سلام استاد
استاد شمادیگه چرا؟ازآقای ... درمورد ...پرسیدیداما ... رو فقط خودم میشناسم یعنی از... بودن من هیچ کس خبر نداره جز یه نفر واونم طبیعتا ... پس اگه اونو پیدا
کنیدمنو هم پیدا میکنید.!!!!!!
اما اینکه اول به آقای ... وگروه ... توپیدم وازشماطرفداری کردم در واقع یه بازی بود ...وسانسوروسانسو........ر........
درهمین جا ازگروه ... وشخص آقای ...عذر خواهی میکنم وبهشون میگم تمام این کارها به خاطر خودشون بود.بازم معذرت
جمعه 31 اردیبهشت 1389 @ 19:26
ماکیاول بدبخت! ببین برای پیشبرد اهداف شومت به هر دریوزگی و دروغی متوسل می شدی! از اولش هم صادق نبودی نترس هم نبودی.اصلا مرد نبودی. کامنتهایت یادت می آید؟ منم منم زدنهایت چطور؟ "دروغ می گفتم و یک بازی بود" ای معاویه لافزن.دیدی چطور با یاری خدایم و پیروی از روش مولایم توی دهان پلیدت زدم. خودت رابشناس! راستی مردی نبود؟!
به نام خدا
سلام
راستش استاد من هیچ وقت باسیاست بامسائل برخوردنمیکنم من هیچ مصلحتی رادرنظرنمیگیرم چون ازهیچ کس جزخداواهمه ای ندارم واین فرق من وشماست.
درجایی ازکامنت فرموده بودید که به ... توهین کرده ام ...
یا حق
لافزن بی حیای بوقلمون صفت! چه قمپزهایی!!! "از هیچ کس جز از خدا"!!! تو خدا می شناسی ای بنده شیطان؟! خدایا ممنون از صبری که به من دادی. ممنون. اگر تو کمکم نکرده بودی این قوم دجال ریشه ام را به آب رسانده بود! رجز می خوانم رجز!: مردی نیست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟
نه شما اصولا ذاتا خوبید!!! صنفا خوبید! چون 4 تا قمپز به قول خودتان سطح بالا در می کنید فکر می کنید بزرگید! خدایا چرا برخی آدمها از طبقه و صنفی که درآنند احساس سرشکستگی می کنند. با سیاسی، بوقلمون صفتی و مطرح کردن خود دنبال کدام غرور پایمال شده خود هستند؟ عقده های فروخفته کودکی باید درمان شوند وگرنه صاحب خودرا به حال وروز فعلی شما بدبختان می اندازند! حالا بگوببینم بدبخت چه کسی چرت می گفت؟ راستی چه شد علم سرخ؟!
سلام
جمعه صبحه!
شبکه ۳ می گفت که معصوم گفته است: کلید قفل تمام بدیها شراب است و دروغ از شراب بدتر است! الله اکبر!
لفظ لافزن برای تا وقتی است که امتحان نشده بودید! اکنون که امتحان پس داده اید می توان و باید شما لافزنان بی حیا را دروغگو نامید.
راستی مردی نبود؟!
می دانم نیست. من باب رجز عرض می کنم!
و خالا می فهمم چرا این قدر مشمئز هستید. در لحظاتی در بازبینی فیلمها خداوند رایحه ای از بوی باطن واقعی تان و تصویری از چهره واقعی تان را به مشام و دل و نظرم انداخت. هنوز می ترسم (چندشم می شود) دوباره فیلمها را ببینم! خدایا برخی چقدر پلیدند؟!
لافی (دروغی) از تاریخ:
چهارشنبه 19 خرداد 1389 @ 23:09
سلام به ...واستاد
استاد به خاطر مسائل شخصی بچه هارو از کامنتهای گهربارمن محروم نکنید این کامنتها به مانند چراغی روشن وپرنور درظلمت دنیاست.ایمان دارم هیچ کس مثل من وجود نداردکه به عمق ایمان رسیده باشد هرچی باشه ما دل رو اهلی کردیم واین حقیقت بزرگی است که هیچ گاه مخفی نمیشود.به امید هدایت همه گمشدگان....
اول فکر می کردم شوخی می کند! بعدا دیدم که نه خیر! واقعا این تصور صنفی این بزدلان است! ...................................................... بدبخت دروغگوی عبدالشیطان تو و گهربار؟! تو و چراغ روشن؟! تو و ایمان؟! تو و عمق ایمان؟!!! تو و دل؟! تو و اهلی کردن دل؟! تو و حقیقت! تو و هدایت؟! در آن مکتب معاویه ای شیطانی که تو درس گرفته ای، همان که تورا خفاش گونه در تاریکی تربیت کرده درست گفته که در روش ماکیاولی ادعا هر چند گنده تر قابل باورتر! اما این قدر در تو فراست می دیدم که طرفت را بشناسی. ناامیدم کردی پسر! راستی رجز می خوانم: مردی نبود؟!
به نام خدا
سلام استاد
خدا قوت
استاد این آخری خیلی جالب بود
عجب ادعاهای بزرگی
تازه اگرم درست باشد:
عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز
سلام سلمان. ممنون. بله! همین امر کفایت می کند تا آدم طرفش را بشناسد اما این قوم (و این صنف و دارندگان این تفکر) این قدر پررویند که فقط با همان روش بایددردهان یاوه گویشان زد و خدا را شکر. هزاران بار شکر.
کامنتی تاریخی از یکی ازدانشجویان عزیزم که ناخواسته چونان سربازی گمنام به یاری ام آمد و میخی شد بر تابوت این دروغگویان ترسو. خدایا ممنونم ار تو که در وقت مناسب سربازان بی ادعایت زا به کمک بندگانت می فرستی:
شمسی
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ
سلام استاد
من یک کامنت دیگه با همین مضمون براتون گذاشتم اما آخرش یه مشکلی پیش اومد نمی دونم دستتون رسیده یا نه . اگر رسیده لطفا یکی رو حذف کنید. ممنون
*********************************************
اواخر شهریور پارسال بود که متوجه شدیم درس شیمی آلی 1 برای گروه ما توسط دکتر عموزاده اراعه شده. چه حرف ها و شایعه ها که پشت سر این استاد عزیز نبود: دکتر عموزاده انقدر امتحاناتش سخته که اگر 10 بگیری باید خدارو شکر کنی!!یا دکتر عموزاده به هیچکس ارفاق نمیکنه . پوست میکنه!! یا دکتر عموزاده اصلا احترام دانشجو سرش نمیشه با همه بد برخورد می کنه !! و خیلی چیز های دیگه ...
خلاصه انقدر حرف زده بودن و رو اعصاب ما رفته بودن که می ترسیدیم آلی رو با دکتر عموزاده برداریم خب آلی چرخشی بود 3 تا درس 3 واحدی می شد ترس داشت!!
من هم به معلم شیمی دوره ی دبیرستانم که رابطه ی خیلی خوبی باهاش دارم زنگ زدم ازش پرسیدم چی کار کنم!! ایشون گفتن همون طور که پشت سر معلم ها حرف زیاده پشت سر اساتید هم حرف زیاده!! معمولا هم حرف ها رو کسایی می زنند که مقصر برخورد بد استاد خودشونن و بی خودی کینه به دل می گیرن و حرف های نامربوط می زنن!! آخرش هم پیشنهاد کردن که حتما درس رو بردارم و از ورودی های خودمون عقب نمونم.
منم نتیجه ی مشاوره !! رو به دوستام گفتم و اومدیم سر کلاس آلی یک نشستیم . الآن دو ترم گذشته و من متوجه شدم که نه تنها همه ی اون حرف ها دروغ و بی اساس بود بلکه دکتر عموزاده بهترین استادی بود که من می تونستم داشته باشم.
حالا که من و دوستام دلمون می خواد فقط سر کلاس دکتر عموزاده باشیم باید خبر بیاد که به دلیل ازدیاد دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا ایشون نمی تونن درس آلی سه رو برای دانشجویان کارشناسی اراعه بدن!
دنیاست دیگه !! همه چیزش پشت و رو و برعکسه!!
استاد باور کنید من با علاقه ی خیلی زیاد رشته شیمی رو انتخاب کردم ولی این دو ترم فقط به امید کلاس های شما دانشگاه می رفتم بقه ی کلاس ها هیچ جذابیتی نداشت . حالا ترم بعد به چه امیدی برم سر کلاس؟
راستش داره از دانشجو های ارشد و دکترا بدم میاد یه جورایی دیگه چشم دیدنشون رو ندارم !!
پاسخ:
به نام خدا
سلام
خوشحالم که دید مثبتی به من دارید. خدا را شکر
خوشحالم که این مطالب را گفتید تا دانشجویان قدیمی و رفته من که باور برخی مسایل برایشان سخت بود(یعنی نظر به ذات پاکشان فکر نمی کردند برخی چقدر می توانند سقوط کرده باشند) و فقط به خاطر شناخت من حرفهایم را می پذیرفتند متوجه شوند چه جو سنگینی علیه من معدودی راه انداخته بودند. همانها که له له درس برداشتن با من را می زدند و چون آلت دستان پلیدشان در حصول به نتایج شیطانی شان نشدم شروع به بداخلاقی کردند. آنها که نه دین دارند و نه آزاده اند. رییس مآبان دیکتاتوری که ژست دموکراسی می گیرند و از هر دیکتاتوری دیکتاتورترند و از حالا تمرین معاویه صفتی می کنند. به خدایی که جانم در دستان اوست هجمه سنگینی علیه گروه راه انداخته بودند و چون خود را سپر کردم این کارها را شروع کردند.
و خوشحالم. خوشحال که برخی معلوم الحالهایشان به مرحله فحاشی بی شرمانه رسیده اند که این نشانه شکست قطعی شان است.
این من بودم که به یاری خدا و روش مولا ع چشم فتنه شان را از حدقه در آوردم.
و حالا مسلما معنی برخی کامنتها ی من را راجع به لافزنان دروغگوی ریاکار متوجه می شوید!
بگذریم. درد دل شقشقیه مانندی بود که گذشت.
اگر در خدمتتان بودم که فبها. اگر نبودم هم که دلم برای کلاستان تنگ می شود.
راستی شما شیمیست خوبی می شوید ان شاالله
...
سلام این یادآوری برای دانشجویان عزیز که بشناسند با چه تیپ آدمهای حقیری سرو کار داشتم. عقده ای های بی جنمی که چون آلت دستان پلیدشان در حصول به نتایج شیطانی شان نشدم وبه خاطر عقده های روحی روانی حاصل از گذشته هاشان، با تقسیم وظیفه و اتاق فکری شیطانی و با هیدروژن صفتی و پررویی (اصلاح می کنم: وقاحت) به قول خود سناریو نوشتند و دل اهلی کردند و چه و چه! من که می شناختمشان اما بد نیست لافهایشان را مرور کنند و مهمتر سایر دانشجویان عزیز با طناب پوسیده این تیپ عقده ای های گداصفت، در چاه نروند. راستی مردی نبود؟!
واقعا این دروغگویان ذلیل بودند و بی جنم و ترسو! دین که نداشتند آزاده هم نبودند. اکنون که تمام پرده ها افتاده است معلوم می شود که چه بی اخلاقانی بودند. کجا شد پرچمها؟! کجا رفت سناریوها؟! چه شد برق پیروزی ظاهری در چشمان پلید؟! در چه حالند مردان میدان؟! عاشقان سینه چاک دروغگو کجایند؟! هیزم کشان جهنمهاشان کجایند؟! آنها که دین و دنیای خود را به پای این معاویه های سیاه ریختند چه شدند؟! مچ بندها و چه ها و چه ها (!!!) کجا رفتند؟! آی مردی نبود؟
ماکیاولهای بدبخت! دیگر افاضه نمی فرمایید کلبه فلان و بهمان یساز!!!
خفاشان شب پر بدجوری خفقان گرفته اند! گفته بودم به زمین سفت برسید چنان توی دهان پلیدتان بزنم که نتوانید بلند شوید. این فضل پروردگار من است چه خبر از اهریمن وجودتان؟ خدایا باز هم شکرت. دانشجویان عریرم بخوانند و بشناسند خناسان و روشهای آنان را و هوشیار باشند.
اینها را نه به این خاطر می نویسم که امید به اصلاح پدرخوانده های ماکیاول یا ماکیاولهای پدرخوانده یا نوچه های بدبخت تر از خودشان ذاشته باشم-بل برای ۱-رجز-رجز و رجز! و ۲-آگاهی آنهایی که هیزم کش ماجرا بوده اند اما روح خود را هنوز به شیطان نفروخته اند و رگه هایی از شرم و حیا در وجوذشان دیده ام- می نویسم تا دستگیرشان باشد و ضمنا آنها را که ماجرا را دنبای کرده اند و در جریان هستند چراغ باشد.
وقتی که گفتم باندید پدرخوانده ماکیاول براق شد! بله باند بودید و افسارگسیخته! این من بودم که به یاری خدا و پیروی از روش مولا ع توی دهان پلیدتان چنان زدم که در هزارتوی سیاه سوراخها خزیذه اید. آنها که این معاویه های دروغگو را نمی شناختند اکنون بشناسند! چه شد منم منم زدنها؟1 کر و فرها؟ دل اهلی کردنها؟ نامهای مستعار مردانه و زنانه و انقلابی و غیر انقلابی؟ بدبختهای عقده ای از اول هم مرد نبودید. مدتی به خاطر ضعف نسبی دیگران منم منم زدید و رجز خواندید و در بین دانشجولان عزیز و سالم به فساد مشغول شدید اما دیدید که خدایم و پیروی از روش مولایم چگونه توی دهان پلید یاوه گویتان زد؟ شما را جه شده است؟ این قدر بزدلید که می ترسید مسوولیت سباه نامه هایتان را بر عهده بگیرید؟ تماما ضبط است! تماما. خمار باشید!
تاثیر گذاران (!!!) کجایند؟
بدبختان دروغگو! آن موقع که نظر به کارهاتان و فرهنگهای نمامی که درآنها رشد کرده و عجین شده بودید لافزن می نامیدمتان به خوبی ریا و دروغگویی شما را حس می کردم اما چکنم که حس مبنای قضاوت نیست! حال که نشئگی بنگتان پریده و به قول شهریار در گوشه زندان به چرت افتاده اید حالتان چطور است؟
چه قمپزهایی!!!: شوریده! بی قرار! راستگو! درستکردار! سیاستگذار! مدیر! عددی نبودید و نیستید بدبختها. مدتی در زمین خدا به فساد مشغول شدید و به تکیه بر شیطانها رجز خواندید! کجایید؟ چه شد منم منم ها؟! آی ی ی مردی نبود؟!
مسلما مردی نیست. در اسکنهای قدیمی می گشتم نامه ای از ترم اول تعدادی از همکلا سی هاتان راجع به شما را یافتم! الله اکبر. خدایا به خدا تمام کارهای تو با حکمت است. آن کور اگر بینا بود قاتل بود و این بدبختان اگر قادر می بودند... خدا یا شکرت.
اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشهیى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بىجیک زدنى
بىجُم خوردنى...
گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سالهاى سال بگذره
تا تصمیمشو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.
وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلممو بست و
بعدش
میلههاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلممو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگلترین شاخهشو واسه پرنده انتخاب کرد.
باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونهى بدیه
نشونهى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونهى خوبیه
نشونهى اینه که دیگه مىتونین امضاش کنین.
پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مىکَنین و
اسمتونو با اون یه گوشهى پرده مینویسین استاد
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ
گنده لافزنان آیا جربزه پذیرفتن مطالب خود را دارند؟!!!۱۱
وگرنه همپالگی هاشان بدانند در شجاعت(!!!!۱) تنها نیستند!:
گنده لافزن ترسوی بی حیا!!!۱۱ هیچی نیاموخته ای! نمونه ای از لافهایت را ببین:
آموخته ها............
آموخته ام که وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود.
آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .
آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشقش شویم .
آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا میدهد ، نه زمان .
آموخته ام که تنها کسی مرا شاد میکند ، که بمن میگوید « تو مرا شاد کردی »
آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است .
آموخته ام که مهم بودن خوبست ولی خوب بودن مهمتر است .
آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده میشود « نه » گفت .
آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم .
آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به «دوستی» داریم که لحظهای با او از جدی
بودن دور باشیم .
اموخته ام که تنها چیزی که یک شخص میخواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش.
آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.
آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم .
آموخته ام که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.
آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم ، انتظار لبخندی از سوی ما دارد.
آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان با آن نگاه را وسعت بخشید .
آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد.
آموخته ام که به چیزی که دل ندارد نباید دل بست .
آموخته ام که خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن .
و آموخته ام که قطره دریاست ، اگر با دریاست . استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 05:09 ق.ظ
به نام خدا
و ساعت صفر نزدیک است-در روز آغاز.
آغاز یک پایان.
چه ساعت ها دستکاری شده باشند و چه روزها.
حتی تقویم ها.
تقدیر کار خودرا می کند.
پر رویی صفت مشترک تمام دروغگویان است. عشقهاشان پوشالی-دست یاریشان دغل و ذلت عجین کارهاشان است. با مچ بندهای عقده ای تر از خود دمسازند و وجه مشترکشان عقده های فروخفته کودکی هاشان است. بهترین ملاک این که مرد پذیرفتن لاطائلات خود نیز نیستند. مردی نبود؟!
وقتی مردی نیست مسوولیت نوشته هایش را بپذیرد!!!
حالا من هی بگویم!
استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 06:49 ب.ظ
آیا مردی هست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟! ------------------------------می دانم که نیست. فقط برای این که پیش همپالگی های آلوده تر از خودشان قمپز شجاعت در نکنند!!!۱:-----------------------------------حقیقت تلخه
جنبه کمه
دنیا کوچیکه
ولی
.....
ولی همیشه آخرش حق برندست
متاسفام ....
چون هنوز خبر ندارم بعدش روچه کار میکنی
........
.....
کلام اخر
.....
ولی نمیدونن هیچکسی ......
......
/
پاسخ:
الآن هم نمی دونی بعدش را چه کار می کنم!!!1----------------------------------------ساعت صفر شومت شروع شده. باور کن پسر. متاسفم برات! گاهی از دست منم دیگه کاری بر نمی آد. باور کن!
استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 06:55 ب.ظ
خدایا شکرت که به من صبر دادی. و این که کوچکترین جزئیات را بنویسم! ممنونم ازت.
من که می دانم مردی نیست! فقط برای این که پیش همپالگی های خود قمپز شجاعت در نکنند!
مچ بند جان! دلبندم! لاف مردانگی و از این حرفا خیلی می اومدی! رییس شدیدا به کمکت محتاجه! کمکش نمی کنی؟
رییس درگیر درگیر کردن یک بدبخت تر از خودش برای مسوولیت سیاه نامه هاش هم هست! بیا بپذیر قال را بکن!
راستی چه خبر از مهمانی و عاشقی؟! چه خبر از آقا ... ناقلا؟
راستی از برهه ای کم کار شدی؟ نکنه تو هم ترسیدی پهلوون؟!
خیلی بده آدم افکار ماکیاولی دگم داشته باشه ولی قیافه دموکراتو را بگیره! وجه مشترک همه تون عقده های کوذکی تون بود. می دونی که می دونم!
اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشهیى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بىجیک زدنى
بىجُم خوردنى...
گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سالهاى سال بگذره
تا تصمیمشو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.
وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلممو بست و
بعدش
میلههاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلممو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگلترین شاخهشو واسه پرنده انتخاب کرد.
باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونهى بدیه
نشونهى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونهى خوبیه
نشونهى اینه که دیگه مىتونین امضاش کنین.
پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مىکَنین و
اسمتونو با اون یه گوشهى پرده مینویسین استاد
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ
گنده لافزنان آیا جربزه پذیرفتن مطالب خود را دارند؟!!!۱۱
وگرنه همپالگی هاشان بدانند در شجاعت(!!!!۱) تنها نیستند!:
بابا سوال خیلی ساده است و جواب ساده تر! مسلما مردی نیست!!!!! غرور دورویی دروغ وریا وجه مشخصه تمام لافزنان است. و ایضا پررویی و خود را عقل کل دانستن و به تبع آن تکلیف برای همه تعیین کردن. به زور خودرا به چای خوردن با دیگران دعوت کردن و تا دم مرگ نقش بازی کردن!
به نام خدا
سلام
مدتی این مثنوی تاخیر شد.
برای این که دانشجویان عزیز و سالمم به دام شیطانها و شیطانکهای ریز و درشت دجال صفت نیفتند و چون بارها افرادی از من ادامه این گونه مطالب را خواسته بودند ان شاالله این بار حکایت فردی را برایتان می گویم که ظاهری بسیار شیک و کلاس بالا و به اصطلاح مدرن داشت و قمپزهای فراوان در رفتارش بود و ...................
روزی مادرش به ملاقاتم آمد...
البته باید صبر داشته باشید!
راستی ضرب المثل چوب و ... را شنیده اید؟!
تاثیر گذاران (!!!) کجایند؟
بدبختان دروغگو! آن موقع که نظر به کارهاتان و فرهنگهای نمامی که درآنها رشد کرده و عجین شده بودید لافزن می نامیدمتان به خوبی ریا و دروغگویی شما را حس می کردم اما چکنم که حس مبنای قضاوت نیست! حال که نشئگی بنگتان پریده و به قول شهریار در گوشه زندان به چرت افتاده اید حالتان چطور است؟
چه قمپزهایی!!!: شوریده! بی قرار! راستگو! درستکردار! سیاستگذار! مدیر! عددی نبودید و نیستید بدبختها. مدتی در زمین خدا به فساد مشغول شدید و به تکیه بر شیطانها رجز خواندید! کجایید؟ چه شد منم منم ها؟! آی ی ی مردی نبود؟!
پاسخ:
مسلما مردی نیست. در اسکنهای قدیمی می گشتم نامه ای از ترم اول تعدادی از همکلا سی هاتان راجع به شما را یافتم! الله اکبر. خدایا به خدا تمام کارهای تو با حکمت است. آن کور اگر بینا بود قاتل بود و این بدبختان اگر قادر می بودند... خدا یا شکرت.
اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشهیى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بىجیک زدنى
بىجُم خوردنى...
گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سالهاى سال بگذره
تا تصمیمشو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.
وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلممو بست و
بعدش
میلههاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلممو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگلترین شاخهشو واسه پرنده انتخاب کرد.
باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونهى بدیه
نشونهى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونهى خوبیه
نشونهى اینه که دیگه مىتونین امضاش کنین.
پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مىکَنین و
اسمتونو با اون یه گوشهى پرده مینویسین استاد
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ
گنده لافزنان آیا جربزه پذیرفتن مطالب خود را دارند؟!!!۱۱
وگرنه همپالگی هاشان بدانند در شجاعت(!!!!۱) تنها نیستند!:
--------------------------------------------------------------------------------
پاسخ:بابا سوال خیلی ساده است و جواب ساده تر! مسلما مردی نیست!!!!! غرور دورویی دروغ وریا وجه مشخصه تمام لافزنان است. و ایضا پررویی و خود را عقل کل دانستن و به تبع آن تکلیف برای همه تعیین کردن. به زور خودرا به چای خوردن با دیگران دعوت کردن و تا دم مرگ نقش بازی کردن!
قبول نداشتن طبقه ای که متعلق به آنی بد دردی است و احساس حقارت کردن از طبقه ات دردی بدتر اما از این هر دو بدتر تبلور عینی این عقده در رفتار روزانه ات است!
آی ی ی لافزنان دروغگوی متکبر!
مردی نیست مسوولیت سیاه نامه هایش را بپذیرد؟!
می دانم که نیست من باب رجز عرض می کنم تا دروغگویان بدانند در شجاعت (!!!) تنها نیستند!
استاد
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 ساعت 06:13 ق.ظ
وقتی مردی نیست مسوولیت نوشته هایش را بپذیرد!!!
حالا من هی بگویم!
استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 06:49 ب.ظ
آیا مردی هست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟! ------------------------------می دانم که نیست. فقط برای این که پیش همپالگی های آلوده تر از خودشان قمپز شجاعت در نکنند!!!۱:-----------------------------------حقیقت تلخه
جنبه کمه
دنیا کوچیکه
ولی
.....
ولی همیشه آخرش حق برندست
متاسفام ....
چون هنوز خبر ندارم بعدش روچه کار میکنی
........
.....
کلام اخر
.....
ولی نمیدونن هیچکسی ......
......
/
پاسخ:
الآن هم نمی دونی بعدش را چه کار می کنم!!!1----------------------------------------ساعت صفر شومت شروع شده. باور کن پسر. متاسفم برات! گاهی از دست منم دیگه کاری بر نمی آد. باور کن!
استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 06:55 ب.ظ
خدایا شکرت که به من صبر دادی. و این که کوچکترین جزئیات را بنویسم! ممنونم ازت.
پاسخ:
من که می دانم مردی نیست! فقط برای این که پیش همپالگی های خود قمپز شجاعت در نکنند! استاد
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 ساعت 04:37 ب.ظ
سوال خیلی ساده است!:
آیا مردی هست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟
پس لطفا قمپز شجاعت در نکنند. کسی که روحش را به شیطان فروخته باشد اصلاح پذیر نیست.
استاد
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 ساعت 11:05 ق.ظ
هان؟! برخی فکر می کنند همه مثل خودشان بی ریشه اند. خدایا چقدر سقوط؟
استاد
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 ساعت 07:47 ب.ظ
از عصر ایران:
افراد راستگو سالم ترند
نتایج تحقیقات اخیر محققان دانشگاه تورنتو نشان می دهد که گفتن حقیقت، در مغز حس بهتری ایجاد می کند و افراد راستگو سالم ترند.
به گزارش گروه اخبارعلمی ایرنا از نیچر، این تحقیقات با استفاده از طیف سنجی مادون قرمز و بر روی داوطلبان چینی انجام شده است و نشان می دهد که مغز پس از گفتن حقیقت پاداش رضایتبخشی دریافت می کند و باعث می شود فرد حس بهتری داشته باشد.
در مغز انسان بخشی به نام سیستم پاداش (Reward system) وجود دارد. زمانی که قشر مغز یک محرک مربوط به پاداش دریافت می کند، این سیگنال را از غشای مغز به قسمت میانی ارسال می کند و فعالیت این بخش میانی که (VTA) نام دارد افزایش می یابد. بخش میانی پس از دریافت سیگنال پاداش، شروع به ترشح دوپامین می کند.
دوپامین یک ماده شیمیایی انتقال دهنده عصبی است که در مهره داران و بی مهرگان وجود دارد. دوپامین ماده ای حیاتی برای مغز است و بسیاری از بیماری های سیستم اعصاب مانند پارکینسون، به دلیل کاهش این ماده شیمیایی بروز می کند.
در ادامه تحقیقات امده آست که دروغ گفتن و فریب دادن، باعث افزایش فعالیت های مضر مغز و استفاده از منابع عصبی می شود.
علاوه بر این، دروغ گویی باعث افزایش ضربان قلب و اختلال در عملکرد سیستم گردش خون می شود.
بروز استرس و ضعف سیستم ایمنی بدن یکی دیگر از اثرات مستقیم دروغگویی است.
نتایج کامل این تحقیقات در شماره اخیر نشریه Neuropsychologia and NeuroImage منتشر شده است.
سناریو نویسان شجاع(!!!) کجایند؟ گفته بودم به یاری خدا پوست پلیدتان را می کنم!
استاد
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 ساعت 04:40 ب.ظ
رفتارهای برخی ترجمان شخصیت های حقیر آنهاست. عقده-لاف-دروغ. عقده-لاف-دروغ و تکرار این سیکل معیوب. واقعا خدا بر قلب برخی مهر زده است.
و جالبتر لافهای مکرر شجاعت آنهاست!
استاد
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 ساعت 05:39 ق.ظ
لافی از تاریخ:
تولدت مبارک آقای ... جامعه ی امروز ما به آدمهایی با سطح فکر شما خیلی نیاز داره
پایدار باشید و سرافراز
بیچاره دروغگو! تو واقعا به تفکر ... اعتقاد داری؟ ماکیاول! خودت را (بهتر!) بشناس.
استاد
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 ساعت 05:41 ق.ظ
لافی از تاریخ:
آقای ...
ترسوکسی است که سانسور میکند
بله!!! صد البته!!! لاطاعلاتی را که جربزه پذیرفتنش را هم ندارید! آی مردی نمی بینم.
استاد
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 ساعت 05:44 ق.ظ
جوابی از تاریخ:
... عزیز
طرز فکرت از عرب های جاهل صدر اسلام هم عقب مانده تره
کشورها دوست و دشمن بسیار زیاد دارند
همین الان کشور خودمون هزاران دشمن کوچک و بزرگ داره
بگذریم
ترسو کسی است که با اسم مستعار نظر می ده
نه... خان شناخته شده
و اهالی این وبلاگ که همه شناخته شده اند
ناشناس می تونه دشمنی باشه که صورتک دوستان رو به چهره زده باشه
و ما به این امر وافقیم و محلشان نمیگذاریم
ما دشمن دوستمان سر دشمنی داریم
و حرفهای تو درباره ... و استاد دشمنانه بود
پس حواست رو خوب جمع کن
اگه مردی با اسم و رسم خودت بیا
وگرنه ... برای ما همان معنای ...را دارد
آن دانشجوی عزیز سالم (که این پاسخ را داده بود) واقعا آن موقع فکر می کرد با یک مشت مسلمان با دست کم آزاده طرف است.
استاد
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 ساعت 05:48 ق.ظ
لافی از تاریخ:
...آنانکه که اسب داشتند غبارشان فرونشست#این گردسم(ثم یا صم یا..چه فرقی میکنه)خران شمانیزبگذرد
هان چطوری اسب سوار؟!واقعیت این است که مردی نمی بینم. اسب سوار!!!------------------------------------------------------------------------ خدا خدا خدا! بنازم به عظمتت که وقت می دهی تا 400 سال ادعای خدایی کند و با لجن نیل خفه اش می کنی!
استاد
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 ساعت 06:17 ق.ظ
جوابی از تاریخ:
بحث سر شجاعت است
من خیلی ها رو می شناسم و با خیلی ها روزگار خوشی رو گذروندم اما این دلیل نمی شه که با افکارشون موافق باشم
دوره اولی که منو ... کمیکار شرکت کردیم هم ... از روی حسادت و دشمنی با من ...و تا تونستن جلو پامون سنگ انداختن (منظورم دو ...است نه ...)
از کسی حرف زدی (مهم نیست ...بوده باشه یا ... یا هر شخص دیگه) که اصلا نظری نداده. اسم اینو میذارم از پشت خنجر زدن
مردی رو در رو با خود ... حرف بزن چرا پشت وبلاگ ...ای ها قایم میشی؟
بحث رو درصورتی ادامه میدم که با اسم واقعی خودت بیآیی
و چون شک دارم از اسم و رسم دیگران استفاده کنی باید ابتدا آدرس هایی بدهی تا هویتت برام ثابت بشه وگرنه با ... هیچ بحث دیگری ندارم.
این جواب دیگر همان دانشجوی سالم به دروغگویان لافزن بود. او در آن زمان نمی دانست که این حسودان بی جنم ترسو-در یاوه گویی های بزدلانه شان-حسادت فقط یک ریز فاکتور است. اینها عقده ای به تمام معنا بودند. و صد البته ترسو.
استاد
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 ساعت 06:41 ق.ظ
اصولا صنفا ترسو بودید(و هستید). هر جا عرصه از مردمیدان خالی بود لاف شجاعت (!!!) می زدید. چه شده که اکنون عرصه را خالی کرده اید؟ می دانم چون سنبه پر زور است!
می دانم عددی نیستید! اگر آنهایی که چون شما خود را عقل کل می دانند خود را نخود این آش نکرده بودند زودتر محک شجاعتتان (!!!) را به فضل خدا آشکار می کردم. اما خدا را هزاران بار شکر که پوستی از شما کند پوست کندنی!!!
رحیمی نژاد
جمعه 30 خردادماه سال 1393 ساعت 08:39 ب.ظ
به نام خدا
استاد مطالب رو تا حدی خوندم. استاد جای تعجب داره راستش خیلی ترسیدم چقدر حیله گر. چقدر دروغگو و چقدر ریا کار. استاد خیلی هشیار بودید که متوجه ذاتشون شدید. بعضی از مطالب برام آشنا بود فکر کنم همون زمان خونده بودم و بعضیها رو هم نه. اونجا که گفتید از اسم شازده کوچولو استفاده کردن باور کردنی نبود یعنی یه آدم چقدر میتونه پست باشه که چنین کاری رو بکنه. شازده کوچولو دوستمه(از طریق همین وبلاگ) کاش همین الان اون آدمی که از اسمش استفاده کرده بود اینجا بود میزدم تو دهنش. این آدما لیاقت این که بهشون بگیم انسان رو ندارن از حیوان پست ترن. آنتی مرتضی هم واقعا یه موجود حسود و حقیر بیش نیست(نمیگم در من حسادتی نیست رک و بی تعارف بگم کسایی که برام مهم هستن وقتی به کس دیگه ای توجه نشون بدن حسادت میکنم ناراحت میشم اما هیچ وقت به این حسادت میدان نمیدم چه برسه بخوام طرف رو خراب کنم اتفاقا برعکس برا تنبیه خودم سعی میکنم اون شخص رو بزرگتر کنم)آقای صفردوست واقعا تا جایی که من میشناسمشون انسان درستی هستن و فوق العاده متواضع. نمونش همون شوخی کوچیکی که با من کردن و بر اساس گفته های خودم مادربزرگ خطابم کردن و من در اون زمان بنا بر شرایطی که داشتم کمی معترض شدم و تندی کردم و ایشون راحت عذر خواهی کردن .با این که چیز کوچیکی بود و ایشون بدون اطلاع از اوضاع من و بر اساس گفتگوهای قبلی چنین شوخی ای کرده بودن اما بزرگی خودشون رو نشون دادن.این که بی خودی در گیر غرور و خودبرتر بینی نیستن از همین رفتار مشخص میشه. آدم با چنین افرادی راحت تر میتونه کار کنه معاشرت کنه و این حق شماست که چنین فردی رو انتخاب کنید.
استاد اون مطلب هم که نوشتید با آزمایش شدن این افراد دیگه لافزن شایستشون نیست و باید بهشون گفت دروغگو و دروغ از شراب بدتره. این مطلب رو خوب درک میکنم.
زندگیمو به خاطر دروغ خراب کردن کاش میشد حضوری باهاتون حرف بزنم. گرچه هنوز همون دختر خجالتی هستم اما خیلی دوست داشتم خونمون یا تهران بود یا سمنان که میتونستم به دیدنتون بیام.
استاد گاهی دروغگو آنچنان دروغ میگه که حتی خودشم باور میکنه چه برسه به دیگران. استاد گاهی فقط خدا باید عدالت رو اجرا کنه درحالی که همه دروغ رو باور کردن و پشت دروغ ایستادن و حقیقت و راستی تنها مونده. و به گفته ی خودتون 400 سال به یکی اجازه میده ادعای خدایی کنه و بعد به بدترین شکل نابودش میکنه. خدا گناههای مارو ببخشه و به خاطر گناه تنهامون نذاره.آمین
سلام. بله دروغ کلید تمام اشرار است. این جماعت خیلی نامردند. خیلی............................................................................. سمنان آمدید در خدمتم. به خدا توکل کنید. کسی که به خدا توکل کند خدایش کفایت می کند. آمین.
به نام خدا
سلام استاد
خدا قوت
استاد بعد از مدتها اینجا رو خوندم
چقدر نوشته های جالبی هستند!
واقعا انسان چقدر میتونه وقیح باشه و بی حیا که بتونه اینگونه بنویسه!
استاد بخدا این اثرات لقمه حرامه
اثرات دروغه
به هر دری زدن تا خود را موجه نشان دادن
خدا به ما رحم کنه
و از شر شیطان و وسوسه های شیطانی در امان نگاه دارد.
سلام استاد! دکتر سلمان لازم شد من هم یک بار دیگر این جا را بخوانم. دروغ و وقاحت را هم همانند حماقت حدی نیست. خدا خودش بندگانش را حفظ کند. آمین
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
برگی از تاریخ:
سلام استاد
استاد شمادیگه چرا؟ازآقای ... درمورد ...پرسیدیداما ... رو فقط خودم میشناسم یعنی از... بودن من هیچ کس خبر نداره جز یه نفر واونم طبیعتا ... پس اگه اونو پیدا
کنیدمنو هم پیدا میکنید.!!!!!!
اما اینکه اول به آقای ... وگروه ... توپیدم وازشماطرفداری کردم در واقع یه بازی بود ...وسانسوروسانسو........ر........
درهمین جا ازگروه ... وشخص آقای ...عذر خواهی میکنم وبهشون میگم تمام این کارها به خاطر خودشون بود.بازم معذرت
جمعه 31 اردیبهشت 1389 @ 19:26
ماکیاول بدبخت! ببین برای پیشبرد اهداف شومت به هر دریوزگی و دروغی متوسل می شدی! از اولش هم صادق نبودی نترس هم نبودی.اصلا مرد نبودی. کامنتهایت یادت می آید؟ منم منم زدنهایت چطور؟ "دروغ می گفتم و یک بازی بود" ای معاویه لافزن.دیدی چطور با یاری خدایم و پیروی از روش مولایم توی دهان پلیدت زدم. خودت رابشناس! راستی مردی نبود؟!
برگی از تاریخ:
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389 @ 13:37
به نام خدا
سلام
راستش استاد من هیچ وقت باسیاست بامسائل برخوردنمیکنم من هیچ مصلحتی رادرنظرنمیگیرم چون ازهیچ کس جزخداواهمه ای ندارم واین فرق من وشماست.
درجایی ازکامنت فرموده بودید که به ... توهین کرده ام ...
یا حق
لافزن بی حیای بوقلمون صفت! چه قمپزهایی!!! "از هیچ کس جز از خدا"!!! تو خدا می شناسی ای بنده شیطان؟! خدایا ممنون از صبری که به من دادی. ممنون. اگر تو کمکم نکرده بودی این قوم دجال ریشه ام را به آب رسانده بود! رجز می خوانم رجز!: مردی نیست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟
برگی از تاریخ:
جمعه 24 اردیبهشت 1389 @ 21:26
چرت نگو مومن
نه شما اصولا ذاتا خوبید!!! صنفا خوبید! چون 4 تا قمپز به قول خودتان سطح بالا در می کنید فکر می کنید بزرگید! خدایا چرا برخی آدمها از طبقه و صنفی که درآنند احساس سرشکستگی می کنند. با سیاسی، بوقلمون صفتی و مطرح کردن خود دنبال کدام غرور پایمال شده خود هستند؟ عقده های فروخفته کودکی باید درمان شوند وگرنه صاحب خودرا به حال وروز فعلی شما بدبختان می اندازند! حالا بگوببینم بدبخت چه کسی چرت می گفت؟ راستی چه شد علم سرخ؟!
سلام
جمعه صبحه!
شبکه ۳ می گفت که معصوم گفته است: کلید قفل تمام بدیها شراب است و دروغ از شراب بدتر است! الله اکبر!
لفظ لافزن برای تا وقتی است که امتحان نشده بودید! اکنون که امتحان پس داده اید می توان و باید شما لافزنان بی حیا را دروغگو نامید.
راستی مردی نبود؟!
می دانم نیست. من باب رجز عرض می کنم!
و خالا می فهمم چرا این قدر مشمئز هستید. در لحظاتی در بازبینی فیلمها خداوند رایحه ای از بوی باطن واقعی تان و تصویری از چهره واقعی تان را به مشام و دل و نظرم انداخت. هنوز می ترسم (چندشم می شود) دوباره فیلمها را ببینم! خدایا برخی چقدر پلیدند؟!
لافی (دروغی) از تاریخ:
چهارشنبه 19 خرداد 1389 @ 23:09
سلام به ...واستاد
استاد به خاطر مسائل شخصی بچه هارو از کامنتهای گهربارمن محروم نکنید این کامنتها به مانند چراغی روشن وپرنور درظلمت دنیاست.ایمان دارم هیچ کس مثل من وجود نداردکه به عمق ایمان رسیده باشد هرچی باشه ما دل رو اهلی کردیم واین حقیقت بزرگی است که هیچ گاه مخفی نمیشود.به امید هدایت همه گمشدگان....
اول فکر می کردم شوخی می کند! بعدا دیدم که نه خیر! واقعا این تصور صنفی این بزدلان است! ...................................................... بدبخت دروغگوی عبدالشیطان تو و گهربار؟! تو و چراغ روشن؟! تو و ایمان؟! تو و عمق ایمان؟!!! تو و دل؟! تو و اهلی کردن دل؟! تو و حقیقت! تو و هدایت؟! در آن مکتب معاویه ای شیطانی که تو درس گرفته ای، همان که تورا خفاش گونه در تاریکی تربیت کرده درست گفته که در روش ماکیاولی ادعا هر چند گنده تر قابل باورتر! اما این قدر در تو فراست می دیدم که طرفت را بشناسی. ناامیدم کردی پسر! راستی رجز می خوانم: مردی نبود؟!
به نام خدا
سلام استاد
خدا قوت
استاد این آخری خیلی جالب بود
عجب ادعاهای بزرگی
تازه اگرم درست باشد:
عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز
سلام سلمان. ممنون. بله! همین امر کفایت می کند تا آدم طرفش را بشناسد اما این قوم (و این صنف و دارندگان این تفکر) این قدر پررویند که فقط با همان روش بایددردهان یاوه گویشان زد و خدا را شکر. هزاران بار شکر.
کامنتی تاریخی از یکی ازدانشجویان عزیزم که ناخواسته چونان سربازی گمنام به یاری ام آمد و میخی شد بر تابوت این دروغگویان ترسو. خدایا ممنونم ار تو که در وقت مناسب سربازان بی ادعایت زا به کمک بندگانت می فرستی:
شمسی
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ
سلام استاد
من یک کامنت دیگه با همین مضمون براتون گذاشتم اما آخرش یه مشکلی پیش اومد نمی دونم دستتون رسیده یا نه . اگر رسیده لطفا یکی رو حذف کنید. ممنون
*********************************************
اواخر شهریور پارسال بود که متوجه شدیم درس شیمی آلی 1 برای گروه ما توسط دکتر عموزاده اراعه شده. چه حرف ها و شایعه ها که پشت سر این استاد عزیز نبود: دکتر عموزاده انقدر امتحاناتش سخته که اگر 10 بگیری باید خدارو شکر کنی!!یا دکتر عموزاده به هیچکس ارفاق نمیکنه . پوست میکنه!! یا دکتر عموزاده اصلا احترام دانشجو سرش نمیشه با همه بد برخورد می کنه !! و خیلی چیز های دیگه ...
خلاصه انقدر حرف زده بودن و رو اعصاب ما رفته بودن که می ترسیدیم آلی رو با دکتر عموزاده برداریم خب آلی چرخشی بود 3 تا درس 3 واحدی می شد ترس داشت!!
من هم به معلم شیمی دوره ی دبیرستانم که رابطه ی خیلی خوبی باهاش دارم زنگ زدم ازش پرسیدم چی کار کنم!! ایشون گفتن همون طور که پشت سر معلم ها حرف زیاده پشت سر اساتید هم حرف زیاده!! معمولا هم حرف ها رو کسایی می زنند که مقصر برخورد بد استاد خودشونن و بی خودی کینه به دل می گیرن و حرف های نامربوط می زنن!! آخرش هم پیشنهاد کردن که حتما درس رو بردارم و از ورودی های خودمون عقب نمونم.
منم نتیجه ی مشاوره !! رو به دوستام گفتم و اومدیم سر کلاس آلی یک نشستیم . الآن دو ترم گذشته و من متوجه شدم که نه تنها همه ی اون حرف ها دروغ و بی اساس بود بلکه دکتر عموزاده بهترین استادی بود که من می تونستم داشته باشم.
حالا که من و دوستام دلمون می خواد فقط سر کلاس دکتر عموزاده باشیم باید خبر بیاد که به دلیل ازدیاد دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا ایشون نمی تونن درس آلی سه رو برای دانشجویان کارشناسی اراعه بدن!
دنیاست دیگه !! همه چیزش پشت و رو و برعکسه!!
استاد باور کنید من با علاقه ی خیلی زیاد رشته شیمی رو انتخاب کردم ولی این دو ترم فقط به امید کلاس های شما دانشگاه می رفتم بقه ی کلاس ها هیچ جذابیتی نداشت . حالا ترم بعد به چه امیدی برم سر کلاس؟
راستش داره از دانشجو های ارشد و دکترا بدم میاد یه جورایی دیگه چشم دیدنشون رو ندارم !!
پاسخ:
به نام خدا
سلام
خوشحالم که دید مثبتی به من دارید. خدا را شکر
خوشحالم که این مطالب را گفتید تا دانشجویان قدیمی و رفته من که باور برخی مسایل برایشان سخت بود(یعنی نظر به ذات پاکشان فکر نمی کردند برخی چقدر می توانند سقوط کرده باشند) و فقط به خاطر شناخت من حرفهایم را می پذیرفتند متوجه شوند چه جو سنگینی علیه من معدودی راه انداخته بودند. همانها که له له درس برداشتن با من را می زدند و چون آلت دستان پلیدشان در حصول به نتایج شیطانی شان نشدم شروع به بداخلاقی کردند. آنها که نه دین دارند و نه آزاده اند. رییس مآبان دیکتاتوری که ژست دموکراسی می گیرند و از هر دیکتاتوری دیکتاتورترند و از حالا تمرین معاویه صفتی می کنند. به خدایی که جانم در دستان اوست هجمه سنگینی علیه گروه راه انداخته بودند و چون خود را سپر کردم این کارها را شروع کردند.
و خوشحالم. خوشحال که برخی معلوم الحالهایشان به مرحله فحاشی بی شرمانه رسیده اند که این نشانه شکست قطعی شان است.
این من بودم که به یاری خدا و روش مولا ع چشم فتنه شان را از حدقه در آوردم.
و حالا مسلما معنی برخی کامنتها ی من را راجع به لافزنان دروغگوی ریاکار متوجه می شوید!
بگذریم. درد دل شقشقیه مانندی بود که گذشت.
اگر در خدمتتان بودم که فبها. اگر نبودم هم که دلم برای کلاستان تنگ می شود.
راستی شما شیمیست خوبی می شوید ان شاالله
...
سلام این یادآوری برای دانشجویان عزیز که بشناسند با چه تیپ آدمهای حقیری سرو کار داشتم. عقده ای های بی جنمی که چون آلت دستان پلیدشان در حصول به نتایج شیطانی شان نشدم وبه خاطر عقده های روحی روانی حاصل از گذشته هاشان، با تقسیم وظیفه و اتاق فکری شیطانی و با هیدروژن صفتی و پررویی (اصلاح می کنم: وقاحت) به قول خود سناریو نوشتند و دل اهلی کردند و چه و چه! من که می شناختمشان اما بد نیست لافهایشان را مرور کنند و مهمتر سایر دانشجویان عزیز با طناب پوسیده این تیپ عقده ای های گداصفت، در چاه نروند. راستی مردی نبود؟!
واقعا این دروغگویان ذلیل بودند و بی جنم و ترسو! دین که نداشتند آزاده هم نبودند. اکنون که تمام پرده ها افتاده است معلوم می شود که چه بی اخلاقانی بودند. کجا شد پرچمها؟! کجا رفت سناریوها؟! چه شد برق پیروزی ظاهری در چشمان پلید؟! در چه حالند مردان میدان؟! عاشقان سینه چاک دروغگو کجایند؟! هیزم کشان جهنمهاشان کجایند؟! آنها که دین و دنیای خود را به پای این معاویه های سیاه ریختند چه شدند؟! مچ بندها و چه ها و چه ها (!!!) کجا رفتند؟! آی مردی نبود؟
به خدا افت دارد!
مردی نمی بینم.
ماکیاولهای بدبخت! دیگر افاضه نمی فرمایید کلبه فلان و بهمان یساز!!!
خفاشان شب پر بدجوری خفقان گرفته اند! گفته بودم به زمین سفت برسید چنان توی دهان پلیدتان بزنم که نتوانید بلند شوید. این فضل پروردگار من است چه خبر از اهریمن وجودتان؟
خدایا باز هم شکرت. دانشجویان عریرم بخوانند و بشناسند خناسان و روشهای آنان را و هوشیار باشند.
اینها را نه به این خاطر می نویسم که امید به اصلاح پدرخوانده های ماکیاول یا ماکیاولهای پدرخوانده یا نوچه های بدبخت تر از خودشان ذاشته باشم-بل برای ۱-رجز-رجز و رجز! و ۲-آگاهی آنهایی که هیزم کش ماجرا بوده اند اما روح خود را هنوز به شیطان نفروخته اند و رگه هایی از شرم و حیا در وجوذشان دیده ام- می نویسم تا دستگیرشان باشد و ضمنا آنها را که ماجرا را دنبای کرده اند و در جریان هستند چراغ باشد.
وقتی که گفتم باندید پدرخوانده ماکیاول براق شد! بله باند بودید و افسارگسیخته! این من بودم که به یاری خدا و پیروی از روش مولا ع توی دهان پلیدتان چنان زدم که در هزارتوی سیاه سوراخها خزیذه اید. آنها که این معاویه های دروغگو را نمی شناختند اکنون بشناسند! چه شد منم منم زدنها؟1 کر و فرها؟ دل اهلی کردنها؟ نامهای مستعار مردانه و زنانه و انقلابی و غیر انقلابی؟ بدبختهای عقده ای از اول هم مرد نبودید. مدتی به خاطر ضعف نسبی دیگران منم منم زدید و رجز خواندید و در بین دانشجولان عزیز و سالم به فساد مشغول شدید اما دیدید که خدایم و پیروی از روش مولایم چگونه توی دهان پلید یاوه گویتان زد؟ شما را جه شده است؟ این قدر بزدلید که می ترسید مسوولیت سباه نامه هایتان را بر عهده بگیرید؟ تماما ضبط است! تماما. خمار باشید!
تاثیر گذاران (!!!) کجایند؟
بدبختان دروغگو! آن موقع که نظر به کارهاتان و فرهنگهای نمامی که درآنها رشد کرده و عجین شده بودید لافزن می نامیدمتان به خوبی ریا و دروغگویی شما را حس می کردم اما چکنم که حس مبنای قضاوت نیست! حال که نشئگی بنگتان پریده و به قول شهریار در گوشه زندان به چرت افتاده اید حالتان چطور است؟
چه قمپزهایی!!!: شوریده! بی قرار! راستگو! درستکردار! سیاستگذار! مدیر! عددی نبودید و نیستید بدبختها. مدتی در زمین خدا به فساد مشغول شدید و به تکیه بر شیطانها رجز خواندید! کجایید؟ چه شد منم منم ها؟! آی ی ی مردی نبود؟!
مسلما مردی نیست. در اسکنهای قدیمی می گشتم نامه ای از ترم اول تعدادی از همکلا سی هاتان راجع به شما را یافتم! الله اکبر. خدایا به خدا تمام کارهای تو با حکمت است. آن کور اگر بینا بود قاتل بود و این بدبختان اگر قادر می بودند... خدا یا شکرت.
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 ساعت 08:01 ب.ظ
یاد آوری روزگار مریضهای بدبخت!!!۱۱
مردی هست؟!!!۱۱
اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشهیى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بىجیک زدنى
بىجُم خوردنى...
گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سالهاى سال بگذره
تا تصمیمشو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.
وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلممو بست و
بعدش
میلههاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلممو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگلترین شاخهشو واسه پرنده انتخاب کرد.
باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونهى بدیه
نشونهى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونهى خوبیه
نشونهى اینه که دیگه مىتونین امضاش کنین.
پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مىکَنین و
اسمتونو با اون یه گوشهى پرده مینویسین استاد
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ
گنده لافزنان آیا جربزه پذیرفتن مطالب خود را دارند؟!!!۱۱
وگرنه همپالگی هاشان بدانند در شجاعت(!!!!۱) تنها نیستند!:
گنده لافزن ترسوی بی حیا!!!۱۱ هیچی نیاموخته ای! نمونه ای از لافهایت را ببین:
آموخته ها............
آموخته ام که وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود.
آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .
آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشقش شویم .
آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا میدهد ، نه زمان .
آموخته ام که تنها کسی مرا شاد میکند ، که بمن میگوید « تو مرا شاد کردی »
آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است .
آموخته ام که مهم بودن خوبست ولی خوب بودن مهمتر است .
آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده میشود « نه » گفت .
آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم .
آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به «دوستی» داریم که لحظهای با او از جدی
بودن دور باشیم .
اموخته ام که تنها چیزی که یک شخص میخواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش.
آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.
آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم .
آموخته ام که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.
آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم ، انتظار لبخندی از سوی ما دارد.
آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان با آن نگاه را وسعت بخشید .
آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد.
آموخته ام که به چیزی که دل ندارد نباید دل بست .
آموخته ام که خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن .
و آموخته ام که قطره دریاست ، اگر با دریاست . استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 05:09 ق.ظ
به نام خدا
و ساعت صفر نزدیک است-در روز آغاز.
آغاز یک پایان.
چه ساعت ها دستکاری شده باشند و چه روزها.
حتی تقویم ها.
تقدیر کار خودرا می کند.
پر رویی صفت مشترک تمام دروغگویان است. عشقهاشان پوشالی-دست یاریشان دغل و ذلت عجین کارهاشان است. با مچ بندهای عقده ای تر از خود دمسازند و وجه مشترکشان عقده های فروخفته کودکی هاشان است. بهترین ملاک این که مرد پذیرفتن لاطائلات خود نیز نیستند. مردی نبود؟!
وقتی مردی نیست مسوولیت نوشته هایش را بپذیرد!!!
حالا من هی بگویم!
استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 06:49 ب.ظ
آیا مردی هست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟! ------------------------------می دانم که نیست. فقط برای این که پیش همپالگی های آلوده تر از خودشان قمپز شجاعت در نکنند!!!۱:-----------------------------------حقیقت تلخه
جنبه کمه
دنیا کوچیکه
ولی
.....
ولی همیشه آخرش حق برندست
متاسفام ....
چون هنوز خبر ندارم بعدش روچه کار میکنی
........
.....
کلام اخر
.....
ولی نمیدونن هیچکسی ......
......
/
پاسخ:
الآن هم نمی دونی بعدش را چه کار می کنم!!!1----------------------------------------ساعت صفر شومت شروع شده. باور کن پسر. متاسفم برات! گاهی از دست منم دیگه کاری بر نمی آد. باور کن!
استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 06:55 ب.ظ
خدایا شکرت که به من صبر دادی. و این که کوچکترین جزئیات را بنویسم! ممنونم ازت.
من که می دانم مردی نیست! فقط برای این که پیش همپالگی های خود قمپز شجاعت در نکنند!
سوال خیلی ساده است!:
آیا مردی هست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟!!!
مچ بند جان! دلبندم! لاف مردانگی و از این حرفا خیلی می اومدی! رییس شدیدا به کمکت محتاجه! کمکش نمی کنی؟
رییس درگیر درگیر کردن یک بدبخت تر از خودش برای مسوولیت سیاه نامه هاش هم هست! بیا بپذیر قال را بکن!
راستی چه خبر از مهمانی و عاشقی؟! چه خبر از آقا ... ناقلا؟
راستی از برهه ای کم کار شدی؟ نکنه تو هم ترسیدی پهلوون؟!
خیلی بده آدم افکار ماکیاولی دگم داشته باشه ولی قیافه دموکراتو را بگیره! وجه مشترک همه تون عقده های کوذکی تون بود. می دونی که می دونم!
یاد آوری روزگار مریضهای بدبخت!!!۱۱
مردی هست؟!!!۱۱
اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشهیى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بىجیک زدنى
بىجُم خوردنى...
گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سالهاى سال بگذره
تا تصمیمشو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.
وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلممو بست و
بعدش
میلههاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلممو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگلترین شاخهشو واسه پرنده انتخاب کرد.
باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونهى بدیه
نشونهى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونهى خوبیه
نشونهى اینه که دیگه مىتونین امضاش کنین.
پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مىکَنین و
اسمتونو با اون یه گوشهى پرده مینویسین استاد
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ
گنده لافزنان آیا جربزه پذیرفتن مطالب خود را دارند؟!!!۱۱
وگرنه همپالگی هاشان بدانند در شجاعت(!!!!۱) تنها نیستند!:
بابا سوال خیلی ساده است و جواب ساده تر! مسلما مردی نیست!!!!! غرور دورویی دروغ وریا وجه مشخصه تمام لافزنان است. و ایضا پررویی و خود را عقل کل دانستن و به تبع آن تکلیف برای همه تعیین کردن. به زور خودرا به چای خوردن با دیگران دعوت کردن و تا دم مرگ نقش بازی کردن!
به نام خدا
سلام
مدتی این مثنوی تاخیر شد.
برای این که دانشجویان عزیز و سالمم به دام شیطانها و شیطانکهای ریز و درشت دجال صفت نیفتند و چون بارها افرادی از من ادامه این گونه مطالب را خواسته بودند ان شاالله این بار حکایت فردی را برایتان می گویم که ظاهری بسیار شیک و کلاس بالا و به اصطلاح مدرن داشت و قمپزهای فراوان در رفتارش بود و ...................
روزی مادرش به ملاقاتم آمد...
البته باید صبر داشته باشید!
راستی ضرب المثل چوب و ... را شنیده اید؟!
مثل این که بدجوری این متن بعضی ها رو اذیت کرده!:
تاثیر گذاران (!!!) کجایند؟
بدبختان دروغگو! آن موقع که نظر به کارهاتان و فرهنگهای نمامی که درآنها رشد کرده و عجین شده بودید لافزن می نامیدمتان به خوبی ریا و دروغگویی شما را حس می کردم اما چکنم که حس مبنای قضاوت نیست! حال که نشئگی بنگتان پریده و به قول شهریار در گوشه زندان به چرت افتاده اید حالتان چطور است؟
چه قمپزهایی!!!: شوریده! بی قرار! راستگو! درستکردار! سیاستگذار! مدیر! عددی نبودید و نیستید بدبختها. مدتی در زمین خدا به فساد مشغول شدید و به تکیه بر شیطانها رجز خواندید! کجایید؟ چه شد منم منم ها؟! آی ی ی مردی نبود؟!
پاسخ:
مسلما مردی نیست. در اسکنهای قدیمی می گشتم نامه ای از ترم اول تعدادی از همکلا سی هاتان راجع به شما را یافتم! الله اکبر. خدایا به خدا تمام کارهای تو با حکمت است. آن کور اگر بینا بود قاتل بود و این بدبختان اگر قادر می بودند... خدا یا شکرت.
اصولا انسانهای سیاس دروغگو به خودشان شک دارند.
یاد آوری روزگار مریضهای بدبخت!!!۱۱
مردی هست؟!!!۱۱
اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشهیى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بىجیک زدنى
بىجُم خوردنى...
گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سالهاى سال بگذره
تا تصمیمشو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.
وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلممو بست و
بعدش
میلههاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلممو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگلترین شاخهشو واسه پرنده انتخاب کرد.
باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونهى بدیه
نشونهى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونهى خوبیه
نشونهى اینه که دیگه مىتونین امضاش کنین.
پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مىکَنین و
اسمتونو با اون یه گوشهى پرده مینویسین استاد
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ
گنده لافزنان آیا جربزه پذیرفتن مطالب خود را دارند؟!!!۱۱
وگرنه همپالگی هاشان بدانند در شجاعت(!!!!۱) تنها نیستند!:
--------------------------------------------------------------------------------
پاسخ:بابا سوال خیلی ساده است و جواب ساده تر! مسلما مردی نیست!!!!! غرور دورویی دروغ وریا وجه مشخصه تمام لافزنان است. و ایضا پررویی و خود را عقل کل دانستن و به تبع آن تکلیف برای همه تعیین کردن. به زور خودرا به چای خوردن با دیگران دعوت کردن و تا دم مرگ نقش بازی کردن!
مسلما مردی نیست.
روشنگری در حضور جمع: ترس همیشه لافزنان دروغگو
نرس از گذشته ها: همراه همیشگی دروغگویان لافزن
مردی نبود؟!!
قبول نداشتن طبقه ای که متعلق به آنی بد دردی است و احساس حقارت کردن از طبقه ات دردی بدتر اما از این هر دو بدتر تبلور عینی این عقده در رفتار روزانه ات است!
حقارت ذاتی در قمپزهای به ظاهر مدرن تبلور متعفنی ایجاد می کند.
آی ی ی لافزنان دروغگوی متکبر!
مردی نیست مسوولیت سیاه نامه هایش را بپذیرد؟!
می دانم که نیست من باب رجز عرض می کنم تا دروغگویان بدانند در شجاعت (!!!) تنها نیستند!
وقتی مردی نیست مسوولیت نوشته هایش را بپذیرد!!!
حالا من هی بگویم!
استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 06:49 ب.ظ
آیا مردی هست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟! ------------------------------می دانم که نیست. فقط برای این که پیش همپالگی های آلوده تر از خودشان قمپز شجاعت در نکنند!!!۱:-----------------------------------حقیقت تلخه
جنبه کمه
دنیا کوچیکه
ولی
.....
ولی همیشه آخرش حق برندست
متاسفام ....
چون هنوز خبر ندارم بعدش روچه کار میکنی
........
.....
کلام اخر
.....
ولی نمیدونن هیچکسی ......
......
/
پاسخ:
الآن هم نمی دونی بعدش را چه کار می کنم!!!1----------------------------------------ساعت صفر شومت شروع شده. باور کن پسر. متاسفم برات! گاهی از دست منم دیگه کاری بر نمی آد. باور کن!
استاد
جمعه 5 مهرماه سال 1392 ساعت 06:55 ب.ظ
خدایا شکرت که به من صبر دادی. و این که کوچکترین جزئیات را بنویسم! ممنونم ازت.
پاسخ:
من که می دانم مردی نیست! فقط برای این که پیش همپالگی های خود قمپز شجاعت در نکنند! استاد
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 ساعت 04:37 ب.ظ
سوال خیلی ساده است!:
آیا مردی هست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟
پس لطفا قمپز شجاعت در نکنند. کسی که روحش را به شیطان فروخته باشد اصلاح پذیر نیست.
هان؟! برخی فکر می کنند همه مثل خودشان بی ریشه اند. خدایا چقدر سقوط؟
از عصر ایران:
افراد راستگو سالم ترند
نتایج تحقیقات اخیر محققان دانشگاه تورنتو نشان می دهد که گفتن حقیقت، در مغز حس بهتری ایجاد می کند و افراد راستگو سالم ترند.
به گزارش گروه اخبارعلمی ایرنا از نیچر، این تحقیقات با استفاده از طیف سنجی مادون قرمز و بر روی داوطلبان چینی انجام شده است و نشان می دهد که مغز پس از گفتن حقیقت پاداش رضایتبخشی دریافت می کند و باعث می شود فرد حس بهتری داشته باشد.
در مغز انسان بخشی به نام سیستم پاداش (Reward system) وجود دارد. زمانی که قشر مغز یک محرک مربوط به پاداش دریافت می کند، این سیگنال را از غشای مغز به قسمت میانی ارسال می کند و فعالیت این بخش میانی که (VTA) نام دارد افزایش می یابد. بخش میانی پس از دریافت سیگنال پاداش، شروع به ترشح دوپامین می کند.
دوپامین یک ماده شیمیایی انتقال دهنده عصبی است که در مهره داران و بی مهرگان وجود دارد. دوپامین ماده ای حیاتی برای مغز است و بسیاری از بیماری های سیستم اعصاب مانند پارکینسون، به دلیل کاهش این ماده شیمیایی بروز می کند.
در ادامه تحقیقات امده آست که دروغ گفتن و فریب دادن، باعث افزایش فعالیت های مضر مغز و استفاده از منابع عصبی می شود.
علاوه بر این، دروغ گویی باعث افزایش ضربان قلب و اختلال در عملکرد سیستم گردش خون می شود.
بروز استرس و ضعف سیستم ایمنی بدن یکی دیگر از اثرات مستقیم دروغگویی است.
نتایج کامل این تحقیقات در شماره اخیر نشریه Neuropsychologia and NeuroImage منتشر شده است.
معجون عجیبی می شود وقاحت سوار بر عقده های فروخفته کودکی.
سناریو نویسان شجاع(!!!) کجایند؟ گفته بودم به یاری خدا پوست پلیدتان را می کنم!
رفتارهای برخی ترجمان شخصیت های حقیر آنهاست. عقده-لاف-دروغ. عقده-لاف-دروغ و تکرار این سیکل معیوب. واقعا خدا بر قلب برخی مهر زده است.
و جالبتر لافهای مکرر شجاعت آنهاست!
لافی از تاریخ:
تولدت مبارک آقای ... جامعه ی امروز ما به آدمهایی با سطح فکر شما خیلی نیاز داره
پایدار باشید و سرافراز
بیچاره دروغگو! تو واقعا به تفکر ... اعتقاد داری؟ ماکیاول!
خودت را (بهتر!) بشناس.
لافی از تاریخ:
آقای ...
ترسوکسی است که سانسور میکند
بله!!! صد البته!!! لاطاعلاتی را که جربزه پذیرفتنش را هم ندارید!
آی مردی نمی بینم.
جوابی از تاریخ:
... عزیز
طرز فکرت از عرب های جاهل صدر اسلام هم عقب مانده تره
کشورها دوست و دشمن بسیار زیاد دارند
همین الان کشور خودمون هزاران دشمن کوچک و بزرگ داره
بگذریم
ترسو کسی است که با اسم مستعار نظر می ده
نه... خان شناخته شده
و اهالی این وبلاگ که همه شناخته شده اند
ناشناس می تونه دشمنی باشه که صورتک دوستان رو به چهره زده باشه
و ما به این امر وافقیم و محلشان نمیگذاریم
ما دشمن دوستمان سر دشمنی داریم
و حرفهای تو درباره ... و استاد دشمنانه بود
پس حواست رو خوب جمع کن
اگه مردی با اسم و رسم خودت بیا
وگرنه ... برای ما همان معنای ...را دارد
آن دانشجوی عزیز سالم (که این پاسخ را داده بود) واقعا آن موقع فکر می کرد با یک مشت مسلمان با دست کم آزاده طرف است.
لافی از تاریخ:
...آنانکه که اسب داشتند غبارشان فرونشست#این گردسم(ثم یا صم یا..چه فرقی میکنه)خران شمانیزبگذرد
هان چطوری اسب سوار؟!واقعیت این است که مردی نمی بینم. اسب سوار!!!------------------------------------------------------------------------ خدا خدا خدا! بنازم به عظمتت که وقت می دهی تا 400 سال ادعای خدایی کند و با لجن نیل خفه اش می کنی!
جوابی از تاریخ:
بحث سر شجاعت است
من خیلی ها رو می شناسم و با خیلی ها روزگار خوشی رو گذروندم اما این دلیل نمی شه که با افکارشون موافق باشم
دوره اولی که منو ... کمیکار شرکت کردیم هم ... از روی حسادت و دشمنی با من ...و تا تونستن جلو پامون سنگ انداختن (منظورم دو ...است نه ...)
از کسی حرف زدی (مهم نیست ...بوده باشه یا ... یا هر شخص دیگه) که اصلا نظری نداده. اسم اینو میذارم از پشت خنجر زدن
مردی رو در رو با خود ... حرف بزن چرا پشت وبلاگ ...ای ها قایم میشی؟
بحث رو درصورتی ادامه میدم که با اسم واقعی خودت بیآیی
و چون شک دارم از اسم و رسم دیگران استفاده کنی باید ابتدا آدرس هایی بدهی تا هویتت برام ثابت بشه وگرنه با ... هیچ بحث دیگری ندارم.
این جواب دیگر همان دانشجوی سالم به دروغگویان لافزن بود.
او در آن زمان نمی دانست که این حسودان بی جنم ترسو-در یاوه گویی های بزدلانه شان-حسادت فقط یک ریز فاکتور است. اینها عقده ای به تمام معنا بودند. و صد البته ترسو.
اصولا صنفا ترسو بودید(و هستید). هر جا عرصه از مردمیدان خالی بود لاف شجاعت (!!!) می زدید. چه شده که اکنون عرصه را خالی کرده اید؟ می دانم چون سنبه پر زور است!
می دانم عددی نیستید! اگر آنهایی که چون شما خود را عقل کل می دانند خود را نخود این آش نکرده بودند زودتر محک شجاعتتان (!!!) را به فضل خدا آشکار می کردم. اما خدا را هزاران بار شکر که پوستی از شما کند پوست کندنی!!!
به نام خدا
استاد مطالب رو تا حدی خوندم. استاد جای تعجب داره راستش خیلی ترسیدم چقدر حیله گر. چقدر دروغگو و چقدر ریا کار. استاد خیلی هشیار بودید که متوجه ذاتشون شدید. بعضی از مطالب برام آشنا بود فکر کنم همون زمان خونده بودم و بعضیها رو هم نه. اونجا که گفتید از اسم شازده کوچولو استفاده کردن باور کردنی نبود یعنی یه آدم چقدر میتونه پست باشه که چنین کاری رو بکنه. شازده کوچولو دوستمه(از طریق همین وبلاگ) کاش همین الان اون آدمی که از اسمش استفاده کرده بود اینجا بود میزدم تو دهنش. این آدما لیاقت این که بهشون بگیم انسان رو ندارن از حیوان پست ترن. آنتی مرتضی هم واقعا یه موجود حسود و حقیر بیش نیست(نمیگم در من حسادتی نیست رک و بی تعارف بگم کسایی که برام مهم هستن وقتی به کس دیگه ای توجه نشون بدن حسادت میکنم ناراحت میشم اما هیچ وقت به این حسادت میدان نمیدم چه برسه بخوام طرف رو خراب کنم اتفاقا برعکس برا تنبیه خودم سعی میکنم اون شخص رو بزرگتر کنم)آقای صفردوست واقعا تا جایی که من میشناسمشون انسان درستی هستن و فوق العاده متواضع. نمونش همون شوخی کوچیکی که با من کردن و بر اساس گفته های خودم مادربزرگ خطابم کردن و من در اون زمان بنا بر شرایطی که داشتم کمی معترض شدم و تندی کردم و ایشون راحت عذر خواهی کردن .با این که چیز کوچیکی بود و ایشون بدون اطلاع از اوضاع من و بر اساس گفتگوهای قبلی چنین شوخی ای کرده بودن اما بزرگی خودشون رو نشون دادن.این که بی خودی در گیر غرور و خودبرتر بینی نیستن از همین رفتار مشخص میشه. آدم با چنین افرادی راحت تر میتونه کار کنه معاشرت کنه و این حق شماست که چنین فردی رو انتخاب کنید.
استاد اون مطلب هم که نوشتید با آزمایش شدن این افراد دیگه لافزن شایستشون نیست و باید بهشون گفت دروغگو و دروغ از شراب بدتره. این مطلب رو خوب درک میکنم.
زندگیمو به خاطر دروغ خراب کردن کاش میشد حضوری باهاتون حرف بزنم. گرچه هنوز همون دختر خجالتی هستم اما خیلی دوست داشتم خونمون یا تهران بود یا سمنان که میتونستم به دیدنتون بیام.
استاد گاهی دروغگو آنچنان دروغ میگه که حتی خودشم باور میکنه چه برسه به دیگران. استاد گاهی فقط خدا باید عدالت رو اجرا کنه درحالی که همه دروغ رو باور کردن و پشت دروغ ایستادن و حقیقت و راستی تنها مونده. و به گفته ی خودتون 400 سال به یکی اجازه میده ادعای خدایی کنه و بعد به بدترین شکل نابودش میکنه. خدا گناههای مارو ببخشه و به خاطر گناه تنهامون نذاره.آمین
سلام. بله دروغ کلید تمام اشرار است. این جماعت خیلی نامردند. خیلی............................................................................. سمنان آمدید در خدمتم. به خدا توکل کنید. کسی که به خدا توکل کند خدایش کفایت می کند. آمین.
به نام خدا
۴ سال گذشت!
دروغگوی لافزن بی حیا! حذف برزیل پر مدعا توسط هلند را تبریک نمی گی؟!!
چه جانی بدهید شماها!!!
به نام خدا
سلام استاد
خدا قوت
استاد بعد از مدتها اینجا رو خوندم
چقدر نوشته های جالبی هستند!
واقعا انسان چقدر میتونه وقیح باشه و بی حیا که بتونه اینگونه بنویسه!
استاد بخدا این اثرات لقمه حرامه
اثرات دروغه
به هر دری زدن تا خود را موجه نشان دادن
خدا به ما رحم کنه
و از شر شیطان و وسوسه های شیطانی در امان نگاه دارد.
سلام استاد! دکتر سلمان
لازم شد من هم یک بار دیگر این جا را بخوانم. دروغ و وقاحت را هم همانند حماقت حدی نیست. خدا خودش بندگانش را حفظ کند. آمین