کلبه دوری و دوستی ۶ - خانمها شمسی-طالبی و ماهور

از شما خصوصا خانم شمسی و خانم طالبی که خیلی وقت صرف می کنید سپاسگزارم.

نظرات 198 + ارسال نظر
استاد شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ق.ظ

برگی از تاریخ (مجددا!)

با این تیپ مریض های روانی سرو کار داشم:

اول باید یه قفس کشید با در ِ واز
بعد باید یه چیز خوشگل کشید
یه چیز ساده یه چیز ملوس
یه چیز به دردخور واسه پرنده
بعد باید پرده رو برد گذوشت پاى یه درخت
تو باغى بیشه‏‌یى جنگلى چیزى
اُ پشت درخت قایم شد
بى‏‌جیک زدنى
بى‌‏جُم خوردنى...

گاه پرنده زود میاد
اما ممکنم هس که سال‌‏هاى سال بگذره
تا تصمیم‏شو بگیره.
نباید سر خورد
باید حوصله کرد و
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد.
دیر و زود اومدن پرنده
دخلى به خوب و بد پرده نداره.

وقتى پرنده اومد - البته اگه بیاد -
باید نفسو تو سینه حبس کرد و
سر ِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و
اون تو که رفت
در ِ قفسو آروم با نُک ِ قلم‌‏مو بست و
بعدش
میله‏‌هاى قفسو از دم دونه به دونه پاک کرد و
خیلى هم مواظب بود قلم‏مو به هیچ کدوم از پراى پرنده نگیره.
بعدش باید درختو کشید و
خوشگل‌‏ترین شاخه‏‌شو واسه پرنده انتخاب کرد.

باید سبز ِ برگا و
خُنَکاى باد و
غبار ِ آفتاب و
هیاهوى جونوراى علف تو هُرم ِ تابسّونم کشید و
اون وخ باید حوصله کرد تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره.
اگه پرنده نخونه
نشونه‏‌ى بدیه
نشونه‌‏ى اینه که پرده بَده
اما اگه خوند نشونه‏‌ى خوبیه
نشونه‏‌ى اینه که دیگه مى‏‌تونین امضاش کنین.

پس، خیلى با ملاحظه
یکى از پراى پرنده رو مى‏‌کَنین و
اسم‏‌تونو با اون یه گوشه‏‌ى پرده می‌نویسین

آی! مردی نیست مسوولیت نوشته اش را بپذیره؟!

شمسی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ق.ظ

اعظم! سلام
من میخواستم یه جوری یکی رو همراه خودم راه بندازم یکشنبه بیام دانشگاه ! ولی نشد . هیچکس پایه نیست! مقدسه هم هنوز کاراموزیش تموم نشده ! حکمتی بوده حتما . شایدم تنها اومدم ها!
اگر همدیگه رو دیدیم که دیدیم! اگر ندیدیم سعی کن یه بار دیگه بیای سمنان!

سلام
اگر رفتیددر آز آنالیز با خانم گلیان ان شاالله طیف می گیرند.


راستی یک بار دیگراز شما ممنونم که باعث شدید دروغگویان لافزن ریاکار رسوا شوند. تاریخ چه خوب تکرار می شود! برخی دروغها چه خوب تکراری اند!
از فرصت استفاده می کتم باز رجز می خوانم: آی! مردی نیست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟!

استاد یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:17 ق.ظ

آی! مردی نیست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟!

زارعی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام استاد
سمنان قبول شدم.
دوست داشتم آلی قبول شم اما تجزیه قبول شدم.

سلام
بسیار خوشحالم. تبریک

وقتی که یک نفر خصلت صندوقچه ای داره که سمنان درس خونده و سمنانی هم نیست و سمنان رو می زنه خیلی خوشحال می شم. باور کنید. کاش آلی بودید ولی حتما مصلحتی بوده.

شمسی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام
استاد من کاری نکردم! باور کتید!



دیروز بعد این که کامنت گذاشتم از طرف محل کاراموزی خواستن که 2 نفر از بچه ها بیان چون نمونه آورده بودن. نوبت من نبود ولی چون اون کسی که نوبتش بود مسافرت بود و من هم دیدم هیچ کس پایه نیست بیاد دانشگاه گفتم حاضرم جای اون دوستم که مسافرته برم محل کاراموزی! بعد این کارم یکی از دوستای دیگه ام پیام داده مشکلش برای یکشنبه حل شده حالا می تونیم بریم دانشگاه . اون لحظه دلم می خواست جلو دستم بود حسابشو می رسیدم . حالا صبح هم رفتم کاراموزی دیدم تعداد نمونه ها کمه گفتم زود تموم میشه از همون ور میرم دانشگاه . مسئول کاراموزی اومد پایین آی ازمون کار کشید آی کار کشید. خلاصه این جوری شد که نرفتیم دانشگاه.

سلام
بازی تقدیر است!

بعدا همدیگر را شاید دیدید

شمسی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ

خاطرات خنده دار :

یکی از دوستان میگفت:ده سال پیش نمیدونستم ژله چیه.رفته بودم سوپر مارکت .یه خانمی اومد گفت پودر ژله میخوام.ما هم اومدیم کم نیاریم گفتم 2تا بسته هم به من
بدید.رفتیم خوابگاه حسابی تو اب حل کردیم ومثل شربت لیوان لیوان خوردیم و حال کردیم.بعد یه مقدار زیاد اومد گذاشتیم تو یخچال.فرداش اومدیم بقیش رو بخوریم دیدیم سفت شده و میلرزه.گفتم حتما خراب شده ریختمش دور


منبع : اینترنت !!

استاد یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ب.ظ

راستی اسباب کشی تموم شد
از دو سه نفر از دانشجویان قدیمی (که نمی خوان اسم ببرم) که سمنان اومده بودن و برای دیدن من هم اومده بودن و کمکم کردن ممنونم.
واقعا ممنونم.

محسن یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ب.ظ

ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم؛

زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند:
فروختی ؟ گفت: نه ، ولی تمام شد !


سلام استاد خسته نباشید.

سلام محسن عزیز
ممنون. با دانشجویان خوبی چون شما خستگی از تن من در می رود.

راستی محسن چرا برخی این قدر در دروغگویی وقیحند؟!

سلمان رحمانی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ب.ظ

هر چیز خوب پر هزینه است...
گسترش شخصیت...
یکی از پر هزینه ترین چیزهاست

کارل کوستاویونک

سلام سلمان
بله همین طوره! برای همینه که برخی با دروغ و وقاحت می خوان کسبش کنند!
غافل از این که تا به حال به زمین سفت نرسیده بوده اند!

شمسی دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ب.ظ

خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی نداری . . .

استاد دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ

متاسفم! که:
مردی نیست که مسوولیت نوشته اش را بپذیرد!

آی! مردی نیست مسوولیت نوشته اش را بپذیرد؟!

استاد سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:35 ق.ظ

به این نتیجه رسیده ام کبک با بردن سر خود زیر برف واقعا فکر می کند کسی او را نمی بیند!
برخی کبک ها را باید کباب کرد!

راستی بزای بعضی ها خیلی افت دارد با این همه لاف مسوولیت یک نوشته ساده شان (!!!) را نمی پذیرند!
گفتم تا لااقل همپالگی هاشان بدانند!
زمین سفت یعنی این!
در دفترم به برخی از شما (که مسلما ضبط کرده اید و همه شنیده اید) گفته بودم من به یاری خدا با بقیه فرق دارم!!!

هماوردی-مردی نبود؟!

رحیمی نژاد سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
استاد الان فهمیدم داده های یو وی رو اشتباه ذخیره کردم و سمنان اومدنم بی فایده شد. فقط pdf یو وی ها رو هم ذخیره کرده بودم مگر اونها به دردم بخورن. نمی دونم چرا این جوری شد. همون جور که دانشجوهاتون گفتن عمل کردم. نمی دونم تا خدا چی بخواد. خیلی خسته شدم

سلام

من فکر می کردم خودبان خبره یو وی هستید! در هر حال حلال مناسب را پیدا کنید تا ترکیب کاملا حل شود بگویم یچه ها برایتان دوباره بگیرند.

شمسی سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:12 ب.ظ

سلام استاد
خسته نباشید و خانه نو مبارک .


سلام آقای رحمانی
ممنون از حضورتان


سلام اعظم جان.
ناراحت نباش . ایشاا... که درست میشه .

سلام
ممنون از لطفتون

شمسی سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ

چند تا مورد هست میگم قشنگ با حس بهش فکر کنین
.
.
.
.


.
.
.
...1 - کشیدن دندون رو چوب بستنی
2 - ناخون کشیدن رو موزایک
3 - جویدن کانوا
4 - کشیدن ناخون رو تخته سیا .
5 - کشیده شدن سفت بیل رو آسفالت زیر ماسه .
6 - کشیدن سکه رو مزاییک .
7-کشیدن دو تا یونولیت به هم.
8-کشیدن چنگال رو فلز
9-کشیدن دندون ها بهم
10-کشیدن ناخن رو دیوار

محسن سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:00 ب.ظ

سلام استاد
یه مطلب دیشب فرستادم.شاید دوباره یادم رفته اسممو بنویسم.

سلام
هر چی بوده تایید شده
چک کن شاید نیومده

رحیمی نژاد چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ

به نام خدا
سلام به استاد عزیز:-)
بله استاد :-) راستش اعتراف می کنم که من خیلی چیزا رو بلد نیستم اما واقعیت اینه که خیلی زود یاد می گیرم.توی آزمایشگاه سمنان هم یکی از بچه ها که اونجا بود بهم گفت اعتماد به نفس خوبی داری. دانشجوتون فقط یک بار بهم توضیح داد و یک بارم من مرور کردم پیششون و رفتن. با این حال به نظرم کارم خوب بود. فقط توی ذخیره اشتباه کردم. خیلی خسته بودم راستش حالم هم خوب نبود. شاید اگه سرحال بودم با یه کم دقت متوجه می شدم. بابام بهم زنگ زد گفت فاطمه یه بار دیگه تکرار کن مطمئن شی من گفتم حوصله ندارم دیگه:-) فکر کنم به دلش افتاده بود:-) مهم نیست با pdf ها درستش می کنم. دیگه مزاحم شما هم نمی شم به اندازه کافی زحمت دادم.حلال هم خیلی گشتم. چندتا حلال اصلی داره که دانشگامون فقط یکی رو داشت. اونم با خودم آوردم. چند تا حلال هم داشت که با شرایطی به عنوان حلال ازشون نام برده شده بود. اونها رو هم امتحان کردم جواب ندادن. استاد گاهی بلد بودن آدمو عقب می اندازه. دوره ی لیسانس ترمای اول بعضی وقتا جز نمرات اول کلاس بودم.(البته درس شما که به زور قبول شدم:-)) گاهی وقتی احساس می کنی چیز جدیدی وجود نداره تا یاد بگیری و یا چیزایی که هست برات جالب نیست اون وقته که همه چیزو می ذاری کنار. اما توی ارشد باید یاد می گرفتم. باید یاد می گرفتم تا بتونم کارامو پیش ببرم. کم کم دوباره لذت یاد گرفتن رو چشیدم. خداییش تازه داره از شیمی خوشم میاد. تازه توی ارشد علم مساوی با عمل شده. خیلی چیزارو بارها خوندیم اما هیچ وقت استفاده نکردیم توی ارشد کم کم استفاده از علم شروع میشه.مثل سی وی یا همین یو وی. خیلی لذت بخشه یه چیزی رو یاد میگیری و ازش استفاده می کنی. برای دکترا تصمیمم جدی شده. خدا بخواد می خوام ادامه بدم.اما با یه برنامه ی درست.
به مامانم گفتم توی وبلاگ نوشتم درست ذخیره نکردم مامانم میگه استادت نگفت چقدر بی عرضه ای که یه ذخیره هم درست انجام ندادی؟ منم گفتم نه! حالا گفتید استاد؟:-) استاد خیلی دوست داشتم ببینمتون امیدوارم یه روزی ، یه روز نزدیک ببینمتون. واقعآ دلم براتون تنگ شده به خصوص کلاسای درستون. دیگه تکرار نمی شن. خیلی خاص بودن.
راستی استاد شاید به زودی خبرای خوب خوب براتون داشته باشم:-)
یه چیز جالب، چند روز پیش خواب دیدم یکی حقم رو خورده زورم نرسید حقم رو بگیرم بهش گفتم حقم رو می دم امام علی ازت بگیره بعد از مدتی که داشتم از اون مکان خارج می شدم اومد و حقم رو داد. و چند روز بعد هم دوستم بهم گفت خواب دیده که ازش دعای نادعلی رو می خواستم! این یعنی چی استاد؟
استاد چقدر حرف زدم:-) این چند روز همش تو خونه مسخره بازی در می آرمو شوخی می کنم. مامانم جدی تره کمی نگرانه. اما بابام پایست کلی می خندیم:-)
دلم می خواد همین جور حرف بزنم:-) اما بسته دیگه الان یه چیزی بهم میگید:-)
خانم رحیمی نژاد چون اولین باره سر کلاس من حرف زدید چیزی بهتون نمی گم وگرنه میدونستم باهاتون چکار کنم:-) یادش بخیر:-)
از شوخی گذشته استاد هم خوشحالم هم ناراحت. دعام کنید .
یا حق

سلام
در حال رفتنم ان شاالله بعدا جواب می دم

شمسی چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ

این مغز آدمی هم عجیب جانوریه!.
یادش می‌مونه که یه چی یادش رفته!
اما یادش نمی‌مونه که چی یادش رفته !

شمسی چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ب.ظ

از کلید “پ” در کیبورد میخواهیم یه جا رو مشخص کنه واسه خودش و همیشه همونجا بمونه نه که تو هر کامپیوتری جاش عوض شه !!!

آفرین

حسین دهقان چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ب.ظ


سلام استاد
سلام به صاحبان کلبه
بعد مدتها یه سری به کلبه زدم
از خوندن این مطالب زیبا لذت میبرمو

"احتمالا شما هم با افرادی روبه‌رو شده‌اید که یه چوب تکفیر دست گرفتند و به آسانی درباره دیگران قضاوت می‌کنند و تا یه عیب کوچیک از کسی می‌بینند، بدون اینکه شناخت واقعی از اون داشته باشند، به نامسلمون و جهنمی بودن متهمش می‌کنند. این آدما چون ظاهربین هستند، ممکنه افراد ریا کار و ظاهر الصلاح رو هم به عنوان آدمای مستحق بهشت معرفی کنند؛ بنابراین، باید این افراد در رفتارشون تجدید نظر کنند.

پیامبر عظیم‌الشأن ما حضرت محمد (ص) در این باره فرموده‌اند:

«وای بر کسانی از امت من که به جای خدا حکم می‌کنند؛ همان‌ها که می‌گویند فلانی در بهشت است یا دیگری در دوزخ...».

برگرفته از کنزالعمال

سایت تابناک
کد خبر: ۲۷۰۳۶۷
تاریخ انتشار: ۱۵ شهریور ۱۳۹۱ - ۰۹:۳۸

سلام
من هم فکر می کنم لذت تو را درک می کنم حسین

رحیمی نژاد چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
دانشجوتون گفتن که دارید می رید سفر. من یادم رفت.
خدا پشت و پناهتون باشه. ما رو هم دعا کنید.

salam
Merci
God willing

رحیمی نژاد چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:02 ب.ظ

به نام خدا
سلام

"هوا گرفته بود،باران می بارید...
کودکی آهسته زمزمه کرد:
« خدایا گریه نکن، همه چی درست می شه! »"
این مطلب رو آقا امین گذاشته بودند. توی صندوقچه ی 2

خیلی وقته نیستن. استاد شادو سرحال هستند؟

خیلی از بچه ها نیستن انگار!
شازده کوچولوی ما هم نیست؟!!!! خوبن؟

طیبه جان خوبی؟ ممنون از دعات. خیلی دوست داشتم همه چی رو ردیف کنم همه ی دوستان رو ببینم اما یک روز سمنان بودم و کل خانواده هم همرام بود. نمی تونستم خیلی معطلشون کنم. فقط باید کارم رو انجام می دادم و بر می گشتم.
حال مقدسه ی عزیزم چطوره؟ خوش می گذره؟

دل نوشته:
از زمین تا آسمان و گاهی از زمین تا زمین راه می کشند و تو را در مسیرش به پیش می برند. پایان راه معلوم است. طول راه هموار نیست . از راه زمین پیش می روی قدم هایت محکم و استوارند. قدم اول. قدم دوم. قدم سوم و بعد احساس عجیبی داری! چیزی کم است. شاید هم چیزی درست سر جایش قرار نگرفته است! نمی دانی. بی توجه قدمی دیگر بر می داری. این بار گیج تر و پریشان حال تری. باز می اندیشی: آیا این راه درست است؟ نه! خدای من چه کنم؟! نگران و مضطربی . از میان هزار راهی که بر سر راه داری گاهی به آرامی در یکی قدم می گذاری. قدم اول. قدم دوم .باز پریشانی. مسیر را تغییر می دهی. شاد و مطمئنی این بار درست است. با سرعت قدم اول. قدم دوم... باز پریشانی. خسته و کلافه. شاید گم شده باشی. شاید در تاریکی غرق شده باشی. می ترسی. سخت می ترسی. می نشینی و به فکری عمیق فرو می روی. به راه آمده می اندیشی. به راه مانده بیشتر. ناتوان بر زمین خاکی و خشک افتاده ای. تشنه ای اما نه تشنه ی آب. عطش جانت را می سوزاند. راه آمده را اگر باز گردی یعنی بیست و چند سال باید باز گردی. و یعنی وقتی به آغاز برسی پنجاه سال گذشته است. و پنجاه سال در نقطه ی آغاز ماندن !!! نه نمی توانی تاب بیاوری.فکر باز گشت محال است. به رفتن می اندیشی. چگونه باید بروی؟! از چه راهی باید بروی؟! آیا درست خواهی رفت؟! مدام به این قبیل سوالات که در ذهنت می پیچد می اندیشی. مثل بادی که در میان برگ ها می پیچد . تصمیم به رفتن می گیری. اما این بار برای خود حدی مشخص می کنی. می گویی هر راهی که به آسمان برسد در آن قدم خواهم گذاشت و هر راهی مرا به زمین وصل کند به آن پشت خواهم کرد. با تردید و تنی رنجور می ایستی. به مسیری که پیش رو داری می نگری. مسیری که ته آن ناپیداست. در همین لحظه بادی تند تو را از جایت می کند و به خود می آیی. یک قدم بر می داری. احساست کمی بهتر شده. حس می کنی کسی مراقبت است. کنار جاده ی اصلی باز راهی فرعی میبینی. زیباست. خیلی زیباست. تو مزه ی میوه های آب دار چنین درختانی را چشیده ای. آه. کاش قدمی در این راه برداری و دانه ای از این میوه را بچینی. این وسوسه سخت دگرگونت کرده. اما یک قدم در این راه یعنی باز راه اصلی را گم کردن. به خود نهیبی می زنی و با دلتنگی یک قدم در راه اصلی بر می داری. راه سخت است. گذشتن از تمام چیزهایی که تجربه کرده ای و به ظاهر شیرینی داشته اند سخت است. اما می دانی که ته شیرینی تلخ است. خود را به پیش می بری. حالا سالها گذشته است. وقت مرگ فرا رسیده. تو راه را درست آمدی. با تمام حسرت هایش با تمام رنج هایش و با تمام صبر هایش. حالا دیگر می توانی بخندی. چه خنده های زیبایی. حالا دوستت دارم:-).

Salam
Thanks to God! I think everybody is O. K.
Everybody has right to be or not to be at SAndooghcheh (sure amoung the Ashab)

رحیمی نژاد چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ

به نام خدا
سلام
استاد یه کم یه جوریه اما برام جالب بود. اگه نخواستید نذارید.

خداوندا… اگر یک نگاهی به من بیاندازی، می‌بینی که دست‌هایم را تا جایی که کت و کول و استخوان‌های کتفم اجازه داده به سمت درگاهت دراز کرده‌ام و دارم دعا می‌کنم… برای خودم که نه… برای دخترم… آخر می‌دانی چیست؟ اوضاع دنیا خیلی خراب شده… آن‌روزی که تصمیم گرفتیم بچه‌دار بشویم، هنوز چمن‌زار دنیا، لجن‌زار نشده بود… گفتیم بچه می‌آید، دور هم هستیم… تخمه می‌شکانیم، پوشک عوض می‌کنیم، چایی می‌خوریم، پوشک عوض می‌کنیم، تام و جری می‌بینیم، باز پوشک عوض می‌کنیم… و الخ… آن روز هنوز به اقتصاد دنیا ریده نشده بود (خدا ببخش دهن لقی من

را)… کلا “خرهای” دنیا اینقدر خر نبودند… حالا که دنیا را داری مثل شربت خاکشیر با قاشق به هم میزنی، به فکر دخترک ما هم باش…
خداوندا… اول از همه لطفا سلامتی را ازو دریغ نکن… این دیگر کم خرج ترین درخواست ممکن است… نه لازم است بابت اجابت آن سر ِ آدم دیگری را زیر آب کنی و نه لازم است یک کیسه پول از آن بالا پرت کنی پائین (حالا اگر انداختی هم که دست مریزاد)… آمین…
خدایا… دوران بچگی‌اش را کشدار بفرما… من اصلا نمی‌فهمم چرا این دوره را اینقدر کوتاه پروگرام کرده‌ای و در عوض دوران سنگلاخ زندگی، اینقدر دراز خلق شده است؟ وقت تجدید نظر نرسیده؟ آدم‌ها هر گهی که به دنیا می‌زنند، بعد از دوران بلوغ فکری و جسمی‌شان است… پس قربان دستت یا این باگ را مرتفع کن یا تعریف “بلوغ” را دگرگون بفرما… آمین…
بارالها… یک شغل شرافتمندانه (بجز مهندسی البته) برایش دست و پا بفرما… جوری باشد که با آن زندگی کند… نباشد که هر روز صبح ساعت شش که از خواب بیدار می‌شود تا سرکار برود، اول سه چهار تا فحش به من حواله بدهد که چرا و به چه اجازه‌ای خلقش کرده‌ام… از شغل قضاوت هم دورش کن حتی اگر ماهی نه میلیون تومان هم درآمد داشته باشد (اگر واقعا نه میلیون است، خیلی دورش نکن)… از سیا.ست دورترش کن حتی اگر ماهی 18میلیون کاسب شد… خودت بهتر می‌دانی که هیچ پالیتیشنی با عزت نمرده است… پس دورش بفرما حتی اگر شده با پس‌گردنی… آمین…
خداوندا… فرصت تجربه کردن عاشقی را به او بده… نشود مثل همه آن آدمها که خر به دنیا آمدند و بی‌لذت عشق، خرتر از دنیا رفتند… که اصلا نفهمیدند فلسفه دنیا سر چه چیزی بوده و هست… می‌دانی که چه می‌گویم بارالها؟… فرصت بده امتحانش کند، شکست بخورد، دوباره امتحان کند تا آخر سر به خوردش برود و هیچ وقت حسرتش را نخورد… آمین…
خدایا… می‌دانم که دنیا دار مکافات است… اما گفتم شاید بشود یک عجز و لابه‌ای اینجا بکنم و من را از قصاص دور کنی… نشود که همان کاری که من با پدرو مادرم کردم دخترک هم با من بکند… این را خیلی جدی می‌گویم… حتی اگر خواستی آن دعای قضاوت و سیاست را پس بگیرم و این را اجابت کن…ها؟ چطور است؟… آمین به هر حال…
بارالها… به مثابه یک لنز “سوپر واید”، دیده و فکرش را وسیع کن و از تنگ نظری (به مثابه یک لنز زوم) دورش کن… به او حالی کن که life is too shortو سخت گرفتن‌اش، سخت‌ترش می‌کند… درضمن کاری کن که فکرش مرز نداشته باشد و هیچ عرفی جلودار آن نشود… آمین…
خداوندا… هنوز خیلی درخواست و orderدارم اما خودت بهتر می‌دانی که مردم پست‌های خیلی طولانی را نمی‌خوانند و بیشتر با مینیمال کیف می‌کنند.. پس خلاصه میکنم: خدایا شرافت و صداقت و مهر و محبت و فداکاری را تا حدی که مردم پررو نشوند، به او عطا کن و از آن به بعد هم به او جسارت و شجاعت و یک رگه پدرسوختگی‌ جهت نشاندن همان مردم بر سر جایشان عطا بفرما… آمین یا رب العالمین (خدایا واقعا یک شغلی هست که ماهی نه میلیون درآمد داشته باشه؟ می‌خواهی به خودم عطا بفرما… دخترک را ول کنیم… آمین)

Salam

رحیمی نژاد چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دست رنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
پیر میخانه همی‌خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن

گیلار پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ب.ظ

به نام خدا

سلام


از کسانی که از من متنفرند ممنونم ، آنها مرا قویتر می کنند .

از کسانی که مرا دوست دارند ممنونم ، آنها قلب مرا بزرگتر می کنند .

از کسانی که مرا ترک می کنند ، ممنونم آنان به من می آموزند هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست .

از کسانی که با من می مانند ممنونم ، آنان به من معنای عشق و دوستی را نشان می دهند . ..

Salam

طالبی پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:44 ب.ظ

از یه نفر پرسیدم با کدوم Browser با اینترنت داری کار میکنی؟
سافاری؟ اکسپلورر؟ اپرا؟ فایرفاکس؟ …
میگه با اون که اولش گوگل رو باز میکنه

وقتی کباب با برنج میخوریم ۹۰%حواسمون به اینه که هر دوتاش باهم تموم شه !


باید تو چشم اونایی که واسشون کاری میکنی اما تشکر نمیکنن زل بزنی بگی :
وظیفم نبود، لطف کردم !!


خداییش لذتی که تو سواری بر خر شیطون هست تو سواری لامبورگینی نیست

دقت کردین وقتی حقیقت رو می دونین،گوش دادن به دروغای طرف مقابل چقدر لذت بخشه؟!

For the last one: Bravo!

طالبی پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:45 ب.ظ

از میان تمام ردیف های موسیقی، دلم... خوب شور می زند...

Bravo

طالبی پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:46 ب.ظ

ما از عروسک کمتریم...
آنها مرده بودند و زندگی می کردند...
ما زندگی میکنیم و مرده ایم...

هیچ کس مجبور نیست انسان بزرگی باشد
تنها...انسان بودن کافیست....


هر چیز خوب پرهزینه است...
گسترش شخصیت...
یکی از پر هزینه ترین چیزهاست...

۱۳ پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:24 ب.ظ

به نام خدا

سلام بر تمامی عزیزان مخصوصا استاد

استاد مثل این که خونه نو رفتین.انشالله به سلامتی و خوشی باشه.حالا که از قرار معلوم تموم شده ولی اگر امر میکردین با افتخار میومدم کمکتون.

اما چند وقتی که نبودم دلم برای شما و بقیه عزیزان تنگ شده بود.امیدوارم همگی عاقبت به خیر بشیم.





احمدرضا رادان : چند سال پیش در پرواز مشهد اتفاقی فهمیدیم که آیت الله بهجت نیز همسفر ماست، خوشبختانه این توفیق حاصل شد که ما در صندلی پشتی ایشان قرار گرفتیم.

من همان جا فرصت را مغتنم شمردم و خصلت اصفهانی ام نیز گل کرد و به مرحوم آیت الله بهجت گفتم شما یک چیزی به ما یاد بدهید که در عین اینکه کم باشد، اما زیاد به درد ما بخورد و منفعت فراوانی داشته باشد و ایشان بر روی تکه کاغذی چیزی نوشته و آن را به آقازاده خویش دادند تا به ما بدهند، من هنوز هم آن کاغذ را با خود دارم.

ایشان نوشته بودند که :

«در هر حال زیاد صلوات بفرستید» .

منبع : وبلاگ میلاد

Salam
Merci

مرتضی و منتظر پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ

هوالحی
به نام خدا
سلام و سلام و سلام
خیلی وقته که نتونسته بودیم به صندوقچه سری بزنیم
امشب توفیقی شد که گشتی بزنیم
دعامون کنید سرمون خلوت بشه که بتونیم باز هم رفت و آمد کنیم

دلم برای کل کل کردن های حسین دهقان تنگ شده
خیلی وقته که ندیدمش اما آمارشو خوب دارم
کشته ی سواد نوشتاریشم
حسین اسم معلم ادبیاتت چی بوده؟؟؟
"لذت میبرمو"

دوشنبه هم که سلمان رو دیدم
خیلی خوش گذشت

استاد جاتون خالی چند وقت پیش عروسی مهدی صابریان بودیم
خیلی خیلی شب خاطره انگیزی بود

راستی استاد عکسامون خیلی قشنگ شده
انشالله در اسرع وقت براتون ایمیل میکنم

بریم یه سری به کلبه مون بزنیم که بدجور خاک گرفته


یا علی

Salam
Merci

علی کریمی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:55 ب.ظ http://young-chemists89.blogfa.com

سلام استاد.عرض ادب.خوب هستید؟

دوستان سلام

سلام آقای کریمی
خدا را شکر
عالی. وقتی سلامتی و امنیت هست خیلی چیزها هست. خدا هم که هست پس همه چیز هست. خدا را شکر

۱۳ جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:30 ب.ظ

به نام خدا

به گزارش «شیعه نیوز»، دکتر سید محمد تیجانی سماوی[۱] از اهالی شهر «قفصه» (یکی از شهر‌های تونس) است. وی مطابق دین خاندان و همشهری‌های خود، پیرو مذهب مالکی، از اهل تسنن بود.
پس از گذراندن دوره تحصیلات، در صف دانشمندان درآمد، و درباره مذهب حق از مذاهب اسلام، پژوهشی پی‌گیر، هوشمندانه و خستگی ناپذیر کرد؛ و در این راه مسافرت‌ها کرد، و در نجف اشرف به محضر آیت الله خوئی(ره) و شهید آیت الله سید محد باقر صدر(ره) رسید، و پس از بررسی‌های فراوان، عمیقا به تشیع گروید و رسما شیعه شد، و شرح گرایش خود را در کتاب ارزشمندی که تألیف کرده، به نام «ثم اهتدیت»[۲] تبیین کرد، و کتاب‌های دیگری نیز تألیف کرده است، از جمله کتابی به نام مع‌الصادقین که در این کتاب با طرح چندین بحث و استدلال، حقانیت مذهب تشیع را ثابت کرده است.
مناسب است در این کتاب به ذکر چند نمونه از مناظرات او و راز‌های شیعه شدن او بپردازیم:

مناظره با شهید آیت‌الله صدر درباره توسل

دکتر تیجانی زمانی که به نجف اشرف رفت، توسط دوستش به محضرت آیت‌الله العظمی سید محمد باقر صدر[۳] رسید. در محضر ایشان به پژوهش و مناظره پرداخت، نخست چنین پرسید: «علمای سعودی می‌گویند: دست بر قبر کشیدن و توسل به صالحین و تبرک جستن از آنان، شرک به خدا است، نظر شما چیست؟»
آیت‌الله صدر: «هرگاه دست کشیدن بر قبر و توسل جستن به این نیت باشد که آن‌ها (بدون اذن خدا) نفع و ضرر می‌رسانند، چنین کاری شرک است، ولی مسلمانان یکتاپرست می‌دانند که: تنها خدا نفع و ضرر می‌رساند، و اولیای خدا، وسیله و واسطه هستند، بنابراین با ا ین نیت که آن‌ها واسطه هستند، هرگز شرک نیست.
همه مسلمانان از سنی و شیعه، از عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تاکنون در این امر اتفاق نظر دارند، به استثنای «وهابیت» و «علمای سعودی» که در همین قرن جدید پیدا شده‌اند[۴] و بر خلاف اجماع مسلمانان، رفتار می‌کنند، و خون مسلمانان را مباح می‌دانند، و بین آن‌ها فتنه انگیزی می‌کنند، و دست بر قبر کشیدن و توسل را شرک می‌دانند. آقای سید شرف الدین (صاحب کتاب ارزشمند المراجعات)، در عصر حکومت «ملک عبدالعزیز» برای زیارت خانه خدا به مکه رفت. در عید قربان در کنار سایر علما به کاخ پادشاه سعودی دعوت شد، تا طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند. او به کاخ رفت، هنگامی که نوبت به او رسید، دست شاه را گرفت و هدیه‌ای به او داد، و آن هدیه یک قرآن بود که دارای جلدی پوستین بود. شاه عربستان آن هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان تعظیم و احترام، بر پیشانی خود گذاشت.
سید شرف الدین (از فرصت استفاده کرد) ناگهان گفت: «ای پادشاه! چرا این جلد را می‌بوسی و به آن تعظیم می‌کنی، با اینکه این جلد چیزی جز پوست بز نیست؟»
شاه گفت: «غرض من از بوسیدن جلد، قرآنی است که در داخل آن قرار دارد، نه خود جلد».
آقای شرف الدین، بی‌درنگ فرمود: «احسنت ای پادشاه! ما شیعیان نیز وقتی که پنجره یا در اتاق پیامبر(صلی الله علیه و آله) را می‌بوسیم، می‌دانیم که آهن هیچ کاری نمی‌تواند بکند، ولی غرض ما آن کسی است که ماورای این آهن‌ها و چوب‌ها قرار دارد. ما می‌خواهیم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را تعظیم و احترام کنیم، همان‌گونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز می‌خواستی قرآن را تعظیم کنی که در درون آن پوست قرار دارد.»
حاضران تکبیر گفتند، و او را تصدیق کردند، در این هنگام ملک عبدالعزیز ناچار شد تا به حاجیان اجازه دهد که از آثار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تبرک بجویند، ولی ولیعهد او که بعد از او آمد، از قانون گذشته‌شان برگشت.
بنابراین شرکی در کار نیست، ‌وهابیان با مطرح کردن این موضوع، بر اساس سیاست خود می‌خواهند کشتار شیعیان را مباح عنوان کنند، و حکومتشان بر مسلمانان باقی بماند، و تاریخ بزرگ‌ترین گواه است که وهابیان تا کنون چه بر سر امت محمد(صلی الله علیه و آله) آورده‌اند.[۵]

گواهی دادن به نام علی(علیه‌السلام) در اذان

دکتر سماوی: چرا شیعیان در اذان و اقامه گواهی می‌دهند علی(علیه‌السلام) «ولی خدا» است؟
آیت‌الله صدر: همانا امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام)، یکی از بندگان خدا است، که خداوند آنان را برگزیده و بر دیگران، شرافت و برتری داده است، تا بار سنگین رسالت را پس از پیامبران بر دوش بکشند، و اینان اوصیاء و جانشینان پیامبرانند، و اگر هر پیامبری جانشینی دارد، همانا علی بن ابی‌طالب(علیه‌السلام) جانشین محمد(صلی الله علیه و آله) است، و ما او را بر سایر اصحاب مقدم می‌داریم، زیرا خدا و رسولش او را برتر دانسته‌اند، و در این مورد دلیل‌های عقلی و نقلی از کتاب و سنت داریم، و این دلیل‌ها هرگز شک‌بردار نیستند،، زیرا نه تنها از سوی ما متواتر و صحیح هستند، بلکه از سوی اهل تسنن نیز متواترند.[۶]
و در این زمینه، علمای ما کتاب‌های فراوانی نوشته‌اند، و چون مبنای حکومت بنی‌امیه بر محور نابود کردن این حقیقت،‌و جنگیدن با علی(علیه‌السلام) و فرزندانش و قتل آن‌ها بود، و کار را به جایی رساندند که بر بالای منبر‌های مسلمانان، آن حضرت را لعن می‌کردند، و مرم را با زور بر این امر،‌ وامی‌داشتند،‌از این رو شیعیان و پیروان امام علی(علیه‌السلام) گواهی می‌دهند که آن حضرت، ولی خدا است، و روا نیست که مسلمانی، ولی خدا را نفرین کند، و این شیوه شیعه، در حقیقت مبارزه با هیئت حاکمه ستمگر بود، تا اینکه عزت را برای خدا و رسولش و مؤمنان به تثبیت برسانند، و انگیزه‌ای تاریخی برای تمام مسلمانان و نسل‌های آینده باشد تا به حقانیت حضرت علی(علیه‌السلام) و انحراف دشمنانش پی ببرند.
به این ترتیب فقیهان ما بر این اساس حرکت کردند که گواهی دادن به ولایت علی(علیه السلام) را در اذان و اقامه مستحب می‌دانستند، نه اینکه جزئی از اذان یا اقامه باشد، بنابراین هرگاه آن کس که اذان یا اقامه می‌گوید، گواهی به ولایت علی(علیه‌السلام) را به نیت این‌که جزئی از اذان یا اقامه است بگوید، اذان و اقامه‌اش باطل است.[۷]

سلام ۱۳ عزیز
کلبه جدید بسازم

۱۳ جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ

ادامه


مناظره و گفت و گو با آیت‌الله خوئى

دکتر تیجانی سماوی می‌گوید: آنگاه که سنی بودم و تازه به نجف اشرف وارد شده بودم، توسط دوستم به محضر آیت ‌الله سید ابوالقاسم خوئی(ره) راه یافتم. دوستم چیزی دم گوش سید (آیت الله العظمی خوئی) گفت،‌ سپس به من اشاره کرد تا در کنار آیت‌الله خوئی بنشینم، در آنجا نشستم. دوستم اصرار کرد تا نظر خود و مردم تونس را در مورد شیعیان برای ایشان تعریف کنم... .
گفتم: شیعه در نزد ما از یهود و نصاری هم بدترند، زیرا یهود و نصاری، خدا را می‌پرستند و به موسی و عیسی معتقدند، ولی ما آنچه را از شیعیان می‌دانیم این است که آن‌ها علی را می‌ پرستند و عبادت می‌کنند، و او را تنزیه و تقدیس می‌کنند، و در میان شعیان، گروهی نیز هستند که خدا را می‌پرستند، ولی مقام علی را تا درجه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بالا می‌برند، تا آنجا که می‌گویند: بنا بود جبرئیل قرآن را نزد علی بیاورد، ولی خیانت کرد و نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) برد (و می‌گویند جبرئیل امین، خیانت کرد).
آیت‌الله خوئی، لحظه‌ای سرش را پایین انداخت و سپس فرمود: «ما گواهی می‌دهیم که جز خدا معبودی نیست، و محمد(صلی الله علیه و آله) رسول خدا است. درود خدا بر او و آل پاکش باد، و گواهی می‌دهیم که علی(علیه‌السلام) بنده‌ای از بندگان خدا است.» آنگاه به حاضران نگاه کرد و در حالی که به من اشاره می‌کرد گفت:
«این بیچاره‌ها را ‌ببینید که چگونه فریب شایعه‌ها و تهمت‌های دروغین را می‌‌خورند، این چندان عجیب نیست، بلکه بدتر از این هم از دیگران شنیده بودم، «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم»؛ آنگاه به من رو کرد و فرمود: «آیا قرآن خوانده‌ای؟»
گفتم: هنوز ده سال از عمرم نگذشته بود که نیمی از قرآن را حفظ کرده بودم.
فرمود: آیا می‌دانی همه گروه‌های اسلامی، صرف نظر از اختلاف مذاهبشان درباره حقانیت قرآن اتفاق نظر دارند، و قرآنی که در نزد ما است، همان قرآنی است که در نزد شما است؟‌
گفتم: آری، ا ین را می‌دانم.
فرمود: آیا این آیه را خوانده‌ای که:
«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ؛ و محمد نیست؛ جز رسولی که قبل از او پیامبرانی دیگر آمده بودند.»[۸]
«مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ...؛ محمد رسول خدا است و آنان که با او هستند، نسبت به کافران سخت و قاطع هستند.»[۹]
و نیز می‌فرماید: «مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ؛ محمد پدر هیچ کدام از شما نبود، ولی رسول خدا و خاتم پیامبران بود.»[۱۰]
آیا این آیات را خوانده‌ای؟
گفتم: آری، این آیات را می‌شناسم.
فرمود: پس علی(علیه‌السلام) در میان این آیات کجا است؟ (می‌بینی که سخن از رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله) است نه علی، و ما و شما هر دو گروه، قرآن را قبول داریم.) بنابراین چگونه به ما تهمت می‌زنید که ما علی(علیه‌السلام) را تا درجه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بالا می‌بریم؟
من سکوت کردم و جوابی ندادم.
آنگاه افزود: در مورد خیانت جبرئیل (که تهمت می‌زنید ما شیعیان می‌گوییم جبرئیل خیانت کرد!) این تهمت از تهمت اولی سنگین‌تر است، مگر نه این است که وقتی جبرئیل بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) (در آغاز بعثت) نازل شد،‌علی(علیه‌السلام) کمتر از ده سال داشت، پس چگونه جبرئیل اشتباه می‌کند، و بین محمد(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه ‌السلام) فرق نمی‌گذارد؟ سکوت کردم و در فکر خود، صحت گفتار منطقی ایشان را دریافتم. ایشان افزودند: «ضمنا به تو بگویم که شیعه تنها گروهی از میان سایر گروه‌های اسلامی است که به عصمت پیامبران و امامان (علیهم‌السلام) معتقد است، قطعا جبرئیل نیز که «روح الامین» است، از هر اشتباهی مصون است.»
گفتم: پس این شایعه‌ها چیست؟
فرمود: این‌ها تهمت و نسبت‌های ناروایی است که برای تفرقه و جدایی مسلمانان جعل کرده‌اند، تو به حمدالله انسان عاقلی هستی، و مسائل را به خوبی تشخیص می‌دهی، اکنون در بین شیعیان گردش کن و حوزه علمیه شیعه را از نزدیک ببین و دقت کن که آیا چنین نسبت‌هایی در میان آن‌ها وجود دارد؟
من در نجف اشرف که بودم چیزهایی را دریافتم، و به تهمت‌های ناجوانمردانه‌ای که به شیعیان زده می‌شود پی بردم... . [۱۱]

انجام نماز ظهر و عصر، مغرب و عشاء در یک وقت

می‌دانیم که اهل تسنن انجام نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را پشت سر هم باطل می‌دانند، و می‌گویند: واجب است هر کدام از چهار نماز مذکور را در وقت خود خواند و بین نماز ظهر و عصر، فاصله انداخت و همچنین بین نماز مغرب و عشاء.
دکتر تیجانی سماوی می‌گوید: من که سنی بودم، بر همین اساس نماز می‌خواندم و انجام نماز ظهر و عصر، و همچنین نماز مغرب و عشاء را پشت سر هم باطل می‌دانستم.
هنگامی که وارد نجف اشرف شدم، و با راهنمایی دوستم به محضر آیت‌الله شهید محمد باقر صدر رسیدم، هنگام ظهر شد، آقای صدر به سوی مسجد روانه شد، من و حاضران نیز به آن مسجد رفتیم و مشغول نماز شدیم. دیدم آقای صدر بعد از نماز ظهر با فاصله اندکی، نماز عصر را خواند؛ من در شرایطی و در مکانی بودم که نمی‌توانستم از صف خارج شوم، و این نخستین بار بود که نماز عصر را پشت سر نماز ظهر خواندم، ولی در فشار روحی بودم که آیا نماز عصرم درست است؟
آن روز مهمان شهید صدر بودم، فرصتی به دست آمد؛ در حضور آقای صدر بودم، پرسیدم: «آیا رواست که مسلمانی دو نماز واجب را هنگام ضرورت با هم انجام دهد؟»
شهید صدر: آری، جایز است، انجام دو فریضه (نماز ظهر و عصر، و همچنین نماز مغرب و عشاء) را پشت سر هم در همه حالات و بدون ضرورت، انجام داد.
پرسیدم: دلیل شما بر این فتوا چیست؟‌
شهید صدر: «زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مدینه در غیر سفر و بی‌آنکه خوفی در میان باشد یا باران ببارد و یا ضرورتی اقتضا کند، نماز ظهر و عصر، و همچنین نماز مغرب و عشاء‌را پشت سر هم خواندند، و این کار به خاطر آن بود که مشقت را از ما بردارد، و چنین عملی بحمدالله به عقیده ما از طریق امامان اهل بیت(علیهم‌السلام) ثابت است، و همچنین در نزد شما اهل تسنن نیز (از طریق سنت) ثابت است.»
من تعجب کردم که چطور در نزد ما ثابت است، با اینکه تا آن روز آن را نشنیده بودم، و هیچ کس از اهل تسنن را ندیده بودم که به آن عمل کند، بلکه بعکس می‌گفتند: اگر نماز یک دقیقه قبل از اذان واقع شود باطل است، تا چه رسد به اینکه کسی مثلا نماز عصر را ساعاتی قبل از وقتش پس از نماز ظهر بخواند، یا نماز عشاء را بعد از نماز مغرب انجام دهد، چنین کاری در نزد ما ناآشنا و باطل بود.
آقای صدر از چهره‌ام دریافت که من تعجب کرده‌ام که چطور انجام نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا، پشت سر هم جایز است؟ همان دم به یکی از طلاب حاضر اشاره کرد، او برخاست و دو جلد کتاب را نزدم آورد، دیدم کتاب صحیح مسلم و صحیح بخاری است. آقای صدر به آن طلبه دستور داد که مرا به احادیثی که مربوط به جمع بین دو فریضه است و در آن دو کتاب آمده است،‌آگاه سازد.
من در آن دو کتاب خواندم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز ظهر و عصر، و مغرب و عشاء را پشت سر هم، بدون خوف و بارندگی و هر گونه ضرورت دیگر خوانده است، و در کتاب صحیح مسلم یک «باب کامل» در این خصوص یافتم، همچنان شگفت زده و حیران بودم، خدایا چه می‌بینم، در دلم این شک راه یافت که شاید این دو کتاب صحیح مسلم و بخاری که در ا ینجا وجود دارد تحریف شده باشد و دو کتاب اصلی نباشد، و در دلم می‌گفتم وقتی که به تونس بازگشتم، در آن‌جا به این دو کتاب مراجعه می‌کنم، و دقیقا این موضوع را پی‌گیری خواهم کرد.
در این هنگام شهید صدر از من پرسید: «بعد از این دلیل، اکنون چه رأی داری؟»
گفتم: «شما بر حق هستید و راستگو می‌باشید...» از آقای صدر تشکر کردم، ولی در دلم قانع نشده بودم. تا اینکه به کشور تونس (وطنم) بازگشتم، و کتاب‌های صحیح مسلم و صحیح بخاری و... را از سر فرصت به دست آوردم و دقیقا مورد بررسی قرار دادم و به طور کامل قانع شدم که خواندن نماز ظهر و عصر، و همچنین نماز مغرب و عشاء، پشت سر هم بدون هر گونه ضرورت، اشکال ندارد؛ چنان که پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین کاری انجام داده است.
دیدم امام مسلم، در صحیح خود[۱۲] در باب «جمع بین دو نماز در غیر سفر» از ابن عباس نقل می‌کند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) نماز ظهر و عصر، و نماز مغرب و عشاء را با هم انجام داد.
و نیز نقل کرده است که آن حضرت در مدینه، بین نماز ظهر و عصر، و نماز مغرب و عشاء، را بدون خوف یا بارندگی جمع کرد. از ابن عباس سؤال شد که را پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین کرد؟ در پاسخ گفت: «کی لا یحرج امته؛ تا امتش را به دشواری نیفکند.»[۱۳]
و نیز در کتاب صحیح بخاری،[۱۴] باب «وقت المغرب» دیدم و خواندم که به نقل از ابن عباس، پیامبر(صلی الله علیه و آله) هفت رکعت نماز (مغرب و عشاء) را با هم خواند، و هشت رکعت نماز (نماز ظهر و عصر) را پشت سر هم انجام داد.
و در کتاب مسند احمد[۱۵] دیدم که همین مطلب روایت شده بود. و همچنین در کتاب الموطا امام مالک[۱۶] دیدم که ابن عباس روایت کرده است:

«صلی رسول الله(صلی الله علیه و آله): الظهر و العصر جمیعا و المغرب و العشاء جمیعا فی غیر خوف و لا سفر؛ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز ظهر و عصر و همچنین نماز مغرب و عشاء را در غیر خوف و سفر، پشت سر هم خواند.» پس چرا با اینکه مسئله این گونه روشن است، اهل تسنن بر اثر تعصب و ناآگاهی، همین مطالب[۱۷] را به عنوان ایراد بزرگ بر شیعه عنوان می‌کنند؟! غافل از آن‌که در کتاب‌های اصیل خودشان، جواز آن ثابت است.[۱۸]


۱۳ جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ب.ظ

ادامه....


مناظرات درباره صلوات و سلام بر آل محمد(صلی الله علیه و آله)

می‌دانیم که بسیاری از اهل تسنن وقتی که نام علی(علیه‌السلام) را می‌برند به جای «علیه السلام) می‌گویند: «کرم الهه وجهه؛ خداوند مقامش را ارجمند کند.» (در حالی که در مورد سایر صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می‌گویند: «رضی الله عنه؛ خدا از او راضی شود.» زیرا خود آن‌ها معتقدند که امام علی(علیه‌السلام) گناهی نکرده است تا درباره‌اش «رضی الله عنه» گفته شود، بلکه باید درباره علی(علیه‌السلام) گفت: «خدا بر مقامش بیافزاید» اینک این سؤال پیش می‌آید که چرا با ذکر نام علی(علیه‌السلام) جمله «علیه‌السلام» نمی‌گویند؟

برای پاسخ به این سؤال به مناظره زیر توجه کنید: دکتر تیجانی، در مسیر خود از قاهره به عراق، در میان کشتی، دوستی دانشمند پیدا کرد به نام «استاد منعم» که از استادان دانشگاه و دانشمندان شیعه از اهالی عراق بود. آن دو در کشتی با هم گفت و گو می‌کردند. و سپس در عراق به گفت و گو و مناظرات خود ادامه دادند. یکی از مناظرات این بود که روزی در خانه «استاد منعم» در بغداد، چنین مناظره شد:
دکتر سماوی: شما شیعیان مقام علی(علیه‌السلام) را به قدری بالا می‌برید که او را در ردیف پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) قرار می‌دهید، زیرا بعد از نام او به جای «کرم الله وجهه» و... جمله «علیه السلام» یا «علیه الصلاه و السلام» می‌گویید، با اینکه سلام و صلوات مخصوص پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. چنان که در قرآن می‌خوانیم:
«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا؛ همانا خداوند و فرشتگان بر پیامبر درود می‌فرستند. ای کسانی که ایمان آورده‌اید بر او درود بفرستید و سلام دهید و تسلیم فرمانش باشید.»
استاد منعم: آری، دست گفتی! ما هنگامی که نام امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام) و سایر امامان معصوم(علیهم‌السلام) را می‌بریم، «علیه‌السلام) می‌گوییم، ولی این به آن معنی نیست که ما آن‌ها را پیامبر و یا در درجه پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) می‌دانیم.
دکتر سماوی: پس به چه دلیل بر آن‌ها سلام و صلوات می‌فرستید؟
استاد منعم: به دلیل همین آیه‌ای که خوانده شد: «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی...»
آیا تفسیر این آیه را خوانده‌ای؟ مفسران شیعه و سنی به اتفاق نقل می‌کنند: هنگامی که این آیه نازل شد، جمعی از اصحاب از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسیدند: « ای رسول خدا، اصل چگونگی صلوات و سلام بر تو را فهمیدیم، ولی نفهمیدیم چگونه بر تو درود و صلوات بفرستیم؟»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پاسخ فرمود: بگویید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد، کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم فی العالمین انک حمید مجید؛ خدایا! درود و رحمت بفرست بر محمد و آل محمد، همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم در میان جهانیان درود و رحمت فرستادی، تو ستوده والا هستی.»[۱۹]
نیز فرمود: «لا تصلوا علی الصلاه التبراء؛ هرگز بر من صلوات ناقص نفرستید.»
پرسیدند: «صلوات ناقص چیست؟»
فرمود: اینکه فقط بگویید:‌«اللهم صل علی محمد» (بدون دنباله آن) ناقص است، بلکه بگویید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد» که صلوات کامل است:[۲۰]
در روایات متعدد آمده است که صلوات کامل بفرستید، و جمله «آل محمد» را در آخر آن حذف نکنید، و حتی در تشهد نماز، تمام فقهای اهل بیت(علیهم‌السلام) آن را واجب می‌دانند، و از فقهای اهل تسنن، امام شافعی آن را در تشهد دوم نماز‌های واجب، واجب می‌داند.[۲۱] جالب اینکه شافعی بر اساس همین فتوا، در شعر معروف خود چنین تصریح می‌کند: «یا اهل بیت رسول الله حبکم فرض من الله فی القرآن انزله
کفـاکم من عـظـیم الـقدر انکم من لم یصل علیکم لا صلاه له[۲۲]
ای اهل بیت رسول خدا! دوستی شما فریضه و واجبی است که خداوند در قرآن، آن را نازل کرده است، در مقام و عظمت شما همین بس که هر کس در نماز بر شما صلوات نفرستد، نمازش باطل است.»
دکتر سماوی در حالی که سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، و این گفتار مستدل بر قلبش نشسته بود، گفت: در این جهت می‌پذیرم که آل محمد(صلی الله علیه و آله) شریک در صلوات پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستند، و ما هم وقتی که صلوات بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌فرستیم، اصحاب و آل آن حضرت را نیز شریک در صلوات می‌سازیم، ولی این را قبول نداریم که اگر تنها نام علی ذکر شد، بگوییم«علیه‌السلام» یا «سلام خدا بر او».[۲۳]
استاد منعم: آیا کتاب صحیح بخاری را قبول دارید؟
دکتر سماوی: آری، این کتاب را امامی عالی مقام از امامان مورد قبول اهل تسنن، تألیف کرده، و صحیح‌ترین کتاب بعد از قرآن است.
استاد منعم کتاب صحیح بخاری را از کتابخانه‌اش آورد و صفحه‌ای از آن را گشود و به من داد تا بخوانم. دیدم در آن صفحه نوشته است: فلان شخص ما را حدیث کرد، از فلان شخص دیگر و او از علی(علیه‌السلام)، من تا جمله «علیه السلام» را دیدم تعجب کردم، باور نمی‌کردم که حقیقت داشته باشد، با خود می‌گفتم نکند این کتاب صحیح بخاری نباشد، سراسیمه بار دیگر آن را گرفتم و دقیق خواندم، دیدم همان است که دیده بودم، شک و تردیدم برطرف شد.
استاد منعم صفحه دیگری از کتاب صحیح بخاری را گشود که در آن نوشته بود: «علی بن الحسین(علیه‌السلام) ما را حدیث کرد.» دیگر هیچ جوابی نداشتم جز این که شگفت زده بگویم: سبحان الله! بعدا من بار دیگر با ناباوری کتاب صحیح بخاری را ورق زدم. دیدم در مصر توسط «انتشارات شرکت حلبی و فرزندان» چاپ شده است... به هر حال راهی جز پذیرفتن حقیقت نداشتم. [۲۴]

.....................................................................................

[۱] - این بخش از مرتجم افزوده شد تا به نام مبارک چهارده معصوم(علیهم‌السلام)، کتاب تکمیل شود.
[۲] - این کتاب به فارسی به نام آنگاه ... هدایت شدم ترجمه شده و با استقبال کم نظیری روبرو شده است و در اندک مدتی به چاپ دوازدهم با تیراژهای بسیار رسیده است.
[۳] - آیت‌الله شهید سید محمد باقر صد(ره) در سال ۱۳۵۳ ه.ق. در کاظمین متولد شد، در سنین جوانی به مقام اجتهاد رسید، و بیش از ۲۴ کتاب در زمینه‌های مختلف از فقه، اصول منطق، فلسفه و مفاهیم گوناگون اسلام نوشت، و پس از بیست سال مبارزه با شمشیر قلم و جهاد با رژیم بعث عراق، سرانجام در شب ۱۹ فروردین سال ۱۳۵۹ ش. در سن ۴۷ سالگی با خواهر دانشمندش بنت الهدی، به دست دژخیمان حجاج صفت بعث عراق به شهادت رسیدند.
[۴] - مسلک وهابیت منسوب به «شیخ محمد فرزند عبدالوهاب» است،‌وی در سال ۱۱۱۵ هجری قمری، در شهر «عیینه» از شهر‌های «نجد» متولد شد، پدرش در آن شهر، قاضی بود. وی در سال ۱۱۵۳ عقاید وهابی‌گری را که خود مؤسس آن بود، آشکار کرد، جمعی از او پیروی کردند، و در سال ۱۱۶۰ هجری قمری به شهر «درعیه» یکی از شهرهای معروف نجد رفت و در آن‌جا با امیر شهر به نام محمد بن سعود (جد آل سعود) رابطه برقرار کرد، و با هم توافق کردند که از عقیده وهابیت ترویج کنند. (آیین وهابیت: ص ۲۶ و ۲۷) به این ترتیب می‌بینیم، این مسلک انحرافی در قرن ۱۲ پدید آمد، و توسط آل سعود، دنبال و گسترش یافت.
شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال ۱۲۰۶ درگذشت، بعد از او، پیروانش روش او را دنبال کردند،‌و در سال ۱۲۱۶، ا میر سعود وهابی با سپاه بیست هزار نفری به کربلا حمله کرد، پنج هزار نفر یا بیشتر را کشتند و ... (تاریخ کربلا: ص ۱۷۲).
[۵] - اقتباس از آنگاه... هدایت شدم: ص ۹۲ و ۹۳.
[۶] - یعنی به قدری نقل شده است که انسان علم به صدور آن، از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیدا می‌کند.
[۷] - اقتباس از آنگاه... هدایت شدم: ص ۸۸ و ۸۹.
[۸] - سوره آل عمران، آیه ۴۴.
[۹] - سوره فتح، آیه ۲۹.
[۱۰] - سوره احزاب، آیه ۴۰.
[۱۱] - اقتباس و تلخیص از: آنگاه ... هدایت شدم: ص ۷۶ و ۷۸.
[۱۲] - صحیح مسلم:‌ج ۲، ص ۱۵۱ (باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر).
[۱۳] - همان: ص ۱۵۲.
[۱۴] - مسند احمد: ج ۱، ص ۲۲۱.
[۱۵] - همان: ص ۱۴۰.
[۱۶] - الموطاء الامام المالک: ج ۱، ص ۱۶۱.
[۱۷] - یعنی جمع بین نماز ظهر و عصر و همچنین مغرب و عشاء.
[۱۸] - لا کون مع الصادقیق: تیجانی سماوی، چاپ بیروت، ص ۲۱-۲۱۴ (با تلخیص).
[۱۹] - صحیح بخاری: ج ۶، ص ۵۱ ؛ صحیح مسلم: ج ۱، ص ۳۰۵.
[۲۰] - الصواعق المحرقه: ص ۱۴۴.
[۲۱] - شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید: ج ۶، ص ۱۴۴.
[۲۲] - المواهب زرقانی: ج ۷، ص ۷ ؛ تذکره علامه: ج ۱، ص ۱۲۶.
[۲۳] - مترجم گوید: در قرآن در آیه ۱۳۰ سوره صافات می‌خوانیم: «سلام علی آل یاسین؛ سلام بر آل یاسین» از ابن عباس نقل شده است که منظور از آل یاسین آل محمد(صلی الله علیه و آله) هستند. بنابراین مطابق قرآن، رواست که با ذکر هر یک از امامان آل محمد(صلی الله علیه و آله) بگوییم: «علیه‌السلام».
حتی افرادی که از علمای متعصب اهل تسنن مثل «ابن روزبهان» که به اشکال تراشی معروف است، قبول دارد که منظور از «آل یاسین» آل محمد(صلی الله علیه و آله) هستند.
جالب اینکه در سوره صافات بر افرادی مانند نوح، (آیه ۷۹)و ابراهیم(آیه ۱۰۹) و موسی و هارون(آیه ۱۲۰) و همه مرسلین (آیه ۱۸۲) سلام شده است. از این مطالب می‌توان فهمید که آل محمد(صلی الله علیه و آله) در ردیف پیامبران هستند. و آیه مذکور با توجه به برتری محمد بر سایر پیامبران دلیل بر افضلیت و امامت آل محمد(صلی الله علیه و آله) است. (دلایل الصدق: ج ۲، ص ۳۹۸).
[۲۴] - «آنگاه.... هدایت شدم»: ص ۶۷-۶۵ (با تلخیص و اقتباس).


برگرفته از کتاب: «چرا شیعه شدیم»
تألیف: علامه محمد حسن قبیصی جبل عاملی

منبع:شیعه نیوز

شمسی شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:12 ب.ظ

دقت کردین هیچ صدایی مث صدای پخ پخ نی توی پاکت شیر یا آبمیوه ناامید کننده نیست؟

محسن شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ب.ظ

اعتقاداتتان راچند می فروشید؟


*مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می
پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!

می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا
نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد
دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم .

موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم
بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز
کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .

با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .

من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!*

سلام محسن

محسن شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام

سلام

محمد منسوبی فرد یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ق.ظ

وقت اضافی برای خدا... !!!!

>چقدر خنده داره
>>که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!
>>
>>چقدر خنده داره
>>که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!
>>
>>خنده داره
>>اینطور نیست؟
>>
>>دارید می‌خندید؟
>>
>>دارید فکر می‌کنید؟
>>
>>این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.
>>
>>آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلی‌ها را از لیست خود پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.
>>

سلام جوون

شمسی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ق.ظ

آب خونه قطع شده بود. بعد که وصل شد یه آب زرد از شیر میومد. می پرسه زنگ لوله هاست؟
پــــَ نه پــــــَ سازمان آب واسه عذرخواهی اولش آب پرتقال می فرسته..!

شمسی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:16 ب.ظ

سلام استاد
شرمنده بازم مشکل پیش اومد!
یادمه اواخر ترم قبل گفته بودید که 6یا7 نفر برای تمرین پژوهش ارائه می دید . ولی الان تو سایت فقط 3 نفر ظرفیت دادن. انتخاب واحد ما هم فردا ساعت 8 صبح هستش . الان هم توی سایت دیدم یکی از بچه های ترم بالایی با شما تمرین پژوهش برداشته . دو تا ظرفیت می مونه و 3 تا از ما 88 ای ها !

حالا ما که هنوز شانس داریم ! 2 تا از بچه های خودمون رو می شناسم با دکتر سعادت جو صحبت کردن برای تمرین پژوهش ، الان هر سه تا ظرفیتش پر شده!!!

سلام
ظرفیتم بیشتر شده
اگر به هر کس نرسید با من یا دکتر صالحی صحبت کنه
ممنون

شمسی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:59 ب.ظ

دلم گرم خداوندی ست

چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی
میان آسمان ، چون نور می آید


چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا ، با آنکه میداند
گنه کارم


اگر رخ بر بتابانم
دوباره می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ، قهر نازیباست


چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدونِ لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
اما

دلم گرم است ، می دانم
خدای من ، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند


دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه


دلم گرم خداوند کریمِ خالق نوریست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالقِ صبریست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا که بیند می رسد آن شب
که گویم عاشقش هستم؟



خداوندا ، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد ، نشانم ده
خداوندا ، مسلمانی عطایش کن

نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را

نبندد پای زیبای پرستو را

نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را

نچیند بال مینا را

===
دعایش می کنم آن عهد بشکسته

دعایش می کنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا

دعایش می کنم

آن سان دعایی
چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست






تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟

چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای ، در این زمین و آسمانها نیست



هزاران شرم باد بر من
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او و بی گمان
یکصد خدا دارم



چنان با مهر می بخشد
که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم

مرتضی و منتظر یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:50 ب.ظ

شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟
فرمود : به زنبور بی عسل.
عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت.
فرمود : واقعیت که داشت .

به به!

مرتضی و منتظر یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ب.ظ

از حموم اومدم بیرون ... اومدم برقو خاموش کنم برق گرفتم ...
واسه مادر بزرگم تعریف کردم ... یه دقیقه فکر کرده بعد میگه : برقم برقای قدیم ...
میگرفت درجا طرفو خشک میکرد ...!!!

مرتضی و منتظر یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:04 ب.ظ

اگه آدم به معجزه معتقد نبود روزی ده بار نمیرفت سر یخچال تا چیزی که می خوادو پیدا کنه!!

مرتضی و منتظر یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:04 ب.ظ

در مقابل دو گروه از آدم‌ها همیشه سکوت کردم :
اونایی که بیش از حد معمول دوست‌شون دارم!
اونایی که بیش از حد معمول بی‌شعور هستن.

مرتضی و منتظر یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد عزیز
حال و احوالتون چطوره؟؟؟

چه سال خوبی

اولیش خونه نو
واجب شد این سری که اومدم سمنان خدمت برسم
البته اگه راه بدین !!!
هه هه
معلومه که میدین
میدونید که اهل شعار نیستم، اگه اونجا بدون شک برای کمک می آمدم

دومیش هم که دیدن خانه خدا
چرا سمنانی ها عادت دارن اینجور جاهارو ایلی برن؟؟؟
خدا بیامرزد پدربزرگم را، تا زنده بود ما هم اینگونه بودیم
ده سالی است که خیلی کمرنگ شده
اگر اتفاق خاصی نیوفته مسرانه برای دعوتیتون خواهیم آمد - مرسی که دعوت کردین - خیلی خیلی خیلی خوشحال شدیم

انشالله سومیش هم ایوان نجف باشه
البته ما هم سهمی داشته باشیم

استاد عزیز دعام کنید انقدر زنده بمونم که کعبه خدا رو ببینم
یعنی میشه؟؟؟


راستی واسمون کلبه نو می سازید؟؟؟
اومدیم که بمونیم
صندوقچه همیشه باید پر رونق و پر رفت و آمد باشه

یه سری هم به ایمیل تون بزنید (سلمان و محسن شما هم همینطور)
عکسای که تو مراسم انداختیم رو ایمیل کردیم

استاد اون روز همه ی فک و فامیلم با تعجب خاصی میگفتن که استادت اومده
منم با افتخار میگفتم که خوش اومده


منتظر خبر خوشی هم باشید
البته دعایمان کنید

یا علی

سلام
ممنون
خدایش بیامرزاد
ان شاالله
چشم تا عصر ان شاالله
ممنونم

استاد (پاسخ خانم رحیمی تژاد) دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام هانم رحیمی نژاد
نوشته بودید:

به نام خدا
سلام به استاد عزیز:-)
بله استاد :-) راستش اعتراف می کنم که من خیلی چیزا رو بلد نیستم اما واقعیت اینه که خیلی زود یاد می گیرم.توی آزمایشگاه سمنان هم یکی از بچه ها که اونجا بود بهم گفت اعتماد به نفس خوبی داری. دانشجوتون فقط یک بار بهم توضیح داد و یک بارم من مرور کردم پیششون و رفتن. با این حال به نظرم کارم خوب بود. فقط توی ذخیره اشتباه کردم. خیلی خسته بودم راستش حالم هم خوب نبود. شاید اگه سرحال بودم با یه کم دقت متوجه می شدم. بابام بهم زنگ زد گفت فاطمه یه بار دیگه تکرار کن مطمئن شی من گفتم حوصله ندارم دیگه:-) فکر کنم به دلش افتاده بود:-) مهم نیست با pdf ها درستش می کنم. دیگه مزاحم شما هم نمی شم به اندازه کافی زحمت دادم.حلال هم خیلی گشتم. چندتا حلال اصلی داره که دانشگامون فقط یکی رو داشت. اونم با خودم آوردم. چند تا حلال هم داشت که با شرایطی به عنوان حلال ازشون نام برده شده بود. اونها رو هم امتحان کردم جواب ندادن. استاد گاهی بلد بودن آدمو عقب می اندازه. دوره ی لیسانس ترمای اول بعضی وقتا جز نمرات اول کلاس بودم.(البته درس شما که به زور قبول شدم:-)) گاهی وقتی احساس می کنی چیز جدیدی وجود نداره تا یاد بگیری و یا چیزایی که هست برات جالب نیست اون وقته که همه چیزو می ذاری کنار. اما توی ارشد باید یاد می گرفتم. باید یاد می گرفتم تا بتونم کارامو پیش ببرم. کم کم دوباره لذت یاد گرفتن رو چشیدم. خداییش تازه داره از شیمی خوشم میاد. تازه توی ارشد علم مساوی با عمل شده. خیلی چیزارو بارها خوندیم اما هیچ وقت استفاده نکردیم توی ارشد کم کم استفاده از علم شروع میشه.مثل سی وی یا همین یو وی. خیلی لذت بخشه یه چیزی رو یاد میگیری و ازش استفاده می کنی. برای دکترا تصمیمم جدی شده. خدا بخواد می خوام ادامه بدم.اما با یه برنامه ی درست.
به مامانم گفتم توی وبلاگ نوشتم درست ذخیره نکردم مامانم میگه استادت نگفت چقدر بی عرضه ای که یه ذخیره هم درست انجام ندادی؟ منم گفتم نه! حالا گفتید استاد؟:-) استاد خیلی دوست داشتم ببینمتون امیدوارم یه روزی ، یه روز نزدیک ببینمتون. واقعآ دلم براتون تنگ شده به خصوص کلاسای درستون. دیگه تکرار نمی شن. خیلی خاص بودن.
راستی استاد شاید به زودی خبرای خوب خوب براتون داشته باشم:-)
یه چیز جالب، چند روز پیش خواب دیدم یکی حقم رو خورده زورم نرسید حقم رو بگیرم بهش گفتم حقم رو می دم امام علی ازت بگیره بعد از مدتی که داشتم از اون مکان خارج می شدم اومد و حقم رو داد. و چند روز بعد هم دوستم بهم گفت خواب دیده که ازش دعای نادعلی رو می خواستم! این یعنی چی استاد؟
استاد چقدر حرف زدم:-) این چند روز همش تو خونه مسخره بازی در می آرمو شوخی می کنم. مامانم جدی تره کمی نگرانه. اما بابام پایست کلی می خندیم:-)
دلم می خواد همین جور حرف بزنم:-) اما بسته دیگه الان یه چیزی بهم میگید:-)
خانم رحیمی نژاد چون اولین باره سر کلاس من حرف زدید چیزی بهتون نمی گم وگرنه میدونستم باهاتون چکار کنم:-) یادش بخیر:-)
از شوخی گذشته استاد هم خوشحالم هم ناراحت. دعام کنید .
یا حق

پاسخ:
ببخشید که اون موقع تهران بودم و کامپیوترم صفحه فارسی نداشت.
از لطف شما ممنونم من هم دوست دارم دانشجویان خوب و قدرشناسی چون شما داشته باشم. صریح بگویم احساس لذت هدر نرفتن زحماتم به من دست می دهد!
این که احساس جدیدی به علم پیدا کرده اید خوب ایت. قدرش را بدانید و بیشتر شاکر باشید.
منتظر خبر خوبتان هم هستم.
خوابتان هم بسیار خوب است ان شاالله
ان شاالله همواره مولا پشتیبان شما و دوستدارانش باشد و ان شاالله خدا همه را از دوستدارانش قرار دهد
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند

به خاطر ۲ اشتباه تایپی معذرت!

رحیمی نژاد دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
خیلی خیلی خوشحال شدم جواب دادید استاد. فکر نمی کردم دیگه جواب بدید. گفتم دیگه یادتون میره:-)
خواهش می کنم استاد. شما ببخشید که من خیلی مزاحم شما می شم.
استاد همیشه صحبت شما تو خونمون هست:-) دیروز هم بود. بابام به زبان گیلکی می گفت استاد عموزاده بابابزرگ شماست:-) (از این لحاظ که به دانشجوها کمک می کنید میگفتن )

سلام
مرسی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد