به نام خدا سلام خدمت استاد بزرگوار ممنون از اینکه من رو لایق دونستید امیدوارم در کنار دوستان در صندوقچه روزهای خوبی رو سپری کنیم
ممنونم از لطف دوست عزیزم خانم شمسی
سلام خواهش می کنم من ممنونیم. دوستان صندوقچه ای ها صندوقچه ای هستند.
غلامی
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 ساعت 08:19 ق.ظ
به نام خدا سلام بر استاد عزیز ممنون از خانم شمسی که همیشه اوله
سلام
-------------------------------- نکته کلی برای بار ان ام!: صندوقچه با ناشناسها تعامل ندارد. این حق صندوقچه است اما دلیل استفاده صندوقچه از این حقش (از برهه ای به بعد) جلوگیری سوء استفاده لافزنان پرمدعای هزار رنگ است. عزت زیاد!
غلامی
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 ساعت 08:51 ق.ظ
یکی از بدی های عطر مشهدی اینه که برای از بین بردن بوش، باید اون قسمت از بدن رو قطع کنی
طالبی
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 ساعت 09:23 ب.ظ
به نام خدا سلام استاد.خوب هستین؟ نفیسه و شازده کوچولوی عزیز سلام. کلبه نو مبارک.انشاالله همیشه و همه جا موفق و موید باشید. به کلبه ی ما هم سر بزنید.
سلام خانم طالبی خدارا شکر
غلامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 06:27 ب.ظ
همیشه چوب ســــــــــــوختنی نیست ... خــــــوردنی هم هست
ما گاهی چوبِ ســــــــــادگیمون رو میــــــــــــخوریم .
سلام بر استاد بزرگوار سلام به مقدسه عزیزم ازت ممنونم دوست دوست داشتنیم
سلام اخلاق لافزنان از خود راضی که به حق و حقوق خود راضی نیستند و به حقوق دیگران احترام نمی گذارند مثل هم است. همانها که از اسم شما نیز سوء استفاده کردند. راستی لافزنان پرمدعا کجایند؟ بدبخت تر آنها که مهره سوخته پدر خوانده ها شدند. به زودی ریشه یابی آنها را در کلبه درویشان ادامه می دهیم تا ببینیم شعارهای قلمبه سلمبه شان کجا رفت!
غلامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 07:04 ب.ظ
من به چشم خود دیدم که جانم می رود . . .
نگاهم را باور کن
قشنگ ترین انتظاری ست ، که همیشه برایت میفرستم ...
از خواستنت که نه
از نداشتنت خسته شده ام ...
این چه مهربانی ای ست ؟ که با خود همه چیز را بردی ،
- نمی ارزد که آدم وقتش را به بررسی بگذراند؛اشتباه های مکرر جزئی از ذات انسان است.
-برخی مردم اصرار دارند ثابت کنند در مورد مسائل جزئی درست عمل کنند.اغلب به خودشان اجازه نمی دهند اشتباه کنند. و از این رفتار چیزی نصیبشان نمی شود جز ترس از پیشروی.
ترس از اشتباه دری است که که ما را در قلعه "میانه روی" حبس می کند.اگر بتوانیم بر این
ترس غلبه کنیم،گام بزرگی به سوی آزادی مان برداشته ایم
استاد من دقیقا این روزا این شکلیم. پرم از ترس ترس اینکه اشتباه کنم حتی اگه کوچیک باشه حتی در حد سوتی های جلسه معارفه این ترم باشه
سلام خدا را شکر
نه! خوب برگزار کردید. به نقاط قوتش فکر کنید. نگذارید چند اشتباه ناگزیر و ناگریز شما را به قول فرانسوی ها دکوراژه کند. گاهی می اندیشم چرا برخی مانند لافزنان پررو می شوند کهنه تنها خطاهای خود را نمی بینند بل که خود را کر می پندارند وبرخی مانند شما کم رو که این همه قوت خود را نمی تینند و معدود نقاط ضعف را زیاد می بینند. البته من از این اخلاقهای شکسته نفسانه خوشم می آید اما صاحب این اخلاق در این جامعه ضرر می کند.
سلام استاد چشم باور کنید همیشه سعیم بر این است که به یک خودباوری از خودم برسم اما همیشه ترس از به قول شما پرمدعا شدن من را باز میدارد و دقیقا مصداق حرف شما که در جامعه ضرر میکنم را به عین دیده ام استاد این ترس ها و این شکست نفسی های بیش از حد. به کلام دیگر خود کم بینی های افراطی را خدا می پسندد؟
از نظر من بله! با خدا معامله کنید. نه معامله ای چون پیله وران بل معامله ای چون عاشقان. اسم این خود کم بینی نیست شکسته نفسی است.
سلام بر مقدسه عزیزم ممنونم که اومدی دوست خوبم سلام بر خانم میرحسینی سپاس از حضورتان
سلام
غلامی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 ساعت 08:21 ب.ظ
این مغز آدمی هم عجیب جانوریه!. یادش میمونه که یه چی یادش رفته! اما یادش نمیمونه که چی یادش رفته !
غلامی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ
هر گاه ردِ پای کسی را که آرامشم را گرفته بود ،دنبال کردم به خودم رسیدم ! آندره ژید
غلامی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید....
غلامی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ
آدما همون قدر در معرضِ اتهامن که دیگران رو متهم می کنن. همون شکلی قضاوت می شن که درباره ی دیگران قضاوت می کنن. عدالت خودِ مائیم. ناعدالتی هم خودمون...فقط باید زمان بگذره. زمان ، بهترین قاضیه...
با الصبر والصلوه
غلامی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ
و خدا طوطی و کلاغ را زشت آفرید. طوطی اعتراض کرد و زیبا شد.
کلاغ به رضای خدا تن داد و حال، طوطی درقفس است و کلاغ آزاد و رها
این جمله را فروشنده دوره گردی بر روی مقوایی با ذغال ! نوشته بود و به دکه کوچک فلزیش آویزان کرده بود.
وقتی امروز این را دیدم، یقین کردم که برای آنکه حرف بزرگ و مغزدار بزنی، لازم نیست شکل و شمایل و ژست انسانهای دانشمند را بخود بگیری.
یک دورگرد پیر هم میتواند با یک تکه مقوا وذره ای ذغال، اما فکری آسمانی، به من بیاموزد و یا حداقل یادآوری کند که رضای خداوند حتی اگر زشت آفریدت، در آن هم حکمتی نهفته است.
آفرین اما وای بر مردمی که باطن را رها و به پوسته آویخته اند ووای بر لافزنانی که می دانند و خود را به نفهمیدن می زنند.
طالبی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 ساعت 07:10 ب.ظ
باز هم قافیه را باخته ام
چون نمیدانستم
قد شعر تو شدن
چ قدر سنگین است
بندری
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ
خداوند به سه طریق به دعا ها جواب می دهد :
۱-او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
۲-او می گوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
۳-او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد.
* * *
انسانها دو دسته اند : آنهایی که بیدارند در تاریکی و آنهایی که خوابند در روشنایی
[ بدون نام ]
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 ساعت 11:27 ب.ظ
تقدیم به آقایی که خورشید هر روز به امید آمدنش می خندد ُُُُُ و پروانه ها با عشق به او پر می کشند و آفتابگردانها به آرزوی دیدار اوست که به سمت خورشید سر می چرخانند ,و ما نیزهرروز پنجره های امیدمان را به شوق وصالش به سمت باغ دل باز کردیم هرچند که درختان این باغ مدتهاست برگی نمی دهند و آفت زده اند از دروغ و تزویر و فریب .. آقای خوبی ها امسال چون گذشته در یک چشم به هم زدن گذشت و تو نیامدی .. ای کاش آخرین جمعه سال را با ظهورتان به عید سال جدید پیوند زنید.. ای کاش بیایید و شوره زار دلمان را بارانی کنید .. آقای خوبی ها بیا تا خوب بودن معنا بگیرد و خوبی کردن تنها برای رضای خدا جانی دوباره بگیرد..
از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم
تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم
گفتند غروب جمعه خواهی آمد
آنقدر نیامدی که ما پیر شدیم
به امید آمدنش در آخرین جمعه سال باز هم دعای فرجش را می خوانیم و برای سلامتی اش صلوات میفرستیم.
تاجران بصیرت ؛ از پدرخوانده های محفلی تا پادوهای مجلسی و خیابانی این خط و این نشان که باز هم شاهد چنان رفتارهایی از جانب ایشان خواهیم بود چون برغم تمام ادعاها و جانماز آب کشیدن ها و شعارهای انقلابی شان، در اعماق وجود، اعتقادی به آنچه می گویند ندارند. آنها امروز دم از ارزش ها می زنند چون نان و نام را در این می بینند ؛شک نکنید اگر زمان رژیم گذشته بود ، بسیاری از همین با بصیرت ها (!)، صبح به صبح دم در کاخ سعدآباد و نیاوران صف می کشیدند تا بلکه تعظیمی کنند و صله ای بگیرند و راهی به دربار بیابند. عصرایران ؛ جعفر محمدی - کسانی که روز 14 خرداد در حرم امام خمینی(ره) و در 22 بهمن ٰدر حرم حضرت فاطمه معصومه(س) ، اقدام به بر هم زدن مراسم کردند و علیه سیدحسن خمینی و علی لاریجانی شعار دادند و حتی مهر و کفش به سمت رئیس مجلس پرتاب کردند و البته کارهایی از این دست زیاد دارند ، با بصیرت های جامعه بودند! کسانی که «خود» را دانای کل و بصیر می دانستند و با این باور قطعی که «دیگران» ، مشتی انسان بی بصیرت و نادان هستند ، بر آنها شوریدند و حتی مجال سخن گفتن نیز ندادند چرا که بی بصیرت ها ٰاز نگاه «بصیرت مردان» دوران ،نه حق سخن گفتن که حتی اگر از دست برآید ،حق حیات هم ندارند!
از دیدگاه با بصیرت ها ، بصیرت یعنی همان که خودشان می اندیشند و آن کاری است که خود می کنند،حتی اگر عربده کشی در حرم بنیانگذار انقلاب باشد یا پرتاب مهر نماز و کفش آلوده در حرم مطهر خواهر امام رضا(ع)! چرا این ها بصیرت است؟ چون اینان انجام می دهند:«هر چه آن خسرو کند ٰشیرین بود» ؛ خسروانی هستند برای خودشان!
این با بصیرت ها می گویند "آقا" مظلوم شده است ؛ مقامات کشور و چهره های سیاسی ، در مسیر ولایت نیستند و بر ماست که نهیب شان بزنیم و از خواب غفلت بیدارشان کنیم ولو به آشوب و کتک و قانون شکستن!
ملاک شان را رهبری می دانند ولی وقتی رهبر انقلاب صراحتاً و علناً به کارهایشان اشاره و حوادث قم و حرم امام را محکوم می کنند ، به روی خودشان هم نمی آورند و این خط و این نشان که باز هم شاهد چنان رفتارهایی از جانب ایشان خواهیم بود چون برغم تمام ادعاها و جانماز آب کشیدن ها و شعارهای انقلابی شان ، در اعماق وجود، اعتقادی به آنچه می گویند ندارند. آنها امروز دم از ارزش ها می زنند چون نان و نام را در این می بینند ؛شک نکنید اگر زمان رژیم گذشته بود ، بسیاری از همین با بصیرت ها (!)، صبح به صبح دم در کاخ سعدآباد و نیاوران صف می کشیدند تا بلکه تعظیمی کنند و صله ای بگیرند و راهی به دربار بیابند.
روی سخن با پیاده نظام «پدرخوانده بصیرت» نیست. آنها عمدتاً جوانانی خام ، هیجانی ، بی تجربه و در مجموع آلت دست هستند که منویات پدر خوانده ها را اجرا می کنند و چه زشت خو هستند آمرانی که جوانان را به میدان تخریب می فرستند تا خود بهره برداری سیاسی شان را بکنند و نهایتاً هم ، اگر قرار بر برخورد باشد ، همان پیاده نظام ها قربانی شوند ، کسانی که در جلسات سیاسی ، چنان مغزشویی شده اند که فکر می کنند عالم و آدم ،جمع شده اند تا اسلام و نظام و ارزش ها را از بین ببرند و اینک ، رسالت آسمانی آنهاست که قربه الی الله ، نعره ای بکشند و نظام جامعه را به چالش گیرند و قوانین جمهوری اسلامی را زیر پا له کنند و شبانگاه ، مخلصانه زیر لب بگویند:خدایا ! این اندک طاعت را از ما بپذیر ، بفضلک یا کریم! غافل از آن که پدر خوانده های بصیرت ،درست در همان زمان ،زمزمه دیگری زیر لب دارند: خدایا ! این جوانان ساده دل را از ما مگیر که نردبان کار و بار و چانه زنی سیاسی مان شده اند ، کثرالله امثالهم!
اینک اما ، کاملاً مشخص شده است که نه آن "پدرخوانده های مقدس نما" ، بصیرت دارند و نه این "پادوهای شاگردبصیرت"! البته بابصیرت های بی ادعا ، بسیار پیش از این ، بر روش این افراد در "تجارت بصیرت" واقف بودند ولی با سخنان رهبر انقلاب مبنی بر این که کارهای اینان به کشور آسیب می رساند و کار زیانبار نمی تواند مصداق بصیرت باشد ، باید بقیه نیز که گمان می بردند این کارها در حمایت از ولایت است ، متوجه ماجرا شده باشند مگر آن که قفل عناد و لجاج بر دل و فکرشان باشد یا آن که سهامدار تجارت بصیرت باشند.
آه از بوقلمون صفتی-ریاکاری و ایضا لافزنی درهر رنگی و هر لباسی و در هر سطحی تحت هر لوایی لوای سبز و سیاه و هر رنگ نمونه کوچکی از آنها را در اجتماع سالم علمی خود دیده ایم شرمتان باد دروغگویان هزار رنگ
شب میلاد دختر زهراست هر کجا بنگری شعف برپاست خانه مصطفی شده گلشن دیده مرتضی شده روشن مونس و یار مجتبی آمد حامی شاه کربلا آمد میلاد حضرت زینب پرستار همه عاطفه ها و همه ستاره های درخشان ایمان و عفّت و پرستار همه ارزش های زخم دیده در تاریخ شیعه بر همه پرستاران و منادیان انسانیّت و ایمان مبارک باد.
مرد فقیرى بود که همسرش کره میساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت. آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما که ترازویی نداریم. ما یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم. یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!
خواهش می کنم
قشنگ بود
[ بدون نام ]
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 ساعت 04:46 ب.ظ
آخرین آرزوی امسالم : خوابت در آرامش بیداریت در آسایش عشقت، باصفا مهرت،با وفا عمرت، با عزت وجودت با صحت سال نو مبارک.
[ بدون نام ]
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ
. میخوام هفت سین عید رو با یاد همه صندوقچه ایها بچینم سبزه را با یاد روی سبزه تون سمنو به یاد شیرینی لبخندتون سایه دانه به رنگ چشم هایتون سرکه با یاد ترشی مهربانیتون سیب با یاد تردیه گونه هایتون سکه با یاد درخشش قلبتون سیر با یاد تندی کلامتون به اندازه همه خوبیهاتون دوستتون دارم . . .
غلامی
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 ساعت 09:33 ب.ظ
باز کن پنجره ها را، که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد،
و بهار، روی هر شاخه، کنار هر برگ، شمع روشن کرده است.
همه ی چلچله ها برگشتند، و طراوت را فریاد زدند. کوچه یکپارچه آواز شده است،
و درخت گیلاس، هدیه ی جشن اقاقی ها را، گل به دامن کرده است.
باز کن پنجره ها را ای دوست! هیچ یادت هست، که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگ ها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست، توی تاریکی شب های بلند، سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گل های سپید، نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟ هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه ی باران را باور کن! و سخاوت را در چشم چمن زار ببین! و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه ی تنگ، با همین دست تهی، روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد.
خاک، جان یافته است.
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را … و بهاران را باور کن!
باز کن پنجره ها را … و بهاران را باور کن! - فریدون مشیری -
چرا آی پی هاتان متغیر است؟
استاد
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 ساعت 09:02 ق.ظ
سال نو میشود زمین نفسی دوباره میکشد برگ ها به رنگ در میآیند گل ها لبخند میزنند و پرنده های خسته بر میگردند و در این رویش سبز دوباره... من... تو... ما...
کجا ایستاده اییم؟ سهم ما چیست؟ نقش ما چیست؟ پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار ...
سال نومبارک
غلامی
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 ساعت 12:02 ق.ظ
{{بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که بدان مینگری.}} «من برای دم جنباندن صادقانه سگان، ارزش بیشتری قایلم تا برای
تظاهر به دوستی!»
غلامی
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 ساعت 12:28 ق.ظ
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.
پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛
در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!
غلامی
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 ساعت 10:26 ق.ظ
به نام خدا سلام بر استاد عزیز چقدر دلم تنگ شده بود واسه اینجا خداروشکر تعطیلات زود تموم شد و ما از سفر برگشتیم. استاد باور کنید این چند روزی که تو سفر اینتر نت نداشتم و نمی شد بیام اینجا انگاری یه خلا بزرگ افتاده بود تو زندگیم خداروشکر
سلام ممنون
غلامی
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 ساعت 02:42 ب.ظ
تربیت روزی شخصی پیش بهلول بیادبی نمود. بهلول او را ملامت کرد که چرا شرط ادب به جا نیاوری؟ او گفت: چه کنم آب و گل مرا چنین سرشتهاند. بهلول گفت: آب و گل تو را نیکو سرشتهاند، اما لگد کم خورده است!
غلامی
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 ساعت 03:03 ب.ظ
چهاردانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به مهمانی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی برای امتحان نداشتند٬ به فکر چاره افتادند ،سر و روشون رو کثیف کردند با پاره کردن لباس هاشون هم در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند٬ سپس یکراست پیش استاد رفتند و مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند که: به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین نتونسته بودن تا
صبح به شهر برسند و این بوده که آمادگی لازم برای امتحان رو ندارند. قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این چهار نفر از طرف استاد برگزار بشه. آنها مشغول درس خوندن میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس به استاد آمادگی خودشون رو اعلام می کنند! استاد عنوان میکنه این امتحان خاص بوده و هر کدوم از دانشجوها باید توی یک کلاس بشینند. امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود: ۱- نام و نام خانوادگی(۲نمره) ۲- کدام لاستیک پنچر شده بود ۱۸ نمر) الف) لاستیک سمت راست جلو ب) لاستیک سمت چپ جلو ج) لاستیک سمت راست عقب د) لاستیک سمت چپ عقب
غلامی
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 ساعت 12:00 ب.ظ
گُـفتَـنـد عِـینـَکِ سـیـاهـت را بَـردار
دنیـا پُـر از زیـبایـیست!!!
عـینک را بـرداشـتَم. . .
وحشـت کَـردم از هیـاهوی رنگـها
عینکـم را بـِدهید
میخـواهَـم به دنیـای یک رنـگـم پَـناه بـبـَرم. . .
غلامی
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 ساعت 12:01 ب.ظ
کم سرمایه ای نیست ؛ داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند ! ولـی .... از آن بهتر داشتن آدمهاییست ، که وقتی حالت را میپرسند ؛ بتوانی بگویی : خوب نیستم ... !!
مادر .....
بندری
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 ساعت 10:00 ب.ظ
سلام خدمت استاد بزرگوار و تمام دوستان صندوقچه .
با یک دنیا شرمندگی و ۱۸ روز تاخیر سال جدید رو به همه دوستان و استاد بزرگوار تبریک میگم . امیدوارم سالی پر از موفقیت و سلامتی در انتظار همه باشه. و کوتاهی ام را به بزرگواری خودتون ببخشید.
سلام سال نوبر شما نیز مبارک
غلامی
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 ساعت 01:09 ق.ظ
سلام بر استاد بزرگوار و عزیز استا سپاس
سلام
غلامی
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 ساعت 12:05 ب.ظ
تاکوی قرار می برندت زهرا در فصل بهار می برندت زهرا از کوچه ی مسگران مگر رد شده ای با نقش و نگار می برندت زهرا ایمان کریمی
غلامی
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 ساعت 10:36 ق.ظ
صدایم بزن مادر! و با نگاه سرحالت بتاز بر اتفاقهای خیره و نگرانشان کن و مراقبم باش و دستت را به نوازش بازیگوش ترین حس هایم بکش . صدایم کن تا دنیا عقب نشینی کند و ناگهانگی هایش را از سر راهم بردارد و ببرد جای دور.بخند تا دنیا یادش بیاید تو ... تو که نه ، شما تنها شمای عالمی . نگاهم کن که بی نگاهت شبیه دست خطی فراموش شده در کنج کتابی بی ارزش می مانم مادر. بخند... بخند بگو همه چیز تمام میشود و یادم بینداز خوشی های عالم با تو تشدیدی ست مثل همان روز که برای اولین بار یادم دادی بنّا تشدید دارد ، مثل همان روز که یاد گرفتم بابا نان داد ، مثل همان روز که یاد گرفتم مادر مثل میم . میم مثل شما و شما بی مِثل ترین مَثل عالم . صدایم کن مادر و بگذار صدایت خم به ابروی جهان نیاورد
منبع:http://radiohaft.blogfa.com
غلامی
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 ساعت 10:43 ق.ظ
شعری از فریدون پهلوانی:
دریا شبی به ساحل چشم تو ایستاد
آمد و در مقابل چشم تو ایستاد
لختی درنگ کرد و به من گفت کیست این؟
تا مومنانه در دل چشم تو ایستاد
آن موجهای سرکش و وحشی، خموش و رام
بر هفت شهر منزل چشم تو ایستاد
فانوس روشن شب دریا ، ستاره بار
چشمک زنان به محفل چشم تو ایستاد
غلامی
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 ساعت 04:53 ب.ظ
خدایا!
من دلم قرصه!
کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست
کسی اینجا نمیبینه، که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت
اگه میشه منم جا کن...
غلامی
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 09:30 ب.ظ
روز قسمت بود و خدا هستی را قسمت می کرد.خداگفت :چیزی از من بخواهید هرچه که باشد شما را خواهم داد.سهمتان را از هستی طلب کنیدزیرا که خداوند بسیار بخشنده است. وهرکه امد چیزی خواست یکی پایی برای دویدن و دیگری بالی برای پریدنو یکی جثه ای بزرگ خواست و ان یکی چشمانی تیز بین . یکی دریا را انتخاب کرد و یکی اسمان را. در این میان کرم کوچکی جلو امد و به خدا گفت: خدا یا من چیز زیادی از این هستی نمیخواهم نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ نه بالی و نه پایی و نه اسمان ونه دریاتنها کمی از خودت تنها کمی از خودت را به من بده. و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد. خدا گفت : ان نوری که با خود دارد بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که زیر برگ کوچکی پنهان میشوی. و رو به دیگران گفت:کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست زیرا از خدا جز خدا نباید خواست. هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغیست که روزی خدا ان را به کرمی کوچک بخشیده است.
عرفان نظرآهاری
غلامی
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ
ساده که می شوی
ساده که میشوی
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است
ساده که باشی
آدمهای ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند
این شعر را خیلی دوست دارم. همه اش راقبول دارم غیر از ایربگش(!) را چرا که ایربگ امنیت است و تجمل نیست.
بوی ناب آدم. بوی ناب آدم.
غلامی
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 09:45 ق.ظ
حق این دانش آموز صفر است یا بیست؟
درکدام جنگ ناپلئون مرد؟ در اخرین جنگش اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟ در پایین صفحه علت اصلی طلاق چیست؟ ازدواج علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟ امتحانات چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟ نهار و شام
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
مبارک باشد!
امیدوارم اولین کامنت مال من باشه!!
سلام
است!
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
سلام استاد
یک دنیا ممنون
سلام
ما ممنونیم
خدایا

یعنی میشه یه روز یه کیبوردی اختراع بشه که خودش بفهمه
کی باید فارسی تایپ کنه
کی انگلیسی؟؟؟
حروم شد نسلمون از بس به جا گوگل زدیم لخخلمث !
تازگیا متوجه شدم به لطف کیبورد یه زبان جدید یاد گرفتم !
مثلا میدونم : “سشمشئ ناخذه” میشه سلام خوبی ؟
“خن” میشه اوکی !
“ذغث” میشه بای
به نام خدا
سلام خدمت استاد بزرگوار
ممنون از اینکه من رو لایق دونستید
امیدوارم در کنار دوستان در صندوقچه روزهای خوبی رو سپری کنیم
ممنونم از لطف دوست عزیزم خانم شمسی
سلام
خواهش می کنم
من ممنونیم. دوستان صندوقچه ای ها صندوقچه ای هستند.
به نام خدا
سلام بر استاد عزیز
ممنون از خانم شمسی که همیشه اوله
سلام
--------------------------------
نکته کلی برای بار ان ام!: صندوقچه با ناشناسها تعامل ندارد. این حق صندوقچه است اما دلیل استفاده صندوقچه از این حقش (از برهه ای به بعد) جلوگیری سوء استفاده لافزنان پرمدعای هزار رنگ است.
عزت زیاد!
یکی از بدی های عطر مشهدی اینه که برای از بین بردن بوش، باید اون قسمت از بدن رو قطع کنی
به نام خدا
سلام استاد.خوب هستین؟
نفیسه و شازده کوچولوی عزیز سلام.
کلبه نو مبارک.انشاالله همیشه و همه جا موفق و موید باشید.
به کلبه ی ما هم سر بزنید.
سلام خانم طالبی
خدارا شکر
همیشه چوب ســــــــــــوختنی نیست ... خــــــوردنی هم هست
ما گاهی چوبِ ســــــــــادگیمون رو میــــــــــــخوریم .
سلام بر استاد بزرگوار
سلام به مقدسه عزیزم
ازت ممنونم دوست دوست داشتنیم
سلام
اخلاق لافزنان از خود راضی که به حق و حقوق خود راضی نیستند و به حقوق دیگران احترام نمی گذارند مثل هم است. همانها که از اسم شما نیز سوء استفاده کردند. راستی لافزنان پرمدعا کجایند؟ بدبخت تر آنها که مهره سوخته پدر خوانده ها شدند. به زودی ریشه یابی آنها را در کلبه درویشان ادامه می دهیم تا ببینیم شعارهای قلمبه سلمبه شان کجا رفت!
من به چشم خود دیدم که جانم می رود . . .
نگاهم را باور کن
قشنگ ترین انتظاری ست ، که همیشه برایت میفرستم ...
از خواستنت که نه
از نداشتنت خسته شده ام ...
این چه مهربانی ای ست ؟ که با خود همه چیز را بردی ،
به جز من ........
ضمن عرض سلام و ارادت خدمت استاد بزرگوار
و سلام خدمت دوستان صندوقچه.
مقدسه عزیز :ممنون از ابراز محبت شما . پایدار باشید.
سلام
به نام خدا
سلام استاد
خوبین ان شال الله؟
فردریش نیچه،فیلسوف آلمانی گفته است:
- نمی ارزد که آدم وقتش را به بررسی بگذراند؛اشتباه های مکرر جزئی از ذات انسان است.
-برخی مردم اصرار دارند ثابت کنند در مورد مسائل جزئی درست عمل کنند.اغلب به خودشان اجازه نمی دهند اشتباه کنند. و از این رفتار چیزی نصیبشان نمی شود جز ترس از پیشروی.
ترس از اشتباه دری است که که ما را در قلعه "میانه روی" حبس می کند.اگر بتوانیم بر این
ترس غلبه کنیم،گام بزرگی به سوی آزادی مان برداشته ایم
استاد من دقیقا این روزا این شکلیم. پرم از ترس ترس اینکه اشتباه کنم حتی اگه کوچیک باشه
حتی در حد سوتی های جلسه معارفه این ترم باشه
سلام
خدا را شکر
نه! خوب برگزار کردید. به نقاط قوتش فکر کنید. نگذارید چند اشتباه ناگزیر و ناگریز شما را به قول فرانسوی ها دکوراژه کند.
گاهی می اندیشم چرا برخی مانند لافزنان پررو می شوند کهنه تنها خطاهای خود را نمی بینند بل که خود را کر می پندارند وبرخی مانند شما کم رو که این همه قوت خود را نمی تینند و معدود نقاط ضعف را زیاد می بینند. البته من از این اخلاقهای شکسته نفسانه خوشم می آید اما صاحب این اخلاق در این جامعه ضرر می کند.
سلام استاد
چشم
باور کنید همیشه سعیم بر این است که به یک خودباوری از خودم برسم اما همیشه ترس از به قول شما پرمدعا شدن من را باز میدارد
و دقیقا مصداق حرف شما که در جامعه ضرر میکنم را به عین دیده ام
استاد این ترس ها و این شکست نفسی های بیش از حد. به کلام دیگر خود کم بینی های افراطی را خدا می پسندد؟
از نظر من بله!
با خدا معامله کنید. نه معامله ای چون پیله وران بل معامله ای چون عاشقان.
اسم این خود کم بینی نیست شکسته نفسی است.
یاد بعضی نفرات روشنم می سازد
قوتم می بخشد
راه می اندازد
نام بعضی نفرات رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی ؛سویشان دارم دست
به نام خدا
به امید فردا روزمان را شب می کنیم
و هیچ وقت یادمان نمی ماند که فردا همین امروز است
دنبال چیزی می گردیم که نمی دانیم چیست
یا می دانیم و می ترسیم بگوییم ..
اسمش را گذاشته ایم فردا..
جملاتم هر روز کوتاه تر می شوند
هر روز چند کلمه کمتر
چند سکوت بیشتر
می ترسم روزی برسد که برای بیان دلتنگی هایم
به نقطه ای اکتفا کنم
آفرین آفرین
از گناه متنفر باش نه از گناهکار.
به نام خدا

سلام بر استاد گرامی
سلام بر مقدسه عزیزم ممنونم که اومدی دوست خوبم
سلام بر خانم میرحسینی
سپاس از حضورتان
سلام
این مغز آدمی هم عجیب جانوریه!.
یادش میمونه که یه چی یادش رفته!
اما یادش نمیمونه که چی یادش رفته !
هر گاه ردِ پای کسی را که آرامشم را گرفته بود ،دنبال کردم به خودم رسیدم !
آندره ژید
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید....
آدما همون قدر در معرضِ اتهامن که دیگران رو متهم می کنن. همون شکلی قضاوت می شن که درباره ی دیگران قضاوت می کنن. عدالت خودِ مائیم. ناعدالتی هم خودمون...فقط باید زمان بگذره. زمان ، بهترین قاضیه...
با الصبر
والصلوه
و خدا طوطی و کلاغ را زشت آفرید. طوطی اعتراض کرد و زیبا شد.
کلاغ به رضای خدا تن داد و حال، طوطی درقفس است و کلاغ آزاد و رها
این جمله را فروشنده دوره گردی بر روی مقوایی با ذغال ! نوشته بود و به دکه کوچک فلزیش آویزان کرده بود.
وقتی امروز این را دیدم، یقین کردم که برای آنکه حرف بزرگ و مغزدار بزنی، لازم نیست شکل و شمایل و ژست انسانهای دانشمند را بخود بگیری.
یک دورگرد پیر هم میتواند با یک تکه مقوا وذره ای ذغال، اما فکری آسمانی، به من بیاموزد و یا حداقل یادآوری کند که رضای خداوند حتی اگر زشت آفریدت، در آن هم حکمتی نهفته است.
آفرین
اما وای بر مردمی که باطن را رها و به پوسته آویخته اند
ووای بر لافزنانی که می دانند و خود را به نفهمیدن می زنند.
باز هم قافیه را باخته ام
چون نمیدانستم
قد شعر تو شدن
چ قدر سنگین است
خداوند به سه طریق به دعا ها جواب می دهد :
۱-او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
۲-او می گوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
۳-او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد.
* * *
انسانها دو دسته اند : آنهایی که بیدارند در تاریکی و آنهایی که خوابند در روشنایی
تقدیم به آقایی که خورشید هر روز به امید آمدنش می خندد ُُُُُ و پروانه ها با عشق به او پر می کشند و آفتابگردانها به آرزوی دیدار اوست که به سمت خورشید سر می چرخانند ,و ما نیزهرروز پنجره های امیدمان را به شوق وصالش به سمت باغ دل باز کردیم هرچند که درختان این باغ مدتهاست برگی نمی دهند و آفت زده اند از دروغ و تزویر و فریب ..
آقای خوبی ها امسال چون گذشته در یک چشم به هم زدن گذشت و تو نیامدی ..
ای کاش آخرین جمعه سال را با ظهورتان به عید سال جدید پیوند زنید..
ای کاش بیایید و شوره زار دلمان را بارانی کنید ..
آقای خوبی ها بیا تا خوب بودن معنا بگیرد و خوبی کردن تنها برای رضای خدا جانی دوباره بگیرد..
از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم
تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم
گفتند غروب جمعه خواهی آمد
آنقدر نیامدی که ما پیر شدیم
به امید آمدنش در آخرین جمعه سال باز هم دعای فرجش را می خوانیم و برای سلامتی اش صلوات میفرستیم.
از عصر ایران:
تاجران بصیرت ؛ از پدرخوانده های محفلی تا پادوهای مجلسی و خیابانی
این خط و این نشان که باز هم شاهد چنان رفتارهایی از جانب ایشان خواهیم بود چون برغم تمام ادعاها و جانماز آب کشیدن ها و شعارهای انقلابی شان، در اعماق وجود، اعتقادی به آنچه می گویند ندارند. آنها امروز دم از ارزش ها می زنند چون نان و نام را در این می بینند ؛شک نکنید اگر زمان رژیم گذشته بود ، بسیاری از همین با بصیرت ها (!)، صبح به صبح دم در کاخ سعدآباد و نیاوران صف می کشیدند تا بلکه تعظیمی کنند و صله ای بگیرند و راهی به دربار بیابند.
عصرایران ؛ جعفر محمدی - کسانی که روز 14 خرداد در حرم امام خمینی(ره) و در 22 بهمن ٰدر حرم حضرت فاطمه معصومه(س) ، اقدام به بر هم زدن مراسم کردند و علیه سیدحسن خمینی و علی لاریجانی شعار دادند و حتی مهر و کفش به سمت رئیس مجلس پرتاب کردند و البته کارهایی از این دست زیاد دارند ، با بصیرت های جامعه بودند! کسانی که «خود» را دانای کل و بصیر می دانستند و با این باور قطعی که «دیگران» ، مشتی انسان بی بصیرت و نادان هستند ، بر آنها شوریدند و حتی مجال سخن گفتن نیز ندادند چرا که بی بصیرت ها ٰاز نگاه «بصیرت مردان» دوران ،نه حق سخن گفتن که حتی اگر از دست برآید ،حق حیات هم ندارند!
از دیدگاه با بصیرت ها ، بصیرت یعنی همان که خودشان می اندیشند و آن کاری است که خود می کنند،حتی اگر عربده کشی در حرم بنیانگذار انقلاب باشد یا پرتاب مهر نماز و کفش آلوده در حرم مطهر خواهر امام رضا(ع)!
چرا این ها بصیرت است؟ چون اینان انجام می دهند:«هر چه آن خسرو کند ٰشیرین بود» ؛ خسروانی هستند برای خودشان!
این با بصیرت ها می گویند "آقا" مظلوم شده است ؛ مقامات کشور و چهره های سیاسی ، در مسیر ولایت نیستند و بر ماست که نهیب شان بزنیم و از خواب غفلت بیدارشان کنیم ولو به آشوب و کتک و قانون شکستن!
ملاک شان را رهبری می دانند ولی وقتی رهبر انقلاب صراحتاً و علناً به کارهایشان اشاره و حوادث قم و حرم امام را محکوم می کنند ، به روی خودشان هم نمی آورند و این خط و این نشان که باز هم شاهد چنان رفتارهایی از جانب ایشان خواهیم بود چون برغم تمام ادعاها و جانماز آب کشیدن ها و شعارهای انقلابی شان ، در اعماق وجود، اعتقادی به آنچه می گویند ندارند. آنها امروز دم از ارزش ها می زنند چون نان و نام را در این می بینند ؛شک نکنید اگر زمان رژیم گذشته بود ، بسیاری از همین با بصیرت ها (!)، صبح به صبح دم در کاخ سعدآباد و نیاوران صف می کشیدند تا بلکه تعظیمی کنند و صله ای بگیرند و راهی به دربار بیابند.
روی سخن با پیاده نظام «پدرخوانده بصیرت» نیست. آنها عمدتاً جوانانی خام ، هیجانی ، بی تجربه و در مجموع آلت دست هستند که منویات پدر خوانده ها را اجرا می کنند و چه زشت خو هستند آمرانی که جوانان را به میدان تخریب می فرستند تا خود بهره برداری سیاسی شان را بکنند و نهایتاً هم ، اگر قرار بر برخورد باشد ، همان پیاده نظام ها قربانی شوند ، کسانی که در جلسات سیاسی ، چنان مغزشویی شده اند که فکر می کنند عالم و آدم ،جمع شده اند تا اسلام و نظام و ارزش ها را از بین ببرند و اینک ، رسالت آسمانی آنهاست که قربه الی الله ، نعره ای بکشند و نظام جامعه را به چالش گیرند و قوانین جمهوری اسلامی را زیر پا له کنند و شبانگاه ، مخلصانه زیر لب بگویند:خدایا ! این اندک طاعت را از ما بپذیر ، بفضلک یا کریم!
غافل از آن که پدر خوانده های بصیرت ،درست در همان زمان ،زمزمه دیگری زیر لب دارند: خدایا ! این جوانان ساده دل را از ما مگیر که نردبان کار و بار و چانه زنی سیاسی مان شده اند ، کثرالله امثالهم!
اینک اما ، کاملاً مشخص شده است که نه آن "پدرخوانده های مقدس نما" ، بصیرت دارند و نه این "پادوهای شاگردبصیرت"!
البته بابصیرت های بی ادعا ، بسیار پیش از این ، بر روش این افراد در "تجارت بصیرت" واقف بودند ولی با سخنان رهبر انقلاب مبنی بر این که کارهای اینان به کشور آسیب می رساند و کار زیانبار نمی تواند مصداق بصیرت باشد ، باید بقیه نیز که گمان می بردند این کارها در حمایت از ولایت است ، متوجه ماجرا شده باشند مگر آن که قفل عناد و لجاج بر دل و فکرشان باشد یا آن که سهامدار تجارت بصیرت باشند.
آه از بوقلمون صفتی-ریاکاری و ایضا لافزنی
درهر رنگی و هر لباسی و در هر سطحی
تحت هر لوایی
لوای سبز و سیاه و هر رنگ
نمونه کوچکی از آنها را در اجتماع سالم علمی خود دیده ایم
شرمتان باد دروغگویان هزار رنگ
شب میلاد دختر زهراست
هر کجا بنگری شعف برپاست
خانه مصطفی شده گلشن
دیده مرتضی شده روشن
مونس و یار مجتبی آمد
حامی شاه کربلا آمد
میلاد حضرت زینب پرستار همه عاطفه ها و همه ستاره های درخشان ایمان و عفّت و پرستار همه ارزش های زخم دیده در تاریخ شیعه بر همه پرستاران و منادیان انسانیّت و ایمان مبارک باد.
راستی استاد ببخشید لطفا اون کامنت قبلیه تایید نشه
ممنونم اگر خصوصی بمونه
سپاس
سلام
چشم!
استاد ممنونم
مرد فقیرى بود که همسرش کره میساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت. آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما که ترازویی نداریم. ما یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم. یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!
خواهش می کنم
قشنگ بود
آخرین آرزوی امسالم :
خوابت در آرامش
بیداریت در آسایش
عشقت، باصفا
مهرت،با وفا
عمرت، با عزت
وجودت با صحت
سال نو مبارک.
.
میخوام هفت سین عید رو با یاد همه صندوقچه ایها بچینم
سبزه را با یاد روی سبزه تون
سمنو به یاد شیرینی لبخندتون
سایه دانه به رنگ چشم هایتون
سرکه با یاد ترشی مهربانیتون
سیب با یاد تردیه گونه هایتون
سکه با یاد درخشش قلبتون
سیر با یاد تندی کلامتون
به اندازه همه خوبیهاتون دوستتون دارم . . .
باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد،
و بهار،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کرده است.
همه ی چلچله ها برگشتند،
و طراوت را فریاد زدند.
کوچه یکپارچه آواز شده است،
و درخت گیلاس،
هدیه ی جشن اقاقی ها را،
گل به دامن کرده است.
باز کن پنجره ها را ای دوست!
هیچ یادت هست،
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست،
توی تاریکی شب های بلند،
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گل های سپید،
نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین!
و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه ی تنگ،
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد.
خاک، جان یافته است.
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را …
و بهاران را باور کن!
باز کن پنجره ها را …
و بهاران را باور کن!
- فریدون مشیری -
چرا آی پی هاتان متغیر است؟
بله دلیل همین است.
سال نو میشود
زمین نفسی دوباره میکشد
برگ ها به رنگ در میآیند
گل ها لبخند میزنند
و پرنده های خسته بر میگردند
و در این رویش سبز دوباره... من... تو... ما...
کجا ایستاده اییم؟
سهم ما چیست؟
نقش ما چیست؟
پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار ...
سال نومبارک
{{بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که بدان مینگری.}}
«من برای دم جنباندن صادقانه سگان، ارزش بیشتری قایلم تا برای
تظاهر به دوستی!»
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.
پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛
در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!
به نام خدا
سلام بر استاد عزیز
چقدر دلم تنگ شده بود واسه اینجا
خداروشکر تعطیلات زود تموم شد و ما از سفر برگشتیم. استاد باور کنید این چند روزی که تو سفر اینتر نت نداشتم و نمی شد بیام اینجا انگاری یه خلا بزرگ افتاده بود تو زندگیم
خداروشکر
سلام
ممنون
تربیت
روزی شخصی پیش بهلول بیادبی نمود. بهلول او را ملامت کرد که چرا شرط ادب به جا نیاوری؟ او گفت: چه کنم آب و گل مرا چنین سرشتهاند.
بهلول گفت: آب و گل تو را نیکو سرشتهاند، اما لگد کم خورده است!
صبح به شهر برسند و این بوده که آمادگی لازم برای امتحان رو ندارند.
قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این چهار نفر از طرف استاد برگزار بشه.
آنها مشغول درس خوندن میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس به استاد آمادگی خودشون رو اعلام می کنند! استاد عنوان میکنه این امتحان خاص بوده و هر کدوم از دانشجوها باید توی یک کلاس بشینند.
امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
۱- نام و نام خانوادگی(۲نمره)
۲- کدام لاستیک پنچر شده بود ۱۸ نمر)
الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب
گُـفتَـنـد عِـینـَکِ سـیـاهـت را بَـردار
دنیـا پُـر از زیـبایـیست!!!
عـینک را بـرداشـتَم. . .
وحشـت کَـردم از هیـاهوی رنگـها
عینکـم را بـِدهید
میخـواهَـم به دنیـای یک رنـگـم پَـناه بـبـَرم. . .
کم سرمایه ای نیست ؛
داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند !
ولـی ....
از آن بهتر داشتن آدمهاییست ،
که وقتی حالت را میپرسند ؛
بتوانی بگویی :
خوب نیستم ... !!
مادر .....
سلام خدمت استاد بزرگوار و تمام دوستان صندوقچه .
با یک دنیا شرمندگی و ۱۸ روز تاخیر سال جدید رو به همه دوستان و استاد بزرگوار تبریک میگم . امیدوارم سالی پر از موفقیت و سلامتی در انتظار همه باشه. و کوتاهی ام را به بزرگواری خودتون ببخشید.
سلام
سال نوبر شما نیز مبارک
سلام بر استاد بزرگوار و عزیز
استا سپاس
سلام
تاکوی قرار می برندت زهرا
در فصل بهار می برندت زهرا
از کوچه ی مسگران مگر رد شده ای
با نقش و نگار می برندت زهرا
ایمان کریمی
صدایم بزن مادر! و با نگاه سرحالت بتاز بر اتفاقهای خیره و نگرانشان کن و مراقبم باش و دستت را به نوازش بازیگوش ترین حس هایم بکش . صدایم کن تا دنیا عقب نشینی کند و ناگهانگی هایش را از سر راهم بردارد و ببرد جای دور.بخند تا دنیا یادش بیاید تو ... تو که نه ، شما تنها شمای عالمی . نگاهم کن که بی نگاهت شبیه دست خطی فراموش شده در کنج کتابی بی ارزش می مانم مادر. بخند... بخند بگو همه چیز تمام میشود و یادم بینداز خوشی های عالم با تو تشدیدی ست مثل همان روز که برای اولین بار یادم دادی بنّا تشدید دارد ، مثل همان روز که یاد گرفتم بابا نان داد ، مثل همان روز که یاد گرفتم مادر مثل میم . میم مثل شما و شما بی مِثل ترین مَثل عالم . صدایم کن مادر و بگذار صدایت خم به ابروی جهان نیاورد
منبع:http://radiohaft.blogfa.com
شعری از فریدون پهلوانی:
دریا شبی به ساحل چشم تو ایستاد
آمد و در مقابل چشم تو ایستاد
لختی درنگ کرد و به من گفت کیست این؟
تا مومنانه در دل چشم تو ایستاد
آن موجهای سرکش و وحشی، خموش و رام
بر هفت شهر منزل چشم تو ایستاد
فانوس روشن شب دریا ، ستاره بار
چشمک زنان به محفل چشم تو ایستاد
خدایا!
من دلم قرصه!
کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست
کسی اینجا نمیبینه، که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت
اگه میشه منم جا کن...
روز قسمت بود و خدا هستی را قسمت می کرد.خداگفت :چیزی از من بخواهید هرچه که باشد شما را خواهم داد.سهمتان را از هستی طلب کنیدزیرا که خداوند بسیار بخشنده است.
وهرکه امد چیزی خواست یکی پایی برای دویدن و دیگری بالی برای پریدنو یکی جثه ای بزرگ خواست و ان یکی چشمانی تیز بین . یکی دریا را انتخاب کرد و یکی اسمان را.
در این میان کرم کوچکی جلو امد و به خدا گفت: خدا یا من چیز زیادی از این هستی نمیخواهم نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ نه بالی و نه پایی و نه اسمان ونه دریاتنها کمی از خودت تنها کمی از خودت را به من بده.
و خدا کمی نور به او داد.
نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت : ان نوری که با خود دارد بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که زیر برگ کوچکی پنهان میشوی.
و رو به دیگران گفت:کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست زیرا از خدا جز خدا نباید خواست.
هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغیست که روزی خدا ان را به کرمی کوچک بخشیده است.
عرفان نظرآهاری
ساده که می شوی
ساده که میشوی
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است
ساده که باشی
آدمهای ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند
این شعر را خیلی دوست دارم. همه اش راقبول دارم غیر از ایربگش(!) را
چرا که ایربگ امنیت است و تجمل نیست.
بوی ناب آدم. بوی ناب آدم.
حق این دانش آموز صفر است یا بیست؟
درکدام جنگ ناپلئون مرد؟
در اخرین جنگش
اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟
در پایین صفحه
علت اصلی طلاق چیست؟
ازدواج
علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟
امتحانات
چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟
نهار و شام