تبریک ! اینجا دانشکده شیمی! من همچنان اینترنت ندارم!
سلام شما هستید ختی اگر نباشید
رحیمی نژاد
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 ساعت 12:41 ب.ظ
به نام خدا سلام به استاد گرامی. ممنونم سلام شازده کوچولوی خودم . بازم بیا. ممنونم. سلام 13 بزرگوار. ممنونم. البته رو حضور دوستان هم حساب میکنم. انشاالله که همیشه تو این کلبه ببینیمتون. سلام طیبه جان. آنجا دانشکده ی شیمی در چه حال است؟ باز هم بیا. ممنونم
السلام علی الباکین علی الحسین... نون و القلم نبی است وما یسطرون حسین طاق فلک علی است به عالم ستون حسین خلقت، تمام حضرت زهراست خون حسین هستی، تمام ظاهر و ما فی البطون حسین با یک قیامت است هم الغالبون حسین
در این قیام نقطه ی پرگار زینب است
سردار سر سپرده جولان عشق کیست تنها امیر فاتح میدان عشق کیست عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست روح دمیده در تن بی جان عشق کیست علامه ی مفسر قرآن عشق کیست
اذن دخول در حرم یار زینب است
ذرات و کائنات همه مرده یا خموش در احتجاج بود زنی یک علم به دوش آتشفشان قهر خداوند در خروش هوهوی ذوالفقار علی می رسد به گوش
در هیبتی ز حیدر کرار زینب است
پیدا ترین ستاره ی دیبای خلقت است زیباترین سروده ی لبهای خلقت است زهرا ترینِ زهره ی ِزهرایِ خلقت است لیلا ترینِ لیلیِ لیلایِ خلقت است شیواترین سوال معمای خلقت است
گنجینه ی جزیره ی اسرار زینب است
چشم ستاره در به در جستجوی ماه بر روی نیزه دیده ی زینب گرفت راه مبهوت می نمود به سر نیزه ای نگاه! آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه که ای جان پناه زینب و اطفال بی پناه
راحت بخواب چون که پرستار زینب است
از نای من به ناله چو افتاد نای نی عالم شنید از پس آن تا پای نی تو بر فراز نیزه و من در قفای نی آنقدر سنگ خورده ام از لا به لای نی تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی
عشق تو است آتش و نی زار زینب است
خورشید روی قله ی نی آشکار شد کوچکترین ستاره ، سر شیر خوار شد ناموس حق به ناقه ی عریان سوار شد هشتادو چهار خسته به هم همقطار شد زیباترین ستاره ی دنباله دار شد
رحیمی نژاد
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 ساعت 09:36 ق.ظ
به نام خدا سلام به استاد خوب
سلام به 13 گرامی. شعر های زیبایی بودند. «نگو زن آبروی هرچه مرد است» خدا کنه ما زن ها ی مسلمان هم الگو های درستی چون زینب داشته باشیم .انشاالله. ممنون از حضورتون.
سلام شازده کوچولوی عزیزم. خوبی؟ ممنون که هستی.
سلام به مقدسه ی عزیزم. ممنون خوبم. شما خوبی؟ آقامون هم خوبن. شکر. ممنون از تبریک و حضورت.
سلام آقامرتضی و منتظر خانم. ممنونم.
سلام به باران بزرگوار. ممنون از شعر های زیباتون. "خدا کسی ست که باید به دیدنش بروی" باز هم پیش ما بیا. منتظر مطالب شما هستم.
سلام
رحیمی نژاد
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 ساعت 09:42 ق.ظ
به نام خدا امام رضا(ع): امین به تو خیانت نکرده(و نمى کند) و لیکن (تو) خائن را امین تصور نموده اى.
چقدر عمیق
رحیمی نژاد
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 ساعت 09:53 ق.ظ
به نام خدا امام رضا(ع): ایمان چهار رکن دارد: 1ـ توکل برخدا 2ـ رضا به قضاى خدا 3ـ تسلیم به امر خدا 4ـ واگذاشتن کار به خدا.
این یه واقعیته. من که تجربه کردم اما چرا ما آدم ها روزای سخت یادمون میره خدا هست؟؟؟؟ خیلی وقت ها خدا خدا می گیم البته آرامشی هم به خاطر دل بستن به خدا داریم اما از ته دل اعتماد نمی کنیم انگار و نگرانیم. خدا کنه ایمان به اعماق وجود ما نفوذ کنه .
سلام اعظم جان اینجا دانشکده شیمی حال خوبی ندارد! متاسفانه پدر دکتر فضلی فوت کردن . خبر خیلی ناراحت کننده ای بود . خدارحمتشون کنه . بقیه اخبار دانشکده عادیه! من الان جلوی دانشکده هستم!
رحیمی نژاد
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 ساعت 02:35 ب.ظ
به نام خدا دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
رحیمی نژاد
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 ساعت 02:37 ب.ظ
به نام خدا عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند. معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله. یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
یاد خودم می افتم چند سال پیش و قتی عکس ها رو نگاه می کردم اولین موهای سفید پدر و مادر رو دیدم کلی گریه گردم.
رحیمی نژاد
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 ساعت 02:49 ب.ظ
به نام خدا فقط برای خنده: گیر دادن رستم ، سهراب را
چنین گفت رســتم به سهـــراب یل که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم
چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست خودت را مکن ضــــایع از بهــراو به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو
دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی چرا رشــته ات را پزشـکی زدی
من ازگـــــــــور بابام، پول آورم که هــرترم، شهـریه ات را دهـم من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر
چو امروزیان،وضع من توپ نیست بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست به قبـض موبایلت نگـه کرده ای پــدر جــــد من را در آورده ای
مسافر برم،بنـده با رخش خویش تو پول مرا می دهی پای دیـــش مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود که دور از من اینگونه لوست نمود
چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر ولـی درس و مشق مرا بی خیـال مزن بر دل و جان من ضــد حال
اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم ازآن به که یک وقت دپرس شــویم
رحیمی نژاد
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 ساعت 02:52 ب.ظ
به نام خدا
هر خرابی رو میشه درست کرد
جز
ذات خراب !!!
آفرین
رحیمی نژاد
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 ساعت 03:03 ب.ظ
به نام خدا امروز که از خواب بیدار شدم از خودم پرسیدم: زندگی چه می گوید؟ جواب را در اتاقم پیدا کردم... پنکه گفت: خونسرد باش! سقف گفت: اهداف بلند داشته باش! پنجره گفت: دنیا را بنگر! ساعت گفت: هر ثانیه باارزش است! آیینه گفت: قبل از هر کاری، به بازتاب آن بیندیش! تقویم گفت: به روز باش! در گفت: در راه هدف هایت، سختی ها را هُل بده و کنار بزن! زمین گفت: با فروتنی نیایش کن!
رحیمی نژاد
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 ساعت 08:12 ق.ظ
به نام خدا سلام خدا پدر گرامی دکتر فضلی را مورد لطف و رحمت خود قرار دهد. سلام طیبه جان. ممنونم
هرچند دنیا بر قرار دلم نمیچرخد اما عمریست بی قرار تو می چرخم
محاسنت را در دست میگیری و آن طرف جوانی قطعه قطعه می شود
و من فکر می کنم تو را میان حادثه گم کرده ام
تو دست به کمر می گیر و شیر مردی شرمنده فرزندانت تو را صدا می کند
و من فکر می کنم نداشتن برادر در زمانه چه دردی ایست
تو از تشنگی کودک بی تاب می شوی و تیر سه سر هدیه اوست
و من فکر می کنم این کودک نشانه ی چیست؟
تو مردی را به یاری می خواهی
و من فکر می کنم معنای مردانگی تنها با تو بودن است و بس
تو می روی و آنکه می ماند جز زیبایی نمی بیند
تو می روی و من فکر می کنم منتظران حسین(ع) حسین را کشتند
و من...
از خودم بیم دارم
آنانکه اصحاب تو شده اند چگونه دل دادند
و آنانکه بر تو تیغ کشیدند تو را دیده بودند و جدت را به پیامبری قبول داشتند و با تو اینگونه کردند
و من از خودم بیم دارم که نگار هرگز ندیده ام را چگونه بشناسم
تنها تو را دارم تا تو را گم نکنم
به حق خودت خودت را به من بشناس
که من از خودم بیم دارم
و حسین را میان حادثه گم کرده ام
سید علی ضیا
رحیمی نژاد
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 ساعت 12:42 ب.ظ
به نام خدا سلام استاد سلام به باران گرامی. خوبید؟ قشنگ بود ممنون.
سلام
رحیمی نژاد
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 ساعت 12:44 ب.ظ
به نام خدا بچه جان تخته سیاه است, نوشتی...نقطه.
گفتنش نیز گناه است ,نوشتی ... نقطه .
بچه جان دیکته امروز همین درد دل است .
و خدا پشت و پناه است نوشتی ... نقطه .
بنویس , آب , نه,نان,نه,سارا
دختری چشم به راه است نوشتی ... نقطه .
بنویسید : پدر خسته که از راه آمد
دست خالیش پر آه است ...نوشتی ... نقطه
هیچ فرقی که ندارد زمستان و بهار
جامه ام شال و کلاه است , نوشتی ... نقطه .
بنویس :
نیمرو قسمت من بوده و کوکب خانم
لقمه مان نان و گیاه است ,نوشتی ... نقطه.
باز باران زد و آن مرد نیامد ,بنویس!
اشک یخ بسته گواه است , نوشتی ... نقطه .
بنویسید : که آینده که می داند چیست ؟
کار امروز تباه است ,نوشتی نقطه .
بین دارای کتاب من وتو فرقی است
او گدا مال تو شاه است ,نوشتی ... نقطه .
بچه جان , رنگ انار است دل همسایه
خوشی اش گاه به گاه است , نوشتی ... نقطه .
بنویس:
گریه و خنده ی ما سوته دلان وارونه است
فرق در نوع نگاه است , نوشتی ... نقطه .
درس امروز تو نامردی این زندگی است
رحیمی نژاد
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ
به نام خدا
تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد آن را برای بچه های لاغر آورد مادر برای بار پنجم درد کرد و رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد گفتند دختر نان خور است و با خودش گفت ای کاش می شد یک شکم نان آور آورد تنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد آن را برای بچه های لاغر آورد تنگ غروب آمد پدر؛ با سنگ در زد یک چند تا مهمان برای مادر آورد مردی غریبه با زنانی چادری که مهمان ما بودند را پشت در آورد مرد غریبه چای خورد و مهربان شد هی رفت و آمد؛ هدیه ای آخر سر آورد من بچه بودم؛ وقت بازی کردنم بود جای عروسک پس چرا انگشتر آورد؟
.
رحیمی نژاد
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 ساعت 12:48 ب.ظ
به نام خدا این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده وصمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد : ... با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای باغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به قدر جای ما دو تن گر زمین دهد ، زمان نمی دهد فرصتی برای دوست داشتن نوبتی به عاشقان نمی دهد هیچ کس برایت از صمیم دل دست دوستی تکان نمی دهد هیچ کس به غیر ناسزا تو را هدیه ای به رایگان نمی دهد کس ز فرط های و هوی گرگ و میش دل به هی هی شبان نمی دهد جز دلت که قطره ای است بی کران کس نشان ز بیکران نمی دهد عشق نام بی نشانه است و کس نام دیگر ی بدان نمی دهد جز تو هیچ میزبان مهربان نان و گل به میهمان نمی دهد نا امیدم از زمین و از زمان پاسخم نه این ، نه آن ... نمی دهد پاره های این دل شکسته را گریه هم دوباره جان نمی دهد خواستم که با تو درد دل کنم گریه ام ولی امان نمی دهد ... " قیصر امین پور"
گریه ام (از کامنت بالاتر) ولی امان نمی دهد ...
رحیمی نژاد
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ
به نام خدا بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نویسد این ندارد آن ندارد بنویس کی آن مرد در باران می آید این انتظار خیسمان پایان ندارد
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد
خدا را شکر حالتان خوب است. یک نکته بگوبم تا اخلاق لافزنان مدعی بیشتر دستتان بیاید: این تیپ آدمها با این کامنتها فورا برای آدمها داستانسرایی می کنند. گفتم تا بیشتر بدانید با چه معاویه هایی سر و کار داشتم. خدا را شکر که خدای علی به ذادش رسید و بک نفر وفقط یک نفر دراین دانشگاه به خفگی انداحتشان (البته با یاوران مخلص آشکار و پنهان خدا). راستی رجز یکبار دیگر (چون هنوز برحی پدر خوانده هاشان-برای ترساندن دوستان سالمترشان که می خواهند واقعا توبه کنند-خودکی(!) نشان می دهند-بله رجز: مردی هست مسوولیت نوشته هایش را یپذیرد؟! آی شماها که دم از مرد عمل بودن می زنید این قدر شریف باشید که برای دوستان دیروزتان کمینه ای از آزادی را قایل باشید. تهدیدشان نکنید. خوب نیست! مرد میدانتان این جاست!
رحیمی نژاد
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 ساعت 12:53 ب.ظ
به نام خدا معلم چو آمد به ناگه، کلاس چو شهری فرو خفته خاموش شد
سخنهای ناگفتهی کودکان، به لب نارسیده فراموش شد
معلم ز کار مداوم مدام، غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عُنفُوان شباب، جوانی از او رخت بر بسته بود
سکوتِ کلاس غمآلود را، صدای درشت معلم شکست
ز جا احمدک جَست و بند دلش، بدین بیخبر بانگ ناگه گسست
بیا احمدک درس دیروز را، بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت؟
ولی احمدک درس ناخوانده بود، به جز آنچه دیروز، آن جا شنفت
عرق چون سرشکِ یتیمان، شتابان خطوط خجالت بهرویش نگاشت
لباسِ پر از وصله و ژندهاَش به روی تن لاغرش لرزه داشت
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت: بنیآدم اعضای یکدیگراَند
وجودش به یکباره فریاد کرد، که در آفرینش ز یک گوهرند
در اقلیم ما رنج بر مردمان، زبان دلش گفت بیاختیار
چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار
تو کز، کز، تو کز وای یادش نبود، جهان پیش چشمش سیهپوش شد
سرش را به سنگینی از روی شرم، به پائین بیفکند و خاموش شد
ز اعماق مغزش به جز درد و رنج، نمیکرد پیدا کلام دگر
در آن عمر کوتاهِ او خاطرش، نمیداد جز، آن پیام دگر
ز چشم معلم شراری جهید نمایندهی آتش خشم او
درونش پر از نفرت و کینه گشت، غضب میدرخشید در چشم او
چرا احمد کودن بیشعور، معلم بگفتا به لحن گران
نخواندی چنین درس آسان بگو، مگر چیست فرق تو با دیگران
عرق از جبین، احمدک پاک کرد. خدایا، چه میگوید آموزگار؟
نمیبیند آیا که در این میان، بُوَد فرق، ما بین دار و ندار؟
چه گوید؟ بگوید حقایق بلند، به شهری که از چشم خود بیم داشت
بگوید که فرق است مابینِ او، و آن کس که بیحد زر و سیم داشت
به آهستگی احمد بینوا، چنین زیر لب گفت: با قلب چاک
که آنها به دامان مادر خوشند، و من بیوجودش نَهم سر به خاک
به آنها جز از روی مهر و خوشی، نگفته کسی تاکنون یک سخن
ندارند کاری به جز خورد و خواب، به مال پدر تکیه دارند و من،
من از روی اجبار و از ترس مرگ، کشیدم از آن درس بگذشته دست
کنم با پدر پینهدوزی و کار، ببین دست پُرپینهاَم شاهد است
سخنهای او را معلم برید، هنوز او سخنهای بسیار داشت
دلی از ستمکاری ظالمان، نژند و ستم دیده و زار داشت
معلم بکوبید پا بر زمین، که این پیکِ قلب پر از کینه است
به من چه که مادر ز کف دادهای؟ به من چه که دستت پر از پینه است
یکی پیش ناظم رود با شتاب، به همراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او، ز چوبی که بهر کتک آورد
دل احمد آزرده و ریش گشت، چو او این سخن از معلم شنفت
ز چشمان او کور سویی جهید، به یاد آمدش شعر سعدی و گفت:
رحیمی نژاد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 08:28 ق.ظ
به نام خدا سلام استاد استاد فقط یک جمله: شما همیشه منو به یاد خدا می اندازید.
آرزو دارم همیشه خدا برای شما و شما برای خدا باشید یعنی همیشه شما خوب باشید و عاشق خدا و خدا هم عاشق شما.
از ته دل آرزو دارم همیشه مومن باشید و خوب. چون استاد خوب من هستید و دوست دارم همیشه باشید. اشک منم در اومد. یا حق
سلام ادعای بزرگی است. بزرگ. دوسثش دارم حال که گفتید ادعا می کنم. اما در عمل کمیتم لنگ است. کسی را که خدا عاشقش باشد شهیدش می کند و خودش خونبهای اوست. این نشانه دیدمتان چیزی به شما می گویم ان شاالله
رحیمی نژاد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 12:37 ب.ظ
به نام خدا یکی عزیزترینش را اسماعیلش را به خدا هدیه میدهد و قربانی میکند
یکی هم همه اهل بیت و عزیزان و یارانش را
و من چه برای هدیه کردن آوردم ؟!!
خدایا این نفس سرکش من برایم عزیز شده ...خودت قربانی اش کن و مال خودت کنش
خودت عزیز خودت کنش و الهیش کن
من من را آوردم ...خودم را
زانو زده در پیشگاهت خسته از من .......
منم را از من بگیر ....منیتم را خودیتم را
رحیمی نژاد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 12:39 ب.ظ
به نام خدا خدایا
از صبرت همین بس که داری مرا تحمل میکنی !!!!
از بخششت همین بس که به من ناسپاس هم روزی میدهی !!!
زیباست
رحیمی نژاد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 12:40 ب.ظ
به نام خدا پیامبر رحمت و مهربانی(صلی الله علیه و آله وسلم):
«برادرم جبرئیل (علیه السلام) همواره مرا به احترام و نیکی کردن نسبت به زنان سفارش می نمود،
تا آنجا که گمان کردم برای شوهر جایز نیست به زنش حتی«اُفّ »بگوید.
رحیمی نژاد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 12:41 ب.ظ
به نام خدا خدایا کودکم
فهمم نمیرسد
به مانند کودکی که بین انتخاب شکلاتی برای همان لحظه اش و خانه ای وسیع به نامش در 20 سال بعدش بدون شک شکلات را انتخاب میکند
خدایا بزرگم کن ...
و بزرگترم وبزرگتر آمین
رحیمی نژاد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 12:47 ب.ظ
به نام خدا حرفهای ما هنوز ناتمام …. تا نگاه میکنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه با خبر شوی لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود آی ….. ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود!
قیصر امین پور
شازده کوچولو
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 07:40 ب.ظ
نتیجه زندگی چیزهایی نیست که جمع می کنیم ،بلکه قلب هایی است که جذب میکنیم.
روز دانشجو ، روز تأکید بر نقش بی مانند مجاهدت در راه کسب علم و دانش ، در کنار تقویت ایمان دینی و بصیرت سیاسی ، در راه پیشرفت مادی و معنوی کشورست. سلام دانشجویان عزیز صندوقچه ای.روزتون مبارک.
سلام سلام استاد خوب هستید؟ میگم استاد ما هم گناه داریما.... وقتی به یکی از بچه ها میگید: ((دیدمتان چیزی به شما می گویم ان شاالله))، فضولی ما هم گل میکنه. میگم نمیشه عمومی بگید ما هم بدونیم؟ البته حتما نمیشه دیگه!
سلام محسن جان آره به تو هم می گم. ان شاالله حضوری. تو بدون این که خودت بدونی چندباره به کمک من آمدی. خدا را شکر. با اجازت دلم می حواداین برگی از تاریح را این جا بیارم. با اجازه ات :
(((((استاد شنبه 10 تیر ماه سال 1391 ساعت 00:36 AM سلام داشتم تا حالا کامنتهای مراسم جشن و صندلی داغ را در صندوقچه می خواندم. چقدر برخی دورو و مزورند! ای کسانی که از ماجرا با خبرید(!) اکنون که پرده ها برافتاده کامنتهای قدیمی را یک بار دیگر بخوانید.
خدا! چه پوست کلفتی به ما دادی! ممنونم ازت. کجا رفتند متکبران لافزن؟! خدایا شکرت. پاسخ: ان شاالله یک روزی تایید نشده هاش هم از طبقه بندی (!) در بیاد تا ببینید! من بر خلاف ظاهر بعضا پر شر و شورم آدم صبوری هستم و این فتنه را فقط صبر حل می کرد. صبر. خدایا از تمام نعماتی که به ما دادی ممنونیم.))
جالبه فراموشی کنترل شده هم هنریه! (البته برای لافزتان ملون). راستی مردی نبود مسوولیت اون پرده شکار پرنده را بپذیره؟! تا به بعدی هاش برسیم. برخی یاوران مچ بتدها خیلی رو دارند! خیلی. فعلا که هر گناه هر کدوم براشون جمعی چرتکه انداحته می شه! راستی بازخوانی صندوقچه ها سبب رفع اثر فراموشی ها (اعم از خواسته یا ناخواسته) است. ان شاالله
به نام خدا درود بر صاحب کلبه گرامی ببخشید که با تاخیر تبریک میگم به یاری خدا پیروز و سربلند باشید
استاد خیلییییییی سنگین نوشتید. البته برای کسانی که خیلی از ماجرا خبر ندارند. اونایی که باید متوجه بشن شدند و می شن ولی شهامت ظاهر شدن رو ندارند چون سواد بحث مردانه رو ندارند. نه سوادش رو دارند و نه سابقه روشنی که بتونن پشت حرفی که ردند بایستند. البته اگر حرف حق زده باشند!!!
پی نوشت: اینکه می گم خیلی از ماجرا خبری ندارند سو تفاهم پیش نیاد. آحه ماجرا به گونه ای بود و هست که نیاز است جزئیات آن حفظ شود چون با حریف سالمی پیش رو نیستیم. آدمای دورو و بی بته ای که به راحتی آب خوردن حرف خود را عوض می کنند و از هر ابزاری در جهت رسیدن به اهداف شوم خود استفاده می کنند. حتی رحم به دوستان و هم پیمانان خود نیز نمی کنند و با سوختن یکدیگر به دنبال نجات خودشان از ورطه هلاکت هستند. بگذریم یا حق
سلام سلمان ناف بعضی ها را با دروغ بریده اندو حد یقفی ندارند. همین که خودشان فهمیدند مرد این میدان نیستند بس است. مردی نیست؟!
پس خجالت بکشید ای دو تیغه های یک قیچی. خدا را شکر که همه چیز ها را نوشته ام. مدارکی که گذار زمان آنها را از یاد سالمها می برد چه رسد دروغگویان کم حافظه.
از نشانه های ذهن فرهیخته آن است که در عین مخالفت با عقیده ای به آن احترام بگذارد.
حالا تو هی بیا و به بعضی ها -که مخالفت با عموزاده دستورالعملشون بود- بیا و بخواه توضیح بده که بابا ملونها آدم نمی خواد با شما-که شخصیت هزار رنگ دارید-چایی بخوره مگه به آزادی ات احترام می ذارن؟! راستی چرا پر رویی و وقاحت نقطه مشترک کار بعضی هاست؟
خوب ظاهرا بحث دو شاخا شده! برم اونجاهم بگم نصف بحث این جاست!
راستی خانم رحیمی نژاد سلام در کامنت قبلی بادم رفت به همسر عزیزتون سلام کنم و تبریک بگم. سلام! ممنون از حضورتون. ممنون از لطفتون. خوشبخت باشید زیر سایه حق ان شاالله.
دلیلش هم حضور انسانهای ملون هزار رنگه که همه جا با پر رویی وارد می شن! با هم ببخشید
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود «دکتر علی شریعتی»
سلام مجدد ممنون. برام جالب بود و خدا رو شکر که تونستم کمکی کنم با اینکه نمیدونم.
اجازه ما هم دست شماست ولی من نه صاحب وبلاگم و نه صاحب کلبه که بخواهید اینو به من بگید.
راستی میگم جالبه (و ایضا زیبا و خیلی خوب) که صاحب کلبه تو پیام قبلیشون نوشتن ((مطهری و رحیمی نژاد)) با اینکه بصورت طبیعی میشد نوشت: ((رحیمی نژاد و مطهری)).
به نام خدای مهربان الان جایی هستم که نذورات رحمتش صبورت رگباری می باره و چه لذتی داد زیارت مرقد شریفه کریمه اهل بیت! در حال دعا خوندن بودن که یکی از عزیزترین دوستانم تماس گرفت و تا فهمید قم هستم خواست پیش بی بی (س) که جدش هم هست، دعایش کنم و در لا به لای نماز، تمام مجردهای در شرف ازدواج را دعا کردم حال که آمدم کافی نت میبینم که یکی از اینها در کنار همسرش شاد هستن به این زوج تازه و انشالله خوشبخت تبریک صمیمانه میگوییم و به قول مولا آرزومندیم که در دو دنیا عاقبت به خیر شوند
آیا می دانستید حضرت قاسم (ص) داماد کربلا بودن؟؟؟ دلم برای کلبه اهل بیت تنگ شده، دعایم کنید خدا نظری کند و مجدد به این کلبه راهم دهد
سلام به استاد گرامی و همه بچه های عزیز و همچنین همسر گل و مهربونم . از استاد گرانقدر که چنین محیط گرم وصمیمی رو توانسته اند ایجاد بکنن کمال تشکر را دارم .از اینکه منم در جمع شما هستم خیلی خوشحال و مسرورم. از اینجا به اعظم جونم خدا قوت می گم انشاا... هر کجا که هستی خوب خوش سلامت باشی دلم خیلی برات تنگ شده بود اومدم یه سری به کلبه ی گلم بزنم خیلی دوستتتتتتتتتتتتتتتتت دارم . ببخشید یکم خجالتی هستم ولی قول میدم کم کم یخم باز بشه و براتون کلی مطلب خوب زیبا بفرستم .
سلام به آقای مطهری عزیز خیلی خوشحالیم اولابه خاطر این وصلت فرخنده ثانیا (که به نوعی به اولا مربوط است) اخلاق خوب شما. قدم شما روی چشم صندوقچه
خوشبخت باشید ان شاالله
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
به نام خدا
یا علی مدد
به نام خدا
سلام به استاد بزرگوار
ممنون استاد . امیدوارم کلبه ی خوبی بشه گرچه بیشتر هدفم این بود که باشم. دلم تنگ شده بود.
سلام به اهالی صندوقچه به ویژه سه دوست عزیزم طیبه جان و مقدسه جان و شازده کوچولو.
سلام
خوب می شه ان شاالله
به نام خدا
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین
ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام
ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام
بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام
به نام خدا
با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد
ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالین"را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد
"لن ترانی"نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم وشد
گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد.
به سلامتی!!!!!!!!!!
بابا دوبخش است… یک بخش در صحرا ؛ یک بخش بر نیزه … …
اما عمــــــــــــــو چند بخش دارد را فقط بــــــابـــــــا میداند ….!!!
به نام خدا
با سلام
کلبه جدید مبارک.انشالله موفق باشین
سلام
تبریک !
اینجا دانشکده شیمی! من همچنان اینترنت ندارم!
سلام
شما هستید ختی اگر نباشید
به نام خدا
. ممنونم
سلام به استاد گرامی. ممنونم
سلام شازده کوچولوی خودم . بازم بیا. ممنونم.
سلام 13 بزرگوار. ممنونم. البته رو حضور دوستان هم حساب میکنم. انشاالله که همیشه تو این کلبه ببینیمتون.
سلام طیبه جان. آنجا دانشکده ی شیمی در چه حال است؟ باز هم بیا
سلام
به نام خدا
چند شعر به مناسبت ماه محرم
کسی دلواپس گلهای سیب است
چقدر آن پیر آوازش غریب است
چه حسی آسمانی دارد او کیست؟
حبیب ابن حبیب ابن حبیب است
من از تو شرم دارم دستِ خود را
تو دادی هم دل و هم دستِ خود را
عــلــم از دســت تــو افـتـاد امـا
علــم کــردی به عالم دستِ خود را
بگو بغض مرا پرپر کند مشک!
غم دست مرا باور کند مشک!
به دندان می برم اما خدایا
لبانم را مبادا تر کند مشک!
هزاران چشم اشک آلود باران
دو تا دست و تن یک رود، باران
همین دیشب میان هیئت ما
یکی از سینه زنها بود باران!
بیابانی سراسر نیزه و تو...
دلم می رفت با هر نیزه و تو...
سفر کردیم با هم عمه زینب!
من و داغ و سر بر نیزه و تو...
شعر ها از سید حبیب نظاری
خدای غربت و اندوه و درد است
که تنها با سپاهی در نبرد است
نگو زینب ،بگو پیغمبر درد
«نگو زن آبروی هرچه مرد است»
پروانه عزیزی فرد
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم...
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم...
هیچکس قفل بدون کلید نمیسازد
بنابراین خدا مشکلات را بدون راه حل قرار نداده
پس با مشکلات خود ، با اعتماد به نفس بالا برخورد کنید . . .
اعظم عزیزم سلام.خوبی؟آقاتون خوبن؟کلبه نو مبارک.موفق باشی.
به نام خدا
سلام خانم رحیمی نژاد
بازگشتتون را خوشامد میگیم
انشالله موفق تر از گذشته باشید
به کلبه ما هم سر بزنید
یا علی
السلام علی الباکین علی الحسین...
نون و القلم نبی است وما یسطرون حسین
طاق فلک علی است به عالم ستون حسین
خلقت، تمام حضرت زهراست خون حسین
هستی، تمام ظاهر و ما فی البطون حسین
با یک قیامت است هم الغالبون حسین
در این قیام نقطه ی پرگار زینب است
سردار سر سپرده جولان عشق کیست
تنها امیر فاتح میدان عشق کیست
عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست
روح دمیده در تن بی جان عشق کیست
علامه ی مفسر قرآن عشق کیست
اذن دخول در حرم یار زینب است
ذرات و کائنات همه مرده یا خموش
در احتجاج بود زنی یک علم به دوش
آتشفشان قهر خداوند در خروش
هوهوی ذوالفقار علی می رسد به گوش
در هیبتی ز حیدر کرار زینب است
پیدا ترین ستاره ی دیبای خلقت است
زیباترین سروده ی لبهای خلقت است
زهرا ترینِ زهره ی ِزهرایِ خلقت است
لیلا ترینِ لیلیِ لیلایِ خلقت است
شیواترین سوال معمای خلقت است
گنجینه ی جزیره ی اسرار زینب است
چشم ستاره در به در جستجوی ماه
بر روی نیزه دیده ی زینب گرفت راه
مبهوت می نمود به سر نیزه ای نگاه!
آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه
که ای جان پناه زینب و اطفال بی پناه
راحت بخواب چون که پرستار زینب است
از نای من به ناله چو افتاد نای نی
عالم شنید از پس آن تا پای نی
تو بر فراز نیزه و من در قفای نی
آنقدر سنگ خورده ام از لا به لای نی
تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی
عشق تو است آتش و نی زار زینب است
خورشید روی قله ی نی آشکار شد
کوچکترین ستاره ، سر شیر خوار شد
ناموس حق به ناقه ی عریان سوار شد
هشتادو چهار خسته به هم همقطار شد
زیباترین ستاره ی دنباله دار شد
در این مسیر نور جلودار زینب است
هراس
رسیدهام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکمها قیاسی نیست
خدا کسی ست که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت میهراسی نیست.
به «عیب پوشی » و « بخشایش» خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست
دل از سیاست اهل ریا بکن،خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
فاضل نظری
به نام خدا
سلام به استاد خوب
سلام به 13 گرامی. شعر های زیبایی بودند.
«نگو زن آبروی هرچه مرد است»
خدا کنه ما زن ها ی مسلمان هم الگو های درستی چون زینب داشته باشیم .انشاالله.
ممنون از حضورتون.
سلام شازده کوچولوی عزیزم. خوبی؟ ممنون که هستی.
سلام به مقدسه ی عزیزم. ممنون خوبم. شما خوبی؟ آقامون هم خوبن. شکر. ممنون از تبریک و حضورت.
سلام آقامرتضی و منتظر خانم. ممنونم.
سلام به باران بزرگوار. ممنون از شعر های زیباتون.
"خدا کسی ست که باید به دیدنش بروی"
باز هم پیش ما بیا. منتظر مطالب شما هستم.
سلام
به نام خدا
امام رضا(ع):
امین به تو خیانت نکرده(و نمى کند) و لیکن (تو) خائن را امین تصور نموده اى.
چقدر عمیق
به نام خدا
امام رضا(ع):
ایمان چهار رکن دارد:
1ـ توکل برخدا
2ـ رضا به قضاى خدا
3ـ تسلیم به امر خدا
4ـ واگذاشتن کار به خدا.
این یه واقعیته. من که تجربه کردم اما چرا ما آدم ها روزای سخت یادمون میره خدا هست؟؟؟؟ خیلی وقت ها خدا خدا می گیم البته آرامشی هم به خاطر دل بستن به خدا داریم اما از ته دل اعتماد نمی کنیم انگار و نگرانیم. خدا کنه ایمان به اعماق وجود ما نفوذ کنه .
سلام
اعظم جان
اینجا دانشکده شیمی حال خوبی ندارد! متاسفانه پدر دکتر فضلی فوت کردن . خبر خیلی ناراحت کننده ای بود . خدارحمتشون کنه .
بقیه اخبار دانشکده عادیه!
من الان جلوی دانشکده هستم!
به نام خدا
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد
زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى
دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این
از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک
گفت:
اونوقت شما ازش بپرسید.
به نام خدا
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه
بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به
این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده،
الان وکیله.
یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
یاد خودم می افتم چند سال پیش و قتی عکس ها رو نگاه می کردم اولین موهای سفید پدر و مادر رو دیدم کلی گریه گردم.
به نام خدا
فقط برای خنده:
گیر دادن رستم ، سهراب را
چنین گفت رســتم به سهـــراب یل
که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود
دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت
بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود
که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب
که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب
اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم
دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم
چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست
زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست
خودت را مکن ضــــایع از بهــراو
به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو
دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس
فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس
توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی
چرا رشــته ات را پزشـکی زدی
من ازگـــــــــور بابام، پول آورم
که هــرترم، شهـریه ات را دهـم
من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر
ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر
چو امروزیان،وضع من توپ نیست
بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست
به قبـض موبایلت نگـه کرده ای
پــدر جــــد من را در آورده ای
مسافر برم،بنـده با رخش خویش
تو پول مرا می دهی پای دیـــش
مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود
که دور از من اینگونه لوست نمود
چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر
بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر
ولـی درس و مشق مرا بی خیـال
مزن بر دل و جان من ضــد حال
اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم
ازآن به که یک وقت دپرس شــویم
به نام خدا
هر خرابی رو میشه درست کرد
جز
ذات خراب !!!
آفرین
به نام خدا
امروز که از خواب بیدار شدم
از خودم پرسیدم: زندگی چه می گوید؟
جواب را در اتاقم پیدا کردم...
پنکه گفت: خونسرد باش!
سقف گفت: اهداف بلند داشته باش!
پنجره گفت: دنیا را بنگر!
ساعت گفت: هر ثانیه باارزش است!
آیینه گفت: قبل از هر کاری، به بازتاب آن بیندیش!
تقویم گفت: به روز باش!
در گفت: در راه هدف هایت، سختی ها را هُل بده و کنار بزن!
زمین گفت: با فروتنی نیایش کن!
به نام خدا
سلام
خدا پدر گرامی دکتر فضلی را مورد لطف و رحمت خود قرار دهد.
سلام طیبه جان. ممنونم
سلام
ان شاالله
حسینم را گم کرده ام
سرگردانم و بی قرار
هرچند دنیا بر قرار دلم نمیچرخد اما عمریست بی قرار تو می چرخم
محاسنت را در دست میگیری و آن طرف جوانی قطعه قطعه می شود
و من فکر می کنم تو را میان حادثه گم کرده ام
تو دست به کمر می گیر و شیر مردی شرمنده فرزندانت تو را صدا می کند
و من فکر می کنم نداشتن برادر در زمانه چه دردی ایست
تو از تشنگی کودک بی تاب می شوی و تیر سه سر هدیه اوست
و من فکر می کنم این کودک نشانه ی چیست؟
تو مردی را به یاری می خواهی
و من فکر می کنم معنای مردانگی تنها با تو بودن است و بس
تو می روی و آنکه می ماند جز زیبایی نمی بیند
تو می روی و من فکر می کنم منتظران حسین(ع) حسین را کشتند
و من...
از خودم بیم دارم
آنانکه اصحاب تو شده اند چگونه دل دادند
و آنانکه بر تو تیغ کشیدند تو را دیده بودند و جدت را به پیامبری قبول داشتند و با تو اینگونه کردند
و من از خودم بیم دارم که نگار هرگز ندیده ام را چگونه بشناسم
تنها تو را دارم تا تو را گم نکنم
به حق خودت خودت را به من بشناس
که من از خودم بیم دارم
و حسین را میان حادثه گم کرده ام
سید علی ضیا
به نام خدا
سلام استاد
سلام به باران گرامی. خوبید؟
قشنگ بود ممنون.
سلام
به نام خدا
بچه جان تخته سیاه است, نوشتی...نقطه.
گفتنش نیز گناه است ,نوشتی ... نقطه .
بچه جان دیکته امروز همین درد دل است .
و خدا پشت و پناه است نوشتی ... نقطه .
بنویس , آب , نه,نان,نه,سارا
دختری چشم به راه است نوشتی ... نقطه .
بنویسید : پدر خسته که از راه آمد
دست خالیش پر آه است ...نوشتی ... نقطه
هیچ فرقی که ندارد زمستان و بهار
جامه ام شال و کلاه است , نوشتی ... نقطه .
بنویس :
نیمرو قسمت من بوده و کوکب خانم
لقمه مان نان و گیاه است ,نوشتی ... نقطه.
باز باران زد و آن مرد نیامد ,بنویس!
اشک یخ بسته گواه است , نوشتی ... نقطه .
بنویسید : که آینده که می داند چیست ؟
کار امروز تباه است ,نوشتی نقطه .
بین دارای کتاب من وتو فرقی است
او گدا مال تو شاه است ,نوشتی ... نقطه .
بچه جان , رنگ انار است دل همسایه
خوشی اش گاه به گاه است , نوشتی ... نقطه .
بنویس:
گریه و خنده ی ما سوته دلان وارونه است
فرق در نوع نگاه است , نوشتی ... نقطه .
درس امروز تو نامردی این زندگی است
به نام خدا
تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد
آن را برای بچه های لاغر آورد
مادر برای بار پنجم درد کرد و
رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد
گفتند دختر نان خور است و با خودش گفت
ای کاش می شد یک شکم نان آور آورد
تنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد
آن را برای بچه های لاغر آورد
تنگ غروب آمد پدر؛ با سنگ در زد
یک چند تا مهمان برای مادر آورد
مردی غریبه با زنانی چادری که
مهمان ما بودند را پشت در آورد
مرد غریبه چای خورد و مهربان شد
هی رفت و آمد؛ هدیه ای آخر سر آورد
من بچه بودم؛ وقت بازی کردنم بود
جای عروسک پس چرا انگشتر آورد؟
.
به نام خدا
این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد :
... با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد ، زمان نمی دهد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد
هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد
کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد
جز دلت که قطره ای است بی کران
کس نشان ز بیکران نمی دهد
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگر ی بدان نمی دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد
نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن ... نمی دهد
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد ...
" قیصر امین پور"
گریه ام (از کامنت بالاتر) ولی امان نمی دهد ...
به نام خدا
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید
این انتظار خیسمان پایان ندارد
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد
خدا را شکر حالتان خوب است.
یک نکته بگوبم تا اخلاق لافزنان مدعی بیشتر دستتان بیاید: این تیپ آدمها با این کامنتها فورا برای آدمها داستانسرایی می کنند. گفتم تا بیشتر بدانید با چه معاویه هایی سر و کار داشتم. خدا را شکر که خدای علی به ذادش رسید و بک نفر وفقط یک نفر دراین دانشگاه به خفگی انداحتشان (البته با یاوران مخلص آشکار و پنهان خدا).
راستی رجز یکبار دیگر (چون هنوز برحی پدر خوانده هاشان-برای ترساندن دوستان سالمترشان که می خواهند واقعا توبه کنند-خودکی(!) نشان می دهند-بله رجز: مردی هست مسوولیت نوشته هایش را یپذیرد؟! آی شماها که دم از مرد عمل بودن می زنید این قدر شریف باشید که برای دوستان دیروزتان کمینه ای از آزادی را قایل باشید. تهدیدشان نکنید. خوب نیست! مرد میدانتان این جاست!
به نام خدا
معلم چو آمد به ناگه، کلاس چو شهری فرو خفته خاموش شد
سخنهای ناگفتهی کودکان، به لب نارسیده فراموش شد
معلم ز کار مداوم مدام، غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عُنفُوان شباب، جوانی از او رخت بر بسته بود
سکوتِ کلاس غمآلود را، صدای درشت معلم شکست
ز جا احمدک جَست و بند دلش، بدین بیخبر بانگ ناگه گسست
بیا احمدک درس دیروز را، بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت؟
ولی احمدک درس ناخوانده بود، به جز آنچه دیروز، آن جا شنفت
عرق چون سرشکِ یتیمان، شتابان خطوط خجالت بهرویش نگاشت
لباسِ پر از وصله و ژندهاَش به روی تن لاغرش لرزه داشت
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت: بنیآدم اعضای یکدیگراَند
وجودش به یکباره فریاد کرد، که در آفرینش ز یک گوهرند
در اقلیم ما رنج بر مردمان، زبان دلش گفت بیاختیار
چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار
تو کز، کز، تو کز وای یادش نبود، جهان پیش چشمش سیهپوش شد
سرش را به سنگینی از روی شرم، به پائین بیفکند و خاموش شد
ز اعماق مغزش به جز درد و رنج، نمیکرد پیدا کلام دگر
در آن عمر کوتاهِ او خاطرش، نمیداد جز، آن پیام دگر
ز چشم معلم شراری جهید نمایندهی آتش خشم او
درونش پر از نفرت و کینه گشت، غضب میدرخشید در چشم او
چرا احمد کودن بیشعور، معلم بگفتا به لحن گران
نخواندی چنین درس آسان بگو، مگر چیست فرق تو با دیگران
عرق از جبین، احمدک پاک کرد. خدایا، چه میگوید آموزگار؟
نمیبیند آیا که در این میان، بُوَد فرق، ما بین دار و ندار؟
چه گوید؟ بگوید حقایق بلند، به شهری که از چشم خود بیم داشت
بگوید که فرق است مابینِ او، و آن کس که بیحد زر و سیم داشت
به آهستگی احمد بینوا، چنین زیر لب گفت: با قلب چاک
که آنها به دامان مادر خوشند، و من بیوجودش نَهم سر به خاک
به آنها جز از روی مهر و خوشی، نگفته کسی تاکنون یک سخن
ندارند کاری به جز خورد و خواب، به مال پدر تکیه دارند و من،
من از روی اجبار و از ترس مرگ، کشیدم از آن درس بگذشته دست
کنم با پدر پینهدوزی و کار، ببین دست پُرپینهاَم شاهد است
سخنهای او را معلم برید، هنوز او سخنهای بسیار داشت
دلی از ستمکاری ظالمان، نژند و ستم دیده و زار داشت
معلم بکوبید پا بر زمین، که این پیکِ قلب پر از کینه است
به من چه که مادر ز کف دادهای؟ به من چه که دستت پر از پینه است
یکی پیش ناظم رود با شتاب، به همراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او، ز چوبی که بهر کتک آورد
دل احمد آزرده و ریش گشت، چو او این سخن از معلم شنفت
ز چشمان او کور سویی جهید، به یاد آمدش شعر سعدی و گفت:
ببین، یادم آمد دمی صبر کن. تآمل، خدا را، تأمل، دمی
تو کز محنت دیگران بیغمی، نشاید که نامت نهند آدمی
به نام خدا
سلام استاد
استاد فقط یک جمله: شما همیشه منو به یاد خدا می اندازید.
آرزو دارم همیشه خدا برای شما و شما برای خدا باشید یعنی همیشه شما خوب باشید و عاشق خدا و خدا هم عاشق شما.
از ته دل آرزو دارم همیشه مومن باشید و خوب. چون استاد خوب من هستید و دوست دارم همیشه باشید. اشک منم در اومد.
یا حق
سلام
ادعای بزرگی است. بزرگ. دوسثش دارم حال که گفتید ادعا می کنم. اما در عمل کمیتم لنگ است.
کسی را که خدا عاشقش باشد شهیدش می کند و خودش خونبهای اوست. این نشانه
دیدمتان چیزی به شما می گویم ان شاالله
به نام خدا
یکی عزیزترینش را اسماعیلش را به خدا هدیه میدهد و قربانی میکند
یکی هم همه اهل بیت و عزیزان و یارانش را
و من چه برای هدیه کردن آوردم ؟!!
خدایا این نفس سرکش من برایم عزیز شده ...خودت قربانی اش کن و مال خودت کنش
خودت عزیز خودت کنش و الهیش کن
من من را آوردم ...خودم را
زانو زده در پیشگاهت خسته از من .......
منم را از من بگیر ....منیتم را خودیتم را
به نام خدا
خدایا
از صبرت همین بس که داری مرا تحمل میکنی !!!!
از بخششت همین بس که به من ناسپاس هم روزی میدهی !!!
زیباست
به نام خدا
پیامبر رحمت و مهربانی(صلی الله علیه و آله وسلم):
«برادرم جبرئیل (علیه السلام) همواره مرا به احترام و نیکی کردن نسبت به زنان سفارش می نمود،
تا آنجا که گمان کردم برای شوهر جایز نیست به زنش حتی«اُفّ »بگوید.
به نام خدا
خدایا کودکم
فهمم نمیرسد
به مانند کودکی که بین انتخاب شکلاتی برای همان لحظه اش و خانه ای وسیع به نامش در 20 سال بعدش بدون شک شکلات را انتخاب میکند
خدایا بزرگم کن ...
و بزرگترم
وبزرگتر
آمین
به نام خدا
حرفهای ما هنوز ناتمام ….
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی …..
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
قیصر امین پور
نتیجه زندگی چیزهایی نیست که جمع می کنیم ،بلکه قلب هایی است که جذب میکنیم.
به نام خدا
خانم رحیمی نژاد بعضی از کامنت های معرکه بودن.از شما تشکر می کنم.
در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:
بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه ...
اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد ...
منبع : با اندکی تغییر از وبلاگ نفسم می گیرد
روز دانشجو ، روز تأکید بر نقش بی مانند مجاهدت در راه کسب علم و دانش ،
در کنار تقویت ایمان دینی و بصیرت سیاسی ، در راه پیشرفت مادی و معنوی کشورست.
سلام دانشجویان عزیز صندوقچه ای.روزتون مبارک.
سلام
سلام استاد
خوب هستید؟
میگم استاد ما هم گناه داریما....
وقتی به یکی از بچه ها میگید: ((دیدمتان چیزی به شما می گویم ان شاالله))، فضولی ما هم گل میکنه. میگم نمیشه عمومی بگید ما هم بدونیم؟ البته حتما نمیشه دیگه!
سلام محسن جان
آره به تو هم می گم. ان شاالله حضوری.
تو بدون این که خودت بدونی چندباره به کمک من آمدی. خدا را شکر.
با اجازت دلم می حواداین برگی از تاریح را این جا بیارم. با اجازه ات :
(((((استاد
شنبه 10 تیر ماه سال 1391 ساعت 00:36 AM
سلام
داشتم تا حالا کامنتهای مراسم جشن و صندلی داغ را در صندوقچه می خواندم.
چقدر برخی دورو و مزورند!
ای کسانی که از ماجرا با خبرید(!) اکنون که پرده ها برافتاده کامنتهای قدیمی را یک بار دیگر بخوانید.
خدا! چه پوست کلفتی به ما دادی! ممنونم ازت.
کجا رفتند متکبران لافزن؟!
خدایا شکرت.
پاسخ:
ان شاالله یک روزی تایید نشده هاش هم از طبقه بندی (!) در بیاد تا ببینید! من بر خلاف ظاهر بعضا پر شر و شورم آدم صبوری هستم و این فتنه را فقط صبر حل می کرد. صبر.
خدایا از تمام نعماتی که به ما دادی ممنونیم.))
جالبه فراموشی کنترل شده هم هنریه! (البته برای لافزتان ملون).
راستی مردی نبود مسوولیت اون پرده شکار پرنده را بپذیره؟! تا به بعدی هاش برسیم.
برخی یاوران مچ بتدها خیلی رو دارند! خیلی. فعلا که هر گناه هر کدوم براشون جمعی چرتکه انداحته می شه!
راستی بازخوانی صندوقچه ها سبب رفع اثر فراموشی ها (اعم از خواسته یا ناخواسته) است. ان شاالله
به نام خدا
الان هم پیشم نشسته. سلام می رسونه. قول داده به کلبم سر بزنه:-)
سلام استاد
استاد الان وبلاگ و کلبه ام را به همسرم نشون دادم
سلام
خوشحالم
به نام خدا
درود بر صاحب کلبه گرامی
ببخشید که با تاخیر تبریک میگم
به یاری خدا پیروز و سربلند باشید
استاد خیلییییییی سنگین نوشتید. البته برای کسانی که خیلی از ماجرا خبر ندارند. اونایی که باید متوجه بشن شدند و می شن ولی شهامت ظاهر شدن رو ندارند چون سواد بحث مردانه رو ندارند. نه سوادش رو دارند و نه سابقه روشنی که بتونن پشت حرفی که ردند بایستند. البته اگر حرف حق زده باشند!!!
پی نوشت: اینکه می گم خیلی از ماجرا خبری ندارند سو تفاهم پیش نیاد. آحه ماجرا به گونه ای بود و هست که نیاز است جزئیات آن حفظ شود چون با حریف سالمی پیش رو نیستیم. آدمای دورو و بی بته ای که به راحتی آب خوردن حرف خود را عوض می کنند و از هر ابزاری در جهت رسیدن به اهداف شوم خود استفاده می کنند.
حتی رحم به دوستان و هم پیمانان خود نیز نمی کنند و با سوختن یکدیگر به دنبال نجات خودشان از ورطه هلاکت هستند.
بگذریم
یا حق
سلام سلمان
ناف بعضی ها را با دروغ بریده اندو حد یقفی ندارند.
همین که خودشان فهمیدند مرد این میدان نیستند بس است.
مردی نیست؟!
پس خجالت بکشید ای دو تیغه های یک قیچی. خدا را شکر که همه چیز ها را نوشته ام. مدارکی که گذار زمان آنها را از یاد سالمها می برد چه رسد دروغگویان کم حافظه.
از نشانه های ذهن فرهیخته آن است که در عین مخالفت با عقیده ای به آن احترام بگذارد.
حالا تو هی بیا و به بعضی ها -که مخالفت با عموزاده دستورالعملشون بود- بیا و بخواه توضیح بده که بابا ملونها آدم نمی خواد با شما-که شخصیت هزار رنگ دارید-چایی بخوره مگه به آزادی ات احترام می ذارن؟! راستی چرا پر رویی و وقاحت نقطه مشترک کار بعضی هاست؟
خوب ظاهرا بحث دو شاخا شده! برم اونجاهم بگم نصف بحث این جاست!
راستی سلمان مردی نبود؟
راستی خانم رحیمی نژاد
سلام
در کامنت قبلی بادم رفت به همسر عزیزتون سلام کنم و تبریک بگم. سلام! ممنون از حضورتون. ممنون از لطفتون. خوشبخت باشید زیر سایه حق ان شاالله.
دلیلش هم حضور انسانهای ملون هزار رنگه که همه جا با پر رویی وارد می شن!
با هم ببخشید
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود
گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود
گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است
گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست
گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود
«دکتر علی شریعتی»
سلام مجدد
ممنون.
برام جالب بود و خدا رو شکر که تونستم کمکی کنم با اینکه نمیدونم.
اجازه ما هم دست شماست ولی من نه صاحب وبلاگم و نه صاحب کلبه که بخواهید اینو به من بگید.
راستی میگم جالبه (و ایضا زیبا و خیلی خوب) که صاحب کلبه تو پیام قبلیشون نوشتن ((مطهری و رحیمی نژاد)) با اینکه بصورت طبیعی میشد نوشت: ((رحیمی نژاد و مطهری)).
برای جلوگیری از تشتت مطالب بقیه بحث ریاکاران ملون در دو کلبه دوری و دوستی ۵ و در ویشان ۹.
ممنون
به نام خدای مهربان
الان جایی هستم که نذورات رحمتش صبورت رگباری می باره و چه لذتی داد زیارت مرقد شریفه کریمه اهل بیت!
در حال دعا خوندن بودن که یکی از عزیزترین دوستانم تماس گرفت و تا فهمید قم هستم خواست پیش بی بی (س) که جدش هم هست، دعایش کنم و در لا به لای نماز، تمام مجردهای در شرف ازدواج را دعا کردم
حال که آمدم کافی نت میبینم که یکی از اینها در کنار همسرش شاد هستن
به این زوج تازه و انشالله خوشبخت تبریک صمیمانه میگوییم و به قول مولا آرزومندیم که در دو دنیا عاقبت به خیر شوند
آیا می دانستید حضرت قاسم (ص) داماد کربلا بودن؟؟؟
دلم برای کلبه اهل بیت تنگ شده، دعایم کنید خدا نظری کند و مجدد به این کلبه راهم دهد
یا علی
التماس دعا
سلام به استاد گرامی و همه بچه های عزیز و همچنین همسر گل و مهربونم .
گلم بزنم خیلی دوستتتتتتتتتتتتتتتتت دارم .
ولی قول میدم کم کم یخم باز بشه و براتون کلی مطلب خوب زیبا بفرستم .
از استاد گرانقدر که چنین محیط گرم وصمیمی رو توانسته اند ایجاد بکنن کمال تشکر را دارم .از اینکه منم در جمع شما هستم خیلی خوشحال و مسرورم.
از اینجا به اعظم جونم خدا قوت می گم انشاا... هر کجا که هستی خوب خوش سلامت باشی دلم خیلی برات تنگ شده بود اومدم یه سری به کلبه ی
ببخشید یکم خجالتی هستم
سلام به آقای مطهری عزیز
خیلی خوشحالیم اولابه خاطر این وصلت فرخنده ثانیا (که به نوعی به اولا مربوط است) اخلاق خوب شما.
قدم شما روی چشم صندوقچه
خوشبخت باشید ان شاالله