کلبه دوری و دوستی (شماره 12)

اولین غروب رمضان،لحظه اول ربنا،اولین چای و خرما،اولین افطار،اولین دعا...

نظرات 200 + ارسال نظر
طالبی شنبه 7 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 08:53 ب.ظ

پروردگارا، گل های آفتابگردون در روزهای ابری بلاتکلیفند مثل من و روزهای بی تو بودن... خدایا هیچگاه ما را به حال خود رها مکن.

آمین.

طالبی شنبه 7 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:00 ب.ظ

روزه ، تمرین کلاس زندگی
درس ایثار و خلوص و بندگی
روزه ، زنجیر هوا گسستن است
دیو و بت های درون بشکستن است
ماه در خودنگری و خودکاوشی
لب فرو بستن ، نگفتن ، خاموشی
درک مسکین از دل و جان کردن است
زندگی همچون فقیران کردن است
قهرمان صحنه تقوا شدن
همچو ماهی زنده دریا شدن
ماه میهمان وضیافت برخدا
جام بخشش ، ماه سرشار ازعطا
روزه ، پرواز و عروجی دیگر است.

حلول ماه مبارک رمضان، ماه رحمت و برکت و غفران مبارک باد.التماس دعا.

شمسی دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام

نمی دونم چرا دیروز صندوقچه برام باز نمی شد.
استاد بابت کلبه جدید ممنون.


الهی بحق ماه قشنگ رمضان، هیچکدام از آرزوهایتان، آرزو نماند.
التماس دعا
رمضان مبارک.

سلام به نظر بلاگ اسکای مشکل داشت.-------------------------------------خواهش می کنم ما ممنونیم.

کلبه پرنده دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:19 ب.ظ

سلام به همگی کلبه نو مبارک
فرا رسیدن ماه مهمانی خداوند رو به همه صندوقچه ای ها تبریک میگم
التماس دعا

شمسی دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:40 ب.ظ

درس‌هایی‌ازوالیبال‌برای‌زندگی:!
وقتی با «سرعت» می‌ری، «دقت» کاهش پیدا می‌کنه!!!

شمسی دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:40 ب.ظ

کاش زندگیمون هم مثل مسابقه والیبال "ویدئو چک "داشت

طالبی سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:50 ب.ظ

فهمــیده ام که یک زلزله ۷ ریشتری تمام مشکلات دیگر زندگی آدم را کم اهمیت می کند.

فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم.

فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری.

فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به همسرت بگویی "دوستت دارم".

فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم، آن را به نحو احسن انجام می دهم.

فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند.

فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه "حالا باشه تا بعد" این یعنی "نه".

فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم.

فهمــیده ام که بیشتر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند.

طالبی سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:51 ب.ظ

نه هر چشم بسته ای خواب است و نه هر چشم بازی بینا . . .

.

همیشه که باشی ، خسته می شوند

مردمانی که اگر نباشی ، می گویند : بی معرفتی . . .

.

ذهن جایگاهی است که می تواند

از بهشت ، جهنم و از جهنم ، بهشت بسازد . . .

.

اخلاق بد مانند یک لاستیک پنچر است

تا عوضش نکنید، راه بجایی نخواهید برد . . .

××××××××××××


کسانی که در تاریکترین شبهایتان شما را تنها نمی گذارند

همان افرادی هستند که سزاوار همنشینی در روشن ترین روزهایتان اند . . .

××××××××
دشمنی که صادقانه کینه ورزی کند

همیشه بهتر است از دوستی که ریاکارانه ابراز محبت می کند . . .

××××××××××××
همیشه راهی برای به ثمر رسیدن آرزوها وجود دارد

هیچگاه قدرت دعا ، ایمان و عشق را دست کم نگیرید . . .

×××××××××××××

واقعیت این است که هر کسی آزرده ات خواهد کرد .

فقط باید کسانی را پیدا کنی که ارزشِ تحمل رنج را داشته باشند . . .


××××××××××××

پیدا کردن میلیون ها دوست راحته

اما پیدا کردن دوستی که در ملیون ها راه مشکل با تو بمونه معجزست . . .

××××××××××××

بزرگ ترین موفقیت زندگی ام این بوده که با چشم های خودم ببینم
که چه طور فراموشم می کنند . . .

×××××××××××
همه اخطار ها زنگ ندارند

گاهی هم “سکوت” آخرین اخطار است . . .

××××××××××

زندگی میتواند فوق العاده باشد ، اگر دیگران ما را به حال خودمان بگذراند . . .
(چارلی چاپلین)

×××××××××××××


کوچک کردن دیگران
کمکی به بزرگ شدن
خودتان نخواهد کرد . . .

×××××××××××××


گاهی انسان می بایست بین چیزی که به آن عادت کرده

و چیزی که بسیار دلش میخواهد داشته باشد ، یکی را برگزیند . . .

دشمنی که صادقانه کینه ورزی کند

همیشه بهتر است از دوستی که ریاکارانه ابراز محبت می کند . . .

طالبی سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:54 ب.ظ

رفتم داروخانه میگم دستگاه قنددارى میگه قندخون
په نه په قندشکن.
××××××××××

رفتم به همسایه میگم فرغون دارید؟
میگه :میخواید چیزی رو جابه جا کنید؟؟
گفتم :پ ن پ میخوایم سوارش بشیم با خانواده بریم شمال!!

××××××××
آب قطع شده بود. بعد که وصل شد یه آب زرد از شیر میومد. میگه اینا ماله زنگ لوله هاست؟
پَ نه پَ سازمان آب واسه عذرخواهی اولش آب پرتقال می فرسته.

طالبی سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:55 ب.ظ

طرف رو میبرن زیر سوال
بدبخت له میشه.

×××××××××

یکی لکنت زبون داشته بهش میگن کی لکنت زبون میگیری میگه فقط وقت هایی که حرف میزنم.

به خنگول میگن با پتو جمله بساز
میگه شما دارین از خنگول بودن من سوء استفاده میکنین من دیگه با هیچی جمله نمی سازم!!!.
××××××××××××

غضنفر دکتر میشه به مریضش میگه دو تا خبر بد برات دارم.... یکیش اینه که تو یه روز بیشتر زنده نیستی.... و خبر دوم اینکه دیروز یادم رفت اینو بهت بگم.

شمسی سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:57 ب.ظ

منبع : اینترنت!!

توی آمریکا مراسم روضه گرفته بودیم
شب اول یه سیاه پوست هم اومد روضه
براش یه مترجم گذاشتیم
شبای بعد، همین جور هی تعداد سیاهپوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم یه جای دیگه روهم برای مراسم بگیریم
شب آخر ۱۵۰ تا سیاهپوست گفتن که میخوان شیعه بشن!
پرسیدم برای چی میخواین شیعه بشین؟!
همه نگاه کردن به سیاهپوستی که شب اول اومده بود روضه!
ازش پرسیدم برای چی شیعه؟
گفت: شب اول یه تیکه از روضه جون رو خوندی( غلام سیاه امام حسین)
همونی که وقتی امام حسین سرش رو گذاشت روی پای خودش، سه بار سرش رو انداخت گفت جایی که سر علی اکبر بوده جای سر جون نیست!!؟
ولی امام حسین سرش رو گذاشت روی پاهاش و جون شهید شد..
من رفتم به این سیاهپوستا گفتم: بیایید که دینی رو پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره....

شمسی چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:53 ق.ظ

دیالوگهای جالب در سینما و تلویزیون :

کارآگاه لوکی:امید به بهترین وضعیت داشته باش، ولی خودت رو برای بدترین حالت آماده کن!
زندانیان-دنیس ویلنیو


**************************
عمر مختار(آنتونی کوئین): ما اسیر‌ا رو نمی‌کشیم.

جنگجوی عرب: ولی اونا اگه ما رو بگیرن، می‌کشن!

عمر مختار: اونا معلم‌ ما نیستن!

شیر صحرا-عمر مختار


***************************

ﻣﺘﺮﺳﮏ : ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ !
ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ : ﺍﮔﻪ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭘﺲ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟
ﻣﺘﺮﺳﮏ : ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ... ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ
ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻐﺰ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ!

ﺟﺎﺩﻭﮔﺮ ﺷﻬﺮ ﺍُﺯ - ﻓﺮﺍﻧﮏ ﺑﺎﺋﻮﻡ

**************************
فرمانده لاک: همه که عقاید تو رو باور ندارن! مورفیس: عقاید من نیازی به باور اون ها نداره!
ماتریکس-اندی و لری واچوفسکی

*************************

رابین ویلیامز:همیشه فکر می کردم که بدترین چیز توی زندگی اینه که تنها باشی، ولی نه، حالا فهمیدم که بد ترین چیز توی زندگی > بودن با ادمهایی که باعث می شن که احساس تنهایی کنی
بهترین بابای دنیا-بابکت گلدویت

************************
استیو مک کوئین:در این دنیا برای کفری کردن آدمهای رذلی که می خواهند همه چیز را از آنچه هست برایت سخت تر کنند، راهی بهتر از این نیست که وانمود کنی از هیچ چیز دلخور نیستی!
پاپیون-فرانکلین جی شافنر

***********************
این یکی هم مال فیلم نیست ولی خیلی جالبه، مربوط به مسابقه هفته در سالهای دوره که در یکی از مسابقات عادل فردوسی پور سالها قبل از معروف شدنش در آن شرکت کرده بود. دیالگوشون با آقای منوچهر نوذری خیلی جالب و خوندنیه.

منوچهر نوذری: از کی بپرسم؟
شماره 4: از شماره 3
نوذری: کدام رئیس جمهور آمریکا دستور بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را صادر کرد؟
عادل فردوسی پور: ترومن.
نوذری: هری ترومن.بله.
نوذری: شهرستان زابل در کدام استان کشورمان قرار دارد؟
شماره 8: استان سیستان و بلوچستان.
نوذری: سیستان و بلوچستان.بله...از کی بپرسم؟
شماره 8: از شماره سه.
نوذری: از سه...،ستاره سابق تیم ملی فوتبال برزیل که با تیم این کشور سه بار به مقام قهرمانی جهان رسید؟وی در طول دوران بازیگری خود در 1324 بازی مجموعاً 1282 گل به ثمر رساند.
عادل فردوسی پور: ادسون آرانتس دوناسیمنتو یا پله
نوذری: چی آقا؟!
عادل: پله... بعد اسم اصلی اش ادسون آرانتس دوناسیمنتو است.
نوذری:خب! دیگه چی درباره اش می دونی؟ بگو
عادل:چندوقت پیش باز دوباره ازدواج کرد.
نوذری: اسم های طولانی دارن،ولی خب پله دیگه.منظورتون این بود. خیلی خب...الحمدالله که اسم کاملش رو هم بلدی. شما خودت فوتبال دوست داری؟
عادل: بله.
نوذری: شبیه پله هم هستی یه خورده!
عادل: اینقدر دیگه سیاه نیستم.
نوذری: بری تو زمین های فوتبال، سیاه هم میشی یواش یواش! هزارودویست و خورده ای،هزاروسیصدتا بازی کرده،هزار ودویست تا گل زده...از کی بپرسم؟
عادل: شماره سیزده.
نوذری: من اولش فکر کردم داره مثلاً درس اسپانیولی می ده! از کی؟
عادل: سیزده.
نوذری: سیزده.خب... یه دور دیگه بگو اسمه رو
عادل: ادسون آرانتس دوناسیمنتو.
نوذری: خودتی!

مسابقه هفته

شمسی جمعه 13 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:18 ب.ظ

ایران طی نامه ای به اسپانیا و انگلیس و دیگر تیم های حذف شده گفت
بیاین بریم ایران، جام رمضان شرکت کنیم. خیلی هم از جام جهانی بهتره!

محسن جمعه 13 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:00 ب.ظ

سلام
سلام استاد، در ماه پر خیر و برکت رمضان برایتان قبولی طاعات و عبادات را آرزومندم .

واقعیتش چند وقت هست که میخوام یه پیام بگذارم ولی نشد. نمیدونم شما در جریان هستید یا نه ولی بعد از برنامه جشن فارغ التحصیلیمون قرار شد سال بعدش در همون تاریخ بچه ها دور هم جمع بشیم و از حال همدیگه خبردار بشیم که البته فکر کنم هیچکس سال بعدش یادش نبود. با این حال بعدا پیشنهادی مطرح شد مبنی بر اینکه در سال 93 یعنی 10 سال بعد از ورود ما به دانشگاه (ورودی های سال 83) یه برنامه بگذاریم برای جمع شدن دور هم. حالا من نمیدونم چند نفر از شرکت در این برنامه استقبال می کنند ولی خواستم این پیشنهاد رو مطرح کنم تا اگه شد یک گردهمایی هر چند کوچک برای دیدار دوباره هم کلاسی های قدیمی و آگاهی از حال و روزشون داشته باشیم. البته میشه پیشنهاد های دیگه ای رو هم مطرح کرد مثلا برنامه ای بگذاریم که کل بچه های فارغ التحصیل تا الان توش شرکت کنند. در کل اگه بچه های دیگه غیر از ورودی های 83 هم پیشنهادی دارن اینجا یا توی یه کلبه جدید مطرح کنند.
در انتها از صاحبان این کلبه عذر خواهی می کنم که پیامم رو اینجا گذاشتم.

سلام محسن. فکر خوبی است ولی همان طور که یک ساله اش آن طور شد 6 ساله اش معلوم است! در هر حال از من هر کمکی بر آید در خدمتم. به نظر من قرار من با بچه های 82 برای 6/6/96 ان شاالله اگر بیایند می تواند عمومی تر شود. در هر حال فکر خوبی است.

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:47 ب.ظ

دنیای عجیبی شده است . . .
برای دروغ هایمان ،
خدا را قسم میخوریم ،
و به حرف راست که میرسیم ؛
می شود جان ِ تــو…

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:51 ب.ظ

به نام خدا
سلام.
سلام آقا محسن.نماز و روزتون قبول باشه.ممنون از حضورتون تو کلبه.
خواهش میکنم.خوشحال میشیم که نظراتتونو بگید.

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:54 ب.ظ

آتشی که نمى سوزاند ابراهیم را و دریایى که غرق نمی کند موسى را
کودکی که مادرش او را به دست موجهاى نیل می سپارد تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند ، سر از خانه ی عزیز مصر در می آورد
آیا هنوز هم نیاموختی که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد نمی توانند ؟
پس به تدبیرش اعتماد کن
به حکمتش دل بسپار
به او توکل کن و به سمت او قدمی بردار تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی …

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:58 ب.ظ

"جالب‌ترین خصوصیت بشر تناقض است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم،
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته‌مان تنگ می‌شود.
برای پول در آوردن خودمان را مریض می‌کنیم،
بعد تمام پولمان را خرج می‌کنیم تا دوباره سالم شویم.
طوری زندگی می‌کنیم که انگار هرگز نمی‌میریم،
و طوری می‌میریم که انگار هرگز زندگی نکرده‌ایم..."

پائولو کوئلیو

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:58 ب.ظ

"اگر خوشبختی را برای یک ساعت می خواهید، چرت بزنید.
اگر خوشبختی را برای یک روز می خواهید، به پیک نیک بروید.
اگر خوشبختی را برای یک هفته می خواهید، به تعطیلات بروید.
اگر خوشبختی را برای یک ماه می خواهید، ازدواج کنید.
اگر خوشبختی را برای یک سال می خواهید، ثروت به ارث ببرید.
اگر خوشبختی را برای یک عمر می خواهید، یاد بگیرید کاری را که انجام می دهید دوست داشته باشید ........."

استیو جابز

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:59 ب.ظ

"از میان دو واژه ی "انسان" و " انسانیت"؛
اولی در میان کوچه ها
و دومی در لابلای کتابها سرگردان است..."

ویکتور هوگو

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:00 ب.ظ

"خوشبختی اون چیزی نیست که آدم از بیرون ببینه
خوشبختی تو دل آدمه... دل اگه خوش باشه... آدم خوشبخته!"

روسری آبی – کارگردان: رخشان بنی اعتماد

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:09 ب.ظ

یادتونه بچه بودیم تو مدرسه میگفتیم کیا روزن؟ واسه اثباتش زبونمون رو نشون میدادیم اگه سفید بود مورد قبول واقع میشد
یادش به خیر

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:36 ب.ظ

قصد ما این است که نمیریم تا توبه کنیم، ولی توبه نمی کنیم تا اینکه می میریم..."امام علی (ع)"

آفرین!

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:37 ب.ظ

8 خطا = خشونت
1. Wealth without work ثروت بدون تلاش

2. Pleasure without conscience لذت بدون وجدان

3. Knowledge without character معرفت بدون شخصیت

4. Commerce without Morality تجارت بدون اخلاق

5. Science without humanity علم بدون انسانیت

6. Worship without sacrifice عبادت بدون ایثار

7. Politics without principles سیاست بدون اصول

8. Rights without responsibilities حقوق بدون مسئولیت

گـــــــــــــــــــــانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی

طالبی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:39 ب.ظ

بلنــد بخـوان،
درشــت بـنـویــس،
آویـــــــــزه ی گوشـت کن کـه :
... "تــقـــوا" آن نـیــســت کـه
بـا یـک "تـق" وا بــرود....!!

استاد یکشنبه 15 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:02 ق.ظ

به نام خدا
۴ سال گذشت!
دروغگوی لافزن بی حیا! حذف برزیل پر مدعا توسط هلند را تبریک نمی گی؟!!
چه جانی بدهید شماها!!!

شمسی یکشنبه 15 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:02 ب.ظ

آدم ها مثل قایقند.
نمی دونم... شاید هم نباشن... به هر حال من وظیفه خودم دونستم که اشاره کنم!


*****************************
مورد داشتیم دختره تو ماه مهمونی خدا نمی دونسته چی بپوشه!

شمسی یکشنبه 15 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:11 ب.ظ

بازیش توی والیبال حرف نداشت. به سه زبان عربی، انگلیسی و آلمانی حرف می‌زد و به طلاب، انگلیسی درس می داد. روحانی‌ای که نعلین نمی‌پوشید و به قول خودش با به ظاهر غیرمذهبی‌ها هم سر و کار داشت. حاضر نبود کسی حتی پشت سر دشمنانش هم بد بگوید. او در خیلی از ویژگی‌ها از جمله انتقادپذیری و صبر و تحمل مخالف، کم نظیر بود. کتاب «صد دقیقه تا بهشت» اثر مجید تولایی صد خاطره از بهشتی است که بخش هایی از آن در زیر می آید:

گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم: «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌ بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.

طلبه جوان هر روز می‌رفت دبیرستان ها، درس انگلیسی می‌داد. پولش هم می‌شد مایه امرار معاش. می‌گفت این طوری استقلالم بیشتره، نواقص حوزه رو بهتر می‌فهمم و با شجاعت بیشتری می‌تونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می‌کرد.

از بهشتی پرسید: روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط این که علم اون رو داشته باشد نه این که تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه. صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی‌ده.

بنی‌صدر که فرار کرد، زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. بهشتی می‌گفت: هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه.

به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست‌وزیری می‌خوره. حیف که التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.
تو بدترین حالت هم، انگشت می‌گذاشت روی نکات مثبت.

الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای ١۵خرداد رو بالا می‌گیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم می‌چسبه!
بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کنه نه دروغ!

با جدیت می‌گفت: «بهشتی سنیه! "اشهد ان علیا ولی الله" رو نمی‌گه.» گفته بود شب بیا پشت سرش نماز بخون تا بفهمی اشتباه می‌کنی. به بهشتی هم سپرده بود که فلانی میاد این جمله رو بلند بگو. اذان و اقامه رو گفت، ولی خبری از این جمله نشد. به بهشتی اعتراض کرد که هر شب می‌گفتی، حالا امشب چرا؟ گفت: «اگه امشب می‌گفتم به خاطر اون آقا بود. ولی من که همه وجودم محبت علی(ع) است، چرا باید برای یک نفر بگویم؟»

بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.

همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو که دید گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.

به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساک خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»
قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...

مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ گفت: همه می‌دونند من توده‌ایم، برای شما بد می‌شود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.

رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده ‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقی ها نخورید. گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت...

با بی‌ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان این طور حرف بزنی.
هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.

اومده بودند در خانه بهشتی که یک مقام سیاسی خارجی می‌خواهد شما را ببیند. گفت: قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعه‌ام متعلق به خانواده است.
نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا!

صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بودند هشت طبقه است. راننده بهشتی‌شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.

اسلامی زاده سه‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:12 ب.ظ http://maez.mihanblog.com

خداوند به موسای نبی فرمود:
با زبانی دعا کن که با ان گناه نکردی.
موسی گفت چگونه؟
خدا گفت : به دیگران بگو برایت دعا کنند چون با زبان انها گناه نکردی........التماس دعا

شمسی چهارشنبه 18 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:56 ب.ظ

ظهرهای رمضان ذکر حسین میگیریم بردن نام حسین وقت عطش می چسبد

شمسی چهارشنبه 18 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:05 ب.ظ

آدم خوبی باش !!!
اما وقتت را صرف اثبات آن به دیگران نکن...

آفرین

طالبی یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:49 ق.ظ

!ﺳﻼم ﺑﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ را آوردﻧﺪ

ﺳﻼم ﺑﺮ ﻟﺐﻫﺎی رﺳﻮل اﻟﻠّﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﻼد ﺗﻮ را ﺑﻪ درﮔﺎﻩ ﭘﺮوردﮔﺎر، ﺳﺒﺤﻪ ﮔﻔﺖ و ﻧﺎم ﯾﮕﺎﻧﻪ ات را از دﺳﺖ

!ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﮔﺮﻓﺖ و در ﮔﻮش ﻋﺼﻤﺘﺖ زﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮد

!ﺳﻼم ﺑﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺳﺮاﻓﺮاز ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴﻼم ، ﮐﻪ در ﻃﻠﻮع ﺗﻮ اﺗﻔﺎق اﻓﺘﺎد

!ﺳﻼم ﺑﺮ ﺗﻮ، اﻣﺎﻣﺖِ ﻓﺮدای ﭘﺲ از ﻋﻠﯽ

!ﺳﻼم ﺑﺮ ﺗﻮ، ﺷﺒﺎﻫﺖِ ﺑﯽﺷﺎﺋﺒﻪ ﻣﺤﻤﺪی

.ﺳﻼم ﺑﺮ اﻗﯿﺎﻧﻮس ﮐﺮاﻣﺖ و ﺳﺨﺎوﺗﯽ ﮐﻪ از داﻣﺎن »ﮐﻮﺛﺮ« و »اﺑﻮﺗﺮاب« ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ

میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی مبارک.التماس دعا.

محمد از شیراز-شیمی۸۳ یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:05 ب.ظ

باسلام خدمت استاد عزیز و محسن محقق
در مورد پیشنهاد محسن حاضر به همکاری هستیم...هرتاریخی رو که مشخص کنه...به شرطی که روزمرگی زندگی بذاره...
طاعات مقبول

سلام محمد.

یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:25 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
سلام به همکلاسیای خوبم و صاحب کلبه
غرض از مزاحمت من با چندتا از بچه های ورودی ۸۳ در تماس بودم برای گردهمایی . استقبال کردن اما اکثرا کامنت آقای محقق رو ندیده بودن یا بهتر عرض کنم دنبال کلبه مربوطه ! میگشتن .میخوام ازتون یه خواهشی داشته باشم میشه یه جا مشخص تر در نظر گرفته بشه؟ یا با اجازه ی صاحب کلبه و شما در قسمت عنوان مارو تو پرانتز قرار بدید که بچه ها بدونن از کجا باید وارد شن و کامنت بذارن؟
البته من هم مثل آقای محقق نمیدونم استقبال چطور باشه اما دارم تلاش می کنم دوستان رو پیدا کنم . ممنون میشم
در پناه حق

سلام. بسیار عالی! به برکت این شبها یک کلبه می سازیم اسمش تاریخش و ... هر چه پیش آید...

طالبی سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:35 ب.ظ

خاصیت معجزه آسای موزهای گندیده و سیاه:

از این به بعد موزهای زرد و شاداب را نخورید و صبر کنید تا سیاه و پژمرده شوند.

از این به بعد موزهای خیلی رسیده و نرم را که پر از لکه های تیره هستند و اگر به هر کسی آنها را تعارف کنید نوعی توهین حساب می شود دور نریزید زیرا آخرین تحقیقات دانشمندان ژاپنی نشان می دهد که موزهای له شده و سیاه دارای ماده معجزه آسای تی – ان – اف می باشند که قدرت مبارزه با سلول های سرطانی و از بین بردن آنها را دارند و هر چقدر موز رسیده تر و سیاه تر باشد بیشتر دارای این ماده است.

بر اساس تحقیقات دانشمندان ژاپنی در میان میوه هایی که خاصیت ضد سرطان دارند مثل انگور– سیب – هندوانه – آناناس – گلابی – و خرمالو، موز خاصیت بیشتری در افزایش گلبول های سفید و قوی کردن سیستم ایمنی بدن و شکست دادن سلول های سرطانی دارد زیرا میزان ماده تی – ان – اف در موزهای رسیده از میوه های دیگر بیشتر است .

موز رسیده هشت برابر بیشتر از موز نرسیده تی – ان – اف دارد به عبارت دیگر هشت برابر بیشتر خاصیت ضد سرطان دارد .

دانشمندان ژاپنی خوردن یک تا دو عدد موز را در روز توصیه می کنند .

طالبی سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:37 ب.ظ

مدرسه‌ی کوچک روستایی بود که به‌وسیله‌ی بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطه‌ی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعله‌های آتش می‌سوزد. آنان بدن نیمه بی‌هوش هم‌کلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بی‌درنگ به بیمارستان رساندند.


پسرک با بدنی سوخته و نیمه جان روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود ، که ناگهان شنید دکتر به مادرش می‌گفت: «هیچ امیدی به زنده ماندن پسرتان نیست، چون شعله‌های آتش به‌طور عمیق، بدنش را سوزانده و از بین برده است». اما پسرک به هیچ وجه نمی‌خواست بمیرد. او با توکل به خدا و طلب یاری از او تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای زنده ماندن به کار بندد و زنده بماند و ... چنین هم شد.
او در مقابل چشمان حیرت زده‌ی دکتر به راستی زنده ماند و نمرد. هنگامی که خطر مرگ از بالای سر او رد شد، پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش می‌گفت: «طفلکی به خاطر قابل استفاده نبودن پاهایش، مجبور است تا آخر عمر لنگ‌لنگان راه برود».

پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت. او به هیچ‌وجه نخواهد لنگید. او راه خواهد رفت، اما متاسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمی‌شد. بالاخره روزی فرا رسید که پسرک از بیمارستان مرخص شد. مادرش هر روز پاهای کوچک او را می‌مالید، اما هیچ احساس و حرکتی در آنها به چشم نمی‌خورد. با این حال، هیچ خللی در عزم و اراده‌ی پسرک وارد نشده بود و همچنان قاطعانه عقیده داشت که روزی قادر به راه رفتن خواهد بود.

یک روز آفتابی، مادرش او را در صندلی چرخ‌دار قرارداد و برای هواخوری به حیاط برد. آن روز، پسرک بر خلاف دفعه‌های قبل، در صندلی چرخ‌دار نماند. او خود را از آن بیرون کشید و در حالی که پاهایش را می‌کشید، روی چمن شروع به خزیدن کرد. او خزید و خزید تا به نرده‌های چوبی سفیدی که دور تا دور حیاط‌شان کشیده شده بود، رسید.

با هر زحمتی که بود، خود را بالا کشید و از نرده‌ها گرفت و در امتداد نرده‌ها جلو رفت و در نهایت، راه افتاد. او این کار را هر روز انجام می‌داد، به‌طوری که جای پای او در امتداد نرده‌های اطراف خانه دیده می‌شد. او چیزی جز بازگرداندن حیات به پاهای کوچکش نمی‌خواست.

سرانجام، با خواست خدا و عزم و اراده‌ی پولادینش، توانست روی پاهای خود بایستد و با کمی صبر و تحمل توانست گام بردارد و سپس راه برود و در نهایت، بدود. او دوباره به مدرسه رفت و فاصله‌ی بین خانه و مدرسه را به خاطر لذت، می‌دوید. او حتی در مدرسه یک تیم دو تشکیل داد.

سال‌ها بعد، این پسرکی که هیچ امیدی به زنده ماندن و راه رفتنش نبود، یعنی دکتر «گلن گانینگهام» در باغ چهارگوش «مادیسون» موفق به شکستن رکورد دوی سرعت در مسافت یک مایلی شد!

طالبی سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:39 ب.ظ

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

حسین بیدقی سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:56 ب.ظ

سلام استاد
امیدوارم که طاعات و عباداتتون قبول باشه
دلم براتون تنگ شده بود و چند وقتی بود که میخواستم حضوری خدمت برسم. ولی مشغله زندگی این اجازه رو نداد.
امیدوارم که حال خودتون و خانوادتون خوب باشه و ایام به کام.

شاگردتون حسین بیدقی

سلام حسین. دیروز به یادت بودم! ممنونم. سلام می رسانند. به خانمت و خانواده سلام برسان. موفق و خوشبخت باشی ان شاالله.

حسین بیدقی چهارشنبه 25 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:42 ق.ظ

سلام
راستی یادم رفت پست محسن رو هم خوندم. جواب شما رو هم همینطور. خواستم بگم که من از طرف خودم قول میدم که حتما حداقل چند نفر از بچه های 82 رو با خودم بیارم تا قول و قرارمون بهم نخوره.

سلام. ان شاالله کلبه می سازیم!

طالبی جمعه 27 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:18 ب.ظ

چون نامه جرم ما به هم پیچیدند
بردند به دیوان عمل سنجیدند
بیش ازهمگان گناه مابود ولی
ما را به محبت علی(ع)بخشیدند

با عرض تسلیت در لیالی قدر ما را ازدعای خیرخویش فراموش نکنید.التماس دعا

شمسی شنبه 28 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام

بد دردیه بی اینترنتی!!!
دلم برای صندوقچه تنگ شده بود!

سلام.

طالبی جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:54 ب.ظ

غزه در آتش و خون است خدایا مددی
شهر در دست جنون است خدایا مددی
آسمان تیره ز دود است و زمین مات ز درد
حال خورشید نگون است خدایا مددی
مرده در خاطره ها عشق، محبت، ایمان
کینه و بغض فزون است خدایا مددی
آنکه دم می زند از دین تو و مکتب تو
در صف دشمن دون است خدایا مددی
بر لبش ذکر تو و بر دلش آهنگ نفاق
همره خصم زبون است خدایا مددی
قلب مردان تمدن همه سخت است چو سنگ
وز ره مهر برون است خدایا مددی
پر ز خون است دل کرب و بلایی صفتان
غزه در آتش و خون است خدایا مددی.

طالبی دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:21 ب.ظ

همیشه لحظه خداحافظی صاحب خانه کنار در می ایستد و به مهمان لبخند میزند.
لبخند خدا بدرقه زندگیتان.

طالبی دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:21 ب.ظ

پیامبر اسلام حضرت محمد(ص):

حکایت همنشین خوب مثل عطار است که اگر عطر خویش بتو ندهد بوى خوش آن در تو آویزد و حکایت همنشین بد مثل آهنگر است اگر شرار آتش آن ترا نسوزد بوى بد آن در تو آویزد.

طالبی دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:23 ب.ظ

من چیزهای ساده را دوست دارم کتاب ها را ... تنهایی را ... یا بودن با کسانی که تو را می فهمند ...

طالبی دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:25 ب.ظ

به بعضیا باید گفت گردنت درد نگرفت

انقدر تو زندگی مردم سرک کشیدی ؟!

طالبی دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:25 ب.ظ

هنوز هم تفاوت عقاید بین نسلها زیاد است....
دلم که میگیرد....
اشکم که میریزد....
دوستانم سیگار را دوا میدانند و مادر بزرگم نماز را

طالبی دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:27 ب.ظ

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود

صد حیف ازین بساط که برچیده می شود

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

خوشبخت آنکسی ست که بخشیده می شود.

خدایا تو این آخرین افطار ماه رمضان سال 93 اگه هنوز ما رو نبخشیدی به حق این لحظه عزیز ببخش.امین.

آمین. ممنون از کامنتهای زیباتان.

طالبی دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:29 ب.ظ

خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم ولی بازم احساس می کنم نتونستم...
یعنی سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟


عید سعید فطر و پایان ماه صیام

بخواهیم از خدای ذو الجلال و الکرام

که تا سال آینده، صفا و پاکی دل

حفظ بشه و نباشیم از انسانهای غافل.

عید مبارک.التماس دعا.

سلام. ممنون ان شاالله عید باشد و بر همه من جمله شما هم مبارک.

طالبی دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:49 ب.ظ

اعتراف می کنم که: به این سن که رسیدم هنوز وقتی می خوام از در خونه برم بیرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش می کنم با این فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضایع نباشه...

اعتراف می کنم که: اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!

- اعتراف می کنم که: تو اسباب کشی همسایه مون من نشسته بودم پشت وانت یه طرفم گلدونشون بود یه طرف هم تلویزیون. ماشین که رفت تو چاله من گلدونه رو محکم گرفتم و تلویزیونه پخش شد کف آسفالت!


- اعتراف می کنم که: بچه که بودم خیلی وراج بودم. برای همین تا از مدرسه می اومدم همه خودشون رو به خواب می زدن.

- اعتراف می کنم که: رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جای اینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!


- اعتراف می کنم که: بزرگترین لذت دوران بچگی من این بود که روزهای بارونی تو راه مدرسه با او چکمه طوسی پلاستیکی که تا زیر زانوم بود مثل خل ها از جاهایی رد می شدم که آب جمع شده. وقتی قابلیت چکمه هام رو می دیدم که تا عمق زیاد هم پام خیس نمی شه کلی کیف می کردم. حس ماشین شاسی بلند بهم دست می داد.

- اعتراف می کنم که: 2 ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد دید سیم کارت رو برعکس انداختم تو گوشی.

اعتراف می کنم که: موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم: بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد