کلبه درویشان ۹ (سلمان رحمانی)

هر چه دارم از ندارم دارم!

نظرات 239 + ارسال نظر
سلمان رحمانی شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی
خدا قوت

استاد توی این زمینه ها نمونه و مثال فراوان است.
توی محیط دانشگاه خیلی راحت میشه پیشینه و ثبات شخصیتی یک نفر را دنبال کرد.
کافیه روزای اولی که وارد دانشگاه میشن رو با روزهای میان دوره و یا پایان دوره مقایسه کنی.
نوع لباس پوشیدن ها، طرز تعامل، تفریح، بیان و ...
اونایی که مبنای فکری ندارند، خیلی زود تغییر می کنند که این تغییر را می توان نتیجه همین کمبودهایی گذاشت که شما به آن اشاره می کنید.

بگذریم
سخن به درازا می کشد.
راستی استاد می دونم که اینگونه افراد خیلی بزدل و بی بته تر از این حرفا هستند که بخوان قد علم کنند ولی من با تمام وجود هستم.
ارادتمند
در پناه خدا

سلام سلمان
دقیقا همین طور است که می گویی.

ممنون. آن موقع که به نظر خودشان ناشناس (ولی در واقع در کنترل شخصی) بودند و لاف چاقوی من تیز تره(!!!) می زدند و به قول خود پرده اجرا می کردند در مبارزه رودررو عددی نبودند حال که تحت اشراف (!) هستند.
نمی خواهم داستان پردازی کنم اما این ماجرا سرهای داستانی زیادی دارد! رمان می شود! رمان خباثت-خیانت- ترس با چاشنی شکستهای عشقی-دزدی و ... هنوز کار دارم.

باران یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ب.ظ

درب خانه باز شد. فرزندش بود،از مدرسه آمده بود و سرش تراشیده
مرا گفت:
(( مو هایش که شروع به بالا آمدن نماید،نخست سخت است و خشن،و هیچ "تسلیم"نمی شوندو هیچ "خطی"نمی پذیرند،
و زیر بار نمی روند،
و جهت پذیر نیستند،"
اما همینکه "رشد"کنند،و"بالا"آیند،و بالاتر
آنگاه "تسلیم" خواهند شد
رشدشان افزون و هم افزون تر تسلیم شان
و تسلیم هر چه بیشتر باشد
"زیبایی"و"بها"ی شان نیز بیشتر خواهد شد
"طلا"را چه قیمت است و قیمتی است؟
جز انعطاف و تسلیم؟!
و نیز اینکه رنگش "ثابت" است و وزنش"سبک"؟
آدمی نیز اگر تسلیم باشد،رنگ ثایت الهی بر خود خواهد گرفت و سبکبار خواهد شد
و چه "قیمت ها" که بیابد))
همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش
تو به هر ضربه که خواهی بزن و بنوازم
سلام استاد.استاد یه سوال؟ویژگی بوقلمون چیه؟استاد از حرفای شما و اقای رحمانی که سر در نمیارم.از خدا میخوام ما رو به راه درست هدایت کنه.
الهی اهدنا الصراط المستقیم
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

بوقلمون هر لحظه به زنگی است!

سلمان رحمانی دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ق.ظ

به نام خدا
درود بر باران گرامی
خیلی خوش آمدی

درد جامعه است! همین
عدم تعهد به انسان بودن
ریاکاری و ظاهربین بودن
و ...

بازم به کلبه درویشی ما سر بزنید
خضورتان موجب شادمانی ماست
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلمان رحمانی چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ب.ظ

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهر آیینم

باران پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ب.ظ

کمتر از ذره نه ئی پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی رقص کنان

سلمان رحمانی جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:25 ب.ظ

به نام خدا
درود بر شما باران گرامی
خوش آمدی
بازم به کلبه درویشی ما سر بزن
در پناه خدا

انسان های بزرگ دو دل دارند
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است

سلمان رحمانی شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ


این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر

استاد سلام
احوال شما خوبه؟

استاد چرا ما تحمل همدیگر رو نداریم؟

چرا کمتر کسی تحمل پذیرفتن حقیقت رو داره؟

یه نام خدا
سلام
الحمد لله آره خوبم. دیروز فکر می کردم: سلامتی- امنیت-رضایت از زندگی- مسلمان بودن (حتی زبانی)- این که می تونم گریه کنم!- و ...راستی چه جوری می شه شکرش را-حتی در زبان- گفت؟
سلمان دلیل اینه که اکثر ما حقیقت دین را درک نکردیم. دین راتا زمانی می خواهیم که به کاردنیای ما بیاید. زندگی هامون را لقمه خرام پر کرده. همه زورگو شده ایم و زور پذیر- نهی از منکر و امر به معروف از میان ما رخت بربسته- چشم و هم چشمیها پدر ما را در آورده-برای لقمه ای (ظاهرا) بیشتر حاضر به هر دریوزگی (البته با اسمهای زیبا) هستیم و ... مثل آب روان دروغ می گوییم! تو یک نمونه ساده دانشجویی اش را دیدی!
در این شرایط آیا کسی که واقعا مسلمان باشد متفاوت جلوه نمی کند؟!

باران دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ب.ظ

بر روی ماه نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید، او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت

طوفان طعنه خنده ما را زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم

ماییم، ما که طعنه زاهد شنیده ایم
ماییم، ما که جامه تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم

آن آتشی که در دل ما شعله می کشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
((هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما))

فروغ فرخزاد


سلمان رحمانی چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام استاد
خدا قوت
استاد میشه بهم بگید باران کیه؟

سلام
یکی از دانشجویان که پارسال فلرغ التحصیل شد. البته برهه ای شکم می برد که لافزنان ترسوی هزار رنگ از اسمش سوء استفاده می کردند کما این که معاویه اسم دزدی بودند!

استاد جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:18 ق.ظ

به نام خدا
مخاطب این پیام باران است:
۱-از لطفتان ممنون
۲-شما که مطالب صندوقچه را به اقرار خود دقیق می خوانید می بایستی می دیدید که نام مستعار باران قبلا استفاده شده!
۳-برای تایید مطالبتان از این به بعد باید هویتتان را بدانم-آزادید همان گونه که من. ورود به صندوقچه برای همه آزاد است. چون وبلاک است! این جمله در جواب جمله ای از شماست که شبیه اولتیماتوم (!!!) های لافزنان دجال است. و من اولتیماتوم نمی پذیرم! عرض کردم شما آزادید. بنده هم!
نمیدانم چرا عجیب دلم هوای رجز خوانی برای لافزنان دروغگوی متکبر کرده است. راستی شمایان ندعیان زرنگی-صداقت-نترسی-مردی و... از چه می ترسید؟ می دانید یک نکته مشترک همه شما در چه بود؟ شدیدا به خاطر ضعف اقتصادی و فرهنگی خانوادگی ضعف شخصیتی داشتید و این نکته در سخنان و رفتارهایتان موج می زد. اگر با شما ها هم سخن نمی شدم هرگز جرات این کارها را نداشتید! اما از رفتار من (برای شخصیت دادن به خودتان) برداشت سوء کردید. هزار هم توبه نامه بنویسید تا زمانی که توبه واقعی نکنید فایده ای ندارد-که العاقل یکفیه الاشاره!

بعدا نوشت:
توابان زبانی لطفا چرت و پرت سوخته تحویل ندهند!
مثلا تواب اول با سیاهکاری فکر می کند با یک ببخشید گنگ مساله حل می شود.-وعده من با او اگر این دنیا نشد سر پل صراط (چون ذاتا به یک چیزهایی معتقد است)
تواب دوم بگوید ببینم وقتی که برای جمع آوری اطلاعات به دفتر من فرستادندش (و سوزاندندش!) آیا با ضبط روشن آمده بود؟
اما زرنگ (!!!) بازیگر: شما برو و مشغول پرده نویسیهای حقیرانه ات باش. به مچ بندهای عقده ای تر از خودت هم بگو شاید پرونده های دیگرشان را هم رو کردم! ای اثباتهای عملی این نکته که پرتو نیکان نگیرد آن که بنیادش بد است تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است.
بک زیر دست افتاده را (به خاطر اخترام واقعی و دلی-نه زبانی- که نسبت به من که معلمش بوده ام دارد) بخشیده ام. همان که وقتی به دفترم خواندمش رنگ در رخسار یرخی نمانده بود!!!

استاد یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:10 ق.ظ

نام مستعار باران را ندیده بودید-آیا شرط مشخص بودن هویت کامنت گذاران را هم ندیده بودید؟
این کل کلهای بی مورد نهفته شما-که ریشه در ذات شما دارد-و ادبیات شما نیز به طور غیر قابل باوری به سیاهکاران می خورد. در هر حال همین که نکاتی را که بحث شده دوباره و دوباره در درکش خودتان را به آن راه می زنید نشانه خوبی است. مدیر صندوقچه دوست ندارد با تیپهای این چنینی چای بخورد. لطف کنید و سرایط را بخوانید و عمل کنید. آیا هرگز از کسی می پرسم چرا می خواهی مخفی باشی/ چون به من ربطی ندارد ولی اینکه که با ما چای بخورد با من نه تنها ربط دارد که حق من است. لافزنان ریاکار هویت دزد و متزلزل شخصیتی این کمینه آزاذی شخصی را نیز بز نمی تابند.

استاد سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:52 ق.ظ

نمونه ای از اعترافات تیپ لافزن:

با خودم فکر میکنم چقدر دیگه ظرفیت برای تظاهر کردن دارم... تا کجا میتونم ادامه بدم! این روزها دروغ گفتن چقدر راحت شده برام.... خوبی؟ خوبم. خوشحالی؟ خوشحالم. خوش گذشت؟ خوش گذشت. خوبه؟ خوبه. دوست داری؟ دوست دارم. میایی؟ میام. بریم؟ بریم. هستی؟ هستم. بشینیم؟ بشینیم پاشیم؟ پاشیم……

گاهی فکر میکنم کجا بوده این همه استعداد برای نقش بازی کردن.... کجا بوده اینهمه دروغ.... کجا بوده این هم ظرفیت برای تحمل کردن.... کجا بوده این همه بی تفاوتی که پر کرده وجودم رو.... گاهی وقتها سعی می کنم انقدر تو این روزها غرق بشم که یادم بره کجای این چرخ گردون ایستادم. یادم بره یه روز خواستن رو بلد بودم! ایستادن رو و رفتن رو..... یادم بره که اینجایی که هستم همش عین موندنه...... این روزها، روزهامو با کسی تقسیم می کنم که برام فقط یه سایه از بودنه. این روزها از نگاه همه اونهایی که میشناسمشون من همونی ام که باید باشم..... این روزها کورترین نقطه دنیا نگاه منه که بستمش به روی همه اون چیزایی که میتونست باشه...... ولی نیست! اینروزها من یه سایه ام........ از بودن.... از خواستن..... از همه چیزهایی که هست و نیست.....

این طرز تفکر جز یک موجود مفلوک سست عنصرچند شخصیتی نیست. شایسته ترحم و کمک است به شرط آن که بپذیرد!

سلمان رحمانی شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:15 ب.ظ

نویسنده: سلمان رحمانی
شنبه 11 آذر1391 ساعت: 23:12
وبلاگ دانشجویان شیمی ۸۸۱ سمنان
در پست معارفه مهر91!!!!!!!!!
نوشته شده در سه شنبه هجدهم مهر 1391ساعت 8:44 توسط تامسون| 18 نظر

به نام خدا

شعری زیبا از فروغ فرخزاد

بر روی ماه نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید، او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت

طوفان طعنه خنده ما را زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم

ماییم، ما که طعنه زاهد شنیده ایم
ماییم، ما که جامه تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم

آن آتشی که در دل ما شعله می کشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
((هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما))
-------------------------------------------------------
پاسخ:
زیبا بود
ممنون
/////////////////////////////

استاد با شعر باران یکی است.
چه جالب؟!!!

سلام سلمان
از پریشب خطم خراب بود. الان وصل شد.

بله این شعر را افراد زیادی نوشته اند. فکر کنم یک بار هم خودت.

ممکن است باران جزو لافزنان نباشد ولی مادامی که دوست دارد مخفی باشد (که احترام می گذارم) باید به قوانین صندوقچه احترام بگذارد.

سلمان گناه دروغگویان و از حد گذرانان لافزن در جامعه بسیار سنگین است. آنها بنیانها را تخریب می کنند و باعث می شوند سواره ها (یی که انسانند و قابلیت کمک کردن به پیاده ها را دارند) به پیاده ها رحم نکنند.
علی ع از شر آنها به خدا پناه می برد ما که جای خود داریم!
تو خود می دانی که چه انسانهای فاسدی بودند! از این طایفه (تا توبه واقعی نکرده اند) تا به قیامت راضی و خشنود نیستم و خدای من نیز از آنان راضی و خشنود مباد.

سلمان رحمانی دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ

هوس خودمان را بیگناهی و هوس دیگری را شقاوت می دانیم و این تضاد میان آنچه به خودمان و آنچه به دلدار مربوط می شود. فقط درباره هوس نیست. درباره دروغ هم هست...
دروغ...
ضروری ترین و رایج ترین وسیله محافظت است...
اما همین دروغ آن چیزی است که توقع داریم هرگز به زندگی دلدار راه نیابد.
چیزی که تجسس می کنیم...
بو می کشیم ...
و همه جا مایه نفرت ماست...

مارسل پروست

و لافزنان دروغگوی معاویه صفت دروغ را هزار و یک توجیه-بعضا شرعی(!!!) می کنند. آنها در عشقهای خود-یا آنچه عشق می نامندش(!)- هم صادق نیستند.

سلمان رحمانی دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ب.ظ

برای اصیل بودن کافی است که دروغ نگویی...
آغاز اصالت خوب همین است که ...
نخواهی چیزی باشی که نیستی!!!

آغاز اصالت خوب همین است.

استاد چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:59 ق.ظ

یکی از خصلت های متکبران لافزن-که اکنون از سایه حود هم می ترسند(!!!)-این بود که هر جمله ای را که دوست داشتند می شنیدند و هر جمله ای را که دوست نداشتند نمی شنیدند! هیچ وقت مرد میدان نبودند-هیچ وقت. حباتشان چون نامردان در تاریکی بود. در پشت سر نامهای گوناگون مخفی می شدند و این ترس را هزار توجیه منفعلانه می کردند! تا هزارتوی پستوهایشان تحت اشراف است. امان از پررویی این قوم!
راستی پدر خوانده(!) افرادت زیر زیرکی توبه نامه جدا جدا می نویسندها! دورت نزنند!

راستی مردان عمل(!!!) کجایند! بابا والله افت دارد.

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:59 ب.ظ

حال ما بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه! هر روز کم کم می خوریم

آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم

بعد ازاین با بی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خجر بدست
بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوش باورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه!
هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم


حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت

«ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»

حمیدرضا رجایی

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ب.ظ

تنها کسانی مردانه می میرند که مردانه زیسته باشند.

شهید آوینی

اما خیلی ها لاف مرد عمل بودن می زدند!!!
راستی پرچم سرخشان چه شد؟!
خدایا بوقلمون صفتان دروغگو را لعنت کن! آمین.

استاد جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:32 ب.ظ

انسانهای زبون قدر خود را نیز نمی دانند! به قول معصوم باید از شر آنها ترسید.

استاد جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:36 ب.ظ

امان از فقر فرهنگی ملغمه با فقر اقتصادی! این تیپ آدمها شمرها را-آدم فروشها را-ورذل ها را تشکیل می دهند. خداوند اجتماعات بشری را از شر آنها حفظ کند ان شاالله.

استاد شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:31 ب.ظ

لاف هایی از تاریخ (یادآوری):
استاد
چهارشنبه 21 تیر ماه سال 1391 ساعت 09:14 AM
لافی از تاریخ!!!

راستش استاد من هیچ وقت باسیاست بامسائل برخوردنمیکنم من هیچ مصلحتی رادرنظرنمیگیرم چون ازهیچ کس جزخداواهمه ای ندارم واین فرق من وشماست.



پاسخ:
البته!

راستی الان می ترسید که دم فروبسته اید؟
یا سیاستتان عوض شده؟ یا توجیهات ماکیاولی تان؟!
الآن غیر از خدا از کسی می ترسید یا فهمیده اید اشتباه می کرده اید؟
شما همان اکیپ بی جنمی نبودید که لافهای آنچنانی می زدید؟ به انگلیسی عاریتی و عربی بلغوری و فرانسه پر غلط؟
راستی پرچمتان کجا رفت؟ این مرگ است!
می دانید فرق شما یا همپالگی هاتان در چیست؟ آنها نظر به ظاهر مدرنشان دزد اعتقادات نبودند.
پاسخ:
به نظر می رسد ان شاالله به جاهای خوب داریم می رسیم.
و اما بعد:
۱-مردی(نه به معنای جنسیتی) پیدا می شود که مسوولیت نوشته هایش را بپذیرد؟
۳۹۶




لافی از تاریخ دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 01:18

جناب ...
به حقیقت بزنیم.(جناب دکتر عموزاده یکی از همین کسانی که اینجاپشت سر هم برای شما نوشابه باز می کند صریحا گفت که به خاطر اینکه ...ارد -فایل صوتی این گفتگو موجود است درصورت درخواست رسمی شما برای شما ارسال می شود-) اگر این است که نه برادر مامردعمل نیستیم.شما که هستید کفایت می کند.
خواهی نشوی رسوا همرنگ حقیقت شو.
پاسخ:
۱-دانشجویان عزیز خصلت های لافزنان دروغگو را بشناسید. ضبط صدا در محیط دوستانه بدون اطلاع دوست-پیشتهاد فروش آنها و !!!...
۲-مردی هست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟

۴۱۲

مسلما مزدی نیست! ریا-دورویی-دروغ و بوقلمون صفتی همراه با پررویی از خصلت های لا یتغیر آنهاست. فرار دائمی این تیپ آدمهااز گذشته هاشان و از سطح فزهنگهاشان-که اگر سالم می بودند شایسته احترام بود-پارادوکس عجیبی را برایشان رقم زده. احساس کمنود شخصیت دائمی امانشان را بریده. و این سیکل معیوب را قدرت در هم شکستن ندارند و روز به روز بیشتر در باتلاق فرو می روند (والبته در حال مرگ هم لاف بالا رفتن(!) می زنند.
راستی پدر خوانده چای و چای خور که فراوان بود؟ راستی چه خبر از اهلی کردن دل؟! هنوز هم آن لافها را می زنی؟ هیچ وقت مرد عمل نبودی! هیچ وقت. بیچاره آنها که در حیله تزویر تو گرفتار آمدند و با هزار و یک ترفند ناجوانمردانه که ضبط صدا در محیط خصوصی ساده تزین آن است ظاهرا خاموششان کردی! دیر نیست همین ها را با شمشیرهای آخته عن قریب در هزار توی تهی از نورت بالای سرت بیابی!

استاد دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ق.ظ

سلمان سلام
حالا که اینجا برخی بحث ها یادآوری شداجازه بده این جا در صورت نیاز-ادامه همین بحث لافزنان متکبر و زبون را پی بگیریم.
اگر اجازه بدی برای سایر مطالب کلبه درویشان ۱۰ را بسازم.

سلمان رحمانی دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی
اجازه ما دست شماست
در خدمت هستیم
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلام
ممنونم سلمان

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ق.ظ

یکی از کامنتهای تایید شده تیپ لافزن:

اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشه‏‌یى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بى‏‌جیک زدنى
بى‌‏جُم خوردنى...

گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سال‌‏هاى سال بگذره
تا تصمیم‏شو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.

وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلم‌‏مو بست و
بعدش
میله‏‌هاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلم‏مو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگل‌‏ترین شاخه‏‌شو واسه پرنده انتخاب کرد.

باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونه‏‌ى بدیه
نشونه‌‏ى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونه‏‌ى خوبیه
نشونه‏‌ى اینه که دیگه مى‏‌تونین امضاش کنین.

پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مى‏‌کَنین و
اسم‏‌تونو با اون یه گوشه‏‌ى پرده می‌نویسین

/

خط فکری ای که بعدا دنبال شد-ترجمان کلمه به کلمه این هذیان نامه بود.
به این می گویند فعل با قصد قبلی
که در تعیین میزان جرم و رای دادگاه بسیار مهم و موثر است.

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:45 ق.ظ

این هم یک نظر آنها در سال ۸۸ که هر چند با نام مستعار بود تایید شد (چون باکی از انتقاد تدارم-هرچندبه خاطر بی ادبی که ناشی از فرهنگ خانوادگی حقیر لافزن است می توانستم تایید نکنم:



در مجموع خیلی چرت و پرت بود

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:50 ق.ظ

این هم کامنتی از لافزنی که با سیاسی هر چه تمامتر مسایلی مطرح کرده بوده که در قوانین ما جرم تلقی می شود و با خواندن جواب می توانید حدس بزنید چه گفته. لطفا به لحن مثبت من در پاسخ توجه کنید:

سلام استاد...یه جائی نوشته بودی جوون قدیمی هستی گفتم بیام ببینم چه خبره؟!...مثل اینکه تازه به اینجا تشریف آوردید؟...درسته؟!...
/
پاسخ:
به نام خدا
... عزیز-ناشناس آشنا
بله جوان قدیمی هستم. تازه نیامده ام اما سعی کرده ام تازه بمانم.
سعی کرده ام واقعگرا باشم. این سایت را سیاسی نکنید. نه این که از سیاسی شدنش بترسم نه دانشجویانم مرا می شناسند بل که به این خاطر که هدف از ایجاد این سایت این نیست و بحث سبب ایجاد بحث می شود و...
اما با اجازه جواب سوال احتمالی بعدی شما را می دهم:
-حق با شماست اما اجازه بدهید حدش را من تعیین کنم. ممنونم.

تمام این سوابق موجودند و به احتمال قوی متخصصین می توانند با کنترلهای تخصصی سیاس بازیگر را به چنگ بیاورند!

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:01 ب.ظ

سلام
این که می گویم دشمنی با عموزاده وجه مشترک تمامی این لافزنان بود (که نقطه قوت خود می دانمش) گزافه نیست. آنها در این راه هر که با عموزاده بود را هم دشمن می دانستند.البته این دشمنی با من را بنا به دلایلی بعدا بروز دادند. (یعنی مجبورشان کردم).
به کامنت دقت کنید:

آنتی مرتضی
شنبه 7 شهریور ماه سال 1388 ساعت 12:31 PM
میخوام بخورمت مرتضی
کابوس هر شبت اومد
فعلا بای

اول فکر می کردم شوخی دوستانه است!

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ب.ظ

در ادامه کامنت قبلی:

آنتی مرتضی
یکشنبه 8 شهریور ماه سال 1388 ساعت 5:06 PM
مرتضی صلاحیت مدیریت نداره
خودم استیضاحت میکنم
این حلقیه مدیریت باید شکسته شه

/
پاسخ:
به نام خدا
من همه دانشجویانم را دوست دارم. هر که از در درآمد نانش می دهیم و از ایمانش نمی پرسیم- این که مرتضی است و کار درست.
ممنون

خصلت دیکتاتوری خود را اندک اندک نشان می دهند.
باید شکسته شود! باید!
چون من (لافزن بی شخصیت) می گویم.
خودم استیضاحت می کنم.
خودم! خودم! من هزار دستان! خودم! من زرنگ. من همه چیز تمام!

خجالت بکشید ای قوم لافزن!

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 ب.ظ

و ادامه خط قبلی:

.......
چهارشنبه 11 شهریور ماه سال 1388 ساعت 4:27 PM
سلام مرتضی
من همون آنتی مرتضی هستم
حتی فرض اینو نکردم که اینطوری جواب بدی
چون ادبیات بدی نداشت.حداقل بین ما دوستایی که چند سال تو سمنان از جیک و پیک هم خبر داشتیم و الانشم داریم.تو نفهمیدی من کیم.حس شیشمت خرابه.حتی حدس نزدی که شوخی کرده باشم.یا حدس اینکه اون کسی که تو فکر میکنی نباشم.من باهات پژوهشگاه نیومدم.چشم بسته قضاوت کردی.اگه ب
درسته من اون شخص نیستم ولی به چند دلیل جوابتو میدم:
1-قرار نبود تو این وبلاگ از بدیها بگیم
2-قضاوتت ناجوان مردانه بود
3-در حق اون فرد گمان بد بردی وبهش تهمت زدی که اومده تو این وبلاگ تا تورو خراب کنه
4-چون یکی از بهترین دوستام تو سمنان بودی
5-خودت خواستی چون تو جدیش کردی
6-اگر فرض استاد هم در نظر بگیریم نصفش شوخی بود نه همش.
فکر میکنم خواستی از روش دکتر برای مقابله با فرد مورد نظرت استفاده کنی. ولی موقعیت خوبی رو انتخاب نکردی.چون هنوز مطمئن نبودی.
در ضمن از چیزی دفاع کن که ارزش حرف زدن داشته باشه چه برسه به دفاع کردن.
اینکه تو یک فرد پر جنب و جوش و کاری هستی هیچ شکی نیست.و اگر کسی جز این بگه خودم میزنم تو دهنش.ولی اگه بخوای به دیگران گوشزد کنی که من چنین کارهایی را کردم یا دکتر عموزاده به من چنین چیزی داده یا هیچ کس مثل من نتوانست فلان کار رو انجام بده(جشن فارغ التحصیلی هشتادوسه ایها) من که خوبه همه در برابرت میایستند چون این کار نه وجهه ی خوبی دارد و نه تو برای دیگران این کارها رو انجام دادی.
منو یاد جشن فارغ التحصیلی انداختی.اونجا که تورو به عنوان پاچه خورترین انتخاب کردند در مقابل همه اونها موضع گرفتی طوری که همه از جمله دکتر هم جا خورد و جوابتو تا حدی داد. انگار که همه دشمنت بودند ولی اینطور نبود.
منم دشمنت نیستم.درسته تو جوابت منو دوست خطاب کردی و گفتی منو دوست داری.البته من اون فرد که نیستم.
از اینکه تو خطابت کردم ناراحت نشو.حیف که نمیشه اسممو بگم چون در صورت گفتن شاید شاید شاید مشکلی پیش بیاد.
از دکتر هم میخواهم این مطلب رو رو وبلاگ بفرستند.چون باید عدالت رعایت بشه.اگر نشد این رو به مرتضی میل کنید تا بخونه.

/
پاسخ:
به نام خدا
امروز پنج شنبه فکر کنم ۱۹شهریور این نظر از طبقه بندی درآمده-چاپ می شود تا با متن سانسوووور شده مطابقت دهید و ایده بگیرید.
ممنون
استاد آنتی مرتضی با توضیح استاد
چهارشنبه 11 شهریور ماه سال 1388 ساعت 9:39 PM
به نام خدا
این پیغام بازنویسی (و کمی سانسووووووور) شده است.
آنتی مرتضای عزیز، عدالت وقتی رعایت می شود که خودت را معرفی کنی. ایمیل او را خود شما داری یا در نظرات می یابی.
ممنون.
و اما پیغام:
سلام مرتضی
من همون آنتی مرتضی هستم
حتی فرض اینو نکردم که اینطوری جواب بدی
چون ادبیات بدی نداشت.حداقل بین ما دوستایی که چند سال تو سمنان از جیک و پیک هم خبر داشتیم و الانشم داریم.تو نفهمیدی من کیم.حس شیشمت خرابه.حتی حدس نزدی که شوخی کرده باشم.یا حدس اینکه اون کسی که تو فکر میکنی نباشم.من باهات پژوهشگاه نیومدم.چشم بسته قضاوت کردی.اگه ب
درسته من اون شخص نیستم ولی به چند دلیل جوابتو میدم:
1-قرار نبود تو این وبلاگ از بدیها بگیم
2-قضاوتت ................ بود
3-در حق اون فرد گمان بد بردی وبهش تهمت زدی که اومده تو این وبلاگ تا تورو خراب کنه
4-چون یکی از بهترین دوستام تو سمنان بودی
5-خودت خواستی چون تو جدیش کردی
6-اگر فرض استاد هم در نظر بگیریم نصفش شوخی بود نه همش.
فکر میکنم خواستی از روش دکتر برای مقابله با فرد مورد نظرت استفاده کنی. ولی موقعیت خوبی رو انتخاب نکردی.چون هنوز مطمئن نبودی.
در ضمن از چیزی دفاع کن که ارزش حرف زدن داشته باشه چه برسه به دفاع کردن.
اینکه تو یک فرد پر جنب و جوش و کاری هستی هیچ شکی نیست..........
منو یاد جشن فارغ التحصیلی انداختی.اونجا که تورو به عنوان پاچه خورترین انتخاب کردند در مقابل همه اونها موضع گرفتی طوری که همه از جمله دکتر هم جا خورد و جوابتو تا حدی داد. انگار که همه دشمنت بودند ولی اینطور نبود.
منم دشمنت نیستم.درسته تو جوابت منو دوست خطاب کردی و گفتی منو دوست داری.البته من اون فرد که نیستم.
از اینکه تو خطابت کردم ناراحت نشو.حیف که نمیشه اسممو بگم چون در صورت گفتن شاید شاید شاید مشکلی پیش بیاد.
از دکتر هم میخواهم این مطلب رو رو وبلاگ بفرستند.چون باید عدالت رعایت بشه.اگر نشد این رو به مرتضی میل کنید تا بخونه.

/

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ب.ظ

حال پاسخ یک انسات سالم (که همه را سالم می داند) را ببینید:

مرتضی صفردوست
پنجشنبه 12 شهریور ماه سال 1388 ساعت 00:45 AM
سلام
اوّل از حسین دهقان عذر می خوام، آنتی مرتضی من فکر کردم حسینی واسه همین اون جواب رو دادم، چون حسین می دونه درصد بیشتر حرفام از روی شوخیه.
حتما می دونی 2سال پیش کربلا و نجف بودم، از قسم خوردن بدم میاد اما چون سوء تفاهم شده قسم می خورم که اولین باری که آنتی مرتضی رو دیدم تا ساعتها می خندیدم، دومین بار که ترکیدم. اصلا فرض نکردم دشمنمی بلکه لطف بیش از اندازه ات رو به من ثابت شد که جای تشکر داره.
گفتی از بهترین دوستات بودم. آیا توی رفاقتم کم گذاشتم؟ آیا بهت بدی کردم؟ آیا خیانت کردم؟
خودم جوابتو میدم؛ نه، چون همچین آدمی نیستم. چون بی معرفتی تو مرام من نیست. چون وقتی کسی رو دوست بدارم، جوننمو هم براش می دم و این ادعا رو می کنم که تا این لحظه هیچکدوم از دوستام خرابم نکردن، حتی تو جشن. من به پاچه خوارترین شدنم (که انتخابی از قبل تعیین شده بود، از همون روزی که ترین ها رو مشخص کردیم) افتخار می کنم. پیشنهاد جشن از من بود پس هیچوقت خودم با دست خودم خرابش نمی کردم. غیر اینکه همه خندیدن؟ هدف هم همین بود. اگه mail تو داشتم بیشتر توضیح می دادم.
مشتاقم اسمتو بدونم، اگه حرف بهترین دوست سمنانتو قبول داری بهت اطمینان می دم که مشکلی پیش نمی یاد. اگه دوست داری اسمتو Mail کن.
خلاصه کلام ازت معذرت می خواهم. جلوی همه کسانی که میان نظرهارو می خونن از آنتی مرتضی عذر می خوام.
بیا مثل سابق با هم دوست بمونیم.
از استاد هم خواهش می کنم هرکی برای من هرچی نوشت بدون سانسور تو وبلاگ بزارین تا عدالت رعایت بشه.
یا علی

/
پاسخ:
به نام خدا
-منم فکر می کردم حسینه!
-مراتب همان است که فرمودیم!
ممنون

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ب.ظ

این کامنتها نیز در نوع خود جالبند و می توانند سندی باشند که ریشه های کل کل های برخی عقده ای ها را کنی مشخص کند. ریشه های لاف زنی و تمایل به مخفی کاری آشکار می شوند: (!)

خاک سرد
جمعه 20 شهریور ماه سال 1388 ساعت 6:42 PM
با سلام به همه ی دوستان ۸۲ای

می خواستم بگم که "من 82ای نیستم ولی 82ای ها را دوست دارم."
خیلی گلید, هرجا هستید همگی شاد و سلامت باشید, فارغ التحصیلی شما خیال خیلی ها رو که توان کل کل با شما رو نداشتند راحت کرد, در پناه یزدان موفق باشید
/

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ب.ظ

و در ادامه خط قبلی:

خاک سرد
یکشنبه 5 مهر ماه سال 1388 ساعت 10:26 AM
سلام حسین بیدقی
لطف داری شما، ولی من چیزی حز حقیقت نگفتم، تازه خیلی مختصر گفتم، واقعیت خیلی فراتر از اینهاست.
با اینکه احترام سال بالایی واجبه و براورده کردن درخواستشون واجبترُ ولی جون من این یکی رو بی خیال شو،
بهتره که همین خاک سرد باشه، شما یه دوست فرض کن.

استاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ

خط سیر زمین زدن (وبلاگ) عموزاده:

یک خواهش
پنجشنبه 13 خرداد ماه سال 1389 ساعت 01:13 AM
سلام میثم جان با تشکر از حکایتهای قشنگه شما به دلیل اینکه حجمه حکایتها زیاده و بالا آمدن صفحه زیاد طول میکشه لطفآ یک وبلاگ واسه خودتون درست کنید تا ما راحت تر با شما ارتباط داشته باشیم

بعد میتونید لینکه حکایاتتون را اینجا بگذارد تا ما از اونا با خبر شویم با تشکر از شما

منتظر وبلاگ حکایاتهاتون میمونم
قربان شما و استاد گلم

به این قربانها شما و استاد گلم و ... نباید خام شد. که فورا بوقلمون صفتی خود را نشان دادند.
وقیح بی شرم می پرسد بوقلمون چه خصلتی دارد؟!
آی دزد آی دزد!

13 چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ق.ظ

به نام خدا

با سلام به استاد و آقا سلمان

چه خبر ها بوده توی صندوقچه و ما تقریبا بی خبر بودیم!!!

البته خودم هم زیاد دوست نداشتم توی اینطور مسائل کنجکاوی کنم.
خوشم نمیاد اصلا از این منش و این رفتار ها.البته نه خودم و نه انسان های مثل خودم رو دیگه رو مبرا از اینطور خصلت ها نمی دونم.
شاید ما ها هم درصدی از این چیزها رو داشته باشیم
یاد حدیثی از پیغمبر افتاد م که می فرمایند (به حساب خودتان برسین قبل از اینکه به حساب شما رسیدگی شود).به هر حال چه بخوایم و چه نخوایم می میریم و چه بخوایم و چه نخوایم باید در محضر حضرت حق جله جلاله پاسخ گو باشیم.انشالله خدا استعداد مردن رو به ما بده،استعداد اینکه هر لحظه آماده که نه بلکه منتظر مردن باشیم.خیلی انسان بدی کارش درست باشه تا به این مقام برسه
البته من همینجا از صفت هایی نظیر لافزنی،ریا،و... اعلام انزجار میکنم.خدا رو شکر که کسی جز استاد ما رو اینجا نمیشناسه(لبته قوانین صندوقچه باعث شناخت ظاهری من و استاد با هم شد،البته دل هامون به نظرم خیلی به هم نزدیکه).البته من نمیدونم استاد از من چقدر شناخت داره.
راستش ماها به نظرم از پس خودمون بر نمیایم تنها کسی که میتونه ما رو نگه داره، وباعث بشه که کار درست رو دروقتش انجا بدیم خداست.
بدبختی های اسنان ها به نظرم از منیت هاشون هستش

انشالله خدا به مارحم کنه

سلام ۱۳ عزیز
بله! همه ما درصدی از ابن خصلت ها را ذاریم چون انسانیم!
اما فرق است بین کسی که مراقبه دارد و خود را بدترین افراد می داند با کسی که دائما سیاهکاری کرده لاف اهلی کردن دل می زند.
تو هم سوال کردی- انتقاد کردی حتی کل کل کردی جواب دادم و وقتی گفتم از این به بعد باید بشناسمت به حقم احتزام گذاشتی. این یک نشانه است. نه درشتی کردی و نه درشتی شنیدی. کسی هم تو را نمی شناسد. اما لافزنانی هزار رنگ هستند که به این بدیهی ترین اصول هم اعتقاد ندارند. بگذریم از نام خیلی ها سوء استفاده کرده اند البته پس از سیکل مداوم دریوزگی-التماس-تهدید-دشنام و ...
در صندوقچه در بستهای گوناگون وصفشان آمده ان شاالله کلبه درویشان ۹ جمع بندی می کند. دعا کن خدا یه ما رحم کند.
ان شاالله

استاد چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:17 ب.ظ

خاک سرد
دوشنبه 16 شهریور ماه سال 1388 ساعت 6:46 PM
با سلام به استاد مرتضی و حسین
مرتضی و حسین عزیز
مولا علی می فرمایند: از مواضع تهمت دوری کنید.
بهتره که مخاطب خودت رو همون ابتدا مشخص کنید تا نیاز به گوشزد نباشه.
وبلاگ تحصیلات تکمیلی رو تبدیل به محل گرفتن خبر از خودتون کردید. تو این دنیای مدرن با اینترنت و ایمیل که هر به سر ما بیجنبه ها میاد از همین هاست ارتباط برقرار کردن خیلی راحت تره دوستان
بهتره که احوالپرسی هاتونو از این طریق انجام بدید تا مطالب این وبلاگ مرتبط تر با نام آن باشند.
درست که استاد عزیزه و به وبلاگ مربوط به پستش سر می زنید ولی.....
استاد گرامی ببخشید که پر حرفی کردم.
مرتضی و حسین عزیز یه نصیحت از یه دوسته
/
پاسخ:
به نام خدا
خاک سرد عزیز
سلام.
ممنون که آمدی.
راستش از جملاتت خیلی سر در نیاوردم!
اگر منظور شما این است که چرا در وبلاگ تحصیلات تکمیلی نشانی این جا را داده ام برای حضور دوستانی چون شماست.
وفکر نمی کنم اشکالی داشته باشد.
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم نمی توانیم کاملا شخصیتهای خود را از هم جدا کنیم. ما کمابیش مطالب را با هم مخلوط می کنیم. او علی بود که علی بود.
اما هیچ یک از این سری دانشجویانم نشانی آنجا را (هنوز) ندارند و این همان فرمایش شماست.
این جا راحت ترم و با مخاطبم آشنا تر. شاید آن یکی تعطیل شد.
خداحافظ

این وبلاگ تحصیلات تکمیلی که ذکرش رفت را برای ارتباط سالم با مراجعینم با کمک کارمند و همکارم آقای مهندس راه انداخته بودم و من از امور وبلاگی آگاه نبودم. با خواسته من مهندس کاری کرده بودند که نظرات بدون تایید آپ می شدند هر چند گفت که سوء استفاده می شود.
این جماعت لافزن (و دشمن عموزاده) وقتی کم آوردند به فحاشی رکیک روی آوردند که از لطف خدا به فاصله چند لحظه که برای کنترل وارد شدم دیدم و حذف کردم و توضیح دادم و نظرات را به حالت تاییدی در آوردم.
کم کم وبلاگ شخصی ام را فعال کرده آن را رها کردم.
در این وبلاگها هم از فحشهای چارواداری قشری از لافزنان (که از دید من تقسیم وظیفه کرده بودند و این مسایل در دادگاه صالحه ان شاالله روشن می شود)- بی نصیب نبودم که ان شاالله در وقت مقتضی بیان می شود.

استاد چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:20 ب.ظ

حالا ببینید احترام واقعی نرتضی به بزرگتر را (نه لافی و گزافی!):

مرتضی
سه شنبه 17 شهریور ماه سال 1388 ساعت 00:51 AM
اولا نمی دونم چرا هر کی با اسم مستعار میاد دوست دارم آقا صداش کنم. شاید آقای ۱۳ عادتم داده
الله اعلم
دوما خاک سرد عزیز ما جوونیم و خام. نیاز به گوشزد داریم و چه کسی بهتر از پدرمون (استاد مگه نگفتین ما بچه هاتونیم؟)
صندوقچه همون روز اول پذیرش همه جور مطلبی رو اعلام کرده؛ بدون سانسور و تا به امروز من شخصا سانسوری ندیدم مگر در یک مورد بسیار خاص.
ما هر روز می آیم و از احوال کسانی که روزگار ازمون دور کرده باخبر می شیم و هین چند ساعت پیش بود که با ایمیل از حسین خواستم دیگه شوخی های شخصی رو وارد وبلاگ نکنیم گرچه همین شوخی ها بهونه ای واسه تجدید خاطرات فراموش شده اند.
حال من هم جسارت می کنم و حدیثی از امام علی (ع) می گم:
در انجام سه کار شرم زده نشو؛ پذیرایی از مهمان - احترام به معلم - گرفتن حق
/
پاسخ:
به نام خدا
مرتضای عزیز
برای همین به اصطلاح سمنانیها - با چشم و رو بودن -ات است که این قدر دوستت دارم. مرسی
آن یک مورد هم سانسور نشد بازنویسی شد و کلماتی حذف (سانسوووور) که با سانسور زمین تا آسمان فرق دارد.
امروز هم یک نظر تبلیغاتی را سانسوووور کردم!

13 چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

بله کاملا درست است.بین اینکه کسی ادعا داشته باشد و کسی ادعا نداشته باشد

به قولی:گر بر سر نفس خود امیری مردی

من کاملا حرف های شما رو تایید می کنم.راستش الان که به اون بحث های گذشته چه با شما استاد محترم و چه با بقیه اهالی عزیز صندوقچه فکر میکنم به جمله شما برام تداعی میشه.جمله ای که گفته بودین آتیشت تنده 13 !
من هم قبول دارم واقعا اتیشم تند بود.شاید هنوز هم باشه !(البته که خوب نیست بعضی وقت ها)
اما حق باشماست.حتما حتما باید به حقوق هم احترام بذاریم
همانطور که روز اول خودم اومدم به وبلاگ تحصیلات تکمیلی و سپس اینجا،(بدون دعوت رسمی منظورمه)اگر قرار بود بازهم بیام کاملا روشنه که باید به قوانین اینجا که توسط مدیرش وضع میشه احترام بذارم.

واقعا یاد آدری بعضی از کامنت ها که اینجا گذاشتین خیلی خیلی برام جالب و عجیبه.زمان چه چیز هایی رو که روشن نمیکنه!

یا علی

سلام
ممنونم از نگاه خوبت. الآن می خوام ظاهرا برعکس منبر برم! چون وظیفه معلم روشنگری است:
آتش تند اگر در راه حق باشد نه تنها اشکالی نداره که توصیه شده است.
مولا می فرماید کسی که برای خدا نیزه خشم برکشید سخت ترین باطل ها را از پا بینداخت.
بله و نکته اصلی یافتن حق و تمیز آن از باطل است.
خدایا به ما بصیرت عطا کن.

13 چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:21 ب.ظ

به نام خدا

بله استاد بصیرت نعمت عجیبی است.نعمتی هستش که کسی اگر جلوت قرآن به نیزه کرد میتونی راه حق رو از باطل تشخیص بدی.

البته من که یادم نمیاد توی صندوقچه کسی رو ،رونده راه باطل بدونم.یعنی من با این طیف هم بحث نشدم.اگر هم بحثی بود بر سر بعضی از مطالب بود که خیلی هاشون هم بسیار مهم بودن و طرف من حقیر هم حتما از من بهتر بوده است(از نظر بودن در راه حق انشالله)

بله ۱۳ عزیز
منظور من بخث کلی بود و این که یک طرفه به قاضی نرفته باشم.
اما بدان معاویه ها فراوانند. آخرین سوء استفاده شان از نام شازده کوچولو بوده است.

۱۳ پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:52 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد

بله حق با شماست
ببخشید که یکم هوای کلبه رو عوض کردم.
لطفا بحثی که شروع کرده بودین رو ادامه بدین


با تشکر

سلام
ان شاالله حتما ادامه می دم تا برای دانشخویان عزیزم خط فکری لافزنان آشکارتر شود. هر چند دلایل اصلی من (دلایل عینی) غیر از این دلایل تحلیلی می باشند.

۱۳ پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:06 ب.ظ

به نام خدا

سلام مجدد استاد

۲تا سوال داشتم


۱:این گروه لافزنان معاویه صفت فقط از صنف دانشجو هستند؟یا اینکه استادان و .. رو هم شامل میشن؟

۲:استاد این برنامه که جناب عالی توی صدا سیما بودین موضوع اون چی بوده؟

به نام خدا
سلام
انسان انسان است با تمام خصلت های انسانی. من مسوول تمام امور دنیا نیستم. من خیلی هنر کنم خودم را اصلاح کنم و وظیفه اصلی خودن را انجام دهم شعار ساختن جهان را نمی دهم (البته برداشت دیگران را بنده مسوول نیستم). این لافزنان بی بته خود می فهمند. از شما هم با این سابقه (حتی از آن وبلاگ) و با این اطلاعات کمی این سوال استبعاد دارد!
برنامه زندگی من بوده که تا به حال ۳ قسمتش پخش شده.

سلمان جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:53 ق.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی و دوستان عزیز
خدا قوت
مطالب رو خوندم استاد
جالب بودند. هرچند که خیلی ها رو می دونستم ولی با کنار هم قرار دادن این مطالب پی به وقاحت - نامردی - ریاکاری - دشمنی - بی بتگی - سطح فکر و فرهنگی بسیار پایین این قوم می بریم.
اینجاست که لزوم دقت در سراسر زندگی به ویژه در محیط های اینچنینی آشکار می شود.
البته همانطور که استاد می دونن فعالیت این قوم کثیف تنها به وبلاگ استاد ختم نمی شد و نمی شود. به کلیه وبلاگ های دوستان عزیزی که با با این وبلاگ در ارتباط هستن تجاوز کردند و با زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی حریم شخصی محیط های سالم دانشجویی رو آلوده به نوشته های کثیف شان کردند.
خدا رو شکر که دوستان عزیز در اغلب موارد آگاهانه با این قوم پلید برخورد کرده اند.
از جمله آنها می توان به وبلاگ دانشجویان مهر 84 - وبلاگ دانشجویان شیمی 881 - وبلاگ شازده کوچولو و ... اشاره کرد.
به راه انداختن وبلاگ هایی که در آنها مسائل کذب و ادعاهایشان منتشر می شد نیز از جمله فعالیت های این نامردان بی بته بوده و هست که با ریاکاری و ظاهر فریبی هرچه تمام تر اقدام به فعالیت هایی جهت از بین بردن اخلاق در جامعه می کنند.
کسانی که خود داعیه اخلاق دارند و ... خود را مرد عمل معرفی می کنند، لاف اهلی کردن دل را می زنند، با یه سلام گفتن - دل اهلی خود را که هیچ - تمام وجود سستشان فرو می ریزد. در واقع شخصیت پوشالی اشان که پشت چهره و الفاظ موجه مخفی شده است - به راحتی هرچه تمام تر فرو می ریزد و خود را می بازند.
ملتمسانه برای برقراری رابطه رفتار می کنند. سلام را گدایی می کنند و کسی نیست به درخواستشان لبیک گوید.
بسیار بی شرم و حیا و خطرناک تر این حرفهایی هستند که خیلی ها شاید فکرش را هم نکنند.
برای برخی که تا حدودی با این افراد برخورد کرده اند شاید تا حدودی مشخص شده باشد ولی بحث خیلی فراتر از این حرفاست.
در واقع می توان گفت که بخش انسانی وجود این افراد عاری از این حس است و بخش حیوانی رشد بسیاری داشته است به گونه ای که سراسر وجودشان را فرا گرفته.

به توصیه به دوستان عزیز دارم:
کسانی که هنوز با این فرد یا افراد در ارتباط هستند. چون مطمئنم که یا خود این پیغام را می خوانند و یا به گوششان می رسد. همان هایی که به فکر خودشان دوست هم هستند.
از این رفتار ناشایست دوری کنید! خود را اصلاح کنید. کمبودهای شخصیتی را به گونه ای دیگر می توان جبران کرد. ضعف خود را بپذیرید. خود را با دیگران مقایسه نکنید. به فکر رشد شخصیتی خود باشید.
پیروز و سربلند در پناه خدا...
ارادتمند
یا حق

سلام سلمان
ممنونم از حضورت و نظرت
و راهنمایی ات. از او عذر خواهی کن اگر دوست داشت توضیح بدهم وگرنه ان شاالله ما را ببخشد.
تو نکات را گفتی. دقیق هم گفتی و به ریشه ها هم خوب اشاره کردی. برای اول شدن یک کمیکار ساده اگر بدانی چه الم شنگه ای راه انداختند! ان شاالله به آن جا هم می رسیم. حسادت امانشان را بریده بود و فقر (در تمام ابعاد نیز) تو می دانی که برخی آنقدر سقوط کرده اند که اصلاح پذیر نیستند اما غیر از هسته مرکزی شان در حلقه پیرامونی شان رگه هایی از حیا و احترام دیده ام و امیدوارم توبه کنند و اصلاح شوند.

استاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ق.ظ

تبار شناسی یک جریان (ادامه):


شنبه 4 مهر ماه سال 1388 ساعت 2:46 PM
چشم یک روز گفت" من در آن سوی دره ها کوهی را می بینم که از مه پوشیده شده است. این زیبا نیست؟" گوش لحظه ای خوب گوش داد. سپس گفت" پس کوه کجاست؟ من که کوهی نمی شنوم." آنگاه دست در آمد و گفت"من بیهوده می کوشم آن کوه را لمس کنم. من کوهی نمی یابم." بینی گفت"کوهی در کار نیست. من او را نمی بویم." آنگاه چشم به سوی دیگر چرخید و همه درباره وهم شگفت چشم گرم گفتگو شدند و گفتند " این چشم یک جای کارش خراب است....."


و در ادامه:

سلام استاد
یه پیشنهاد!!
اگه میشه قالب وبلاگ رو عوض کنید......
یه پیشنهاد دیگه!!(شد دوتا)
سایت های معتبر مربوط به شیمی یا سایت های تحقیقیاتی و پژوهشی و.... رو که به درد بچه ها ی شیمی بخوره رو
تو وبلاگ لینک کنید و معرفی کنید
ممنون


سلمان آیا مشابهتی بین این پیشنهاد و برخی پیشنهادهای برخی از اعضای جریان لافزن مشاهده نمی کنی؟
جالبتر که به درخواست من برای شناختنش اصلا جواب نداد یعنی خودش را به نشنیدن زد! این خصلت لافزنان ریاکار بی بته که الآن اثباتم شده با هم دست به یکی بودند و جریان بودند (که افسار گسیخته بودند) در نهادشان مشترک بود و هست که هرچه دوست داشتند می شنیدند و هرچه دوست نداشتند نه!

رجز: کجا رفتید؟! آی ی ی به خدا واسه یه مرد (!!!) افت داره!!
استاد من هیچ وقت با سیاست با مسایل برخوردنمی کنم و این فرق من با شماست!!!
من همواره با اسم حقیقی خود هستم!!!
من از هیچ چیز نمی ترسم!!!
علم سرخ!!! (آه آه آه آه خجالت بکشید افسار گسیخته ها! پدر خوانده تر از شما را می سوزانم تا بفهمید وقتی به شما به رسم جوانمردی می گفتم بلاهایی که سر دیگران آوردید را نمی توانید بر روی من پیاده کنید بی خود نمی گفتم! راستی کجایید؟! لاف این جناب دانشجوی (!!!) استاد)

امان از فقر فرهنگی ملغمه با گدا صفتی و حسادت بیمار گونه!!!
هر کدام کافی است تا شیطان پرورش دهد!
حال ببینید با چه موجودات پلیدی سرو کار داشتم.اگر خدای من نبود و اگر پیروی از دستور و روش مولای من نبود به خدا بدتر از آن بلایی را که سر دیگران (اعم از استاد و همکلاسی و کارمند و ...) آوردند سر من می آوردند. دانشجویان عزیزم که مرا می شناسید درک کنید نیروی انباشته در لا به لای کلناتم را و بر حذر باشید. خدا ان شاالله همه را نگه دارد.
چه جانی بدهند و چه حسابی!!!

استاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:20 ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
اذا جاء نصرالله والفتح

مهره سوزان راه انداخته اند! چه مهره سوزانی!

خدایا به بزرگی و عظمتت شکر که دشمنان ما را از حمقا قرار دادی.
خدایا غرور را بر ما مستولی نگردان و به یادمان انداز که فتح و ظفر تنها از آن توست. انسان دقیقا از همانجا ضربه می خورد که خود را عقل کل بپندارد و از خدا بی نیازی جوید.

خدایا شکرت

آی لافزنان افسار گسیخته ترسو!
همان طور که پیغام داده بودم سطح بازی کثیفتان خیلی پایین است!
واقعا خیلی چیزها را باید به همین صراحت بگویم تا متوجه شوید؟! نمی دانید تمام سوابق ویلاگها ذخیره می شوند؟ به همین راحتی مهره هاتان را می سوزانید؟ لافهاتان به کنار لا اقل اگر پروایی تان از قیامت نیست در نامردی خود مرد باشید (!!!) نامردان.
خدابا ما را مشمول خنده استهزای خود قرار نده! من هر چه کردم از قدرت تو کردم. غرور را بر من مستولی نکن آمین.
(هر چمد کتمان نمی کنم خوشحالم)

استاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ق.ظ

ادامه همان خط:


سه شنبه 7 مهر ماه سال 1388 ساعت 6:49 PM

این آدرس قالب های خوبی داره حداقل بهتر از پیش فرض های بلاگ اسکای هستند. می تونید یکی رو انتخاب کنید و کدش رو تو قسمت ویرایش قالب ها از صفحه مدیریت وبلاگ کپی و پیست کنید.....

جالب است نویسنده این پیغام آدرس وبلاگش را هم داده بود. وبلاگی که حتی لینک... را هم داده بود و در برهه ای ... و سپس حذف شد!!!

استاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 ق.ظ

جمعه 10 مهر ماه سال 1388 ساعت 10:51 AM
سلام
استاد حسودیم شد به ... سر زدید....:D

http://.../ /
پاسخ:
به نام خدا
سلام.
به شما هم سر زده ام. معرفی هم کرده ام و گفته ام وبلاگ بسیار خوبی دارید اما...
اگر منظورتان کامنت است باید بگویم:
۱-ایشان از من قبلا نظر خواسته بودند و با ایشان اتمام حجت کرده بوده ام. برخی کامنتهای تند هم گذاشته ام.
۲-ایشان به نام می‌آیند شما با نام مستعار!!!
۳-با این حال چشم! ان شاالله به زودی.
ممنون
استاد

برای یادآوری بعضی ها خوبه!!!

استاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:16 ق.ظ

ناصحان انذار هم داده بودند. چه جالب

ولی بر دلهاشان مهر بود...
و عواقب سنگینی پرداختند
و می پردازند!



جمعه 14 اسفند ماه سال 1388 ساعت 10:58 PM
سلام بر همگی دوستان بهتر از خویش
یه شعر زیبا و با مفهوم از دکتر عموزاده است که یه قسمت کوچیکش رو می نویسم براتون. فکر می کنم که با توجه به موارد پیش آمده در اکثر کلبه ها نیاز است که کمی به این شعر توجه داشته باشیم، به نظرخودم 3 بیت آخرش خیلی شباهت دارد به مسائل پیش آمده در این کلبه ها، به خاطر همین این مطلب رو در همه ی کلبه ها می نویسم:

رنج در راه علم مشکل نیست
لیک باید شناخت عامل چیست
رنج را می خرم به جان اما
رنج مطلوب در رهی والا
رنج باید کشید، رنج دراز
تا موفق شوی کنی آغاز
آنچنان رنج حاشیه ره بست
که گمان کردم حاشیه متن است
ای قلم سر بزیر و عاقل شو
از خط حاشیه مرو به جلو
لحظه ای صبر و تاب پیش بگیر
زان سپس راه کار خویش بگیر

البته یکی از موارد این بحث ها همان آزادی بیان است که در این کلبه وجود دارد، ولی من فکر می کنم که چون تا حالا خبری از این آزادی ها نبوده نمی دانیم که چگونه بحث کنیم و هر آنچه که بنظرمان می رسد را بیان می کنیم(اول خودم را می گویم)

دوستان این چند بیت را با دقت بخوانید و روی آن کمی بیاندیشد.

در پناه حق
/
پاسخ:
به نام خدا
البته چون لطف دارند کمی غلو می فرمایند
اما به صحبتهایش دقت شود لطفا
ممنون
استاد



افسوس که دقت نکردند. چون کر و کور بودند.
نعصب چون عشق انسان را کر و کور می کند.

استاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ق.ظ

در کلبه قدیمی از صندوقچه آخرین کامنت با تاریخ ۹۱ و جواب من میز جالب است. ببینید چه بی اخلاقانی هستند!!!:

استاد
جمعه 16 تیر ماه سال 1391 ساعت 08:17 AM
سلام خانم ه ی
از آن جا که عده ای به قول مولا اشباح الرجال و لا رجال خود را به هر رنگی در می آورند آنها که من لافزنان هیدروژن صفت ریاکار می ناممشان-آنها که مرده اند و لاث زنده بودن می زنند و با فیلتر شکن هم جرات استفاده از بعضی اسامی مستعار خود را ندارند-آنها که لاف می زدند و می زنند و در خلوت خود نیز ریا می کنند-آنها که بارها و بارها آزمودمشان و از ترس بله از ترس علم به اصطلاح سرخشان رنگ باخته است که از اول علم شیطان بوده است-آنها که هیچ وقت مرد میدان مبارزه رو در رو نبوده اند و آن چنان به یاری خدا به دهانشان کوفته ام که سوراخها را پیش خرید کرده اند و... باید هویتها برایم احراز یشود لذا لطفا چند سوال مرا پاسخ دهید (اگر دوست دارید بدیهی است شما حقوقی دارید وینده هم حقوقی. در صندوقچه به حقوق همه احترام می گداریم).
سوال اول:
یدر یدر بزرگ مرحومتان دقیقا چه سمتی داشتند؟
۲-چگونه شعر ایشان را در این جا یافتید؟
۳-ساکن کجایید و از کجا پیام می گذارید؟
...
ممنون
/


و بی پاسخ ماند.
شرمتان باد ای لافزنان دجال وش.
راستی مردان میدان-آدمهای زرنگ ...
کجایید؟ بابا افت دارد!

استاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ق.ظ

شروع نیمه رسمی برخی بی اخلاقی ها:

شنبه 11 مهر ماه سال 1388 ساعت 1:23 PM
سلام
شاعر:آرش نصرت اللهی
مجموعه شعر رفته ام خودم را بیاورم

سه شنبه 21 مهر ماه سال 1388 ساعت 09:46 AM
یاد دارم در غروبی، سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد: کهنه قالی می خرم
دسته دوم، جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خال می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضش شکست
...
سوالی از من و عدم جواب. لافزنان در این وجه مشترک بودند و هستند که از روشنی هراس داشتند و دارند!

استاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ق.ظ

جمعه 31 اردیبهشت ماه سال 1389 ساعت 6:12 PM
سلام
ناشناسی که ناشناس ماند!!!!!!


دیدید چگونه نور حقیقت به یاری خدا و دست این بنده اش به هزارتوی تاریکتان تابید؟!
راستی کجایید؟!
افت دارد!

استاد پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ق.ظ

بدون شرح:


شنبه 25 مهر ماه سال 1388 ساعت 8:04 PM
به نام خدا
... عزیز
سلام
سایتت مشکل دارد.
گاهی پیغام نمی پذیرد.
استاد
/


دوشنبه 27 مهر ماه سال 1388 ساعت 11:37 AM
استاد ببخشید به وبلاگ میگن وبلاگ
سایت یه چیزی اونورترشههههههههههههه
... وبلاگ داره نه سایت!!!!!!!!!!!!!!!!!
/
پاسخ:
شرمنده!
شما به بزرگواری خودتون ببخشید.


سه شنبه 28 مهر ماه سال 1388 ساعت 09:50 AM
نه خوب خواهش میکنم
محض اصلاع گفتم
جسارت نشه


راستی... چرا وبلاگتون حذف شد؟ مردی نیست؟!!!
بابا والله افت دارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد