کلبه خانم رحیمی نژاد ورژن جدید شماره ۱

استاد کلبه داشته باشم؟  

 

 با کمال میل!

این شما و این ورژن جدید کلبه خانم رحیمی نژاد

نظرات 211 + ارسال نظر
طالبی سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 ب.ظ

نسیم خوش ماه شعبان وزیدن گرفته است تا اشتیاق ورود به ماه رمضان را در این گرمای داغ تابستان لذت‏بخش کند، ماهی که واسطه ورود به زیباترین ماه سال است.

اعظم جون.سلام.خوبی؟خوش میگذره؟

رحیمی نژاد جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:09 ق.ظ

به نام خدا
سلام به استاد گرامی
خوبید استاد؟ آقا پسرای گلتون و خانم دکتر عزیز خوب هستن؟ سلام گرم منو به ایشون برسونید.
سلام به دوست خوبم مقدسه جون
من خوبم. شما خوبی؟ چه خبرا؟ متوجه شدم دیگه دوره ی لیسانستون داره تمام می شه. بهت تبریک میگم. امیدوارم به آرزوهات برسی.
خوش هم میگذره. فقط یکم کار خونه خستم می کنه. تو خونه ی بابا بخور و بخواب بود و الان یه کم برام سخته از همه بدتر غذا درست کردنه :-) تمومی نداره هرروزه است. البته گاهی آقا حسین گل و گلاب:-) آشپز میشه و من کلی خوشحال می شم:-) اما اگه بدونی همین خستگی ها چه کیفی داره. در کل همه چی عالیه . همسرم عالیه. خونه زندگیم عالیه. فقط چون از مامان بابام و داداشم دورم گاهی دل تنگ می شم. یعنی هر روز زنگ می زنم:-) یکی هم بی کاری. برام دعا کن برم سر کار. تا خدا چی بخواد!
خیلی حرف زدم:-)ببخشییییییییییییییید

سلام خدا را شکر خانمم سلام می رساند. موفق باشید ان شاالله

رحیمی نژاد شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:57 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد خوبم
استاد استاد استاد الان در اوج هیجانم:-)
دو روزه به کلبه های قدیم سر می زنم. گر چه خیلی هاش ناراحتم می کنه اما بعضی هاش مثل الان حسابی سر حالم می کنه.
واقعأ صندوقچه چه فکر قشنگی بود.
آفرین به استاد خوبم:-)

سلام
من هم سر می زنم و عبرت می گیرم! ممنونم

رحیمی نژاد یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ق.ظ

استاد اصلآ امشب یه جوریه تمام کامنتای قشنگ میآن جلو چشمم،
استاد واقعآ استاد مهربونی هستید،
دلم برای شما، سمنان و دوستام تنگ شد:'(

سلام. سلام برسونید. ممنونم.

رحیمی نژاد دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:44 ق.ظ

به نام خدا
سلام
امشب من عمه شدم
خیلی خوشحالم
خدایا شکرت

سلام به به واقعا مبارکه ببخشید مسافرت بودیم.

شمسی جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام به دوست خوبم اعظم
عمه شدن مبارک باشه!

رحیمی نژاد جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:52 ب.ظ

به نام خدا
سلام
خوبید استاد. انشاالله همیشه در گردش و خوشی باشید.
می دونستم تو کلبه ی دوری و دوستی دیده بودم. همیشه به همه ی کلبه ها سر میزنم .
ممنونم استاد . انشاالله یه روز شما هم بابا بزرگ بشید:-)
این کوچولوی ما چون شب ولادت امام مهدی به دنیا اومد اسمش شد امیر مهدی. اسم داداشمم که مهدی است. سه شنبه با حسین رفتیم قزوین دیدیمش یه کوچولوی ناز و خوشگل. خیلی خیلی خیلی دوسش دارم. انشاالله همیشه در پناه خدا باشه.
استاد خیلی عجیبه نه؟!!! تا دیروز با مهدی بازی می کردم حالا مهدی بابا شده. چقدر داداشمو دوست دارم .مهدی فقط داداش نبوده و نیست مثل پدر همیشه پشتم بود. از خوشحالیش خوشحالم.
ببخشید دیگه استاد . من هر چند وقتی تمام احساسمو میام اینجا به زبان می آرم.

سلام ممنون ان شاالله همه خوشبخت وشاد باشن.

رحیمی نژاد شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:42 ب.ظ

به نام خدا
سلام
سلام استاد
نماز روزه هاتون قبول.
خوبید؟
خانواده ی محترم خوب هستن؟
خدا رو هزاران مرتبه شکر ما هم خوبه خوبیم.

سلام ممنون خدا را شکر. خوشحالم که خوبید. سلام برسانید.

رحیمی نژاد شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:38 ق.ظ

به نام خدای بزرگی که به تمام حقایق و تمام باطن ها أگاه است
به نام خدایی که دوسش دارم چون تنهام نذاشت وقتی که بنده هاش تنهام گذاشتن
و به نام عشق که خود اوست و برای من در حسین عزیزتر از جانم معنی پیدا کرد
به نام خدایی که قضاوتش بر اساس خواست مردم نیست و عادله و به حق حکم میده
خدایا شرمنده ام که همش غصه ی اینو خوردم که بنده هات فبولم داشته باشن دو سم داشته باشن قبل از این که تو برام مهم باشی.
دو ست دارم که با تمام بدی هام تنهام نذاشتی. پدر مادر و برادری بهم دادی که گرچه دیر فهمیدم چقدر مهربونن و چقدر حامی من هستند اما محبتشون هیچ وقت از من دریغ نشدو شرمنده ام که به خاطر شرایط روحیم قدر نشناسی کردم
خدایا دوست دارم که حال دلمو دیدی و بی وفایی ها رو درمان شدی
خدایا دوست دارم که آقا حسین رو همراه تنهایی هام کردی و این قدر تو دلش محبت و مهربونی گذاشتی که آرومم کردو شادی رو به قلبم برگردوند
خدا دوست دارم که از روزی دنیا کم اما حلال ترینشو داری بهم می دی
خدا جونم حالا تو بگو چطور شکرت کنم؟
فقط بدون دوست دارم خدا جونم

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:09 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
خوبید؟
دیگه کلبه گردان خوبی نیستم . حتی گاهی برای کارای خونه هم وقت کم می آرم اما تا دلتون بخواد حالم خوبه.
امروز حسین جایی کار داشت و دیر می آد به این دلیل امروز میشه گفت کاری ندارم و تونستم بیام بنویسم البته همیشه به صندوقچه سر می زنم.
یه گشتی تو صندوقچه ی اول زدم یادش بخیر بوی فیروزه
ازش خبر دارم حالش خوبه و خدارو شکر زندگی خوبی داره.
سحر صبوری هم درگیر کار پایان نامه است و او هم همسر خوبی داره و خدارو شکر زندگیش شاده.
رویا اسماعیل پور هم که چند روز دیگه عروسیشهالبته درگیر پایان نامه هم هست. خدارو شکر این سه تا دوست من زندگیشون خوبه. گاهی که تماس میگیریم از سمنان هم میگیم. راستش تو آخرین تماس قرار گذاشتیم آخر شهریور بیایم سمنان اما بعید میدونم جور بشه. راستش اینجور وقتها به پسرا حسودیم میشه راحتن دیگه فکر هیچی رو نمی کنن اما ما باید به همه چی فکر کنیم اتوبوس باشه هواتاریک نشه رسیدیم کجا بمونیم کجا بریم کی برگردیم و و و ... یادتونه روز جشنمون چقدر مشتاق بودم زود دوباره دور هم جمع بشیم!خوب کمه کمش اینه که این وبلاگ هست که مارو به خاطرات تلخ و شیرین دوران لیسانس و سمنان وصل می کنه. کاش اون موقع حسینم با من بود چقدر عالی میشدجالب می شدا
امیدوارم همیشه شاد و سلامت و سربلند باشید.

سلام
خدا را شکر
سلامتی و امنیت که هست ذیگه چی می خوام؟ البته خیلی چیزهای دیگه هم هست که خیلی خدا را شکر می کنم.
خوشحالم! خیلی خوشحالم که خوبید و خدا را شکر زندگی خوبی دارید. هم شما هم خانم بیضایی و هم خانم صبوری. بیشتر هم خوشحالم برای خانم اسماعیل پور. این دفعه که بابلسر بودم یکه و یک کاره اومد منو پیدا کرد. ان شاالله او هم خوشبخت بشه.
آره خوبه که صندوقچه هست! برای منم خوبه. اشکها و لبخندهاست. گاهی ساعتها درش غرق می شم. درسه! درس!
هر چند برخی قسمتهاش را ریاکاران-لافزنان و بی جنمهای عقده ای (که بهشون اثبات کردم مرد نیستند) مغشوش کردند اما اکثریت دانشجوهایم خدا را شکر سالم بودند و سلامت. برای همه شون دعا می کنم. نه دعای سیستماتیک(!) مثل تلوزیونها! مثل خودم.
به آقای مطهری ایضا پدر و مادر سلام برسونید.
قدر هم را بدونید.

طالبی سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:08 ب.ظ

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلَاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ


مثل یک کهکشان، امام رضا
ساده دل، مهربان، امام رضا


خواندنی و عمیق و پرمعنا
مثل شعری روان، امام رضا


باز هم آتشی به پا کرده
در دلِ زائران، امام رضا


من چه هستم؟ کبوتری خسته
مثل یک سایه‌بان، امام رضا


می‌شوم میهمان سفره‏ی نور
می‌شود میزبان، امام رضا
سید سعید هاشمی

امام رضا خیلی مهربونه. من اینو با تمام وجود در 4 سال تحصیلم در مشهد لمس کردم.

رحیمی نژاد یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:30 ق.ظ

به نام خدا
سلام به استاد بزرگوارم
خیلی وقته صندوقچه نیومدم. البته سر زدم اما پیام نذاشتم.
چند روز گذشته به لطف خدا مشهد بودم همه ی صندوقچه ای ها رو دعا کردم. چقدر مشهد دوست داشتنی.

سلام. زیارت قبول. در راه رفتن اس ام اس شما هم رسید. ممنونم. به همسر عزیزتان سلام یرسانید.

رحیمی نژاد چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:49 ب.ظ

به نام خدا
سلام
ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﺎﺭﻣﻮﻫﺎﺕ ﺭﻓﯿﻖ ﺩﺍﺭﯼ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺤﺘﺎﺟﺸﻮﻥ ﻣﯿﺸﯽ ،
ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﮐﭽﻠﯽ

از لذت بخش ترین لحظات زندگی یه دختر میشه به
لحظه ی بازگشتن از خرید و دونه دونه باز کردن خریدا اشاره کرد(راست میگه ها)

سلام. هر دوش درسته!

رحیمی نژاد چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:12 ب.ظ

به نام خدا


خدایا آسمانت چه مزه ایست؟
من که فقط زمین خورده ام...


تنهایی را بلند ترین شاخه درخت میفهمد،

انگار هر چه بزرگتر میشویم تنهاتر میشویم

براستی خدا از بزرگی تنهاست ،یا از تنهایی بزرگ؟!!!

خدا از یزرگی تنهاست اما انسانها از تنهایی بزرگ می شوند.

رحیمی نژاد دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:41 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد بزرگوار
خوبید استاد؟
سمنان خوبه؟
استاد مانیفست دروغگویان لافزن کلبه ی زیباییه. احساس می کنم بیشتر چیزایی رو که نوشتید رو تجربه کردم خیلی هاشو در آدم های مختلف دیدم. و چقدر بده که این صفات این قدر برای ما آشنا هستند.کاش غریبه بودیم با این صفات مثل وقتی که وارد یه شهر جدید می شیم و با خیابون هاش آشنا نیستیم کاش آدرس این ویژگی های غیر انسانی رو هم بلد نبودیم. چند تایی رو هم احساس می کنم در خودم هست و چقدر گفتن این مطلب شجاعت می خواد نه شجاع نیستم الان که دارم اینو می گم تمام تنم از ترس داره می لرزه. غرور و این که بخوای خودتو خوب جلوه بدی مانع از اعتراف می شه. خدا خودش مارو به راه راست راهی که پر از نعمت است هدایت کند ان شاالله.
دلم برای دانشگاه سمنان اساتید به ویژه شما و شهر آرام سمنان تنگ شده . خیلی دوست داشتم اگه یه روزی اومدم سمنان بیام ببینمتون اما اتفاقات بدی داره برام می افته. احساس میکنم خجالت می کشم با شما رو به رو بشم. تا خدا چی بخواد
یا حق

سلام. نفوس بد به خودتان نزنید. با صبر و توکل ان شاالله همه چیز حل می شود.خانم یزدانی از بچه های 82 در اثر سانحه ای مرحوم شد. فردا مراسمش است. خدایش بیامرزاد و خدا عاقبت همه را به خیر کناد.

رحیمی نژاد دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:03 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
خدا رحمتشون کنه
با این که نمی شناسم ولی خیلی ناراحت شدم. چقدر مرگ نزدیکه و چقدر ما فراموش خاطر .

تنها چیزی که آرامش به من داده توکل به خداست. و از شما هم که یاد آور مهربونی های خدا هستید ممنونم

سلام. خدا همه را رحمت کند. شما لطف دارید.

رحیمی نژاد دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:13 ب.ظ

به نام خدا
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!
کاش در باور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد

و چه زجری می کشد آن کس که دور از جان به قول مولوی آهوی در طویله خران باشد(!) مراد از این که همزبان نداشته باشد. و به نظر من مهمتر کسی نفهمد که دردش چیست. (البته منظور از همزبانی هم می تواند همین باشد.)

رحیمی نژاد سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ب.ظ

به نام خدا
بخور مادر ! بخور از قطره های آخرین شیرم

ببخش از اینکه دیگر توی آغوشت نمی گیرم

فدای دستهای کوچک و روی گِل آلودت

فدایت طفل معصوم و بدون هیچ تقصیرم

از این که نیستم دیگر کنار بی کسی هایت

نمیدانی چه غمگینم، نمیدانی چه دلگیرم

نمیدانم تـــو را دستـــی نوازش میکند یا نه

نمیدانم چه خاهد شد پس از اینها که می میرم

دو پلکم خیس و خون آلود افتاده ست روی هم

صدای گریه ای می آید از آن سوی تقدیرم

دلــم خون است دلبندم ! هزاران درد و غــم دارم

از این دنیای پر از سفره ی خالی چه جان سیرم

هوای سربی آکنده ست از باروت بیرحمی

شقایق های پر داغند جای زخـــم هر تیرم

نمانده فرصتـــی باید به ناچاری از اینجــا رفت

صدایم میزند یک سایه ی غمگین، شده دیرم

خداحافظ گلم! طاقت بیاور این زمستان را

شکوفــه میزند آزادی از خاک اساطیرم

رحیمی نژاد سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:21 ب.ظ

به نام خدا
آهوی را کرد صیادی شکار

اندر آخور کردش آن بی‌زینهار

آخوری را پر ز گاوان و خران

حبس آهو کرد چون استمگران

آهو از وحشت به هر سو می‌گریخت

او به پیش آن خران شب کاه ریخت

از مجاعت و اشتها هر گاو و خر

کاه را می‌خورد خوشتر از شکر

گاه آهو می‌رمید از سو به سو

گه ز دود و گرد که می‌تافت رو

هرکه را با ضد خود بگذاشتند

آن عقوبت را چو مرگ انگاشتند

تا سلیمان گفت که آن هدهد اگر

هجر را عذری نگوید معتبر

بکشمش یا خود دهم او را عذاب

یک عذاب سخت بیرون از حساب

هان کدامست آن عذاب این معتمد

در قفس بودن به غیر جنس خود

زین بدن اندر عذابی ای بشر

مرغ روحت بسته با جنسی دگر

روح بازست و طبایع زاغها

دارد از زاغان و جغدان داغها

.....

روزها آن آهوی خوش‌ناف نر

در شکنجه بود در اصطبل خر

مضطرب در نزع چون ماهی ز خشک

در یکی حقه معذب پشک و مشک

یک خرش گفتی که ها این بوالوحوش

طبع شاهان دارد و میران خموش

وآن دگر تسخر زدی کز جر و مد

گوهر آوردست کی ارزان دهد

وآن خری گفتی که با این نازکی

بر سریر شاه شو گو متکی

آن خری شد تخمه وز خوردن بماند

پس برسم دعوت آهو را بخواند

سر چنین کرد او که نه رو ای فلان

اشتهاام نیست هستم ناتوان

گفت می‌دانم که نازی می‌کنی

یا ز ناموس احترازی می‌کنی

گفت او با خود که آن طعمه ی توست

که از آن اجزای تو زنده و نوست

من الیف مرغزاری بوده‌ام

در زلال و روضه‌ها آسوده‌ام

گر قضا انداخت ما را در عراب

کی رود آن خو و طبع مستطاب

گر گدا گشتم گدارو کی شوم

ور لباسم کهنه گردد من نوم

سنبل و لاله و سپرغم نیز هم

با هزاران ناز و نفرت خورده‌ام

گفت آری لاف می‌زن لاف‌لاف

در غریبی بس توان گفتن گزاف

گفت نافم خود گواهی می‌دهد

منتی بر عود و عنبر می‌نهد

لیک آن را کی شنود صاحب‌مشام

بر خر سرگین‌پرست آن شد حرام

خر کمیز خر ببوید بر طریق

مشک چون عرضه کنم با این فریق

بهر این گفت آن نبی مستجیب

رمز الاسلام فی‌الدنیا غریب

زانک خویشانش هم از وی می‌رمند

گرچه با ذاتش ملایک هم‌دمند

صورتش را جنس می‌بینند انام

لیک از وی می‌نیابند آن مشام

هم‌چو شیری در میان نقش گاو

دور می‌بینش ولی او را مکاو

ور بکاوی ترک گاو تن بگو

که بدرد گاو را آن شیرخو

طبع گاوی از سرت بیرون کند

خوی حیوانی ز حیوان بر کند

گاو باشی شیر گردی نزد او

گر تو با گاوی خوشی شیری مجو

رحیمی نژاد سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:26 ب.ظ

به نام خدا
استاد آهوی در طویله خران برام جالب بود تو اینترنت گشتم قشنگ بود اینم آدرس صوتیش به صورت داستان.
http://vajeh90.blogfa.com/post/133

رحیمی نژاد جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:36 ب.ظ

به نام خدا
برای تمام رنجها،
صبر میکنم !
« صبر »
اوج احترام به حکمت خداست !
تو خاک خشک را تر کن ....
دانهء نیلوفر با باد ....

به نام خدا
سلام
صبر هرچند سخت است اما باور کنید:1-اجر فراوانی دارد. 2-دوای برخی دردها و حل برخی مشکلات فقط صبر است.

رحیمی نژاد سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:05 ق.ظ

به نام خدا
سلامی گرم به استاد همیشه استادم
فکر کنم از این شعر خوشتون بیاد:

من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، از این همه روباه می ترسم
.
مرا از جنگ رو در روی در میدان گریزی نیست
ولی از دوستان آب زیر کاه می ترسم
.
من از صد دشمن دانای لامذهب نمی ترسم
ولی از زاهد بی عقل نا آگاه می ترسم
.
پی گم گشته ام در چاه نادانی نمی گردم
اصولن من نمی دانم چرا از چاه می ترسم
.
اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید اما
نه از سختی ره، از سستی همراه می ترسم
.
من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمی ترسم
من از نفرین یک مظلوم، از یک آه می ترسم

...

مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه می ترسم
.
نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان اما
ز برخی از طرفداران این درگاه می ترسم
.
...

چو "کیوان" بر مدار خویش می گردم،ولی گاهی
از این سنگ شهاب و حاجی گمراه می ترسم

به نام خدا سلام ممنونم----------------------------------------------------------- چو دلگرمم خدایی هست و امید نجاتی هست ---------------------------------نه از روبه نه از سنگ شهاب و حاجی گمراه می ترسم

رحیمی نژاد سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:01 ق.ظ

به نام خدا
سلام

آفرین استاد
آفرین

به به!

طالبی سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:10 ب.ظ

پدرم می گوید:کتاب!
ومادرم می گوید:دعا!
ومن خوب می دانم
که زیباترین تعریف خدارا
فقط می توان از زبانِ گُل ها شنید.....

رحیمی نژاد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
سلام به مقدسه ی عزیزم
چقدر ذوق کردم دیدم برام مطلب گذاشتی
ممنوووووووون

به کلبه ی شما سر میزنم نظرات جدید رو می خونم به کلبه ی پرنده و به کلبه ی شازده کوچولو و وبلاگش هم سر میزنم. راستش خیلی حوصله ی گشتن تو اینترنت و پیدا کردن مطالب خوشگل رو ندارم به این خاطر چیزی تو کلبه ها نمینویسم. میدونم ناز پسر استاد خوبمون تیزهوشان قبول شده(تبریک هم به استاد هم به پارسای عزیز) میدونم کنکور دادید و منتظر نتیجه هستید . نمیدونم چرا ولی مطمئنم هردوی شما هم تو و هم طیبه جون قبول می شید. خداکنه همون سمنان قبول بشید. جای دوست داشتنییه سمنان(دلم هوای بازار بزرگ و امام زاده هاشو کرده(میدانی که اول خیابون امام هست از سعدی که میری سمت راست اون میدونه یه کم که بری جلو یه امام زاده هست اسمش یادم نیست اما خیلی ساده است من خیلی دوسش دارم حس خوبی داره)) از شازده کوچولو چه خبرا؟
به هر حال دعا می کنم خوب زندگی کنید. یا حق

سلام. ممنونم.
اگر از سعدی به سمت میدان امام بروید و به راست بپیچید ابتدای خیابان حکیم الهی سمت راست-امامزاده نیست-آرامگاه حاج ملا علی (حکیم الهی سمنانی است-که پدر بزرگ مادر من است) ایشان کرامات زیادی داشته اند و گفته حتی پس از مرگم کسی با خلوص نیت از من چیزی بخواهد به او می دهم (صد البته باذن الله)

اما ابتدای خیابان امام (نه کاملا ابتدا) سمت چپ (با کمی ارتفاع) امامزاده ابراهیم اسماعیل است.

رحیمی نژاد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:40 ب.ظ

به نام خدا
سلام

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

رحیمی نژاد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:41 ب.ظ

زندگی با همه وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست

اضطراب وهوس دیدن و نادیدن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

زندگی جنبش جاری شدن است

زندگی کوشش و راهی شدن است

از تماشاگه آغازحیات

تا به جایی که خدا می داند

رحیمی نژاد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:01 ب.ظ

گاهی باید نبخشید کسی که بارها اورا بخشیدی و نفهمید

تا اینبار در آرزوی بخشش تو باشد


گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بدانند

اگر ماندی رفتن را بلد بودی

گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی

باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند

گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمیداند

و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد

آدمها همیشه نمیمانند

یکجا در را باز میکنند و

برای همیشه میروند

آفرین. آفرین. حالا تعاملم را با دروغگویان لافزن بهتر متوجه می شوید.
اما یک نکته (یک نکته بسیار مهم:)
باید مطمئن شد و حجت را تمام کرد.

رحیمی نژاد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ب.ظ

گاهی هیچکس را نداشته باشی بهتر است…
داشتن بعضی ها تنهاترت می کند…!

رحیمی نژاد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:53 ب.ظ

این روز ها انسان ها تنهایی ات را پر نمی کنند ، فقط خلوتت را می شکنند …

رحیمی نژاد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:55 ب.ظ

کوه ها با همند و تنهایند، همچو ما باهمان تنهایان…

رحیمی نژاد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:56 ب.ظ

تنهایی را دوست دارم…
بی دعوت می آید، بی منت می ماند…
بی خبر نمی رود!

رحیمی نژاد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:59 ب.ظ

این روزها برای تنها شدن کافیست صادق باشی…

این روزها برای تنها شدن کافیست صادق باشی…

این روزها برای تنها شدن کافیست صادق باشی…

این روزها برای تنها شدن کافیست صادق باشی…

خیلی وقت است این رسم زمانه است. دکتر شریعتی اسمش را بعدا جدایی گذاشت. ولی خوب می دانید که من خیلی به لغات اهمیت نمی دهم.

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:06 ق.ظ

به نام خدا
سلام
استاد اگه خدا بخواهد و برنامه ای پیش نیاید به زودی زود برای گرفتن مدرک لیسانس به سمنان می آیم با این که پدر و مادرم کمی نگران تنها آمدن من هستند اما راضیشان کردم یک روز هم برای سمنان گردی بیشتر در سمنان بمانم . البته باز بستگی به شرایط دارد. اسامی از ذهنم خارج شده راستش خیلی اهل بیرون رفتن نیستم اون سمت راستی رو هم که میگم ترم آخر با بچه ها دیدیم شاید دو بار به اون سمت رفته باشم. بیام حتمآ میرم تا ببینم آیا اشتباه کردم یا دارم بد آدرس می دم. بله استاد از پدر بزرگ مادر بزرگوارتون برای خانوادم گفتم (یادش بخیر سر کلاس برامون تعریف کرده بودید)راستش به همین خاطر (و البته اهل شعر و ادب بودن پدر گرامیتان را) دلیلی برای بزرگ منشی شما می دانم. و یا به اصطلاح از افراد تازه به دوران رسیده نمی دانم. راحت بگویم هرچه هم با شما صمیمی بشویم باز هم خیالمان راحت است به حد بی نهایت در وجود شما ادب و پاکی وجود دارد. (می دونم به عنوان دانشجوی کوچک شما این جور صحبت کردن گستاخانه است اما منو ببخشید و بگذارید از خوبی هایتان بگوییم . این حرف ها را شاید یکی دو هفته پیش برای مادرم می گفتم )

سلام. شما همیشه لطف داشتین. این خوب دیدن از خود شماست. سلام برسونید.

رحیمی نژاد شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:18 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
[:S007
به علت داشتن تعهد دانشنامه به دانشجو تحویل داده نمی شود مگر گواهی اشتغال به کار بیاورد و یا دو سه میلیونی پول بپردازد سه شنبه داشتم می اومدما بازم جور در نیومد

سلام

رحیمی نژاد شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:57 ب.ظ

به نام خدا
آیا به زن بودن خودتان افتخار می‌کنید؟ اگر اینطور است با خواندن این مطلب خوشحال‌تر و راضی‌تر از جنسیت خود خواهید شد. اما اگر اینطور نباشد، متوجه خواهید شد که چرا باید به زن بودن خودتان ببالید! زن بودن مزایای فوق‌العاده‌ای دارد؛ مزایایی که با آنها به دنیا آمده‌اید و باید قدرشان را بدانید.



۱. مهربان‌تر بودن


زن‌ها به طور طبیعی موجوداتی مهربان‌تر، دلسوزتر و صبورتر هستند. آنها با دردها و ناراحتی‌های دیگران به خوبی همدردی کرده و برای آرام کردن دیگران تلاش می‌کنند.



۲. داشتن احساساتی قوی‌تر


زن‌ها در مقایسه با مردها احساساتی قوی‌تر دارند. آنها از سنین بسیار کم با مشکلات درونی و بیرونی بسیاری مواجه می‌شوند که باعث قوی‌تر شدن آنها می‌شود. این توانایی به آنها قدرت می‌دهد بتوانند با هر مشکلی روبه‌رو شوند.



۳. توانایی انجام چند کار به صورت همزمان


زن‌ها از عهده هر کاری برمی‌آیند. می‌توانند یک سازمان را اداره کنند، یک دولت را بچرخانند و یا بر دنیا حکومت کنند و در آن واحد، در خانه خودشان هم بالاترین کارایی را داشته باشند. آنها بهتر از هر کس دیگری می‌دانند که خانواده‌شان به چه چیزهایی نیاز دارد و برآوردن نیازهای آنها اصلی‌ترین اولویت زندگی خانم‌هاست.



۴. ستون‌های قدرت


زن‌ها ستون‌های قدرت و حمایت برای خودشان و اطرافیانشان هستند. تعداد مادرانی که به تنهایی از فرزندانشان مراقبت می‌کنند بسیار بیشتر از پدران است و همین نشان‌دهنده توانایی آنها در انجام کارهای مختلف بدون حمایت و پشتیبانی دیگران است. همچنین می‌توانند خانواده و اطرافیانشان را هم از این حمایت و پشتیبانی خود بهره‌مند کنند.



۵. زیباتر بودن


زن‌ها به طور طبیعی زیباتر از مردها هستند. آنها با هوش خارق‌العاده‌ای که در زیبا نگه داشتن خود دارند، بسیار جذاب‌تر به نظر می‌رسند.



۶. توانایی برگرداندن سرها به سمت خود


زن‌ها این قدرت را دارند که صدها سر را بخاطر زیبایی، هوش یا توانایی‌های استثنایی خود به سمت خود برگردانند. حتی ممکن است همه این ویژگی‌ها را در کنار هم داشته باشند.



۷. توانایی دوباره برخاستن و جنگیدن


خانم‌ها موجوداتی حساس هستند و خیلی سریع ناامید می‌شوند و آسیب می‌بینند. اما این قدرت را دارند که خیلی زود بر طوفان‌های زندگی غلبه کرده و برای موفقیت در هر کاری دوباره از جایشان برخیزند و تلاش کنند.



۸. توانایی حیات بخشیدن به یک انسان دیگر


زن‌ها توانایی بینظیری دارند که آن به دنیا آوردن یک انسان دیگر است. انسانی که بیشتر از هر کس از او مراقبت خواهند کرد، برایش فداکاری‌ها خواهند کرد و به او عشق خواهند داد. فرزند بخشی از وجود آنها و درواقع مهمترین بخش آن خواهد شد و هر کاری برای خوشبختی او انجام خواهند داد.



۹. داشتن کارایی بالاتر


دنیای مردانه‌ای است اما همانطور که می‌بینید خانم‌ها همه تلاششان را به کار بسته‌اند تا در جامعه، اجتماع و خانه کارایی بالاتری از خود نشان دهند.



۱۰. توانایی بازی کردن در نقش‌های مختلف


خانم‌ها نقش‌های زیادی دارند و برخلاف آقایان این نقش‌ها فقط اسم و موقعیت نیستند. هرکدام از این نقش‌ها روحی در خود دارند و به نوبه خود پراهمیت هستند.


صرفنظر از کلیشه‌ای که جامعه به زن‌ها می‌چسباند، آنها با هر برچسبی که از جامعه دریافت می‌کنند، قوی‌تر می‌شوند. از اینکه زن هستید به خودتان ببالید و احساس قدرت کنید!

رحیمی نژاد شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:48 ب.ظ

به نام خدا
سلام
معلوم نیست چرا روزانه درس خوندم!!!!!!! پیام نور ابهر کمترین و شاید هم بیشترین امتیازش این بود که شب کنار خانوادم بودم توی اتاق خودم و با خلوت خودم. حالا اگر هم ابهر بود که بود! می گن کار کن تعهد داری برا کار گرفتن تلاش کردیم ولی وقتی یکی با یه تلفن سر کار میره البته من باید خونه بشینم . به من میگن نمیتونیم استخدام کنیم ولی جلوی خودم که تلفن زنگ میزنه از حرفای یواشکیش معلومه یکی رفت سر کار.

استاد آفرین شما رو هردفعه که میبینم روحیم شاد میشه. توی دنیایی که تا کاره ای نباشی آدم حساب نمیشی خوبه آدم هایی هم هستن که به روح آدم ها اهمیت میدن. والا ، وگرنه جواب سلام ما رو هم نباید می دادید:-)!!!!!

استاد چندتا سوال دارم:بپرسم؟
اول یه سوال برای یه رفتار اجتماعی و برخورد با افراد حتی افراد نزدیک:
استاد آیا خوب بودن خوبه یا بد؟
آیا گذشت خوبه یا بد؟
چرا وقتی با بزرگواری و گذشت با دیگران برخورد می کنیم آنها گستاختر میشن و وظیفه ات میپندارند و حتی برات ارزشی قائل نمیشن اما دیدم انسانهایی که خودخواه هستن و منفعت طلب دیگران احترام بیشتری براشون قائلن و به همه ی خواسته هاشون هم میرسن؟
سوال ساده ای به نظر میرسه اما ...

گاهی باید نبخشید کسی که بارها اورا بخشیدی و نفهمید

تا اینبار در آرزوی بخشش تو باشد


گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بدانند

اگر ماندی رفتن را بلد بودی

گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی

باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند

گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمیداند

و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد

آدمها همیشه نمیمانند

یکجا در را باز میکنند و

برای همیشه میروند

این یعنی اول خوب بودی ولی لیاقت نداشته حالا باید قدر کارهامون رو بهش بفهمونیم. دوست دارم خوب باشم اما راستش به این نتیجه رسیدم اکثریت لایق خوبی هام نیستن. شاید کمی بد بودن بهتر باشه. اما تاحالا هرکی کنارم مونده واقعا انسانه و اونی که سو استفاده کرده به ناچار خودشو از خوبیهای من محروم کرده.(منظورم به شخص خاصی نیست از 27 سال زندگیم میگم)(از خود متشکر نیستما ولی خوب دیگه حقیقت اینه که من به کسی بد نمی کنم و تا حد امکان با خلق خدا راه می آم)

سوال بعدی: کنکور
استاد برای دکترا چطور درس بخونم؟ بیشتر می خوام بدونم برای مصاحبه تا چه حد باید آماده باشی؟ مثلآ دانشگاه سمنان همه ی استاد های گروه شیمی دانشگاه در جلسه حضور دارن یا فقط استادهای مثلآ تجزیه؟ فقط از درس تخصصی سوال میشه (در حد منابع کنکور) یا دروس دیگه هم پرسیده میشه؟ آیا میزان آشنایی با زبان انگلیسی در این جلسه مهم است؟ و هر نکته ای که به ذهن شما می آد برای کمک لطفآ بیان کنید. ممنون
و یه سوال مهم تر:
اصلآ دکترا بخونم؟؟؟؟

به نام خدا سلام. با آب طلابنویسید: ...توی دنیایی که تا کاره ای نباشی آدم حساب نمیشی...-------------------------------------------------------------- خوب بودن خوبه. سوال فلسفی است. اسمش روشه. گذشت خوبه ولی اول باید احقاق حق کرد سپس گذشت. هر چند من اگر به دادگاه برسم احتمالا نمی گذرم.هر چندخیلی چیزها را ندید می کنم. اصولا من با هرکس مشابه خودش برخورد می کنم. تعارف هم ندارم. نمونه سوالات سالهای آخر را بخوانید. برای مصاحبه کار ارشدتان را خوب بلد باشید و علایق اساتید دانشگاه مصاحبه و یا جزواتشان را نگاهی بیندازید. فقط اساتید همان گرایش هستند. من همه جور سوالی می پرسم.بله انگلیسی خیلی مهم است. با اطمینان صحبت کنید خودرا دست کم نگیرید.مغرور هم نباشید. بله دکترا ان شاالله بخوانید.

رحیمی نژاد یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:05 ق.ظ

به نام خدا
سلام
امسال شرکت کردم اما آزمون نمی دم. از لحاظ روحی حتی آمادگی نیم ساعت نشستن رو ندارم. اما بعد ازعید به یاری خدا با این که مشکلات زیادی دارم شروع می کنم.
ممنون که وقت گذاشتید و پاسخ دادید استاد. خیلی خیلی ممنون.

راستی (اول باید احقاق حق کرد سپس گذشت) من این کارو نمیکردم اما فکر میکنم راه حل خوبی باشه. اما آیا تصور نمیکنن که داری منت میذاری؟

سلام. من به شخصه مسوول تفکرات دیگران راجع به خودم نیستم! اصلا ککم هم نمی گزد که دیگران راجع به من چگونه فکر می کنند. البته قبول دارم که سخت است.

شمسی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:32 ب.ظ

از ما هم سلام
!!!!!

دکترا!!!!!!!!!! قدیما چه نزدیک بود!!! الان هی داره دور تر میشه!!! یعنی دوباره روزی میاد که نزدیک باشه؟!!!
پاسخنامه کلیدی جواب های ارشد رو گرفتم . ولی از ترس هنوز جواب هام رو چک نکردم!!!!!

سلام. الخیر فی ما وقع.

طالبی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 05:12 ب.ظ

به نام خدا.
سلام اعظم جون.چطوری؟خوبی؟خوش میگذره؟از کنکور نگو که داغ دلم تازه میشه.طیبه که انشالله به احتمال ۹۰٪ قبوله ولی من به خاطر یه سهل انگاری درصد درس تجزیم منفی شد.بقیه درسها رو خوب زدم ولی از این منفی خیلی میترسم.میترسم سمنانم قبول نشم.بازم توکل به خدا.هر چی خودش بخواد.
اعظم جون گفتی واسه کار.همه جا همینطوریه.باز یکی با مدرک مربوط بره دل آدم کمتر میسوزه ولی بعضی جاها بعضی ها رو میبینی که با مدرک غیرمربوط تو اون رشته کار میکنن و فقط و فقط به خاطر پارتی.بعضی موقع از درس خوندن پشیمون میشم.ولی غصه نخور خدا بزرگه ان شاالله یه کار خوبم واسه ما پیدا میشه.
دوست داشتم میومدی سمنان میدیدمت.
شازده کوچولوام خوبه سلام میرسونه.
خیلی پر حرفی کردم.هر کجا هستی موفق باشی.

سلام. ان شاالله امسال قبول می شید (حتی با یه منفی!)

طالبی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 05:15 ب.ظ

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد

(دکتر علی شریعتی)

رحیمی نژاد دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
عاشق این جمله ی شمام"من به شخصه مسوول تفکرات دیگران راجع به خودم نیستم" چقدر این جمله قشنگه هرکسی بتونه بهش عمل کنه واقعآ خوشبخته.

سلام طیبه جان اگه قرار باشه دکترا بگیری میگیری. حتی اگه خودت نخوای.

سلام مقدسه جون. ممنون. خوبم و شکر خدا روز به روز از ضعف های گذشته دورتر و محکم تر و مقاوم تر برای راندن در زندگی. حالم رو پرسیدی باید بگم از اعظم الان با شکست های زیادش راضی ترم تا اعظم دیروز با دنیا دنیا پیروزی. یه جایی دیگه باید بزرگ شد . از رویا و خیال دست برداشت با واقعیت کنار اومد.
و اما کنکور:
انشاالله هردوی شما قبول بشید. اگه یکی قبول شه و دیگری نه اصلآ ناراحت نشه سال بعد رو که ازش نگرفتن حتمآ قبول میشه. مطمئن باش آخرش هیچ کس عقب نمی مونه. ما سه نفر بودیم استاد چند باری مارو به نام سه قلو ها (اگه درست یادم باشه) خطاب کرد. اعظم بیضایی اولین سال دانشجوی ارشد شد سال بعدش من و سال بعد سحر صبوری. حالا همه باهم تو خونه نشستیم:-) هیچ اتفاقی هم نیفتاده. گرچه زود قبول شدن بی ارزش هم نیست باید براش تلاش کرد اما غصه نباید خورد. از منفی نترس خودت میگی بقیه رو خوب زدی. راستش علاقه ی شدید پیدا کردم به دکترا گرفتن.از کار تو شرکت بیزارم.
آخ گفتی! منم دوست داشتم. چه کنم جور نمیشه . شاید سالی که استاد قراره همه رو جمع کنه منم باشم. (دیگه میترسم بگم میام:-))
شازده کوچولو هم سلامت باشه به لطف حق

انسان فقط باید تکیش به خدا باشه . غرور دروغ عشق همشون توهمی بیش نیستند. اونی که مغروره از درون کمبود داره . اونی که دروغ میگه فقط یه ترسوست و عشق هم که بشنو و باور نکن:-)

سلام. ممنونم. بله! جمله خوبی است. دنیایی فریاد و دنیایی استغنا در آن نهفته است. به آدم آرامش می بخشد و ... خوشحالم که می فهمید.---------------------------------------------بله سه قلوهابودید.------------------------------ان شاالله 6/6/96 است. مال 82ای هاست ولی فکر نمی کنم مشکلی برای خضوربقیه باشه. خصوصا صندوقچه ای ها.

رحیمی نژاد چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:50 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
شما لطف دارید
ممنووووووون:-)

سلام

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ق.ظ

به نام خدا
سلام

مرا هرگز نباشد بیمی از مشت

برادر جان مرا نامردمی کشت

فتوت پیشه خندد روی در روی

زند نامرد ناکـــس خنجر از پشت

سلام

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ق.ظ

روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت. هر کسی غصه اینکه چه می کرد نداشت.
چشم سادگی از لطف زمین می جوشید. خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت

قربان صداقت و صفای خودمان---------------ماییم و دل پاک و خدای خودمان-در شهر شما نمی توان عاشق شد--------------باید برویم روستای خودمان

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:26 ق.ظ

خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم

تمام تن شدم زخمی ز تیغ هم قطارانم

خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری

از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری

هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا

در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا

هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان

ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان

همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند

به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:27 ق.ظ

خسته از دست غریب آشنا
در میان این شب تاریک و سرد
مانده ام تنها کنار پنجره
سینه ام لبریز از اندوه و درد

پشت من از نارفیقی ها شکست
از خیانت خسته و آزرده ام
سادگی کردم و یک بار دگر
خنجری از مکر یاران خورده ام

خسته ام از گردش این روزگار
خسته از اندوه و رنج و دردها
خسته از این مردم روبه صفت
خسته ام از حیله ی نامردها

قلب من از دست یاران خون شده
کوه غمها بر سرم آوار شد
این جهان را نارفیقی ها گرفت
شیر جنگل طعمه ی کفتار شد

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ق.ظ

تمام عمر بستیم و شکستیم



به جز بار پشیمانی نبستیم



جوانی را سفر کردیم تا مرگ



نفهمیدیم به دنبال چه هستیم



عجب آشفته بازاریست دنیا



عجب بیهوده تکراریست دنیا



میان آنچه باید باشد و نیست



عجب فرسوده دیواریست دنیا



چه رنجی از محبت ها کشیدیم



برهنه پا به تیغستان دویدیم



نگاهی آشنا در این همه چشم



ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم



سبک باران ساحل ها ندیدند



به دوش خستگان باریست دنیا



مرا درموج حسرت ها رها کرد



عجب یار وفاداریست دنیا



عجب خواب پریشانی ست دنیا



عجب آشفته بازاریست دنیا



عجب بیهوده تکراریست دنیا



میان آنچه باید باشد و نیست



عجب فرسوده دیواریست دنیا

نفهمیدیم دنبال چه هستیم

رحیمی نژاد سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:07 ب.ظ

به نام خدا
سلام
فرودگاه‌ها بوسه‌های بیشتری از سالن‌های عروسی به خود دیده‌اند
و دیوارهای بیمارستان‌ها بیشتر از عبادتگاه‌ها دعا شنیده‌اند . . .

رحیمی نژاد سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:13 ب.ظ

زمانیکه حقیقت آزاد نیست ، آزادی حقیقت ندارد . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد