فرصت شغلی

به نام خدا 

آگهی پیوست را یکی یکی از دانشجویان سابقم فرستاده است که در ارتباط با استخدام یک نفر در مهدی شهر است.طالبین لطفا سی وی خود را با در خواست به من برسانند. 

ممنون

 

یک شرکت تولید لوله های پلیمری واقع در شهرک صنعتی غنچه انگوری برای تکمیل کادر تحقیق و توسعه خود از یک نفر بومی با شرایط زیر دعوت به همکاری می نماید:

کارشناس ارشد شیمی

مسلط به ترجمه متون و مقالات تخصصی انگلیسی

مسلط در امور آزمایشگاهی

منظم و با قدرت پیگیری و مسئولیت پذیری بالا

واجدین شرایط رزومه خود را حداکثر تا تاریخ 06/09/92 به جناب آقای دکترعموزاده تحویل دهند.

نظرات 14 + ارسال نظر
فریبا ترحمی سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:11 ب.ظ

با سلام و احترام خدمت شما استاد گرامی .
ترحمی هستم دانشجوی شیمی کاربردی ورودی ۸۳دوست خانم قاسمی پور
گاهی به وبلاگ شما سر میزنم واقعا عالیه .
فارغ التحصیل از دانشگاه دامغان ارشد رشته شیمی آلی با پایان نامه سنتز ترکیب دارویی که در سازمان اسناد و املاک کشور به عنوان اختراع به ثبت رسید.
در حال حاضر پیگیر کار هستم ممنون میشم راهنمایی کنید.

سلام حانم ترحمی جالتون چطوره؟ گاهی خبرتون را از خانم قاسمی پور می گرفتم. اگر برای فرصت شغلی تماس گرفته اید لطفا سی وی خود را برایم بفرستید تا یک جا به آنها بدهم تا با شما تماس بگیرند.
ممنون

استاد یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:21 ب.ظ

سلام
تا کنون ۴ درخواست بهدستم رسیذه. فرصت تا آخر این هفته تمدید شده . اگر صاحب کارخانه این هفته هم سمنان نیاید یکهفته دیگر تندید می شود. درخواستی هست سریعتر بفرستید.

استاد دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:05 ب.ظ

سلام
امروز ۵ درخواست رسیده را تحویل مدیر کارخانه دادم.
ان شاالله با فرد یا افراد مناسب برای مصاحبه تماس می گیرند.
ممنون

فریبا ترحمی سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:16 ق.ظ

با سلام و ادب
جناب آقای دکتر من میتونم در خصوص کار و مشورت شما را ببینم
ممنون میشم .
اگه امکان داره روز و ساعتو بفرمایید
تا برسم خدمتتون.

سلام
امروز سه شنبه از ساعت 5/11 تا 5/13 و فردا چهار شنبه از ساعت حدود10تاحدود 15

گیلار چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 07:49 ب.ظ

دلتنگ شدن حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می کند....
سلام استاد مهربونم
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید در کنار خانواده خوبتون.

سلام. حالتون چطوره؟ شما سومین قدیمی ای (!) هستید که امروز خبر می گیرید. ممنونم.

بانوی ایرانی چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:55 ب.ظ http://www.sobhan88.blogfa.com

سلام استاد عزاداریها قبول
یه سلام هم به دوست قدیمی فیزیک 84 ایها!

سلام. حالتون چطوره؟ خوش آمدید.

امین دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 ب.ظ

استاد سلام
وقت قشنگتون بخیر
امیدوارم بخندید اصلا انگار صورت شما تو ذهن من با خنده عیاقه، با خنده عجینه
خیلی دوست داشتنی هستید استاد عزیزم
فواره‌وار،‌سربه‌هوایی و سربه‌زیز
چون تلخی شراب، دل‌آزار و دل‌پذیر

ماهی تویی و آب، من و تنگ، روزگار
من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر

مرداب زندگی همه را غرق کرده است
ای عشق، همتی کن و دست مرا بگیر

ای مرگ می‌رسی به من، اما چقدر زود
ای عشق می‌رسم به تو، اما چقدر دیر

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است، خوشا لذت مسیر

چشم‌انتظار حادثه‌ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر
----------------------------------------------
تو کز نجابت صدها بهار لبریزی
چرا به ما که رسیدی همیشه پاییزی؟
ببین! سراغ مرا هیچ‌کس نمی‌گیرد
مگر که نیمه شبی، غصه‌ای، غمی، چیزی

تو هم که می‌رسی و با نگاه پُر شورت
نمک به تازه ‌ترین زخم‌ هام می ‌ریزی

خلاصه حسرت این ماند بردلم که شما
بیایی و بروی ، فتنه برنیانگیزی

بخند ! باز شبیه همیشه با طعنه
بگو که: آه! عجب قصه‌ی غم‌انگیزی

بگو که قصد نداری اذیتم بکنی
بگو که دست خودت نیست تا بپرهیزی

ولی.. . ببین خودمانیم مثل هر دفعه
چرا به قهر، تو از جات برنمی‌خیزی؟

نشسته‌ای که چه؟ یعنی دلت شکست؟هم‌این؟
ببینمت... ولی انگار اشک می‌ریزی

عزیز گریه نکن ، من که اولش گفتم:
تو از نجابت صدها بهار لبریزی
------------------------
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
----------------------
حالا تویی که دور، تویی ناپدیدتر
حالا منم که از همه‌کس، ناامیدتر
هذیان شعرهای تو را می‌توان کشید
هر لحظه می‌شود غم عشقت شدیدتر

دیوارهای خانه تو را گریه می‌کنند
قفل تمام پنجره‌ها، تر، کلید، تر

تو شاعری، ولی دلت انکار می‌کند
می‌داند از تو عاشقیَت را بعیدتر

گم می‌کنی نشان غزل‌های خویش را
هی ناپدید می‌شوی و ناپدیدتر

دنیا همیشه در پی رنج است و شاعران
در جستجوی قافیه‌های جدیدتر
-----------------------------------------------
باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است
باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...



این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...

ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است



من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو

زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است



دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود

من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است



ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود

با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است



حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی

من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...
-----------------
راستی صورت شما تو ذهن من محاسن سفید نداره
جوونتره اما نه جوونی به صورت که نیست جوونی به دله
خواستنی هستید استاد

به نام خدا-------------------- توپاچه خار بزرگی و من به فکر هنوز----- که عمر رفت و چرایم هماره غره هنوز-----------------------------------------------------------------------------ذژم مشو تو بزرگی و حرف من شوخی است-----قبول دارم امین این روال منسوخی است!-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------اما امین دانا انتخابهایت چون همیشه حرف ندارد. به خانم و خانواده سلام برسان. خوب است که هستی. تورا دیر شناختم امین.

استاد پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:30 ب.ظ

حلول ربیع الول بر همه شما مبارک.

امین چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام استاد بزرگوار
شنبه برای دفاع از 4 تا تدوین استاندارد با موضوع عکاسی تهران میرم- حالم خیلی خوبه امیدوارم شما هم خوب باشید
ک شاخه رز ، یک شعر ، یک لیوان چایی
آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی !

از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم
حالا شدم یک مرد مالیخولیایی !

بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد
رنگ روپوش بچه های ابتدایی !!

یک روز من را می کُشی با چشمهایت
دنیا پر است از این رمان های جنایی .

ای کاش می شد آخرش مال تو بودم
مثل تمام فیلمهای سینمایی !!

امسال هم تجدید چشمان تو هستم
می بینمت در امتحانات نهایی .

می بینمت ؟ اما نه ! مدتهاست مانده است
یک شاخه رز ... یک شعر ... یک لیوان چایی
---------------------
می‌خواند یکی شبیه گوگوش
زد بر سر او پدر که خاموش

چشم من و مادر تو روشن
پس غیر مجاز می‌کنی گوش


گفتش پسر آخر این چه حرفی است؟
بیهوده نیاور ای پدر جوش


این نوحۀ هیأت فلان جاست
از حاج فلان شنیدمش دوش!
-------------------------------------
انگار غزل آب نباتی شده باشد


وقتی که دوتا لب قر و قاطی شده باشد


لبهای تو با طعم انار است و دو چشمت


شیریست که کم کم شکلاتی شده باشد


این طور نگاهم نکن، انگار ندیدی


شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد


من با تو خوشم، با نمد بر سر دوشم


بگذار که عالم کرواتی شده باشد


یک بار به من حق بده لبهای کبودم


در لیقه ی موهات دواتی شده باشد


باید که غزلهای مرا هم نشناسی


وقتی که غزل هم صلواتی شده باش
-----------------
با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطـــی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه
آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
-----------------------------
هر بار خواست چــــای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنهادلش خوش است به اینکه یکی دوبار
بــا واسطــه سلام برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روســـــری ات را تکـــانده ای
می رقصـــی و برات مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای
بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من...
امروز عصر چــــای ندارم ... تو مانده ای

سلام امین دانا. خدا را شکرکه خوبی. سانسوریها را سانسور کن!

استاد یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:56 ب.ظ

سلام
۱-کلاسهای ارشد و دکترا حضور و غیاب ندارد یعنی دارد ولی کسی از امتحان محروم نمی شود.
۲-معمولا کسی که در کلاس من نباشد در امتحان مشکل دارد ولی با درس خواندن بیشتر جبران می شود.
۳- در مورد شاغلین من معمولا راه می آیم یعنی من پیرو تعداد ساعات حضور نیستم اما برای دفاع از حق خود استفاده می کنم یعنی اگر کار یک دانشجو به دفاع نرسیده باشد اجازه دفاع نمی دهم. در هر حال فردا-پس فردا یا هفته بعد سری به من بزنید. ممنون

استاد سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:07 ب.ظ

حقارت ذاتی در قمپزهای به ظاهر مدرن تبلور متعفنی ایجاد می کند

استاد سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:08 ب.ظ

قبول نداشتن طبقه ای که متعلق به آنی بد دردی است و احساس حقارت کردن از طبقه ات دردی بدتر اما از این هر دو بدتر تبلور عینی این عقده در رفتار روزانه ات است!

محمد از شیراز-شیمی۸۳ سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ب.ظ

با سلام خدمت استاد عموزاده-امین ابراهیمیان و تمامی بچه ها ی ۸۳

باورکردنش سخته که داریم وارد دهمین سال دانشجو شدن می شویم...
عمر چقدر سریع میگذره...
امیدوترم از این جاری زمان صیدی در خور انسانیت و بندگی و خلوص نیت داشته باشیم...
بامید روزی که بفهمیم چقدر عمر کوتاه است...
چقدر فرصت انسان شدن و ماندن کم...
کاش به سبکی از زندگی برسیم که درآن دنیا و عمر دنیا فقط و فقط مزرعه باشند...نه محصول و هدف

انشا ا... تا آخر عمر دانشجو باشید
نوروز پیشاپیش بر همگی مبارک...

سلام. منسوبی شمایی؟!

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ب.ظ

بله استاد ...
با اجازه

سلام شیرازی باصفا! امیدوارم حوب باشی و خانواده محترمت هم در سلامتی کامل باشند. سال نو پیشاپیش بر شما نیز مبارک. ممنون. امیدوارم ببینمت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد