کلبه آشنا شماره ۳

به نام خدا 

سلام 

امیدوارم خانم ارمز و سایر دوستان نیز کماکان همراه آشنا باشند. 

 

ممنون 

استاد

نظرات 112 + ارسال نظر
ارمز شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ

به نام خدا


سلام


آشنای عزیزم کلبه نو مبارک.

************************

اگر جایی که ایستاده اید را نمی پسندید، عوضش کنید.. شما درخت نیستید!

ارمز شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ب.ظ

ممنون.

اما در مورد داستان (شادی را هدیه کن )
به نظرمن میشود در مقابل بدی هرکس خوبی او را به خودش هدیه کنیم و این در خیلی از مواردموثر است. البته هر چیزی موقعیت خودش رو داره که تشخیص موقعیت به عهده ماست. در اینجا تفسیر آیه ای از قران که به این موضوع اشاره دارد را آوردم:

(ادفَع بِالَّتِی هِیَ اَحسنُ السَّیِّئَةَ...) مؤمنون/96

ترجمه‌ی آیه:

( بدی را به آن‌چه که نیکوتر است، دفع کن)

تفسیر:

(سیّئه) به معنای بدی است و منظور از آن در این جا، رفتار و گفتار نابجا و ناسزا و خشنِ کافران و مشرکان است(۳)‏

در این آیه‌ی شریفه، خدای تعالی به پیامبر (ص) دستور می‌دهد که با بهترین طریق ممکن، از بدی کافران و مشرکان جلوگیری کند.

از آن‌جا که هدف اسلـام هدایت انسان است نه نابودی و به هلـاکت رساندن آن، تا جایی که ممکن است، دین مقدّس اسلـام برای رسیدن به این هدف، از روش‌های مسالمت آمیز بهره‌گیری نموده و از روش‌های قهرآمیز دوری می‌کند.

گاهی که استدلـالـات منطقی و حتّی معجزات الهی نیز از نفوذ در جان‌های خفته، کارگر نباشد، تحریک احساسات پاک، کاری می‌کند کارستان!

اگر انسان در مقابل تجاوز و تعدّدی به خودش، مقابله نماید ولی ضربه‌ای شدیدتر بر متجاوز وارد نماید، در حقیقت تجاوز و تعدّی دیگری به او کرده است. خدای تعالی این گونه پاسخ دادن را تجاوز و تعدّی می‌داند و قرآن کریم می‌فرماید: (خدا متجاوزان را دوست ندارد.)[4]

و اگر در مقابل ظلمی که به انسان وارد شد فقط مقابله به مثل نماید و به همان مقدار که به او بدی شده است، بدی نماید، از حقّ خود بهره گرفته است و کسی نمی‌تواند او را ملـامت کند[5].

امّا اگر کسی به قدری از روح بلندی برخوردار باشد که بتواند در مقابل بدی دیگران صبور باشد و بدی آن‌ها را با خوبی دفع کند، نه تنها نزد پروردگارش از مقام بالـایی برخوردار خواهد شد بلکه چنین رفتاری در غالب موارد آن چنان تأثیری در افراد می‌گذارد که به تعبیر قرآن میان شخصی که بدی کرده است و شخصی که بدی را با خوبی پاسخ داده است دوستی و صمیمیت به وجود می‌آید.[6]

بعضی بر این تصورند که ایه می‌فرماید هر بدی را با خوبی پاسخ بگوید و این تصور اشتباه است؛ زیرا همچنان که از کلمه‌ی (ادفع) فهمیده می‌شود در صورتی در مقابل بدی دیگران باید خوبی کرده، که آن خوبی نقش بازدارندگی داشته باشد و در غیر این صورتی که نشود با خوبی جلوی بدی را گرفت، خوبی کردن بی‌فایده است.

نکته:

1- با توجه با این‌که قرآن کریم دستور فرمودند: رفتار و گفتار بد آن‌ها (کفّار و مشرکین) را به روش (نیکوتر) دفع کن، استفاده می‌کنیم، اوّلـاً انتخاب روش به عهده خود پیامبر (ص) بود و ثانیاً در مواردی که ممکن باشد از چند روش نیکو برای دفع بدی آن‌ها بهره گرفت، باید به دنبال روش نیکوتر بود؛ گاهی روش نیکوتر سکوت است گاهی لبخند و گاهی استدلـال‌های منطقی و یا حتّی بذل و بخشش مالی.

2- دفع بدی با خوبی اختصاص به شخص پیامبر (ص) ندارد بلکه این رفتار حسنه‌ای است که باید از طرف همه‌ی مسلمانان رعایت شود.

3- وقتی ما وظیفه داریم در برخورد با غیرمسلمانان این گونه رفتار جوانمردانه‌ای را داشته باشیم، تکلیف ما در برخورد با مسلمانان کاملـاً روشن است!


-------------------------------------------------------------
۳] تفسیر آسان

[4] (وَ لـا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لـا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ) مائده/87

[5] (فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُم‏) بقره/194

[6] (ادفَع بِالَّتِی هِیَ اَحسَنُ فَاِذَا الَّذِی بَینَکَ وَ بَینَهُ عَداوَةٌ کَاَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ) فصلّت/34 ترجمه: هرگز نیکى و بدى یکسان نیست بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است!

منبع: http://www.ghadami.org/




بله اما همان طور که خودتان هم ذکر کرده اید معاویه ها کرند و کورند و غیر قابل تغییر.

آشنا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ب.ظ

سلام استاد

سلام رحیمه خانم
من گفتم از این همه تعریف خوشم نمیاد، نگفتم که جواب هر بدی رو باید با بدی داد!!
گاهی باید صبور بود ،گاهی باید خوبی کرد و گاهی هم ...(البته این نظرمنه)

سلام

آشنا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ


به باغ همسفران

صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد.
و خاصیت عشق این است.

کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم،
آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین،عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

مرا گرم کن
(و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد،آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی
که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی
در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد،صدا کن مرا.
و من،در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو،
بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم،
و افتاد.
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم،
و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش
از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را
به پای چه احساس آسایشی بست.

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.(سهراب سپهری)

مرتضی یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ب.ظ

به نام خدا
سلام آشنای آشنا
کلبه ی نو در صندوقچه نو مبارک
با اجازه منم پا برهنه بپرم وسط حرفاتون
یاد حدیثی از مولا علی (ع) افتادم. البته چند قسمتی بود که یه قسمت حرفشون با ماهاست
دو چیز را فراموش کن:
بدی ای که دیگران در حقت میکنن و خوبی ای که به دیگران کردی

به نظرم این سخن اصلا شامل حال معاویه صفتان نمیشه
بلکه واسه دوستان نزدیکه که ناخواسته بدی ای میکنن و البته پایین آوردن سطح توقع خودمون که انتظار نداشته باشیم در مقابل هر خوبی ای، واسمون فرهاد بشن و تیشه به کوه بزنن
والا

انشالله که همیشه موفق باشید

راستی الان یادم افتاد
صبر نشانه ای از ایمان است

یا علی

آفرین جوون

در مانیفست اضافه کن:

صابرند.

ارمز یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ

به نام خدا

سلام

بله استاد همانطور که گفتید با معاویه صفتان باید برخورد دیگری داشت. شکی نیست.تشخیص افراد اینچنین هم به عهده ماست که صفاتشان را قبلا به ما یاد دادید.

آشنای عزیزم همانطور که گفتی گاهی باید صبور بود ،گاهی باید خوبی کرد و گاهی هم ...
قصد من هم از آوردن این آیه شریف بیان بیشتر همین مطلب هست و اینکه در اکثر موارد برخورد خوب بهتر جواب میده.گاهی اینهمه تعریف لازمه( البته دروغ و ریا نباشه )

به نام خدا

الله اکبر!

سلام

نظر بالایی را ببینید! به تاریخ و ساعت توجه کنید. من هردو را الآن باید باهم تایید کنم. بدون ابن که بدانید یکسان نتیجه گرفته اید.

در مانیفست اضافه کنید:

اصول فکری شان ثابت و مشخص است.

آشنا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:40 ب.ظ

سلام به آقا مرتضی
خوش آمدید
ممنون
بازم به کلبه سر بزنید
به منتظر هم سلام برسونید و بگید خداقوت




سلام رحیمه جان
ممنون

آشنا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ

می خواهم

برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که :

پدر تنها قهرمان بود

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهرهای خودم بودند

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...


آشنا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:57 ب.ظ

" گل ناز " شعر از: فرخ تمیمی

در شهر ، دلبری که بخندد به ناز نیست
عشقی که آتشم بزند بر نیاز نیست
برق صفا نمانده به چشمان دلبران
دیدار هست و دیده ی عاشق نواز نیست

ساقی مریز باده که می دانم این شراب
مرد افکن و تب آور و مینا گداز نیست
رازیست بر لبم که نخواهم سرودنش
مردیم از این که محرم دانای راز نیست

مردم اگر چه قصه ی ما ساز کرده اند
ما را زبان مردم افسانه ساز نیست
آن گل به طعنه گفت که در بزم درد ما
روی نگار و جام می و اشک ساز نیست

ای تازه گل مناز به گلزار حسن خویش
ناز این همه به چهره ی گلهای ناز نیست
سوزم چو لاله در دل صحرای زندگی
نازم به بخت ژاله که عمرش دراز نیست

آشنا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ

شعر زیبای "سیب" از حمید مصدق:

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت



جوابی به شعر "سیب" که منسوب به فروغ فرخ زاد هست:

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت...



و سروده ی آقای جواد نوروزی در ادامه ی این نظیره نویسی:


دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "

سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت ... !

حسین بیدقی سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ

سلام استاد
تبریک میگم ایشاا... چرخ این صندوقچه هم براتون بچرخه
ببخشید که دیر به دیر سر میزنم یه مقدار سرم شلوغه

سلام حسین عزیز

خودت و خانمت خوب شدید؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ

سلا آشنای عزیز
ممنون که به کلبه م آمدی
کلبه جدید شما هم مبارک همسایه اونوری

غضنفر تو ژاپن راننده ی تاکسی میشه... هرکی براش دست بلند میکنه میگه شوخی نکن دیگه... تورو الان رسوندم..!

شازده کوچولوست.

شمسی چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ق.ظ

سلام به آشنا
کلبه نوی شما هم میارک باشه.
این یکی خیلی خیلی قشنگ بود :
می خواهم

برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که : ....


من هم می خواهم برگردم

ارمز چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ

برتولت برشت

قاضی: اسم؟
برتولت برشت: شما خودتون می دونین!
قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.
برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین! دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟!
قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟
برشت : بله!
قاضی: با چه کسی؟
برشت: با یک زن!!

[خنده حضار در دادگاه]

قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟
برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!
قاضی: کسی را دیده‌اید که با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بله!
قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من!! او با یک مرد ازدواج کرده است!
[خنده حضار در دادگاه]

ممنون
اگه می دونید برای چی محاکمه می شد ام لطفا بگید.

محسن چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ

سلام
منم اومدم . مبارک باشه.
خبر نداشتم نقل مکان کردید!

سلام

ارمز پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ

به نام خدا

سلام

من در این مورد زیاد گشتم ولی بسیاری از سایتهای مرتبت فیلتر بودن! فکر میکنم مطلب زیر تا اندازه ای جواب رو در بر داشته باشه:

برتولد برشت سال ۱۸۹۸ در «اوکسبورگ» آلمان متولد شد. هجده ساله بود که به مرکز ایالت بایر- مونیخ رفت و تحصیلات پزشکی خود را آغاز کرد؛ (سال ۱۹۱۶) اما دو سال بعد، دروس پزشکی را رها کرد و راهی جبهه جنگ شد. چند ماهی در جبهه ها بود که جنگ بین الملل اول به پایان رسید.تاثیر جنگ در برشت جوان عناد و بدبینی و لجام گسیختگی و در نتیجه تنهایی را پدید آورد.در این حال و هوای تنهایی و تحلیل عوارض و تبعات جبهه های جنگ بود که تنفر شدیدی نسبت به نظام و قوانین موجود آلمان در او برانگیخته شد.برشت جوان به چشم، ابتذال و فساد جامعه بعد از جنگ را نیز می دید که خود عامل دیگری بود بر فزونی حس عناد و بدبینی و لجام گسیختگی در موجودی که گفتیم همه زندگی را شاعرانه و تلطیف شده می خواست.

آن زمان که این برانگیختگی در محدوده زیست و زندگی جوانی چون او به اوج می رسد و فساد دامن گستر می شود و تباهی افزون و زمانی که خود نیز نمی تواند نقش تعیین کننده ای داشته باشد، ناگزیر تماشاگر آن همه ابتذال می ماند و سعی اش بر آن است تا خود را بی خیال نشان دهد. این همه را اما چندی بعد در شعر «بینش سیاسی» به تصویر می کشاند؛

بر دریاچه شهر، ساعت ها قایق می رانند/ و من، به راستی با دیده خشم به این کار می نگرم/ قایق راندن، زمانی که انسان سراپا وامدار است/ در چنین دستگاه حکومتی که از بن ناخواسته است/ سیگار می کشم و بی خیال چشم می گردانم/ در این سرزمین مطربی می کنند/ این ملک فرو می رود/ در ننگ سیاه

و در نقطه پایانی این قطعه شعر، به تاریخ متوسل می شود و نمونه ای می آورد عبرت آموز که «آشوری ها و بابلی ها هم - قایق ها راندند». شناخت انسان ها از دوره جوانی، همه نیاز و خواست برشت بود. وی این کنجکاوی را تا واپسین روزهای عمر ادامه داد. انسانی که مورد نظر برشت در این دوره از زندگی است، اما انسانی است سست، عصیان زده، تنها، بی مایه، خوش گذران و حیوان صفت. برشت نمونه بارز این دسته از انسان ها را در نمایشنامه معروف خود «بعل» به وضوح عیان ساخته و نیز در قطعه شعری در آغاز نمایشنامه بعل آنجا که می گوید؛

زمانی که بعل در شکم سپید مادرش رشد می کرد/ آسمان پهناور بود و آرام و پریده رنگ/... در «پرده» دیگری از نمایشنامه بعل و نیز در قطعه شعری به نام باز هم بعل نفرت خود را این چنین به کار می گیرد؛ بعل به کرکسان تنومندی که در آسمان ستاره نشان/ چشم انتظار جسدش هستند، گوشه چشمی می افکند/ گاه خویشتن را مرده می نماید، آنگاه اگر کرکسی بر او بتازد/ بعل خاموش و آرام کرکسی را چاشت می کند/.

در این دوره بیشترین اشعار و نمایشنامه های برتولدبرشت جنبه کنایه ای دارد و انباشته از خصلت های بدبینانه است. او این نوع نگاه را برخاسته در جامعه منحط خویش می داند، زیرا به انسانیت انسان و پاک و منزه بودن آن سخت ایمان دارد، بر این اساس است که جامعه به ابتذال کشانده شده را مسبب همه فجایع می داند و این مهم را در قطعه شعری به نام «دختر غرق شده» تجسم می بخشد. در این شعر، او دختر را نماد پاکی و نجابت می داند که در چرخه زنده ماندن در جامعه ای فاسد، ابتدا مسخ و سپس آرام آرام به لاشه گندیده ای بدل می شود.

برشت که در ادبیات و هنر به تعهدات اجتماعی سخت پایبند بود و حرمت قلم را در خدمت مبارزه با نابرابری ها و ناروایی های جامعه گذاشته بود با نگارش یک رشته از مقالات نظری، پایه گذار مکتب تازه ای در تئاتر شد که به تئاتر «روایی» معروف است.

این تئاتر به یاری تکنیک فاصله گذاری و شکستن توهم نمایشی، به تماشاگر فرصتی برای اندیشیدن می دهد. در حقیقت برشت با فن فاصله گذاری، مانع از خرج هیجان و احساسات صرف تماشاگر می شود. چنانکه در همین فرصت پدیده آمده، مخاطب می تواند تا مرحله نقد وضعیت به وجود آمده پیش برود. برتولد برشت بعد از افشاگری علیه هیتلر و همدستان او در سال ۱۹۳۳ و ترک میهن خود، ناگزیر کشور به کشور از آلمان گریخت؛ دانمارک، سوئد و فنلاند برخی از کشورهایی بودند که «برشت» در دوران آوارگی و بی پناهی از آنها گذشت تا سرانجام در سال ۱۹۴۱ به آمریکا رسید و در اندک مدتی در محافل فرهنگی و هنری آمریکا از جایگاه ویژه ای برخوردار شد تا آنجا که از زندگی تقریبا مرفه ای برخوردار بود، اما بعد از پایان جنگ جهانی دوم که آمریکا سهم شایسته ای در اروپا به دست آورده بود، با پیدایی جنگ سرد، فضای سیاسی ویژه ای در آمریکا مسلط شد که در یک عبارت قطعی می توان گفت؛ داشتن افکار پیشرو و مترقی جرم محسوب می شد.

خاصه روشنفکران چپگرا عناصر و عوامل دشمن نامیده شدند. عوامل تندرو راستگرایان افراطی تشکیل دهنده این تفکر، همان کمیته کذائی «مک کارتی» تا آنجا پیش تاختند که هنرمندانی چون سر چارلز چارلی چاپلین را نفی بلد کردند و کمتر هنرمندی، نویسنده ای و دانشمندی از شعر مک کارتیسم در امان ماند ... دار و دسته سناتور جوزنف مک کارتی، آنچنان جوی از رعب و وحشت میان هنرمندان پدید آوردند که نتایج بگیر و ببندهایشان و محاکمه آنها، تمامی جهان به ویژه آمریکا را تحت تاثیر خود گرفته بود و تاکنون نیز ننگ آن بر دامان جامعه روشنفکر آمریکا باقی مانده است.

حال اگر اندیشمندی چون برشت که به تاریخ ۳۰اکتبر ۱۹۴۷ برای ادای توضیحات از جانب کمیته ویژه فرا خوانده شد و به گونه ای جان به در برد، باید گفت این مهم ریشه در اعتقاد برشت به مارکسیسم داشته است و این مهم را در اشعار خود و در نمایشنامه های خود نیز به کار گرفته بود، نه اینکه انکار کند. این چنین است که او در آن ادای توضیحات کمیته مک کارتی در واشنگتن نیز به صراحت از اعتقادات خود سخن می گوید، البته با شیوه طنز خاص خود. شاید به همین دلیل باشد که او چند روز بعد از حضور در کمیته، ایالات متحده را برای همیشه ترک کرد.


برشت ، پاره ای از خاطرات دوران آوارگی و اقامتش در آمریکا را نیز گاه با لحنی طنزآمیز و گاه در مضامین جدی و به شعر بیان کرده است. آنچه را که به گونه ای کوتاه شده می توان گفت این است که؛ برتولدبرشت در تمامی زمینه ها، از شعر، نمایشنامه، نقد، مقالات و هرآنچه در این عرصه پرداخته و خلق کرده از ویژگی خاص و ماندگاری بسیاری برخوردار شده است.

از آنچه در آغاز راه شهرت در سال ۱۹۱۹، اعم از شعر و نمایشنامه پدید آورد و موجب اشتهار او شد تا تاسیس مرکز تئاتری او در برلین شرقی به نام «برلین آنسامبل» که ظرف چند سال بر شهرت و محبوبیت او در سطح جهانی و اعتبار ویژه اش دوصد چندان افزود. برشت در دوران شش ساله اقامت در آمریکا، تلاش بسیاری برای اجرای آثار نمایشی خود صرف کرد.


و به عنوان آخرین کلام برمی گردیم به جلسه دادگاه کمیته مک کارتی که برشت رندانه از چنگ شان فرار کرد؛ در حالی که او بازجویان آمریکایی را کارمندانی نادان و ساده لوح لقب داده بود و بازیرکی و شوخ طبعی مالوفش بهترین راه را در آن دیده بود که آنها را دست بیندازد و دقیقا همین کار را کرد و خلاص.

منبع
http://www.andishesara.com/articles/view/

سلام و آفرین بر شما

شخصا برایم خیلی مفید بود.
ممنون

ارمز پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ

به نام خدا

ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتى نیست

در نظر قدر با کمال محمد

میلاد نبی اکرم بهانه خلقت و قرآن ناطق، امام صادق-ع بر همه اهالی صندوقچه تبریک وتهنیت باد

از ماندگارهای سعدی

آشنا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ

سلام به خانم شمسی
خوش آمدید
ممنون



سلام به شازده کوچولو
ممنون
خوش آمدید
بازم به ما سر بزنید

به مازندرانیه میگن با نیما جمله بساز!
میگه:ساعت چهار و نیما!


به غضنفر میگن با لوبیا عدس جمله بساز میگه کوچولو بیا ادس من ناراحتی؟


سلام به آقا محسن
خوش آمدید
ممنون

آشنا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ

آیا میدانید....

آیا میدانید: که حلزون می تواند سه سال بخوابد .

آیا میدانید: دلفین ها با یک چشم باز می خوابند .

آیا میدانید:کوسه ها از بیماری سرطان در امان هستند .

آیا میدانید: هیچ گورخری، خط های مشابه دیگری ندارد.

آیا میدانید: تنها در یک پرواز، زنبور عسل به ۷۵ گل سر می زند.

آیا میدانید: چشم انسان معادل یک دوربین ۱۳۵ مگاپیکسل است.

آیا میدانید: در هر یک گرم خاک، حدود ۱۰ میلیون باکتری زندگی می کند.

آشنا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ

از خودم

نان را
که دادی دست من
تازه فهمیدم
چرا سیب
نان نیست!

یا چرا در این حوالی ها هنوز
غنچه سرخی درون خاک نیست!

با خودم گفتم به نرمی
زیر لب
نان تو
اما چرا
سرد بود!
من نمیدانم
ولی شاید که چون
هر دو دستان تو با من قهر بود

ممنون

آشنا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

آشنا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:34 ب.ظ

با من تماس بگیر خدا


هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می کند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏
آن وقت من اشتباه می کنم و او
با اشتباه های دلم حال می کند.
دیروز یک فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها
که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد.
×××
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی که نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار

(عرفان نظر آهاری)

استاد پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ

از تابناک:

افشای رشوه قطر برای خرید وتوی روسیه
کد خبر: ۲۲۷۲۰۱تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۲:۰۱
در جریان رایزنی هایی که بین طرفهای مختلف در نیویورک درباره سوریه انجام شد، "حمد بن جاسم" نخست وزیر قطر از "ویتالی چورکین" سفیر روسیه خواست ملاقاتی فوری بین طرفین برگزار شود.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه العالم، "ناصر قندیل" در مطلبی با شرح این دیدار نوشت: ملاقات حمد بن جاسم و ویتالی چورکین در یکی از سالنهای ویژه هیئتهای شرکت کننده، برگزار شد.

سفیر روسیه از دعوت برای ملاقات استقبال کرد، و با سکوت روسی خود و لبخند ملایمی اجازه داد حمد بن جاسم گفت و گو را شروع کند.

رشوه قطر برای خرید وتوی روسیه

حمد سخنان خود را با اشاره به اهمیت این برهه حساس تاریخی، وموضع روسیه در قبال آن آغاز کرد.

نخست وزیر قطر تأکید کرد که سوریه و بشار اسد رییس جمهوری این کشور نیازی به وتوی روسیه در شورای امنیت ندارند؛ چراکه تصمیمی برای دخالت نظامی در سوریه گرفته نشده است.

حمد در این دیدار به چورکین تأکید کرد، در صورت تصویب پیش نویس ارایه شده در شورای امنیت، کشورهای عربی آماده هستند که در برنامه های خریداری سلاح که بودجه آن برای سالهای آتی حدود 100 میلیارد دلار تصویب شده، بازنگری کنند؛ در این میان 10 میلیارد دلار از این بودجه برای خریداری سلاح از روسیه آماده است؛ بنابراین سهم روسیه از این 100 میلارد دلار به یک سوم هم نمی رسد؛ ولی در مقابل مبلغ قرارداد روسیه برای فروش سلاح به سوریه از یک میلیارد و نیم فراتر نمی رود.

با این حال چورکین قبل از اینکه حمد نفسی بکشد، فورا پاسخ وی را اینگونه می دهد: من مطمئن هستم که تفسیر شما از موضع روسیه کاملا غلط است، واگر کسی به شما گفته که روسیه آماده است در زمینه روابط خود با سوریه وارد معامله شود، دچار توهم شده؛ و ابعاد ژئوپولتیک موضوع را درک نکرده است. لذا این رشوه واضح به ما پیشنهاد مطلوبی نیست، و درچارچوب محاسبات سیاسی ما نمی گنجد.

حمد بن جاسم نیز در پاسخ گفت: بر اساس تحلیلهای ما، بشار اسد توانایی آن را ندارد که با درخواست شما برای انتقال مسالمت آمیز قدرت طبق پیش نویس، مخالفت کند.

چورکین با قطع سخنان حمد، تأکید کرد: نتیجه گیری شما مانند تحلیل قبلی شما اشتباه است .. این ما هستیم که قبول نمی کنیم با تصویب پیش نویس قطعنامه در شورای امنیت، زمینه دخالت نظامی در سوریه فراهم شود.

سفیر روسیه ادامه داد: در آغاز آنچه که درباره لیبی اتفاق افتاد به هدف دخالت نظامی نبود .. ولی شما و همپیمانانتان از همه تحلیل ها و قطعنامه های بین المللی گذشتید و وارد جنگی ویرانگر در لیبی شدید تا نقشه های خود را عملی کنید.

چورکین خاطرنشان کرد: ولی شما فراموش کرده اید که آسیا دیگر آفریقا نیست و ما با هر تصمیمی که به توازن قدرت در آسیا لطمه بزند، مخالفت می کنیم، زیرا این امر موجب سوء استفاده شما از آن می شود.

وی تأکید کرد: شما قصد دارید سوریه و ارتش این کشور را نابود کنید، که بدون شک ما اجازه چنین کاری را نمی دهیم.

نخست وزیر قطر که به نظر نمی رسید از مواضع خود در قبال اظهارات قاطعانه سفیر روسیه عقب نشینی کرده باشد، تلاش کرد وی را اینگونه تطمیع کند: برهان غلیون آماده است تضمین هایی را برای روسیه امضا کند، که بر اساس آن مسکو هیچ کدام از مواضع نفوذ خود را در منطقه مدیترانه، و همچنین امتیازهای خود را در سوریه از دست نخواهد داد.

چورکین نیز در پاسخ گفت: آیا شما با غلیون هم توافقنامه مشابهی را در لیبی برای حق حفر چاه با مشارکت آمریکایی ها، انگلیسی ها و فرانسوی ها، امضا کردید؛ یا این که این قرارداد گسترده تر بود و شامل خط انتقال گاز به دریای سرخ، حیفا – بیروت- و بانیاس است؟.

وی ادامه داد: آیا پافشاری شما درباره حمص به دلیل آن است که طبق نقشه های ایران و روسیه خطوط انتقال لوله گاز از این منطقه می گذرد؟

چورکین خطاب به نخست وزیر قطر گفت: نظرشما چیست که این بار به صورت آشکار پوکر بازی کنیم، زیرا همانطور که می دانم تو در کازینوهای نیویورک در بازی پوکر حرفه ای هستی.

چورکین با اشاره ضمنی به داشتن تصاویری از ماجراجویی های حمد در کازینوهای نیویورک، گفت: اسرائیل به روسیه پیشنهاد قرارداد حفاری در چاه های گاز در منطقه مدیترانه کرد، تا در مقابل ما نقشه های آنها را در منطقه ای بین سوریه و لبنان برعهده بگیریم .. منطقه ای که در مدیترانه مورد اختلاف است .. ترکها نیز در این زمینه آشکارتر عمل کرده و همان قرارداد را به ما پیشنهاد کردند.. آنها شما را کنار گذاشتند تا سهم ما را افزایش دهند .. ولی روسیه با این پیشنهادها مخالفت کرد.

نخست وزیر قطر که دید همه نقشه هایش با شکست مواجه شده، تلاش کرد موضعی قوی در پایان دیدار اتخاذ کند.. حمد گفت: بنابراین دیدار ما فایده ای ندارد .. شما اصرار دارید که تصمیم کشورهای عربی را با شکست مواجه کرده و به اعراب اعلام جنگ کنید .. شما تصمیم گرفتید که اعراب را بازنده کنید بنابراین بهای سنگین این موضع را خواهید پرداخت.

چورکین نیز قبل از پایان اظهارات حمد، دست خود را برشانه او گذاشت و گفت: من دیداری با بشار الجعفری نماینده سوریه برای هماهنگی مواضع دارم، ولی می خواهم فقط به این موضوع اشاره کنم که دویست سال قبل و هنگامی که ناوگان روسیه در خلیج فارس شناور بودند، قطر روی نقشه وجود نداشت .. به یاد داشته باشید تاریخ برخی اوقات به صورت نمایش مسخره ای تکرار می شود؛ بنابراین سعی نکنید شما قهرمانان کمدی آن باشید زیرا در درام کنونی جایی برای خندیدن نیست.

آشنا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام به استاد عزیز
حالتون خوبه؟
سلام به همگی


زندگی با صدا شروع میشه
بی صدا تموم میشه
عشق با ترس شروع میشه
با اشک تموم میشه

اما دوستی واقعی هرجا شروع بشه
هیچ وقت تموم نمیشه

سلام
ممنون
شما چطورید؟

خانم ارمز سلام.

آشنا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

خوبم استاد
ممنون





دیروز بزرگی می گفت:

هر وقت احساس کردی ناخودآگاه دلت گرفت، بدان جایی کسی دردی دارد.

هــــــــــــــــــــــی این روزها چقدر دلم می گیرد...!!





سلام

آشنا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:12 ب.ظ

من خدا را دارم،

کوله بارم بر دوش،

سفری می باید...سفری بی همراه،

گم شدن تا ته تنهایی محض،

سازکم با من گفت:

هر کجا لرزیدی...از سفر ترسیدی

تو بگو از ته دل..." من خدا را دارم"

من و سازم چندیست که فقط با اوییم.

ارمز دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 ب.ظ

به نام خدا

سلام به استاد گرامی
و سلام به همه اهالی خوب صندوقچه
امیدوارم حال همگی خوب باشه.



از شیخ بهایی

تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم
شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه ای تیره غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم، من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید دیوانه برون از همه آئین تو جوید

تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزل خوانی و قُمری به ترانه

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست تقصیر "خیالی" به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه



سلام
ممنون
از جاودانه های شیخ بهایی





یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

آشنا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ

این سماور جوش است …

پس چرا می گفتی دیگر این خاموش است ؟

باز لبخند بزن …

قوری قلبت را زودتر بند بزنتوی آن مهربانی دم کن …

بعد بگذار که آرام آرام

چای تو دم بکشد !!!!

شعله اش را کم کن …

دست هایت : سینی نقره نور
اشک هایم : استکان های بلور

کاش استکان هایم را

توی سینی خودت می چیدی

کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است !

چای هم آماده است !

چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده از دلت تا همه جا

… پاشو مهمان عزیز !
توی فنجان دلم

چایی داغ بریز….


(عرفان نظرآهاری)

آشنا چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ب.ظ

صدقه و فواید آن



انفاق و صدقه یک قانون عمومى در جهان آفرینش و مخصوصا در سازمان بدن هر موجود زنده است ؛ قلب انسان تنها براى خود کار نمى کند بلکه از آن چه دارد به تمام سلول ها انفاق مى کند، مغز و ریه و سایر دستگاه هاى بدن انسان همه از نتیجه کار خود دائما انفاق مى کند و اصولا زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

همانا بر عهده هر مسلمانى است که در هر روز صدقه دهد، عرض شد: چه کسى توان انجام این کار را دارد؟ فرمود: اگر در مسیر و راه آنچه موجب اذیت رهگذر باشد بر طرف سازى صدقه است ، و راه نشان دادن به راهگذر صدقه است ، و عیادت کرد مریض صدقه است ، و امر به معروف و نهى از منکر صدقه است ، و جواب سلام صدقه است .

بسیار زیبا و عمیق است.
معاویه صفتان هیچ گاه درک نخواهند کرد!


ممنون

آشنا چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم

مرحوم حسین پناهی

آشنا جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ

آب نان آواز

کمترین تحریری از یک آرزو این است

آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی

در قناری ها نگه کنَ در قفس َ تا نیک دریابی

کز چه در آن تنگناشان باز شادی های شیرین است.

کمترین تصویری از یک زندگانی :

آب ، نان ، آواز!

ور فزون تر خواهی از آن

گاهگه پرواز

ور فزون تر خواهی از آن شادی آغاز

ور فزون تر ، باز هم خواهی …. بگویم ، باز؟


آنچنان بر ما به نان و آب ، اینجا تنگ سالی شد

که کسی در فکر آوازی نخواهد بود

وقتی آوازی نباشد

شوق پروازی نخواهد بود .


دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

آشنا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ب.ظ

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:



1-ثروت، بدون زحمت

2-لذت، بدون وجدان

3-دانش، بدون شخصیت

4-تجارت، بدون اخلاق

5-علم، بدون انسانیت

6-عبادت، بدون ایثار

7-سیاست، بدون شرافت



آشنا دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ

آفرینش فقط در مواضع رو در رو شکل پذیری ها و تحقق پذیری های خود را نمایان می کند:

آنهم فقط به مشتاقان پر تلاش. او هرگز اسرار خود را همچون شراب پخته ای به جام

ادراکات هیچ فردی نمی ریزد. آنچه که باید بالاخره همچون دایره ای انسان تکامل یافته را

در برگیرد فقط در جریان رابطه های رو برویی و دو جانبه او و فقط هم با عشق و فعالیت های

مستمر او واقعیت می یابد.

آشنا دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ

اسکار....!
شاعر علیرضا نجفی

به نام خدا
.
.
.
.
.
.
من نقاشی نمی دانم
ولی می خواهم
آینده را...!
قد بکشم
روی اسکار....!
(توکل)
یک سبد احساس و مهربانی تقدیم به شما عزیزان

شازده کوچولو سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ب.ظ

معلم برای سپید بودن برگه نقاشی ام تنبیهم کرد و همه به من خندیدند
.
.
.
.
.

اما من خدایی را کشیدم که می گفتند دیدنی نیست

رحیمی نژاد یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ

به نام خدا
سلام
کمترین تحریری از یک آرزو این است
معلم برای سپید بودن برگه نقاشی ام تنبیهم کرد و همه به من خندیدند
آب نان آواز

ریبا بودند
ممنون







سلام

مرتضی یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ب.ظ

شبی اوباما و همسرش تصمیم گرفتند که کاری غیرعادی انجام دهند و برای شام به رستورانی که زیاد هم گران قیمت نبود، بروند. وقتی آنها به رستوران رفتند صاحب رستوران از محافظان رئیس جمهور پرسید که آیا می تواند خصوصی با همسر رئیس جمهور صحبت کند و آنها هم اجازه دادند.
و همسر اوباما به طور خصوصی با آن مرد صحبت کرد. بعد از آن اوباما از همسرش پرسید که چرا او این همه مشتاق خصوصی صحبت کردن با تو بود؟
همسرش گفت که صاحب رستوران گفته در ایام جوانیش دیوانه وار عاشق او بوده است ...
سپس اوباما گفت و اگر تو با او ازدواج می کردی اکنون صاحب این رستوران بودی.
همسر اوباما در پاسخ گفت:
اگر من با او ازدواج می کردم او الان رئیس جمهور بود

ارمز یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ

به نام خدا
ندای آغاز

کفش هایم کو
چه کسی بود صدا زد : سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
ومنوچهر و پروانه
وشاید همه مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد
بوی هجرت می آید
بالش من پر آواز پر چلچله ها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم
من
که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

سهراب سپهری


آشنا سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام استاد
سلام به همه دوستان


سلام به خانم رحیمی نژاد عزیز
خوش آمدید
ممنون



سلام به شازده کوچولو
ممنون از مطلب زیبایی که گذاشتید
بازم به ما سر بزنید


سلام به آقا مرتضی
خوش آمدید
ممنون

سلام رحیمه جان
این شعر رو خیلی دوست دارم
ممنون

سلام
امروز تهران خانم ارمز را دیدم. یعنی او ما را پیدا کرد.
با دکتر صالحی تز برداشته است.

آشنا سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 ق.ظ

از خودم


بگشا بند دلت را ، که دلم وا شده است
جمع دستان تو با من به خدا ما شده است


فصل پیغام سروش است ، نگارا بنگر
عشق هم نزد قدومت،بی سرو پا شده است

حرف عشاق همه این است، خدایا چه کنم؟
پرده از دست برون رفت، هویدا شده است

به خدا وقت شقایق به خودم میگفتم
وقت لبخند زمین است، یار پیدا شده است

آشنا سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ

به نام خالق عشق
هیچ معشوقی اندازه ی عشق نیست و این لباس برازنده ی معشوقی نیست الا، خالق عشق.
تنها اوست صاحب عشق.
بشر بی معنویت و بی عشق، انسان وارونست، چرا که خدا "عقل را برتر، دل را میان و شکم و شهوت را پست تر آفرید"
بشر بی عقل و بی عشق، انسان وارونست و غیر قابل تحملند انسان های وارونه.

آشنا جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ

سلام به استاد عزیز
استاد سه شنبه تا خانم ارمز دیدتون بهم خبر داد اما نشد که بیام
خیلی دوست داشتم که ببینمتون ولی سعادت نداشتم.

سلام
راضی به زحمت نبوذم. کم سعادتی از من بوده است.
ممنون

یاسمن قاسمی پور شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام استاد
سلام اشنای عزیز
می خوانمتان ...مداوم
در پناه حق

سلام

شازده کوچولو شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ق.ظ

خواب میدیدم شب مرگ من است

فصل پاییز گل و برگ من است

غسل کردند و کفن پوشاندنم

در میان قبر خود خواباندنم

زیر تل خاک ناپیدا شدم

همرهان رفتند و من تنها شدم

از نهیب ترس،اعضایم گرفت

لرزه از وحشت سراپایم گرفت

بعد چندی باز شد چشم تنم

دو ملک بودند بالای سرم

آن یکی با قهر سرکش آمده

این یکی با گرز آتش آمده

این یکی میگفت از ربت بگو

آن یکی میگفت اعمال تو کو؟

این یکی میگفت هان!وامانده ای؟

آن یکی میگفت تنها مانده ای؟

از رفیقان و شفیقانت بگو

از جسارتهای پنهانت بگو

با خودم گفتم عذابم میکنند

از شرار آتش آبم میکنند

وای بر من قلب مرا میدرند

عنقریبم سوی آتش میبرند

ترس و وحشت فوق حالت بود و بس

پای تا فرقم غرق خجالت بود و بس

زیر لب گفتم به آوایی حزین

پس کجایی یا امیر المؤمنین

ناگهان نوری به قلبم چیره شد

دیده های خیره ی من خیره شد

از کنار قبر من در باز شد

قبر من گلخانه ای ممتاز شد

آمد آقایی که یک سر نور بود

قبر من از نور،کوه طور بود

از کلامش درد من درمان گرفت

از نگاهش،مرده ی من جان گرفت

در کنارم ایستاد و خنده کرد

خنده ای کرد و مرا شرمنده کرد

گفت:با اذن حق امدادش کنید

با تولای من آزادش کنید

گرچه دور از انتظارم بوده است

لیک عمری،ریزه خوارم بوده است

سالها در هیئت من گریه کرد

بارها بر غربت من گریه کرد

در عزای همسرم فریاد زد

لطمه ها بر خود از آن بیداد زد

اینک این بند کفن را واکنید

تا پلاک عشق او را پیدا کنید

یک کبودی هست روی سینه اش

حاکی از درد و غم دیرینه اش

او از آن کودکی با شور و شین

سینه زن فریاد میزد یا حسین

منبع
http://abasaleh.mahdiblog.com/

گندم سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ق.ظ

سلام عرض می کنم به استاد بزرگوارم آقای دکتر عموزاده سال جدید را به شما تبریک می گویم و برای شما و خانواده محترمتان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

و سلام به همه دوستان عزیزم عیدتون مبارک.انشالله سال خیلی خوبی داشته باشید

سلام

ارمز سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:48 ب.ظ

به نام خدا

سلام

ازراه می رسند بهاران و عیدها
مانده ولی به راه تو چشم امیدها
زخم فراق در دلمان کهنه می شود
آقا در آستانة سال جدیدها
مانند آفتاب لب بام تا به کی
دل خوش کنیم بی تو به وعده وعیدها
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتند
هر جمعه برگ زردی از این سر رسیدها
مانند ماست در تب و تاب فراق تو
هر شب جنون سر به گریبان بیدها
هر روزمان بدون تو شام عزا گذشت
ای صبح بازگشت تو آغاز عیدها
می آیی از نواحی سرسبز آسمان
با بیرقی به سرخی خون شهیدها

یوسف رحیمی


سال نو براستاد عزیز و همه اهالی صندوقچه مبارک
ان شالله همگی سال پربرکتی داشته باشیم.

آشتا هم آغاز سال جدید را تبریک گفته و فعلا دسترسی به اینترنت نداره ان شالله به زودی میاد.

سلام
ممنون

شازده کوچولو چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ق.ظ

ای کاش که هر لحظه بهاری باشی
هر روز پر از امیدواری باشی
هر ۳۶۵ روز امسال
سرگرم شمردن هزاری باشی

آشنای عزیز نوروز مبارک

ارمز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ب.ظ

به نام خدا

بی راهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید

زین بعد همه ی عمرم را
بی راهه خواهم رفت!

آشنا پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ب.ظ

سلام به استاد عزیز
وسلام به همه دوستان عزیز
سال نو همگی مبارک
شادی و آرامش قلب را در سایه سار لطف الهی برایتان آرزومندم.

(ببخشید که دیر اومدم)

سلام
نایبتان بوده!

آشنا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:47 ب.ظ

شب در آن حجم عمیقش آمد

زهر تنهایی در کام شبان ریخته اند

ریشه قهر تو در خاک نگاه

می خاموشی در جام زمان ریخته اند

اشکهایی چه غریب در هجومی لبریز

آب تعمیدی برعشق نهان ریخته اند

عمر طولانی بی حرفیها در دل هر دیدار

طعم بی برگی به تن نارونان ریخته اند

من کجایم تو کجا؟هق هق فاصله ها

حرفی از پایان را به لب قاصدکان ریخته اند
(شیما متقی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد