کلبه درویشان ۹ (سلمان رحمانی)

هر چه دارم از ندارم دارم!

نظرات 239 + ارسال نظر
سلمان رحمانی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی
خدا قوت

مطالبتون بسیار جالب اند. کنار هم چیدن این مطالب و کامنت ها دقت بسیار و صبر بسیار زیادی می خواهد. همانند قطعات پازل است.
من بهتون تبریک می گم، به صبرتون، برخلاف ظاهر. البته در وجود همه افراد هس، فقط نمی دونن که کی ازش اسفاده کنند. که این هم به دلیل گمراهی است.

هرچه بیشتر می گذرد و مطالب بیشتری روشن می شود، کثیفی و بدبختی برخی آشکار تر می شود.
حسادت و بخیل بودنشان، عقده های فروخفته ناشی از سطح پایین فکری و خانوادگی اشان.
اینکه جایگاهی در میان حتی هم کیشان خود هم نداشتند و ندارند.
استاد حالا که فکر می کنم نزدیک شدن برخی از همین بی بته ها هم از روی حسادت و به قصد تخریب بوده. حتی قربون صدقه رفتن هایشان و تایید و تصدیقشان.
چقدر بی شرم بودند. از هر دری وارد می شدند.
هنوز هم هستند که نمونه اش را نشونتون دادم.

سلام
دقیقا سلمان
کاملا شیطان در روح و جسم اینها حلول کرده. واقعا من فکر نمی کردم برخی این قدر سقوط کرده باشند. یک انسات سالم بااینها با روراستی تعامل می کنداما اینها از قبل اولا برنامه دارند و ثانیا اتاق فکر (کثیف). حتما صحبت های یکدیگر را هم ضبط کرده و از آن علیه هم نیز استفاده می کنند. از انسانهای سالم چیز به درد بخوری دستشان نمیآید چون انسانهای سالم ظاهر و با طنشان یکی است. اینها در جایی گفته بودند:
نا صحبتهای عموزاده را ضبط می کنیم و وقتی متوجه گاف خود شده بودند ادامه داده بودند تا بعد برویم روی آن بحلیل کتیم چون عمیق است.
و میدانی چه جوی علیه من راه انداختند! لافزنانی که له له درس برداشتن با من را می زدند! این مساله با صبر و کار خدا و با کامنت یکی از سربازان بی اذعای خدا (نه سربازان لافزن شیطان) به یکی از براترین ابزار علیه نفاقشان استفاده شد. خدا را شکر.
بله هنوز هم هستند به قول مولا تا قیامت هم هستند و از اصلاب پدران و ارحام مادران نسل به نسل منتقل می شوند ولی شکر خدا محیط سالم ما تا مدتی واکسینه است.
آن پدر خوانده های گنده لافزن افسار گسیخته هم که لب تیغند و جرات نفس کشیدن ندارند.
اما یک نصیحتد به دست چندمی هاشان:
دیدید پدر خوانده از سوزاندن و قربانی کردن شما ابایی ندارد! زودتر خود را نجات دهید که فردا شاید دیر باشد. از من گفتن بود.

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ب.ظ

حرفم نیمه کاره موند، رفتم شام بخورم:-) دوستان منتظر بودند.

حقارت و کوته فکری در میانشان موج می زد.
آنقدر مشکل شخصیتی دارند که با یک حرکت کوچک می شکنند. از بین می روند. وجودشان پوشالی است.

استاد پیشنهادهایشان هنوز یادمه. به من هم پیشنهاد اداره یک وبلاگ مجزا را داده بودند. البته اون موقع فکر نمی کردم که با چنین اشخاصی روبرو هستم!!!
پاسخم به پیشنهادشان واقعی و بدون غرض بود.

استاد برخی یا خیلی ساده لوح اند و یا خیلیییی وقیح. برخی سخنانی را بیان می کنند که آدم شرمش میشه.

استاد شرم و حیا، نجابت، احترام، صداقت و ... توی جامعه امان مرده.
بجاش بی حیایی، پرروی، دورویی، بی شرمی و وقاحت، ظاهرکاری و ... اومده.
جای افسوس دارن بعضی ها.

خدا رو شکر
خدایا ما رو به خودمون واگذار مکن.
آمین

سلمان
خانمی به نام ... را یادته؟
وبلاگش و پیشنهادش به تو برای ساختن وبلاگ مجزا (که سوابق همه در صتدوقچه هستند)! کنار این پیشنهاد تحلیلش کن. هرچند تو بدون این که لاف بزنی با یاری خدا حواست هست اما یادته گفتم مواظب این شخصیت باش مشکوکه؟
بعدا ان شاالله به این موضوع هم می رسیم. حتی این شخصیت مجازی هم با این همه زحمت مفت سوزانده شد!!!

خدایا برخی چقدر سقوط کرده اند؟! خدایا این روشهای شیطانی را کجا آموزش ذیذه اند؟ چه خانواده هایی-چه لقمه هایی؟ خدایا آدم وحشت می کند. اگر تو نباشی. خدایا باش.

استاد جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:43 ق.ظ

به نام خدا
سلام
به به خدا را شکر!
چه کلبه ای بشود این کلبه ان شاالله.
خدایا دست ما را بگیر و از غرور پیروزی حفظمان کن که تنگه های استراتژیک را رها نکنیم.
و تو استراتژیک ترینی!
باز هم کمکمان کن در این سحرهای سحر آمیز و در تمام ایام خدایی ات!
ای مهربان ترین مهربانان.
ممنون

سلمان رحمانی جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ب.ظ

سلام
به نظر زیر دقت کنید:

؟؟؟؟؟
پنجشنبه 15 بهمن ماه سال 1388 ساعت 11:43 PM
کلبه درویشان 2

ببخشید قصد بی احترامی ندارم اما چیزی که زیاده وبلاگه
ما دوست داریم مطالبی رو که به دست یک استاد نوشته می شه رو بخونیم.


ممنون

سلام
ممنون
می رسیم سلمان! کلبه به کلبه پیش می ریم.
راستی کجایند؟!

استاد شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:49 ق.ظ

از عصر ایران:

تاجران بصیرت ؛ از پدرخوانده های محفلی تا پادوهای مجلسی و خیابانی
این خط و این نشان که باز هم شاهد چنان رفتارهایی از جانب ایشان خواهیم بود چون برغم تمام ادعاها و جانماز آب کشیدن ها و شعارهای انقلابی شان، در اعماق وجود،‌ اعتقادی به آنچه می گویند ندارند. آنها امروز دم از ارزش ها می زنند چون نان و نام را در این می بینند ؛‌‌شک نکنید اگر زمان رژیم گذشته بود ، بسیاری از همین با بصیرت ها (!)، صبح به صبح دم در کاخ سعدآباد و نیاوران صف می کشیدند تا بلکه تعظیمی کنند و صله ای بگیرند و راهی به دربار بیابند.
عصرایران ؛ جعفر محمدی - کسانی که روز 14 خرداد در حرم امام خمینی(ره) و در 22 بهمن ٰ‌در حرم حضرت فاطمه معصومه(س) ، اقدام به بر هم زدن مراسم کردند و علیه سیدحسن خمینی و علی لاریجانی شعار دادند و حتی مهر و کفش به سمت رئیس مجلس پرتاب کردند و البته کارهایی از این دست زیاد دارند ،‌ با بصیرت های جامعه بودند! کسانی که «خود» را دانای کل و بصیر می دانستند و با این باور قطعی که «دیگران» ، مشتی انسان بی بصیرت و نادان هستند ،‌ بر آنها شوریدند و حتی مجال سخن گفتن نیز ندادند چرا که بی بصیرت ها ٰاز نگاه «بصیرت مردان» دوران ،‌نه حق سخن گفتن که حتی اگر از دست برآید ،‌حق حیات هم ندارند!

از دیدگاه با بصیرت ها ،‌ بصیرت یعنی همان که خودشان می اندیشند و آن کاری است که خود می کنند،‌حتی اگر عربده کشی در حرم بنیانگذار انقلاب باشد یا پرتاب مهر نماز و کفش آلوده در حرم مطهر خواهر امام رضا(ع)!
چرا این ها بصیرت است؟ چون اینان انجام می دهند:‌«هر چه آن خسرو کند ٰشیرین بود» ؛ خسروانی هستند برای خودشان!

این با بصیرت ها می گویند "آقا"‌ مظلوم شده است ؛ مقامات کشور و چهره های سیاسی ، در مسیر ولایت نیستند و بر ماست که نهیب شان بزنیم و از خواب غفلت بیدارشان کنیم ولو به آشوب و کتک و قانون شکستن!

ملاک شان را رهبری می دانند ولی وقتی رهبر انقلاب صراحتاً و علناً‌ به کارهایشان اشاره و حوادث قم و حرم امام را محکوم می کنند ، به روی خودشان هم نمی آورند و این خط و این نشان که باز هم شاهد چنان رفتارهایی از جانب ایشان خواهیم بود چون برغم تمام ادعاها و جانماز آب کشیدن ها و شعارهای انقلابی شان ، در اعماق وجود،‌ اعتقادی به آنچه می گویند ندارند. آنها امروز دم از ارزش ها می زنند چون نان و نام را در این می بینند ؛‌‌شک نکنید اگر زمان رژیم گذشته بود ، بسیاری از همین با بصیرت ها (!)، صبح به صبح دم در کاخ سعدآباد و نیاوران صف می کشیدند تا بلکه تعظیمی کنند و صله ای بگیرند و راهی به دربار بیابند.

روی سخن با پیاده نظام «پدرخوانده بصیرت» نیست. آنها عمدتاً جوانانی خام ، هیجانی ، ‌بی تجربه و در مجموع آلت دست هستند که منویات پدر خوانده ها را اجرا می کنند و چه زشت خو هستند آمرانی که جوانان را به میدان تخریب می فرستند تا خود بهره برداری سیاسی شان را بکنند و نهایتاً هم ، ‌اگر قرار بر برخورد باشد ،‌ همان پیاده نظام ها قربانی شوند ، کسانی که در جلسات سیاسی ، چنان مغزشویی شده اند که فکر می کنند عالم و آدم ،‌جمع شده اند تا اسلام و نظام و ارزش ها را از بین ببرند و اینک ،‌ رسالت آسمانی آنهاست که قربه الی الله ، نعره ای بکشند و نظام جامعه را به چالش گیرند و قوانین جمهوری اسلامی را زیر پا له کنند و شبانگاه ،‌ مخلصانه زیر لب بگویند:‌خدایا !‌ این اندک طاعت را از ما بپذیر ، بفضلک یا کریم!
غافل از آن که پدر خوانده های بصیرت ،‌درست در همان زمان ،‌زمزمه دیگری زیر لب دارند: خدایا ! این جوانان ساده دل را از ما مگیر که نردبان کار و بار و چانه زنی سیاسی مان شده اند ، کثرالله امثالهم!

اینک اما ، کاملاً‌ مشخص شده است که نه آن "پدرخوانده های مقدس نما" ، ‌بصیرت دارند و نه این "پادوهای شاگردبصیرت"!
البته بابصیرت های بی ادعا ،‌ بسیار پیش از این ،‌ بر روش این افراد در "تجارت بصیرت" واقف بودند ولی با سخنان رهبر انقلاب مبنی بر این که کارهای اینان به کشور آسیب می رساند و کار زیانبار نمی تواند مصداق بصیرت باشد ،‌ باید بقیه نیز که گمان می بردند این کارها در حمایت از ولایت است ،‌ متوجه ماجرا شده باشند مگر آن که قفل عناد و لجاج بر دل و فکرشان باشد یا آن که سهامدار تجارت بصیرت باشند.

آه از بوقلمون صفتی-ریاکاری و ایضا لافزنی
درهر رنگی و هر لباسی و در هر سطحی
تحت هر لوایی
لوای سبز و سیاه و هر رنگ
نمونه کوچکی از آنها را در اجتماع سالم علمی خود دیده ایم
شرمتان باد دروغگویان هزار رنگ

استاد جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:18 ق.ظ

سلام
سال نو مبارک
خصلت های نهفته مشترک لافزنان را که همه جا هود را نخود هر آش می کنندببینید:

یکشنبه 5 مهر ماه سال 1388 ساعت 10:52 AM
سلام استاد
یه پیشنهاد!!
اگه میشه قالب وبلاگ رو عوض کنید......
یه پیشنهاد دیگه!!(شد دوتا)
سایت های معتبر مربوط به شیمی یا سایت های تحقیقیاتی و پژوهشی و.... رو که به درد بچه ها ی شیمی بخوره رو
تو وبلاگ لینک کنید و معرفی کنید
ممنون
/
پاسخ:
به نام خدا
علیکم السلام.
بلد نیستم! در سوابق موجود است.
معرفی کنید تا لینک بدهیم. مضافا شاید غیر شیمیایی ها هم آمدند.
ممنون
استاد

این خصلت نهفته بعدا آشکارا بروز کرد!
همه جا دوست دارند نظر بدهند. به آزادی خصوصی ات نیز احترام نمی گذارند! قالب وبلاگ-نوع تعاملم با دانشجویان-انتخاب یک کلاس و عدم انتخاب یک کلاس-خواندن یک روزنامه یک سایت و ... (ات شاالله به همه می رسیم)
ابتدا شاید تصور شود راهنمایی یا مشارکت است اما بعدا مشخص شد که فضولی است.
رجز: لافزنان مزور کجایید؟!

استاد سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:31 ب.ظ

خدایا
تو شاهدی که کوچکترین تردیدی در مبارزه با این قوم فاسد نداشتم و ندارم!
کمکمان کم تا به وظیفه روشنگری خود در بین بندگان صالح و سالمت ادامه بدهیم و ما را آنی به خودمان وا مگذار به حق برکت این ماه نورانی.
۱۷ رمضان ۱۳۹۲

استاد دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:26 ق.ظ

به نام خدا
این مقاله صرف نظر از مطالبش که شایسته تدبر است افراط را به چالش می طلبد. البته بنده با تمام قسمتهای آن کوافق نیستم اما بنده در اجتماع ساده دانشجویی خودمان با هر دو نوع این گروه که به ظاهر دشمن هم اما دو لبه یک قیچی اند برخورد داشته و به یاری خدا توی دهن پلیدشان چنان زده ام که از ترس شخصیت های خود ساخته شان را هم فراموش کرده اند. راستی پده نویسان حقیر کجایند؟ مردان عمل(!!!) کجا؟ شرمتان باد مزوران لافزن! به خدا اگر با دادم نرسیده بود و آتویی نزد شما می داشتمریشه ام را خشکانده بودید ای پادوهای محفلی افسار گیسخته! هنوز با شما کاردارم! گفته بودم اگر بخواهید این بازیها را سر من در بیاورید به غلط کردن می اندازمتان! به ضبط شده هایی که از من در اختیار دارید دوباره گوش کنید! اگر آتویی می داشتید...! رجز: مردی نبود؟؟؟؟؟

از الف:
خاک اصولگرایی را چه کسانی به توبره خواهند کشید؟
وبلاگ > مهاجری، محمد - احمدی نژاد روزگاری که به اصولگرایان نیاز داشت، پایش را روی دوش شان گذاشت ، از نردبان بهشت بالا رفت و شهردار تهران شد. در سال 84 تشکرش از اصولگرایان را با لگد محکمی که به آنان زد، نشان داد اما اصولگرایان خوش خیال برای جلوگیری از رئیس جمهورشدن هاشمی رفسنجانی در مرحله دوم انتخابات، از احمدی نژاد پشتیبانی کردند.


در سال 88 هم با آنکه احمدی نژاد از اصولگرایان اعلام برائت – بخوانید اعلام بیزاری – کرد، اصولگرایان با همان استدلال سال84 از او حمایت کردند. احمدی نژاد، با هوشمندی تمام ، خرخره اصولگرایان را فشار داد تا مجبور شوند از او حمایت کنند ، اما وقتی تمام فد پشت او ایستادند، انگشتانش را نه تنها برنداشت، که این جریان سیاسی را به نفس های آخر نزدیک کرد.

او، اما به تنهایی چنین نکرد، بلکه جریان افراطی و عصبانی اصولگرا را تقویت و با خود همراه کرد. "بگم بگم" ها ، هتاکی به این و آن ، قانون شکنی، خودمحوری، رفتارهای بنی صدرگونه و ... با مساعدت همین جریان بداخلاق تندخو پاگرفت . هرچند که این جریان به خود احمدی نژاد هم رحم نکرد.

این جماعت افراطی که گوشه ای از رفتارش در حادثه22بهمن قم تجلی کرد، و پیش از آن نیز با گسیل داشتن عده ای به مقابل ساختمان مجلس، به فحاشی و ناسزاگویی پرداخته بودند، بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری، چاقوی شان تیزتر شده و گویی برنده انتخابات شده اند، شروع کرده اند به چاقوکشی سیاسی و فخش دادن به این و آن. از نگاه این جماعت، همه اهل فتنه اند و دزدند و جاسوس بیگانه اند و فاسدند، مگر اینکه به آنها باج بدهند.

نویسنده این سظور، اصلا مخالف حضور جریان عصبانی و افراطی در عرصه سیاست نیست، زیرا تا این جماعت نباشند، ارزش اخلاق و اصول انسانی و اعتدال و ... روشن نمی شود، اما موضوع این است که جریان مزبور، پرچم اصولگرایی در دست دارد.

جریان افراطی وابسته به اصولگرایی و جریان افراطی اصلاح طلبی ،اگر چه در ظاهر مانند دو لبه قیچی و در تضاد با یکدیگرند، اما نتیجه عملکردشان، ضربه زدن به اصول انقلاب و اصلاح طلبی و اصولگرایی است. اصلاح طلبان بارها چوب تندروهای شان را خورده اند؛ آیا اصولگرایان هنوز هم راضی اند بلایی که از دوران احمدی نژاد بر آنها باریدن گرفته، همچنان ببارد؟

ریش سفیدهای جریان اصولگرایی اگر حواسشان را جمع نکنند ،جریان افراطی، زیر پرچم آنها، در رسانه های آنها، در احزاب منسب به آنها و نیز در کسوت نمایندگی آنها در مجلس و ... تتمه اعتبار اصولگرایی را جارو خواهد کرد، خاکش را به توبره خواهد کشید و خلاص!
و این است سزای جریانی که مهارش را به دست تندروها می دهد.

(غلط) صحیح
(کوافق) موافق
(پده) پرده
(داشتمریشه ام) داشتم ریشه ام

استاد پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:41 ق.ظ

امان از نوچه پروری! امان از خصلت خود بزرگ بینی. امان عقده های فروخفته کودکی! گنده نوچه های لافزن حکایت ما از مصادیق بارز آنند. راستی می دانید اگر کوچکترین خطایی کنید مجازاتتان چقدر است؟!
مردی نبود؟ افت دارد!

از عصر ایران:

عضو شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه در گفت و گو با عصرایران:
آن‌چه در دوره ... رخ داد جوانگرایی نبود، نوچه‌پروری بود!

استاد یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:49 ب.ظ

دو چیز را پایانی نیست:
حماقت و وقاحت!!!
خدایا برخی چقدر وقیحند!!!

وقاحت را در دکان اعتقادات عرضه کردن و ژست عارفانه گرفتن که دیگر وامصیبتا (!) است. به اینها باید گفت اگر شماراست می گفتید به لافهایتان پایبند می بودید. من که این گونه حقیران بزدل را خوب می شناختم اما خدا را شکر که نقاب پر تزویرشان را به یاری خدا دریدم تا باطن خبیثشان آشکار شود. راستی کجایند؟ مردی نبود؟!!!

استاد پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:08 ق.ظ

دو چیز را پایانی نیست: حماقت و وقاحت.
وقاحت را در میدان مشورت خواستن و با ژست سوال پرسیدن وارد شدن و در خفا و با ریا فیلمنانه های حقیرانه و بزدلانه خود را دنبال کردن می توان معنا کرد! بزدلان سناریونویس لافزن کجایید؟ نوچه های مچ بند دارتان چه شدند؟ ای عقده ای های پرورش یافته در محیطهای عقده پرور(!) وه که قدر ندانستید نسخه هایی را که برای اصلاحتان تجویز می کردم! آینده شومی برایتان می بینم. شوم.

استاد پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:26 ب.ظ

...به اینها باید گفت اگر شماراست می گفتید به لافهایتان پایبند می بودید. من که این گونه حقیران بزدل را خوب می شناختم اما خدا را شکر که نقاب پر تزویرشان را به یاری خدا دریدم تا باطن خبیثشان آشکار شود. راستی کجایند؟ مردی نبود؟!!!۱

استاد پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:29 ب.ظ

آی... گنده لافزنان متکبر
مردی نبود مسوولیت نوشته هایش را بپذیرد؟!

خصوصا آنهایی که به شکست منتهی شد!!!!1

استاد پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:45 ب.ظ

راستی جناب ... ... نظر شما چیست؟!۱۱

استاد پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:01 ب.ظ

یاد آوری روزگار مریضهای بدبخت!!!۱۱
مردی هست؟!!!۱۱


اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشه‏‌یى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بى‏‌جیک زدنى
بى‌‏جُم خوردنى...

گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سال‌‏هاى سال بگذره
تا تصمیم‏شو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.

وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلم‌‏مو بست و
بعدش
میله‏‌هاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلم‏مو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگل‌‏ترین شاخه‏‌شو واسه پرنده انتخاب کرد.

باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونه‏‌ى بدیه
نشونه‌‏ى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونه‏‌ى خوبیه
نشونه‏‌ى اینه که دیگه مى‏‌تونین امضاش کنین.

پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مى‏‌کَنین و
اسم‏‌تونو با اون یه گوشه‏‌ى پرده می‌نویسین

استاد پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ

گنده لافزنان آیل جربزه پذیرفتن مطالب خود را دارند؟!!!۱۱
وگرنه همپالگی هاشان بدانند در شجاعت(!!!!۱) تنها نیستند!:


گنده لافزن ترسوی بی حیا!!!۱۱ هیچی نیاموخته ای! نمونه ای از لافهایت را ببین:


آموخته ها............




آموخته ام که وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود.
آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .
آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشقش شویم .
آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا میدهد ، نه زمان .
آموخته ام که تنها کسی مرا شاد میکند ، که بمن میگوید « تو مرا شاد کردی »
آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است .
آموخته ام که مهم بودن خوبست ولی خوب بودن مهمتر است .
آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده میشود « نه » گفت .
آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم .
آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به «دوستی» داریم که لحظه‌ای با او از جدی


بودن دور باشیم .


اموخته ام که تنها چیزی که یک شخص میخواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش.
آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.
آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم .
آموخته ام که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.
آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم ، انتظار لبخندی از سوی ما دارد.
آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان با آن نگاه را وسعت بخشید .
آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد.
آموخته ام که به چیزی که دل ندارد نباید دل بست .
آموخته ام که خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن .
و آموخته ام که قطره دریاست ، اگر با دریاست .

استاد جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:09 ق.ظ

به نام خدا

و ساعت صفر نزدیک است-در روز آغاز.
آغاز یک پایان.
چه ساعت ها دستکاری شده باشند و چه روزها.
حتی تقویم ها.
تقدیر کار خودرا می کند.

استاد جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:21 ق.ظ

و این سحرهای سحر انگیز.
و این سحرهای سحر انگیز.

سلمان رحمانی جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ق.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی
خدا قوت
مثل یه بیمار که ایست قلبی میکنه بعد تو اتاق تریاژ احیای مجدد میشه، این کلبه هم دوباره سروع به کار کرده!
خیر باشه ان شا الله.

خدا با صابرین است و هر که با خدا معامله کند، کار او گم نمیشود.
همین
در پناه خدا

به به استاد سلمان رسیدن مجدد به خیر. ان شاالله.--------------------------- گفته بودی بعضی ها صندوقچه را بهتر از ما می خوانند! روز مظلوم بر ظالم سخت تر است. آری سخت تر است. از این خنده ام می گیرد که برخی دغدغه ها برای بعضی ها تا لحظه آخر وجود دارد. برخی هر لحظه با ترس منتظرند. منتظر ...

استاد جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:38 ب.ظ

یاد آوری روزگار مریضهای بدبخت!!!۱۱
مردی هست؟!!!۱۱


اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشه‏‌یى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بى‏‌جیک زدنى
بى‌‏جُم خوردنى...

گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سال‌‏هاى سال بگذره
تا تصمیم‏شو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.

وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلم‌‏مو بست و
بعدش
میله‏‌هاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلم‏مو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگل‌‏ترین شاخه‏‌شو واسه پرنده انتخاب کرد.

باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونه‏‌ى بدیه
نشونه‌‏ى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونه‏‌ى خوبیه
نشونه‏‌ى اینه که دیگه مى‏‌تونین امضاش کنین.

پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مى‏‌کَنین و
اسم‏‌تونو با اون یه گوشه‏‌ى پرده می‌نویسین

مردی هست؟!-----------------------------
می دانم که نیست اما این برای برخی لافزنان تا برخی دیگر از لافزنان برای آنها قمپز در نکنند که شما مرد پذیرفتن لافهایتان هم نیستید! نه همه تان در عقده ای بودن و لاف زدن (وایضا نکاتی که گفته ام) سرو ته یک کرباسید. بارها آزمودمتان بارها. منتظر باشید.

استاد جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:49 ب.ظ

آیا مردی هست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟! ------------------------------می دانم که نیست. فقط برای این که پیش همپالگی های آلوده تر از خودشان قمپز شجاعت در نکنند!!!۱:-----------------------------------حقیقت تلخه
جنبه کمه
دنیا کوچیکه
ولی
.....
ولی همیشه آخرش حق برندست
متاسفام ....
چون هنوز خبر ندارم بعدش روچه کار میکنی
........

.....

کلام اخر
.....
ولی نمیدونن هیچکسی ......

......

/

الآن هم نمی دونی بعدش را چه کار می کنم!!!1----------------------------------------ساعت صفر شومت شروع شده. باور کن پسر. متاسفم برات! گاهی از دست منم دیگه کاری بر نمی آد. باور کن!

استاد جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:55 ب.ظ

خدایا شکرت که به من صبر دادی. و این که کوچکترین جزئیات را بنویسم! ممنونم ازت.

استاد جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:03 ب.ظ

مردی هست؟!!!:------------------------------------------------------------------------این جهان کوهست و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت.
بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد . این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت:
«کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد . »
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد .

او به خود گفت :
او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟ یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که میکنم ؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .

مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت . آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه ، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد ، گفت : مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم .

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد . او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری » وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود ، فرزندش نان زهرآلود را می خورد . به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت :

هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز میگردند

سلمان رحمانی جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد گرامی
خدا قوت

آره استاد، خیلی ها مطالب صندوقچه رو دنبال می کنند!
مطمئنم
در حال حاضر نمی دونم که آیا اتفاقی افتاده که شما این موضوع رو یادآوری کردید یا نه ولی در هر صورت امر صحیحی است.
برای خوردن لقمه حلال باید خدا رو شکر کرد.
برای داشتن اخلاق پذیرفتن ضعف واقعی خود.
برای پرورش یافتن در محیط خانوادگی سالم.
برای داشتن سلامتی روح، جسم و اخلاق و
برای هزار و یک نعمت دیگه ای خدا بهمون داده.

با آرزوی پیروزی و کامیابی اتان در همه حال.
در پناه خدا

سلام سلمان. اگه من نیز مثل بعضی ها می خواستم نه با مدرک که از روی تصورات زاجع به افراد قضاوت کنم می دانی که چه می شد! اما می دانی که من با دلیل و مدرک حرف می زنم. موضوع اینه که اگه در برهه ای به یک تیغه از (ظاهرا) دو تیغه این قیچی بند کردم به حاطر خطر بیشتر اونها بود و این به معنای نامرد نبودن و عقده ای نبودن و لافزن نبودن و تکرار می کنم مرد بودن تیغه دیگر نبود! بنا به دلایلی چوب را دوباره برداشتم!!! مردی نبود؟ افت دارد! راستی چه خبر از مچ بندهای عقده ای؟ با گندی که بالا آورده اید از سایه خود هم می ترسید. بترسید!

استاد شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:31 ق.ظ

یاد آوری روزگار مریضهای بدبخت!!!۱۱
مردی هست؟!!!۱۱
مسلما نیست. لافزنان فقط شعار مردانگی می دهند. ولی افت دارد!:


اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشه‏‌یى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بى‏‌جیک زدنى
بى‌‏جُم خوردنى...

گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سال‌‏هاى سال بگذره
تا تصمیم‏شو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.

وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلم‌‏مو بست و
بعدش
میله‏‌هاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلم‏مو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگل‌‏ترین شاخه‏‌شو واسه پرنده انتخاب کرد.

باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونه‏‌ى بدیه
نشونه‌‏ى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونه‏‌ى خوبیه
نشونه‏‌ى اینه که دیگه مى‏‌تونین امضاش کنین.

پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مى‏‌کَنین و
اسم‏‌تونو با اون یه گوشه‏‌ى پرده می‌نویسین
--------------------------------------------------------------------------------
پاسخ:مردی هست؟!-----------------------------
می دانم که نیست اما این برای برخی لافزنان تا برخی دیگر از لافزنان برای آنها قمپز در نکنند که شما مرد پذیرفتن لافهایتان هم نیستید! نه همه تان در عقده ای بودن و لاف زدن (وایضا نکاتی که گفته ام) سرو ته یک کرباسید. بارها آزمودمتان بارها. منتظر باشید.

مسلما مردی نیست. ولی اون یکی تیغه خیلی خوشحال شد .وقتی بار اول این گرا را دادم. خدایا شکرت.

استاد شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:49 ق.ظ

دو چیز را پایانی نیست: حماقت و وقاحت.
وقاحت را در میدان مشورت خواستن و با ژست سوال پرسیدن وارد شدن و در خفا و با ریا فیلمنانه های حقیرانه و بزدلانه خود را دنبال کردن می توان معنا کرد! بزدلان سناریونویس لافزن کجایید؟ نوچه های مچ بند دارتان چه شدند؟ ای عقده ای های پرورش یافته در محیطهای عقده پرور(!) وه که قدر ندانستید نسخه هایی را که برای اصلاحتان تجویز می کردم! آینده شومی برایتان می بینم. شوم.

استاد شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ب.ظ

مردی هست؟!!!۱۱
مسلما نیست. لافزنان فقط شعار مردانگی می دهند. ولی افت دارد!:


اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشه‏‌یى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بى‏‌جیک زدنى
بى‌‏جُم خوردنى...

گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سال‌‏هاى سال بگذره
تا تصمیم‏شو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.

وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلم‌‏مو بست و
بعدش
میله‏‌هاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلم‏مو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگل‌‏ترین شاخه‏‌شو واسه پرنده انتخاب کرد.

باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونه‏‌ى بدیه
نشونه‌‏ى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونه‏‌ى خوبیه
نشونه‏‌ى اینه که دیگه مى‏‌تونین امضاش کنین.

پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مى‏‌کَنین و
اسم‏‌تونو با اون یه گوشه‏‌ى پرده می‌نویسین

مچ بند جان!!! می گم شما هم خوب لاف مردانگی و از این قمپز ها می آمدی! پیام کوتاهات هم که از این قمپزها پر بود! می گم حالا که مردی نیست بیا گناه رییس را گردن بگیر قال را بکن!111

استاد شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:49 ب.ظ

نمی دونم چرا برخی این قدر پررویند. بابا آدم نمی خواد با بعضی ها چایی بخوره مگه زوره! باز رییس اون تیغه ای قمپز می اومد که سرچشمه چایی هم دست من است و چه و چه... خدایا برخی چقدر پررویند!

استاد شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:54 ب.ظ

از ویکی پدیا:

عقده در روانشناسی به گروهی از عوامل روانی که به طور ناخود آگاه به یک فرد در رابطه با موضوع خاصی منسوب شده و رفتارهای او را تحت تاثیر قرار می‌دهند.

عقده ٔ روانی، ناراحتیها و رنجهای شدید و درونی را گویند که بر اثر عدم ارضای امیال سرکوفته وانجام نشدن آرزوها بر انسان عارض می‌شوند. [۱]

محتویات [نهفتن]
۱ لیست عقده‌های روانی
۱.۱ عقده‌های فرویدی
۱.۲ یونگی
۱.۳ عقده‌های دیگر

استاد شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:46 ب.ظ

به نام خدا
خصلت های لافزنان:
همیشه در سایه بودن. همیشه قمپز در کردن. همیشه سناریو نوشتن و همیشه در حسادت زیستن وجه مشترک تمام لاف زنهاست. از تکات مشترک دیگرشان قبول نداشتن طبقه ای است که متعلق به آنند. عکسهای روز اول دانشگاهشان را با عکسهای روز آخرشان و قمپزهای بعدی شان مقایسه کنید متوجه می شوید. چند تاشان را نظر به اهمیت ماجرا مجبور شدم دقیق شوم. یکی شان که پدر زحمت کشش از دستش خون گریه می کرد. بیچاره ذله شده بود. اینها برای خانواده خود نیز قمپز در می کنند. عشقهاشان پوشالی-دست یاری شان دغل و قسمهاشان دروغ است. وقاحت در حد اعلای آن و فراموشکاری که قرین دروغ گویی است از دیگر صفات آتهاست. همیشه به خود شک دارند...
ادامه دارد

استاد یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:46 ق.ظ

از کلبه بارون و آسمون ۴:

از تابناک:

..فرهیختگان آنلاین نوشت:

سرشاخه این باند با صدور ...سپس به مشهد رفته و کانون بحث و انتقاد دینی را تأسیس می‌کند، اما چندی بعد این کانون به علت فعالیت‌های خلاف عرف و دین اسلام تعطیل می‌شود. متهم در بخشی از اعترافات خود هدف از تشکیل کانون بحث و انتقاد دینی را اینچنین بیان می‌کند:«هر کس دوست دارد دارای شخصیتی باشد و من در آن زمان نمی‌توانستم از راه عادی دارای یک جایگاه ویژه باشم.

از همان دوران جوانی به وسیله دوستان و تشکیل کانون بحث و انتقاد دینی و مدرسه علوم دینی، سعی کردم شخصیت ویژه‌ای برای خود بسازم.» وی در جهت بزرگنمایی شخصیت خود تلاش نموده و همین موضوع منشأ انحرافات دیگر او است. خود او در این رابطه می‌گوید:«من از روزگار جوانی به دنبال فعالیت برای خدا بودم، اما لذت‌ها و خواسته‌های دنیوی من را وادار به شخصیت‌سازی کرد و می‌خواستم بدون زحمت برای خود شخصیت ویژه‌ای داشته باشم.

به همین جهت در روزگار جوانی همواره خود را به علما و روحانیون نزدیک کرده و می‌خواستم که از طریق آنها برای خود دارای شخصیت شوم. من که نتوانسته بودم پا به پای علما حرکت کنم، کار برایم بسیار مشکل شده بود. اینجا بود که با خودم فکر کردم اگر بخواهم پیش مردم شخصیتی برای خودم باشم باید از راه توسل به معنویات وارد شوم چرا که علم معرفتی و دینی ندارم.»

وی در ادامه اعترافات خود در رابطه با نحوه گرایش به مباحث انحرافی می‌افزاید:«در اولین اقدام کتاب «پ-‌ ر» را نوشتم که مورد استقبال قرارگرفت و به تدریج به عنوان استاد تذهیب نفس در بین مردم و به ویژه نسل جوان معرفی شدم.» براساس مستندات موجود، «حسن-‌ ش» به مرور زمان بعد از سه سال فعالیت در ۱۶ شهر ایران، در کشور‌های کویت، امارات، کانادا، بحرین، لبنان و قطر اقدام به ‌جذب ایرانیان مقیم این کشور‌ها کرده و در مدت یک سال توانسته تعداد ۷۰۰ نفر ایرانی ...
--------------------------------------------------------------------------------
پاسخ:کمبود شخصیت: ...هر کس دوست دارد دارای شخصیتی باشد و من در آن زمان نمی‌توانستم از راه عادی دارای یک جایگاه ویژه باشم... ...اما لذت‌ها و خواسته‌های دنیوی من را وادار به شخصیت‌سازی کرد و می‌خواستم بدون زحمت برای خود شخصیت ویژه‌ای داشته باشم.... ...اینجا بود که با خودم فکر کردم اگر بخواهم پیش مردم شخصیتی برای خودم باشم باید از راه توسل به معنویات وارد شوم چرا که علم معرفتی و دینی ندارم.» این نمونه سرنوشت همان لافزنانی است که دل را اهلی می کند!!! یا دل اهل آنان است!!! البته به قول مولا لغاتی چند هم خوانده اند اماافسوس که آن را سرچشمه فریب خلق وریا قرار داده اند. سرنوشت به ظاهر مدرنتر هاشان هم که بهتر از این نیست!کلبه بارون و آسمون ۴

بله به ظاهر مدرنترهاشان نیز سرنوشتی بهتر ندارند. در حقیقت تابلوی گروه و دسته آنها دکان آنهاست. این لافزنان حقیر و عقده ای دوست دارند رییس باشند. اگر شد رییس حزب حاکم و اگر نشد دست کم رییس اپوزوسیون...
ان شاالله ادامه دارد

استاد دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:09 ب.ظ

خدایا! چرا لافهایی می زنیم که از عهده انجام آن برنمی آییم؟ چرا دائما دوست داریم نقش بازی کنیم؟ ای لافزنان وقیح چیزهایی از شما می دانم که مخ تان سوت می کشد! شما را مطالعه کرده ام! شما را محک زده ام. شما را بارها و بارها آزموده ام. چه شد لافها؟ چه شد گزافها؟ چه شد منم منم زدنها؟ اگر دین ندارید لااقل مرد باشید! سرنوشتتان شوم و آینده تان سیاه است. شکست نصیب کسی است که خام دست دوستی شما شود! ای دارنده عشقهای جعلی و پوشالی و ای بازیگران عقده ای نقشهای خائنانه! بی بنیان باد خانه های سست پایه تان در تند باد زندگی و پر نوسان باد ریشه های سستتان در طوفان مصائب! بدبخت آن که به قول یاری شما خام شود و مغروق آن که به امید زورق در هم شکسته شما به دریا زند! دم فرو بندید که یارای مبارزه تان نیست و در تاریکی ها روید که در نور نتوانید زیست!
من که میدانستم مردی برای پذیرفتن لاطائلاتش نیست ولی خوشحالم که به خودتان اثبات شد!
هنوز رجز می خوانم!: مردی نبود؟!!!

استاد دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:44 ب.ظ

کامنت تمام نشدنی که اولین بار توسط امین ارسال شد:

مطهره معماری پناه
پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 ق.ظ

این بیچاره هیدروژن


هیدروژن با این که وجوه مشترکی با بعضی از گروه ها داشت نتوانست در هیچ یک از گروه‌های جدولی تناوبی اجازه‌ی اقامت کسب کند. ابتدا به سراغ قلیایی‌ها رفت و با آن‌ها اظهار قومیّت کرد. قلیایی‌ها چون او را مانند خود پوشیده در اوربیتال دیدند و به خصوص شنیده بودند گاه او را با عنوان کاتیون نام می‌برند وی را در گروه خود پذیرفتند. حتی لیتیم اتاق فوقانی را به او اختصاص داد. امّا بعد حرکاتی از هیدروژن سر زد که باعث گفتگوها و ایجاد شک و تردیدها گردید.
لیتیم به سدیم گفت او گاه برای برقراری پیوندها با ما اظهار تمایل می‌کند. کِی این رسم بین ما بود؟
سدیم: شنیده‌ام h کاملاً عریان است و هیچ پوششی از الکترون ندارد. واقعاً بی‌شرمی نیست؟
لیتیم: اگر الکترون هم پیدا کند. گاز می‌شود, فرار می‌کند. او بندبشو نیست. ما عنصر گازی نداشتیم؟
سدیم: اگر h در فعالیت‌های الکترولیتی مانند ما به کاتد می‌رود یک نیرنگ است. شنیده‌ایم گاه در چهره‌ی هیدرید h و به طور مذاب به آند می‌رود.
لیتیم: پیوند ما با عناصر دیگر از جمله هالوژن‌ها یونی است. کووالانسی نیست. امّا او پیوند کووالانسی برقرار می‌کند.
سدیم: بلی ما در خانواده‌ی خود عنصری این گونه دورو نداریم. او گاه کاتیون و گاه آنیون می‌شود.
لیتیم: فعالیت ما در حالت فلزی زبانزد خاص و عام است. برّاق و رسانای الکتریسیته هم هستیم او چه شباهتی به ما دارد؟
سدیم: درست است او از تبار ما نیست. ما کِی آنیون شده‌ایم؟ باید عذرش را خواست.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی هالوژن‌ها می‌رود و خود را منسوب به آن‌ها معرفی می‌کند و می‌گوید: من مانند فلوئوروکلر گازی شکل هستم. حتی با همة کوچکی و سبکی حجمی برابر آن‌ها اشتغال می‌کنم (4/22 لیتر), شما بیشترین تمایل وصلت را با قلیایی‌ها دارید. من هم بی‌میل نیستم. من به صورت ملکولی مانند شما دو اتمی هستم.
آن‌ها او را پذیرفتند, امّا زمانی بعد احساس می‌کنند این یک وجبی آن‌ها را فریب داده است, چرا که او کاهنده است و آن‌ها اکسنده. او چه ربطی به آن‌ها دارد. عذرش را می‌خواهند.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی کربن می‌رود و اظهار هم‌بستگی می‌کند و می‌افزاید لایه‌ی ظرفیت من مانند لایه‌ی ظرفیت شما نیمه‌پر است. ما الکترونگاتیویته مشابه داریم و به جای پیوند یونی پیوند کووالانسی برقرار می‌کنیم. اما الماس و سیلیسیم با آن وقار و داشتن شبکه وسیع کووالانسی از ابتدا نسبتی بین خود و آن جزء ناچیز ندیدند و بی‌اعتنا طردش کردند. بلی هیدروژن از آن به بعد گوشه‌ی تنهایی برگزید و دانست کسی که چند چهره دارد تنها می‌ماند.
پاسخ:
به نام خدا
سلام
ممنون

بیچاره هیدروژن و بیچاره بوقلمون صفتها!
بیچاره نیرنگ بازها
مدعیان لافزن دروغگو
ونان به نرخ روز خورها!

امین هم قبلا این پست را فرستاده بود
اما این قدر زیباست که هرگز کهنه نمی شود.
ممنون

بیچاره هیدروژن و بیچاره بوقلمون صفتها!
بیچاره نیرنگ بازها
مدعیان لافزن دروغگو
ونان به نرخ روز خورها!

استاد دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ب.ظ

یادآوری برخی خصلت های هیدروژن صفتان لافزن در برگی از تاریخ:

شمسی
چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ
سلام استاد
من یک کامنت دیگه با همین مضمون براتون گذاشتم اما آخرش یه مشکلی پیش اومد نمی دونم دستتون رسیده یا نه . اگر رسیده لطفا یکی رو حذف کنید. ممنون
*********************************************
اواخر شهریور پارسال بود که متوجه شدیم درس شیمی آلی 1 برای گروه ما توسط دکتر عموزاده اراعه شده. چه حرف ها و شایعه ها که پشت سر این استاد عزیز نبود: دکتر عموزاده انقدر امتحاناتش سخته که اگر 10 بگیری باید خدارو شکر کنی!!یا دکتر عموزاده به هیچکس ارفاق نمیکنه . پوست میکنه!! یا دکتر عموزاده اصلا احترام دانشجو سرش نمیشه با همه بد برخورد می کنه !! و خیلی چیز های دیگه ...
خلاصه انقدر حرف زده بودن و رو اعصاب ما رفته بودن که می ترسیدیم آلی رو با دکتر عموزاده برداریم خب آلی چرخشی بود 3 تا درس 3 واحدی می شد ترس داشت!!
من هم به معلم شیمی دوره ی دبیرستانم که رابطه ی خیلی خوبی باهاش دارم زنگ زدم ازش پرسیدم چی کار کنم!! ایشون گفتن همون طور که پشت سر معلم ها حرف زیاده پشت سر اساتید هم حرف زیاده!! معمولا هم حرف ها رو کسایی می زنند که مقصر برخورد بد استاد خودشونن و بی خودی کینه به دل می گیرن و حرف های نامربوط می زنن!! آخرش هم پیشنهاد کردن که حتما درس رو بردارم و از ورودی های خودمون عقب نمونم.
منم نتیجه ی مشاوره !! رو به دوستام گفتم و اومدیم سر کلاس آلی یک نشستیم . الآن دو ترم گذشته و من متوجه شدم که نه تنها همه ی اون حرف ها دروغ و بی اساس بود بلکه دکتر عموزاده بهترین استادی بود که من می تونستم داشته باشم.
حالا که من و دوستام دلمون می خواد فقط سر کلاس دکتر عموزاده باشیم باید خبر بیاد که به دلیل ازدیاد دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا ایشون نمی تونن درس آلی سه رو برای دانشجویان کارشناسی اراعه بدن!
دنیاست دیگه !! همه چیزش پشت و رو و برعکسه!!

استاد باور کنید من با علاقه ی خیلی زیاد رشته شیمی رو انتخاب کردم ولی این دو ترم فقط به امید کلاس های شما دانشگاه می رفتم بقه ی کلاس ها هیچ جذابیتی نداشت . حالا ترم بعد به چه امیدی برم سر کلاس؟
راستش داره از دانشجو های ارشد و دکترا بدم میاد یه جورایی دیگه چشم دیدنشون رو ندارم !!


پاسخ:
به نام خدا
سلام

خوشحالم که دید مثبتی به من دارید. خدا را شکر

خوشحالم که این مطالب را گفتید تا دانشجویان قدیمی و رفته من که باور برخی مسایل برایشان سخت بود(یعنی نظر به ذات پاکشان فکر نمی کردند برخی چقدر می توانند سقوط کرده باشند) و فقط به خاطر شناخت من حرفهایم را می پذیرفتند متوجه شوند چه جو سنگینی علیه من معدودی راه انداخته بودند. همانها که له له درس برداشتن با من را می زدند و چون آلت دستان پلیدشان در حصول به نتایج شیطانی شان نشدم شروع به بداخلاقی کردند. آنها که نه دین دارند و نه آزاده اند. رییس مآبان دیکتاتوری که ژست دموکراسی می گیرند و از هر دیکتاتوری دیکتاتورترند و از حالا تمرین معاویه صفتی می کنند. به خدایی که جانم در دستان اوست هجمه سنگینی علیه گروه راه انداخته بودند و چون خود را سپر کردم این کارها را شروع کردند.
و خوشحالم. خوشحال که برخی معلوم الحالهایشان به مرحله فحاشی بی شرمانه رسیده اند که این نشانه شکست قطعی شان است.
این من بودم که به یاری خدا و روش مولا ع چشم فتنه شان را از حدقه در آوردم.
و حالا مسلما معنی برخی کامنتها ی من را راجع به لافزنان دروغگوی ریاکار متوجه می شوید!

بگذریم. درد دل شقشقیه مانندی بود که گذشت.
اگر در خدمتتان بودم که فبها. اگر نبودم هم که دلم برای کلاستان تنگ می شود.

راستی شما شیمیست خوبی می شوید ان شاالله شمسی
چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:39 ب.ظ
امیدوارم این طور که شما می گید باشه و بتونم واقعا یه شمیست خوب باشم .این جمله رو که خوندم اشکم در اومد . انتظارش رو نداشتم.
اگر منظورتان از لافزنان دروغگوی ریاکار این بوده که متاسفانه در کلاس ما هم چند تایی از این افراد هست . من فقط امیدوارم بعد از این که کارشون با این دانشگاه تموم شد و مدرک لیسانسی رو که می خواستن گرفتن به همه چی پشت پا نزنن و پشت سر اساتید دانشگاه بد نگن.

با دوستم خانم طالبی امروز صحبت می کردیم هر دو اتفاق نظر داشتیم که با این خبر از آلی ۳ دیگه دست و دلمون به چرخوندن کلبه نمیره ولی حالا که افتتاح شده سعی می کنیم با این روحیه هم خوب بچرخونیمش. ممنون استاد.
پاسخ:
سلام
نه تو کلاس شما وجود نداره یعنی گروهی که ازشون یاد می کردم و به خاطر مسایلی که می گفتم تخریب سیستماتیک می کردند وجود ندارد. اگر می داشت باهاتون درس بر نمی داشتم. کلاس شما از نظر اخلاقی ۱۰۰ بود. اونهایی که من می گم ماکیاول به تمام معنی هستند. کامنتهای مربوط را دوباره بخوانید خصوصیاتشون دستتون می آد.
همکاری با صندوقچه اصلا اجباری نیست اگه واقعا دست و دلتون به کار نمی ره اجباری نیست. کلبه تون می مونه تا هر وقت که خواستید.

سلام این یادآوری برای دانشجویان عزیز که بشناسندبا چه تیپ آدمهای حقیری سرو کار داشتم. عقده ای های بی جنمی که چون آلت دستان پلیدشان در حصول به نتایج شیطانی شان نشدم وبه خاطر عقده های روحی روانی حاصل از گذشته هاشان، با تقسیم وظیفه و اتاق فکری شیطانی و با هیدروژن صفتی و پررویی (اصلاح می کنم: وقاحت) به قول خود سناریو نوشتند و دل اهلی کردند و چه و چه! من که می شناختمشان اما بد نیست لافهایشان را مرور کنند و مهمتر سایر دانشجویان عزیز با طناب پوسیده این تیپ عقده ای های گداصفت، در چاه نروند. راستی مردی نبود؟!

استاد جمعه 26 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:58 ق.ظ

از کلبه دوری دوستی-صندوقچه ۲:

سلام استاد
یه چند وقته چه چیزی می خوام بگم یعنی یه جورایی می خوام بپرسم باز می گم ولش کن ! آخه هی می خوام از ماجراهای انجمن سال 88-89 فاصله بگیرم هی به خودم می گم به من ربطی نداره کاری نداشته باشم باز یه چیزی می بینم فضولیم گل میکنه!
فکر می کنم از اون کامنت هایی بشه که دوباره پشت بندش شروع کنید به گذاشتن برگی از تاریخ . شاید هم چیز خاصی نباشه ها !!!!!!! .............................

یه سوال ؟! این انجمن به بهانه ایمن نبودن آزمایشگاه ها هم اساتید رو اذیت می کردن ؟
--------------------------------------------------------------------------------
پاسخ:سلام

هرچه می خواهید بپرسید. دانستن حق شماست و تمام حرف من هم (خصوصا برای صندلی داغ و مناظره رو در رو) همین بوده است. بر خلاف سیاه کارانی که شعار شفافیت می دادند و مکر می کردند.

عده ای بودند که وصفشان بارها و بارها رقته است.

تا زمانی که جنبه نهی از منکر و امر به معروف و شفافیت و پاسخگویی و اصلاح بود نه تنها مخالف نبودیم که موافقت داشتیم و من علی الخصوص سعی داشتم آنها را اصلاح کنم (یعنی بهترین سیاست راستی است) اما بنا به دلایل عدیده ای که می توانید از لابلای صندوقچه ها دریابید بنای برخی از اول بر تخریب و شانتاژ بود و نه اصلاح. وقتی حجت تمام شد-در آن جو وحشتناک-واقعا وحشتناک- که هرکسی جرات به میدان آمدن نداشت خود را جلوی گروه قرار دادم و گذشت آنچه گذشت! درآن شرایط تاریک به تایید همه-کسی را جز من یارای باطل کردن نیرنگ پلیدشان نبود و خدا را شکر که رو سفیدم کرد. (این من بودم که به فرمایش مولا و روش او چشم فتنه شان را از حدقه در آوردم و خدا را شکر. صد هزار بار شکر) شما می دانید که من از منم منم زدن بی زارم اما در برابر این قوم لافزن پرمدعای سیاهکار باید رجز خواند. رجز. از لانه ها درشان می آورم! حالا حالاها کارشان دارم!
کجا رفتند مدعیان دروغین؟
چه شدند لافزنان!
کجا شد پرچم سرخشان!
بارها به آنها گفته ام و رجز خوانده ام. کجا رفتند به قول خودشان مردان میدان!

بگذریم تعدادی بودند که بنا به دلایل عدیده به هرچیزی یند می کردند و یه نام گروهی که گقتید نبودند اما برخی افراد خاص بودند که آنها را دروغزنان لافزن هیدروژن صفت می نامم و سردمدار بودند دو تیغه قیچی بودند که در ظاهر تضاد انگیزشان یه قول شهید مطهری برای قطع کردن یک ریشه حرکت می کردند!
خواستید حضوری مراجعه کنید بیشتر بگویم البته می دانید که من معمولا اسمی از کسی نمی برم ولی به قراین به راحتی می توانید بفهمید. حتما برخی مدارک را بخواهید به شما نشان دهم!

ممنون
یکشنبه 4 تیر 1391 @ 11:32 ویرایش پاسخ | حذف | نپذیرفتن بلی | خیر

استاد جمعه 26 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ

به نام خدا
با این که چشم و شامه یرزخی ندارم اما بوی گند ریای برخی آنقدر مشمئز کننده است که به مشامم می رسد. بدبخت آنها که به این بدبخت تر از خودهاشان دل ببندند. آنها که لاف اهلی کرده دل می زنند و قمپز سیمرغ بودن در می کنند و از اکنون تمرین معاویه صفتی می کنند. خدایا تو شاهد باش که ریا می کنند و بازار فریب خلق راه انداخته اند. خدایا از تو ممنونم که تعفن وجودی شان را نشان دادی تا دیگر دست کم حنایشان نزد همگنانشان رنگ نداشته باشد. انسانهای بزدل حقیری که لاف دل اهل ماست می زدند و لاف شجاعت. انا از قبول حرفهای خود و نامهای مستعار دهن پرکن خود می ترسند. مولا فرمود اینها از صلب پدران و ارحام مادران از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شوند.
مسلما مردپذیرش کارهای خود نیستند!

بله مسلما اینان چون ابلیس تا روز معلوم زتده اند. زنده به معنای نفس کشیدن! اما مرده اند به معنای واقعی.

استاد پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:39 ب.ظ

لافزن ترسو از آزادی وبلا گاستفاده می کند با نام مستعار وارد می شود. مطلب حقی (کلمه الحق یراد بهالباطل) می گوید. تمجیدی هم می کند وجا پا باز می کند! اگرتایید نکنی فریادوا آزادیا (!) سر می دهد و اگر تایید کنی متهم به متملق پروری ات می کند! ماکیاول بدبخت به هزار روش شیطانی برای دوستان خودنیز دام پهن می کند. با همپالگی های خود نیز صادق نیست و همه اینهارا توجیه تیزی و زرنگی هم می کند.
ای ترسوهای لافزن بدبخت(!) کجا رفتید؟ چه شد لافها؟ چه شد گزافها؟ مردی نمی بینم. خودتان را بشناسید. عقده ای های بزرگ شده با عقده در محیط های عقده پرور!

استاد شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:35 ق.ظ

به نام خدا محرم امسال هم آمد.------------------------------------------------------------------------------------------ایام می گذرد و این معاویه صفتان جرات نفس کشیدن ندارند! لافزنان عقده ای اعم از سناریونویس و اعم از دل اهلی کن (!!!) بابا والله افت دارد. به خدا افت دارد. مردی نبود؟! راستی نوچه های بدبخت تر از خودتان چه شدند؟ مچ بندهای عقده ای- شاه های بی تاج و تخت-گدایان قمپز در کن-همسفران سفرهای ریایی تان بدبخت های بدبخت تر از خودتان چه شدند؟ بیچارگانی که آنها را آتش دم توب خود می کردید و در هرزنامه های سیاهتان (در حالی که خودتان مردی با نام خود بودن را نداشتید-و هنوز هم ندارید) آنها را با نام واقعی شان جلو می انداختید چه شدند؟ کجا رفتند؟ چه شدند بدبختانی که سوزاندیدشان برای به دست آوردن کوچکترین اطلاعات-وقتی که تمام منافذ را بر شما بسته بودم. بیچاره ها چه ترسی از شما و روشهای ماکیاولی تان داشتند. اینها را می گونم تا دانشجویان عزیزم را چراغ باشد تا به دام شیادان بی بته ای چون شما نیفتند.
واقعیت این است که مردی نمی بینم.

استاد شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:56 ب.ظ

من تعجبم چگونه دم از خدا و پیامتر می زنند در حالی که به راحتی دروغ می گویند و صدای این و آن را در خفا ضبط می کنند و پیشنهاد فروش آنها را می دهند!

من تعجبم چگونه لاف مردانگی می زنند و ادعای آزادگی می کنند در حالی که تک تک کارها و رفتارهایشان با سناریوی قبلی و از پیش تعیین شده و در جهت ماکیاولیسم نهادینه شده در وجودشان است؟

اما این معاویه های ظاهرا سنتی و مدرن در مخالفت با حق و کشف حتی عورت برای نجات جان پلیدشان چون عمروعاصها متفق اند!

مرد نیستند و این بد دردی است. بد.

استاد دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:14 ق.ظ

روشنگری:
نکته ای که لافزنان دجال صفت از آن وحشت دارند.

استاد سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:05 ب.ظ

خدایا کجایند قمپز در کنان علم سرخ؟!!
مردی نبود؟

استاد سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:07 ب.ظ

ترس وجه مشترک تمام لافزنان عالم است.

استاد سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:09 ب.ظ

عمل انسان است که ملاک عاشورایی بودن اوست.
عمل انسان است که بیانگر شجاعت اوست.

استاد پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ب.ظ

فرخ به خواهرش که مات و مبهوت بود گفت: "ارباب سالاری (شوهر خواهرش) را من کشتم.می دانی چرا چون دوستم نداشت" فرخ با ظاهر مغرورش در این جا مثل بچه ها شده بود و عقده های کودکی و خانوادگی اش در رفتارش مشخص بوده، موجودی حقیر، بدبخت و شایسته ترحم به نظر می رسید.
عجیب در این صحنه به یاد بدبخت های عقده ای افتادم. فرخ از هیچ جنایتی (در پس از باران) فروگذار نکرد و من مطمئنم این لافزنان بی بته هم قاتلان درجه یکی از آب در می آیند. تروریست های به تمام معنی! دقیقا شخصیت ها یکی است. آنها که از ترور شخصیت شروع می کنند اگر بتوانند به ترور فیزیکی هم می رسند. توی دهن این قوم فقط به یاری خدا و پیروی از روش مولا من زدم.

یکی یکی-دانه دانه از لانه های تاریکی شان بیرونشان کشیدم. هنوز هم با آنها کار دارم. راستی رجز: لاف شجاعت زنها کجایند؟!

استاد جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 ق.ظ

یک زمانی (آن موقع ها که مغرور به اصطلاح پیروزی خود و در اصل مشغول لو دادن خودشان و بیرون آورده شدن از لانه های کثیفشان توسط من بودند) می گفتند: در همین صندوقچه بحث کنیم! همین جا شما بگویید ما هم بگوییم! بدبختان شایسته ترحم همیشه دوست دارند مخفی باشند چون می ترسند.از شخصیت خود می ترسند. عقده های فقر (فقر فرهنگی-فقر عقیدتی-فقر...) بدجوری همراه این قوم است. برای همین است بین همپالگی های خود قمپز با مالیات و بل مالیات در می کنند و برای بقیه نیز قمپز بی مالیات! همیشه از بحث رودررو فراری بودند. همیشه. ترسوهای بی جنم.
مردی نبود؟

با فلان و فلان دمخورم و با فلان و بهمان نشست و برخواست دارم و .. ورد زبان دروغگویشان است. اگر به عنوان نوچه می پذیرفتمشان ظاهرا برد می کردم اما به دو دلیل این کار را نکردم: 1-می خواستم به خود بیایند و اصلاح شوند. 2-این خصلت گرگ گونه آخر صاحب خود را هم می گزد. (برای همین است مدتهاست علیه یکدیگر هم می زنند!)

استاد جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:53 ق.ظ

گنده لات متکبر لافزن انگار کر است یا دست کم وصل به کر است! بخوانید این برگ از تاریخ را:

۷ مهر ۸۹ (تایید نشده)
چند روز پیش اومده بودم دانش گاه اونجا دیگه بدون ما ...ها صفایی نداره .تعطیلش کنید بره پی کارش.

اوایل فکر می کردم شوخی می کند بعدا دیدم نخیر! بحث خیلی ریشه دار تر از اینهاست. واقعا این لافزنان متکبر و وقیحند و در عین حال ترسو. دل اهلی می کردند و دل اهل آنان بود و مجهول شناسایی می کردند و متخصص شناسایی نامهای مستعار بودند و آی پی شناسی و قسیم بهشت و دوزخ بودن هم جزو وظایف آنها بود! پرروهای بی حیا که شرم مسلمانان واقعی بودند و هستند. یک باند بودند. باند از خدا بی خبر و خطرناک. ماکیاول به تمام معنا.
به یاری خدا وپیروی از روش مولا چنان به دهان پلیدشان زدم که از ترس در هزار لانه خزیده اند. ببین چه کارهای دیگری کرده اند که از ترس جرات نشان دادن خود را ندارند. لااقل همپالگی هاشان بشناسند آنها را و دیگر به دام این شیاطین نیفتند.

استاد جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:01 ب.ظ

جوجه نوچه یک روز به دفترم آمد و گفت که من ... را می شناسم. فکر می کرد فورا پای صحبت های منافقانه اش می نشینم و وقتی بی علاقگی مرا دید اطلاعات ذی قیمتی داد و رفت!

استاد جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:05 ب.ظ

ماکیاول امیدوار (!) روزی به دفترم آمد و بی مقذمه گفت که با آی پی ها می تواند افراد را برایم شناسایی کند(!) غافل از این که همین جا قافیه را باخته. در ادامه جمله از من جای دیگری سر بر آورد که نادان نمی دانست مراقبم و تحت مراقبت است!

استاد جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:09 ب.ظ

ماکیاول بدبخت روزی به دفترم آمد و گفت فرانسه خوب درس نمی دهی! و چون بی علاقگی مرا به خناسی خود دید ادامه داد بچه های کلاست می گویند. غافل از این که با این تیپ صحبت ها اول مشروعیت خودش زیر سوال می رود!

استاد جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:16 ب.ظ

ماکیاولهای بدبخت که هنوز نفهمیده اید از کجا خورده اید! بدانید از اعمال خودتان! یکدیگر را بهتر بشناسید. دلم می خواهد بدانمدر روز مکافات چگونه یکدیگر را نی فروشید. نقطه قوتتان در اثر صبر خدادادی من به نقطه ضعفتان تبدیل شده است. این جایش را نخوانده بودید! گفته بودم اگر بحواهیداز این بازیها سر من در بیاورید به ...
حالا در موقعیت آچمز باشید. راستی مردی نمی بینم. آن موقع که لافزن می نامیدمتان با وقاحت صنفی تان شعار منم منم سر می دادید حال چه شد لاف مردانگی ها؟! آی رجز می خوانم مردی نبود؟!

مسلما مردی نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد