به نام خدا سلام بارون و سلام آسمون اگه بدونید چقدر خوشحال شدم هستید! با اجازه یک کلبه جدید می سازم حتی اگر سختی کارها باعث کمتر بودنتان باشد. دلمان برایتان تنگ شده بود.
قسمتی از وصیت امام علی به امام حسن:
تو را به ترس از خدا وصیت مى کنم ، اى فرزندم ، و به ملازمت امر او و آباد ساختن دل خود به یاد او و دست زدن در ریسمان او. کدام ریسمان از ریسمانى که میان تو و خداى توست ، محکمتر است ، هرگاه در آن دست زنى ؟ دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند.
دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند.
نکته های ناب از نهج البلاغه
لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ (حکمت ۶۷)
از بخشش اندک شرم مدار که محروم کردن، از آن کمتر است .
-2 لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ (حکمت ۱۵۲)
آنچه روى مىآورد، باز مىگردد، و چیزى که باز گردد گویى هرگز نبوده است.
۳- عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ (حکمت ۱۵۸)
برادرت را با احسانى که در حق او مىکنى سرزنش کن، و شر او را با بخشش باز گردان.
۴- رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ (حکمت ۳۰۱)
فرستاده تو بیانگر میزان عقل تو، و نامه تو گویاترین سخنگوى تو است.
۵- مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ (حکمت ۳۴۶)
آبروى تو چون یخى جامد است که درخواست آن را قطره قطره آب مىکند، پس بنگر که آن را نزد چه کسى فرو مىریزى.
۶- مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ وَ الْأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ (حکمت ۳۶۳)
شتاب پیش از توانایى بر کار، و سستى پس از به دست آوردن فرصت از بىخردى است.
۷- مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَةً إِلَّا مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً (حکمت ۴۵۰)
هیچ کس شوخى بیجا نکند جز آن که مقدارى از عقل خویش را از دست بدهد.
۸- یَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِیرِ حَتَّى تَکُونَ الْآفَةُ فِی التَّدْبِیرِ (حکمت ۴۵۹)
تقدیر الهى چنان بر محاسبات ما چیره شود که تدبیر، سبب آفت زدگى باشد.
۹- أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُوَ (حکمت ۳۷۰ )
اى مردم از خدا بترسید، هیچ کس بیهوده آفریده نشد تا به بازى پردازد.
۱۰- اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ (حکمت ۳۲۴)
از نافرمانى خدا در خلوتها بپرهیزید، زیرا همان که گواه است، داورى کند .
۱۱- لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ (حکمت ۱۵۳)
انسان شکیبا، پیروزى را از دست نمىدهد، هر چند زمان آن طولانى شود.
۱۲- لَا یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ: الْعَافِیَةِ وَ الْغِنَى (حکمت ۴۲۶)
سزاوار نیست که بنده خدا به دو خصلت اعتماد کنند: تندرستى، و توانگرى.
انسان شکیبا، پیروزى را از دست نمىدهد، هر چند زمان آن طولانى شود.
*همانا این دلها همانند بدنها افسرده میشوند، پس برای شادابی دلها، سخنان زیبای حکمت آمیز را بجویید.
*هنگامی که از چیزی میترسی، خود را در آن بیفکن، زیرا گاهی ترسیدن از چیزی، از خود آن سخت تر است.
*نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای برشرافت خود گذارد.
*احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقلترین خلق بداند.
*عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد.
*دو گرسنهاند که هیچگاه سیر نشوند: طالب علم و طالب دنیا.
*از نافرمانی خدا در خلوتها بپرهیزید؛ زیرا همان که گواه است داوری کند.
*انسان در زیر زبان خویش پنهان است.
*پوزش طلبیدن نشان خردمندی است.
*نادانی دردناک ترین دردهاست.
*سه کار شرم برنمیدارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا در برابر معلم و گرفتن حق خود.
* با مردم طوری رفتار کنید که اگر مردید بر شما اشک بریزند و اگر زنده ماندید با اشتیاق سوی شما آیند.
* زبان تربیت نشده درندهای است که اگر رهایش کنی میگزد.
* هشدار! هشدار! به خدا سوگند چنان پرده پوشی کرده؛ که پنداری تو را بخشیده است.
* بخشنده باش؛ اما زیاده روی نکن، در زندگی حسابگر باش؛ اما سخت گیر نباش.
*بزرگترین ترس بیخردی است.
* ترسناکترین تنهایی خودپسندی است.
* عیب تو تا آنجا که روزگار با تو هماهنگ باشد، پنهان است.
* چون دنیا به کسی روی آورد، نیکیهای دیگران را به او نسبت دهند، و چون از او روی برگرداند خوبیهای او را نیز برباید.
*آنکه تو را هشدار دهد، چون کسی است که مژده داده است.
* اگر بر دشمنت دست یافتی، بخشیدن او را شکرانه پیروزی قرار ده.
*بخشندگی آدمی او را محبوب مخالفانش میکند و بخلش او را نزد فرزندانش هم منفور میسازد.
* برترین زهد، پنهان داشتن زهد است.
احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقلترین خلق بداند.
سلمان رحمانی
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1392 ساعت 10:44 ق.ظ
چقدر زیباست:
دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند.
̶ پس بر محمد و آل او درود فرست، و نفس مرا با اینکه به خود ستم کرده ببخش، و رحمتت را به برداشتن بار گرانم بگمار، زیرا چه بسا رحمت تو به بدکاران رسیده، و چه بسا عفو تو ستمکاران را فرا گرفته،
̶ پس بر محمد و آل او درود فرست، و مرا پیشواى کسانى گردان که به گذشت خود آنها را از افتادنگاههاى خطاکاران به پا داشته (نگهدارى کرده)اى و به توفیق خویش آنان را از مهلکه ها و گرفتاریهاى گنهکاران رهائى داده (آمرزیده)اى، پس از گیر خشمت رها شده ى عفوت گردیده، و از بند عدالتت آزاد شده ى احسان تو گشته اند،
̶ تو اگر چنین کنى (مرا پیشواى آنان گردانى)اى خداى من آن را درباره ى کسى بجا مى آورى که شایستگى کیفر تو را (براى خود) انکار نمى کند، و نفس خود را از سزاوار بودن عقاب تو منزه و پاک نمى داند،
̶ آن رفتار را به کسى مى کنى اى خداى من که ترسش از تو از طمع و آزش در (رحمت) تو بیشتر است، و به کسى که نومیدیش از نجات (آتش) از امیدواریش براى رهائى (از آن) استوارتر مى باشد، (و این) نه به جهت آنست که نومیدیش نومیدى از رحمت یا طمعش از روى فریب خوردن (از رحمت تو) باشد، بلکه براى آنست که نیکیهایش میان بدیهایش اندک و دلیلهایش در همه ى دادخواهیها و گناهان او سست است، و
̶ اما تو اى خداى من شایسته اى که صدیقان و بسیار راستگویان (پیامبران) به (رحمت) تو مغرور نشده و فریب نمى خورند، و گناهکاران از (عفو) تو نومید نگردند زیرا تو پروردگار بزرگى مى باشى که کسى را از فضل و احسان خود باز نمى دارد، و همه ى حق خویش را از کسى نمى گیرد،
̶ و ذکر و یاد تو (تسبیح و تحمید و تهلیل و مانند آنها) برتر است از یاد شدگان و نامهاى تو پاک و پاکیزه است از اینکه حسب و نسب داران به آن نامیده شوند، و نعمتت در همه ى آفریدگان پراکنده است، پس تو را است سپاس بر آن عطا و بخشش اى پروردگار جهانیان
1ـ ستایش حق تعالی:
ستایش سزاوار خداوندی است که کس نتواند از فرمان قضایش سرپیچد و مانعی نیست که وی را از اعطای عطایا، باز دارد. و صنعت هیچ صنعتگری به پای صنعت او نرسد. بخشنده بیدریغ است. اوست که بدایع خلقت را به سرشت و صنایع گوناگون وجود را با حکمت خویش استوار ساخت... .
2 - تجدید عهد و میثاق با خدا:
پروردگارا به سوی تو روی آورم. و به ربوبیت تو گواهی دهم. و اعتراف کنم که تو تربیت کننده و پرورنده منی. و بازگشتم به سوی توست. مرا با نعمت آغاز فرمودی قبل از این که چیز قابل ذکری باشم... .
3ـ خود شناسی:
و قبل از هدایت مرا با صنع زیبایت مورد رأفت و نعمتهای بیکرانت قرار دادی. آفرینشم را از قطره آبی روان پدید آوردی. و در تاریکیهای سهگانه جنینی سکونتم دادی: میان خون و گوشت و پوست. و مرا شاهد آفرینش خویش نگرداندی و هیچیک از امورم را به خودم وانگذاشتی... .
4ـ راز آفرینش انسان:
ولی مرا برای هدفی عالی یعنی هدایت (و رسیدن به کمال) موجودی کامل و سالم به دنیا آوردی. و در آن هنگام که کودکی خردسال در گهواره بودم، از حوادث حفظ کردی. و مرا از شیر شیرین و گوارا تغذیه نمودی. و دلهای پرستاران را به جانب من معطوف داشتی. و با محبت مادران به من گرمی و فروغ بخشیدی... .
5ـ تربیت انسان در دانشگاه الهی:
تا این که با گوهر سخن، مرا ناطق و گویا ساختی. و نعمتهای بیکرانت را بر من تمام کردی. و سال به سال بر رشد و تربیت من افزودی. تا این که فطرت و سرنوشتم، به کمال انسانی رسید. و از نظر توان اعتدال یافت. حجتت را بر من تمام کردی که معرفت و شناختت را به من الهام فرمودی... .
6ـ نعمتهای خداوند:
آری این لطف تو بود که از خاک پاک عنصر مرا بیافریدی. و راضی نشدی ای خدایم که نعمتی را از من دریغ داری. بلکه مرا از انواع وسائل زندگی برخوردار ساختی. با اقدام عظیم و مرحمت بیکرانت بر من . و با احسان عمیم خود نسبت به من، تا این که همه نعماتت را درباره من تکمیل فرمودی... .
7ـ شهادت به بیکرانی نعمتهای الهی:
الهی! من به حقیقت ایمانم، گواهی دهم. و نیز به تصمیمات متیقن خود و به توحید صریح و خالصم
و به باطن نادیدنی نهادم. و پیوستهای جریان نور دیدهام. و خطوط ترسیم شده بر صفحه پیشانیام، و روزنههای تنفسیام، و نرمههای تیغه بینیام. و آوازگیرهای پرده گوشم و آنچه در درون لبهای من پنهان است... .
8ـ ناتوانی بشر از بجا آوردن شکر الهی:
گواهی میدهم ای پروردگار که اگر در طول قرون و اعصار زنده بمانم و بکوشم تا شکر یکی از نعمات تو بجا آورم، نتوانم مگر باز هم توفیق تو رفیقم شود، که آن خود مزید نعمت و مستوجب شکر دیگر، و ستایش جدید و ریشهدار باشد... .
9ـ ستایش خدای یگانه:
بنابر این من با تمام جد و جهد و توش و توانم تا آنجا که وسعم میرسد با ایمان و یقین قلبی گواهی میدهم. و اظهار میدارم:
حمد و ستایش خدایی را که فرزندی ندارد تا میراثبرش باشد. و در فرمانروایی نه شریکی دارد تا با وی در آفرینش بر ضدیت برخیزد و نه دستیاری دارد تا در ساختن جهان به وی کمک دهد... .
10ـ خواستههای یک انسان متعالی:
خداوندا، چنان کن که از تو بیم داشته باشم، آنچنان که گویی تو را میبینم و مرا با تقوایت رستگار کن! اما به خاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر کن که سرنوشت من به خیر و صلاح من باشد. و در تقدیراتت خیر و برکت به من عطا فرما!
11ـ سپاس به تربیتهای الهی:
خداوندا! ستایش از آن توست که مرا آفریدی. و مرا شنوا و بینا گرداندی! و ستایش سزاوار توست که مرا بیافریدی و خلقتم را نیکو بیاراستی. به خاطر لطفی که به من داشتی والا... .
12ـ نیازهای تربیتی از خدا:
و مرا بر مشکلات روزگار، و کشمکش شبها و روزها یاری فرمای! و مرا از رنجهای این جهان و محنتهای آن جهان نجات بده و از شر بدیهایی که ستمکاران در زمین میکنند نگاه بدار... .
13ـ شکایت به پیشگاه خداوند:
خدایا! مرا به که وا میگذاری؟ آیا به خویشاوندی که پیوند خویشاوندی را خواهد گسست؟ یا به بیگانه که بر من بر آشفتد؟ یا به کسانی که مرا به استضعاف و استثمار کشانند؟ در صورتی که تو پروردگار من و مالک سرنوشت منی؟
14ـ ای مربی پیامبران و فرستنده کتب آسمانی:
ای خدای من و ای خدای پدران من! ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب، و ای پروردگار جبرائیل، میکائیل و اسرافیل. و ای تربیت کننده محمد، خاتم پیامبران و فرزندان برگزیدهاش. ای فرو فرستنده تورات، انجیل زبور و فرقان ... .
15ـ تو پناهگاه منی:
تو پناهگاه منی، به هنگامی که راهها با همه وسعت، بر من صعب و دشوار شوند و فراخنای زمین بر من تنگ گردد. و اگر رحمت تو نبود من اکنون جزء هلاک شدگان بودم. و تو مرا از خطاهایم باز میداری. و اگر پردهپوشی تو نبود از رسوایان بودم.
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .
- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه
"خــــداوندا"
در تمام روزهای سپری شده از زندگی مان،
در تک تک ثانیه ها،
از اینکه همدم غم هایمان شدی،
تو را سپاس می گوییم.
از اینکه خطاهایمان را می بخشی،
و همچنان برکت می دهی،
تو را شکر می گوییم.
نامت،آرامش و وجودت،امید و عشق می دهد.
حتی در سخت ترین لحظات،
می ستاییم تو را،
ای خداوند عظیم و مهربان.
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم
زندگی سرخی سیبی ست که افتاده به خاک
... به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم
آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است
در به در ، در پی گم کردن مقصد رفتیم . . .
من یاد گرفتم همه را دوست بدارم و حتی بس بیش از این،عاشقانه دوست بدارم
من از تو یاد گرفتم همه انسان ها بسی با ارزشند و همه بر در عالم نقشی از خود می زنند.
من از تو یاد گرفتم ار بدی هست،نور نیکی بسی گسترده است و من یاد گرفتم وسعت دید دلم افزون و افزون تر کنم،
همه چیز ببینم،بشنوم،بدی هاشان قاب دیوار نکنم و خوبی ها به زیر خاک
همه را فرصت میدهی پروردگارا،تو همانی که تار و پود<بخشش>را با حوصله بافته ای
و چه خوبی،تو ای بهترین...
من از تو یاد گرفتم تک تک عالم خلقت،همه موجودات را عاشقانه،تا نهایت دوست بدارم
کلینیک خدا
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگیام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق و دوستی نیاز دارم،
تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود
و آنها دیگر نمیتوانستند به قلب خالیام خون برسانند.
به بخش ارتوپد رفتم چون دیگر نمیتوانستم با دوستانم باشم و آنها را در
آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمیتوانستم دیدم را از اشتباهات
اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنواییام شکایت کردم، معلوم شد که مدتی است که صدای
خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید، نمیشنوم ...!
خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد.
به شکرانهاش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات
راستینش برایم تجویز کرده است، استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم
و زمانی که به بستر میروم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم...
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمهای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
آمده بودم و در قلبت را زدم ،تو بودی اما در باز نکردی…
حال آمده ای به در خانه ام،من هستم ولی در را باز نمی کنم…
یادت هست؟!
آمدم به در قلبت و آرام گفتم:
«ای بنده ی من!
ای عزیزتر از هر چه آفریده ام!
در را باز کن…
آمده ام تا صدایت را بشنوم…
آمده ام تا همه بدی ها و گناهان و پلیدی ها را از قلبت بیرون کنم…
آمده ام سلطان قلبت شوم…
آمده ام در قلبت جای گیرم و قلبت را بهترینِ قلب ها کنم…»
تو پشت در بودی،اما در نگشودی و حرفی نزدی…
حال تو آمده ای به در خانه ام و فریاد می زنی و می گویی:
«ای خدای من!
ای آفریننده ی هر چه هست!
در را باز کن و این غم را از من بگیر…
بگیر که دیگر تاب تحملش را ندارم…»
من پشت در هستم،اما در نمی گشایم…
در نمی گشایم…
می خواهم صدای زیبایت را بشنوم…
می خواهم تو را نزدیکِ خود نگه دارم…
اگر در باز کنم و غمَت را بگیرم، تو می روی…
می روی و از من دور می شوی…
می روی میان شیاطین،هوا و هوس ها و پلیدی ها…
می روی و دیگر بر نمی گردی…
من دوستت دارم و نمی خواهم بروی…
بروی و از من دور شوی…
نمی خواهم تنها رهایت کنم،در میان شیاطین و هوس ها و پلیدی ها…
فریاد بزن…
دعا کن…
مرا بخوان…
گله کن…
درِ خانه ام را بکوب…
اما…
اما نرو و از من دور نشو…
بنده ی عزیزتر از هر چه آفریده ام
! الهی!
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی،
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی،
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی.
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی،
باز کن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی
پیش از اینها فکر می کردم که خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برف کوچمی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان
رعدو برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوقان، نعره توفنده اش
دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او مهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
بیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوست جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خداست
هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذایش آتش است
تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
با همین قصه، دلم مشغول بود
خواب هایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم
در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعرهایم، بی صدا
در طنین خنده ای خشم خدا
نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
گفتگو با خدا
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا
زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت اینجا خانه ی خوب خداست
گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نماز ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد
گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟
گفت: آری، خانه ای او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مادر مهربان است
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچکس با دشمن خود، قهر نیست
قهر او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی، از من به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خواب و خیال بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
پله پله تا ملاقات خدا
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا
سفره ی دل را برایش باز کنم
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مقل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل باران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر می کردم خدا…
خدایا من حواسم به همه هست به جز تو
پس تو هم حق داری، حواست به همه باشه به جز من . . .
.
.
.
از تصادف جان سالم بدر برده بود
و می گفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است
و خدا همچنان لبخند می زد . . .
حاج اسماعیل دولابی:
با خداحرف بزن با مخلوق اگر اشتباه حرف بزنی مچت را میگیرد...
اما خدا اینطور نیست.خدا به حرفهایت گوش میدهد و تو درست حرف زدن را یاد میگیری..
هرجا حدیثی، آیه ای، دعایی به دلت خورد، بایست؛
مبادا یک وقت بگذری و بروی، صبر کن؛
رزق معنوی خیلی مخفی تر از رزق مادی است؛
یک نفر از دری، دیواری می گوید و در حقیقت خداست؛
که با زبان دیگران با شما حرف می زند...
پروردگارا! مرا به قضایت دلخوش کن، و سینه ام را به موارد حکمت گشاده فرما و به من اطمینان ده که به سبب آن اقرار کنم که قضای تو جز به آنچه خیر است روان نشده است.
آتشی که نمى سوزاند
" ابراهیم " را
و دریایى که غرق نمی کند
" موسى " را
کودکی که مادرش او را
به دست موجهاى " نیل " می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، " نمی توانند "
پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او " قدمی بردار "
اگر کسى به اندازه ریگهاى پراکنده بیابان و به عدد قطرات باران در طول دنیا در خدمت مادر بِایستد، نمىتواند حقّ یک روز را که مادر، او را در شکمش حمل کرده است، ادا کند.
لذتی که در «کوفت» گفتن مامان هست در «قربونت برم» هیچکس نیست!
حضرت موسى (علیه السلام ) در مناجات خود در کوه طور عرض کرد:
یا اله العالمین (اى معبود جهانیان ).
جواب شنید: لبیک (یعنى نداى تورا پذیرفتم ).
سپس عرض کرد: یا اله المحسنین (اى خداى نیکوکاران ) همان جواب را شنید سپس عرض کرد: یا اله المطیعین : (اى خداى اطاعت کنندگان ) باز همان پاسخ را شنید.
سپس عرض کرد: یا اله العاصین (اى خداى گنهکاران ).
سه بار در پاسخ شنید: لبیک ، لبیک لبیک .
موسى (علیه السلام ) عرض کرد: خدایا چرا، در دفعه چهارم ، سه بار پاسخم دادى ؟!
خداوند به او خطاب کرد: عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران و اطاعت کنندگان به نیکى و اطاعت خود، اعتماد دارند، ولى گنهکاران جز به فضل من ، پناهى ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسى پناهنده شوند؟!.
مرحوم هیدجی
دیوانی دارد، او قضیه جالبی نقل می کند،
می گوید: در محله ای فرد مقدسی زندگی می کرد ،
شبی برای عبادت به مسجد رفت .
مسجد خالی بود،
دو رکعت نماز که به جا آورد،
صدای خش خشی از گوشه های مسجد شنید،
با خود گفت :
پس من تنها در مسجد نیستم ،
کس دیگری هم گویی در مسجد هست ،
سپس شیطان او را وسوسه کرد و شروع کرد با صدای بلدتر نماز خواندن ((ولا الضالین )) را با مدّ تمام کشیدن !
به خیال این که فردا آن ناآشنا،
در ده و محلّه منتشر می کند که فلانی ،
دیشب در مسجد، تا صبح مشغول راز و نیاز بود و نماز نافله به جا می آورد.
این مقدس مآب بیچاره ، به همین خیال ، حتی شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول نماز و راز بود.
صبح که هوا روشن شد،
وقتی که خواست از مسجد خارج شود،
دید سگی نحیف و ضعیف از گوشه شبستان آمد و از در بیرون رفت .
یک باره فهمید که همه آن خش خش ها،
از این سگ بوده که از سرمای شب ،
به داخل مسجد پناه آورده است و همه نماز نافله ها و گریه ها و اشکهای جناب مقدس هم به جای تقربا الی الله ،
تقربا الی الکلب بوده است .
مومن با نماز و روزه و عباداتی که انجام می دهد به خدا می گوید که گرچه در طریق تو فشار زیادی به من وارد می شود و درد می کشم ولی با وجود همه اینها باز هم خواهان توأم
از تابناک:
اعترافات مکارترین دشمن امیرالمؤمنین(ع)
کد خبر: ۳۳۵۲۶۴تاریخ انتشار: ۰۸ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۶
هنگامی که سختترین دشمن امیرالمؤمنین(ع) در نامهای که به معاویه هشدار میدهد اگر بیخیال مالیات مصر نشود، زنگ رسوایی معاویه را به صدا در میآورد و فضایل امام علی(ع) را نقل میکند تا تاریخ بدانند در حق او چه جفایی شده است!
به گزارش فارس، علامه امینی در کتاب «الغدیر» خود نامی از شعرایی برده است که درباره فضیلت و منقبت ساقی کوثر امام علی(ع) قصیدهها و غزلهایی سرودهاند، جالب اینکه یکی از این شعرا «عمروعاص» مکارترین دشمنان امیرالمؤمنین(ع) است.
قصیده عمروعاص که به قصیده «جُلجُلیه» معروف است، در واقع جواب نامهای است که عمروعاص به معاویه نوشته است، چرا که معاویه از او خواسته بود خراج مصر را بپردازد و او را به خاطر امتناع از پرداختن خراج سرزنش و توبیخ کرده بود، در این ابیات عمروعاص بارها و بارها به مقام شامخ ولایت امام علی(ع) اعتراف کرده و چوب شماتت را بر سر معاویه کوبیده است.
اسحاقی درباره علت سروده شدن قصیده جلجیله عمروعاص در «لطائف اخبار الدول» میگوید: معاویه در نامهای به عمر بن عاص نوشت: نامههایی مکرر مبنی بر مطالبه خراج مصر به تو نوشتم اما تو امتناع کرده، آن را حواله میدهی و خراج را نمیفرستی، برای آخرین بار و آن هم با تأکید میگویم که خراج مصر را برایم ارسال کن، معاویه وقتی این ابیات را عمروعاص شنید دیگر متعرض او نشد و خراج مصر را از او طلب نکرد.
به مناسبت سالروز شهادت امیرالمؤمنین امام علی(ع) ترجمه فارسی این قصیده را که توسط حجتالاسلام محمدحسن شفیعی شاهرودی انجام گرفته است، به ترتیب ابیات میآید:
1-ای معاویه! درباره حال من و چند و چون کارم خود را به نادانی نزن و قدمی از راه حق عدول نکن
2 - آیا فراموش کردهای آن روز که تو زر و زیور حکومت به تن میکردی، چگونه با نیرنگ و حیله اهل دمشق را فریب دادم؟!
3 - گروه گروه شتابان به تو روی میکردند و مانند گاوهای رمیده ناله و جزع آنها بلند بود.
- فراموش کردهای که به آنها گفتم: نماز واجب بدون وجود تو مورد قبول خداوند نیست؟!
5 - پس به دین پشت کرده و به نماز اعتنایی نمیکردند و این گله رمیده را به سوی گرد و غبار جنگ هدایت کردم.
6 - و آن زمان که در برابر پیشوای هدایت عصیان و تمرد کردی در حالی که در لشکرش مردان دلیری بود.
7 - گفتی: آیا با افراد نامبارک و بدی که مثل گاوهای گنگ هستند به جنگ اهل تقوا و درایت بروم؟!
8 - گفتم: آری! برخیز که من جنگ را با این کسی که خدا به او برتری داده است، بهترین کار میدانم.
9 - این من بودم که آنها را برانگیختم تا با سید اوصیاء علی(ع) به بهانه خونخواهی آن مرد احمق (عثمان) جنگ کنند.
- این من بودم که به لشکرت این نیرنگ را آموختم که نیزههایی که بر آنها قرآن زده بودند در میان گرد و غبار برافراشتند.
11 - و به افرادت آموختم که برای آنکه شیر بیشه جوانمردی از کشتن شما صرف نظر کند عورتتان را نمایان کنید.
12 - پس گنهکاران ستمگر علیه حیدر قیام کردند و از مشعل فروزان و گرمابخش هدایت دور نگاه داشته شدند.
13 - آیا فراموش کردهای که چگونه با ابوموسی اشعری در «دومة الجندل» مذاکره کردم.
14 - به نرمی سخن میگویم و طرف مقابل در خیراندیشی من طمع میکند در حالی که تیرهای مکر من در مواضع کشنده از بدن او فرو رفته است.
15 - به راحتی در آوردن کفش از پا، نیرنگ حیدر را از خلافت خلع کردم (و جامعه خلافت را از قامت علی در آوردم)
- و جامعه خلاقت را مانند انگشتری که به انگشت میکنند، بر تو پوشانیدم در حالی که تو خود از خلافت مأیوس بودی
17. و تو را بر منبر شامخ و بلند پیامبر اکرم(ص) بدون آنکه شمشیر تیزکنی و به جنگ بر آیی، بالا بردم.
18 - هر چند که تو شایسته این بلندی و صاحب مقام و کمال نبودی.
19 - و لشکری از منافقان اهل عراق را به حرکت در آوردم که مانند آن بود که جنوب و شمال را با هم همراه کنی.
20 - و این من بودم که نام تو را به افقهای دور دست رساندم که مانند راه بردن الاغی با بار، سخت بود.
21 - ای پسر هند جگر خوار! اینکه تو مرا نشناسی بسیار بر من سنگین است.
- اگر من وزیر و مشاور تو نبودم، هیچگاه مردم از تو اطاعت نمیکردند و بدون وجود من تو را نمیپذیرفتند.
23 - اگر من نبودم تو همانند زنان در خانه مینشستی و از منزلت خارج نمیشدی.
24 - ای پسر هند! ما از روی نادای تو را در برابر «نبأ عظیم» و بهترین انسانها یار کردیم.
25 - و هنگامی که تو را بالای سر مردم و در رأس امور قرار دادیم خود از پست به پایینترین درجات رفتیم و به اسفل سافلین فرو افتادیم.
26 - در حالی که چه بسیار از مصطفی صفات و فضایل مخصوص علی را شنیده بودیم.
27 - آن روز که پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم بر منبر بالا رفت و امر خدا را در حالی که کاروانها هنوز نرفته بودند به همه ابلاغ کردند.
28 - او دست علی را در دست خویش گرفته بود و به همه نشان داد و با صدای بلند به امر خداوند عزیز و بلند مرتبه ندا داد:
- «ای مردم! آیا من بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم (و بر شما ولایت مطلقه ندارم)»؟ گفتند: آری! و هر چه میخواهی انجام بده.
30 - پس حکومت بر مؤمنان را از جانب خداوند به او مخصوص گردانید و اوست که خلافت خود را به هر که بخواهد میبخشد.
31 - و فرمود: «هر کس من مولای اویم از امروز این علی (ع) مولایی شایسته برای اوست».
32 - و دعا کرد: «ای خداوند ذوالجلال! دوست موالیان او باش و دشمنان برادر رسولت را دشمن بدار!
33 - ای مردم! پیمانی را که نسبت به عترت من بستهاید، نشکنید که هر کس از پیروی آنها جدا شود در آخرت به من دسترسی نخواهد داشت.
34 - پس استاد تو وقتی که دید گره محکم پیمان ولایت و زعامت حیدر قابل گسستن نیست، بخ بخ گویان به او تبریک گفت.
35 - رسول خدا(ص) گفت: «علی ولی شما است و بر شما است که او را در میان خود حفظ کنید و همان طور که با من رفتار میکردید با او برخورد کنید.
36 - و ما به همراه کردار و اعمال خود در پایینترین درجه جهنم خواهیم بود.
37 - فردای قیامت -که روز شرمندگی ماست - خون عثمان ما را نجات نخواهد داد.
38 - علی که در قیامت به واسطه خدا و رسول در نهایت عزت است در آن روز دشمن ما خواهد بود.
39 - آن گاه خداوند متعال است نسبت به وقایعی که رخ داده و ما در آنها دور از حق و در جبهه باطل بودیم، از ما حسابرسی میکند.
40 - آن روز که پرده از رخ حقیقت برداشته میشود، ما هیچ عذری نداریم و وای بر تو و من از این حال در روز قیامت.
41 - ای پسر هند! در برابر پیمانی که با من بسته بودی و به آن وفا نکردی، بهشت را فروختی.
42 - برای رسیدن به مال ناچیز دنیا در برابر نعمت بیپایان و فراوان آخرت، آخرتت را از دست داد. 43 - صبح کردی و دیدی مردم پیرامونت را گرفتهاند و حکومت برایت آماده شده، حکومتی که از دیگری به تو رسیده و ناپایدار است.
44 - تو مثل صیادی بودی که تور میاندازد و انسانها فریب میدهی و تشنگان را از نهر آب دور میکنی.
45 - گویا «لیلة الهریر» را در جنگ صفین با آن همه ترس و وحشتی که داشت فراموش کردهای. 46 - چنان ناتوان شده بودی که از ترس دلیر مردی که به تو روی کرده بود مانند شتر مرغ به خود غائط کردی.
47 - هنگامی که لشکر گمراهی را از هم پاشید و همچون شیری ویرانگر تو را به هلاک افکند.
48 - در تنگنای بسیار شدیدی قرار گرفته بودی و میدان گسترده برایت تنگ راههای باریک شده بود.
49 - به من گفتی: ای عمرو! از چنگال جنگاوری نیرومند که چون سیل سرازیر میشود به کجا فرار کنیم؟
50 - مگر آنکه تو ای عمرو! در برابر حملا مکرر او حیلهای کنی، کاری بکنی که قلب من در تب و تاب است.
51 - آن گاه که حکومتت کامل نشده بود قول دادی که هر مقامی به دست میآوردی با من نصف کنی.
52 - من هم برخاستم و با سرعت به کار افتادم تا آنجا که دامن لباسم را (در برابر امیرالمؤمنین) بالا زدم و عورتم را نمایان کردم
53 - پس حیای او موجب شد که روی خود را بپوشاند و از قتل من منصرف شود و این چیزی است که عقل تو بدان قد نمیدهد.
54 - اما تو از ترس دلیری او مثل بید به خود میلرزیدی.
55 - وقتی که حکومت بر مردم را به دست آوردی و عصای فرمانروایی به دستت رسید
56 - کوههایی از مال و جاه و ملک فراوان به دیگران عطا کردی و به من و به اندازه یک ذره خردل هم ندادی.
57 - حکومت مصر را به عبدالملک بخشیدی و این کار تو جز ستم در حق من چیزی نبود.
58 - هر چند که تو به آن (حکومت مصر) طمع داشتی، اما بدان که مرغ سنگخوار از دست شاهین گریخت (و این حکومت از دستت رفت)
- اگر از خیر حکومت مصر و خراج آن نگذری، من آماده و بیتاب کارزار و به هراس افکندن شما هستم.
60 - با سپاهی آماده و سرفراز و شمیرهایی تیز و نیزههای بر افراشته.
61 - پرده غرور تو را پاره خواهم کرد و خوابیده داغدار (یتیمانی که پدرانشان به خاطر تو کشته شدهاند) را بیدار میکنم (و علیه تو تحریک میکنم).
62 - تو از حکومت بر مؤمنان و ادعای خلافت دور هستی.
63 - تو به اندازه ذرهای در حکومت حقی نداری و قبل از تو اجدادت هم چنین حقی نداشتند.
64 - ای معاویه! چه نسبتی میتواند میان تو و علی باشد؟! علی چون شمشیری (بران) است و تو بمانند داسی (کند).
65 - علی که چون ستاره آسمان است کجا و تو که چون ریگی بیش نیستی کجا؟!
66 - ای معاویه! اگر تو در امر حکومت به آرزویت رسیدی، به خاطر آن بود که به گردن خود زنگوله رسوایی آویختم (و آگاه باش که در گردن من زنگولهای است که اگر گردنم را تکان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد).
از الف:
سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۲ , 30 July 2013 سیاسیاقتصادیاجتماعیفرهنگ و هنرگزارش تصویرییادداشت بینندگاندرباره ماارتباط با ما آرشیو تلکس پیوندها RSS
داخلی صفحه فرهنگ و هنر آرشیو خبر نظر منتشر شده۳۰ توصیه به دیگران
کد مطلب: 194213
واپسین روزهای مرد خدا چگونه میگذشت؟
زهیر توکلی، 7 مرداد 92
تاریخ انتشار : دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۸:۰۴
میگویند آن روزهای آخری که محمدرضا پهلوی هنوز از ایران نرفته بوده، مرحوم دکتر احسان نراقی را میخواهد تا شاید او راهی پیش پای محمدرضا بگذارد (شنیدهام مرحوم مهندس بازرگان را هم خواسته بوده) احسان نراقی میگوید: به شاه گفتم: مردم ایران شیعهاند. یک امام دارند که میگویند: قتل فی المحراب لشدّه عدله. (در محراب کشته شد به خاطر شدت عدلش). یک امام هم دارند که قرار است بیاید و عدل را در جهان برقرار کند و اینها منتظرش هستند. مابین این دو امام هم یک امام حسین دارند که زیر بار یزید نرفته و شهید شده است. اینها را دیگر نمیشود جمع و جورشان کرد.
امروز میخواهم به امید خدا درباره همین جمله « قتل فی المحراب لشده عدله» بنویسم. میخواهم قدری مشهورات را کنار بزنیم و درست نگاه بکنیم به یک سیاستمدار شکستخورده، به یک ابرمرد تنها در آخرین روزهایش. بله؛ فدایت شوم! یک سیاستمدار شکستخورده و یک رهبر تنها مانده که به آخر خط رسیده. بِهِت برنخورد! امام من و شما شکست خورد. میگویید: نه؟ با هم بخوانیم:
«نوف بکالی» گوید: امیر مؤمنان - درود خدا بر او - این خطبه را در کوفه برای ما ایراد فرمود، در حالی که بر روی تخته سنگی که «جَعده پسر هُبَیره مَخزومی» آن را برای امام نصب کرد، ایستاده بود، با جبّه ای پشمین در بر، و بند شمشیر و پای افزارش از پوست درخت خرما، و پیشانی همایونش از سجده های بسیار چون زانوی اشتران، پینه بسته. پس چنین فرمود: ...ای مردم، من همان گونه که پیامبران، امّت های خویش را پند می دادند، شمایان را پند دادم و حقایق را از همه سو به گوشتان رساندم و آنچه را جانشینان پیامبران به بازماندگان شان گفتند، به شما گفتم و با تازیانه ام ادبتان کردم ولی به راه نیامدید، و بانگ هشدار بر آوردم ولی به هوش نیامدید و به فرمانم مجتمع نشدید.
شما را به خدا، آیا چشم به راه امام دیگری جز من هستید تا راه را به شما بنمایاند و همراهتان باشد؟ آگاه باشید، بی شک آن هدایت و سعادتی که در زمان رسول خدا - درود خدا بر او و خاندانش - روی آورده بود، پشت کرده است و آن گمراهی که در آن زمان پشت کرده بود، روی آورده است.
آری، بندگان شایسته خدا آماده کوچیدنند و دنیای اندک و فانی را به آخرت بزرگ و باقی فروخته اند. راستی برادرانمان که در نبرد صفّین خونشان ریخته شد و شربت شهادت نوشیدند، هرگز ضرر ندیدند، زیرا امروز نیستند که شوکران غصّه را سر کشند و شرنگ اندوه را به کامشان ریزند. به خدا سوگند، به دیدار حق شتافتند و پاداششان را دریافت کردند و از ظلم آباد و غمستانی که در آن بودند، در خانه امن و شادی جایشان دادند.
آه کجایند برادرانم که در خطّ خدا حرکت کردند و تا آخرین لحظه حیات، مسیر حق را وانگذاشتند؟ کجاست «عمّار»؟ کجاست «ابن تیهان»؟ کجاست «ذو الشّهادتین»؟ کجا هستند دیگر برادرانم که با شهادت پیمان بسته بودند و سرانجام به خیل شهدا پیوستند و سرهاشان را برای پلیدان و پلشتان به هدیه بردند؟
راوی گوید: آنگاه امام دست بر محاسن شریف و نورانی خود زد و سخت گریست، سپس فرمود: دریغا بر برادرانم، آنان که قرآن را تلاوت کردند و به دقّت به کار بستند، واجبات را نیک اندیشیدند و بپا داشتند، سنّت را زنده کردند و بدعتها را ریشه کن ساختند، و چون فرمان جهاد صادر میشد، به جبهه ها میشتافتند و به فرمانده دل میسپردند و اطمینان میکردند و آنگاه از او پیروی مینمودند.
سپس به آواز بلند فریاد برآورد: «الجهاد، الجهاد» ای بندگان خدا. آگاه باشید من هم امروز لشکر بسیج کنم، پس هر کس آماده حرکت به سوی خداست باید پای در رکاب کند.
«نوف» گوید: امام - درود خدا بر او - فرزندش «حسین» - علیه السّلام - را با ده هزار سپاهی، و «قیس بن سعد» - رحمت خدا بر او - را با ده هزار دیگر، و «ابو ایّوب انصاری» را هم با ده هزار نفر، و دیگر فرماندهان را با گروههای مختلف آماده ساخت که به نبردگاه صفّین بازگرداند. امّا هنوز جمعه نیامده بود که ابن ملجم ملعون بر آن حضرت ضربت زد و سپاهیان همه بازگشتند و ما چونان رمه ای بودیم، شبان از دست داده که گرگ ها از هر سو به آن حمله میکردند.
( خطبه ۱۸۱ نهج البلاغه، ترجمه بنیاد نهج البلاغه)
***
خودمانیم؛ علی، همان علی که در قلعه خیبر را با یک دست از جا درمیآورد، همان شیری که سر و دُم گرگهای عرب را یکی پس از دیگری میافکند و میبُرَد، همان جنگاوری که در صفین فقط در لیله الهریر که صعبناکترین روز جنگ بود که تا فردا سحرجنگیدند، یکقلم، پانصد و بیست و سه نفر را به دم ذوالفقارش به دیار خاموشان میفرستد (مروج الذهب مسعودی، جلد دوم، صفحه ۳۸۹) باری؛ همان علی بالای منبر دست بر محاسن شریفش بگیرد و به سختی بگرید؟ آن هم پیش چشم دوست و دشمن؟ این جز شکست چه معنایی دارد؟ دیدید که این خطبه احتمالاً آخرین خطبه آن یگانه دورانها بوده است و به جمعه بعدی نرسیده است تا آن خداوندگار سخن، یک بار دیگر خطبه بخواند چرا که سرانجام علی به آرزویش رسید و آنچه از خدای خود مرگ میخواست و میگفت : «متی تخضب هذه بهذه، ام متی یبعث اشقاها» (کی میشود که این -و اشاره میکرد یه محاسن شریفش- به این -و اشاره میکرد به سر مبارکش- خضاب شود یا کی برانگیخته میشود بدفرجامترین و شومسرانجامترین مرد این طایفه یا این دنیا»
بالاخره همان شد و مولود کعبه به پروردگار کعبه قسم خورد که رَستگار شدم و اشقی الاشقیاء، عبد الرحمن ابن ملجم مرادی، شمشیر زهراب داده بر فرق علی فرود آورد و ریش او به خون سرش رنگ خورد و همه مردم کوفه و شاید همه مردم دنیا شنیدند این فریاد را : «تهدّمت والله ارکان الهدی و انفصلت العروه الوثقی. قتل ابن عم المصطفی قتل علی المرتضی قتله اشقی الاشقیاء». او جبرئیل بود.
اگر میخواهید مطمئن شوید که حرف من درست است و به حساب دو دو تا چهار تای سیاسی، علی پسر ابوطالب -علیه السلام- در حالی از دنیا رفت که شکست خورده بود، این یکی خطبه را بخوانید:
« آگاه باشید که من شب و روز، و آشکار و نهان شمایان را به نبرد با اینان فراخواندم و گفتم پیش از آنکه به جنگتان آیند به جنگشان روید. به خدا سوگند، مردمی که در خانه هاشان نشینند تا دشمن به سراغشان آید، قطعاً ذلیل و خوار شوند. شما آن قدر امروز و فردا کردید و به این و آن پاس دادید تا سیل غارتگران، شما را درنوردید و شهرتان سقوط کرد. اینک لشکر معاویه به سرکردگی مرد «غامدی» به «شهر انبار» درآمده و «حسّان بن حسّان» فرماندار مرا کشته و سپاهیان شما را از مرزها گریزانده است. به من خبر رسیده که بعضی از لشکریان دشمن بر زنان مسلمان و دیگر زنانی که در پناه دولت اسلامند، هجوم برده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره آنان را به یغما برده اند، و هیچ مردی یاور و مدافع آنها نبوده جز ناله و التماس آنان به دشمن. آنگاه غارتگران باد به غبغب افکنده و بی آنکه کشته و مجروحی بر جای گذارند، باز گشته اند. فریاد از این سستی! به راستی مردن به از این ماندن! ای شگفتا و شگفتا به خدا سوگند، همدستی و همداستانی لشکر معاویه بر باطلشان، و جدایی و ناهماهنگی شمایان از حقّتان، دل را می میرانَد و لشکر اندوه را بر آدمی چیره میسازد. رویتان سیاه باد و اندوهتان پایدار که آماج تیرهای بلایید. از هر سو مورد تاخت و تازید، امّا به پا نمیخیزید. بر شما حمله و هجوم آرند و اموالتان را به غارت برند، و شما دست بسته نشسته اید و دفاع نمیکنید.
آنها با ظلم بر شما، خدای را نافرمانی کنند، و شمایان با تن آسایی و ذلّت پذیری، بدان رضایت دهید. وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولت گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورت سرما فرو افتد. شما ای تن پروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد میگریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد؟ ای مشابه مردان که از مردانگی دورید، و ای کودکفکران و حجلهاندیشان، دوست میداشتم اصلًا شما را نمیدیدم و نمیشناختم این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است. خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینه ام را از خشم آکندید، و جرعه های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کار شکنیتان اندیشه ام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابو طالب دلیر مرد است امّا از دانش نبرد بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقه تر هست من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهاده ام. امّا چه کنم، آن را که فرمانش نبرند، مثل کسی است که رای و نظر و نقشهای ندارد.»
(نهج البلاغه، خطبه۲۷، ترجمه بنیاد نهج البلاغه، با تصرفی در ترجمه آخرین جمله)
فکر نکنم دیگر حرف و حدیث باقی مانده باشد. این خطبه هم مربوط به اواخر دوران خلافت آن حضرت-علیه السلام- در کوفه است؛ دورانی که معاویه، جنگ صددرصد باخته صفین را با علم کردن قرآنها بر سر نیزه و دعوت به حکمیت قرآن به یک برد سیاسی تبدیل کرد (دعوت به داوری مشتی ورق که میان دو جلد فراهم آمده! احمقانهتر از این در طول تاریخ شنیدهاید؟) او که پیش از جنگ صفین، والی شام بود که خلیفه وقت مسلمین عزلش کرده بود ولی زیر بار عزل نمیرفت، پس از حکمیت، شأن تازهای پیدا کرد، چون اصلاً به لحاظ حقوقی، دعوا سر این بود که؛
۱- علی-علیه السلام- خلیفه است و او معاویه را عزل کرده است پس معاویه باید کنار برود و حکومت شام را واگذار کند.
۲- معاویه خونخواه عثمان بود ولی آخر او چهکاره بود؟ عثمان خانوادهای داشت که آنها میبایست ادعای قصاص کنند نه معاویه. ضمناً آن که خودش را کشید کنار و به کمک عثمان نیامد تا او را کشتند، معاویه بود و برعکس، آن که تا نهایت توان سعی کرد حد وسط میان عثمان و مخالفان او را بگیرد و نگذارد کار به خلیفهکشی منجر شود، علی بود. (درستش هم همین بود، زیرا یک سر دعوا میرسید به بازماندههای ابوبکر از قبیل دخترش عایشه و شوهرخواهر عایشه یعنی زبیر و طلحه که خویشاوند ابوبکر بود و سر دیگر دعوا میرسید به بنی امیه و پشت پرده اعتراض و انقلاب علیه عثمان، جنگ قدرت بود؛ البته در این فتنه، اشخاص خوشنیتی مثل مالک اشتر هم بودند که برای نهی از منکر به میان کار آمده بودند)
بنابراین، اصلا موضوع حکمیت، تعیین یا برکناری خلیفه نبود ولی ابوموسی اشعری که از طرف کوفیان، یعنی از طرف سپاه علی-علیه السلام- حکم شده بود، علی را برکنار کرد و از آن طرف عمروعاص، معاویه را منصوب کرد-نفرین خدا بر هر دو- و در جریان این کمدی که در زیارت حضرت امیر در روز غدیر، «سفه التحکیم» یعنی سفاهت و سبکمغزی حکمیت خوانده شده است، برای نخستین بار، معاویه در چنین جایگاهی طرح شد و این است دورنمایی از آن جمله معروف حضرت امیر-علیه السلام- : «الدهر انزلنی ثمّ انزلنی حتی یقول الناس:علی و معاویه»؛ (روزگار مرا پایین آورد، سپس باز هم مرا پایین آورد تا کار به این جا رسیده که مردم میگویند: علی و معاویه.)
پس از حکمیت، معاویه ولو این که خلیفه نشده بود، با این گارد جدید که من خلیفهام و مستند به حکمیت نیز بود، به دمشق بازگشت گو این که کوفیان نتیجه حکمیت را نپذیرفتند ولی معاویه میتوانست مانور بدهد که آنها جر زدند و نتیجه حکمیت، برکناری علی و نصب من بوده است. از آن طرف علی -علیه السلام- با سپاهی به کوفه بازگشت که ده ماه جنگیده بودند و تا یک تار مویی پیروزی رفته بودند ولی نه تنها پیروز نشده بودند، با بذر یک فتنه عظیمتر یعنی فتنه خوارج به کوفه بازگشته بودند؛ چرا که گروهی بزرگ از سپاه، کسانی که ده ماه پیش در رکاب علی میرفتند که فتنه بنیامیه را ریشهکن کنند، اکنون علی و معاویه هر دو را تکفیر میکردند. گروهی دیگر بریده بودند زیرا علی چه برای آنها آورده بود؟ در زمان خلفای قبلی، آن همه کشورگشایی و آن همه غنیمت از ایران و روم و آن همه احترام به نسبتهای قبیلگی و رعایت کردن شیخوخیتها در تقسیم غنایم و آن همه سیادت و سروری که عرب بر عجم پیدا کرده بود. اما علی چه؟ همهاش جنگ داخلی و ستیز میان عرب و قدرت گرفتن این سرخچهرگان، این بندگان آزاد شده (مقصودشان ایرانیان مسلمان بود. یک بار اشعث ابن قیس، صراحتاً به مولا -علیه السلام- اعتراض کرد که: تو آخرش این سرخچهرگان را بر ما مسلط میکنی. این را شیخ صدوق در امالی روایت کرده) و بر هم زدن آداب عربی و احترامات قبیلگی و بزرگتر کوچکتری در تقسیم بیت المال (بخوانید کنار گذاشتن تبعیض «عُمَری» که به عرب بیشتر از عجم میداد و به حجازی بیشتر از یمنی و به قریش بیشتر از غیرقریش و به اصحاب پیغمبر بیشتر از دیگران؛ بی خود نیست که امثال طلحه و زبیر شوریدند؛ از قدیم گفتهاند: پوله! جون که نیست!)
این است حال علی و روزگارش که این چنین در تنهایی و بیکسی به سر میآید و به شهادت کرانه میکند. چه علی و کدام علی؟ چه کسی او را شناخت؟ هیچکس. خودش عین خیالش نبود. میگفت: لاتزیدنی کثره الناس حولی عزّه و لا تفرّقهم عنّی وحشه و لو اسلمنی الناس جمیعا لماکن متضرّعا؛ اجتماع مردم بر گِرد من چیزی به عزّت من نمیافزاید و پراکنده شدنشان از دور من، چیزی بر تنهایی من اضافه نمیکند و اگر مردم همه با هم مرا تسلیم کنند، من زار و زبون نخواهم شد. (مفاتیح الجنان، زیارت روز غدیر)
«در یکی از راههای مدینه با رسول خدا همسفر بودم؛ به باغی پوشیده از درختان سرسبز رسیدیم. گفتم: یا رسول اللَّه! چه باغ زیبایی است! فرمود: هر چند زیبا است اما تو را در بهشت باغی زیباتر از این است. سپس به باغ دیگر رسیدیم. گفتم: یا رسول اللَّه! عجب باغ زیبایی است! فرمود: برای تو زیباتر از آن در بهشت خواهد بود. از هفت باغ گذشتیم و هر بار که گفتم: چقدر زیبا و سرسبز است! فرمود: تو را در بهشت بهتر از این باشد. هم چنان به راه خود ادامه دادیم تا به مکان خلوتی رسیدیم. در آن میان رسول خدا مرا در آغوش گرفت و گریست و گفت: «بأبی الوحید الشهید؛ پدرم فدای شهید تنها» عرض کردم: یا رسول اللَّه! چرا گریه می کنی؟ فرمود:« ضغائن فی صدور اقوام لایبدونها الا بعدی. فقلت: فی سلامة من دینی؟ قال: فی سلامة من دینک...کینههایی در دلهای این مردم است که آنها را آشکار نکنند تا من از دنیا بروم. گفتم: آیا این با سلامت دین من است؟ فرمود: آری، با سلامت دین تو است...» (کشف الغمه، ج ۱، ص ۹۸، مناقب خوارزمی، ص ۲۶، کنزالعمال، ج ۱۳، ص ۱۷۶، سلیم بن قیس هلالی، ص ۲۱.)
آیا چنین کسی شکست میخورد؟ او اصلاً مسالهاش پیروزی و شکست نیست. دیدید نوف بکالی در ابتدای خطبه ۱۸۱سیمای او را چگونه توصیف کرده است؟ « عَلَیْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَیْفِهِ لِیفٌ وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِیفٍ وَ کَأَنَّ جَبِینَهُ ثَفِنَةُ بَعِیرٍ: جبّهای پشمین در بر، و بند شمشیر و پای افزارش از پوست درخت خرما، و پیشانی همایونش از سجده های بسیار چون زانوی اشتران، پینه بسته.»
اکنون میخواهم لختی قلم را در وصف عبادت حضرت سجاد -علیه السلام- به اهتزاز درآورم و قصدی دارم از این شاخه شاخه کردن مطلب که آن را به زودی خواهید فهمید.
حضرت امام محمد باقر -علیه السلام- از عمّه پدرش بانو فاطمه دختر امیرالمؤمنین علی -علیهما السلام- روایت کردهاند که فاطمه از یکی از کنیزان علی ابن الحسین -علیه السلام – درباره حالات آن حضرت پرسید. آن کنیز در جواب گفت: مختصر کنم یا مفصل بگویم؟ گفت: مختصر کن. گفت: هیچگاه در روز برایش غذا نبردم و در شب رختخواب نگستردم. (بحار الانوار، جلد ۴۶، صفحه ۶۲) یعنی همه روزهای سال روزهدار و همه شبها تا سحر بیدار بود آن شهید زنده کربلا. همان که همیشه پس از سلام بر امام حسین -علیه السلام- بر او سلام میفرستیم و میگوییم: السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین.
«علی ابن الحسین» در سلام پایانی زیارت عاشورا، امام سجاد است نه علی اکبر(ع) بسیاری (از جمله خود من تا همین دو سال پیش) فکر میکنند که این علی ابن الحسین که در زیارت عاشورا مستقلاً پس از امام حسین -علیه السلام- بر او سلام میفرستیم، حضرت علی اکبر است ولی حق، آن است که در کربلا سه امام معصوم حضور داشتند: امام حسین -علیه السلام- امام علی ابن الحسین زین العابدین -علیه السلام- و امام محمد ابن علی باقر العلوم -علیه السلام- (ایشان در سال شصت و یک هجری، پنج ساله بودهاند و یکی از شاهدان عینی و راویان مقتل حسین -علیه السلام- حضرت محمد باقر -علیه السلام- است) وانگهی بلافاصله پس از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- یعنی ساعاتی پس از ظهر عاشورا، امام زنده و حجّت ناطق خدا بر زمین، کسی نبوده است جز علی ابن الحسین زین العابدین -علیه السلام-. به عبارت دیگر، اگر امامت امام حسین -علیه السلام- بعد از ظهر عاشورا تمام شد، امامت امام علی ابن الحسین-علیه السلام- بعد از ظهر عاشورا آغاز شد و طبیعی است که بلافاصله پس از سلام بر امام حسین-علیه السلام- بر دیگر امام عاشورا علی ابن الحسین سلام بفرستیم.
حضرت مولا(ع): امام و ولی امر حضرت فاطمه (س)
ما در تاریخ زندگی اهلبیت عصمت و طهارت-سلام الله علیهم اجمعین- به این نکتههای ظریف باید توجه کنیم. این چهارده انسان واقعی، این چهارده صورت تحقق یافته انسانیت، این چهارده انسان بالفعل و کامل، (نه مثل ما که بالقوه انسانیم و این همه نقص شخصیتی داریم) از نظر روحی، اتحاد مطلق با هم داشتند؛ این درست ولی در هر دورهای چند تن از این چهارده نفر با هم میزیستهاند و یکی بر دیگران حجت میبوده است. امام حسن مجتبی -علیه السلام- در دوران امامتشان، امام امام حسین -علیه السلام- بودند. به خاطر همین حتی پس از شهادت امام حسن-علیه السلام- و انتقال ماموریت به برادرشان حضرت اباعبدالله الحسین-علیه السلام- تا پایان حیات معاویه، عهدنامه صلح برادر را رعایت کردند. آن نامههای کذایی کوفیان، به یکباره پس از معاویه شروع نشد بلکه پس از شهادت امام حسن -علیه السلام- و در سالیانی که معاویه هنوز به درک جهنم واصل نشده بود نیز از جانب کوفیان دعوت به عمل آمد (مشابه همان دعوتی که بعدا در زمان یزید از امام حسین -علیه السلام- کردند و منجر به واقعه عاشورا شد البته در ابعادی کمتر) ولی آن جناب با استناد به تصمیم برادر بر صلح، آن دعوت را رد کردند.
مثال دیگر، این خبری است که بر سر منابر و در کتابها نقل میکنند که حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- به حضرت امیرالمؤمنین -علیه السلام- اعتراض میکند و با لحنی که آشکارا سرزنشبار است، به حضرت مولا -علیه السلام- خطاب میفرماید که: مثل جنینی که در رحم مادر بر گرد خود پیچیده، در خانه نشستهای و نمیروی حقت را بگیری؟ (نقل به مضمون). من یکی که این خبر را باور نمیکنم ابدا و حاضرم با خونم امضا کنم که مطلقاً چنین چیزی نبوده است و این، ستمی است که ما نادانسته به اهلبیت عصمت و طهارت-علیهم السلام اجمعین- روا میداریم. آخر یک لحظه پیش خود نیندیشیدهاند که مولا علی-علیه السلام- امام حضرت فاطمه-سلام الله علیها- بود؟ محال است که آن بانوی بینشان هستی، چنین حرفی به امام زمانش بزند؛ سهل است؛ حتی فکر و خیال چنین اعتراضی به خاطر مبارک آن «صدّیقه شهیده» نمیگذرد والا معنی «کلنا نور واحد: همه ما یک نور یکتا هستیم» چه میشود؟ معنی «اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد» چیست؟ مگر دو جان متحد، اعتراضی به هم میکنند؟ بازگردیم به سخن اصلیمان.
گریه امام زین العابدین(ع) به یاد عبادتهای جدّش علی(ع)
رسیدیم به آنجایی که میخواستم. این علی ابن الحسین که به او سجاد یعنی بسیار سجده کننده میگویند و زین العابدین میگویند یعنی عابدان به واسطه شباهت به او احساس زیبندگی و برازش میکنند یا این که عبادتهای او «عبادت» را زیبا و دگرگون کرده ( شاهد این ادعا: صحیفه سجادیه ) یا این که عبادت به چون علی ابن الحسین مردی میآید، نه به من و شما که عبادتمان یک ساز میزند و عادتمان ساز دیگری؛ پس اوست که برازنده عبادت است و عبادت است که برازنده اوست. این مردی که اهل زمانه به خاطر پینههای ضخیم روی پیشانی و کف دستها و حتی روی بینیاش که همه را به به خاک میمالید در پیشگاه پروردگار، او را ذوالثفنات لقب داده بودند یعنی کسی که پینهها دارد شبیه پینه زانوی شتر، چنین عابدی در مواجهه با عبادتهای علی ابن ابیطالب چه میگوید؟
روایت عجیبی از حضرت امام محمد باقر -علیه السلام- نقل شده است که برای این که روزهام خراب نشود، تاکید میکنم: مضمون آن را از حافظه برایتان میآورم. فرمودهاند که یک بار به پدرم عرض کردم: نه روز قراری میگیری نه شب آرام مییابی؛ نزدیک میشود که خود را هلاک کنی؛ نمیخواهی ساعتی دم بزنی؟ پدر فرمود که پسرم! برو آن کتاب را که عبادتهای جدّمان علی در آن شرح داده شده، برایم بیاور. رفتم و آوردم و از من گرفت و گشود و آغاز کرد به خواندن و همچنان که میخواند، اشک از چشمانش میجوشید و بر رویش روان میشد تا جایی که محاسنش از آب چشمش خیس شد. سرانجام سر برداشت و فرمود: من یقدر علی عباده علی ابن ابیطالب؟ کیست که توان داشته باشد مثل علی ابن ابیطالب عبادت کند؟
این یک جمله آخر، عین روایت است که بر ذهنم حک شده است: من یقدر علی عباده علی ابن ابیطالب؟
پدر و مادرم به فدای تو ای علی
با عرض تسلیت ایام شهادت مظلومانه مولای متقیان علی (ع)
حب علی(ع)
قا رسول اکرم (ص) فرمود: اگر تمام مردم دوستدار علی(ع) بن ابیطالب (ع) میشدند خداوند عالم، جهنم را خلق نمیفرمود.روزی حضرت رسول اکرم (ص) با عدهای از مسلمانان بیرون مسجد نشسته بودند. در این هنگام چهار نفر سیاه پوست تابوتی را به سمت قبرستان میبردند. پیامبر(ص) به آنها اشاره فرمود که جنازه را جلوتر بیاورند. چون جنازه را نزدیک حضرت آوردند. حضرت رسول خدا (ص) روپوش را از روی او گشود و فرمود: ای علی(ع) این شخص (رباح) غلام سیاه پوست (بنی نجار) است.
حضرت علی(ع)با مشاهده آن مرد سیاهپوست فرمود: آقا یا رسولاللّه این غلام هر وقت مرا میدید شاد میشد و میگفت من ترا دوست دارم.
وقتی که حضرت رسول اکرم (ص) این سخن را شنید، برخاست و دستور فرمود، که جنازه را غسل دهند.
سپس لباس خود را به عنوانِ کفن بر تن مرده نمود و برای تشیع جنازه خود حضرت براه افتاد.
در بین راه صدای عجیبی از آسمانها بلند شد. پیامبر فرمود: این صدای نزول هفتاد هزار فرشته است که برای تشییع جنازه این غلام سیاه آمدهاند.
سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را بر خاک نهاد و سنگ لحد را چید. وقتی کار دفن غلام به پایان رسید حضرت رسول خدا (ص) خطاب به حضرت علی(ع)فرمود یا علی(ع) نعمتهای بهشتی که بر این غلام میرسد همه به خاطر محبت و دوست داشتن توست.
چون ابوبکر مسند خلافت را از امیرالمؤمنین علیهالسلام غصب کرد، و در برابر فشار اعتراضات مردم به ویژه احتجاجات علی علیهالسلام قرار گرفت، در خانه خودش را به وی مردم بست، و سپس به مسجد آمد و خطاب به مردم گفت:
«اقیلونی اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم»
مرا رها کنید، مرا رها کنید، من برتر و افضل شما نیستم در حالی که علی علیهالسلام در میان شما است. [1] .
و در حدیثی از انس بن مالک آمده است که یک دانشمند یهودی پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شد، و چون از «وصی» پیامبر سؤال کرد، او را به حضور «ابوبکر» آوردهاند.
یهودی گفت: من سؤالاتی دارم که جز پیامبر و یا وصی او کس دیگر نمیتواند آنها را جواب گوید: ابوبکر گفت: هر چه میخواهی سؤال کن.
یهودی: مرا خبر ده از چیزی که برای خدا نیست، و از آنچه در نزد او نیست، و آنچه را که خدا آن را نمیداند!!
ابوبکر چون خود را مرد میدان ندید، فورا یهودی را متهم کرد و گفت: اینها سؤالات افراد بیدین است و آنگاه قصد کرد وی را تنبیه نماید.
ابنعباس خطاب به ابوبکر گفت: با مرد یهودی انصاف نکردید، یا جوابش را بگویید و یا به حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام روید، زیرا من از پیامبر خدا شنیدم که او را دعا کرد...
ابوبکر و یهودی و همراهان به خانه علی علیهالسلام آمده و سؤال یهودی را مطرح ساختند. حضرت در جواب او فرمود:
اما آنچه را که خدا نمیداند عقیده شما یهودیها است که میگوئید «عزیر فرزند خدا است» در حالی که او برای خویش فرزندی قائل نیست.
و در مورد سؤال دومتان ظلم و ستم است که نزد خدا اینها وجود ندارد.
و اما این که در سؤال سوم پرسیدهاید آن چیست که برای خدا نیست؟ آن شریک و همتا است که پروردگار عالم از آن مبرّا است.
چون یهودی این جوابها درست را شنید، زبان به اظهار «شهادت» گشوده و گفت:
«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا رسولالله، واشهد انک وصی رسولالله» در حالی که ابوبکر و مسلمانان حاضر این صحنه را تماشا میکردند، با شادی و خوشحالی زبان به تحسین علی علیهالسلام گشودند و بالاتفاق گفتند:
«یا علی! یا مفرج الکرب!» ای علی! ای مرد بزرگواری که غمها و غصهها را از ما برطرف کردی! [2] .
و بدین طریق عظمت علمی و فضیلت وی را بر خود تأیید کردند. [3] .
پی نوشت ها:
[1] حق الیقین شبر ج1 ص180 و با تفاوت الفاظ مختصر کنزالعمال ج5 ص631 ش14112 و ص607 ش14073 و ص600 ش 14064 الامامة والسیاسة دینوری ج1 ص 14 تاریخ طبری ج2 ص450 و460 شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید ج17 ص155 و156 و ج6 ص20.
[2] المجتبی لا بن درید ص35 به نقل از الغدیر ج7 ص 178 مناقب ابنشهر آشوب ج2 صلی الله علیه و آله 257.
[3] نقل از آفتاب، ولایت ص 212-211.
از تابناک:
دیوار مسجد کوفه ترک برداشت
همزمان با سالروز ضربت خوردن امیرالمؤمنین(ع) بخشی از دیوار مسجد کوفه ترک برداشت؛
کد خبر: ۳۳۵۳۰۷تاریخ انتشار: ۰۸ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۴
صبرت که تمام شد ،
نرو
معرفت تازه از آن لحظه آغاز میشود . . .
ترسم از آن است
آنقدر پیر شوم ،
که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم ...!
روزها از پی هم می گذرند.........
نیما یوشیج در جشن یک سالگی تولد فرزندش نوشت ...
پسرم ...
یک بهار، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ...
از این پس .... همه چیز ِ جهان ....تکراریست ...
همه چیز جز
مهربانی
خــــدا تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود،
تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد،
با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت،
تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد،
تنهاکسی است که وقتی همه رفتند میماند،
وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود
و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن.
مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد
رفت .
استاد خردمند گفت : تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و
دشنام دهد پولی بده .
تا دوازده ماه هر کسی به جوان حمله می کرد جوان به او پولی
می داد .
آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعد را بیاموزد .
استاد گفت : به شهر برو و برایم غذا بخر .
همین که مرد رفت استاد خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه
میانبر کنار دروازه به شهر رفت .
وقتی مرد جوان رسید ، استاد شروع کرد به توهین کردن به او .
جوان به گدا گفت : عالی است ! یک سال مجبور بودم به هر کسی
که به من توهین می کرد پول بدهم اما حالا می توانم مجانی فحش
بشنوم ، بدون آنکه پشیزی خرج کنم .
استاد وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داده و گفت : برای گام
بعدی آماده ای چون یاد گرفتی به روی مشکلات بخندی !...
شاید همه روزها خوب نباشند اما جیزی خوب در هر روز وجود دارد
البته گنده لافزنان متکبر دشنامهای خود را امر به معروف و آینه نهاده شده توسط دیگران روبروی وجود بزدلشان را دشنام می پندارند!
فضایل و فواید نماز اول وقت و ثمرات آن در دنیا و آخرت :
۱- نماز اول وقت سبب ازدیاد رزق و روزی و مایه برکت خانه است .
۲- نماز اول وقت متصل خواهد بود به نماز امام عصر ولی الله الاعظم (عج) .
۳- نماز اول وقت در پنج وقتِ شبانهروز تمرینی است برای پاسخگویی سریع به ندای
پرصلابت منجی عالم یوسف زهرا امام زمان (عج) در روز ظهور وقتی تکیه بر کعبه زند
و با صدای رسایی که همه عالم بشنوند ، فریاد برآورد : «اَنَا بَقیَّةُ الله»
۴- نماز اول وقت نشانه شیعه علی (ع) و ایمان واقعی است .
۵- کسی که نمازش را اوّل وقت بخواند، جزء غافلین شمرده نخواهد شد .
۶- شیطانِ لعین پیوسته از بنیآدم ، خائف و گریزان است تا وقتی که نمازهای پنجگانه
را در اوقات خودش به جا آورد ؛ اما وقتی آنها را به تأخیر اندازد ، شیطان بر او جرأت
پیدا کرده و او را به گناهان بزرگ وا میدارد .
۷- نماز اوّل وقت و مواظبت بر طلوع و غروب خورشید ، سبب راحتی هنگام مرگ و
برطرف شدن غم و اندوه و نجات از دوزخ میشود و امیرالمؤمنین چنین پاداشی را
برای او ضمانت فرموده است .
۸- نماز اوّل وقت سبب تلقین شهادتین است هنگام مردن توسط خود حضرت عزرائیل
۹- کسی که بدون عذر نمازش را تأخیر اندازد ، مورد خطاب خدا در قرآن است که
میفرماید : (وای بر نمازگزاران ، آنانی که از نمازشان غفلت میکنند) .
۱۰- هنگامی که وقت نماز فرا میرسد ، فرشتهای بین مردم فریاد میزند : ای مردم !
به پا خیزید و آتشی که افروختهاید ، با نمازتان خاموش کنید .
۱۱- بنا به فرموده اشرف کائنات عالم که جز از سرچشمه وحی سخنی نفرموده است
، نماز اوّل وقت محبوبترین کارها نزد خداست ؛ سپس نیکی به پدر و مادر و سپس
جهاد .
۱۲- نماز اوّل وقت موجب رضوان خدا ، وسط وقت عفو خدا و آخر وقت غفران
خداست .
۱۳- به شفاعت حضرت خاتم (ص) نخواهد رسید کسی که : نماز واجب خود را از وقت
خودش به تأخیر اندازد .
۱۴- کسی که مواظبت کند از نماز اول وقت ، روز قیامت سندی در دست خواهد
داشت که با آن داخل بهشت خواهد شد .
۱۵- حضرت موسی (ع) به خداوند عرض کردند : پاداش کسی که نمازش را اول وقت
به جا آورد ، چیست ؟ ؛ فرمود : خواستههایش را برآورده و بهشتم را برای او مباح
میگردانم
برای کدامین گناه خود استغفار بگویم خدایا...؟
آن چنان درگیر خود شده ام که لحظه هایم دلتنگ حضورت شده اند...
آن چنان سخت دنیا را می نگرم
که نگاهم از نور رحمت تو خالی شده است...
آن چنان بی صبرانه گوش به دنیا سپرده ام
که دیگر نجوای رحیمانه ی تو را نمی شنوم...
تو خود از همه کس به من آگاه تری
و نزدیکتر!
پس تو را به خودت قسم!
ببخش بر من همه ی گناهانم را...
و بگذر از من
اگر ندانسته در میان تمام مشغولیت های دنیا
لحظه ای تو را فراموش کرده ام!
آمین...
ای مهربانترین مهربانان!
سلام. ممنون. ----------------------------------------------------------------------بارونید یا آسمون؟واز کجا به اینترنت وصل می شوید؟
سلام استاد عبادات قبول
آسمونم
از خونه وصل میشم
سلام.
ممنون.
قسمتی از وصیت امام علی به امام حسن:
تو را به ترس از خدا وصیت مى کنم ، اى فرزندم ، و به ملازمت امر او و آباد ساختن دل خود به یاد او و دست زدن در ریسمان او. کدام ریسمان از ریسمانى که میان تو و خداى توست ، محکمتر است ، هرگاه در آن دست زنى ؟ دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند.
دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند.
نکته های ناب از نهج البلاغه
لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ (حکمت ۶۷)
از بخشش اندک شرم مدار که محروم کردن، از آن کمتر است .
-2 لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ (حکمت ۱۵۲)
آنچه روى مىآورد، باز مىگردد، و چیزى که باز گردد گویى هرگز نبوده است.
۳- عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ (حکمت ۱۵۸)
برادرت را با احسانى که در حق او مىکنى سرزنش کن، و شر او را با بخشش باز گردان.
۴- رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ (حکمت ۳۰۱)
فرستاده تو بیانگر میزان عقل تو، و نامه تو گویاترین سخنگوى تو است.
۵- مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ (حکمت ۳۴۶)
آبروى تو چون یخى جامد است که درخواست آن را قطره قطره آب مىکند، پس بنگر که آن را نزد چه کسى فرو مىریزى.
۶- مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ وَ الْأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ (حکمت ۳۶۳)
شتاب پیش از توانایى بر کار، و سستى پس از به دست آوردن فرصت از بىخردى است.
۷- مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَةً إِلَّا مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً (حکمت ۴۵۰)
هیچ کس شوخى بیجا نکند جز آن که مقدارى از عقل خویش را از دست بدهد.
۸- یَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِیرِ حَتَّى تَکُونَ الْآفَةُ فِی التَّدْبِیرِ (حکمت ۴۵۹)
تقدیر الهى چنان بر محاسبات ما چیره شود که تدبیر، سبب آفت زدگى باشد.
۹- أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُوَ (حکمت ۳۷۰ )
اى مردم از خدا بترسید، هیچ کس بیهوده آفریده نشد تا به بازى پردازد.
۱۰- اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ (حکمت ۳۲۴)
از نافرمانى خدا در خلوتها بپرهیزید، زیرا همان که گواه است، داورى کند .
۱۱- لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ (حکمت ۱۵۳)
انسان شکیبا، پیروزى را از دست نمىدهد، هر چند زمان آن طولانى شود.
۱۲- لَا یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ: الْعَافِیَةِ وَ الْغِنَى (حکمت ۴۲۶)
سزاوار نیست که بنده خدا به دو خصلت اعتماد کنند: تندرستى، و توانگرى.
انسان شکیبا، پیروزى را از دست نمىدهد، هر چند زمان آن طولانى شود.
*همانا این دلها همانند بدنها افسرده میشوند، پس برای شادابی دلها، سخنان زیبای حکمت آمیز را بجویید.
*هنگامی که از چیزی میترسی، خود را در آن بیفکن، زیرا گاهی ترسیدن از چیزی، از خود آن سخت تر است.
*نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای برشرافت خود گذارد.
*احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقلترین خلق بداند.
*عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد.
*دو گرسنهاند که هیچگاه سیر نشوند: طالب علم و طالب دنیا.
*از نافرمانی خدا در خلوتها بپرهیزید؛ زیرا همان که گواه است داوری کند.
*انسان در زیر زبان خویش پنهان است.
*پوزش طلبیدن نشان خردمندی است.
*نادانی دردناک ترین دردهاست.
*سه کار شرم برنمیدارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا در برابر معلم و گرفتن حق خود.
* با مردم طوری رفتار کنید که اگر مردید بر شما اشک بریزند و اگر زنده ماندید با اشتیاق سوی شما آیند.
* زبان تربیت نشده درندهای است که اگر رهایش کنی میگزد.
* هشدار! هشدار! به خدا سوگند چنان پرده پوشی کرده؛ که پنداری تو را بخشیده است.
* بخشنده باش؛ اما زیاده روی نکن، در زندگی حسابگر باش؛ اما سخت گیر نباش.
*بزرگترین ترس بیخردی است.
* ترسناکترین تنهایی خودپسندی است.
* عیب تو تا آنجا که روزگار با تو هماهنگ باشد، پنهان است.
* چون دنیا به کسی روی آورد، نیکیهای دیگران را به او نسبت دهند، و چون از او روی برگرداند خوبیهای او را نیز برباید.
*آنکه تو را هشدار دهد، چون کسی است که مژده داده است.
* اگر بر دشمنت دست یافتی، بخشیدن او را شکرانه پیروزی قرار ده.
*بخشندگی آدمی او را محبوب مخالفانش میکند و بخلش او را نزد فرزندانش هم منفور میسازد.
* برترین زهد، پنهان داشتن زهد است.
احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقلترین خلق بداند.
چقدر زیباست:
دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند.
از دعاهاى امام علیه السلام است در درخواست عفو و گذشت و رحمت و مهربانى (از خدا)
̶ بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و شهوت و خواهش مرا از هر حرام (جدا ساز) بشکن و حرص و آز مرا از هر گناهى دور گردان، و مرا از آزار رساندن به هر مرد و زن باایمان و به هر مرد و زن مسلمان بازدار،
̶ بار خدایا هر بنده اى که درباره ى من آنچه را بر او حرام کرده اى بجا آورده، و پرده ى آنچه را بر او منع نموده اى دریده، و حق مرا برده و مرده، یا زنده است و حق من نزد او بجا مانده باشد پس او را در ستمى که به من کرده بیامرز و در حقى که از من برده درگذر، و از آنچه درباره ى من بجا آورده آگاه مساز و بر اثر آنچه به من خواسته (و آزار) روا داشته رسوایش مکن، و عفو و گذشت از ایشان را که بکار بردم، و صدقه و بخششى را که بر ایشان بخشیدم پاکیزه ترین بخششهاى بخشندگان، و بالاترین عطاهاى تقرب جویان (به درگاه خود) قرار ده،
̶ و مرا از عفو و گذشتم از ایشان به عفوت، و از دعا و درخواستم براى آنان به رحمتت عوض (پاداش) عطا فرما تا هر یک از ما به احسان تو نیکبخت شود، و هر کدام از ما به سبب نعمتت رهائى یابد،
̶ بار خدایا هر بنده اى از بندگانت که از من عقوبت و شکنجه اى یافته، یا از جانب من آزارى به او رسیده، یا از من یا به وسیله ى من ستمى به او رخ داده و حق او را از دست داده و دادخواهى از حقش را از میان برده باشم، پس بر محمد و آل او درود فرست، و او را از توانگرى خود از من خوشنود ساز، و از جانب خویش حق او را بى کم و کاست عطا فرما،
̶ سپس مرا از چیزى (کیفرى) که فرمان تو باعث آن مى شود نگاهدار، و از آنچه عدل تو به آن حکم مى کند رهائى ده زیرا توانائى من از تحمل انتقام و کیفر تو برنمى آید، و نیروى من با خشم تو برابرى نتواند کرد، پس اگر تو مرا به حق جزا دهى هلاکم مى نمائى، و اگر به رحمتت نپوشانى تباهم مى سازى،
̶ بار خدایا از تو درخواست مى کنم که به من ببخشى اى خداى من چیزى را که بخشیدن آن از تو چیزى نمى کاهد، و برداشتن بارى را از تو مى خواهم که برداشتن آن ترا گرانبار نمى گرداند،
̶ از تو درخواست مى کنم که به من ببخشى اى خداى من نفس مرا که آن را نیافریدى تا از بدى آن خود را باز دارى، و یا به سبب آن به سودى راه جوئى، ولى آن را آفریدى براى ثابت کردن (بندگان) قدرت و توانائیت (را) بر آفریدن مانند آن، و براى حجت و دلیل آوردن بر آفریدن شبیه آن
̶ و از تو مى خواهم که گناهم را از من برگیرى (بیامرزى) که زیر بار رفتن آن مرا سنگین کرده، و از تو یارى مى طلبم بر آنچه سنگینى (کیفر) آن مرا گرانبار نموده،
̶ پس بر محمد و آل او درود فرست، و نفس مرا با اینکه به خود ستم کرده ببخش، و رحمتت را به برداشتن بار گرانم بگمار، زیرا چه بسا رحمت تو به بدکاران رسیده، و چه بسا عفو تو ستمکاران را فرا گرفته،
̶ پس بر محمد و آل او درود فرست، و مرا پیشواى کسانى گردان که به گذشت خود آنها را از افتادنگاههاى خطاکاران به پا داشته (نگهدارى کرده)اى و به توفیق خویش آنان را از مهلکه ها و گرفتاریهاى گنهکاران رهائى داده (آمرزیده)اى، پس از گیر خشمت رها شده ى عفوت گردیده، و از بند عدالتت آزاد شده ى احسان تو گشته اند،
̶ تو اگر چنین کنى (مرا پیشواى آنان گردانى)اى خداى من آن را درباره ى کسى بجا مى آورى که شایستگى کیفر تو را (براى خود) انکار نمى کند، و نفس خود را از سزاوار بودن عقاب تو منزه و پاک نمى داند،
̶ آن رفتار را به کسى مى کنى اى خداى من که ترسش از تو از طمع و آزش در (رحمت) تو بیشتر است، و به کسى که نومیدیش از نجات (آتش) از امیدواریش براى رهائى (از آن) استوارتر مى باشد، (و این) نه به جهت آنست که نومیدیش نومیدى از رحمت یا طمعش از روى فریب خوردن (از رحمت تو) باشد، بلکه براى آنست که نیکیهایش میان بدیهایش اندک و دلیلهایش در همه ى دادخواهیها و گناهان او سست است، و
̶ اما تو اى خداى من شایسته اى که صدیقان و بسیار راستگویان (پیامبران) به (رحمت) تو مغرور نشده و فریب نمى خورند، و گناهکاران از (عفو) تو نومید نگردند زیرا تو پروردگار بزرگى مى باشى که کسى را از فضل و احسان خود باز نمى دارد، و همه ى حق خویش را از کسى نمى گیرد،
̶ و ذکر و یاد تو (تسبیح و تحمید و تهلیل و مانند آنها) برتر است از یاد شدگان و نامهاى تو پاک و پاکیزه است از اینکه حسب و نسب داران به آن نامیده شوند، و نعمتت در همه ى آفریدگان پراکنده است، پس تو را است سپاس بر آن عطا و بخشش اى پروردگار جهانیان
برگزیدهای از دعای امام حسین علیه السلام در عرفه
1ـ ستایش حق تعالی:
ستایش سزاوار خداوندی است که کس نتواند از فرمان قضایش سرپیچد و مانعی نیست که وی را از اعطای عطایا، باز دارد. و صنعت هیچ صنعتگری به پای صنعت او نرسد. بخشنده بیدریغ است. اوست که بدایع خلقت را به سرشت و صنایع گوناگون وجود را با حکمت خویش استوار ساخت... .
2 - تجدید عهد و میثاق با خدا:
پروردگارا به سوی تو روی آورم. و به ربوبیت تو گواهی دهم. و اعتراف کنم که تو تربیت کننده و پرورنده منی. و بازگشتم به سوی توست. مرا با نعمت آغاز فرمودی قبل از این که چیز قابل ذکری باشم... .
3ـ خود شناسی:
و قبل از هدایت مرا با صنع زیبایت مورد رأفت و نعمتهای بیکرانت قرار دادی. آفرینشم را از قطره آبی روان پدید آوردی. و در تاریکیهای سهگانه جنینی سکونتم دادی: میان خون و گوشت و پوست. و مرا شاهد آفرینش خویش نگرداندی و هیچیک از امورم را به خودم وانگذاشتی... .
4ـ راز آفرینش انسان:
ولی مرا برای هدفی عالی یعنی هدایت (و رسیدن به کمال) موجودی کامل و سالم به دنیا آوردی. و در آن هنگام که کودکی خردسال در گهواره بودم، از حوادث حفظ کردی. و مرا از شیر شیرین و گوارا تغذیه نمودی. و دلهای پرستاران را به جانب من معطوف داشتی. و با محبت مادران به من گرمی و فروغ بخشیدی... .
5ـ تربیت انسان در دانشگاه الهی:
تا این که با گوهر سخن، مرا ناطق و گویا ساختی. و نعمتهای بیکرانت را بر من تمام کردی. و سال به سال بر رشد و تربیت من افزودی. تا این که فطرت و سرنوشتم، به کمال انسانی رسید. و از نظر توان اعتدال یافت. حجتت را بر من تمام کردی که معرفت و شناختت را به من الهام فرمودی... .
6ـ نعمتهای خداوند:
آری این لطف تو بود که از خاک پاک عنصر مرا بیافریدی. و راضی نشدی ای خدایم که نعمتی را از من دریغ داری. بلکه مرا از انواع وسائل زندگی برخوردار ساختی. با اقدام عظیم و مرحمت بیکرانت بر من . و با احسان عمیم خود نسبت به من، تا این که همه نعماتت را درباره من تکمیل فرمودی... .
7ـ شهادت به بیکرانی نعمتهای الهی:
الهی! من به حقیقت ایمانم، گواهی دهم. و نیز به تصمیمات متیقن خود و به توحید صریح و خالصم
و به باطن نادیدنی نهادم. و پیوستهای جریان نور دیدهام. و خطوط ترسیم شده بر صفحه پیشانیام، و روزنههای تنفسیام، و نرمههای تیغه بینیام. و آوازگیرهای پرده گوشم و آنچه در درون لبهای من پنهان است... .
8ـ ناتوانی بشر از بجا آوردن شکر الهی:
گواهی میدهم ای پروردگار که اگر در طول قرون و اعصار زنده بمانم و بکوشم تا شکر یکی از نعمات تو بجا آورم، نتوانم مگر باز هم توفیق تو رفیقم شود، که آن خود مزید نعمت و مستوجب شکر دیگر، و ستایش جدید و ریشهدار باشد... .
9ـ ستایش خدای یگانه:
بنابر این من با تمام جد و جهد و توش و توانم تا آنجا که وسعم میرسد با ایمان و یقین قلبی گواهی میدهم. و اظهار میدارم:
حمد و ستایش خدایی را که فرزندی ندارد تا میراثبرش باشد. و در فرمانروایی نه شریکی دارد تا با وی در آفرینش بر ضدیت برخیزد و نه دستیاری دارد تا در ساختن جهان به وی کمک دهد... .
10ـ خواستههای یک انسان متعالی:
خداوندا، چنان کن که از تو بیم داشته باشم، آنچنان که گویی تو را میبینم و مرا با تقوایت رستگار کن! اما به خاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر کن که سرنوشت من به خیر و صلاح من باشد. و در تقدیراتت خیر و برکت به من عطا فرما!
11ـ سپاس به تربیتهای الهی:
خداوندا! ستایش از آن توست که مرا آفریدی. و مرا شنوا و بینا گرداندی! و ستایش سزاوار توست که مرا بیافریدی و خلقتم را نیکو بیاراستی. به خاطر لطفی که به من داشتی والا... .
12ـ نیازهای تربیتی از خدا:
و مرا بر مشکلات روزگار، و کشمکش شبها و روزها یاری فرمای! و مرا از رنجهای این جهان و محنتهای آن جهان نجات بده و از شر بدیهایی که ستمکاران در زمین میکنند نگاه بدار... .
13ـ شکایت به پیشگاه خداوند:
خدایا! مرا به که وا میگذاری؟ آیا به خویشاوندی که پیوند خویشاوندی را خواهد گسست؟ یا به بیگانه که بر من بر آشفتد؟ یا به کسانی که مرا به استضعاف و استثمار کشانند؟ در صورتی که تو پروردگار من و مالک سرنوشت منی؟
14ـ ای مربی پیامبران و فرستنده کتب آسمانی:
ای خدای من و ای خدای پدران من! ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب، و ای پروردگار جبرائیل، میکائیل و اسرافیل. و ای تربیت کننده محمد، خاتم پیامبران و فرزندان برگزیدهاش. ای فرو فرستنده تورات، انجیل زبور و فرقان ... .
15ـ تو پناهگاه منی:
تو پناهگاه منی، به هنگامی که راهها با همه وسعت، بر من صعب و دشوار شوند و فراخنای زمین بر من تنگ گردد. و اگر رحمت تو نبود من اکنون جزء هلاک شدگان بودم. و تو مرا از خطاهایم باز میداری. و اگر پردهپوشی تو نبود از رسوایان بودم.
دعای سی و هشتم صحیفه سجادیه
پروردگارا !!!!!!من به در گاه تو عذر می خواهم از اینکه
مظلومی به حضور من به او ظلمی رسیده باشد.
و من او را یاری نکرده باشم
و از اینکه معروفی از کسی به من رسیده باشد
و من شکر او را به جا نیاورده باشم
و از اینکه خطا کاری از من عذر خواسته باشد
و من عذرش را نپذیرفته باشم
و ازاینکه فقیری مضطر از من درخواست چیزی کند
و من بر او ایثار و عطا نکرده باشم
و از اینکه حقی از حقوق مومنی بر من لزوم یافته باشد
و من ادای آن حق به حد کمال نکرده باشم
و از اینکه عیب کسی بر من آشکار شود
ومن آن عیب را نپوشانیده و مستاور نکرده باشم
و هم از هر گناه که بر من پیش امد کرده
و من از او دوری نکرده باشم.
از همه این خطاها و امثال این گناهان
ای خدا به درگاهت عذر میخواهم
عذری که با ندامت و پشیمانی مقرون است.
و اگر امثال این گناهان برایم پیشامد کند
برایم پند آموز باشد
پروردگارا درود فرست بر محمد و صلی الله علیه و آله و سلم و آل پاکش
پشیمانیم را از معاصی گذشته
و عزمم را بر ترک آنچه از گناهان که در آینده پیش می آید، توبه قرار ده
توبه ای که موجب محبت و لطف تو با من شود،
ای خدا ای دوستدار توبه کنندگان
...و من او را یاری نکرده باشم.
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .
- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه
همیشه زیباست.
"خــــداوندا"
در تمام روزهای سپری شده از زندگی مان،
در تک تک ثانیه ها،
از اینکه همدم غم هایمان شدی،
تو را سپاس می گوییم.
از اینکه خطاهایمان را می بخشی،
و همچنان برکت می دهی،
تو را شکر می گوییم.
نامت،آرامش و وجودت،امید و عشق می دهد.
حتی در سخت ترین لحظات،
می ستاییم تو را،
ای خداوند عظیم و مهربان.
اگر هیچ وقت بعد از هر لبخندی خدا را شکر نمی کنید،
حقی نخواهید داشت بعد از هر اشکی او را سرزنش کنید.
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم
زندگی سرخی سیبی ست که افتاده به خاک
... به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم
آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است
در به در ، در پی گم کردن مقصد رفتیم . . .
بارالها!
روزشمار زندگانی را که نظر افکندم جز معرفت چیزی لابه لای خاطراتت نیافتم...
در ازدحام و انزوا/از تنگناها تا شاهراه های زندگی/ تنها تو را کنار خود یافتم
هر ثانیه ام تکرار توست...خداوندا وقتی نگذاشتی لحظه ای تنها بمانم،چگونه بی یاد تو با دیگران بر جا بمانم؟؟!!!
ماندی،دردهایم قسمت کردی،لحظه هایم ساختی,بودنت رنگ عشقی بر بوم دل پاشید و ماندنت باران عاشقی بر کوچه پس کوچه های هستی...
همه هیچ شدند و تو یگانه ماندی......
خداوندا
من یاد گرفتم همه را دوست بدارم و حتی بس بیش از این،عاشقانه دوست بدارم
من از تو یاد گرفتم همه انسان ها بسی با ارزشند و همه بر در عالم نقشی از خود می زنند.
من از تو یاد گرفتم ار بدی هست،نور نیکی بسی گسترده است و من یاد گرفتم وسعت دید دلم افزون و افزون تر کنم،
همه چیز ببینم،بشنوم،بدی هاشان قاب دیوار نکنم و خوبی ها به زیر خاک
همه را فرصت میدهی پروردگارا،تو همانی که تار و پود<بخشش>را با حوصله بافته ای
و چه خوبی،تو ای بهترین...
من از تو یاد گرفتم تک تک عالم خلقت،همه موجودات را عاشقانه،تا نهایت دوست بدارم
و بسی عشق بورزم...
کلینیک خدا
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگیام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق و دوستی نیاز دارم،
تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود
و آنها دیگر نمیتوانستند به قلب خالیام خون برسانند.
به بخش ارتوپد رفتم چون دیگر نمیتوانستم با دوستانم باشم و آنها را در
آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمیتوانستم دیدم را از اشتباهات
اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنواییام شکایت کردم، معلوم شد که مدتی است که صدای
خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید، نمیشنوم ...!
خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد.
به شکرانهاش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات
راستینش برایم تجویز کرده است، استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم
و زمانی که به بستر میروم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم...
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمهای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
یادت هست!
آمده بودم و در قلبت را زدم ،تو بودی اما در باز نکردی…
حال آمده ای به در خانه ام،من هستم ولی در را باز نمی کنم…
یادت هست؟!
آمدم به در قلبت و آرام گفتم:
«ای بنده ی من!
ای عزیزتر از هر چه آفریده ام!
در را باز کن…
آمده ام تا صدایت را بشنوم…
آمده ام تا همه بدی ها و گناهان و پلیدی ها را از قلبت بیرون کنم…
آمده ام سلطان قلبت شوم…
آمده ام در قلبت جای گیرم و قلبت را بهترینِ قلب ها کنم…»
تو پشت در بودی،اما در نگشودی و حرفی نزدی…
حال تو آمده ای به در خانه ام و فریاد می زنی و می گویی:
«ای خدای من!
ای آفریننده ی هر چه هست!
در را باز کن و این غم را از من بگیر…
بگیر که دیگر تاب تحملش را ندارم…»
من پشت در هستم،اما در نمی گشایم…
در نمی گشایم…
می خواهم صدای زیبایت را بشنوم…
می خواهم تو را نزدیکِ خود نگه دارم…
اگر در باز کنم و غمَت را بگیرم، تو می روی…
می روی و از من دور می شوی…
می روی میان شیاطین،هوا و هوس ها و پلیدی ها…
می روی و دیگر بر نمی گردی…
من دوستت دارم و نمی خواهم بروی…
بروی و از من دور شوی…
نمی خواهم تنها رهایت کنم،در میان شیاطین و هوس ها و پلیدی ها…
فریاد بزن…
دعا کن…
مرا بخوان…
گله کن…
درِ خانه ام را بکوب…
اما…
اما نرو و از من دور نشو…
بنده ی عزیزتر از هر چه آفریده ام
! الهی!
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی،
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی،
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی.
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی،
باز کن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی
پیش از اینها فکر می کردم که خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برف کوچمی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان
رعدو برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوقان، نعره توفنده اش
دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او مهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
بیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوست جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خداست
هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذایش آتش است
تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
با همین قصه، دلم مشغول بود
خواب هایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم
در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعرهایم، بی صدا
در طنین خنده ای خشم خدا
نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
گفتگو با خدا
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا
زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت اینجا خانه ی خوب خداست
گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نماز ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد
گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟
گفت: آری، خانه ای او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مادر مهربان است
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچکس با دشمن خود، قهر نیست
قهر او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی، از من به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خواب و خیال بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
پله پله تا ملاقات خدا
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا
سفره ی دل را برایش باز کنم
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مقل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل باران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر می کردم خدا…
خدایا من حواسم به همه هست به جز تو
پس تو هم حق داری، حواست به همه باشه به جز من . . .
.
.
.
از تصادف جان سالم بدر برده بود
و می گفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است
و خدا همچنان لبخند می زد . . .
یک جمله زیبا از طرف خدا :
“قبل از خواب دیگران را ببخش و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام” .
حاج اسماعیل دولابی:
با خداحرف بزن با مخلوق اگر اشتباه حرف بزنی مچت را میگیرد...
اما خدا اینطور نیست.خدا به حرفهایت گوش میدهد و تو درست حرف زدن را یاد میگیری..
آنها فقط از «فهمیدن» تو میترسند.
از «تن» تو- هر چقدر هم که قوی باشد- ترسی ندارند.
از گاو که گندهتر نمیشوی، میدوشندت!
از خر که قویتر نمیشوی، بارت میکنند!
از اسب که دوندهتر نمیشوی، سوارت میشوند!،
اما آنها فقط از «فهمیدن» تو میترسند
دکتر شریعتی
حکمت 25 نهج البلاغه
اى فرزند آدم !
زمانى که خدا را مى بینى که انواع نعمت ها را به تو مى رساند
در حالى که تو معصیت کارى ، بترس
عمیق
مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی می گوید:
هرجا حدیثی، آیه ای، دعایی به دلت خورد، بایست؛
مبادا یک وقت بگذری و بروی، صبر کن؛
رزق معنوی خیلی مخفی تر از رزق مادی است؛
یک نفر از دری، دیواری می گوید و در حقیقت خداست؛
که با زبان دیگران با شما حرف می زند...
پروردگارا! مرا به قضایت دلخوش کن، و سینه ام را به موارد حکمت گشاده فرما و به من اطمینان ده که به سبب آن اقرار کنم که قضای تو جز به آنچه خیر است روان نشده است.
« فرازی از نیایش35 صحیفه ی سجادیه»
دل بــســـپــار
آتشی که نمى سوزاند
" ابراهیم " را
و دریایى که غرق نمی کند
" موسى " را
کودکی که مادرش او را
به دست موجهاى " نیل " می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، " نمی توانند "
پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او " قدمی بردار "
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی
حـال نـداری ثـــواب کـنـی، گـنــاه نـکـن!
الهی!
آن خواهم که هیچ نخواهم...
علامه حسن زاده آملی
اگر کسى به اندازه ریگهاى پراکنده بیابان و به عدد قطرات باران در طول دنیا در خدمت مادر بِایستد، نمىتواند حقّ یک روز را که مادر، او را در شکمش حمل کرده است، ادا کند.
لذتی که در «کوفت» گفتن مامان هست در «قربونت برم» هیچکس نیست!
آقا جان
واژههایم امروز به ته کوچهٔ بنبست رسیدهاند!
پنجره ای بگشا به سوی چشم های منتظرم،
هوای دلم،سخت بارانیست!
و از نگاه خیس من،تا کوی تو رنگین کمانی به وسعت بهشت کشیده اند ...
میدانی با همه بدی .... چقدر دوستت دارم ؟
وقتی ندا می آید ((حی علی الصلوه))
خیلی وقاحت میخواهد که خدا شما را به نماز بخواند و
شما چشم در چشم دیگران بدوزید و توجه نکنید.
حضرت موسى (علیه السلام ) در مناجات خود در کوه طور عرض کرد:
یا اله العالمین (اى معبود جهانیان ).
جواب شنید: لبیک (یعنى نداى تورا پذیرفتم ).
سپس عرض کرد: یا اله المحسنین (اى خداى نیکوکاران ) همان جواب را شنید سپس عرض کرد: یا اله المطیعین : (اى خداى اطاعت کنندگان ) باز همان پاسخ را شنید.
سپس عرض کرد: یا اله العاصین (اى خداى گنهکاران ).
سه بار در پاسخ شنید: لبیک ، لبیک لبیک .
موسى (علیه السلام ) عرض کرد: خدایا چرا، در دفعه چهارم ، سه بار پاسخم دادى ؟!
خداوند به او خطاب کرد: عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران و اطاعت کنندگان به نیکى و اطاعت خود، اعتماد دارند، ولى گنهکاران جز به فضل من ، پناهى ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسى پناهنده شوند؟!.
آفرین
انا هارب منک الیک
من از تو بسوی تو فرار میکنم
فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی مفاتیح الجنان
........................
ظاهرش تناقض است آخه یعنی چی من از خدا بسوی خدا فرار
میکنم اما باطنش با یک مثال روشن میشه وقتی بچه ای کار بدی
میکنه و مادر اونو میبینه از مادر خجالت میکشه و فرار میکنه اما
ناگهان میبینی با گریه به سمت مادرش برمیگرده چون هیچ
پناهگاهی بجز مادر نداره...
کوچیک که بودم به مامانم می گفتم منو بترسون! وقتی منو می ترسوند از ترس می پریدم بغلش!
مرحوم هیدجی
دیوانی دارد، او قضیه جالبی نقل می کند،
می گوید: در محله ای فرد مقدسی زندگی می کرد ،
شبی برای عبادت به مسجد رفت .
مسجد خالی بود،
دو رکعت نماز که به جا آورد،
صدای خش خشی از گوشه های مسجد شنید،
با خود گفت :
پس من تنها در مسجد نیستم ،
کس دیگری هم گویی در مسجد هست ،
سپس شیطان او را وسوسه کرد و شروع کرد با صدای بلدتر نماز خواندن ((ولا الضالین )) را با مدّ تمام کشیدن !
به خیال این که فردا آن ناآشنا،
در ده و محلّه منتشر می کند که فلانی ،
دیشب در مسجد، تا صبح مشغول راز و نیاز بود و نماز نافله به جا می آورد.
این مقدس مآب بیچاره ، به همین خیال ، حتی شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول نماز و راز بود.
صبح که هوا روشن شد،
وقتی که خواست از مسجد خارج شود،
دید سگی نحیف و ضعیف از گوشه شبستان آمد و از در بیرون رفت .
یک باره فهمید که همه آن خش خش ها،
از این سگ بوده که از سرمای شب ،
به داخل مسجد پناه آورده است و همه نماز نافله ها و گریه ها و اشکهای جناب مقدس هم به جای تقربا الی الله ،
تقربا الی الکلب بوده است .
مومن با نماز و روزه و عباداتی که انجام می دهد به خدا می گوید که گرچه در طریق تو فشار زیادی به من وارد می شود و درد می کشم ولی با وجود همه اینها باز هم خواهان توأم
از عارفانه های مرحوم میرزا اسماعیل دولابی
روی پـــــرده کعــبهاین آیه حک شده اســت :
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ
و مـــن . . .
هنــــوز و تا همیشــه
به همین یک آیــه دلخــوشــــم
" بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم ! "
آفرین!
خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده ...
مهربانا هم بفهمانم هم نشانم بده من با تو چه خواهم شد .
از تابناک:
اعترافات مکارترین دشمن امیرالمؤمنین(ع)
کد خبر: ۳۳۵۲۶۴تاریخ انتشار: ۰۸ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۶
هنگامی که سختترین دشمن امیرالمؤمنین(ع) در نامهای که به معاویه هشدار میدهد اگر بیخیال مالیات مصر نشود، زنگ رسوایی معاویه را به صدا در میآورد و فضایل امام علی(ع) را نقل میکند تا تاریخ بدانند در حق او چه جفایی شده است!
به گزارش فارس، علامه امینی در کتاب «الغدیر» خود نامی از شعرایی برده است که درباره فضیلت و منقبت ساقی کوثر امام علی(ع) قصیدهها و غزلهایی سرودهاند، جالب اینکه یکی از این شعرا «عمروعاص» مکارترین دشمنان امیرالمؤمنین(ع) است.
قصیده عمروعاص که به قصیده «جُلجُلیه» معروف است، در واقع جواب نامهای است که عمروعاص به معاویه نوشته است، چرا که معاویه از او خواسته بود خراج مصر را بپردازد و او را به خاطر امتناع از پرداختن خراج سرزنش و توبیخ کرده بود، در این ابیات عمروعاص بارها و بارها به مقام شامخ ولایت امام علی(ع) اعتراف کرده و چوب شماتت را بر سر معاویه کوبیده است.
اسحاقی درباره علت سروده شدن قصیده جلجیله عمروعاص در «لطائف اخبار الدول» میگوید: معاویه در نامهای به عمر بن عاص نوشت: نامههایی مکرر مبنی بر مطالبه خراج مصر به تو نوشتم اما تو امتناع کرده، آن را حواله میدهی و خراج را نمیفرستی، برای آخرین بار و آن هم با تأکید میگویم که خراج مصر را برایم ارسال کن، معاویه وقتی این ابیات را عمروعاص شنید دیگر متعرض او نشد و خراج مصر را از او طلب نکرد.
به مناسبت سالروز شهادت امیرالمؤمنین امام علی(ع) ترجمه فارسی این قصیده را که توسط حجتالاسلام محمدحسن شفیعی شاهرودی انجام گرفته است، به ترتیب ابیات میآید:
1-ای معاویه! درباره حال من و چند و چون کارم خود را به نادانی نزن و قدمی از راه حق عدول نکن
2 - آیا فراموش کردهای آن روز که تو زر و زیور حکومت به تن میکردی، چگونه با نیرنگ و حیله اهل دمشق را فریب دادم؟!
3 - گروه گروه شتابان به تو روی میکردند و مانند گاوهای رمیده ناله و جزع آنها بلند بود.
- فراموش کردهای که به آنها گفتم: نماز واجب بدون وجود تو مورد قبول خداوند نیست؟!
5 - پس به دین پشت کرده و به نماز اعتنایی نمیکردند و این گله رمیده را به سوی گرد و غبار جنگ هدایت کردم.
6 - و آن زمان که در برابر پیشوای هدایت عصیان و تمرد کردی در حالی که در لشکرش مردان دلیری بود.
7 - گفتی: آیا با افراد نامبارک و بدی که مثل گاوهای گنگ هستند به جنگ اهل تقوا و درایت بروم؟!
8 - گفتم: آری! برخیز که من جنگ را با این کسی که خدا به او برتری داده است، بهترین کار میدانم.
9 - این من بودم که آنها را برانگیختم تا با سید اوصیاء علی(ع) به بهانه خونخواهی آن مرد احمق (عثمان) جنگ کنند.
- این من بودم که به لشکرت این نیرنگ را آموختم که نیزههایی که بر آنها قرآن زده بودند در میان گرد و غبار برافراشتند.
11 - و به افرادت آموختم که برای آنکه شیر بیشه جوانمردی از کشتن شما صرف نظر کند عورتتان را نمایان کنید.
12 - پس گنهکاران ستمگر علیه حیدر قیام کردند و از مشعل فروزان و گرمابخش هدایت دور نگاه داشته شدند.
13 - آیا فراموش کردهای که چگونه با ابوموسی اشعری در «دومة الجندل» مذاکره کردم.
14 - به نرمی سخن میگویم و طرف مقابل در خیراندیشی من طمع میکند در حالی که تیرهای مکر من در مواضع کشنده از بدن او فرو رفته است.
15 - به راحتی در آوردن کفش از پا، نیرنگ حیدر را از خلافت خلع کردم (و جامعه خلافت را از قامت علی در آوردم)
- و جامعه خلاقت را مانند انگشتری که به انگشت میکنند، بر تو پوشانیدم در حالی که تو خود از خلافت مأیوس بودی
17. و تو را بر منبر شامخ و بلند پیامبر اکرم(ص) بدون آنکه شمشیر تیزکنی و به جنگ بر آیی، بالا بردم.
18 - هر چند که تو شایسته این بلندی و صاحب مقام و کمال نبودی.
19 - و لشکری از منافقان اهل عراق را به حرکت در آوردم که مانند آن بود که جنوب و شمال را با هم همراه کنی.
20 - و این من بودم که نام تو را به افقهای دور دست رساندم که مانند راه بردن الاغی با بار، سخت بود.
21 - ای پسر هند جگر خوار! اینکه تو مرا نشناسی بسیار بر من سنگین است.
- اگر من وزیر و مشاور تو نبودم، هیچگاه مردم از تو اطاعت نمیکردند و بدون وجود من تو را نمیپذیرفتند.
23 - اگر من نبودم تو همانند زنان در خانه مینشستی و از منزلت خارج نمیشدی.
24 - ای پسر هند! ما از روی نادای تو را در برابر «نبأ عظیم» و بهترین انسانها یار کردیم.
25 - و هنگامی که تو را بالای سر مردم و در رأس امور قرار دادیم خود از پست به پایینترین درجات رفتیم و به اسفل سافلین فرو افتادیم.
26 - در حالی که چه بسیار از مصطفی صفات و فضایل مخصوص علی را شنیده بودیم.
27 - آن روز که پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم بر منبر بالا رفت و امر خدا را در حالی که کاروانها هنوز نرفته بودند به همه ابلاغ کردند.
28 - او دست علی را در دست خویش گرفته بود و به همه نشان داد و با صدای بلند به امر خداوند عزیز و بلند مرتبه ندا داد:
- «ای مردم! آیا من بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم (و بر شما ولایت مطلقه ندارم)»؟ گفتند: آری! و هر چه میخواهی انجام بده.
30 - پس حکومت بر مؤمنان را از جانب خداوند به او مخصوص گردانید و اوست که خلافت خود را به هر که بخواهد میبخشد.
31 - و فرمود: «هر کس من مولای اویم از امروز این علی (ع) مولایی شایسته برای اوست».
32 - و دعا کرد: «ای خداوند ذوالجلال! دوست موالیان او باش و دشمنان برادر رسولت را دشمن بدار!
33 - ای مردم! پیمانی را که نسبت به عترت من بستهاید، نشکنید که هر کس از پیروی آنها جدا شود در آخرت به من دسترسی نخواهد داشت.
34 - پس استاد تو وقتی که دید گره محکم پیمان ولایت و زعامت حیدر قابل گسستن نیست، بخ بخ گویان به او تبریک گفت.
35 - رسول خدا(ص) گفت: «علی ولی شما است و بر شما است که او را در میان خود حفظ کنید و همان طور که با من رفتار میکردید با او برخورد کنید.
36 - و ما به همراه کردار و اعمال خود در پایینترین درجه جهنم خواهیم بود.
37 - فردای قیامت -که روز شرمندگی ماست - خون عثمان ما را نجات نخواهد داد.
38 - علی که در قیامت به واسطه خدا و رسول در نهایت عزت است در آن روز دشمن ما خواهد بود.
39 - آن گاه خداوند متعال است نسبت به وقایعی که رخ داده و ما در آنها دور از حق و در جبهه باطل بودیم، از ما حسابرسی میکند.
40 - آن روز که پرده از رخ حقیقت برداشته میشود، ما هیچ عذری نداریم و وای بر تو و من از این حال در روز قیامت.
41 - ای پسر هند! در برابر پیمانی که با من بسته بودی و به آن وفا نکردی، بهشت را فروختی.
42 - برای رسیدن به مال ناچیز دنیا در برابر نعمت بیپایان و فراوان آخرت، آخرتت را از دست داد. 43 - صبح کردی و دیدی مردم پیرامونت را گرفتهاند و حکومت برایت آماده شده، حکومتی که از دیگری به تو رسیده و ناپایدار است.
44 - تو مثل صیادی بودی که تور میاندازد و انسانها فریب میدهی و تشنگان را از نهر آب دور میکنی.
45 - گویا «لیلة الهریر» را در جنگ صفین با آن همه ترس و وحشتی که داشت فراموش کردهای. 46 - چنان ناتوان شده بودی که از ترس دلیر مردی که به تو روی کرده بود مانند شتر مرغ به خود غائط کردی.
47 - هنگامی که لشکر گمراهی را از هم پاشید و همچون شیری ویرانگر تو را به هلاک افکند.
48 - در تنگنای بسیار شدیدی قرار گرفته بودی و میدان گسترده برایت تنگ راههای باریک شده بود.
49 - به من گفتی: ای عمرو! از چنگال جنگاوری نیرومند که چون سیل سرازیر میشود به کجا فرار کنیم؟
50 - مگر آنکه تو ای عمرو! در برابر حملا مکرر او حیلهای کنی، کاری بکنی که قلب من در تب و تاب است.
51 - آن گاه که حکومتت کامل نشده بود قول دادی که هر مقامی به دست میآوردی با من نصف کنی.
52 - من هم برخاستم و با سرعت به کار افتادم تا آنجا که دامن لباسم را (در برابر امیرالمؤمنین) بالا زدم و عورتم را نمایان کردم
53 - پس حیای او موجب شد که روی خود را بپوشاند و از قتل من منصرف شود و این چیزی است که عقل تو بدان قد نمیدهد.
54 - اما تو از ترس دلیری او مثل بید به خود میلرزیدی.
55 - وقتی که حکومت بر مردم را به دست آوردی و عصای فرمانروایی به دستت رسید
56 - کوههایی از مال و جاه و ملک فراوان به دیگران عطا کردی و به من و به اندازه یک ذره خردل هم ندادی.
57 - حکومت مصر را به عبدالملک بخشیدی و این کار تو جز ستم در حق من چیزی نبود.
58 - هر چند که تو به آن (حکومت مصر) طمع داشتی، اما بدان که مرغ سنگخوار از دست شاهین گریخت (و این حکومت از دستت رفت)
- اگر از خیر حکومت مصر و خراج آن نگذری، من آماده و بیتاب کارزار و به هراس افکندن شما هستم.
60 - با سپاهی آماده و سرفراز و شمیرهایی تیز و نیزههای بر افراشته.
61 - پرده غرور تو را پاره خواهم کرد و خوابیده داغدار (یتیمانی که پدرانشان به خاطر تو کشته شدهاند) را بیدار میکنم (و علیه تو تحریک میکنم).
62 - تو از حکومت بر مؤمنان و ادعای خلافت دور هستی.
63 - تو به اندازه ذرهای در حکومت حقی نداری و قبل از تو اجدادت هم چنین حقی نداشتند.
64 - ای معاویه! چه نسبتی میتواند میان تو و علی باشد؟! علی چون شمشیری (بران) است و تو بمانند داسی (کند).
65 - علی که چون ستاره آسمان است کجا و تو که چون ریگی بیش نیستی کجا؟!
66 - ای معاویه! اگر تو در امر حکومت به آرزویت رسیدی، به خاطر آن بود که به گردن خود زنگوله رسوایی آویختم (و آگاه باش که در گردن من زنگولهای است که اگر گردنم را تکان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد).
از الف:
سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۲ , 30 July 2013 سیاسیاقتصادیاجتماعیفرهنگ و هنرگزارش تصویرییادداشت بینندگاندرباره ماارتباط با ما آرشیو تلکس پیوندها RSS
داخلی صفحه فرهنگ و هنر آرشیو خبر نظر منتشر شده۳۰ توصیه به دیگران
کد مطلب: 194213
واپسین روزهای مرد خدا چگونه میگذشت؟
زهیر توکلی، 7 مرداد 92
تاریخ انتشار : دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۸:۰۴
میگویند آن روزهای آخری که محمدرضا پهلوی هنوز از ایران نرفته بوده، مرحوم دکتر احسان نراقی را میخواهد تا شاید او راهی پیش پای محمدرضا بگذارد (شنیدهام مرحوم مهندس بازرگان را هم خواسته بوده) احسان نراقی میگوید: به شاه گفتم: مردم ایران شیعهاند. یک امام دارند که میگویند: قتل فی المحراب لشدّه عدله. (در محراب کشته شد به خاطر شدت عدلش). یک امام هم دارند که قرار است بیاید و عدل را در جهان برقرار کند و اینها منتظرش هستند. مابین این دو امام هم یک امام حسین دارند که زیر بار یزید نرفته و شهید شده است. اینها را دیگر نمیشود جمع و جورشان کرد.
امروز میخواهم به امید خدا درباره همین جمله « قتل فی المحراب لشده عدله» بنویسم. میخواهم قدری مشهورات را کنار بزنیم و درست نگاه بکنیم به یک سیاستمدار شکستخورده، به یک ابرمرد تنها در آخرین روزهایش. بله؛ فدایت شوم! یک سیاستمدار شکستخورده و یک رهبر تنها مانده که به آخر خط رسیده. بِهِت برنخورد! امام من و شما شکست خورد. میگویید: نه؟ با هم بخوانیم:
« رُوِیَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ قَالَ خَطَبَنَا بِهَذِهِ الْخُطْبَةِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِالْکُوفَةِ وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَةٍ نَصَبَهَا لَهُ جَعْدَةُ بْنُ هُبَیْرَةَ الْمَخْزُومِیُّ وَ عَلَیْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَیْفِهِ لِیفٌ وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِیفٍ وَ کَأَنَّ جَبِینَهُ ثَفِنَةُ بَعِیرٍ فَقَالَ علیه السلام:
أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی قَدْ بَثَثْتُ لَکُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِی وَعَظَ بِهَا الْأَنْبِیَاءُ أُمَمَهُمْ وَ أَدَّیْتُ إِلَیْکُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِیَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ وَ أَدَّبْتُکُمْ بِسَوْطِی فَلَمْ تَسْتَقِیمُوا وَ حَدَوْتُکُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَیْرِی یَطَأُ بِکُمُ الطَّرِیقَ وَ یُرْشِدُکُمُ السَّبِیلَ أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْیَا مَا کَانَ مُقْبِلًا وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا کَانَ مُدْبِراً وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْیَارُ وَ بَاعُوا قَلِیلًا مِنَ الدُّنْیَا لَا یَبْقَى بِکَثِیرٍ مِنَ الْآخِرَةِ لَا یَفْنَى مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِینَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّینَ أَنْ لَا یَکُونُوا الْیَوْمَ أَحْیَاءً یُسِیغُونَ الْغُصَصَ وَ یَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ- وَ اللَّهِ- لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِیَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى لِحْیَتِهِ (الشَّرِیفَةِ الْکَرِیمَةِ) فَأَطَالَ الْبُکَاءَ ثُمَّ قَالَ علیه السلام أَوَّهْ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْیَخْرُجْ.
قَالَ نَوْفٌ وَ عَقَدَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام فِی عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِقَیْسِ بْنِ سَعْدٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فِی عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِأَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ فِی عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِغَیْرِهِمْ عَلَى أَعْدَادٍ أُخَرَ وَ هُوَ یُرِیدُ الرَّجْعَةَ إِلَى صِفِّینَ فَمَا دَارَتِ الْجُمُعَةُ حَتَّى ضَرَبَهُ الْمَلْعُونُ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَتَرَاجَعَتِ الْعَسَاکِرُ فَکُنَّا کَأَغْنَامٍ فَقَدَتْ رَاعِیهَا تَخْتَطِفُهَا الذِّئَابُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ.
«نوف بکالی» گوید: امیر مؤمنان - درود خدا بر او - این خطبه را در کوفه برای ما ایراد فرمود، در حالی که بر روی تخته سنگی که «جَعده پسر هُبَیره مَخزومی» آن را برای امام نصب کرد، ایستاده بود، با جبّه ای پشمین در بر، و بند شمشیر و پای افزارش از پوست درخت خرما، و پیشانی همایونش از سجده های بسیار چون زانوی اشتران، پینه بسته. پس چنین فرمود: ...ای مردم، من همان گونه که پیامبران، امّت های خویش را پند می دادند، شمایان را پند دادم و حقایق را از همه سو به گوشتان رساندم و آنچه را جانشینان پیامبران به بازماندگان شان گفتند، به شما گفتم و با تازیانه ام ادبتان کردم ولی به راه نیامدید، و بانگ هشدار بر آوردم ولی به هوش نیامدید و به فرمانم مجتمع نشدید.
شما را به خدا، آیا چشم به راه امام دیگری جز من هستید تا راه را به شما بنمایاند و همراهتان باشد؟ آگاه باشید، بی شک آن هدایت و سعادتی که در زمان رسول خدا - درود خدا بر او و خاندانش - روی آورده بود، پشت کرده است و آن گمراهی که در آن زمان پشت کرده بود، روی آورده است.
آری، بندگان شایسته خدا آماده کوچیدنند و دنیای اندک و فانی را به آخرت بزرگ و باقی فروخته اند. راستی برادرانمان که در نبرد صفّین خونشان ریخته شد و شربت شهادت نوشیدند، هرگز ضرر ندیدند، زیرا امروز نیستند که شوکران غصّه را سر کشند و شرنگ اندوه را به کامشان ریزند. به خدا سوگند، به دیدار حق شتافتند و پاداششان را دریافت کردند و از ظلم آباد و غمستانی که در آن بودند، در خانه امن و شادی جایشان دادند.
آه کجایند برادرانم که در خطّ خدا حرکت کردند و تا آخرین لحظه حیات، مسیر حق را وانگذاشتند؟ کجاست «عمّار»؟ کجاست «ابن تیهان»؟ کجاست «ذو الشّهادتین»؟ کجا هستند دیگر برادرانم که با شهادت پیمان بسته بودند و سرانجام به خیل شهدا پیوستند و سرهاشان را برای پلیدان و پلشتان به هدیه بردند؟
راوی گوید: آنگاه امام دست بر محاسن شریف و نورانی خود زد و سخت گریست، سپس فرمود: دریغا بر برادرانم، آنان که قرآن را تلاوت کردند و به دقّت به کار بستند، واجبات را نیک اندیشیدند و بپا داشتند، سنّت را زنده کردند و بدعتها را ریشه کن ساختند، و چون فرمان جهاد صادر میشد، به جبهه ها میشتافتند و به فرمانده دل میسپردند و اطمینان میکردند و آنگاه از او پیروی مینمودند.
سپس به آواز بلند فریاد برآورد: «الجهاد، الجهاد» ای بندگان خدا. آگاه باشید من هم امروز لشکر بسیج کنم، پس هر کس آماده حرکت به سوی خداست باید پای در رکاب کند.
«نوف» گوید: امام - درود خدا بر او - فرزندش «حسین» - علیه السّلام - را با ده هزار سپاهی، و «قیس بن سعد» - رحمت خدا بر او - را با ده هزار دیگر، و «ابو ایّوب انصاری» را هم با ده هزار نفر، و دیگر فرماندهان را با گروههای مختلف آماده ساخت که به نبردگاه صفّین بازگرداند. امّا هنوز جمعه نیامده بود که ابن ملجم ملعون بر آن حضرت ضربت زد و سپاهیان همه بازگشتند و ما چونان رمه ای بودیم، شبان از دست داده که گرگ ها از هر سو به آن حمله میکردند.
( خطبه ۱۸۱ نهج البلاغه، ترجمه بنیاد نهج البلاغه)
***
خودمانیم؛ علی، همان علی که در قلعه خیبر را با یک دست از جا درمیآورد، همان شیری که سر و دُم گرگهای عرب را یکی پس از دیگری میافکند و میبُرَد، همان جنگاوری که در صفین فقط در لیله الهریر که صعبناکترین روز جنگ بود که تا فردا سحرجنگیدند، یکقلم، پانصد و بیست و سه نفر را به دم ذوالفقارش به دیار خاموشان میفرستد (مروج الذهب مسعودی، جلد دوم، صفحه ۳۸۹) باری؛ همان علی بالای منبر دست بر محاسن شریفش بگیرد و به سختی بگرید؟ آن هم پیش چشم دوست و دشمن؟ این جز شکست چه معنایی دارد؟ دیدید که این خطبه احتمالاً آخرین خطبه آن یگانه دورانها بوده است و به جمعه بعدی نرسیده است تا آن خداوندگار سخن، یک بار دیگر خطبه بخواند چرا که سرانجام علی به آرزویش رسید و آنچه از خدای خود مرگ میخواست و میگفت : «متی تخضب هذه بهذه، ام متی یبعث اشقاها» (کی میشود که این -و اشاره میکرد یه محاسن شریفش- به این -و اشاره میکرد به سر مبارکش- خضاب شود یا کی برانگیخته میشود بدفرجامترین و شومسرانجامترین مرد این طایفه یا این دنیا»
بالاخره همان شد و مولود کعبه به پروردگار کعبه قسم خورد که رَستگار شدم و اشقی الاشقیاء، عبد الرحمن ابن ملجم مرادی، شمشیر زهراب داده بر فرق علی فرود آورد و ریش او به خون سرش رنگ خورد و همه مردم کوفه و شاید همه مردم دنیا شنیدند این فریاد را : «تهدّمت والله ارکان الهدی و انفصلت العروه الوثقی. قتل ابن عم المصطفی قتل علی المرتضی قتله اشقی الاشقیاء». او جبرئیل بود.
اگر میخواهید مطمئن شوید که حرف من درست است و به حساب دو دو تا چهار تای سیاسی، علی پسر ابوطالب -علیه السلام- در حالی از دنیا رفت که شکست خورده بود، این یکی خطبه را بخوانید:
أَلَا وَ إِنِّی قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَیْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاکَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَیْکُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِکَتْ عَلَیْکُمُ الْأَوْطَانُ وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ قَدْ وَرَدَتْ خَیْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِیَّ وَ أَزَالَ خَیْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ اجْتِمَاعُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقُکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لَا تُغِیرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ یُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیْظِ أَمْهِلْنَا یُسَبِّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ کُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ (فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ) فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّى قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّینَ وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ
« آگاه باشید که من شب و روز، و آشکار و نهان شمایان را به نبرد با اینان فراخواندم و گفتم پیش از آنکه به جنگتان آیند به جنگشان روید. به خدا سوگند، مردمی که در خانه هاشان نشینند تا دشمن به سراغشان آید، قطعاً ذلیل و خوار شوند. شما آن قدر امروز و فردا کردید و به این و آن پاس دادید تا سیل غارتگران، شما را درنوردید و شهرتان سقوط کرد. اینک لشکر معاویه به سرکردگی مرد «غامدی» به «شهر انبار» درآمده و «حسّان بن حسّان» فرماندار مرا کشته و سپاهیان شما را از مرزها گریزانده است. به من خبر رسیده که بعضی از لشکریان دشمن بر زنان مسلمان و دیگر زنانی که در پناه دولت اسلامند، هجوم برده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره آنان را به یغما برده اند، و هیچ مردی یاور و مدافع آنها نبوده جز ناله و التماس آنان به دشمن. آنگاه غارتگران باد به غبغب افکنده و بی آنکه کشته و مجروحی بر جای گذارند، باز گشته اند. فریاد از این سستی! به راستی مردن به از این ماندن! ای شگفتا و شگفتا به خدا سوگند، همدستی و همداستانی لشکر معاویه بر باطلشان، و جدایی و ناهماهنگی شمایان از حقّتان، دل را می میرانَد و لشکر اندوه را بر آدمی چیره میسازد. رویتان سیاه باد و اندوهتان پایدار که آماج تیرهای بلایید. از هر سو مورد تاخت و تازید، امّا به پا نمیخیزید. بر شما حمله و هجوم آرند و اموالتان را به غارت برند، و شما دست بسته نشسته اید و دفاع نمیکنید.
آنها با ظلم بر شما، خدای را نافرمانی کنند، و شمایان با تن آسایی و ذلّت پذیری، بدان رضایت دهید. وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولت گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورت سرما فرو افتد. شما ای تن پروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد میگریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد؟ ای مشابه مردان که از مردانگی دورید، و ای کودکفکران و حجلهاندیشان، دوست میداشتم اصلًا شما را نمیدیدم و نمیشناختم این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است. خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینه ام را از خشم آکندید، و جرعه های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کار شکنیتان اندیشه ام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابو طالب دلیر مرد است امّا از دانش نبرد بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقه تر هست من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهاده ام. امّا چه کنم، آن را که فرمانش نبرند، مثل کسی است که رای و نظر و نقشهای ندارد.»
(نهج البلاغه، خطبه۲۷، ترجمه بنیاد نهج البلاغه، با تصرفی در ترجمه آخرین جمله)
فکر نکنم دیگر حرف و حدیث باقی مانده باشد. این خطبه هم مربوط به اواخر دوران خلافت آن حضرت-علیه السلام- در کوفه است؛ دورانی که معاویه، جنگ صددرصد باخته صفین را با علم کردن قرآنها بر سر نیزه و دعوت به حکمیت قرآن به یک برد سیاسی تبدیل کرد (دعوت به داوری مشتی ورق که میان دو جلد فراهم آمده! احمقانهتر از این در طول تاریخ شنیدهاید؟) او که پیش از جنگ صفین، والی شام بود که خلیفه وقت مسلمین عزلش کرده بود ولی زیر بار عزل نمیرفت، پس از حکمیت، شأن تازهای پیدا کرد، چون اصلاً به لحاظ حقوقی، دعوا سر این بود که؛
۱- علی-علیه السلام- خلیفه است و او معاویه را عزل کرده است پس معاویه باید کنار برود و حکومت شام را واگذار کند.
۲- معاویه خونخواه عثمان بود ولی آخر او چهکاره بود؟ عثمان خانوادهای داشت که آنها میبایست ادعای قصاص کنند نه معاویه. ضمناً آن که خودش را کشید کنار و به کمک عثمان نیامد تا او را کشتند، معاویه بود و برعکس، آن که تا نهایت توان سعی کرد حد وسط میان عثمان و مخالفان او را بگیرد و نگذارد کار به خلیفهکشی منجر شود، علی بود. (درستش هم همین بود، زیرا یک سر دعوا میرسید به بازماندههای ابوبکر از قبیل دخترش عایشه و شوهرخواهر عایشه یعنی زبیر و طلحه که خویشاوند ابوبکر بود و سر دیگر دعوا میرسید به بنی امیه و پشت پرده اعتراض و انقلاب علیه عثمان، جنگ قدرت بود؛ البته در این فتنه، اشخاص خوشنیتی مثل مالک اشتر هم بودند که برای نهی از منکر به میان کار آمده بودند)
بنابراین، اصلا موضوع حکمیت، تعیین یا برکناری خلیفه نبود ولی ابوموسی اشعری که از طرف کوفیان، یعنی از طرف سپاه علی-علیه السلام- حکم شده بود، علی را برکنار کرد و از آن طرف عمروعاص، معاویه را منصوب کرد-نفرین خدا بر هر دو- و در جریان این کمدی که در زیارت حضرت امیر در روز غدیر، «سفه التحکیم» یعنی سفاهت و سبکمغزی حکمیت خوانده شده است، برای نخستین بار، معاویه در چنین جایگاهی طرح شد و این است دورنمایی از آن جمله معروف حضرت امیر-علیه السلام- : «الدهر انزلنی ثمّ انزلنی حتی یقول الناس:علی و معاویه»؛ (روزگار مرا پایین آورد، سپس باز هم مرا پایین آورد تا کار به این جا رسیده که مردم میگویند: علی و معاویه.)
پس از حکمیت، معاویه ولو این که خلیفه نشده بود، با این گارد جدید که من خلیفهام و مستند به حکمیت نیز بود، به دمشق بازگشت گو این که کوفیان نتیجه حکمیت را نپذیرفتند ولی معاویه میتوانست مانور بدهد که آنها جر زدند و نتیجه حکمیت، برکناری علی و نصب من بوده است. از آن طرف علی -علیه السلام- با سپاهی به کوفه بازگشت که ده ماه جنگیده بودند و تا یک تار مویی پیروزی رفته بودند ولی نه تنها پیروز نشده بودند، با بذر یک فتنه عظیمتر یعنی فتنه خوارج به کوفه بازگشته بودند؛ چرا که گروهی بزرگ از سپاه، کسانی که ده ماه پیش در رکاب علی میرفتند که فتنه بنیامیه را ریشهکن کنند، اکنون علی و معاویه هر دو را تکفیر میکردند. گروهی دیگر بریده بودند زیرا علی چه برای آنها آورده بود؟ در زمان خلفای قبلی، آن همه کشورگشایی و آن همه غنیمت از ایران و روم و آن همه احترام به نسبتهای قبیلگی و رعایت کردن شیخوخیتها در تقسیم غنایم و آن همه سیادت و سروری که عرب بر عجم پیدا کرده بود. اما علی چه؟ همهاش جنگ داخلی و ستیز میان عرب و قدرت گرفتن این سرخچهرگان، این بندگان آزاد شده (مقصودشان ایرانیان مسلمان بود. یک بار اشعث ابن قیس، صراحتاً به مولا -علیه السلام- اعتراض کرد که: تو آخرش این سرخچهرگان را بر ما مسلط میکنی. این را شیخ صدوق در امالی روایت کرده) و بر هم زدن آداب عربی و احترامات قبیلگی و بزرگتر کوچکتری در تقسیم بیت المال (بخوانید کنار گذاشتن تبعیض «عُمَری» که به عرب بیشتر از عجم میداد و به حجازی بیشتر از یمنی و به قریش بیشتر از غیرقریش و به اصحاب پیغمبر بیشتر از دیگران؛ بی خود نیست که امثال طلحه و زبیر شوریدند؛ از قدیم گفتهاند: پوله! جون که نیست!)
این است حال علی و روزگارش که این چنین در تنهایی و بیکسی به سر میآید و به شهادت کرانه میکند. چه علی و کدام علی؟ چه کسی او را شناخت؟ هیچکس. خودش عین خیالش نبود. میگفت: لاتزیدنی کثره الناس حولی عزّه و لا تفرّقهم عنّی وحشه و لو اسلمنی الناس جمیعا لماکن متضرّعا؛ اجتماع مردم بر گِرد من چیزی به عزّت من نمیافزاید و پراکنده شدنشان از دور من، چیزی بر تنهایی من اضافه نمیکند و اگر مردم همه با هم مرا تسلیم کنند، من زار و زبون نخواهم شد. (مفاتیح الجنان، زیارت روز غدیر)
«در یکی از راههای مدینه با رسول خدا همسفر بودم؛ به باغی پوشیده از درختان سرسبز رسیدیم. گفتم: یا رسول اللَّه! چه باغ زیبایی است! فرمود: هر چند زیبا است اما تو را در بهشت باغی زیباتر از این است. سپس به باغ دیگر رسیدیم. گفتم: یا رسول اللَّه! عجب باغ زیبایی است! فرمود: برای تو زیباتر از آن در بهشت خواهد بود. از هفت باغ گذشتیم و هر بار که گفتم: چقدر زیبا و سرسبز است! فرمود: تو را در بهشت بهتر از این باشد. هم چنان به راه خود ادامه دادیم تا به مکان خلوتی رسیدیم. در آن میان رسول خدا مرا در آغوش گرفت و گریست و گفت: «بأبی الوحید الشهید؛ پدرم فدای شهید تنها» عرض کردم: یا رسول اللَّه! چرا گریه می کنی؟ فرمود:« ضغائن فی صدور اقوام لایبدونها الا بعدی. فقلت: فی سلامة من دینی؟ قال: فی سلامة من دینک...کینههایی در دلهای این مردم است که آنها را آشکار نکنند تا من از دنیا بروم. گفتم: آیا این با سلامت دین من است؟ فرمود: آری، با سلامت دین تو است...» (کشف الغمه، ج ۱، ص ۹۸، مناقب خوارزمی، ص ۲۶، کنزالعمال، ج ۱۳، ص ۱۷۶، سلیم بن قیس هلالی، ص ۲۱.)
آیا چنین کسی شکست میخورد؟ او اصلاً مسالهاش پیروزی و شکست نیست. دیدید نوف بکالی در ابتدای خطبه ۱۸۱سیمای او را چگونه توصیف کرده است؟ « عَلَیْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَیْفِهِ لِیفٌ وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِیفٍ وَ کَأَنَّ جَبِینَهُ ثَفِنَةُ بَعِیرٍ: جبّهای پشمین در بر، و بند شمشیر و پای افزارش از پوست درخت خرما، و پیشانی همایونش از سجده های بسیار چون زانوی اشتران، پینه بسته.»
اکنون میخواهم لختی قلم را در وصف عبادت حضرت سجاد -علیه السلام- به اهتزاز درآورم و قصدی دارم از این شاخه شاخه کردن مطلب که آن را به زودی خواهید فهمید.
حضرت امام محمد باقر -علیه السلام- از عمّه پدرش بانو فاطمه دختر امیرالمؤمنین علی -علیهما السلام- روایت کردهاند که فاطمه از یکی از کنیزان علی ابن الحسین -علیه السلام – درباره حالات آن حضرت پرسید. آن کنیز در جواب گفت: مختصر کنم یا مفصل بگویم؟ گفت: مختصر کن. گفت: هیچگاه در روز برایش غذا نبردم و در شب رختخواب نگستردم. (بحار الانوار، جلد ۴۶، صفحه ۶۲) یعنی همه روزهای سال روزهدار و همه شبها تا سحر بیدار بود آن شهید زنده کربلا. همان که همیشه پس از سلام بر امام حسین -علیه السلام- بر او سلام میفرستیم و میگوییم: السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین.
«علی ابن الحسین» در سلام پایانی زیارت عاشورا، امام سجاد است نه علی اکبر(ع) بسیاری (از جمله خود من تا همین دو سال پیش) فکر میکنند که این علی ابن الحسین که در زیارت عاشورا مستقلاً پس از امام حسین -علیه السلام- بر او سلام میفرستیم، حضرت علی اکبر است ولی حق، آن است که در کربلا سه امام معصوم حضور داشتند: امام حسین -علیه السلام- امام علی ابن الحسین زین العابدین -علیه السلام- و امام محمد ابن علی باقر العلوم -علیه السلام- (ایشان در سال شصت و یک هجری، پنج ساله بودهاند و یکی از شاهدان عینی و راویان مقتل حسین -علیه السلام- حضرت محمد باقر -علیه السلام- است) وانگهی بلافاصله پس از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- یعنی ساعاتی پس از ظهر عاشورا، امام زنده و حجّت ناطق خدا بر زمین، کسی نبوده است جز علی ابن الحسین زین العابدین -علیه السلام-. به عبارت دیگر، اگر امامت امام حسین -علیه السلام- بعد از ظهر عاشورا تمام شد، امامت امام علی ابن الحسین-علیه السلام- بعد از ظهر عاشورا آغاز شد و طبیعی است که بلافاصله پس از سلام بر امام حسین-علیه السلام- بر دیگر امام عاشورا علی ابن الحسین سلام بفرستیم.
حضرت مولا(ع): امام و ولی امر حضرت فاطمه (س)
ما در تاریخ زندگی اهلبیت عصمت و طهارت-سلام الله علیهم اجمعین- به این نکتههای ظریف باید توجه کنیم. این چهارده انسان واقعی، این چهارده صورت تحقق یافته انسانیت، این چهارده انسان بالفعل و کامل، (نه مثل ما که بالقوه انسانیم و این همه نقص شخصیتی داریم) از نظر روحی، اتحاد مطلق با هم داشتند؛ این درست ولی در هر دورهای چند تن از این چهارده نفر با هم میزیستهاند و یکی بر دیگران حجت میبوده است. امام حسن مجتبی -علیه السلام- در دوران امامتشان، امام امام حسین -علیه السلام- بودند. به خاطر همین حتی پس از شهادت امام حسن-علیه السلام- و انتقال ماموریت به برادرشان حضرت اباعبدالله الحسین-علیه السلام- تا پایان حیات معاویه، عهدنامه صلح برادر را رعایت کردند. آن نامههای کذایی کوفیان، به یکباره پس از معاویه شروع نشد بلکه پس از شهادت امام حسن -علیه السلام- و در سالیانی که معاویه هنوز به درک جهنم واصل نشده بود نیز از جانب کوفیان دعوت به عمل آمد (مشابه همان دعوتی که بعدا در زمان یزید از امام حسین -علیه السلام- کردند و منجر به واقعه عاشورا شد البته در ابعادی کمتر) ولی آن جناب با استناد به تصمیم برادر بر صلح، آن دعوت را رد کردند.
مثال دیگر، این خبری است که بر سر منابر و در کتابها نقل میکنند که حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- به حضرت امیرالمؤمنین -علیه السلام- اعتراض میکند و با لحنی که آشکارا سرزنشبار است، به حضرت مولا -علیه السلام- خطاب میفرماید که: مثل جنینی که در رحم مادر بر گرد خود پیچیده، در خانه نشستهای و نمیروی حقت را بگیری؟ (نقل به مضمون). من یکی که این خبر را باور نمیکنم ابدا و حاضرم با خونم امضا کنم که مطلقاً چنین چیزی نبوده است و این، ستمی است که ما نادانسته به اهلبیت عصمت و طهارت-علیهم السلام اجمعین- روا میداریم. آخر یک لحظه پیش خود نیندیشیدهاند که مولا علی-علیه السلام- امام حضرت فاطمه-سلام الله علیها- بود؟ محال است که آن بانوی بینشان هستی، چنین حرفی به امام زمانش بزند؛ سهل است؛ حتی فکر و خیال چنین اعتراضی به خاطر مبارک آن «صدّیقه شهیده» نمیگذرد والا معنی «کلنا نور واحد: همه ما یک نور یکتا هستیم» چه میشود؟ معنی «اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد» چیست؟ مگر دو جان متحد، اعتراضی به هم میکنند؟ بازگردیم به سخن اصلیمان.
گریه امام زین العابدین(ع) به یاد عبادتهای جدّش علی(ع)
رسیدیم به آنجایی که میخواستم. این علی ابن الحسین که به او سجاد یعنی بسیار سجده کننده میگویند و زین العابدین میگویند یعنی عابدان به واسطه شباهت به او احساس زیبندگی و برازش میکنند یا این که عبادتهای او «عبادت» را زیبا و دگرگون کرده ( شاهد این ادعا: صحیفه سجادیه ) یا این که عبادت به چون علی ابن الحسین مردی میآید، نه به من و شما که عبادتمان یک ساز میزند و عادتمان ساز دیگری؛ پس اوست که برازنده عبادت است و عبادت است که برازنده اوست. این مردی که اهل زمانه به خاطر پینههای ضخیم روی پیشانی و کف دستها و حتی روی بینیاش که همه را به به خاک میمالید در پیشگاه پروردگار، او را ذوالثفنات لقب داده بودند یعنی کسی که پینهها دارد شبیه پینه زانوی شتر، چنین عابدی در مواجهه با عبادتهای علی ابن ابیطالب چه میگوید؟
روایت عجیبی از حضرت امام محمد باقر -علیه السلام- نقل شده است که برای این که روزهام خراب نشود، تاکید میکنم: مضمون آن را از حافظه برایتان میآورم. فرمودهاند که یک بار به پدرم عرض کردم: نه روز قراری میگیری نه شب آرام مییابی؛ نزدیک میشود که خود را هلاک کنی؛ نمیخواهی ساعتی دم بزنی؟ پدر فرمود که پسرم! برو آن کتاب را که عبادتهای جدّمان علی در آن شرح داده شده، برایم بیاور. رفتم و آوردم و از من گرفت و گشود و آغاز کرد به خواندن و همچنان که میخواند، اشک از چشمانش میجوشید و بر رویش روان میشد تا جایی که محاسنش از آب چشمش خیس شد. سرانجام سر برداشت و فرمود: من یقدر علی عباده علی ابن ابیطالب؟ کیست که توان داشته باشد مثل علی ابن ابیطالب عبادت کند؟
این یک جمله آخر، عین روایت است که بر ذهنم حک شده است: من یقدر علی عباده علی ابن ابیطالب؟
پدر و مادرم به فدای تو ای علی
به نام خدا
با عرض تسلیت ایام شهادت مظلومانه مولای متقیان علی (ع)
حب علی(ع)
قا رسول اکرم (ص) فرمود: اگر تمام مردم دوستدار علی(ع) بن ابیطالب (ع) میشدند خداوند عالم، جهنم را خلق نمیفرمود.روزی حضرت رسول اکرم (ص) با عدهای از مسلمانان بیرون مسجد نشسته بودند. در این هنگام چهار نفر سیاه پوست تابوتی را به سمت قبرستان میبردند. پیامبر(ص) به آنها اشاره فرمود که جنازه را جلوتر بیاورند. چون جنازه را نزدیک حضرت آوردند. حضرت رسول خدا (ص) روپوش را از روی او گشود و فرمود: ای علی(ع) این شخص (رباح) غلام سیاه پوست (بنی نجار) است.
حضرت علی(ع)با مشاهده آن مرد سیاهپوست فرمود: آقا یا رسولاللّه این غلام هر وقت مرا میدید شاد میشد و میگفت من ترا دوست دارم.
وقتی که حضرت رسول اکرم (ص) این سخن را شنید، برخاست و دستور فرمود، که جنازه را غسل دهند.
سپس لباس خود را به عنوانِ کفن بر تن مرده نمود و برای تشیع جنازه خود حضرت براه افتاد.
در بین راه صدای عجیبی از آسمانها بلند شد. پیامبر فرمود: این صدای نزول هفتاد هزار فرشته است که برای تشییع جنازه این غلام سیاه آمدهاند.
سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را بر خاک نهاد و سنگ لحد را چید. وقتی کار دفن غلام به پایان رسید حضرت رسول خدا (ص) خطاب به حضرت علی(ع)فرمود یا علی(ع) نعمتهای بهشتی که بر این غلام میرسد همه به خاطر محبت و دوست داشتن توست.
یاد، رخش بروضه رضوان نمیدهم
خاک رهش بملک سلیمان نمیدهم
دُرّ ولایتی که نهفتم از او بدل
تا بنده، گوهری است که ارزان نمیدهم
در رعایت سرای جهان جان عاریت
جز در نثار حضرت جانان نمیدهم
یک جلوه از جمال عزیزش بهر دو کون
با صد هزار یوسف کنعان نمیدهم
دست طلب ز دامن او بر نمیکشم
دل را به غیر عترت و قرآن نمیدهم
یک قطره اشک که ریزم بیاد او
آن قطره را بگوهر غلطان نمیدهم
آب ولایتی که گلم زان سرشته شد
آن آب را بچشمه حیوان نمیدهم
مهر علی(ع)ست جان جهانی و جهان جان
بیمهر او بقابض جان، جان نمیدهم
امروز هرکس بکسی سر سپرده است
من سر بغیر قبله ایمان نمیدهم
منبع : کرامات العلویه، علی(ع) میر خلف زاده، نشر مهدی یار
به نقل از پایگاه عاشورا
به نام خدا
مرا در تن بود تا جان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
چه در پیدا چه در پنهان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
بکامم تا زبان باشد تا در دهان باشد
بهر لفظ و بهر عنوان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
علی(ع) مولای درویشان، صفا بخش دل ایشان
بهر دردی پی دَرمان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
ز قدسیات سبحانی هم از آیات قرآنی
بهر تفسیر و هر تبیان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
نخواهم جز علی(ع) دینی نه جز آئینش آئینی
بهر دم از سَر ایمان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
ز مهرش مست و حیرانم غم و شادی نمیدانم
چه در باغ و چه در بستان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
منبع:پایگاه عاشورا-کرامات العلویه، علی(ع) میر خلف زاده
به نام خدا
اعترافات ابوبکر به اعلمیت علی
چون ابوبکر مسند خلافت را از امیرالمؤمنین علیهالسلام غصب کرد، و در برابر فشار اعتراضات مردم به ویژه احتجاجات علی علیهالسلام قرار گرفت، در خانه خودش را به وی مردم بست، و سپس به مسجد آمد و خطاب به مردم گفت:
«اقیلونی اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم»
مرا رها کنید، مرا رها کنید، من برتر و افضل شما نیستم در حالی که علی علیهالسلام در میان شما است. [1] .
و در حدیثی از انس بن مالک آمده است که یک دانشمند یهودی پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شد، و چون از «وصی» پیامبر سؤال کرد، او را به حضور «ابوبکر» آوردهاند.
یهودی گفت: من سؤالاتی دارم که جز پیامبر و یا وصی او کس دیگر نمیتواند آنها را جواب گوید: ابوبکر گفت: هر چه میخواهی سؤال کن.
یهودی: مرا خبر ده از چیزی که برای خدا نیست، و از آنچه در نزد او نیست، و آنچه را که خدا آن را نمیداند!!
ابوبکر چون خود را مرد میدان ندید، فورا یهودی را متهم کرد و گفت: اینها سؤالات افراد بیدین است و آنگاه قصد کرد وی را تنبیه نماید.
ابنعباس خطاب به ابوبکر گفت: با مرد یهودی انصاف نکردید، یا جوابش را بگویید و یا به حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام روید، زیرا من از پیامبر خدا شنیدم که او را دعا کرد...
ابوبکر و یهودی و همراهان به خانه علی علیهالسلام آمده و سؤال یهودی را مطرح ساختند. حضرت در جواب او فرمود:
اما آنچه را که خدا نمیداند عقیده شما یهودیها است که میگوئید «عزیر فرزند خدا است» در حالی که او برای خویش فرزندی قائل نیست.
و در مورد سؤال دومتان ظلم و ستم است که نزد خدا اینها وجود ندارد.
و اما این که در سؤال سوم پرسیدهاید آن چیست که برای خدا نیست؟ آن شریک و همتا است که پروردگار عالم از آن مبرّا است.
چون یهودی این جوابها درست را شنید، زبان به اظهار «شهادت» گشوده و گفت:
«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا رسولالله، واشهد انک وصی رسولالله» در حالی که ابوبکر و مسلمانان حاضر این صحنه را تماشا میکردند، با شادی و خوشحالی زبان به تحسین علی علیهالسلام گشودند و بالاتفاق گفتند:
«یا علی! یا مفرج الکرب!» ای علی! ای مرد بزرگواری که غمها و غصهها را از ما برطرف کردی! [2] .
و بدین طریق عظمت علمی و فضیلت وی را بر خود تأیید کردند. [3] .
پی نوشت ها:
[1] حق الیقین شبر ج1 ص180 و با تفاوت الفاظ مختصر کنزالعمال ج5 ص631 ش14112 و ص607 ش14073 و ص600 ش 14064 الامامة والسیاسة دینوری ج1 ص 14 تاریخ طبری ج2 ص450 و460 شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید ج17 ص155 و156 و ج6 ص20.
[2] المجتبی لا بن درید ص35 به نقل از الغدیر ج7 ص 178 مناقب ابنشهر آشوب ج2 صلی الله علیه و آله 257.
[3] نقل از آفتاب، ولایت ص 212-211.
به نقل از پایگاه عاشورا
از تابناک:
دیوار مسجد کوفه ترک برداشت
همزمان با سالروز ضربت خوردن امیرالمؤمنین(ع) بخشی از دیوار مسجد کوفه ترک برداشت؛
کد خبر: ۳۳۵۳۰۷تاریخ انتشار: ۰۸ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۴
http://www.tabnak.ir/fa/news/335307/دیوار-مسجد-کوفه-ترک-برداشت