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر

و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شو

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند

پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت

سلمان رحمانی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ق.ظ

ای خدای من ، به من توانایی بخش تا بتوانم درپایان روزشکست ها وناکامی هایم را فراموش کنم
و هیچ وقت یاس ها وناامیدی هایم را به خاطرنیاورم.

به من توانایی بخش تا قلبم را ازفشاروسنگینی ناکامی ها ودرماندگی ها وازحرف های سرد وناخوشایند
و ازناراحتی های کوچک وبی اهمیت آزادسازم.

به چشمهایم روشنایی بخش تا هراتفاق شاد وخوشایندی را ببینم وآنرا ستایش کنم .

بارخدایا ، به من آگاهی بخش تا به خاطربسپارم که کوچکترین نعمت ، موهبتی است .

به من توانایی بخش تا صدای خنده های کودکان ، صدای دوستانم وخاطرات ولحظات شیرینم گرمابخش وجودم در پایان روزباشند.

الهی ! مرا با گرمای محبت خود یاری کن تا تمامی نگرانی ها ومشکلاتم رخت بندند.

هرگزمباد! که عشق تورا فراموش کنم که گویی قلب خود را فراموش کرده ام....

روزها وهرلحظه با خود تکرارمی کنم ، با الها به من توانی بخش تا همه را دوست بدارم و به همه عشق بورزم . آن سان که تمامی وجودم ازعشق سیراب گردد . وببخشم بیشترازآنچه بستانم وباهمه باشم ودرکنارهمه بی آنکه متوقع باشم ازآنها.

وبدین سان است که میتوان تجلی عشق خداوند را دروجود خودم ودیگران به وضوح ببینم
ومسرورگردم وازاین فرصت زندگانی که به من بخشیده شده ، استفاده کنم .

خداوندا ! مرا یاری کن که به کسی جزتودل نبندم که همه فانی اند
و تو تنها کسی که می توانم به آن تکیه کنم وپناه برم که وجودتوخانه امنی است برایم .

خداوندا! یاریم کن تا ازهیچکس غمی به دل نگیرم وبه همه با تمام وجود محبت کنم تا محبت ومهربانی وعشق به سویم بازگردد.

خداوندا ! آغوش مهربانت را همیشه به رویم بازگذار تا هرگاه دلم گرفت
جایی و پناهی برای غصه هایم درخلوت توداشته باشم ومرا بپذیرکه من ازتوام ،

الهی! راز دل را نهفتن دشوار است و نگفتن دشوارتر، چگونه خاموش باشم
که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.

الهی ! داغ دل را نه زبان تواند تقریر کند و نه قلم به تحریر رساند ، الحمدلله که دلدارکه تویی به ناگفته ونا نوشته آگاهی .
الهی! دلخوش بودم که گاهی گریه سوزناک داشتم و دانه های اشک آتشین می ریختم ،
ولی این فیض هم از من بریده شد. ولی بارلها عاشق نگرید، چه کند. وبنده فرمان نبرد، چه کند؟

الهی ! دل چگونه کالایی است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای : پیش دل شکسته ام .

سلمان رحمانی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ق.ظ

اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. اما اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.

هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند و وقتی شما گریه میکنید دیگر وجود ندارند.

از درد های کوچک است که آدم می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد، لال می شوی.

بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد نه شعور لازم برای خاموش ماندن.

مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد.

اگر ۴ تکه نان خوشمزه باشد و شما ۵ نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است.

وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست، گاه نگاه است و گاه سکوت ابدی.

سنگینی باری که خداوند بر روی دوش ما می گذارد
آنقدر نیست که کمرمان را خرد کند،
آنقدر است که ما را برای دعا کردن به زانو در آورد.

اگر بتوانی دیگری را همانطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.

همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود "- یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم " - قدری احساسات پشت"به من چه اصلا " - مقداری خرد پشت " چه بدونم " -و اندکی درد پشت " اشکالی نداره" هست.

کسی که دوستت داره، همش نگرانته.به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.

محسن دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام سلمان
امیدوارم که در پناه خدا خوش وخرم باشی.
شرمنده کمی دیر شد

راستش رو بخواهی بنظرم خوب و بد بودن این قضیه بستگی داره به کسی که قراره باهاش صمیمی بشی.با توجه به اینکه اون فرد کیه و چه شخصیتی داره میتونه خوب یا بد باشه؛
البته صمیمیت انتظاراتی هم به همراه میاره که به حق و طبیعیه ولی مطمینا نباید انتظاره بیجا باشه.
البته امیدوارم از نوشتنم اشتباه برداشت نشه.من چون دوست داشتم که اینجا درمورد بعضی مطالب سوال بشه و بحث بشه و همه نظرشون رو بگن وارد شدم.

رحیمی نژاد سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:18 ب.ظ

به نام خدا
سلام
سلام استاد حالتون خوبه؟
استاد الان داشتم فیلم جشنمون رو نگاه میکردم :-)
گفتم یه حالی بپرسم.شما و بچه هارو به زن داداشمم معرفی کردم . اسمی میشناختتون اما تصویرتون رو نشون نداده بودم .ناراحت نشدیدا:-) گفت فکر میکرده جوون تر باشید:-)دیگه همه میشناسنتون:-)
بچه های ارشدم همه باهاتون آشنا شدن. اینقدر از شما و سمنان و دوره ی لیسانس میگم حد نداره:-)بهشون گفتم هروقت گفتم استاد عموزاده بدونید دیگه مدام معرفی نکنم:-)

سلام آقای رحمانی
حالتون خوبه؟
توی فیلم جشنمون هستید:-) یادتونه اومدید برامون صحبت کردید؟:-)

به نوشیدن چایی در خانه ی برادر دعوت شدم:-) آخه تنهام.باید برم دیگه:-)یه کم برم خواهر شوهر بازی در بیارم روحیم شاد شه:-):-)

ببخشید دیر سر میزنم استاد . اما به یاد دوستان و صندوقچه هستم.
یا حق

سلام
خدا را شکر

ممنون از لطفتون
نه چرا ناراحت بشم؟! نکته مثبتش اینه که روحیه کودکی ام (شاید) حفظ شده.

باز هم ممنون

غلامرضا رنجبری جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام آقای رحمانی
مبارک باشه کلبه جدید

مرتضی شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ

به نام خدا
سلام پهلوون
سلام رفیق شفیق
سلام مرد بزرگ
خوبی خوشی سلامتی؟؟؟
اومدم نبودی نتونستم برم
لذا میمونم تا از احوالاتت با خبر بشم
بدم بیا تا اینجا علف زیر پام سبز شده

سلمان رحمانی یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی و بر همه بزرگواران
خدا قوت

امیدوارم که همگی خوب و خوش و سرحال باشند
ببخشید که من دیر به دیر سر می زنم و پاسخ دوستانم رو میدم
راستش کارام بسیار زیاد شده و حسابی مشغولم
البته خیلی از اونا کارای بیهوده است ولی خوب گاهی اوقات نیازه که یکسری از کارها رو انجام بدی تا بی بته ها حساب کار دستشون بیاد
به هر حال ممنون که دوستان عزیز نسبت به بنده لطف دارند و به کلبه درویشی خودشان سر می زنند

سلام بر محسن عزیز
ببخشید که خیلی دیر جوابت رو دادم و ممنون از اینکه قابل دونستی و نظر دادی
منم با اصل موضوع موافقم و قبول دارم
اتفاقا خیلی هم خوبه ولی خب بعضی وقتا انتظارات بیجا موجب سختی میشه!!!
ولی من دوست دارم. دوست دارم که با کسایی که با ارزش هستند و وجود دارند. مردانگی دارند (نه جنسیتی). سلامت دارند. با اخلاق هستند. با ادب و با معرفت هستند و ... صمیمی بشم و حاضرم خیلی از کارهیی که برای خیلی ها انجامش سخت هست رو برای این عزیزان انجام یدم. البته بدون هیچ منتی و با اشتیاق کامل.
ولی خیلی هم دوست دارم که ازمن انتظار داشته باشند چون موجب مسئولیت میشه و باعث میشه که بیشتر مراقب خودم باشم و کارهای بیهوده انجام ندم!!!
بگذریم
محسن عزیز قدم به روی دیده ما می نهی و با حضورت شادمان می کنی.
بازم به کلبه درویشی ما سر بزن
و ما را از بیانات شیرین و شیوایت بهره مند ساز
اگه وقت کنم پایه ی بحث هم هستم
بازم ممنون
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

سلام خانم رحیمی نژاد
ممنون از حضورتان

روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد

بازم به کلبه درویشی ما سر بزنید
در پناه خدا
یا علی

سلمان رحمانی یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ

به نام خدا
درود بر آقای رنجبری
سپاس از حضورتان
و از برای تبریکتان
بازم به کلبه خودتان سر بزنید
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی و همه دوستان
خدا قوت

خیلی وقت است نوشتنم نمیاد!!!

در پناه خدا

به به استاد سلمان!!!

سلام
طنیعی است.
در روان شناسی مساله ای به نام هرم نیازهای انسانی داریم که به طور خلاصه می گوید درهربرهه ای علایق ثغییر می کنند (بسته به سطح برآورده شدن نیازهای انسان)
ما صبر می کنیم. صبرمان که می دانی خیلی زیاد است!!!

غلامرضا رنجبری جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ب.ظ

زمین

دهان باز کرده و چاک چاک می خندد

نخل ها می رقصند

بسطامی می خواند

چیزی نمانده این خانه هم

بزند زیر آوار....

آن آوازش محشر است!

سلمان رحمانی شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ

به نام خدا
درود بر استاد و همه ی دوستان
خدا قوت

امشب هم آمدم. شاید که فرجی شود!!!

شاید با طرح یه سوال شروع کنم بد نباشه!!!

به نظر من افراد موجود در جامعه ی ما و زندگی های ما به سمت تنهایی میل می کنند. نمی دانم چقدر با این موضوع موافق هستید. با دلیلش هم خیلی کاری ندارم (هر چند که مشکل خیلی بزرگی است)
سوال من اینجاست که انسان های سالم که از روی تنهایی به دیگران روی می آورند (دختران سالم که به پسرها و پسرهای سالمی که به دخترها روی می آورند) و مورد سو استفاده قرار می گیرند کم نیستند!
حال وظیفه آدمهای سالم چیست؟
یعنی پسر یا دختر سالم و معتقدی که با درخواست فردی تنهای نیازمند به محبت (از جنس مخالف) مواجه می شود چه وظیفه ای دارد؟؟؟

به نام خدا

سلام
در چارچوبهای عرف و قانون و مذهب یاشند
با حیا باشند
خود را گول نزنند

سلمان رحمانی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 ق.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی و همه دوستان
خدا قوت

استاد چرا توی سیستم های ما هرکی بپیچون تر باشه کارش بهتر راه میوفته؟
چرا هیچگونه شایسته سالاری نیست؟
چرا خوب و بد فرقی با هم ندارند؟
حتی خیلی وقتا بدها بهترن!
حتی اونایی که ادعایشان هم می شود حق و ناحق می کنند!!!
عجیب است. خیلی عجیب است!!!
آدم به همه چی شک می کنه! و از خیلی چیزا زده می شه!!!

سلام

البته همیشه هم این طور نیست اما به طور عام دلیل این است که انسانهای سالم تر معمولا هیچ ماسکی ندارند و چون ماسک ندارند زبانشان براست و سیستمها چنین افرادی را بر نمی تابند و سیکل معیوب شروع می شود. انسانهای دورو مسببت مام بدبختی های جوامع انسانی هستند. انرژی زیادی از سیستم می گیرند و چون باند باز و بداخلاق هستند معمولا کسی با آنها در نمی افتد همه سعی می کنند از کنارشان عبور کنند و ... مشکلات جوامع شروع می شود.
تو از ابتدای عمر صندوقچه با صندوقچه بوده ای نمونه بسیار کوچکی را دیده ای!
تو در کنفرانس معدنی نمونه ای از سختی های کار در میدان را دیده ای! نمونه ای از سختی ها و نمونه ای از انتظارات نابجا و مصلحت ها را دیده ای! انتظارات و مصلحت هایی در حد یک اتاق بهتر یا سخنرانی اول یا آخر. خصلت بشر لایتغیر است و این مسایل و پیشرفت طولی (که همه با سرعت فقط در پی آنند) باعث منافق پروری می شود و افراد ضعیف تر و عقده ای تر را زودتر (و بقیه را کم کم) به دام کشیده و ذائقه جامعه را عوض می کند تا زمان ظهور که فکر کرده می شود دین جدیدی آمده است!
این خصلت باعث همان انحرافی است که با خانه نشین کردن علی-به نظر من- بزرگترین جنایت علیه بشریت را انجام داد.
معصوم می فرماید دین لغلغه (یا لقلقه-چک کن و بگو) زبان انسانهاست! دینرا تا وقتی می خواهند که کار دمیایشان را بسامان کند ... حال تو چه انتظاری داری؟
البته تو هم تا کوچکی(!!!) این تفکرات را داری. بزرگ تر که شدی مثل همه ما زندگی می کنی! (برای همین است که من دعا می کنم هیچ وقت بزرگ نشوم!)
بگذریم.

سلمان رحمانی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ


چرا ما تنهاییم؟

برای این که خدا را گم کرده ایم.

سلمان رحمانی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ

به نام خدا
استاد در اغلب موارد اینگونه است. یعنی خیلی ها فقط یه زبان چرب و نرم دارند و دیگر هیچ. کار خود را اره می اندازند و پس از پایان یافتن ضرورت دیگر کاری با کسی ندارند.
یعنی با انسانهایی دوست می شوند که بتواند برای آنها کاری انجام دهد. مبنای رابطه اشان در جامعه میزان نیازشان است. به هرکس بیشتر نیاز داشته باشند صمیمیتشان با آنها بیشتر است.
خود را خوب و موجه جلوه می دهند ولی در درون خود به ریش آدمها می خندند.
کار آنها که انجام شد دیگر کسی را نمی شناسند!!!

در کار خود فقط به دنبال زیر کار درروی هستند. در مقایسه با آدمهای سالم کار کمتری می کنند ولی بازده بالاتری می گیرند البته از راه ناسالم!!!
با چرب زبانی!!!
تنها به دنبال راه کارهایی هستند که از وظیفه ای که به دوش دارند بکاهند و به زبان عام به دنبال راهکارهایی برای پیچوندن هستند!!
جالب است نتیجه می گیرند!!!
در سیستم های ما هم که ملاک فقط آمار و ارقام است و به شایستگی واقعی طرف کسی کاری ندارد!
با عث تاسف است زندگی در چنین جمعی.
تصور کنید کسی که در حالت عادی روی از شخصی بر می گردان٬ هنگام نیاز به آن شخص خیلی گرم و صمیمی جلو می آید و درخواست می کند. فقط برای اینکه کارش گیر کرده نه اینکه اخلاق کثیفش عوض شده باشد.
آه که چقدر از اینگونه افراد بیزارم.

استاد من همیشه از خدا خواستم که باطن و ظاهرم رو یکی کند. روزی که اینگونه شوم (چه بزرگ و چه کوچک) روز مرگ من است.
درست است که همه انسانها ممکن است روزی تغییر کنند و لی این مورد رو خیلی بعید می دونم!!!
اینقدر از اینگونه افراد و این اخلاق کثیف بیزارم و اینقدر از اینگونه نبودن شادمان که هر روز با خودم مرور می کنم!

بگذریم. سخن به درازا کشید.
پیروز و سربلند در پناه خدا

راستی :
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را

سلام سلمان
با این حال باید همواره دعا کرد خدا انسان را نگهدارد.

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دودست دعا نگهدارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد