کلبه دوری و دوستی ۵ (خانمها طالبی-شمسی-ماهور)

به نام خدا 

 

از لطف همه دانشجویان عزیزم ممنونم. 

 

از همه خصوصا خانم بلقان آبادی و خانم میرزایی نیز که مسلما صندوقچه ای هستند ممنونم.

ان شاالله این کلبه پایدار باشد. 

نظرات 213 + ارسال نظر
شمسی چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام استاد
چقدر غافلگیرانه! ممنونیم .

سلام
اشتباه نکنید! ما ممنونیم. از این که برای ما و بقیه وقت می گذارید.

طالبی چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:05 ب.ظ

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
دنیا را ببین
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
***
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچ
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم
*****
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمه
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم.

ممنون خانم طالبی

شمسی پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ق.ظ

خدابیامرزه پدر ژپتو رو
به پینیکیو میگفت:
پینیکیو ...
چوبی بمان...
آدم ها سنگی اند...
دنیایشان قشنگ نیست...

شمسی پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ق.ظ

دوستیهای کنسروی!!!
**
این روزها کسی
به خودش زحمت نمی دهد
یک نفر را کشف کند!
زیبایی هایش را بیرون بکشد ...
تلخی هایش را صبر کند
آدم های امروز
دوستی های کنسروی می خواهند :
یک کنسرو
که فقط درش را باز کنند
بعد یک نفر
شیرین و مهربان
از تویش بپرد بیرون
و هی لبخند بزند
و بگوید
حق با توست...
**

شمسی پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:41 ب.ظ

خدا هم که باشی باز هم یک عده از تو ناراضــــــــــــــــــــــــــــی هستند خودت باش

شمسی پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ

سه دزد بز دزد رفتن بز دزدی ، یه دزد بز دزد دو بز دزدید، دو دزد یه بز دزدیدن ، یه دزد بز دزد به دو دزد بز دزد گفت : من که یه دزد بزم دو بز دزدیدم اونوقت دو دزد بز دزد یه بز دزدیدین ؟
انشا حیف نون درباره دزد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شمسی جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ق.ظ

انتقاد هم مانند باران ، باید آنقدر نرم باشد، تا بدون خراب کردن ریشه های آن فرد موجب رشد او شود....

دیکتـاتـور اون بچّه ی دو ساله ست که بیست نـفر مجبورند به خاطــر اون کـارتون نگاه کنند



تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم. محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا . . .
لامارتین شاعر فرانسوی




گرفتن آزادی از مردمی که نمیخواهند برده بمانند,سخت است اما دادن آزادی به مردمی که میخواهند برده بمانند سخت تر است...!
مارتین لوتر کینگ



همیشه اون تغییری باش که میخوای توی دنیا ببینی.
مایکل اسکوفیلد



بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بیعرضگانِ این برهه از تاریخ ما بوده ایم...!
خسرو گلسرخی



تازه می‌فهمم بازی‌های کودکی حکمت داشت
زوووووووو..... تمرین روزهای نفس گیرزندگی بود
زنده یادحسین پناهی




آموخته‌ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید،‌ پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می‌توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
چارلی چاپلین


شاید بتوانی کسی را که خواب است بیدار کنی اما کسی که خود را به خواب زده هرگز...!
چارلی چاپلین




قطعا روزی صدایم را خواهی شنید... روزی که نه صدا اهمیت دارد نه روز..
حسین پناهی






دستم بوی گل میداد
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند...
اما هیچ کس فکر نکرد که شاید
...
یک گل کاشته باشم
...!
ارنستو چه گوارا





این آینده، کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرامِ دیدارش کردم؟
حسین پناهی



یکی از دانشجویان پروفسور حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
پروفسور جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا، نخواهد موشک هوا کند

زندگی به من آموخت؛
بودن با کسانی که دوستشان دارم، از همه چیز با ارزش تر است.
والت ویتمن




از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر می خندد!
ژان پل سارتر



آنجا که آزادی نیست،
اگر رای دادن چیزی را تغییر می‌داد،
اجازه نمی دادند که رای بدهید!
مارک تواین






مشکل دنیا این است، که احمق ها کاملاً به خود یقین دارند، در حالیکه دانایان، سرشار از شک و تردیدند

برتراند راسل

شمسی جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ

روش اساسی برای افزایش تضمینی سرعت اینترنت در ایران:
کابل مودم رو خم کنید، اینترنت پشت سیم جمع می شه... بعد یهو ولش کنین! اینترنت با فشار میاد تو مودمتون و حالشو می برین! تذکر! سیمو زیاد نگه ندارین، ممکنه فشار اینترنت خیلی زیاد بشه، بترکه کف اتاقتون اینترنتی بشه!

شمسی جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ

بعد از خواندن این نوشته متوجه می شوید که که مغزتان اجازه خواندن "که" دوم را به شما نداد!

حسین شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ

سلام به همگی
استادخوب هستید؟
خیلی وقت بود که به صندوقچه سر نزده بودم. یعنی فکر کنم اولین کامنتم در صندوقچه 2012 باشه. ببخشید دیگه. منو خوب شناخته بودید که می گفتید نمیتونی صندوقچه اداره کنی.
راستی روز معلم هم با تاخیر تبریک میگم. ببخشید دیگه دیر شد. کوتاهی از من بود.
راستی استاد اون کارتون انجام شد؟!!!
به خانواده محترمتون سلام برسونید.
راستی حسین بیدقی هستم نه دهقان!!!!!!!!!!

سلام حسین عزیز
ممنون
باز هم خوب بودی. یعنی انسان تغییرات دارد. اگر بخواهی کلبه نو می سازیم.

آری خدا را شکر انجام شد و برادرم پیگیر مرحله بعد است.
به همسر و خانواده خیلی سلام یرسان.

باز هم ممنونم. گاه گاهی سر بزن.

معماری پناه شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ق.ظ

سلام
تبریک میگم کلبه ی نو رو.ایشاا.. همیشه موفق و پایدار باشید

سلام

طالبی شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام استاد.
سلام آقای بیدقی.خوب هستین؟ممنون از حضورتون.
سلام طیبه ی عزیزم.تو اگه از فریده ایمیل دریافت نمیکردی چی کار میکردی؟

سلام

طالبی شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ق.ظ

وصیت نامه بروسلی برای همسرش
روز گذشته نامه ای رو دیدم که واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم ...
توصیه می کنم حتما بخونید. و ازش لذت ببرید و بدونید مردان بزرگ کی بودند ....
نامه و وصیت نامه بروسلی برای همسرش ، وقتی خوندم بی اختیار گریه ام گرفت....
وای بر ما که ظواهر دنیا چقدر چشم و دلمون رو گرفته !!

حتما بخونید :

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
..
.
.
.
.
.
.

李小龍 遗嘱
曾头市晁盖中了毒箭,神医安道全也回天无力,终于命丧黄泉。弥留之际,原本“已自言语不得”的晁盖忽然醒了过来,“转头看着宋江”,谆谆嘱咐道:“贤弟保重。若哪个捉得射死我的,便教他做梁山泊主!”这便是晁盖的“临终嘱咐”,也是晁盖的惟一遗言。

晁盖这遗言好没道理。

晁盖这“梁山泊主”是怎么当上的?不是世袭的,不是选举的,也不是指定的,而是林冲火并了王伦,众人拥戴的。说白了,他这“第一把交椅”,是林冲从王伦手里夺了来推让给他的。他现在坐不了啦,理应还给林冲和众人,由林冲和众人再作商量,岂可视为己有,私相授受?林冲火并王伦时曾骂王伦说:“这梁山泊便是你的?”当然不是。于是王伦便只好掉脑袋,而晁盖也才得以当寨主。那么,梁山泊不是王伦的,便是晁盖的么?显然也不是。梁山泊根本就不属于哪一个人。既不是他王伦的,也不是你晁盖的。王伦活着尚且不能独霸,你晁盖人都快死了,岂能再管谁当家谁做

......
......
!!!!بله
نامه بسیار زیبایی بود !
لذت بردید ؟؟؟؟

بلقان آبادی-میرزایی شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام استاد
چقدر غافلگیر کننده
نمی دونیم چی بگیم!!!!!!!!
تبریک دوباره
تشکر فراوون

سلام

گیلار شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد

سلام به شما دختر خانم های عزیز
خیلی خوبه که پر از انرژی مثبت هستید
طنز هاتون حرف نداره
ضمن تبریک کلبه نو
براتون آرزوی موفقیت می کنم
........................
عضنفر با حیف نون نشسته بودن
غضنفر : دو دوتا ؟
حیف نون : شش تا
غضنفر کمی فکر میکنه و میگه : اهان از اون راه رفتی !
.
.
.
معلم تاریخ : حکومت مغول ها از کجا تا کجا بود ؟
حیف نون : آقا مطمئن نیستم ولی فک کنم
از صفحه ۱۵ تا ۲۶ !
.
.
.
تا حالا به این فکر کردین ؟
چرا سیصد تومن ، سی تا صد تومنی نمیشه
ولی هشتصد تومن ، هشت تا صد تومنی میشه !؟
.
.
.
برو پایین میخوام با واقعیت زندگی آشنات کنم
عزیزم —> واقعیت زندگی
واقعیت زندگی —> عزیزم !
.
.
.
خوابیده بودم بابام اومد بالا سرم گفت خوابیدی؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ ... یه هو بابام زد تو سرم گفت بگیر بخواب! این چرت و پرتا برا فیس بوکه
.
.
.
دیشب یه پشه نیشم زد. پاشدم دنبالش کردم . بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم !
اومدم بکشمش ! یهوگفت : بابا !!!
راست میگفت : من باباش بودم !
آخه خون من تو رگهاش بود !
تا صبح تو بغل هم گریه کردیم ...
( برگی از رمان حیف نون! )
.
.
.
داشتیم با مامانم وسایل انباری رو مرتب میکردیم.
یه دفعه مامانم یه جعبه مدادرنگی ۲۴رنگ قاب فلزی رو از تو یه کارتون درآورد
نگاش کرد...
گفت: میدونی این چیه؟
اینو خریده بودم هروقت معدلت ۲۰شد بدم بهت
حیف واقعا!!!
خاک تو سرت !!
.
.
.
با کمر دولا رفتم داروخونه عصا بگیرم، میگه واسه کمر دردت میخوای؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ حضرت موسی کلاسای تبدیل عصا به اژدها گذاشته؛ دارم میرم اونجا!!!

ممنون

سلام

ممنون

۱۳ شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ب.ظ

به نام خدا

سلام ر استاد و صاحبان کلبه

کلبه جدید را خدمت شما تبریک عرض میکنم.امیدوارم که همچنان ما را از مطالب زیبایتان بهره مند بنمایید

با تشکر

سلام

۱۳ شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ

به نام خدا

سیزده را دوست دارم؛

وقتی بعد از سیصد می آید ...

آفرین ۱۳!
واقعا آفرین. جدا آفرین!

۱۳ یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

خیلی منون استاد عزیز.
راستش این جمله برای خود من نبود.بلکه در وبلاگی به چشمم خورد و در اینجا آوردم(اون وبلاگ راضی هست که بدون ذکر منبع مطالبش ذکر شود!).ولی خب چون نام مستعار این کمترین هم ۱۳ بود بد ندیدم که شما هم این مطلب رو ملاحظه نمایید.

یا علی

سلام
ببین خودت را لو ندی!!!

حسین یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:56 ب.ظ

سلام استاد
انشاالله که خوب هستید؟
با کمی تاخیر روز معلم رو تبریک میگم.
امیدوارم هر جا هستید سالم و سلامت باشید.

تقدیم:

بسپارید بر سنگ قبرمان تاریخ نزنند تا آیندگان ندانند که بی عرضگان این برهه تاریخ ما بودیم.
(خسرو گلسرخی)

مخلثیم
راستی من حسین دهقان هستم نه بیدقی!!!!!!!!!!!!

سلام
بعد از تماس امروزت معلومه!


ممنون

طالبی دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:19 ب.ظ

سلام استاد.
سلام هم کلبه ای خودم طیبه.چطوری؟؟؟؟؟؟؟
سلام به گیلار عزیز.نظر لطفته.ممنون از حضورت.راستی لطیفه هاتم خیلی با نمک بود.کلی خندیدم.

سلام به 13 عزیز.ممنون از حضورت.

سلام آقای دهقان.از حضور شما هم ممنونیم.

سلام

گیلار دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 ب.ظ

به نام خدا


سلام استاد

سلام دوستان

به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید...؟! زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید !

.......................................

گفتم خدایا سوالی دارم...
گفتم چرا هر موقع من شاد هستم، همه با من میخندن،
ولی وقتی غمگینم کسی با من نمیگرید؟
گفت خنده را برای جمع آوری دوست
و غم را برای انتخاب بهترین دوست آفریدم...

.......................................

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !

مسئله ، خستگی از اعتماد های شکسته است

.......................................

تنهایی را دوست دارم... بی دعوت می آید, بی منت می ماند... بی خبر نمیرود

.......................................

من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن
هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن!

.......................................

احسان، هنری نیست به امّیدِ تلافی
نیکی به کسی کن، که به کارِ تو نیاید

.......................................

خیلی سخته من نمی تونم !!!
اگه میخوای تو زندگی حسابی پخته بشی باید یاد بگیری از کوره در نری

......................................

خاطرات خیلی عجیب اند...

گاهی می خندیم به روزی هایی که گریه می کردیم....
و گاهی گریه می کنیم به یاد روزهایی که می خندیدیم...!

.....................................

کاش همیشه در کودکی می ماندیم تا به جای دلهایمان سر زانوهایمان زخمی میشد!.......

.....................................

بهترین درودهایم نثار آنانی باد که کاستی هایم را میدانند و باز هم دوستم دارند......


از کلبه دوری و دوستی 4

ممنون

سلام

طالبی سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:35 ب.ظ

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
ولی هیچکس واقعاً
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد.
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است !
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم :
خدایا، تو قلب مرا می خری ؟.
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم
ببخشید، دیگر
"برای شما جا نداریم
از این پس به جز او کسی را نداریم"

شمسی چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام به همگی
من دوباره اومدم!
ممنون از تمامی دوستانی که تو این مدت به کلبه ما سر زند .

سلام خوش اومدین
شما صاحب خونه این.

شمسی چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ب.ظ

الهی به امید تو...

امید یعنی میدانی خداوند از تو چشم برنمیدارد و ایمان یعنی تو از خداوند چشم برنمی داری...

شمسی چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:29 ب.ظ

دوستی میگفت :
فامیلای شوهرمو دعوت کردم , غذا از بیرون گرفتم کشیدم تو دیس که دستپخت خودمه مثلا, همه هم کلی از دستپختم تعریف کردن و من هم هی شکسته نفسی , شوهرمم هی میگه بابا اینکه چیزی نیست , نمی دونید قرمه سبزی و فسنجونش چه محشره خانومم !
بعد از شام که دست خودمو شوهرم به جمع کردن بند بود تلفن زنگ زده , برادر شوهرم ورداشته بعد دیدم داره با خنده میگه از رستورانه , میگه حسابتون 5 تومن اشتباه شده , پیکمون و میفرستیم که بگیره ......

شمسی چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:33 ب.ظ

لذتی که در پاشیدن گاز پوست پرتقال تو چش و چال یه نفر هست تو خوردن خود پرتقال نیست !!!! لذت بردم که میگماااااا !!!!

شمسی چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ

به طرف کارت شارژ دادم واساده روبروم عین گلابی بهم زل زده میگم مشکلی هست؟
میگه رمزشو از سمت راست وارد کنم یا سمت چپ؟
عجب بساطیه ها

مادر بچه‌ها پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ق.ظ


ببخشید اگر تکراری یا بی‌مناسبت با این کلبه است.
خیلی وقت نکرده‌ام تمام مطالب را مرور کنم.

ما وارثان وحی و تنزیلیم
عاشق ترین مردان این ایلیم

مردم تمام از نسل قابیلند
ما چند تا ، فرزند هابیلیم

آن دیگران ناز و ادا دارند
ما بی قر و اطوار و قنبیلیم

در بین ما یک عده هم هستند...
این روزها مشغول تعدیلیم

در این دویدنها رسیدن نیست
عمری است ما روی تِرِدمیلیم


آخر کجا می آیی آقا جان؟
بگذار ، ما مشغول تحلیلیم

دنیا به کام قوم دجال است
ما هم که با دجال فامیلیم


درس "پیام نور"تان از دور
خوب است ، ما مشتاق تحصیلیم

آقا ، شما تفسیر قرآنید
البته ما قائل به تاویلیم

نه عالم احکام قرآنیم
نه عامل تورات و انجیلیم

گفتند : شرط راستی ، مستی است
ما هم که ذاتا مست و پاتیلیم

در کل ، زمین مصر است و این مردم
یاران فرعونند و ما نیلیم

اینها اگر کرم اند ، ما ماریم
آنها اگر مورند، ما فیلیم

فیلیم در نطع سخن امّا
وقت عمل طیرا ابابیلیم

در حفظ ما باید به جدّ کوشید
ما نقطه ی حسّاس آشیلیم

"آدم شدن" یک ایده ی نوپاست
ما هم نهادی تازه تشکیلیم

سیصد نفر "آدم" که شوخی نیست
مستلزم تغییر و تبدیلیم

تعجیل ، کلا کار شیطان است
اصلا چرا مشتاق تعجیلیم؟

وقتش که شد ، آن وقت می گوییم:
آقا بیا کم کم که تکمیلیم

وقت عمل هم می رسد امّا
فعلا به فکر حفظ و ترتیلیم

آخر چطوری حرف حق ؟ وقتی
مشغول ذکر و ورد و تهلیلیم

ما با همین حالت که می بینید
مستوجب تشویق و تجلیلیم

صندوق عهد و رای اگر باشد
یاران داوود و سموئیلیم

توی صف عشاقتان از صبح
ما صاحبان ساک و زنبیلیم

بعضی به نامت ، بارشان شد بار
ما تازه فکر بار و بندیلیم

(کار غنایم را به ما بسپار
چون خبره در تقسیم و تحویلیم

باد هوا خوردن که ممکن نیست
آخر مگر ماها حواصیلیم)

***

گفتند :روز جمعه می آیی
ما روزهای جمعه تعطیلیم ...


ابوالفضل زرویی نصرآباد

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 ب.ظ

زلال که باشی سنگهای کف رودخانه ات را می بینند، بر می دارند و نشانه می روند درست به سوی خودت!



عجیب است دریا... تا آدم را غرق خود می کند آن را پس می زند!





اینجا زمین است، زمین گرد است
تویی که مرا دور زدی!
فردا به خودم خواهی رسید
حال و روزت دیدنیست

خانم شمسی شمایید؟

شمسی جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ق.ظ

سلام استاد
بله خودم هستم . ببخشید متوجه نشدم که اسم ننوشتم!

سلام

شمسی جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ق.ظ

جهت فرار از هدیه روز زن در این هفته احتمال وقوع دعوا از طرف مردان زیاد است.با خونسردی و مهربانی این حیله را نقش بر آب کنید!(ستاد مبارزه با مکر مردان)

شمسی جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ق.ظ

یکی از لذت بخش ترین کار های دنیا
http://www.4jok.com/pages/1589
واقعا فوق العاده است!!!!!!!!!!!!! البته اگر خط چهارم متن توی سایت حذف بشه ! آخه دارم به خودم شک می کنم!

شمسی جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 ق.ظ

رفته بودم فروشگاه ..
یکی از این فروشگاه بزرگا , اسم نمیبرم تبلیغ نشه براش !
یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی زِر زٍر می کرد. پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم!
جلوی قفسه ی خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد ..
پیر مرده گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه.
دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون!
من کف بُر شده بودم.
بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش!
پیرمرده با این قیافه :| منو نگاه کرد و گفت:
عزیزم، فرهاد اسم مَنه! اون اسمش سیامکه !!

طالبی جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ

زندگی مثل پیانو است که دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها ، ولی زمانی می توان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی.

به به

طالبی جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ

دل که رنجید از کسی ، خرسند کردن مشکل است ،
شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است ،
کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد ،
حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است .

شمسی جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ب.ظ

خدایا تمام خنده های تلخ امروزم رامیدهم یکی از ان گریه های شیرین زمان کودکیم رابه من بده


گیلار جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:36 ب.ظ

به نام خدا


خـــــــــــدایــــــــــا

صدای افکار مرا خاموش کن

تا صدای تو را بشنوم

خــــــــــدایـــــــــا

مـــــرا ببخش

آنقدر غرق در قضاوت هستم

که فـــرامــوش کردم قاضــــی تویــــی

خـــــدایــــــــــا !

چه گستــــــــرده و بی صـــدا می بخشــــــی

و ما چه حســــابـگـــرانـه تسبیـــــح می گوییم!

گیلار جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:51 ب.ظ

در دردها دوست را خبر نکردن خود یک نوع عشق ورزیدن است .
دکتر علی شریعتی

گیلار جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:59 ب.ظ


سلام دوستان

ممنون از کامنت های زیبا

فرهاد آروم باش خیلی جالب بود

مادر بچه‌ها یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ق.ظ


از همه سوی جهان جلوه‌ی او می‌بینم
جلوه‌ی اوست جهان کز همه سو می‌بینم

چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره‌ی اوست که با دیده‌ی او می‌بینم

تا که در دیده‌ی من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو می‌بینم

او صفیری که ز خاموشی شب می‌شنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو می‌بینم

چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می‌بینم

تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه‌ی قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می‌بینم

زشتیی نیست به عالم که من از دیده‌ی او
چون نکو مینگرم جمله نکو می‌بینم

با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را
که من این عشوه در آیینه‌ی او می‌بینم

در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم

ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو می‌بینم

غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو می‌بینم

با خیال تو که شب سربنهم بر خارا
بستر خویش به خواب از پر قو می‌بینم

با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مست ترا عربده‌جو می‌بینم

این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجه‌ی قهرش به گلو می‌بینم

آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو می‌بینم

شهریار یک بود! خدایش رحمت کناد.

طالبی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:42 ق.ظ

زندگی را از طبیعت بیاموزیم :
چون بید متواضع باشیم ، چون سرو راست قامت‌‌ ، مثل صنوبر صبور، مثل بلوط مقاوم، مثل رود روان، مثل خورشید با سخاوت و مثل ابر با کرامت باشیم.

مادر بچه ها سلام.ممنون از حضورتون.روزتون مبارک.ببخشید دیر تبریک گفتیم.

شمسی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ق.ظ

سلام به همگی

خواهش می کنم گیلار عزیز
قابل شما رو نداره!!!!

مادر بچه ها ممنون از حضورتون

شمسی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ق.ظ

تا خدا فاصله ای نیست بیا، با هم از غربت این نادانی



سوی اندیشه ادراک افق



مثل یک مرغ غریب



لحظه ای، پر بزنیم...

شمسی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ق.ظ

آدما مثل عکسا هستن ؛ زیادی که بزرگشون کنی ، کیفیتشون میاد پایین !

آفرین

شمسی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:18 ب.ظ

به این می گن یه دلداری خیـــلی خوب!!
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچ وقت فکر نکن دیگران در مورد تو چطور فکر میکنند
چون اصلا دیگران به تو فکر نمیکنند.

شمسی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:52 ب.ظ

ثبت نام قدماتی ترم بعد شروع شده ! با چه سرعتی رسیدیم به ترم 7 و سال چهارم کارشناسی! انگار همین دیروز بود که نتایج کنکور کارشناسی اعلام شد و من و مقدسه طالبی فهمیدیم واسه 4 سال دیگه هم کلاسی هستیم . من چه هیجانی داشتم که رشته مورد علاقه ام رو قبول شدم . یادش بخیر!

سلمان رحمانی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ

بستگی به توانایی دوربینی داره که باهاش عکس رو گرفتی!!!

در هر صورت کیفیتش پایین می آد.

شمسی سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:14 ب.ظ

سلام استاد
سلام آقای رحمانی

الآن داشتم کامنت ها رو برای خواهرم می خوندم . خواهرم گفت یه سری عکس ها هم هست که اگر خیلی کوچیکشون کنی کیفیتشون میاد پایین !!!!!!!!!!!!

سلام
ببحشید ماموریت بودم.

شمسی سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:16 ب.ظ

آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی. و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام. و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی. مریدی گفت:" یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟" شیخ گفت:" نه! حیف نان! آن یک ‏داستان دیگر است." راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند. شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:" قاعدتن نباید این طور می شد!" سپس رو به پخمه کردی و گفت:"تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟" پخمه گفت:"آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد!"

شمسی چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ب.ظ

گفتند عینک سیاهت را بردار
دنیا پر از زیبایی هاست !!!

عینک را برداشتم ...
وحشت کردم از هیاهوی رنگها

عینکم را بدهید می خواهم به دنیای
یکرنگم پناه ببرم ..

سلام
ببحشید ماموریت بودم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد