کلبه دوری و دوستی ۴ (خانمها طالبی-شمسی-ماهور)

به نام خدا 

سلام 

کماکان از این سه دوست و سایر عزیزان ممنونیم. 

قدیمیها امر کنند کلبه بسازیم. 

در خدمت جدیدیها نیز -با رعایت قوانین صندوقچه- ان شاالله هستیم. 

 

ممنون

نظرات 204 + ارسال نظر
شمسی چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ

شیطان نه تنها کمر به نابودی زندگی آن دنیایمان بسته است
بلکه چشم دیدن زندگی راحتمان در این دنیا را هم ندارد
گویا وقتی راحت مینشیند که بمیریم و روی کفنمان با انگشتانش بنویسد : خسر الدنیا و الآخره !

شمسی پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:02 ب.ظ

یه انگلیسی می پرسه دوغ رو چطور درست می کنید؟
طرف میگه : it is a ماست ، in the مشک ، and شلق پلق ، شلق پلق تا عصر!!!!

شمسی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ق.ظ

فرازی از وصیت نامه ی شهید شوشتری:
دیروز از هرچه بود گذشتیم...امروز از هرچه بودیم...
آنجا پشت خاکریز بودیم... اینجا در پناه میز...
دیروز دنبال گمنامی بودیم و ...امروز مواظبیم که ناممان گم نشود...
دیروز سر در اتاقمان مینوشتیم فرماندهی از آن توست یا حسین(ع)...امروز مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید...
جبهه بوی ایمان میداد و ....اینجا ایمانمان بو میدهد...
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم...
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم...
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم...

طالبی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:54 ب.ظ

زندگی،
زنجیره ای از آغازهاست…
تا به رویاهایمان رنگ واقعیت ببخشیم.
امیدوارم تمامی آغازهای تو،
از نیزه های آفتاب پر فروغ گردند.
و تمامی رویاهای تو،
گرمی پیروزی را نوید دهند.
طیبه ی عزیزم تولدت مبارک.

مبارک

شمسی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:46 ب.ظ

مریز آبروی سرازیر ما را
به ما باز ده نان و انجیر ما را
خدایا اگر دستبند تجمل
نمی بست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمی کرد پیدا
از آن گوشه کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و می برد طوفان
تمام شکوه اساطیر ما را
طلا را که مس کرد دیگر ندانم
چه خاصیتی بود اکسیر ما را

محمد کاظم کاظمی

ممنون

شمسی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ

سلام استاد
ممنونم

سلام مقدسه جان . ممنون ولی قرار نبود لو بدی!

سلام

شمسی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ق.ظ

چند دوست قدیمی که همگی ٤٠ سال سن داشتند می‌خواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا خدمتکاران خوشگلی دارد.


١٠ سال بعد که همگی ٥٠ ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند. و پس از بررسی رستوران‌های مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد.


١٠ سال بعد در سن ٦٠ سالگی، دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا محیط آرام و بی‌ سر و صدایی دارد.


١٠ سال بعد در سن ٧٠ سالگی، دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستوران‌های مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار.


و بالاخره ١٠ سال بعد که همگی ٨٠ ساله شده بودند یکبار دیگر تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا تا به حال آنجا نرفته‌اند!!!!

شمسی جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ

دو پسر بچه ی سیزده و چهارده ساله کنار رودخانه ایستاده بودند که در آن هنگام یک مرد شرور که بزرگ و کوچک فرقی برایش نداشت، برای سر کیسه کردنشان سراغ آنها رفت، ابتدا به پسر بچه ی سیزده ساله که خیلی زرنگ و باهوش بود گفت: "من شیطان هستم اگر به من یک سکه ندهی همین الان تو را تبدیل به یک خوک می کنم" پسر بچه ی سیزده ساله زبر و زرنگ خندید و او را مسخره کرد و برایش صدایی در آورد! مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ی چهارده ساله رفت و گفت: "تو چی پسرک! آیا دوست داری توسط شیطان تبدیل به یک گاومیش شوی یا اینکه الآن به ابلیس یک سکه می دهی؟ "پسر بچه ی چهارده ساله که بر عکس دوست جوانترش خیلی ساده بود با ترس و لرز از جیبش یک سکه ی پنجاه سنتی درآورد و آن را به مرد شرور داد! مرد شرور پس از گرفتن سکه ی پنجاه سنتی از پسرک ساده به سراغ پسرک سیزده ساله رفت و خشمش را با زدن لگد و مشت بر سر او خالی کرد و بعد رفت.
چند دقیقه بعد پسرک زرنگ به سراغ پسر ساده آمد و دید او در حال اشک ریختن است، علت را جویا شد، پسرک گفت: "با آن پنجاه سنت باید برای مادر مریضم دارو می خریدم"
پسرک سیزده ساله خندید و گفت: "غصه نخور، من سه تا سکه پنجاه سنتی دارم که دوتایش را به تو می دهم." پسرک ساده گفت: "تو که پول نداشتی؟!" پسرک خندید و گفت: "گاهی می شود جیب شیطان را هم زد"

از وبلاگ مطالب زیبا و پرمحتوا

شمسی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ق.ظ

به مامانم میگم من میرم کارواش،
میگه ماشینم میبری؟
میگم پــــ نه پــــ دارم میرم اونجا دوش بگیرم ...



رفتم تو کوچه دارم ماشین می شورم همسایه مون اومده میگه ااا ماشین می شوری
پــــ نه پــــ حوصله ام سر رفته دارم با ماشینم آب بازی می کنم!!


رفتم واسه ثبت نام رانندگی زنه میگه واسه آموزش اومدین !؟؟!! گفتم پــــ نه پــــ پول میدم که منو سوار ماشینتون کنین بشینم رو پای راننده قان قان کنم !!!!


داشتم تلویزیون میدیدم
بعد مادر بزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعدش به من میگه داشتی میدیدی؟؟؟!!!
پــــ نه پــــ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای ببینی!!!!! ...


به راننده تاکسیه میگم مرسی نگه دارید می گه پیاده میشی؟؟پــــ نه پــــ می خوام ببینم لنت و ترمزت سالمه؟


رفتم مرکز اهدای خون دختره بهم میگه اومدین خون بدین؟ گفتم پــــ نه پــــ خوناشامم اومدم یه 4لیتری خون بگیرم شب دور هم با بچه ها شب نشینی داریم


ماشینمونو گاز سوز کردیم دوستم اومد دید مخزن گازو گفت اِاِاِ شمام گاز میزنین؟؟؟؟ گفتم پــــ نه پــــ واسه اینکه تنوعی باشه ما لیـس میزنیم


رفتم داروخونه...میگم باند دارین؟میگه واسه زخم؟...پــــ نه پــــ...بانده فرودگاه حیاط خونمون خراب شده...بابام همینجور داره با هواپیماش دوره خونه میچرخه.!!


خواب دیدم دارن میبرنم جهنم.گفتم خدا کاره بدی کردم؟گفت پــــ نه پــــ تو بهترین بودی میخوام واسه ارشاد گناهکارا بری



آقا کامپیوتره خونه رو آورده واسه ویروس کشی میگه با نرم افزار ویروس کشی میکنین پــــ نه پــــ میندازیمش تو آب جوش تا پاستوریزه شه ویروساش بمیرن


دوستم میگه: ماشینتو تو روزنامه تبلیغ کردی میخوای بفروشیش؟ پــــ نه پــــ معدلش بیست شده ازش قدردانی کردم.


ماشینم بنزین تموم کرد وسط جاده, واستادم دم جاده یکی ۲ لیتر بنزین از ماشینش بهم بده که فقط خودمو برسونم به یه پمپ بنزینی, یکی زد بقل گفت آقا بنزین برای ماشینت می خوای؟ پــــ نه پــــ می خوام باهاش خودمو آتیش بزنم


بعد از چهار ساعت از کنکور تو هوا ۴۰ درجه اومدم خونه خواهرم میگه خسته ای؟ اگه نیستی منو ببر یه جایی میخوام خرید کنم
پــــ نه پــــ خسته نیستم تو جلسه کنکور لحاف تشک انداخته بودم داشتم قلیون میکشیدم


یارو تو مترو داره چراغ قوه میفروشه، صداش کردم اومده میگه چراغ قوه میخوای؟ پــــ نه پــــ یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای باهم بخوریم


به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟ گفتم پــــ نه پــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم


در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟ پــــ نه پــــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه


تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه ، رفیقم اومده میگه
داری تعمیرش میکنی ؟
پــــ نه پـــــ دارم با گِیج روغن درد و دل میکنم


با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟ پــــ نه پــــ اومدیم بکوبیمش ۳ طبقه بسازیم


کامپیوترم یه ویروس گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده: آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟
پــــ نه پــــ می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه، بشه عصای دستم نور چشام


مرغ عشقم مرده و درحالی که پاهاش روبه بالاس افتاده کف قفس. دوستم اومده می گه : اِ مرغ عشقت مرد؟ بهـــش گفتم: پــــ نه پــــ کمر درد داشته دکتر گفته باید طاق باز دراز بکشه کف قفس


کارت سوخت ماشینو برداشتم دارم میرم بابام میگه میری بنزین بزنی؟؟؟
پــــ نه پــــ میرم آب هویچ بریزم تو باکش نور چراغاش زیاد شه


به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟!
پــــ نه پــــ میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد!!!!!! ـ


داریم لوازم میزاریم توی ماشین که بریم مسافرت
همسایمون میگه دارید میرید مسافرت؟
پــــ نه پــــ قراره از امشب توی ماشین زندگی کنیم


میگه امتحانِ چی داری؟؟؟ میگم وصایا,,, میپرسه وصایای امام؟؟؟
پــــ نه پــــ وصایای الیزابت تیلور


تو این گرما که سگ تب میکنه رفتم سوپر مارکت میگم یه ایستک بدید یارو میگه خنک باشه؟
پــــ نه پــــ گرم بده میریزم تو نعلبکی خنک بشه


دوستم میگه امروز چندمه ؟ میگم یکم ، میگه یکم مرداد ؟ پــــ نه پــــ امروز یکم فروردینه ، عیدت مبارک عمو جان بیا یه بوس بده



بیرون دفتر فرماندم واستادم .دفترچه مرخصی تو دستم. آمده بیرون میگه مرخصی میخوای؟گفتم :
پــــ نه پــــ دلم تنگ شده بود امدم یه سر ببینمتو برم آسایشگاه


همسایمون عروسی داشتن .دوستم خونمون بود هی سروصداشون میومد.دوستم گفت عروسیه؟
پــــ نه پــــ همسایمون سرخ پوسته مراسم خاص خودشونه...

رفیقم اومده خونمون! وضو گرفته میخواد نماز بخونه!می پرسه قبله کدوم طرفه؟!
میگم:میخوای نماز بخونی؟! میگه: پــــ نه پــــ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم!!!



تو اتوبوس از رو صندلی پا شدم جامو بدم یه پیرمرده میگه پا شدی من بشینم؟
پــــ نه پــــ پا شدم با میله های اتوبوس استریپ تیز برقصم شما مسافرا تا مقصد حال کنین.


تو اتاق نمونه گیری آزمایشگاه به مریضه میگم : سابقه بیماری خاصی داری ، میگه :
واسه صحت جوابای آزمایشم میپرسی؟ میگم پــــ نه پــــ خواستم بدونم اگه واقعا مریضی سر نمازدعات کنم خدا شفات بده!!!!!!!!!


ساعت 8 صبح کلاس داریم .منم خمیازه میکشم و دهنم یه متر باز میشه .
استاد میگه چیه خوابت میاد؟ پــــ نه پــــ میخوام بخورمت


تو ایستگاه متروی آزادی یکی ازم پرسید اینجا آخرشه؟ منم گفتم پــــ نه پــــ نیم ساعت برای ناهار و نماز نگه داشته بعد دوباره راه میوفته


مراسم تدفین بابا بزرگم بود یارو اومده میگه پدر بزرگتو دارین خاک میکنین؟
گفتم پــــ نه پــــ بذرشو داریم میکاریم اب بدیم سبز کنه بعد یه بابا بزرگه دیگه در بیاد


سره کلاس دستمو بردم بالا سوال کنم.استاده میپرسه سوال داری؟؟؟
میگم پــــ نه پــــ میخواستم بینم کولر باد میده یا نه که خداروشکر حل شد!!


وسط جاده خلخال زنجان پنچری ماشینمو می گرفتم یه آقاه رسید گفت پنچر شدی؟
گفتم پــــ نه پــــ لاستیکم گرمش شد در آوردم هوا بخوره!!!!!

گزارشگر فوتبال میگه محمد قاضی یه بازیکن دو پاست.
پــــ نه پــــ ما فکر کردیم چهار پاست، تازه شاخ هم میزنه!

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند. گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند.
پــــ نه پــــ کچلی را بگرفتندوسرش شانه زدند!!!

اومدم یه سوسکو تو آشپزخونه بکشم ... رفیقم می گه : می خوای بکشیش ؟
گفتم پــــ نه پــــ می خوام باهاش وارده مذاکره بشم اجاره خونه رو شریکی بدیم

من : سلام علی خوبی ؟ علی : سلام ،شما ؟ من : آرمینم . علی : اٍ
آرمین تویی ؟ من : پــــ نه پــــ راهنمای 473 ، بفـــرمائید! .

بچه رو از بیمارستان آوردیم خونه بعد خوابوندیمش. فک و فامیل اومدن عیادت. یکی میگه ای جان بچه خوابه؟
پــــ نه پــــ گذاشتیم شارژ بشه آخه گفتن اولش که میخواین شارژ کنین چند ساعت خاموشش کنین!!!

رفتم سوپر مارکت میگم اقا ببخشید یه لامپ100محبت کنین. اورده تست کرده میگه میبری؟
میگم پــــ نه پــــ همین جا میخورم!!!!

دیروز یه حلزون پیدا کردم به دادشم نشون دادم میگم ببین چه خشگله.میگه اینو از تو باغچه پیدا کردی؟
پــــ نه پــــ این حلرزون گوشمه.جاش تنگ بود اون تو آوردمشون بیرون یه نفسی تازه کنه


با کلی تلاش و زحمت و بدبختی دنبال اتوبوسه میدویدم و دستام رو مثه میمون اینور اونور میکردم که بلاخره پشت چراغ قرمز وایساد. اومدم دم در نفس زنون میگم آقا درو میزنی؟ میگه می خوای سوار شی؟ پــــ نه پــــ می خوام پیاده شم این مدت هم خیلی زحمتتون دادم.

ساعت ۵-۴ صبح زنگ زده..گوشی رو برداشتم به زور دارم جواب میدم..میگه خواب بودی؟؟ پــــ نه پــــ داشتم سر گلدسته ی مسجد محلمون اذان میگفتم صدام گرفته

یارو عکسمو دیده میگه:اااا دماغ خودته این؟ پــــ نه پــــ دماغ اجدادمه که بینی به بینی، نسل به نسل منتقل شده الان رسیده به من!!!!


رفتیم سر خاک یکی از فامیلامون ساکت نشستیم پسر خاله ام میگه ساکتی!!! پــــ نه پــــ بلند شم برات سیا نرمه نرمه رو بخونم.


تو بهشت زهرا دنبال قبر یکی می گشتیم. یه ادم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو می خونه. بعد میگه دنبال قبر کسی می گردین؟ پــــ نه پـــــ دستیار عزرائیلم اومدم ببینم کسی زود تر از موقع نمرده باشه.


زنگ خونه رو میزنم مامانم میپرسه میخای بیایی تو ؟ پــــ نه پـــــ میخوام ببینم اف ف سالمه یا نه.


صبح رفتم کنکور بدم. مراقب میگه تو هم اومدی کنکور بدی؟ پــــ نه پــــ اومدم اینجا برم دسشویی.


خونمون رو عوض کردیم به بابام میگم کی واسه خونه خط میگیری؟ میگه خط تلفن؟ پــــ نه پــــ خط نستعلیق روزی دوبار هم از روش بنویسیم.


برای طرح یه شکایت رفتم کلانتری طرف می گه از کسی شکایت دارین ؟ پــــ نه پـــــ اومدم فرار مایکل اسکافیلد رو از فاکس ریور گزارش کنم.


دندونم درد میکرد رفتم پیش دندونپزشک. منشیش دراومده گفته واسه دندونتون اومدین؟؟ پــــ نه پــــ مواد جاسازی کردم تو دهنم اومدم دکتر دربیاره برام.


رفتیم قهوه خونه قلیون بکشیم یارو میگه اومدین قلیون بکشین؟؟؟؟ پــــ نه پــــ اومدم قهوه خونه سیگار بکشم عصمت قلیوناتو ببرم زیر علامت تعجب.


یکی زنگ زده میگه شما رضایی میگم نه میگه پس اشتباه گرفتم؟ پــــ نه پــــ من رضام صدای تو رو شنیدم الزایمر گرفتم یادم نیست !!!


از بالا در دارم میام تو خونه بابام از راه رسید میگه باز تو کلید یادت رفت؟ پــــ نه پــــ دارم آمادگی جسمانیمو تست میکنم امشب میخوایم بریم سرقت!!!


تو هواپیما نشستم دارم دعا می خونم بغل دستیم می گه دعا می کنی سالم برسی؟ پــــ نه پــــ دوست دارم صحنه سقوط هواپیما رو از نزدیک ببینم دعا می کنم سقوط کنیم.


نون بربری خریدم همسایمون منو دیده میگه نون بربریه؟ پــــ نه پـــــ ماشین جدیدمه طرح بربری تولید شده


میری مسجد وضو بگیری تا نماز بخونی میبینی یه آقایی میرسه میگه پسر جان وضو میگیری میگی پــــ نه پـــــ میخوام قزل الا صید کنم.


خواهرم از بیرون میاد خونه. میبینه پشت سیستمم... میگه کامپیوتر روشن کردی؟؟؟ پــــ نه پــــ دکتر گفته بشین جلوی مانیتور خاموش زل بزن بهش واسه چشات خوبه...!


بنده خدا چاقو خورده در حد بنز داره ازش خون میره بردیمش اورژانس پرستار میگه اوردین بستری کنین؟ میگم پــــ نه پـــــ اوردیم خون بده بریم.


داداشم گفت چرا بال بال میزنی؟ چیزی پرید تو گلوت؟ گفتم پــــ نه پـــــ دارم خودم رو آماده پرواز میکنم.


آهنگ گذاشتم واسه خودم دارم بیریک میرم مامانم اومد گفت داری میرقصی؟؟؟ پــــ نه پــــ فردا امتحان تربیت بدنی داریم دارم خودمو آماده میکنم.


از دانشگاه برگشتم خونه مامانه میگه اومدی ؟ پــــ نه پــــ..... هنوز تو راهم این داداش دوقولومه اومده چند روز جامونو با هم عوض کنیم.


خونه فامیلامون بوودیم پسر خالم از در اوومده تو میگه: توام اینجایی؟! پــــ نه پــــ من خونمونم این روح سرگردون حافظ شیرازیه که بچه ها احضارش کردن و ولش کردن.


- تا 6 صبح با دوستم چت میکردم بهم میگه میخوای بری بخوابی؟ پــــ نه پــــ میخواستی برم جای خروسه امروز اذون بگم.


داداشم ریش بزی گذاشته ذوق کردم میگم واسه خودته؟! پــــ نه پــــ ریشای بز بز قندیه واسه 2 ،3 هفته کرایه کردم!


سوسکه بدلیل سوء هاضمه دمر افتاده پوکیده! به داداشم میگم: مرده؟ می گه : پــــ نه پــــ داره دراز نشست میره چربیا شیکمشو اب کنه!


تو خیابون از یارو میپرسم ساعت دارید میگه میخاید بدونید چنده؟ پــــ نه پــــ میخوام مدل ساعتتو ببینم لنگشو بخرم ست شیم!!!!


سه بار توی فیس بوک پوک کرده، هر بار جوابش رو توی نیم ثانیه داده ام، زنگ زده میگه: ا توی فیس بوک هستی الان؟ پــــ نه پــــ خودم ساین آوت کرده ام، انگشتم جا مونده.


رفتم بقالی میگم آقا یه شیشه آب بدین لطفا، میگه : آب معدنی؟ پــــ نه پــــ آب فاضلاب، می خوام چرخه ٔ بازیافت رو توی دهانم انجام بدم.


به خانمه تو بانک میگم خودکار دارین؟ میگه میخوای چیزی بنویسی؟ پــــ نه پــــ میخوام باش نودل چینی بخورم !!!



استاد: کی جواب این سوالو میدونه؟ من دستمو بردم بالا. استاد: میخوای جواب بدی؟ من: پــــ نه پــــ میخوام ببینم باد از کدوم ور میاد.

قشنگ بود اما...
...با همه پ ن پ به ما هم پ ن پ؟!

طالبی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست.

طالبی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ق.ظ

داشتن مــــغز دلیل قطعی بر انسان بودن نیست !
پـســــــتـه و بـادام هــم مـغــــــز دارن !
برای انسان بودن باید شعـــــــــــور داشت

آفرین
همه چیز باد هواست. آدم بودن یعنی شعور داشتن مهم است.

طالبی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ق.ظ

از بزرگ مردی می پرسند اگر بخواهی درباره ی امید کتابی صد صفحه ای بنویسی چه مینویسی؟؟؟

می گوید 99 صفحه ی آن را خالی می گذارم و در خط آخر صفحه ی آخر می نویسم که امید آخرین چیزی است که می میرد

طالبی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ق.ظ

از زشت رویی پرسیدند :

آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟

گفت : در صف کمال...

طالبی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ق.ظ

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنان!!!

زیبا بود.

شمسی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ

زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور

و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان . .

شمسی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ب.ظ

به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد

اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: “مگه کوری؟”

شمسی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ب.ظ

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !

مسئله ، خستگی از اعتماد های شکسته است

شمسی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ

به بابام گفتم حس داشتن یه پسر خوب چه جوریه !؟

گفت نمیدونم برو از مامان بزرگت بپرس ...!



☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻



یه ضرب المثل ایرانی هست که هیچی نمیگه

همینطور فقط زل میزنه تو چشات !


(من عاشق این ضرب المثلم)




☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻

فضولی از اونجایی شروع شد
که خدا دوتا فرشته رو مامور کرد اعمال انسان رو یادداشت کنن!!

☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻


تلویزیون داره میگه :


جوونا باید مسیر زندگیشونو مشخص کنن تا موفق بشن ...


یهو مامانم برگشته میگه :


مسیرشون مشخصه دیگه ...


اینترنت ..آشپزخونه...


اینترنت...دستشویی...


اینترنت...تخت خواب ...!!!


☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻

اولی محشر!
بقیه خوب

شمسی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ب.ظ

از آزادی سوار تاکسی شدم تا صادقیه میگم چقدر شد

میگه 400تومن

میگم همش دو قدم راهه 400تومن!!

میگه اینطوری قدم برداری شلوارت پاره میشه


☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻

یکى از دوستام بینیشو عمل کرده، ابروهاشو تتو کرده، گونه گذاشته، مژه مصنوعى گذاشته
لنز گذاشته، تو موهاش موى مصنوعى گذاشته و...
اونوقت یه دختر ساده طفلى از جلومون رد شده، دوستم برگشته به من میگه: دختررو دیدى چه ایکبیرى بود؟!!!
چند لحظه فقط نگاش کردم خودش فهمید منظورمو...

شمسی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ب.ظ

تو اتوبوس نشستم با راننده گرم گرفتم ازم پرسید چی خوندی؟
گفتم: کامپیوتر
گفت میتونی یه سی دی آهنگهای باحال واسم بزنی

☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻

شمسی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ

دلتنگی عین یه جای شکستگی روی عینک آدمه
هر جا نگا میکنی میبینیش
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻



اینقــد بدم میاد از اینهایی که دماغ میخرن چسبشو نمی کنن!!!!



☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻



پیر شدم آخرشم نفهمیدم کاربرد مداد سفید تو جعبه مداد رنگی چی بوده ؟؟




☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻


خدایا این دوست دارم هایی که از چین وارد ایران شده است از لب همه ی ایرانی ها پاک کن...

ش دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ

من نمی دونم اون استادی که ترم قبل از درسش افتادم
این ترم دوباره با چه رویی می خواد بیاد سر کلاس ...


☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻


آگهی تبلیغاتی پخش میکنه ، میگه ، مهاجرت به آمریکا "فقط" با 500 هزار دلار
دلم می‌خواد برم یقه این یارو رو بچسبم بگم: تو یا نمی‌دونی 500هزار دلار چقدره! یا معنی دقیق کلمه "فقط" رو نمی‌دونی
☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻☹☺☹☻

شمسی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 ب.ظ

به اندازه‌ی باورهای هر کسی،
با او حرف بزن ...
بیشتر که بگویی،
تو را احمق فرض خواهد کرد!

به همین سادگی…!!

آفرین

شمسی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ب.ظ

ای روز آمدن
ای مثل روز ، آمدنت روشن
این روزها که می گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو که آیا ، من نیز
در روزگار آمدنت هستم ؟

شمسی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ

به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی ، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی ، از سربازان خود جدا افتاد .

گروهی از قزاق های روس، ناپلئون را شناسایی کرده و تا انتهای یک خیابان پیچ در پیچ او را تعقیب کردند . ناپلئون برای نجات جان خود به مغازه ی پوست فروشی ، در انتهای کوچه ی بن بستی پناه برد . او وارد مغازه شد و نفس نفس زنان و التماس کنان فریاد زد : خواهش می کنم جان من در خطر است ، نجاتم دهید . کجا می توانم پنهان شوم ؟

پوست فروش پاسخ داد عجله کنید . اون گوشه زیر اون پوست ها قایم شوید و ناپلئون را زیر انبوهی از پوست ها پنهان کرد . پس از این کار بلا فاصله قزاق های روسی از راه رسیدند و فریاد زدند : او کجاست ؟ ما دیدیم که وارد این مغازه شد . علی رغم اعتراض پوست فروش قزاق ها تمام مغازه را گشتند ولی او را پیدا نکردند و با نا امیدی از آنجا رفتند. مدتی بعد ناپلئون از زیر پوست ها بیرون خزید و درست در همان لحظه سربازان او از راه رسیدند .

پوست فروش به طرف ناپلئون برگشت و پرسید : باید ببخشید که از مرد بزرگی چون شما چنین سوالی می کنم اما واقعا می خواستم بدونم که زیر آن پوست ها با اطلاع از این که شاید آخرین لحظات زندگی تان باشد چه احساسی داشتید ؟

ناپلئون تا حد امکان قامتش را راست کرد و خشمگینانه فریاد کشید : با چه جراتی از من یعنی اپراطور فرانسه چنین سوالی می پرسی؟

محافظین این مرد گستاخ را بیرون ببرید، چشم هایش را بسته و اعدامش کنید. خود من شخصا فرمان آتش را صادر می کنم .

سربازان پوست فروش بخت برگشته را به زور بیرون برده و در کنار دیوار با چشم های بسته قرار دادند . مرد بیچاره چیزی نمیدید ولی صدای صف آرایی سربازان و تفنگ های آنان که برای شلیک آماده می شدند را می شنید و به وضوح لرزش زانوان خود را حس می کرد . سپس صدای ناپلئون را شنید که گلویش را صاف کرد و با خونسردی گفت : آماده ….. هدف …..

با اطمینان از این که لحظاتی دیگر این احساسات را هم نخواهد داشت، احساس عجیبی سراسر وجودش را فرا گرفت و به صورت قطرات اشکی از گونه هایش سرازیر شد. سکوتی طولانی و سپس صدای قدم هایی که به سویش روانه میشد… ناگهان چشم بند او باز شد. او که از تابش یکباره ی آفتاب قدرت دید کاملی نداشت ، در مقابل خود چشمان نافذ ناپلئون را دید که ژرف و پر نفوذ به چشمان او می نگریست.

سپس ناپلئون به آرامی گفت : حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم؟

ممنون خانم شمسی

شمسی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ب.ظ

من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن
هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن!

آمین

شمسی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ

از گوگل پلااس:
یه سوال
چرا وقتی یه نفر رو “هلو” خطاب میکنی ، لپاش گل میندازه و حال میکنه
اما بهش میگی “گلابی” بهش بر میخوره !؟
بابا میوه میوه است دیگه !

شمسی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ

دلتنگی دل می خواهد ...
نه دلیل ...

آفرین
چون:

دلیلش همواره با ابناء بشر موجوده

اگه آدمیتش را نفروخته باشه

شمسی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ب.ظ

در یخچال ارتباط مستقیم با حال و روحیه آدم داره
وقتی خوشحالی میری در یخچالو وا میکنی
وقتی ناراحتی میری در یخچالو وا میکنی
وقتی کسلی میری در یخچالو وا میکنی
داری با تلفن حرف میزنی میری در یخچالو وا میکنی
وقتی نمیدونی چته میری در یخچال و وا میکنی
اَصَن باز کردن الکی در یخچال یه حالی میده

من قبول دارم!

شمسی چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ

تنهایی را دوست دارم... بی دعوت می آید, بی منت می ماند... بی خبر نمیرود

شمسی چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ق.ظ

پیدا کردنت...
مشکل میشود...!
وقتی میدانم...دیر زمانیست...
همرنگ جماعت شده ای...

شمسی چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ

درستــــ متر کن ...
آدم هـــا قدخودشانند نه قد تصوراتـــــــ تـــــو ....

شمسی چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ق.ظ

خبرنگارمیپرسه : گوسفندات چی میخورن؟
چوپان میگه سفیدا یا سیاها؟
خبرنگار میگه: سیاها ...
چوپان میگه: علف
خبرنگار میگه:و سفیدا ؟
چوپان میگه: اونا هم علف
خبرنگار میپرسه : شب اونا رو کجا نگه میداری؟
چوپان میگه:سفیدا یا سیاها ؟
خبرنگار میگه:سفیدا ...
چوپان میگه: تو یه خونه ی بزرگ
خبرنگار میگه: و سیاها ؟
چوپان میگه : اونا رو هم توهمون خونه ی بزرگ
خبرنگار میپرسه:وقتی بخوای تمیزشون کنی چطوری اینکارومیکنی؟
چوپان میگه: سفیدا یا سیاها ؟
خبرنگار میگه: سیاها ...
چوپان میگه : باآب اونا رو میشورم
خبرنگار میگه:و سفیدا؟
چوپان میگه: اونارو هم با آب میشورم

خبرنگاره عصبانی میشه به چوپانه میگه :توچرا اینقد نژادپرستی میکنی هی میگی سفید یاسیاه ؟؟؟
چوپانه میگه:آخه سفیدا مال منن
خبرنگارمیگه :و سیاها ؟
چوپانه میگه :اوناهم مال منن...

ممنون
همه عالی بودند

شمسی پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ب.ظ

هیچگاه نه کسی رو ببخش
نه فراموش کن
سر فرصت بزن دهنشو سرویس کن
( دکتر شریعتی با اعصاب خراب)

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

ملت ما ملتیست که وقتی توی خیابون زل زل نگات میکنت
نمیتونی تشخیص بدی
خوشگلی یا احیانا زیپ شلوارت بازه!

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

دلت رودوست دارم!چون مثل یخچال فقیراهیچی توش نیست

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

وقتی توی مجله از مضرات سیگار خوندم...
اونقدر وحشت کردم که قسم خوردم دیگه
مجله نخونم!

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

همیشه دستان همسرتان را در دست بگیرید، چون اگه رهاش کنید اون میره خرید !

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

رفتم تو سرچ گوگل تایپ کردم
“زن چه میخواهد؟”
گوگل بعد از ۲۰ دقیقه پاسخ داد
“ما همچنان در حال جستجو ایم !”

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

زندگی هر دختری یک سوال هست که تا آخر عمر او را همراهی می‌کند . . .
حالا چی بپوشم؟

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

یارو میره رستوران میگه: غذا چی دارین؟
گارسون میگه : کاستیدگیلینکوفینوستا با لیمو!
یارو میگه: کاستیدگیلینکوفینوستا با چی!؟

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

و خداوند زمین و آسمان را آفرید…
و ساخت بقیه ی چیزا رو به چین واگذار کرد…!!!

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

هیچکس حق نداره از طرفش بپرسه “تو برا من چی‌ کار کردی؟”
تو ٧ میلیارد انسان تورو پیدا کرده، دیگه چیکار کنه !؟

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

میدونی اولین عوارض جانبی بعد یک شکست عشقی چیه ؟!
در آوردن گوشی از حالت Silent !!

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

یه عده هستن که اگه شده باید براشون آژانس هم بگیری
که سریعتر از زندگیت گم شن بیرون… !!

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

به سلامتی مگس که یادمون داد زیاد که دور کسی بگردی آخرش میزنه تو سرت !

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

طرف موبایلش آنتن نمیداد ، بهش مسیج دادم : نمیتونم بگیرمت …
جواب داد : به درک! مگه کم خواستگار دارم؟

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

نیوتن در بیانیه ای یادآوری کرد:
علاوه بر زمین، یخچال نیز دارای نیروی جاذبه است..

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .


وقتی کسی به شما میگه احساس بدبختی میکنه ، به آرامی دستش رو بگیرید ، بغلش کنید و بهش بگید : " ای بابا ، حالا کجاشو دیدی.

✂. . . . . . ✂. . . . . ✂. . . . . ✂. . .

گوگل: من صاحب همه چیم
ویکی پدیا: من همه چیو می‌دونم
فیسبوک: من همرو میشناسم
اینترنت: من نباشم شما ها هیچین
برق: زر اضافی نزنید !

شمسی شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ب.ظ

آنچنان منتظرم در ره شوق
که اگر زود بیایی دیر است

شمسی شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ

از پلاس :
شاید هیج زنی برای شوهرش ملکه نباشه
اما همه دخترها برای باباهاشون پرنسس اند!!!!!!!
برای همه باباهای مهربون که عشقه دختراشونند

یه یه!

شمسی شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ب.ظ

احسان، هنری نیست به امّیدِ تلافی
نیکی به کسی کن، که به کارِ تو نیاید

شمسی شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ب.ظ

از پیرمرد پرسید: برای چه اینجا آمده‌ای؟
انگار که سؤال احمقانه‌ای شنیده باشد جواب داد: برای زیارت.
پرسید: زیارت آمده‌ای که چه؟
پاسخ داد: که سلامتی بگیرم.
پرسید: سلامتی می‌خواهی که چه کنی؟
پاسخ داد: که بتوانم به زیارت بیایم!
زیارت می‌آمد که سلامتی بگیرد. سلامتی می‌خواست که به زیارت بیاید.
چه دور عاشقانه‌ای. چه دور خالصانه‌ای.

السّلام علیک یا علیّ بن موسی الرّضا

شمسی شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ب.ظ


کودکی اندیشید که خدا چه می خورد، چه می پوشد و در کجا منزل دارد؟
ندایی آمد:
اوغم بندگانش را می خورد.... گناهانشان را می پوشاند و در قلب شکسته آنان است!
.
.
یارب نظر تو بر نگردد........

زیبا بود

رحیمی نژاد یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ق.ظ

به نام خدا
سلام به طیبه و مقدسه ی عزیز
خوبید؟
از پیرمرد پرسید
احسان، هنری نیست به امّیدِ تلافی
نیکی به کسی کن، که به کارِ تو نیاید

شاید هیج زنی برای شوهرش ملکه نباشه
اما همه دخترها برای باباهاشون پرنسس اند!!!!!!!
:-):-):-)

از زشت رویی پرسیدند :

آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟

گفت : در صف کمال...

ممنون

شمسی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 ق.ظ

از گوگل پلاس:

دیروز تو تاکسی یه نفر به ما گفت ملت مثل بز دنبال هم میرن رای میدن!
پسر نه ساله ای گفت : آقا بز که رأی نمیده. بز وایمیسته نگاه میکنه. ادمها رأی میدن!!!!!

شمسی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ق.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام اعظم
قدم رنجه فرمودید تشریف آوردید!
خواهش می کنیم قابلی نداشت!!!!

شمسی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:26 ق.ظ

سلام استاد
یه بار من 24 ساعت تو نت نبودم ها ببین چی شد!
اون کامنت که گفتید کلاس های سه شنبه تشکیل نمیشه رو ندیدم صبح رفتم کلاس! تو دانشگاه فهمیدم !!!
تازه می خواستیم از انجمن براتون طرح بیاریم امضائ کنید! که نبودید !
شنبه صبح هستید؟!

سلام
ببخشید ناگهانی شد. برای همایش سند راهبردی توسعه علوم پایه کشور من و دکتر فضلی تهران بودیم


بله ان شاالله حتما هستم.

طالبی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ

چه داروی تلخی است
وفاداری به خائن
صداقت با دروغگو
و مهربانی با سنگدل . . .

بازگشت با دست پر!
ممنون

طالبی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ

سلام اعظم جون.چطوری؟خوبی؟بابا کجا رفتی حاجی حاجی مکه.
قرار بود بهمن بیای سمنان ببینیمت.بهمن رفت عیدم داره میاد ولی هنوز ندیدیمت.نمیای سمنان؟

طالبی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ

بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم وقتی که همه چیز را داریم ولی خدا را نداریم.

طالبی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ب.ظ

بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند.
به راستی چرا ؟!

چون انسان و کفران نعمت دو مقوله به هم سرشته اند!

سلمان رحمانی جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ق.ظ

به نام خدا
این جملات رو توی شیمی 881 هم برایتان می نویسم!!!

چند تا سین پیدا کردم شاید برایتان مناسب باشد

سولفات آهن یا زاج سیاه
سولفات مس یا زاج سبز
سیکلو هگزانون
سیکلوپنتانون


گیاهان دارویی:
سدر
سرخس
سرمه
سنبل

سفکسیم
سیستئین
ساکارز
سلولز
سوپر اسید

البته یه لیست دارو هم تهیه کردم که توش سین زیاد هست ولی نمی دونم که میشه تهیه کرد یا نه!!!

پیروز و سربلند در پناه خدا

سلام
انتخابهای زیبایی پیدا کرده اند!

شمسی جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:17 ب.ظ

خدایا بین من و گناه سیم خاردار بکش و این فاصله را مین گذاری کن

آمین

شمسی جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:22 ب.ظ

گفتند : شکست یعنی تو دیگر به آن نمی رسی . گفت : نه ! شکست یعنی من باید از راهی دیگر به سوی هدفم حرکت کنم .
گفتند : شکست یعنی تو یه آدم احمق بوده ای . گفت : نه ! شکست یعنی من به اندازه ی کافی جرات و جسارت داشته ام .
گفتند : شکست یعنی تو زندگی ات را تلف کرده ای . گفت : نه ! شکست یعنی من بهانه ای برای شروع کردن دارم
گفتند : شکست یعنی تو دیگر باید تسلیم شوی . گفت : نه ! شکست یعنی من باید بیشتر تلاش کنم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد