خانم مقدم دانشجوی زیست شناسی 91 است.با برو بچه های زیست شناسی دوست دارم درس بردارم. تیز هستند و قدر شناس.
این شما و این کلبه پرنده۲. بسم الله
خانم مقدم دانشجوی زیست شناسی 91 است.با برو بچه های زیست شناسی دوست دارم درس بردارم. تیز هستند و قدر شناس.
این شما و این کلبه پرنده۲. بسم الله
پادشاه قلبت را بیدار کن،
هر ثانیه
ابتدای جهان است.
هیوا مسیح
یکی پرسید از آن مجنون غمناک
که ای خالص عیار و از هوس پاک
چرا شبها تو را آه و فغان است؟
که شب آسایش پیر و جوان است
جوابش گفت آن مجنون بیدل
که ای از فیض شب گردیده غافل
به شبها عاشقان را راز باشد
به شب کوی وفا، در باز باشد
به شب بردند عیسی را به افلاک
به چرخ چارمین از عالم خاک
به شب قرآن فرود آمد زمعبود
به شب حقّ جرم آدم را ببخشود
پیمبر را به شب معراج دادند
دلش نور و سرش را تاج دادند
به عشق او به شبها میزنم گام
که شب لیل است و با لیلی است همنام
حکیم نظامی
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرینتره!" مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
سلام استاد. روزتون قشنگ. سلامتید؟
تاریخ کنکور ارشد به جای بهمن افتاده اردیبهشت
خیلیییی خوشحالم
سلام خدا را شکر
تن تن: یه خبر خوب دارم یه خبر بد. هادوک: خبر بد چیه؟ تن تن: همش یه گلوله داریم. هادوک: و خبر خوب؟ تن تن: هنوز یه گلوله داریم!
ماجراهای تن تن و میلو را خیلی دوست داشتم.
سلام
منم
سلام.
دنیا به وسعت قفسی تنگ می شود
وقتی دلت برای کسی تنگ می شود
وقتی رسیده ای ته ِ بن بست زندگی
یا گیر کرده ای به دو تا دست زندگی
داری کشیده می شوی از سرنوشت ها
مثل دوباره رانده شدن از بهشت ها
جا می گذاری از همه ی عمر یک اثر
چیزی شبیه خاطره ، اما خلاصه تر
یک ردّ پای محو که یعنی تو بوده ای
که سعی کن ، دوباره ، از این خواب بد بپر
دارم از آخرین نفسم حرف می زنم
از انتهای کوچه ی تاریک یک نفر↓
رد می شود ، شبیه من از چشم های تو
در فکر پر کشیدن از این شهر کور و کر
من هیچ چیز از تو به جز " تو " نخواستم
دست مرا بگیر و از این زندگی ببر
از مرگ ، از سیاهی یک عمر انتظار
از سرنوشت تیره ی این شهر داغ دار
از این جهنم ِ ابدی زیر بالشم
هر شب که خواب های تو را درد می کشم
باران نمی زند به کویری که تشنه نیست
دست مرا بگیر ، کنارم فقط بایست
از چشم های من به جهانم نگاه کن
با یک مداد زندگی ات را سیاه کن
دور شکسته تر شدنت یک قفس بکش
حالا فقط به خاطر عشقت نفس بکش
شاید کمی به حس من ایمان بیاوری
به این کویر سوخته باران بیاوری
من عاشقم به عشق خیانت نمی کنم
دست مرا بگیر که عادت نمی کنم
عادت به دیدن ته ِ بن بست ها ، عزیز
به هیچ چیز این قفس تنگ ، هیچ چیز
مهسا زهیری
خداوندا دوستانی دارم آیینه تمام نمای عشق ، رسمشان معرفت، کردارشان جلای روح و یادشان صفای دل آرام من است، پس آنگاه که دست نیاز به سوی تو می آورند پر کن از آنچه که در مرام خدایی توست...
آمین.
استادی با شاگردش از باغى میگذشت.
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم ......!!!!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین... مقدارى پول درون ان قرار بده... شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را دید با گریه ،فریاد زد خدایا شکرت .... خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ....
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد انها باز گردم و همینطور اشک میریخت....
استاد به شاگردش گفت همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی....
گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای نشسته بود.
یک روز غریبه ای از کنار او می گذشت .
گدا به طورا توماتیک کاسه خود را به سوی غریبه گرفت و گفت :
بده در راه خدا
غریبه گفت : چیزی ندارم تا به تو بدهم؟
آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام .
غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟
گدا جواب داد: نه !!
برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد .
غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟
نگاهی به داخل صندوق بینداز .
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.
ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است .
من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بینداز .
نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش}
صدایت را می شنوم که می گویی : اما من گدا نیستم !!
گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند .
همان ثروتی که شادمانی از هستی ست.
همان چشمه های آرامش ژرف که دردرون می جوشد .
از کتاب "نیروی حال" اثر اکهارت توله
ولادت امام موسی کاظم (ع) را به شما و خانواده محترمتان تبریک میگم
ممنون. تو صفر خیلی به من حس خوبی می ده. مضاقا که امروز روز خیلی خوبی بود.
خداروشکر
چرا صفر به نظرتون خاص هستش؟ آخه همش میشنوم ماهه صفر صدقه بدید!
سلام. نمی دونم ولی اعتقاد دارم.
سلام :) استاد از صمیم قلب نایل شدن به درجه علمی استادی رو تبریک عرض میکنم
سلام. ممنونم.
عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
عید ار بوی جان ما دارد
در جهان همچو جان مبارک باد
بر تو ای ماه آسمان و زمین
تا به هفت آسمان مبارک باد
عید آمد به کف نشان وصال
عاشقان این نشان مبارک باد
میلاد پیامبر مهربانی مبارک باد
سلام. بر شما نیز مبارک ان شاالله.
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
حافظ...
آنچه در خشم کشتم ، رویید و بالید
و به بارانی از بین رفت.
آنچه با عشق کاشتم
آرام جوانه زد
دیر به بار نشست و برومند شد. :)
پتر روزگر
سلام. امیدوارم همگی سلامت و موفق باشید:)
داستان :بهلول و استاد
روزى بهلول از مجلس درس استادی گذر مى کرد. او را مشغول تدریس دید و شنید که استاد مى گفت: «حضرت صادق علیه السلام مطالبى می گوید که من آنها را نمى پسندم. اول آنکه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است به واسطه آتش عذاب شود. دوم آنکه خدا را نمى توان دید و حال اینکه خداوند موجود است و چیزی که هستى و وجود داشت چگونه ممکن است دیده نشود. سوم آنکه فاعل و بجا آورنده اعمال خود بنى آدمند در صورتیکه اعمال بندگان به موجب شواهد از جانب خداست نه از ناحیه بندگان.»
بهلول همینکه این کلمات را شنید کلوخى برداشت و بسوى استاد پرت کرده و گریخت. اتفاقا کلوخ بر پیشانى استاد رسید و پیشانیش را کوفته و آزرده نمود. استاد و شاگردانش از عقب بهلول رفتند و او را گرفته پیش خلیفه بردند.
بهلول پرسید: «از طرف من بشما چه ستمى شده است؟»
استاد گفت: «کلوخى که پرت کردى سرم را آزرده است.»
بهلول پرسید: «آیا می توانى آن درد را نشان بدهى؟»
استاد جواب داد: «مگر درد را مى توان نشان داد؟»
بهلول گفت: «اگر به حقیقت دردى در سر تو موجود است چرا از نشان دادن آن عاجزى و آیا تو خود نمى گفتى هر چه هستى دارد قابل دیدن است، و از نظر دیگر مگر تو از خاک آفریده نشده اى و عقیده ندارى که هیچ چیز بهم جنس خود عذاب نمى شود و آزرده نمى گردد؟ آن کلوخ هم از خاک بود پس بنا به عقیده تو من تو را نیازرده ام! از اینها گذشته مگر تو در مسجد نمیگفتى هر چه از بندگان صادر شود در حقیقت فاعل خداوند است و بنده را تقصیر نیست پس این کلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصیرى نیست.»
استاد فهمید که بهلول با یک کلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش کرد. در این هنگام هارون الرشید خندید و او را مرخص نمود.
سلام.
سلام استاد[:S023 به به سلام عاطفه
چه عجب یکی به کلبه ما هم اومد
ممنونم بابت پیامت عاطفه جان....
سلام.
ای اشک، آهسته بریز که غم زیاد است
ای شمع ، آهسته بسوز که شب دراز است
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست .
هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش نیازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
با مرد خدا پنجه میفکن چو نمرود
این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست
شمس تبریزی
نه آرامشت را به چشمی وابسته کن،
نه دستت را به گرمای دستی دلخوش
چشمها بسته میشوند و دستها مشت میشوند...
و تو می مانی و یک دنیا تنهایی...
میلیونها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط موش ها و سنجاب هایی کاشته شدند! که دانه هایی را مدفون کردند و سپس جای مخفی آن را فراموش کردند...
خوبی کن و فراموش کن...
" روزی رشد خواهد کرد"
سال نو مباااارک استاد؛)))
سلام. ممنونم. ان شاالله به شما و خانواده محترم هم مبارک باشه.
سلام. روزتون مبارک استاد :)
انشاالله همیشه سالم و سلامت باشید
سلام. ممنونم.ان شاالله عاقبت به خیر باشیم همه.
☔️تولید باران با کمک باکتری☔️/MicrobiologyNews
ما به باکتریها به چشم موجودات کثیف و بیماریزا و یا وسیلهای برای هضم غذا در دستگاه گوارش نگاه میکنیم، اما این دفعه دانشمندان از این موجودات ریز که کاربردهای بسیار زیادی دارند، برای تولید باران استفاده کردهاند.
دانشمندان ادعا کردهاند که این روش تولید باران مصنوعی میتواند برای مناطقی استفاده شود که از خشکسالی فراوان رنج میبرند و پروژه این دانشمندان در کشور امارات در حال پیشرفت است.
پروفسور توبیاس ویدنر سرپرست گروه تحقیقاتی این پروژه است و گفته است: باکتری باعث باردار شدن ابرهای ارتفاع بلند میشوند و این ابرها باعث بارش باران در ابرهای ارتفاع پایین میشوند.
هرچند این پروژه در مراحل ابتدایی و پایه خود به سر میبرد و هیچ جزئیات دیگری از این پروژه گزارش نشده است اما این مسئله میتواند یک حرکت رو به جلو برای جهان باشد.
سلام استاد روزتون قشنگ. عید سعید فطر رو پیشاپیش به شما و خانواده محترم تبریک میگم.
راستی استاد لطف کردن ازمون دوباره امتحان گرفتند.
سلام. ممنونم. تبریکات مرا نیز لطفا بپذیرید. خدا را شکر.
آدم های مهربان از سر احتیاج مهربان نیستند آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند!

آنها خود انتخاب کرده اند که نبینند نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نفهمند!
هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان است، سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید
سلام استاد... این عید سعید رو به شما و خانواده محترم تبریک میگم... استاد من دانشگاه اصفهان قبول شدم دیگ اومدیم اینجا.. دلم خیلی براتون تنگ میشه.... ایشاالله همیشه خوبو سلامت باشید....
سلام ولی پای حماقت تو حساب می کنند نه بزرگواری ات!
بگذریم.
---------------------------------
حوشحالم برایتان آرزوی موفقیت می کنم. ان شاالله خبرهای خوبتر خوبتر از شما بشنوم.
سپاس بزرگوار
.
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهنچرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخگوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوشِ مغموم.
منم من، سنگِ تیپا خورده رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است.
اخوان ثالث
سلام دانشگاه جدید خوش می گذره؟
سلااام استاد.... روزتون بخیر
هرچند جای شما این دانشگاه خالیه اما خداروشکر بقیه چیزاش خوبه
سلامت باشید انشاالله
سلام. ممنون. خدا را شکر
بخوان قلب من، امروز روز توست!
فردا که برسد می میری:
ستاره ها می درخشند و تو نمی بینی شان
پرنده ها نغمه سر می دهند و تو نمی شنوی شان
بخوان قلب من، تا روزت سر نیامده، بخوان!
روزهای پا در گریزت!
آفتاب می خندد، بر برفی که ستاره گون چشمک می زند
ابرها، حلقه وار در دور دست، بر فراز دره آرمیده اند
همه چیز تازه، همه چیز اخگروار و درخشان است
هیچ سایه ای ملال نمی آورد و هیچ غمی دردناک نیست.
نفس کشیدن نشاط آورست و مایه نیک بختی
نیایش است و ترانه
ای روح، دم بزن و بر خورشید آغوش بگشا
در عمر زود گذر و پا در گریز!
هرمان هسه
سلام.
سلام بزرگوار
سلام. بابت تاخیر ببخشید.
سال نو مبااااارک
عبد بر شما و خانواده محترم مبارک استاد
با ارزوی سالی خوش برایتان
سلام. ممنونم. ان شاالله شما نیز سال خوبی داشته باشید. ممنون.
سپاسگزار معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت ، نه اندیشه ها را . . .
با سلام و احترام
روزت مبارک استاد*:) happy
امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشید
با تشکر
مقدم
سلام. ممنونم و ببخشید بابت تاخیر.