کلبه آشنا شماره ۳

به نام خدا 

سلام 

امیدوارم خانم ارمز و سایر دوستان نیز کماکان همراه آشنا باشند. 

 

ممنون 

استاد

نظرات 112 + ارسال نظر
آشنا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:56 ب.ظ

ترا من چشم در راهم شباهنکام

که میگیرند در شاخ «تلاجن*» سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛

ترا من چشم در راهم.


شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،

گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛

ترا من چشم در راهم.

((نیما یوشیج))

آشنا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ق.ظ

بخشندگی را باید از آن کودکی آموخت که هر چقدر دلگیر باشد و هر چقدر هم کینه به دل داشته باشد می بخشد، بی آنکه در چهره اش نه اثری از خشم دیده شود و نه کینه. نه کلامی و نه ملامتی، نه سرزنشی و نه زخم زبانی.
هر بار که آشتی می کند ما را به کشتی خود می برد و لبخندش زندگی را معنا می بخشد.
کودکان جسم کوچکی دارند ولی دل هایشان خیلی بزرگ است.
مثل بزرگترها نیستند، انگار گذشت سال ها ما را بی گذشت می کند، بی رحمی را فرا می گیریم و خطاهای دیگران، هرچند کوچک باشد تا مدتها بر ذهنمان می ماند و در پس شکست هایمان همیشه انتقام نهفته است تا آسوده شویم.


کاش بدانیم:
فقط یک بار شانس زیستن داریم.
پس عشق را همراه همیشگی زندگیمان کنیم تا دیر نشده است.

آشنا یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ق.ظ

سلام به استاد عزیز
و سلام به همه دوستان

حال همگی انشالله که خوب باشه
شرمنده که دیر به دیر سر میزنم
انقدر سرم شلوغه حتی وقت نمیکنم که یه جمله قشنگ بگم چه برسه به شعر!!!

سلام

آشنا یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:07 ب.ظ

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید

با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم

گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس

غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا ؟

نمی دانم چرا ؟ شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،

نمی دانم چرا ؟

شاید به رسم و عادت پروانگی مان

باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

گندم سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ

مهم نیست که انسان چه اندازه می داند، چه چیز کسب کرده و چگونه پرورش یافته، مهم این است که دانسته ی خود را چگونه به کار می برد، خودش چیست و چه می تواند بکند.


سلام استاد. روز معلم بر شما مبارک. برایتان آرزوی سلامتی دارم.



صاحب خونه و دوستان خوبم سلام. انشالله سلامت و موفق باشید.

ممنونم
ان شاالله موفق باشید.

ارمز سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ب.ظ

به نام خدا


مسلمان کسی است که هم درد خدا را داشته باشد و هم درد خلق خدا را .

شهید مطهری - انسان کامل

سلام بر استاد عزیز

روز معلم بر شما مبارک. همیشه در سایه حق سلامت باشین.

سلام
ممنونم واقعا ممنونم.

ارمز سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام به دوستان گرامی
و سلام به گندم عزیزم
وسلام به اشنای عزیزم
برای همه ارزوی روزهای قشنگ میکنم.

اینم یه شعر زیبا از مولانا

تقدیم به اهالی خوب صندوقجه

ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من
یادت نمی​آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
ا ین بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی​جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

سلام و ممنون

آشنا سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ب.ظ

یک آموزگار بر ابدیت تاثیر میگذارد و هرگز نمیتواند بگوید تاثیرش در کجا متوقف خواهد شد.
هنری آدامز
سلام به استاد عزیز

روز استاد بر شما مبارک. با ارزوی موفقیت و سلامتی روز افزون شما.

سلام آشنای درد آشنا!

ممنون

گیلار شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ب.ظ

به نام خدا


سلام


عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است…
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ……

کتاب نیایش
دکتر شریعتی

سلام

گیلار پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:12 ب.ظ

به نام خدا

سلام

در دعا کردن باید مانند مثل کودکی باشی که شب را به راحتی

می خوابد ، چون اطمینان دارد که صبح ، چیزی را که از پدرش

خواسته آماده است . . . (اسکوال شین )

سلام
زیباست

ارمز پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ق.ظ

به نام خدا

سلام خدمت استاد عزیز
و سلام به اهالی خوب صندوقچه

امیدوارم حال همگی خوب باشه
به خاطر غیبت طولانی ام از همه عذر میخواهم

در پناه حق

سلام
ممنون از حضورتون

ارمز پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ق.ظ

حکایت

پادشاهی، حکیمان را فرا خواند و گفت: مرا چیزی بیاموزید که اگر بسیار غمگین باشم، در آن نگاه کنم و غم دل از بین برود و اگر بسیار شاد باشم، در آن نگاه کنم و فریفته روزگار نگردم. حکیمان مدتی مشورت کردند و سرانجام، نگینی بر انگشتری او ساختند که روی آن نوشته شده بود: این نیز بگذرد


آشنا یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ب.ظ

سلااااام

سلام به استاد عزیز
خوبید استاد؟
شرمنده که نشد بیام

آمد رمضان و مقدمش بوسیدم
در رهگذرش طبق طبق گل چیدم
من با چه زبان شکر بگویم که به چشم
یکبار دگر ماه خدا را دیدم
التماس دعا از همگی

سلام
الآن به یادتان افتاده بودم.
ماه نزول قرآن مبارک

آشنا دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ب.ظ

سلام استاد
ما هم همیشه به یادتون هستیم خیلی دوست دارم که یه سر بیام سمنان و ببینمتون



خدای عزیزم! چگونه شکر نعمات و محبت هایت را به جای آورم و چگونه بزرگی و کرمت را به قلم بیاورم در حالی که خود می‌دانی من کوچکتر از آنم که بتوانم شکر مهربانی و بخشندگیت را به جای آورم و لیاقتش را داشته باشم.

خدای عزیزم خود می دانی لیاقت و ظرفیت لطف و محبتت را بیش‌تر از این نداریم و گرنه تو دریای مهر و رحمت هستی و در بخشش و مهربانی، تو را کاستی نیست و قطره ای که از محبتت بر ما روا داشتی تنها جزئی از اقیانوس بیکران محبت توست.

خدایا! مرا ببخش، از آن که چقدر دور هستم ز تو و هر بار که در مرداب های دنیایم غرق می شوم و سر بر دیوار بی کسیم می گذارم دوباره می شنوم که مرا می خوانی: غمگین نباش، دستت را به من بده و بلند شو، مواظبت هستم که زمین نخوری فقط دستت را از دستم رها نکن. ولی افسوس که دوباره مهر و کرمت را چه زود به باد فراموشی می سپارم.

پروردگارا! وجودت را سپاس که مرحم زخم های این دل شکسته ام هستی و خریدار اشک ها و بغض های لحظه های تنهاییم; همان لحظه هایی که در اوج بی کسیم تنها کسم هستی.

و اما خدای عزیز و مهربانم یقین را در لانه قلب ما آشیانه ده تا که بر نیکی‌ها و زیبایی‌ها دست یابیم.

و

معرفتی در قلب ما قرار ده که قبل از سرزنش، هدایت کنیم و درس چگونه زیستن را بیاموزییم.


سلام
به خانم ارمز هم سلام برسانید.
ممنون

آشنا چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ

ای عزیز دل من "

۰۳۹۰۷
بی توخوش نیست دلم بی تو ای محرم راز
چه کنم با گل سرخ ؟
چه کنم با گل ناز ؟

تک و تنها چه بگویم به بهار ؟
گر سراغ از تو گرفت چه بگویم به نسیم ؟
گر بهاران پرسد :
« لاله زار تو کجاست » ؟

من پر از عطر خوش هم نفسی
تو چرا تنهائی ؟
غمگسار تو کجاست ؟
من و این سینه تنگ من و پائیز غم آلوده درد
همدمم سایه تنهائی خویش بی بهار رخ یار
تک و تنها چه بگویم چه بگویم به بهار ؟

بی تو ای راحت جان با دل شیدا چه کنم
با جهانی غم و حسرت من تنها چه کنم
عشق و بی تابی من مایه بدنامی توست
با تو پاکیزه تر از گل من رسوا چه کنم
در پی گمشده ای گرد جهان می گردم

ای خدا گر نشد این گم شده پیدا چه کنم
مردمان قطره آبی به کف آرند و خوشند
من که مردم زعطش برلب دریا چه کنم
گرچه امروز مرا نیست زپی فردائی
گرنبندم دل از امروز به فردا چه کنم
روی برتافت زمن آنکه جهان هست
بعد از این گر نکنم پشت به دنیا چه کنم

ارمز پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ب.ظ

به نام خدا

سلام به استاد گرامی

وسلام به دوستای خوبم

طاعات و عبادات همگی قبول
از همه التماس دعا دارم

این شعر از حافظ تقدیم به شما

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد / هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم / یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است/ دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن /ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرت/ بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز / مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد/ در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان/ کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ / زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد

سلام
ماه خدا بر شما نیز مبارک

آشنا جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام رحیمه جان خیلی خوش آمدی و خداقوت

زندگی یعنی یک نگاه ساده

تنها چند خاطره..
و
تنها چند لحظه...

زندگی یعنی همین، نگاهی به یک عکس ساده.

آشنا جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ

در سرزمینی زندگی می کنم
که مردمانش همه، شکایت دارند از تنهایی
ولی نمی دانم!
پس;
دلیل این فاصله ها در چیست؟!

شمسی شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام



خــُدایا چـِگونه بخوآنــَمَت
دَر حآلی که نآفــَرمآنی اَت کَرده اَمـ؟
وَ چگونه نَخوانَمَت
دَر حآلی که به لُطف میشنآسَمَت؟

سلام

آشنا دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ب.ظ


به نام خالق عشق
هیچ معشوقی اندازه ی عشق نیست و این لباس برازنده ی معشوقی نیست الا، خالق عشق.
تنها اوست صاحب عشق.
بشر بی معنویت و بی عشق، انسان وارونست، چرا که خدا "عقل را برتر، دل را میان و شکم و شهوت را پست تر آفرید"
بشر بی عقل و بی عشق، انسان وارونست و غیر قابل تحملند انسان های وارونه.
بشر امروز، انسان وارونست و از وارونگی دردمند است و خود نمی داند.
انسان ها همه محتاج دوست داشتنند...
....................................................
ای وای بر آن دل که در آن، سوزی نیست / سودا زده ی مهر دل افروزی نیست
روزی که تو بی عشق، بسر خواهی برد/ ضایع تر از آن روز، ترا روزی نیست


ارمز شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:51 ق.ظ

به نام خدا
سلام به استاد عزیز

سلام به اهالی خوب صندوقچه

و سلام به آشنای عزیییزم. ممنون .

.
.
.
.
.
الهی! فضل تو را کران نیست، و شکر تو را، زبان.
من بی‌تو دمی قرار نتوانم کرد احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

الهی! می‌بینی و می‌دانی، و برآوردن، می‌توانی.
الهی! «دعا» به درگاه تو لجاج است، چون دانی که بنده به چه محتاج است.
با صنع تو هر مورچه رازی دارد با شوق تو هر سوخته نازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن آن را که به درگهت نیازی دارد.

(قسمتی از مناجات های خواجه عبد الله انصاری )


سلام
ممنون که سر می زنید.

ارمز شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:58 ق.ظ


***************************************
میلاد امام حسن مجتبی (ع) مبارک باد.

***************************************
امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود:

هر آینه برآوردن حاجت و رفع مشکل دوست و برادرم، از یک ماه اعتکاف، در مسجد ـ و عبادت مستحبّى، نزد من ـ بهتر و محبوب تر است.

کلمه الإمام الحسن (علیه السلام): ص 139

سلام
بر شما و خانواده نیز مبارک ان شاالله

آشنا چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:48 ب.ظ

سلام به همگی
سلام به استاد عزیز

دیدین چی شد استاد!!!
یه بار هم که قصد کرده بودیم مرتب بیایم کلبه کامپیوتر خونه خراب شد



سلام به رحیمه عزیزم
خوشحالم که سر میزنی

سلام
خوش اومدین

آشنا چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:51 ب.ظ

رسول خدا(ص ) فرمود: موسى (ع ) در مکانى نشسته بود، ناگاه شیطان که کلاه دراز و رنگارنگى بر سر داشت ، نزد موسى (ع ) آمد و (به عنوان احترام موسى ) کلاهش را از سرش برداشت و در برابر موسى (ع ) ایستاد و سلام کرد، و بین آن دو چنین گفتگو شد:

موسى : تو کیستى ؟
ابلیس : من شیطان هستم .
موسى : ابلیس تو هستى ، خدا تو را دربدر و آواره کند.
ابلیس : من نزد تو آمده ام تا به خاطر مقامى که در پیشگاه خدا دارى به تو سلام کنم .
موسى : این کلاه چیست که بر سر دارى ؟
ابلیس : با (رنگها و زرق و برق ) این کلاه دل مردم را مى ربایم .
موسى : به من از گناهى خبر بده که هر گاه انسان مرتکب آن گردد، تو بر او مسلط گردى .
ابلیس گفت : اذا اعجبة نفسه ، و استکثر عمله و صغر فى عینه ذنبه .
در سه مورد بر انسان مسلط مى شوم : 1 هنگامى که او از خود راضى شود (و اعمال خود را بپسندد و خودبین باشد؛ 2 هنگامى که او عملش را زیاد تصور کند؛ 3 هنگامى که او گناهش را کوچک بشمرد.


عالی

آشنا چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:55 ب.ظ

کودکی(قیصر امین پور)

کودکی هایم اتاقی ساده بود...

قصه ای دور اجاقی ساده بود



شب که می شد نقش ها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود



می شدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی، ساده بود...



قهر می کردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود



ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود...


ارمز جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:25 ب.ظ

به نام خدا

سلام به استاد عزیز
سلام به اهالی خوب صندوقچه ای
و سلام به آشنای گلم
امیدوارم حال همگی خوب باشه


********************
الهی! تنها با ستایش تو، زبان به مدح و ثنایت باز می کنم ...
و می دانم که تو از روی لطف، توفیق این کار خوب را عطایم کرده ای ..


معبود من ! چه اندوه های فراوانی بودند که بر من آسانشان ساختی..

و چه بسیار غصه هایی که از من زدودی ..

و چه گسترده لغزش هایم که از آنها چشم پوشیدی ..

و چه رحمت بیکرانی که مرا در آن غوطه ور نمودی...

و چه حلقه های گرفتاری که دست و پایم را بسته بود و تو آنها را باز کردی...

الهی! از تو ، تنها گوشه ای از لطف فراوانت را درخواست می کنم
نعمت هایی می طلبم که بدان سخت نیازمندم .. ولی تو از ازل، از آن بی نیاز بوده ای
نعمت هایی که برای من بسیار ارزشمند است... و ادای آن، بر تو بسیار راحت و آسان

خدایا! گذشت تو از گناهان و خطاهایم ...
و چشم پوشی ات از ستمگری ام ...
و پرده پوشی ات بر کارهای زشتم ...
و بردباری ات بر بزه های فراوانم که چه بسا از روی عمد بوده است...
اینها .. آری همه ی اینها مرا به طمع انداخت که از درگاهت چیز هایی بخواهم که هرگز شایستگی آن را ندارم.
چیزهایی که تو از روی مهربانی روزی ام کردی و قدرتت را در آن، به من نشان دادی
و مرا با اجابت و پاسخ به آنها آشنا کردی.

************************

بخشهایی از دعای افتتاح
التماس دعا



سلام

ارمز یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ

به نام خدا

سلام

یا اهل الکبریاء و العظمه! اکنون که خورشید عید سر می‏زند، چشم ‏انتظارم تا از جود و جبروت تو، خود را میان اهل رحمت و مغفرت بیابم که این شعف، از تصور بخشش توست؛ نه از تجسم اعمالم.


عید بر همه مبارک.

سلام
بر شما نیز مبارک ان شاالله

ارمز چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ

به نام خدا

سلام



.دیوار اتاقم را بلندتر می سازم
دیواری تا همسایگی آخرین نوار رنگین کمان
دیوار اتاق را با اشک و خاک گل می کنم
وبا بوسه اشتیاق شاقول
بلندترین دیوار تا همسایگی پرواز خیال
طولانی ترین دیوار تا رسیدن هر ستون به ستونی دیگر
برای خط زدن نیامدن هایت بازهم اندازه نیست
هرجمعه نیامدنت را با خطی سبز بر سینه دیوارم می کارم
مزرع سبز فلک شد دیوارم


وداس انتظار چیزی ندروید نیامدی تو
نیامدی
واپسین پیچک نفس انتظار را
به شماره انداخت
تاصفای تو سعی انتظار را هروله می کنیم
نیامدی تو نیامدی.

سلام

ارمز شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:14 ب.ظ

به نام خدا

سلام

داستان کوتاه:

روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.

از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.

یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.

در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد.

سلام

ارمز شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:15 ب.ظ

لباس هایم که تنگ میشد می بخشیدم به این و آن …
ولی دل تنگم را ، حالا چه کسی می خواهد ؟

آشنا و ارمز پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:32 ب.ظ

به نام خدا

سلام به استاد عزیز حالتون چطوره ؟ دلمون براتون خیلی تنگ شده . جاتون خالی با هم مشهد بودیم یاد شما و سمنان و بچه ها رو کردیم.

سلام
ممنون
زیارت قبول

آشنا پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:18 ب.ظ

از خودم :
برای دیدنت هر روز تمام صبح بیدارم
تو از راه میرسی خسته، من اما باز بیدارم

سلامت را نکرده قصد رفتن را صبا کردی
همین رفتار سنگینت، گمانم کرده بیمارم

سفر کردی چه ساده از کنار این سفر کرده
عزیز من ،برایت بهترین را آرزو دارم

سفر موسیقی تکرار را برایم باز می خواند
من اینجا یک نفس تنها ، تمام راه بیدارم

آشنا دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ب.ظ

خدا تنها معشوقی است که عاشقانش به هم حسادت نمی کنند . . .

سلام

آشنا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...

من می گریستم به اینکه حتی او هم

محبت مرا از سادگی ام می پندارد...



گنجشک ها فراوانند!

آشنا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ق.ظ

همسایه ام از گرسنگی مرد،بستگانش در عزایش گوسفند ها سر بریدند



آشنا شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ق.ظ

گیله مرد میگفت : از آهن محکمتر و از شیر سفیدتر که نداریم ؛

ولی همین که هوا را میزبان شوند ، زنگ میزنند و فاسد می شوند،


بله ... خاصیت هواست که فاسد میکند .

قلبی که با هوا ترکیب نمی شود از طلاست ،

قیمتش ؟!

فقط خدا .

به نام خدا
سلام
امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است
ممنون از همه
در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام
خصوصا اصحاب صندوقچه

آشنا شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ق.ظ

خداوند را بخاطر خوشنودی مردم خشمگین مکن ؛

زیرا خداوند جای همه کس را می گیرد و کسی نمی تواند جای خداوند را بگیرد
از سخنان امام علی (ع)

به نام خدا
سلام
امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است
ممنون از همه
در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام
خصوصا اصحاب صندوقچه

آشنا شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ق.ظ

ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﻣﺤﺼﻮﻝِ ﺗﻔﮑﺮ درست است، اما گاهی ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﻫﻨﺮِ ﻧﯿﻨﺪﯾﺸﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺒﻮﻩِ ﻣﺴﺎﺋﻠﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵِﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ را ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...

به نام خدا
سلام
امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است
ممنون از همه
در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام
خصوصا اصحاب صندوقچه

آشنا شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ق.ظ

سلام به استاد عزیز
استاد وقتی شنیدم که میخواید برید حج واقعا خوشحال شدم
امیدوارم ما رو هم دعا کنید

به نام خدا
سلام
امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است
ممنون از همه
در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام
خصوصا اصحاب صندوقچه

ان شاالله نایب الزیاره بوده ام

ارمز دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:07 ب.ظ

به نام خدا

سلام به استاد عزیز
طاعاتتونو زیارتاتون قبول باشه. التماس دعا دارم خیلی خیلی زیاد

به نام خدا
سلام
امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است
ممنون از همه
در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام
خصوصا اصحاب صندوقچه

سلام
ممنون
ان شاالله نایب الزیاره بوده ام

آشنا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 ق.ظ

سلام به استاد عزیز
وسلام به همه اهالی صندوقچه

استاد حالتون چطوره؟
امیدوارم حال همه خوب باشه
استاد خیلی دلم برای شما و صندوقچه تنگ شده بود ولی وقت نمیکردم بیام شرمنده
انشاالله از این به بعد بیشتر میام

سلام
آیا شما در کلبه ابوالفضل چندی پیش کامنتی با حروف انگلیسی گذاشته بودید؟

آشنا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:01 ق.ظ

خدایا . . .
خواستم بگویم تنهایم
اما نگاه خندانت ، مرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تــو ... !

آشنا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ق.ظ

از تصادف جان سالم به در برده بود و می گفت زندگی اش را مدیون ماشین مدل بالایش
است و خــــــــــــــــــــــــدا همچنان لبخند میزد. . . .

آشنا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:16 ب.ظ

سلام
نه استاد

سلام
همان طور که حدس می زدم لافزنان دجال صفت از هر حیلت ناجوانمردانه ای استفاده می کنند.


شرمتان باد که تک تک زفتارهایتان و برنامه هایتان از ابتدا معاویه ای بوده است!
و فقط من بودم که به یاری خدا و سربازان مخلص او چشم فتنه تان را در آوردم! شماها مردید؟ ای لافزنان در سوراخها خزیده؟ دیر نیست تمام پرونده هایتان را به دوره بنشینیم!

آشنا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:27 ب.ظ

آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند

امــا نه وقتی که در میانشان هستی ، نـه !!!

آنجا که در میان خاک خوابیدی ، “سنگِ تمام” را می گذارند و می روند

آشنا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:39 ب.ظ

نا مساوی

بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی

مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،

آب دهانش را قورت داد

خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت



برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت

اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود

امتحان ریاضی ثلث اول

سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید

جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما

سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟

جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه

که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد

و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند

سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟

جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم

بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست


معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد

سئوال : نامساوی را تعریف کنید

جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران

اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد

سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟

جواب : همان خاصیت پول داری است آقا

که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی

و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی

سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟

جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد

برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ،

که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود



معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت

مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ،

برگشت با صدای لرزانش فریاد زد

آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟

بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید

و پشت در گم شد...

خدایا
ریشه نسل ظالمانی که تاریخ را عوض کردند
تا مجنبی ها بسوزند
را بسوزان
آمین

استاد چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:35 ب.ظ

و هنر من این است!
اگر در زمان قبل به لافزنان بی ریشه می گفتم که این گونه اید طلبکار می شدند.
باز هم رجز می خوانم:
مردی نبود؟!
دیدید پرده هنوز مانده بود؟
گفته بودم این زمین سفت است. لافش پنداشتید چون اخلاق فاسد خودتان.
زیرو بمتان آشکار است!
مردی نبود؟!

ارمز پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ق.ظ

به نام خدا
سلام به آشنای عزیزم

چه جالب که تقریبا باهم دوباره داریم به صندوقچه می یام



دچار یعنی عاشق
وفکر کن چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک
دچار ابی دریای بی کران باشد
چه فکر نازک غمناکی
و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه...
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
وبا شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
سهراب سپهری

آشنا شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:17 ب.ظ

منتظر باش اما معطل نشو

تحمل کن اما توقف نکن

قاطع باش اما لجباز نباش

این یعنی همه چیز باش اما هیچی نباش

آشنا شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:34 ب.ظ




خدای عزیزم! مرا گفتی از رگ گردن به تو نزدیک ترم!

آخ! چه زیــبـــــا گـفـتـی...

اگر ذره ای از محبتت نباشد زندگانی بر من تمام است.

.........

خدایا بار دگر محبتت را بر من روا دار

دلم برای دوست داشتن های راستین تنگ شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد