کلبه کیمیاگران جوان (خانمها غلامی و بندری)

به نام خدا 

سلام 

خانم غلامی از صندوقچه ای های قدیمی است که از مطالب زیبایشان بسیار استفاده کرده ایم. 

بسیار خوشحالم که صندوقچه پذیرای خانم بندری نیز هست. نکته قابل ذکر این که خانم بندری تا کنون با من کلاس نداشته اند. ان شاالله کلبه پرباری شود. 

 

ممنون

نظرات 176 + ارسال نظر
غلامی دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:50 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
احساس من هم به این شعر مثل احساس شماست
من هنوز در جایی که کسی نیست روی جدول کنار خیابان راه میروم
شاید خیلیها که همان مردمند ایراد بگیرند
امثال این شعر مرا گاهی به خود می آورد

سلام
چه خوب

غلامی سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ب.ظ


عاشقانه ترین غزل مــــــ♥ـــادر

عشق شیرین تر از عسل مـ♥ـادر


دوست دارم تو را به قاعده ی

ثانیه ثانیه بغل مـــــــــ♥ــــــادر


روی دوشت به اوج می رفتم

زیر پاهای تو زحل مــــــ♥ـــادر


عمر شیـــرین مثل قندت را

کرده ای پیش پام حل مـ♥ـادر


مــزه بوسه های بر دستت

در حلاوت چه بی مثل مـ♥ــادر


من کجا ؟ وصف تو کجا ؟ هستی

شعر ناب خدا ، غــــزل ، مـــ♥ـــادر . .

ایمان کریمی

روز مادر مبارک

غلامی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:28 ق.ظ

سلام استاد روز تون مبارک

سلام
ممنون

بندری جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:55 ب.ظ

این سماور جوش است

پس چرا می گفتی

دیگر این خاموش است ؟

باز لبخند بزن

قوری قلبت را

زودتر بند بزن

توی آن

مهربانی دم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چای تو دم بکشد

شعله اش را کم کن



دست هایت :

سینی نقره نور

اشک هایم :

استکان های بلور

کاش

استکان هایم را

توی سینی ی خودت می چیدی

کاشکی اشک مرا می دیدی

خنده هایت قند است

چای هم آماده است

چای با طعم خدا

بوی آن پیچیده

از دلت تا همه جا



پاشو مهمان عزیز

توی فنجان دلم

چایی داغ بریزv





عرفان نظرآهاری

طالبی پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 ب.ظ

خدایا! کمک کن

معرفت ده

بینش ده

که در شب آرزوها،

در قلبم، آرزویی داشته باشم

تو گویی به داشتن چنین بنده ای با چنان آرزویی به فرشتگانت مباهات کنی.

التماس دعا.

آمین

شازده کوچولو جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:39 ب.ظ

از خدا خواستم مصائب مرا حل کند و خدا گفت: نه!
او فرمود: حل مشکلات تو کار من نیست، من به تو عقل دادم و تو با توکل
به من به مراد مقصود می رسی
از خدا خواستم غرور مرا بگیرد و او گفت: نه!
او فرمود: باز گرفتن غرور کار من نیست بلکه تویی که باید آنرا ترک کنی
از خدا خواستم به من شکیبایی عطا کند و او گفت: نه!
خدا فرمود: شکیبایی دست آورد رنج است و به کسی عطا نمی شود باید آنرا به دست آورد
از خدا خواستم به من سعادت بخشد و خدا گفت: نه!
خدا فرمود: خود باید متعالی شوی اما به تو یاری میرسانم تا به ثمر بنشینی
از خدا خواستم مرا کمک کند تا دیگران را به همان اندازه که او مرا دوست دارد دوست بدارم
خدا فرمود: آفرین بالاخره مقصود اصلی را دریافتی
از او نیرو خواستم او مشکلات را جلوی پایم گذاشت تا قویتر شوم
از او حکمت خواستم او مسائل بسیاری به من داد تا حل کنم
از او شهامت خواستم او خطر را در مقابلم قرار داد تا از آن بجهم
از او عشق خواستم انسانهای دردمند را سر راهم قرار داد تا به آنها کمک کنم

از او کمک خواستم به من فرصت داد
هیچ یک از خواسته هایی که داشتم دریافت نکردم اما به آنچه نیاز داشتم رسیدم


طالبی سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ب.ظ

ای روضه ی رضوان رضا ادرکنی
سرحلقه ی خوبان خدا ادرکنی
درجود و کرم نیامده در عالم
دستی به کریمی شما ادرکنی

«تولد امام جواد (ع) برشما مبارک باد»

بر شما نیز ان شاالله مبارک باشد

غلامی پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:54 ب.ظ

ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود / خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود

حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین / حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود

هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین / بال های خویش را دست توسل کرده بود

میلاد با سعادت امام متقیان و روز مرد بر استاد عزیز مبارک

میلاد مولا بر جهانیان مبارک باد

غلامی سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:31 ب.ظ


سال ها برای برابری زنان و مردان تلاش کردیم و بالاخره توانستیم حق مش کردن

مو،سوراخ کردن گوش و برداشتن ابرو را به آقایان تقدیم کنیم!



غلامی سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ب.ظ

سالها گذشت و گذشت و گذشت و ساندیسها کماکان تولید شدند و تولیدکنندگان نوشتند


از "اینجا" باز کنید و مردم همچنان از "آنجا" باز میکردند!

غلامی چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:54 ب.ظ

علامه جعفری تعریف می کرد تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم «یا امام رضا دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی نشونه شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم»

علامه گفت: وارد صحن که شدم خانممو گم کردم. اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفه دیدم داره میره خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری». حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه. زنه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می کنم گفتش «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند»

علامه میگن این داستانو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می خندید.



غلامی چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ب.ظ

ارتباطات توی ایران اینجوریه که به طرف ایمیل می‌زنی بعد باید اس‌ام‌اس بفرستی ایمیلتو چک کن بعد باید زنگ بزنی بگی اس‌ام‌اساتو چک کن

غلامی چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:14 ب.ظ

ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!

جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟

"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز ,
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟!

دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست,
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟!

چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا ;
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟

سلام
شعر خیلی زیبایی است.به دلم نشست!
با نصفش شدیدا موافقم و با نصفش شدیدا مخالف!

موافقتم با رضایت کلی شعر از تقدیر و مشیت پروردگار است که در شعر هست و موج می زند اما
مخالفتم با -تو دهنی زدن و خرد کردن دهان متکبران لافزن ریاکار هزار رنگ (پس از تمام شدن حجت است)-که در شعر نیست! درست مثل شعر حافظ که اگر کسی حق گفت جدل نمی کنیم اما اگر باطل گفت (و پس از اتمام حجت) بر خلاف حافظ بر او می گیریم!
(حافط ار خصم خطا گفت نگیریم بر او!!
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم)

غلامی چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:17 ب.ظ

گریه نکن
جهان پر شده از نمره های بیست
دانش آموزان زرنگتر
بمب های بزرگتری خواهندساخت
اگر قلب های کوچکتری داشته باشند
و هیچ کس
نمره مهربانی دست های تو را
وقتی به گربه های گرسنه غذا می دهی
در کارنامه ات نخواهد نوشت
دامن چین دارت را بپوش و بچرخ
جهان به ساز تو می رقصد
من برای معلمت نامه ای خواهم نوشت
و به او خواهم گفت
از مشق های زیاد که انگشت های کوچکت را خسته می کند

و لافزنان متکبر از خود راضی هزار رنگ چه می فهمند!
خدایا چه می فهمند؟!
آنان که هدف برایشان وسیله را توجیه می کند چه می فهمند؟
خدایا چقدر شیفته روز مباهله ات هستم!!!

غلامی شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ب.ظ

Dear God! Sunflowers are uncertain in cloudy days, as I am on the days you are not beside me.

غلامی یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ق.ظ

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر١٠ ساله اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست.
خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: 50 سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد .
بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند،
با بیحوصلگى گفت : ٣۵ سنت
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:
براى من یک بستنى خالى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت.
پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت.
هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه اش گرفت !
پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١۵ سنت براى او انعام گذاشته بود.

از آن حکایت های تمام نشدنی.

طالبی سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ب.ظ

شعبان که مه سرور هر مرد و زن است

تابان ز وجود جلوه چهار تن است

هم مولد سجاد و اباالفضل و حسین

هم مولد پاک حجت بن الحسن است.

حلول مبارک ماه شعبان المعظم، ماه پیامبر اعظم(ص) مقدمه ماه میهمانی خدا بر آقا امام زمان(عج) و همه مسلمین جهان مبارک و خجسته باد.التماس خدا.

غلامی سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:40 ب.ظ

مردی با عالمی یهودی صحبت می کرد. از او پرسید : «چرا خدا از راه بوته خاری با موسی (ع)

صحبت کرد؟» عالم یهودی پاسخ داد : «اگر هم درخت زیتون یا بوته تمشکی را انتخاب می کرد،

همین سوال را می کردید. اما سوالتان را بی جواب نمی گذارم. خدا بوته خار بیچاره و کوچکی را

انتخاب کرد تا نشان دهد بر روی زمین جایی نیست که او حضور نداشته باشد

غلامی سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:46 ب.ظ

ارزش یک خواهر را، از کسی بپرس که آن را ندارد.

- ارزش ده سال را، از زوج هایی بپرس که تازه از هم جدا شده اند.

- ارزش چها سال را، از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس.

- ارزش یک سال را، از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهایی مردود شده است.

- ارزش یک ماه را، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.

- ارزش یک هفته را، از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.

- ارزش یک ساعت را، از عاشقانی بپرس که در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.

- ارزش یک دقیقه را، از کسی بپرس که به قطار، اتوبوس یا هواپیما نرسیده است.

- ارزش یک ثانیه را، از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است.

- ارزش یک میلی ثانیه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپیک، مدال نقره برده است.

زمان برای هیچکس صبر نمی کند!

طالبی چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ق.ظ

به جز حسین مرا ملجأ و پناهـی نیست
در این عقیده یقیـــــن دارم اشتباهی نیست
ره نجات حسین است و دوستی حسین
به سوی حق بجز از این طریق راهی نیست

اعیاد مبارک.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ق.ظ

به نام خدا
سلام به استاد عزیز

سپاس از مقدسه عزیز

صد باغ گل و گلاب دارد شعبان
صد شعبه عشق ناب دارد شعبان
از مهدی و سجاد و ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه آفتاب دارد شعبان
اعیاد شعبانیه مبارک

سلام بر شما نیز مبارک ان شاالله

غلامی پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ق.ظ

به

رو

روزهای در ابهام

پشت سر خاطرات تلخ و تار

پشت سر آبروست میریزد

روبه رو تهمت است

و

هی

اصــــــــرار

خسته ام گیج مانده ام در خود

رخت شستند در دلم انگار

هیــــــــــــچ کس !!! جدی ام نمی گیرد

تف به این روزگار لا کردار**

استاد پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ق.ظ

قلب مریض یعنی...
نتوانستن درک جرات.

استاد پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:34 ق.ظ

بعضی ها فقط با قمپز در کردن (!) زنده اند. نشناسی شون هم بوی عفونت ریا را از جملاتشون حس می کنی و نمی خوای باهاشون چایی بخوری. ولی بس که پرمدعایند و وقیح ودروغگو-حتما باید شش درشون کنی!
وبلاگ گردی می کردم خالم بد شد! عفونتش هنوز هم داره آزارم می ده!

بوی گندشون یک جامعه را آلوده می کنه چه برسه یک وبلاگ! خدایا خودمونو به تو می سپاریم

طالبی دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:36 ق.ظ

دلتنگ تو ( یا مهدی فاطمه (ع) )



ای کاش چون همیشه و برای بیان مطالب کلمات از پی هم می آمدند و می رفتند و مرا از وجود غمها تهی می ساختند اما برای بیان واژه دلتنگی کلمات یاریم نمیکنند ، زیرا برای در دلتنگی برای نوشتن توانی نیست
ایکاش اینجا بودی و در کنارم می نشستی و در بیان مطالب یاریم می ساختی تا من با حس گرمای وجودت از دلتنگیهایم می رهیدم .
آیا نمی خواهی بیایی؟
آیا نمی خواهی بیایی ، و مرا از این دنیای عذاب برهانی ؟
آیا نمی خواهی بیایی و هستی ام را دگر باره بنیان نهی و مرا از تهی شدنی که هر لحظه بیش از قبل وجودم را تباه میسازد برهانی ،
آیا نمی خواهی بیایی و و مرا از شادی پر سازی و از غم تهی ؟ مگر این وجود کوچک چقدر توان ذخیره غمها را دارد ؟
آیا نمی خواهی بیایی و مرا به لحظات شیرین دیدار پیوند زنی و از اسارت زخمها برهانی و لذت پرواز را به وجودم بچشانی ؟
مگر دیگر جایی برای بوجود آمدن زخمی دیگر مانده است ؟
آیا نمی خواهی بیایی و مرا با خود به سرزمینی از شادی و نور و محبت ببری ، تا ابد ، در کنار خود ؟
آخر مرا در این گردابهای طاقت فرسای افکار که از هر سو احاطه ام کرده اند رها مکن !
آیا نمی خواهی بیایی و مرا از دام گسترده تنهایی برهانی و به لذت پیوند زنی ؟
آیا نمی خواهی بیایی و لحظات درد آلود فراق را به پایان برسانی ؟
این تنهایی و فراق دارد مرا می کشد !
آیا نمی خواهی بیایی و مرا از زندان خاک برهانی و به ابدیت پیوند زنی ، رنج را پایان بخشی و درد را مرهم نهی ؟
من بخاطر دردها و رنجها ، غمها و سختیها و زخمها ـ که اینک آنقدر زیاد گشته که جانکاه و جانفرسا گشته ـ نمی نالم ، بلکه آنها را بهانه دیدار تو کرده ام تا از جانکاه ترین دردها که همان درد فراق توست رهایی یابم و به شیرین ترین لذتها که همانا دیدار تست ، دست یابم ،
آیا نمی خواهی بیایی و مرا با خود ببری ؟؟؟؟؟؟؟؟ آخر کی ؟

برگرفته از آثار ارسالی به جشنواره طوبی


میلاد نور مبارک.التماس دعا.

ممنون بر شما نیز مبارک

غلامی جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:37 ب.ظ

شعری زیبا از امیر حسین میر حسینی در وصف امام حسین
خواب دیدم خواب اینکه مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم تشنه یک جرعه آب
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه شفیقی نه رفیقی نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست
آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنهکار سیه دل بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
ما که ماموران حق داوریم
نک تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هر کجا و دلفکار
می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
نور پیشانیش فوق کهکشان
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب آدم می زدود
گیسوانش شط پر جوش و خروش
در رکابش قدسیان حلقه بگوش
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از شرب طهور
لب که نه سرچشمه آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
خاک پایش حسرت عرش برین
طره یی از گیسویش حبل المتین
بر سرش دستار سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
در قدوم آن نگار مه جبین
از جلال حضرت عشق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه
صاحب روز قیامت آمده
گویی بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
اینکه می بینید در شور است و شین
ذکر لالائیش بوده یا حسین(ع)
دیگران غرق خوشی و هلهله
دیدم او را غرق شور و هروله
با ادب در مجلس ما می نشست
او به عشق من سر خود را شکست
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
اسم من راز و نیازش بوده است
خاک من مهر نمازش بوده است
پرچم من را بدوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید
اقتدا به خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
اینکه در پیش شما گردیده بد
جسم و جانش بوی روضه می دهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا می برم
هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد صاحبش شرمنده است
در قیامت عطر و بویش میدهم
پیش مردم آبرویش میدهم
باز بالاتر به روز سرنوشت
میشود همسایه من در بهشت
آری آری هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است

طالبی شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:19 ب.ظ

مرداب به رود گفت : چه کردی که زلالی ….؟

جواب داد : گذشتم

طالبی شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:20 ب.ظ

هر صبح پلک هایت ...
فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند…
سطر اول همیشه این است: خدا همیشه با ماست…
پس بخوانش با لبخند.........

غلامی شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:24 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر استاد عزیز
ایام به کام
خوب هستین ان شا الله؟

سلام به مقدسه عزیز و ممنون از متن زیباش

سلام خدا را شکر

غلامی پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:43 ب.ظ

عقاب وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه یک صخره، به انتظار یک اتفاق می‌نشیند!

می‌دانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از رو به رو بیاید!

عقاب به محض اینکه آمدن گردباد را حس کرد، بال‌های خود را می‌گشاید و اجازه می‌دهد باد او را با خود بلند کند.

به محض اینکه طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده بلند پرواز، سر خود را به سوی آسمان بلند می‌کند و عمود بر طوفان می‌ایستد و مانند گلوله توپی، به سمت بالا پرتاب می‌شود.

او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج می‌گیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله مورد نظر، در بالاترین نقطه کوهستان مأوا می‌گزیند.

خوب به شیوه عقاب برای بالا رفتن دقت کنید. او منتظر حادثه می‌ماند، حادثه ای که برای مرغ‌های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می‌نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد به نفع خود استفاده کند.

وقتی طوفان از راه می‌رسد، عقاب به جای زانوی غم بغل گرفتن و در کنج سنگ‌ها پناه گرفتن، جشن می‌گیرد و خود را به بالاترین نقطه وزش باد می رساندو از آنجا، سنگین‌ترین ضربه های گردباد را به نفع خود بکار می‌گیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم به نفع خویش استفاده می‌کند.

او نه تنها از نیروی مخالف نمی‌هراسد، بلکه منتظر آن نیز می‌نشیند چرا که می‌داند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می‌تواند او را به فضای بالا پرتاب کند.

برای روزهایی که راه نجاتت یاد گرفتن بلند پروازی از عقاب است.

غلامی چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر استاد گرامی
حلول ماه خدا مبارک
التمبس دعا


که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد


شعر از زنده یاد سهراب

سلام بر شما نیز مبارک. ان شاالله خدا توفیق سالم بودن، سالم ماندن و سالم مردن را عطا کند.

غلامی شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:51 ب.ظ

آمد شهر صیام، سنجق سلطان رسید

دست‏ بدار از طعام مایده جان رسید

جان ز قطعیت ‏برست، دست طبیعت ‏ببست

قلب ضلالت ‏شکست لشکر ایمان رسید

لشکر «والعادیات‏» دست ‏به یغما نهاد

ز آتش «و الموریات‏» نفس به افغان رسید

البقره راست ‏بود موسی عمران نمود

مرده از و زنده شد چونک به قربان رسید

روزه چون قربان ماست زندگی جان ماست

تن همه قربان کنیم جان چون به مهمان رسید

صبر چو ابریست ‏خوش، حکمت ‏بارد ازو

زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید

نفس چون محتاج شد روح به معراج شد

چون در زندان شکست جان بر جانان رسید

پرده ظلمت درید، دل به فلک بر پرید

چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید

زود از این چاه تن دست‏ بزن در رسن

بر سر چاه آب گو: یوسف کنعان رسید

عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول

دست‏بشو کز فلک، مایده و خوان رسید

دست و دهان را بشو، نه بخور و نی بگو

آن سخن و لقمه جو، کان به خموشان رسید

طالبی چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ب.ظ

تقدیم به شازده کوچولوی عزیزم:
یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست
که اگر پیدا کردی قدرش را بدان.



شلزده کوچولو یه دوسته از همین جنس که اگر روزی هزار بار خدا رو واسه داشتنش شکر کنم کمه.

طالبی چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ب.ظ

فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است

غلامی چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:03 ب.ظ

لیلی زیر درخت انار نشست، درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ…

گل‌ها انار شدند، داغ داغ.

هر اناری هزار دانه داشت. دانه‌ها عاشق بودند، بی‌تاب بودند، توی انار جا نمی‌شدند. انار کوچک بود، دانه‌ها بی‌تابی کردند، انار ترک برداشت.

خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را خورد، مجنون به لیلی‌اش رسید.

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است، فقط کافیست انار دلت ترک بخورد…

خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من، ماجرایی که باید بسازیش، لیلی درد است، درد زادنی نو، تولدی به دست خویش



لیلی رفتن است، عبور است و رد شدن.

لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.

لیلی سخت است و دور از دسترس.

لیلی زندگی است، زیستنی از نوعی دیگر.

شیطان گفت: لیلی تنها یک اتفاق است، بنشین تا اتفاق بیافتد.

لیلی آسودگی است، خیالی‌ست خوش.

لیلی ماندن است و فرو در خویش رفتن.

لیلی خواستن است، گرفتن و تملک.

لیلی ساده است و همین جا دم دست است.

و این چنین دنیا پر شد از لیلی‌های زود،

لیلی‌های ساده و اینجایی،

لیلی‌های نزدیک لحظه‌ای…

و مجنون‌هایی آمدند که هنوز انار دل‌هاشان ترک نخورده بود

ابلیسان بی حیای مجنون نما! آنها که از هر چیز استفاده ابزاری می کنند. خداوند توی دهنشان می زند توی دهن زدنی!

غلامی پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:19 ب.ظ

تا در طلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه ی نانی، نانی
این نکته و رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی

غلامی جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ب.ظ

>>پا به پای کودکی هایم بیا
>>>کفش هایت را به پا کن تا به تا
>>>
>>>قاه قاه خنده ات را ساز کن
>>>باز هم با خنده ات اعجاز کن
>>>...
>>>پا بکوب و لج کن و راضی نشو
>>>با کسی جز عشق همبازی نشو
>>>
>>>بچه های کوچه را هم کن خبر
>>>عاقلی را یک شب از یادت ببر
>>>
>>>طعم چای و قوری گلدارمان
>>>لحظه های ناب بی تکرارمان
>>>
>>>مادری از جنس باران داشتیم
>>>در کنارش خواب آسان داشتیم
>>>
>>>یا پدر اسطوره دنیای ما
>>>قهرمان باور زیبای ما
>>>
>>>قصه های هر شب مادربزرگ
>>>ماجرای بزبز قندی و گرگ
>>>·
>>>·
>>>·
>>>· غصه هرگز فرصت جولان نداشت
>>>· خنده های کودکی پایان نداشت
>>>
>>>· هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
>>>· ثروت هر بچه قدری تیله بود
>>>
>>>· ای شریک نان و گردو و پنیر !
>>>· همکلاسی ! باز دستم را بگیر
>>>
>>>· مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
>>>· آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
>>>
>>>· حال ما را از کسی پرسیده ای؟
>>>· مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
>>>
>>>· حسرت پرواز داری در قفس؟
>>>· می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
>>>
>>>· سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
>>>· رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
>>>
>>>· رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
>>>· آسمان باورت مهتابی است ؟
>>>
>>>· هرکجایی شعر باران را بخوان
>>>· ساده باش و باز هم کودک بمان
>>>
>>>· باز باران با ترانه ، گریه کن !
>>>· کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
>>>
>>>· ای رفیق روز های گرم و سرد
>>>
>>>· سادگی هایم به سویم باز گرد!

غلامی سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:56 ب.ظ

ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت
بر سینه می فشارمت، اما ندارمت

ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت، اما ندارمت

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت، اما ندارمت

می خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت، اما ندارمت

می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت…

سعید بیابانکی

زیبا بود.

غلامی سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:00 ب.ظ

از عرش صدای "ارجعی" می آید
" یا ایتهاالنقس" بیا برگردیم ...

غلامی سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:02 ب.ظ

گرفته بوی تو را خلوت خزانی من
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من

غزل برای تو سر می برم عزیزترین
اگر شبانه بیایی ب میهمانی من

چنین ک بوی تنت در رواق ها جاری ست
چگونه گل نکند بغض جمکرانی من

عجب حکایت تلخی ست ناامید شدن
شما کجا و من و چادر شبانی من

در این تغزل کوچک سرودمت ای خوب
خدا کند ک ب خندی ب ناتوانی من

ب پای بوس تو آیینه دستچین کردم
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من

سعید بیابانکی

غلامی سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:06 ب.ظ

زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت

آن امام که تا سحر دیشب
روی لب های من غزل می ریخت

آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت

آن کریمی که در پیاله ی دست
هر چه می ریخت لم یزل می ریخت

از هر آن کوچه ای که رد می شد
حُسن یوسف در آن محل می ریخت

تیغ خشمش ولی زمان نبرد
رنگ از چهره ی اجل می ریخت

شتر سرخ را به خون غلتاند
لرزه بر لشکر جمل می ریخت

آن امام که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت

سید حمیدرضا برقعی

غلامی جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:01 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر استاد عزیز و بزرگوار
استاد من به کمکتون نیاز دارم

شاید شماهم متوجه شده باشید که درختهای چنار سمنان به هر بهانه ای بی رویه قطع شدن و باچنار سمنان خالی از چنار شده.
حالا من در کلاس نویسندگی باید داستانی بنویسم با محوریت چنار و خلا ویا مشکلی که واسه این درخت بیش آمده باید بررنگ بشه.

چند طرح دارم .ولی به دلیل آگاهی کمی که از عقاید مردم سمنان و اهمیت درخت و به خصوص چنار درسالیان گذشته دارم این طرحها خیلی خام و بیش با افتاده اند.

استاد حالا من اطلاعاتی میخوام درباره باور واعتقاد مردم سمنان درباره چنار و شاید اهمیت درخت چنار در زندگی گذشته مردم سمنان و اعتقادات خاص اونها درباره باغداری و کشاورزی.چه خرافه و چه واقعیت
منبعی میشناسید که کمکم کنید؟
سباس

سلام. فکر می کنم پدرم بتواند کمکتان کند. اگر سمنانید حضوری وگرنه تلفنی.

غلامی شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:02 ب.ظ

سلام استاد
من سمنان هستم.
هر زمان و هرجایی که شما صلاح بدونید خدمت میرسم.
سپاسگزارم از لطف و محبت شما.

سلام در وبلاگتان شماره پدرم را می نویسم فردا صبح زنگ بزنید احتمالا فردا عصر ایشان را ببینید.

غلامی شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:24 ب.ظ

سلام استاد
سپاس فراوان

سلام

غلامی دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:58 ب.ظ

اگر می‌خواهی ایده‌آل باشی
P V = n R T
گاهی یه سری آدما میان تو زندگیت وباعث میشن
فشار زندگیت بره بالا.
در نتیجه اون ور تساوی اتفاقی که میفته اینه که دما میره بالا و داغ میکنی از دسشون.
به ثابت عمومی و تعداد مول که نمیشه دست زد.
مهندس ، واسه برگشت به حالت تعادل فقط یه راه داری
حجم طرف رو تو زندگیت کم کن
البته اگه میخوای ایده آل باشی

البته بحث دارد!

غلامی دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:52 ب.ظ

هیچ کس غربت خونین تو را درک نکرد
عشق و آئین تو و دین تو را درک نکرد

گر چه بر مردم جاهل تو سلونی گفتی
یک نفر دیدهٔ حق بین تو را درک نکرد

بار برداشتی از دوش همه خلق و کسی
کوله بار غم و سنگین تو را درک نکرد

هر که دلدادهٔ ایمان و ولای تو نشد
معنی مکتب و آئین تو را درک نکرد

همه دیدند که خون دلت از فرقت ریخت
یک نفر محنت دیرین تو را درک نکرد

جز تو ای صبح سعادت به خدا هیچ کسی
لذت رفتن شیرین تو را درک نکرد

بعد پرپر شدنت ای گل ایثار، کسی
چمن غرق ریاحین تو را درک نکرد

ره به سرچشمه خورشید نیابد هرگز
هر کسی مصحف زرین تو را درک نکرد

جز تو کز حال «وفائی» همه دم با خبری
هیچ کس حالت مسکین تو را درک نکرد

سید هاشم وفایی

احسنت

غلامی جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ

آرام سرفه کن! مبادا آدم برفی‏ها، صدایت را بشنوند
تو باید زنده بمانی؛ زندگی‏ت هر قدر هم که به مرگ نزدیک باشد، باید زنده بمانی! زندگی‏ت هرقدر هم که سخت باشد، به مرگِ آنها نزدیک است. اصلاً تو کافی است زنده باشی، تا آنها بمیرند؛ کافی است نامت بر تارک نقشه جهان بدرخشد تا در کنارش، هیچ نام بیگانه‏ای نباشد

کافی است فلسطین باشی؛ هرچند زخمی، تا اسرائیل نباشد. هیچ ستاره شش ‏زاویه‏ای نمی‏تواند با وجود نورافشانی خورشید، پیدا باشد

بندری چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام استاد.وقتتون بخیر.استاد همونطور که خودتون مستحضر هستید شهریور کنفرانس شیمی قراره برگزار بشه من و خانم غلامی هم تصمیم داریم که از این فرصت استفاده کنیم و علاوه بر کارهای اجرایی که تا حالا انجام دادیم یه کلیپ بسازیم تا تجریه ای خاص تو دوران کارشناسی کسب کنیم اما مدتهاست که دنبال ی ایده هستیم که با وجود پیگیری ها و صحبت با چند نفر تا حالا به نتیجه ای نرسیدیم به همین خاطر تصمیم گرفتیم تا دوباره مزاحم شما بشیم.لطفا اگر صلاح میدونید مثل همیشه ما رو از راهنمایی هاتون بهرمند سازید .

سلام
از همین خالا دوربین دست بگیرید و از فرآیند آماده سازی و سپس کفرانس و حواشی آن مستندی زیبا بسازید.

طالبی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ب.ظ

بدرود ای بزرگترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا
بدرود ای ماه دست یافتن به آرزوها
بدرود ای یاریگر ما که در برابر شیطان یاریمان دادی
بدرود ای که هنوز فرا نرسیده از آمدنت شادمان بودیم
و هنوز رخت برنبسته از رفتنت اندوهناک.

التماس دعا.

طالبی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ب.ظ

عید سعید فطر، عید آسودگی از آتش غفلت و رهیدگی از زنجیر نفس بر میهمانان حضرت حق مبارک باد . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد