رحیمی نژاد
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ
به نام خدا سلام مبارک باشه
سلام
رحیمی نژاد
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 ساعت 10:05 ق.ظ
به نام خدا همیشه از حرمت، بوی سیب می آید صدای بال ملائک، عجیب می آید!
سلام! ضامن آهو، دل شکسته من به پای بوس نگاهت، غریب می آید
نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است مگر ز سمت مدینه، طبیب می آید؟!..
به پای در دلت، ای غریبه تنها علی(ع) ز سمت نجف، عنقریب می آید
طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست. کبوتر دل من، بی شکیب می آید
برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید.
براتون آرزوی سعادت دارم. همیشه کنار هم لحظات پر خیر و برکت و شاد داشته باشید. یا علی
منتظر
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ
هوالحی
سلام خدمت استاد عزیز و تمام صندوقچه ای های مهربان
استاد ممنون از کلبه جدیدی که برای ما راه انداختید انشاا... بتونیم به خوبی از پس اداره اش بر بیاییم.
سلام ما ممنونیم ان شاالله
منتظر
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 ساعت 02:39 ب.ظ
به نام خدا
خدایا هدایتم کن ، زیرا میدانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است. خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم ، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است. خدایا نگذار دروغ بگویم ، زیرا دروغ ظلم کثیفی است. خدایا محتاجم نکن که تهمت به کسی بزنم ، زیرا تهمت خیانت ظالمانه ای است. خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم ، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد. خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم ، که بی احترامی به یک انسان همانا کفر خدای بزرگ است. خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم . خدایا پستی و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند. خدایا من کوچکم ، ضعیفم و ناچیزم ، پرکاهی در مقابل طوفانها هستم ؛ به من دیده ای عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و بدرستی تدبیر کنم. خدایا دلم از ظلم و ستم گرفته است ؛ تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده. خدایا می خواهم فقیری بی نیاز باشم که جاذبه های مادی زندگی مرا از زیبایی عظمت تو غافل نگرداند. خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم. خدایا دردمندم ، روحم از شدت درد می سوزد ، قلبم می جوشد ، احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند ؛ تو مرا در بستر مرگ آرامش بخش. خدایا خسته شده ام ، پیر شده ام ، دل شکسته ام ، ناامیدم و دیگر آرزویی ندارم.احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست ، با همه وداع می کنم و می خواهم با خدای خود تنها باشم. خدایا ، خدایا ! به سوی تو می آیم ، از عالم و عالمیان می گریزم ، تو مرا در جوار رحمتت سکنی ده.
داستان عاشقانهی یک شعر این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم شعری زیبا از مهرداد اوستا : وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج میگذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج میدهد. دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر میشوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی میکنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار میبیند… مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف میشود. بله نامزد اوستا فرح دیبا بود .. در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان میشود. و در نامه ای از مهرداد اوستا میخواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را میسراید.. حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ….
اول از همه به صاحبان کلبه تبریم میگم.به امید خدا موفق باشید
استاد
جدیدا که میام صندوقچه میبینم که بحث دروغ با جدیت پیگیری میشه. نمیخوام بگم که گناه کوچیکی هست و یا ...و این رو هم میدونم که کلید خیلی از گناه هان دروغ هستش
اما یه نکته مهم
واقعا من و امثال من چقدر صادقیم؟میدونید منظورم چیه؟ منظورم این جملست
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
ایا تمام اعمال ما به خاطر پرستش خداست؟؟؟ ایا منشا خیرات و سبب اصلی رو خدا میدونیم؟؟؟
حالا آیا ما کم دروغ گو هستیم؟ واینکه آیا ما واقعا مومن هستیم؟ (با توجه به حدیثی که استاد در یکی از کلبه ها گذاشته بودن و شرح اون رو از آیت الله مجتبی تهرانی)
البته به هیچ وجه منظورم شخص خاصی نیست. بلکه میخواستم بگم که ما واقعا با خدا چقدر صادقیم.همانطور که دروغ منشا بسیاری از بدبخنی هاست صدق و راستی سبب بسیاری از خیرات هستن.ولی گفتم شاید کسی مثل من پیدا بشه که از همه بیشتر به خدا دروغ می گه.مشکل امثال من اینه که شاخه رو توی چشم خودمون نمی بینیم ولی کوچکترین چیز رو توی چشم دیگران میبینیم.البته متاسفانه
چند مناظره از امام صادق (ع) را قرار میدهم.امیدورام که مفید باشند
مناظره ابوحنیفه و امام صادق (علیه السلام)
روزى ابو حنیفه - یکى از پیشوایان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق علیه السلام وارد شد و اظهار داشت : یابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى کاظم علیه السلام را دیدم که مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى کردند؛ و او آن ها را نهى نمى کرد، با این که رفت و آمدها مانع معنویّت مى باشد؟! امام صادق علیه السلام فرزند خود موسى کاظم علیه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنیفه چنین مى گوید که در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى کرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟ پاسخ داد: بلى ، صحیح است ، چون آن کسى که در مقابلش ایستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر کسى نزدیک تر به خود مى دانستم ، بنابر این افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستایش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم . سپس امام جعفر صادق علیه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، که نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى . بعد از آن خطاب به ابو حنیفه کرد و فرمود: حکم قتل ، شدیدتر و مهمّتر است ، یا حکم زنا؟ ابو حنیفه گفت : قتل شدیدتر است . امام علیه السلام فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟! سپس حضرت به دنباله این پرسش فرمود: بنابر این باید توجّه داشت که نمى توان احکام دین را با قیاس استنباط کرد. و سپس افزود: اى ابوحنیفه ! ترک نماز مهمّتر است ، یا ترک روزه ؟ ابو حنیفه گفت : ترک نماز مهمّتر است . حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حیض و نفاس را نباید قضا کنند؛ ولى روزه ها را باید قضا نمایند، پس احکام دین قابل قیاس نیست . بعد از آن ، فرمود: آیا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعیف تر است ، یا مرد؟ ابوحنیفه در پاسخ گفت : زنان ضعیف و ناتوان هستند. حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با این که قیاس برخلاف آن مى باشد؟! سپس حضرت افزود: اگر به احکام دین آشنا هستى ، آیا غائط و مدفوع انسان کثیف تر است ، یا منى ؟ ابو حنیفه گفت : غائط کثیف تر از منى مى باشد. حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا غائط با قدرى آب یا سنگ و کلوخ پاک مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهیر نمى شود، آیا این حکم با قیاس سازش دارد؟! پس از آن ابوحنیفه تقاضا کرد: یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، حدیثى براى ما بیان فرما، که مورد استفاده قرار دهیم ؟ امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ایشان از حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام روایت کرده اند، که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال میثاق و طینت اهل بیت رسول اللّه صلوات اللّه علیهم را از اعلى علّیین آفریده است . و طینت و سرشت شیعیان و دوستان ما را از خمیر مایه و طینت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلایق جمع شوند، که تغییرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست . بعد از آن که امام صادق علیه السلام چنین سخنى را بیان فرمود ابو حنیفه گریان شد؛ و با دوستانش که همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند. اختصاص شیخ مفید: ص 189
در کشور مصر؛ شخصى زندگى مى کرد به نام عبدالملک ؛ که چون پسرش عبدالله نام داشت ؛ او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند؛ عبدالملک منکر خدا بود؛ و اعتقاد داشت که جهان هستى خود به خود آفریده شده است ؛ او شنیده بود که امام شیعیان ؛ حضرت صادق (علیه السلام ) در مدینه زندگى مى کند؛ به مدینه مسافرت کرد؛ به این قصد تا درباره خدایابى و خداشناسى ؛ با امام صادق (علیه السلام ) مناظره کند وقتى که به مدینه رسید و از امام صادق (علیه السلام ) سراغ گرفت ؛ به او گفتند: امام صادق (علیه السلام ) براى انجام مراسم حج به مکه رفته است ؛ او به مکه رهسپار شد؛ کنار کعبه رفت دید امام صادق (علیه السلام ) مشغول طواف کعبه است ؛ وارد صفوف طواف کنندگان گردید؛ (و از روى عناد) به امام صادق (علیه السلام) تنه زد؛ امام با کمال ملایمت به او فرمود: نامت چیست ؟ او گفت : عبدالملک (بنده سلطان) امام : کنیه تو چیست ؟ عبدالملک : ابو عبدالله (پدر بنده خدا) امام : این ملکى که (یعنى این حکم فرمائى که ) تو بنده او هستى چنانکه از نامت چنین فهمیده مى شود) از حاکمان زمین است یا از حاکمان آسمان ؟ وانگهى (مطابق کنیه تو) پسر تو بنده خداست ؛ بگو بدانم او بنده خداى آسمان است ؛ یا بنده خداى زمین ؟ هر پاسخى بدهى محکوم مى گردى . عبدالملک چیزى نگفت ؛ هشام بن حکم ؛ شاگرد دانشمند امام صادق (علیه السلام ) در آنجا حاضر بود؛ به عبدالملک گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟ عبدالملک از سخن هشام بدش آمد؛ و قیافه اش درهم شد. امام صادق (علیه السلام ) با کمال ملایمت به عبدالملک گفت : صبر کن تا طواف من تمام شود؛ بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو کنیم ؛ هنگامى که امام از طواف فارغ شد؛ او نزد امام آمد و در برابرش نشست ؛ گروهى از شاگردان امام (علیه السلام )] نیز حاضر بودند؛ آنگاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد: آیا قبول دارى که این زمین زیر و رو و ظاهر و باطل دارد؟ - آرى . آیا زیرزمین رفته اى ؟ - نه . پس چه مى دانى که در زمین چه خبر است ؟ چیزى از زمین نمى دانم ؛ ولى گمان مى کنم که در زیر زمین ؛ چیزى وجود ندارد. گمان و شک ؛ یکنوع درماندگى است ؛ آنجا که نمى توانى به چیزى یقین پیدا کنى ؛ آنگاه امام به او فرمود: آیا به آسمان بالا رفته اى ؟ - نه . آیا مى دانى که آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟ نه . عجبا! تو که نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى ؛ نه به داخل زمین فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى ؛ و نه بر صفحه آسمانها عبور کرده اى تا بدانى در آنجا چیست ؛ و با آنهمه جهل و ناآگاهى ؛ باز منکر مى باشى (تو که از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آنها که حاکى از وجود خدا است ؛ ناآگاهى ؛ چرا منکر خدا مى باشى ؟) آیا شخص عاقل به چیزى که ناآگاه است ؛ آن را انکار مى کند؟. - تاکنون هیچکس با من این گونه ؛ سخن نگفته (و مرا این چنین در تنگناى سخن قرار نداده است . بنابراین تو در این راستا؛ شک دارى ؛ که شاید چیزهائى در بالاى آسمان و درون زمین باشد یا نباشد؟ آرى شاید چنین باشد (به این ترتیب ؛ منکر خدا از مرحله انکار؛ به مرحله شک و تردید رسید. کسى که آگاهى ندارد؛ بر کسى که آگاهى دارد؛ نمى تواند برهان و دلیل بیاورد. از من بشنو و فراگیر؛ ما هرگز درباره وجود خدا شک نداریم ؛ مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمى بینى که در صفحه افق آشکار مى شوند و بناچار در مسیر تعیین شده خود گردش کرده و سپس باز مى گردند؛ و آنها];ّّ در حرکت در مسیر خود؛ مجبور مى باشند ؛اکنون از تو مى پرسم : اگر خورشید و ماه ؛ نیروى رفتن (و اختیار) دارند؛ پس چرا بر مى گردند؛ و اگر مجبور به حرکت در مسیر خود نیستند؛ پس چرا شب ؛ روز نمى شود؛ و به عکس ؛ روز شب نمى گردد؟ به خدا سوگند؛ آنها در مسیر و حرکت خود مجبورند؛ و آن کسى که آنها را مجبور کرده ؛ از آنها فرمانرواتر و استوارتر است ." - راست گفتى. بگو بدانم ؛ آنچه شما به آن معتقدید؛ و گمان مى کنید دهر (روزگار) گرداننده موجودات است ؛ و مردم را مى برد؛ پس چرا دهر آنها را بر نمى گرداند؛ و اگر بر مى گرداند؛ چرا نمى برد؟ همه مجبور و ناگزیرند؛ چرا آسمان در بالا؛ و زمین در پائین قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمین نمى افتد؟ و چرا زمین از بالاى طبقات خود فرو نمى آید؛ و به آسمان نمى چسبد؛ و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!. وقتى که گفتار و استدلالهاى محکم امام به اینجا رسید؛ عبدالملک ؛ از مرحله شک نیز رد شد؛ و به مرحله ایمان رسید) در حضور امام صادق (علیه السلام ) ایمان آورد و گواهى به یکتائى خدا و حقانیت اسلام دارد و آشکارا گفت : آن خدا است که پروردگار و حکم فرماى زمین و آسمانها است ؛ و آنها را نگه داشته است . حمران ؛ یکى از شاگردان امام که در آنجا حاضر بود؛ به امام صادق (علیه السلام ) رو کرد و گفت : فدایت گردم ؛ اگر منکران خدا به دست شما؛ ایمان آورده و مسلمان شدند؛ کافران نیز بدست پدرت پیامبر ـ صلی الله علیه واله ایمان آورند. عبدالملک تازه مسلمان به امام عرض کرد: مرا به عنوان شاگرد؛ بپذیر!. امام صادق (علیه السلام) به هشام بن حکم (شاگرد برجسته اش) فرمود: عبدالملک را نزد خود ببر؛ و احکام اسلام را به او بیاموز. هشام که آموزگار زبردست ایمان ؛ براى مردم شام و مصر بود؛ عبدالملک را نزد خود طلبید؛ و اصول عقائد و احکام اسلام را به او آموخت ؛ تا اینکه او داراى عقیده پاک و راستین گردید؛ به گونه اى که امام صادق (علیه السلام ) ایمان آن مؤمن (و شیوه تعلیم هشام ) را پسندید .
ابن مقفع و ابن ابى العوجا؛ دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (علیه السلام) بودند؛ و خدا و دین را انکار مى کردند و به عنوان دهرى و منکر خدا؛ با مردم بحث و مناظره مى نمودند در یکى از سالها؛ امام صادق (علیه السلام ) در مکه بود؛ آنها نیز در مکه کنار کعبه بودند؛ ابن مقفع به ابن ابى العوجا رو کرد و گفت : این مردم را مى بینى که به طواف کعبه سرگرم هستند؛ هیچ یک از آنها را شایسته انسانیت نمى دانم ؛ جز آن شیخى که در آنجا اشاره به مکان جلوس امام صادق (علیه السلام ) کرد نشسته است ؛ ولى غیر از او؛ دیگران عده اى از اراذل و جهال و چهارپایان هستند. - چگونه تنها این شیخ (امام صادق - علیه السلام -) را به عنوان انسان با کمال یاد مى کنى ؟. براى آنکه من با او ملاقات کرده ام ؛ وجود او را سرشار از علم و هوشمندى یافتم ؛ ولى دیگران را چنین نیافتم . - بنابراین لازم است ؛ نزد او بروم و با او مناظره کنم و سخن تو را در شأن او بیازمایم که راست مى گویى یا نه ؟. به نظر من این کار را نکن ؛ زیرا مى ترسم ؛ در برابر او درمانده شوى ؛ و او عقیده تو را فاسد کند. - نظر تو این نیست ؛ بلکه مى ترسى من با او بحث کنم ؛ و با چیره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او؛ سست کنم . اکنون که چنین گمانى درباره من دارى ؛ برخیز و نزد او برو؛ ولى به تو سفارش مى کنم که حواست جمع باشد؛ مبادا لغزش یابى و سرافکنده شوى مهار سخن را محکم نگهدار؛ کاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى ... برخاست و نزد امام صادق (علیه السلام) رفت و پس از مناظره ؛ نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت : واى بر تواى ابن مقفع ! ما هذا ببشروان کان فى الدنیا روحانى یتجسد اذا شأ ظاهراً؛ و یتروح اذا شأ باطناً فهو هذا... : این شخص بالاتر از بشر است ؛ اگر در دنیا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشکار شود؛ و یا بخواهد پنهان گردد همین مرد است . او را چگونه یافتى ؟ - نزد او نشستم ؛ هنگامى که دیگران رفتند و من تنها با او ماندم ؛ آغاز سخن کرد و به من گفت : اگر حقیقت آن باشد که اینها (مسلمانان طواف کننده ) مى گویند؛ چنانکه حق هم همین است ؛ در این صورت اینها رستگارند و شما در هلاکت هستید؛ و اگر حق با شما باشد که چنین نیست ؛ آنگاه شما با آنها (مسلمانان ) برابر هستید (در هر دو صورت ؛ مسلمانان ؛ زیان نکرده اند). - من به او (امام ) گفتم :خدایت رحمت کند؛ مگر ما چه مى گوئیم و آنها (مسلمانان ) چه مى گویند؟ سخن ما با آنها یکى است . فرمود: چگونه سخن شما با آنها (مسلمین ) یکى است ؛ با اینکه آنها به خداى یکتا و معاد و پاداش و کیفر روز قیامت ؛ و آبادى آسمان و وجود فرشتگان ؛ اعتقاد دارند؛ ولى شما به هیچیک از این امور؛ معتقد نیستید و منکر وجود خدا مى باشید. - من فرصت را بدست آورده و به او (امام ) گفتم: اگر مطلب همان است که آنها (مسلمانان ) مى گویند و قائل به وجود خدا هستند؛ چه مانعى دارد که خدا خود را بر مخلوقش آشکار سازد؛ و آنها را به پرستش خود دعوت کند؛ تا همه بدون اختلاف به او ایمان آورند؛ چرا خدا خود را از آنها پنهان کرده و بجاى نشان دادن خود؛ فرستادگانش را به سوى آنها فرستاده است ؛ اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت ؛ طریق ایمان آوردن مردم به او نزدیکتر بود. او (امام) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اینکه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است ؛ قبلاً هیچ بودى ؛ سپس پیدا شدى ؛ کودک گشتى و بعد بزرگ شدى ؛ و بعد از ناتوانى ؛ توانمند گردیدى ؛ سپس ناتوان شدى ؛ و پس از سلامتى ؛ بیمار گشتى ؛ سپس تندرست شدى ؛ پس از خشم ؛ شاد شدى ؛ سپس غمگین ؛ دوستیت و سپس دشمنیت و به عکس ؛ تصمیمت پس از درنگ ؛ و به عکس ؛ امیدت بعد از ناامیدى و به عکس ؛ یاد آوریت بعد از فراموشى و به عکس و... به همین ترتیب پشت سرهم نشانه هاى قدرت خدا را براى من شمرد؛ که آنچنان در تنگنا افتادم که معتقد شدم بزودى بر من چیره مى شود؛ برخاستم و نزد شما آمدم.
مناظره دیگر ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)
عبدالکریم معروف به ابن ابى العوجا؛ روز دیگر به حضور امام صادق (علیه السلام ) براى مناظره آمد؛ دید گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند؛ نزدیک امام آمد و خاموش نشست). - گویا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى که بین من و شما بود بپردازى . - آرى به همین منظور آمده ام اى پسر پیغمبر! از تو تعجب مى کنم که خدا را انکار مى کنى ؛ ولى گواهى مى دهى که من پسر پیغمبر هستم و مى گویى اى پسر پیغمبر! عادت ؛ مرا به گفتن این کلام ؛ وادار مى کند. پس چرا خاموش هستى ؟ - شکوه و جلال شما باعث مى شود که زبانم را یاراى سخن گفتن در برابر شما نیست ؛ من دانشمندان و سخنوران زبردست را دیده ام و با آنها هم سخن شده ام ؛ ولى آن شکوهى که از شما مرا مرعوب مى کند؛ از هیچ دانشمندى مرا مرعوب نکرده است . اینک که تو خاموش هستى ؛ من در سخن را مى گشایم ؛ آنگاه به او فرمود: آیا تو مصنوع (ساخته شده ) هستى یا مصنوع نیستى ؟ - من ساخته شده نیستم . بگو بدانم ؛ اگر ساخته شده بودى ؛ چگونه بودى ؟ - مدت طولانى سردرگریبان فرو برد و چوبى را که در کنارش بود دست به دست مى کرد؛ و آنگاه (چگونگى اوصاف مصنوع را چنین بیان کرد) دراز، پهن ، گود، کوتاه ، با حرکت ، بى حرکت ؛ همه اینها از ویژگیهاى چیز مخلوق و ساخته شده است . اگر براى مصنوع (ساخته شد) صفتى غیر از این صفات را ندانى ؛ بنابراین خودت نیز مصنوع هستى و باید خود را نیز مصنوع بدانى ؛ زیرا این صفات را در وجود خودت ؛ حادث شده مى یابى . - از من سؤالى کردى که تاکنون کسى چنین سؤالى از من نکرده است و در آینده نیز کسى این سؤال را نمى کند. فرضاً بدانى که قبلاً کسى چنین پرسشى از تو نکرده ؛ ولى از کجا مى دانى که در آینده کسى این سؤال را از تو نپرسد؟ وانگهى تو با این سخنت گفتارت را نقض نمودى ؛ زیرا تو اعتقاد دارى که همه چیزاز گذشته و حال و آینده مساوى و برابرند؛ بنابراین چگونه چیزى را مقدم و چیزى را مؤخر مى دانى و در گفتارت گذشته و آینده را مى آورى. توضیح بیشترى بدهم . اگر تو یک همیان پر از سکه طلا داشته باشى وکسى به تو بگوید در آن همیان سکه هاى طلا وجود دارد؛ و تو در جواب بگوئى نه ؛ چیزى در آن نیست ؛ او به تو بگوید: سکه طلا را تعریف کن ؛ اگر تو اوصاف سکه طلا را ندانى ؛ مى توانى ندانسته بگویى ؛ سکه در میان همیان نیست . - نه ؛ اگر ندانم ؛ نمى توانم بگویم نیست . درازا و وسعت جهان هستى ؛ از همیان بیشتر است ؛ اینک مى پرسم شاید در این جهان پهناور هستى مصنوعى باشد؛ زیرا تو ویژگیهاى مصنوع را از غیر مصنوع نمى شناسى . وقتى که سخن به اینجا رسید؛ ابن ابى العوجا؛ درمانده و خاموش شد؛ بعضى از هم مسلکانش مسلمان شدند و بعضى در کفر خود باقى ماندند. روز سوم ؛ ابن ابى العوجا تصمیم گرفت به میدان مناظره با امام صادق (علیه السلام ) بیاید و آغاز سخن کند و به مناظره ادامه دهد؛ - نزد امام (علیه السلام ) آمد و گفت : امروز مى خواهى سؤال را من مطرح کنم . هرچه مى خواهى بپرس . - به چه دلیل ؛ جهان هستى ؛ حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است ؟). هر چیز کوچک و بزرگ را تصور کنى ؛ اگر چیزى مانندش را به آن ضمیمه نمایى ؛ آن چیز بزرگتر مى شود؛ همین است انتقال از حالت اول (کوچک بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همین است ) اگر آن چیز؛ قدیم بود (از اول بود) به صورت دیگر در نمى آمد؛ زیرا هر چیزى که نابود یا متغیر شود؛ قابل پیدا شدن و نابودى است ؛ بنابراین با بود شدن پس از نیستى ؛ شکل حادث شد (و همین بیانگر قدیم نبودن اشیا است )؛ و یک چیز]؛ّّ نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قدیم . - فرض در جریان حالت کوچکى و بزرگى در گذشته و آینده همان است که شما تقریر نمودى ؛ که حاکى از حدوث جهان هستى است ؛ ولى اگر همه چیز؛ به حالت کوچکى خود باقى بمانند؛ در این صورت دلیل شما بر حدوث آنها چیست ؟ محور بحث ما همین جهان موجود است که در حال تغییر مى باشد حال اگر این جهان را برداریم و جهان دیگرى را تصور کنیم و مورد بحث قرار دهیم ؛ باز جهانى نابود شده و جهان دیگرى به جاى آن آمده ؛ و این همان معنى حادث شدن است ؛ در عین حال به فرض تو (که هر کوچکى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم ؛ مى گوئیم فرضاً هر چیزى کوچکى به حال خود باقى باشد؛ در عالم فرض صحیح است که هر چیز کوچکى را به چیز کوچک دیگرى مانند آنها ضمیمه کرد؛ که با ضمیمه کردن آن ؛ بزرگتر مى شود؛ و روا بودن چنین تصورى ؛ که همان روا بودن تغییر است بیانگر حادث بودن است ؛ اى عبدالکریم ! در برابر این سخن ؛ دیگر سخنى نخواهى داشت .
یک سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام ) در مکه گذشت ؛ باز سال بعد ابن ابى العوجا کنار کعبه به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد؛ یکى ازشیعیان به امام عرض کرد: آیا ابن ابى العوجا مسلمان شده است ؟ - قلب او نسبت به اسلام ؛ کور است ؛ او مسلمان نمى شود. هنگامى که چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (علیه السلام) افتاد؛ امام به او فرمود : - چرا اینجا آمده اى ؟ - به رسم و معمول آئین وطن ؛ به اینجا آمده ام تا دیوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را که در مراسم حج انجام مى دهند بنگرم . - تو هنوزبه سرکشى و گمراهى خود باقى هستى ؟ ابن ابى العوجا همین که خواست سخن بگوید؛ امام صادق (علیه السلام ) به او فرمود: مجادله و ستیز در مراسم حج روا نیست ؛ آنگاه امام عبایش را تکان داد و فرمود: اگر حقیقت آن است که ما به آن معتقد هستیم ـ چنانکه حقیقت همین است ـ در این صورت ما رستگاریم نه شما؛ و اگر حق با شما باشد ـ چنانکه چنین نیست ـ و ما و هم شما رستگاریم ؛ بنابراین ما در هر حال رستگاریم ؛ ولى شما در یکى از دو صورت ؛ در هلاکت خواهید بود؛ در این هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد؛ و به اطرافیان خود رو کرد و گفت : در قلبم احساس درد مى کنم ؛ مرا برگردانید وقتى که او را باز گرداندند؛ از دنیا رفت ؛ خدا او رانیامرزد
ممنون ۱۳ عزیز
شمسی
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 ساعت 04:12 ب.ظ
"ای کسانی که ایمان آوردهاید، نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند، و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید، و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند."
ریشههای تمسخر
1ـ گاهی مسخره کردن برخاسته از ثروت است که قرآن میفرماید:
"و در میان آنان کسانی هستند که در (تقسیم) غنایم به تو خرده میگیرند، اگر از آن (غنایم، سهمی) به آنها داده شود، راضی میشوند، و اگر داده نشود، خشم میگیرند (خواه حق آنها باشد یا نه)."
ریشهی این انتقاد طمع است، اگر از همان زکات به خود آنان بدهی راضی میشوند؛ ولی اگر ندهی همچنان عصبانی شده و عیبجویی میکنند.
7 ـ گاهی ریشهی مسخره، جهل و نادانی است. هنگامی که حضرت موسی(ع) دستور کشتن گاو را داد، بنیاسرائیل گفتند:
مرتضی
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 ساعت 09:16 ب.ظ
به نام خدا سلام به همه استاد عزیز و دوستای خوبی که اومدین اینجا خوش اومدین هرچی زور میزنم سرم خلوت بشه نمیشه که نمیشه اما اینجا خواهم بود امروز به رئیسم گفتم اگه به جایی رسیدم فقط و فقط به واسطه دعاهای خیر و جان فشانی های بیش از اندازه ی پدر و مادرم هست انشالله که سایه پدر و مادر همتون بالای سرتون باشه
سلام این دوره زمونه دیگه کسی نیست که با فیلتر و فیلترینگ آشنا نباشه از فیلتر ماشین گرفته تا فیلتر هوا تا فیلتر شدن صفحات آلوده اینترنتی. بعضی از افراد هم هستند که همیشه در صدد شکستن این فیلتر ها هستند تا این که به خواسته های خودشون برسند. موضوع این هفته ما عبور از فیلترهای بسیار قوی هست بهتون پیشنهاد می کنم اگه به دنبال یک راهکار اساسی برای عبور از فیلتر شدن هستید امروز رو حتما در کنار ما باشید. درسته موضوع بحث ما مباحث فیلترینگ هست ولی این فیلتر شدن با فیلتر شدن های دیگه کلی فرق می کنه نمی دونم تا حالا خودت فیلتر شدی یا ،اینکه اصلاً می دونی ما آدم ها فیلتر میشیم یا نه.
سلام خدمت استاد و خدمت شما کلبه داران موفق!!! تبریک ویژه من رو بپذیرید
از آقای محقق هم ممنون بابت اون مطلب در مورد آقای اوستا ... با اشتیاق خوندمش اما آخرش حس عجیبی پیدا کردم و گفتم کاش نمی دونستم ...!! آخه هرکس تعبیری از شعر داره و خیلی بهتره که ذهن بدون هیچ پیش زمینه ای در مورد شعر قضاوت کنه نقد کنه و و و
با توجه به اینکه در دهه کرامت هستیم .متن زیر را انتخاب کردم که در چند پست قرار میدم.مروری است بر فضائل امام رضا (ع) و حضرت معصومه(س)
ولادت باسعادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهاو برادر گرامیشان و آغاز دهه مبارک و میمون کرامت بر همگان مبارک باد. دهه کرامت،دهه اول ماه ذیالعقده است و آغازش با ولادت حضرت معصومه(علیهالسلام) و پایانش با ولادت حضرت ابوالحسن علی بن موسیالرضا(علیه السلام) میباشد.این دهه یادآور بسیاری از مطالب عالی و مفاهیم بلند و سازنده و ارزشمند است. دهه کرامت یادآور لطیفترین علائق و مهر و وفاهای کمنظیر یک خواهر نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است. مهر و وفایی که خواهر مهربان و دلداده را به هجرت وادار نموده و غربت و بیماری و مرگ در فصل جوانی را برای او آسان کرده است
امام صادق(ع)پیش از ولادت کریمه آل محمد(ص) فرمود: خدا را حرمى است و آن مکه است،امیرمؤمنان را حرمى است و آن کوفه است،و ما اهل بیت را حرمى است و آن قم است.بزودى بانویى به نام فاطمه از تبار من در آن جا دفن شود که هر کس به زیارتش بشتابد،بهشت بر او واجب مى گردد. بارگاه حضرت معصومه(س) تجلیگاه حضرت زهرا(س) بر اساس رویاى صادقهاى که مرحوم آیت الله مرعشى نجفى(ره) از پدر بزرگوارش مرحوم حاج سیدمحمود مرعشى (متوفاى 1338 ه .)نقل مىکردند، قبر شریف حضرت معصومه(س)جلوهگاه قبر گم شده مادر بزرگوارش حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها مىباشد.آن مرحوم در صدد بود که به هر وسیلهاى که ممکن باشد، محل دفنحضرت زهرا سلام الله علیها را به دست آورد، به این منظور ختم مجربى را آغاز مىکند و چهل شب آن را ادامه مىدهد، تا درشب چهلم به خدمتحضرت باقر و یا حضرت صادق(علیهماالسلام)شرفیاب مىشود، امام(ع) به ایشان مىفرماید: «علیک بکریمه اهل البیت» «به دامن کریمه اهلبیت پناه ببرید.» عرض مىکند: بلى من هم این ختم را براى این منظور گرفتهام که قبر شریف بىبى را دقیقا بدانم و به زیارتش بروم. امام(ع) فرمود: منظور من قبر شریف حضرت معصومه در قم مىباشد.سپس ادامه داد: براى مصالحى خداوند اراده فرموده که محل دفن حضرت فاطمهسلام الله علیها همواره مخفى بماند و لذا قبر حضرت معصومه را تجلیگاه قبر آن حضرت قرار داده است.هر جلال و جبروتى که براى قبر شریف حضرت زهرا مقدر بود خداوند متعال همان جلال و جبروترا بر قبر مطهر حضرت معصومه(س) قرار داده است. تنها خواهر امام هشتم نجمه خاتون همسرگرامى امام کاظم(ع) تنها دو فرزند در دامانخود پرورش داد و آنها عبارتند از: 1- خورشید فروزان امامت، حضرت على بن موسى الرضا(ع) 2- حضرت معصومه (س) محمد بن جریر طبرى، دانشمند گرانمایه شیعه در قرن پنجم هجرى، براین واقعیت تصریح نموده است. مدت 25 سال تمام حضرت رضا(ع) تنها فرزند نجمه خاتون بود، پساز یک ربع قرن انتظار، سرانجام ستارهاى تابان از دامن نجمهدرخشید که هم سنگ امام هشتم(ع) بود و امام(ع) توانست والاترینعواطف انباشته شده در سویداى دلش را بر او نثار کند. بین حضرت معصومه(س) و برادرش امام رضا(ع) عواطف سرشار و محبت زایدالوصفى بود که قلم از ترسیم آن عاجز است. در یکى از معجزات امام کاظم(ع) که حضرت معصومه نیز نقشى دارد،هنگامى که مرد نصرانى مىپرسد: «شما که هستید؟» مىفرماید: «انا المعصومه اخت الرضا» «من معصومه، خواهر امام رضا(ع)مىباشم.» این تعبیر از محبتسرشار آن حضرت به برادر بزرگوارشامام رضا(ع) و از مباهات او به این خواهر برادرى سرچشمهمىگیرد. رمز قداست قم در احادیث فراوانى از قداست قم سخن رفته، تصویر آن در آسمان چهارم به رسول اکرم(ص) ارائه شده است. امیرمومنان(ع) به اهالى قم درود فرستاده و از جاى پاى جبرئیل در آن سخن گفته و امام صادق(ع) قم را حرم اهلبیت معرفى کرده وخاک آن را پاک و پاکیزه تعبیر کرده است.امام کاظم(ع) قم را عشآل محمد (آشیانه آل محمد(ص))نامیده و یکى از درهاى بهشت را از آن اهلقم دانسته.امام هادى(ع) اهل قم را «مغفور لهم»(آمرزیده) تعبیر کرده و امام حسن عسکرى(ع) از حسن نیت آنها تمجید کرده و با تعبیرات بلندى اهالى قم را ستوده است.اینها و دهها حدیث دیگرى که در قداست و شرافت قم و اهل قم از پیشوایان معصوم به ما رسیده، فضیلت و عظمت این سرزمین را براىهمگان روشن مىسازند، جز این که باید دید راز و رمز این همهشرافت و قداست چیست؟ حدیث فوق که پیرامون ارتحال حضرت معصومه(س) به عنوان پیشگوئىاز امام صادق(ع) نقل شد، از راز و رمز آن پرده بر مىدارد و روشن مىسازد که این همه فضیلت و شرافت، از ریحانه پیامبر،کریمه اهلبیت، مهین بانوى اسلام، حضرت معصومه(س) سرچشمهمىگیرد، که در این سرزمین دیده از جهان فرو بسته، گرد و خاک این سرزمین را توتیاى دیدگان حور و ملائک نموده است.
عصمت حضرت معصومه(س) بر اساس روایتى که مرحوم سپهر در «ناسخ» از امام رضا(ع)روایت کرده، لقب «معصومه» را به حضرت معصومه، امام هشتم اعطا کردهاند. طبق این روایت امام رضا(ع) فرمود: «من زار المعصومه بقم کمن زارنى» «هرکس حضرت معصومه را در قم زیارت کند، همانند کسى است که مرا زیارت کرده باشد.» این روایت را مرحوم محلاتى نیز به همین تعبیر نقل کرده است. با توجه به این که عصمت به چهارده معصوم(علیهم السلام) منحصر نیست، بلکه همه پیامبران، امامان و فرشتگان معصوم هستند. و علت اشتهار حضرت رسول اکرم، فاطمه زهرا و امامان(علیهمالسلام) به «چهارده معصوم» آن است که آنها علاوه بر مصونیت ازگناهان صغیره و کبیره، از «ترک اولى» نیز که منافات با عصمت ندارد، پاک و مبرا بودند. مرحوم مقرم درکتابهاى ارزشمند :«العباس» و «على الاکبر»دلائل عصمت حضرت ابوالفضل و حضرتعلىاکبر(علیهماالسلام) را بر شمردهاست. و مرحوم نقدى در کتاب«زینب الکبرى» از عصمتحضرت زینب سلام الله علیها سخنگفته است. و مولف «کریمه اهلبیت» شواهد عصمتحضرت معصومه(س)را بازگو نموده است. و با توجه به این که حضرت معصومه(س) نام شریفشان «فاطمه»است و در حال حیات به «معصومه» ملقب نبودند، تعبیر امام(ع)دقیقا به معناى اثبات عصمت است، زیرا بر اساس قاعده معروف:«تعلیق حکم به وصف مشعر بر علیت است» دلالتحدیثشریف برعصمت آن بزرگوار بىتردید خواهد بود. فداها ابوها آیت الله سید نصر الله مستنبط از کتاب «کشف اللئالى» نقلفرموده که روزى عدهاى از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسشهایىداشتند که مىخواستند از محضر امام کاظم(ع) بپرسند. امام(ع) درسفر بودند، پرسشهاى خود را نوشته به دودمان امامت تقدیمنمودند، چون عزم سفر کردند براى پاسخ پرسشهاى خود به منزلامام(ع) شرفیاب شدند، امام کاظم(ع) مراجعت نفرموده بود و آنها امکان توقف نداشتند، از این رو حضرت معصومه(س) پاسخ آن پرسشها را نوشتند و به آنها تسلیم نمودند، آنها با مسرت فراوان از مدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام کاظم(ع) مصادفشدند و داستان خود را براى آن حضرت شرح دادند. هنگامى که امام(ع) پرسشهاى آنان و پاسخهاى حضرت معصومه(س) را ملاحظه کردند، سه بار فرمودند: «فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.» باتوجه به این کهحضرت معصومه(س) به هنگام دستگیرى پدر بزرگوارش خردسال بود،این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرتحکایت مىکند. لقبهاى حضرت معصومه(س)از زیارتنامه ها سه زیارتنامه براى حضرت معصومه ذکر شده است: یکى از آنها مشهور و دو تاى دیگر غیرمشهوراست. اسامى و لقبهایى که براى حضرت معصومه در دو زیارتنامه غیرمشهور ذکر شده، به قرار ذیل است: طاهره(پاکیزه)،حمیده(ستوده)،بره(نیکوکار)،رشیده(رشدیافته)،تقیه (پرهیزکار)،رضیه(خشنود از خدا) ،مرضیه(مورد رضایت خدا) ، سیده طاهره(بانوى پاکیزه)، سیده صدیقه(بانوى بسیار راستگو)، سیده رضیه مرضیه(بانوى خشنود ازخدا و مورد رضاى او) ، سیده نساء العالمین(سرور زنان عالم) لقبهاى دیگر آن بانو محدثه و عابده و مقدامه(بانوى پیشتاز)از دیگر صفات و القابىاست که براى حضرت معصومه عنوان شده است.
هم اکنون می پردازیم به گوشه ای از زندگانی امام رضا(ع) نمیدانم چقدر از «مدینه» میدانی. اما امام رضا(ع) «مدینه» را خوب میشناسد. همان جا به دنیا آمده، تقویمها، روز، ماه و سال ولادتش را درست به یاد نمیآورند یا شاید خوب میدانند و اذعان نمیکنند ـ تاریخ هیچ وقت امانتدار خوبی نبوده ـ ولادتش را در سالهای 148، 151 و 153 و در روزهای جمعه نوزدهم رمضان، نیمه ماه رمضان، جمعه دهم رجب و یازدهم ذی القعده عنوان کردهاند. اما قطعیت بیشتر در همان سال 148، یعنی سال وفات امام جعفر صادق(ع) است. همانطور که اشخاصی همچون مفید، کلینی، کفعمی، شهید ثانی طبرسی، صدوق، ابن زهره، مسعودی، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزی و کسانی دیگر، سال 148 را سال ولادت امام رضا(ع) دانستهاند. اما لقبها و کنیههایش، همچون واژگانی درخشان در هزارتوی ذهن تاریخ باقی ماندهاند. کنیههایش ابوالحسن (در بین خواص) است و لقبهایش، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قرة عین المومنین، کلیدة الملحدین، کفو الملک، کافی الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر. و رضا(ع)؛ مشهورترین لقبی است که از گذر این همه سال، ما هنوز امام را با آن نام میشناسیم. شاید خواسته باشی دلیل این لقب را بدانی: «او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران و خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند و بالاخره چنین آمده است: از آن روی او را رضا خواندهاند که مأمون به او خشنود شد.» وقتی القاب، نامها و کنیههای مادرش را میخوانی، حس میکنی چیزی در آنهاست، شبیه آنچه در القاب خود امام است: ام البنین، نجمه، سکن، تکتم، خیزران، طاهره، و شقراء اگرچه به روایتی نام پنج پسر و یک دختر را برای امام رضا(ع) ذکر کردهاند، اما همانطور که علامه مجلسی گفته است: «از جواد به عنوان تنها فرزند او یاد کردهاند.» ـ نامی آشنا برای ما ـ دیگر... میماند سال وفات امام که باز هم ذهن تاریخ ما را بخوبی یاری نمیدهد و احتمال سالهای 202، 203 و 206 ق، در این میان است. اما اکثر علماء همان سال 203 را سال وفات دانستهاند. با این حساب عمر حضرت رضا(ع) 55 سال میشود. 35 سالش را در کنار پدرش گذرانده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را به عهده داشته است. آغاز امامت آن حضرت، مصادف میشود با دوره پایانی خلافت هارون عباسی به مدت ده سال. پنج سال بعد از آن با خلافت امین همزمان است و سرانجام هم دورهای از خلافت مأمون در مدت پنج سال و تسلط یافتن او بر قلمرو اسلامی آن روزگاران. مأمون...همان کسی که با دسیسه و به وسیله زهر امام را شهید کرده دوستداران امام، پیکر پاکش را درطوس در قبله قبه هارونی سرای حمیدبن قحطبه طایی به خاک سپردند و امروزه غبار مرقد او توتیای چشمهای شیفتگان است
در مدینه دوران امامت امام رضا(ع) در مدینه از سال 183 هجری قمری آغاز شده بود. حکومت سیاسی در آن زمان به دست هارون الرشید بود که در بغداد اداره میشده است. تز هارون هم مثل همه زورگویان تاریخ، شکنجه و زندان و کشتار بوده است. مردم را برای گرفتن مالیات شکنجه دادن و فرزندان و شیعیان فاطمی را آزار رساندن... همانطور که حضرت موسی بن جعفر(ع)، پدر امام رضا(ع) را در زندانهای بصره و بغداد حبس میکند و آخرش هم با زهر، ایشان را به شهادت میرساند. یعنی دورانی که مصیبت شهادت پدر، برای امام رضا(ع) اتفاق میافتد و مصیبتهای اسف بار دیگر برای علویان. در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشید آن قدر از تأثیر اهل بیت(ع) بر مردم نگران بوده که علاوه بر همه اینها، اندیشهها و افکار بیگانگان را هم وارد علوم مسلمانان میکرده است. به این منظور که توجه مردم را به علوم بیگانه جلب کند. ابوبکر خوارزمی (383 ه) در نامهای به اهل نیشابور درباره نحوه رفتار حکومت عباسیان به خصوص «هارون» مینویسد: هارون در حالی مرد که درخت نبوت را درو کرده و نهال امامت را از ریشه برافکنده بود... چون یکی از پیشوایان هدایت و سروری از سروران خاندان مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در میگذشت، کسی جنازهاش را تشییع نمیکرد و مرقدش را با گچ نمیآراست، اما وقتی دلقک یا بازیگر یا مطرب و یا قاتلی از خودشان میمرد، دادگران و قاضیان بر جنازهاش حاضر میشدند و رهبران و حکمرانان در مجالس سوگواریش مینشستند. مادی و سوفسطایی در کشورشان امنیت داشت و متعرض کسانی که کتابهای فلسفی را تدریس میکردند، نمیشدند، ولی هر شیعهای سرانجام به قتل میرسید و هرکس که نام فرزندش را «علی» مینهاد، خونش را به زمین میریختند. با توجه به این موارد و جوی که حاکم شده بود، امام رضا(ع) ترجیح میداد امامت خودش را علنی نکند و فقط با عده معدودی از یارانش ارتباط داشته باشد. ولی وقتی بعد از چند سال، حکومت هارون الرشید به خاطر شورشهای مختلف ضعیف میشود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشکار میکند و به رفع مشکلات مردم در زمینههای اعتقادی و اجتماعی میپردازد. خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله مینشستم، در حالی که دانشمندان مدینه بسیار بودند. هرگاه یکی از آنان در مسألهای در میماند، همگی متوجه من میشدند و سؤالات را نزد من میفرستادند و من پاسخ آنها را میدادم». بالاخره عمر هارون هم یک جایی به سر میرسد. وقتی که در سال 193 برای آرام کردن اوضاع شورش به منطقه خراسان میرود، در همان جا دار فانی را وداع گفته و در سناباد طوس، در یکی از اطاقهای تحتانی کاخ فرماندار طوس، «حمید بن قحطبه طائی» دفن میشود. پسران هارون ـ امین و مأمون ـ بر سر حکومت، به دعوا و کشمکش با یکدیگر میپردازند. امین در بغداد قدرت را در دست میگیرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهی مینشیند. اختلاف بین این دو، پنج سال طول میکشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله میکند؛ امین را در سال 198 ه کشته و مأمون سرتاسر حکومت را به دست میگیرد. ولی علویان و سادات مأمون را آرام نمیگذارند. آنها دیگر به تنگ آمده بودند. اولش ظلم و ستمهای هارون، بعد نارضایتی از پسرانش و حالا هم مأمون... این گونه میشود که در نواحی عراق، حجاز و یمن شورش میکنند. آنان فقط یک چیز را میخواستند. حکومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگی تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت میکند. همیشه اولین سؤال موقع مرور این حادثه تاریخی این است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟ به خاطر اینکه با قرار دادن امام در کنار خود، یک جور مهر تأیید به اعمال و سیاستهای خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوتنامههای مأمون پاسخ منفی میدهد تا اینکه او دست به تهدیدی جدی میزند. اسناد تاریخی، گویای اولین زمینههای سفر امام نیست و جزئیات بسیاری از مقدمات هجرت رضوی، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد. ولی با مطالعه اسناد موجود، این حقیقت مسلم است که از پیش مکاتباتی میان مرو و مدینه، صورت میگرفته و بر سفر امام به سوی مرو، اصرار بوده است. مأمون علاوه بر دعوتنامهها، دو نفر از مأموران خود به نامهای رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را به مدینه میفرستد. آنها بعد از ورود به مدینه، مأموریت خودشان را برای امام(ع) اینطور عنوان میکنند: «ان المأمون امرنا باشخاصک الی خراسان» مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببریم. امام رضا(ع) شخصی بود که نیرنگهای مأمون را میفهمید و شیوهها و دسیسههای او را میشناخت. زندانهای طولانی پدر را با همه تلخیها و رنجهایش بخاطر داشت و میدانست که مأمون کسی است که برادر خودش را میکشد و حالا هم از نگرانی حضور امام در بین مردم، نمیتواند آرام بگیرد. بدین ترتیب امام رضا(ع) سفر آغاز کرد. سفری بدون رضایت خاطر، بدون دل خوش، باید با مدینه وداع میکرد، با مدفن پاک رسول خدا، با مردمی که او را بسیار دوست داشتند. برای اهل مدینه پدری مهربان بود. او نیازی به سفر جغرافیایی نداشت. او در جغرافیای دلها سفر کرده بود. امام سفر را آغاز کرد. در حالیکه از آن اکراه داشت و وقتی میرفت خوب میدانست که مأمون با او چه خواهد کرد و خوب میدانست که در دلها جاودانه خواهد شد. از مدینه تا مرو دل کندن امام(ع) از مدینه خیلی سخت بود. حتی اگر یک بار در طول زندگیت مسافر سرزمین غریب شده باشی، باید این حس را بفهمی؛ مثل یوسف که از مدینه تا مرو مصر غریبه بود و با آن همه ثروت و جلال و شوکت، دلش میخواست به کنعان برگردد. امام رضا(ع) در حالی با مسجد پیامبر خداحافظی میکرد که میدانست بازگشتی ندارد. شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا(ع) به سند خود از محول بجستانی نقل کرده است که امام رضا(ع) با پیامبر(ص) خداحافظی کرد، اما هر بار به سمت قبر بر میگشت و صدایش با گریه بلند میشد. به امام نزدیک شدم و به او تبریک گفتم. امام فرمود: من را رها کن! من از جوار جدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیرون میشوم و در «غربت» میمیرم. آنچه امروز برای همه ما روشن است. ابتدا و انتهای سفر امام رضا(ع) است، اما اینکه امام در حد فاصل این دو نقطه، دقیقاً از چه مسیرهایی عبور کرده، کاملاً مشخص نیست و در آن اختلاف وجود دارد. تعیین خط سیر دقیق امام رضا(ع) به واسطه گزارشهای متعدد و گاه متناقض منابع، دشوار است
خط سیر هجرت امام رضا(ع) کاروانهایی که از حجاز به قصد عراق حرکت میکردند، چه از راه مکه و چه از راه مدینه، در منزلی به نام «معدن نقره» به یکدیگر میرسیدند و از آن جا به یکی از دو مقصد بصره یا کوفه روانه میشدند. بیشتر قرائن و شواهدی که وجود دارد نشان میدهد که امام از طریق مدینه و معدن نقره راهی بصره شده و بعید به نظر میرسد که امام ابتدا به مکه رفته و بعد عازم سفر شده باشد. یکی از دلایل این است که سفر امام عادی و به دلخواه خودشان نبوده است، بلکه تحت الحفظ بوده و طبیعی است که مأموران مأمون کوتاهترین مسیر را انتخاب کرده باشند تا هر چه سریعتر مأموریت خود را به انجام برسانند. بدیهی است با وجود راه مستقیم مدینه به بغداد که 134 فرسنگ بوده، مسیری انتخاب نشده که مسافت آن 355 فرسنگ بوده است. دلیل دیگری که مورخان نقل کردهاند، این است که در سال 200 ه . ق که با سفر امام همزمان میشود، شرایط خاصی بر مکه حاکم بوده است. بین طرفداران مأمورن به فرماندهی رجا بن ابی ضحاک، ورقاء، جلودی و هارون بن مسیب از یک سو و مخالفان خلیفه به رهبری محمدبن جعفر، عموی امام رضا(ع) از طرف دیگر جنگ بوده است و مصلحت ایجاد نمیکرده که رجاء بن ابی ضحاک، امام رضا(ع) را وارد شهری کند که تا دیروز در آن شهر طرف جنگ بوده است. و سومین دلیل این است که رجاء بن ابی ضحاک مأمور بود تمام حالات، رفتار و گفتار امام را در طول سفر زیر نظر داشته و برای گزارش به مأمون ارائه کند. در سفرنامهای که او به خلیفه ارائه داد، حتی به جنبههای روحی و اخلاقی امام رضا(ع) اشاره شده و تا جایی که ذکرها و دعاهای امام در نمازها هم از قلم نیفتاده است. به همین دلیل بعید به نظر میرسد که امام به مکه رفته باشد و ضحاک آن را در سفرنامه خود نقل نکرده باشد. با وجود این دلایل، بعضی از منابع به خصوص تذکرههای متأخر، نوشتهاند که امام رضا(ع) همراه با امام جواد(ع) به مکه هم رفتهاند. امام رضا(ع) طواف خانه خدا را انجام میدهد و در پشت مقام ابراهیم(ع) نماز میگزارد. حضرت جواد(ع) که آن زمان کودکی هفت ساله بوده است، بعد از طواف به طرف حجرالاسود میرود و آنجا به مدت طولانی مینشیند. موفق یکی از یاران امام رضا(ع)، به حضرت جواد(ع) میگوید: «فدایت شوم! بلند شو تا برویم». امام جواد(ع) میگوید: من فعلاً نمیخواهم از اینجا بلند شوم تا خداوند چه خواهد! این جمله را که امام جواد(ع) میگوید، در صورتش یک دنیا غم و اندوه مینشیند. موفق پیش امام رضا(ع) میرود و جریان نیامدن امام جواد(ع) را به آن حضرت گزارش میدهد. امام رضا(ع) بلند شده، به حجر اسماعیل میروند و میفرمایند: «ای فرزند دلبندم! بلند شو تا برویم». امام جواد(ع) میگوید: «پدرجان چگونه بلند شوم در حالی که دیدم شما آنچنان وداعی با خانه خدا کردید که گویی دیگر بر نخواهید گشت». به هر حال امام(ع) در طول مسیر از «معدن نقره» گذشته، وارد منطقه قادسیه میشود. سرزمینی که در عصر خلیفه دوم، محل جنگ بزرگ میان مسلمانان و ایرانیان بود جنگی که سرانجام به پیروزی مسلمانان انجامید. ابی نصر بزنطی میگوید: «در قادسیه خدمت حضرت رضا(ع) رسیدم، امام به من فرمود: اطاقی برای من اجاره کن که دارای دو در باشد، تا مراجعه کنندگان بتوانند به راحتی رفت و آمد کنند. حضرت رضا(ع) پس از قادسیه به سمت بصره ادامه مسیر داد. جلوگیری از ورود امام به کوفه ترسهای مأمون پایان ناپذیر بود. ترس حقارت میآورد و حقارت، دسیسه و انتقام. مأمون در کشیدن نقشههایش تا آنجا پیش رفته بود که حتی مسیر سفر امام را از پیش طراحی کرده بود. او به روشنی از شوق شیعیان و علویانی که در کوفه به سر میبردند، نسبت به امامشان آگاه بود. به همین خاطر از کاروان امام خواسته بود، بدون اینکه از مناطق شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان عبور کند، با فاصله از آنجا عبور کرده و وارد بصره شود. برخی نویسندگان مثل یعقوبی و بیهقی، مسیر امام را از طرف بغداد به سوی بصره دانستهاند؛ ولی این احتمال خیلی قابل اعتماد نیست. زیرا عبور امام از قادسیه توسط بیشتر نویسندگان قطعی دانسته شد و با این فرض و با توجه به شرایط جغرافیایی، بغداد نمیتواند در مسیر قرار گرفته باشد. ثانیاً در نقل بیهقی، از بیعت طاهر ذوالیمینین با امام رضا(ع) در هنگام عبور ایشان از بغداد، ذکر شده است که با توجه به مسأله ولایتعهدی امام در خراسان، درستی این نقل زیر سوال میرود. حتی برخی محققان، گذر امام از کوفه را نیز نقل کردهاند. سیدمحسن امین عاملی مینویسد: «بعضی روایات نشان میدهد که امام علی بن موسی الرضا(ع) و همراهان حضرت، از بصره به کوفه آمدهاند.» و علامه مجلسی نیز رفتن امام به جانب کوفه را عنوان کرده است. اما شاید مقصود از سفر به بصره و کوفه سفر دیگری باشد که امام قبل از احضار به خراسان داشتهاند. ورود امام به قم برخی بر این باورند که امام رضا(ع) در طول این سفر از طریق اراک یا از راه اصفهان، به قم هم وارد شدهاند و به منزل شخصی رفتهاند که این مکان امروز به مدرسه رضویه یا مأموریه شهرت پیدا کرده. اما باید در نظر داشت که مأمون گذر امام را از شهرهای محل تجمع شیعیان ممنوع کرده بود. به همین خاطر حضور پیدا کردن امام در قم، سند محکم ندارد و از طرف دیگر منابع تاریخی هم آن را تأیید نمیکند. محدث قمی با استناد به نقل سیدبن طاووس مینویسد: «حضرت رضا(ع) بنا به دعوت مأمون از مدینه به بصره آمده و با عبور از نزدیکی کوفه از راه بغداد وارد قم گردید.» ولی نظریه مشهور این است که امام از اصفهان یا نزدیکی آن به سوی طبس و نیشابور عزیمت داشته است. ناصر خسرو هم در سفرنامه خود، راه معروف عراق تا خراسان را ـ که خودش نیز از همان مسیر سفر کرده است ـ ضمن نقشهای که ضمیمه سفرنامهاش است، چنین توصیف میکند: « این مسیر از بصره آغاز و بعد از گذر از «شاطی عمان»، «ابله»، «عبادان»، «مهروبان»، «ارجان»، «اصفهان»، «کوه مسکیان»، «نایین»، «ده گرمه»، «رباط زبیده»، «چهارده طبس» به نیشابور منتهی میشود. ورود امام به نیشابور
همه تاریخنگاران و محدثان ورود امام به نیشابور را تأیید کردهاند. شاید بهتر باشد درباره تاریخچه نیشابور کمی صحبت کنیم. نیشابور شهری است که در سال 23 هجری قمری، معاصر خلیفه دوم توسط ارتش اسلام فتح شد. البته بعضی نیز، فتح آن را رخدادی در سال 31 هجری قمری میدانند. نویسنده معجم البلدان مینویسد: «نیشابور شهری بزرگ و دارای فضایل بسیاری است. زیرا این شهر خاستگاه فضلا و مرکز علماست و در میان شهرهایی که من گردش کردهام، چونان نیشابور ندیدهام.» نیشابور شهری است که در روزگار قدیم مرکز فرهنگی و علمی بزرگی محسوب میشد و بزرگانی از نقاط مختلف دور و نزدیک در آنجا اقامت داشته و به امور علمی و تحقیقاتی مشغول بودند. همچنین حاکم نیشابوری (متولد 405 هجری قمری) در کتاب تاریخ خود حتی از دانشمندان غیر ایرانی که در نیشابور اقامت داشتهاند، نام برده است و در کتابش از بعضی صحابه و تابعینی یاد کرده که در نیشابور زندگی میکردند و به نشر معارف دین می پرداختند. امام رضا(ع) در سفر به خراسان، وقتی وارد نیشابور میشود، مورد استقبال مردم قرار میگیرد. مهمترین و معتبرترین گزارشی که از توقف حضرت رضا(ع) در نیشابور ضبط شده، روایت عبدالسلام بن صالح، ابوصلت هروی است که حدیث مشهور و معروف سلسلة الذهب را از امام رضا(ع) در نیشابور نقل میکند.
ولایتعهدی امام در خراسان
حضرت رضا (علیه السلام) پس از عبور از نیشابور و چند آبادی دیگر، بالاخره وارد مرو پایتخت مأمون شده و مورد استقبال و تکریم او قرار میگیرد. حالا دیگر مأمون خود را به اهدافش نزدیکتر احساس میکرد و میخواست نقشههایش را عملی کند. او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومتش شده بود، از میان بردارد و برای محکم کردن پایههای قدرتش، محیط را امن و آرام کند. مأمون با مشورت وزیر خود، فضل بن سهل، تصمیم گرفت تا دست به نیرنگی سیاسی بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد کند و خودش از خلافت به نفع امام کنارهگیری کند. چون حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست. یا امام میپذیرفت و یا نمیپذیرفت و در هر دو حال برای مأمون و خلافت عباسیان پیروزی بود. اگر میپذیرفت، بنابر شرطی که مأمون قرار داده بود، خودش ولایت عهدی امام را برعهده میگرفت و همین مطلب باعث میشد تا او پس از امام نزد همه گروهها و فرقههای مسلمانان، مشروعیت پیدا کند. مخصوصاً که برای مأمون آسان بود که در مقام ولایتعهدی، ـ بدون اینکه کسی مطلع شود ـ امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او برسد. و اگر امام خلافت را نمیپذیرفت، ایشان را به اجبار ولیعهد خود میکرد که در این صورت باز هم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میشد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت، دلیل و توجیه خود را از دست میداد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساکن نگه دارد و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد تا هر حرکتی از سوی امام و شیعیانش را سرکوب کند. همچنین او گمان میکرد که از طرف دیگر، شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد. به همین خاطر مأمون بعد از استقبال از امام رضا (علیه السلام)، در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند، گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علی هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ندیدم.» و خلافت را به امام رضا (علیه السلام) پیشنهاد داد. امام رضا (علیه السلام) رو به مأمون کرده و گفت: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده، جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی.» مأمون برخواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم کرد.» وقتی مأمون مأیوس شد گفت: «پس ولایتعهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید.» این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و ایشان قبول نمیکرد و میگفت: «از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد.» اما مأمون بر این امر پافشاری کرد تا آنجا که مخفیانه و در مجلس خصوصی امام را تهدید به مرگ کرد و امام رضا (علیه السلام) فرمود: «اینک که مجبورم، قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با این شرط راضی شد. امام رضا (علیه السلام)، دست خود را به طرف آسمان بلند کرده و فرمود: خداوندا! تو میدانی که مرا به اکراه وادار کردند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن، همانگونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.» به هر حال، مقام ولایتعهدی به طور رسمی در ماه رمضان سال 201 هجری قمری اعلام شد و مأمون آن را به تمامی آفاق کشور اطلاع داد و به نام نامی حضرت رضا (علیه السلام) سکه زد و دخترش «ام حبیب» را به عقد آن حضرت در آورد و لباسها و پرچمهای سیاه را که شعار عباسیان بود، مبدل به سبز کرد. گرچه این قضیه تا حدودی اندوه علویان و شیعیان را تسکین داد، اما خشم عباسیان را برانگیخت و بغداد، مرکز تجمع آنان را متشنج کرد. در مورد پذیرفتن ولایتعهدی از طرف امام، توجه به این مسأله خیلی مهم است که لازم بود امام رضا (علیه السلام) وجود خود را از مرگ نجات دهد تا بتواند در برابر حکومت تزویری مأمون بایستد و سیاستهای فرهنگی او را در هم شکند. مأمون شخصی بود مثل پدرش هارون، کشور اسلامی آن روز را عرصه تاخت و تاز اندیشههای کفرآلود کرده بود و به شدت فرهنگ بیگانه را ترویج میکرد. آنقدر که شبهات الحادی و افکار کفرآمیز بر سر زبانها افتاده بود. انگیزه مأمون از اینکار این بود که در میان مسلمانان آموزش علوم بشری و عقلی، شایع و رایج شود تا شاید از این طریق خاندان اهل بیت (علیهم السلام) کمتر مورد توجه قرار گیرند. همچنین کمبودهای علمی عباسیان در برابر خاندان امام پنهان مانده و نهایتاً ارکان حکومت عباسیان بیش از پیش تقویت شود. اما همانطور که میدانیم امام رضا (علیه السلام) با سیاست مرموز آن در افتاد و از طریق گفتگو و مناظره با متفکران فلسفی و متکلمان درباری، از حقایق دین محافظت کرده و حقانیت خاندان خود را بر همه آشکار کرد. اباصلت هروی میگوید: مأمون ولایتعهدی را به حضرت رضا (علیه السلام) و اگذاشت تا اینکه مردم بگویند: آن حضرت به دنیا روی کرده است و بدین ترتیب آن حضرت از دید مردم بر افتد، ولی چون این کار سبب ازدیاد وجاهت و منزلت امام شد، متکلمان را از شهرها فراخواند تا بلکه یکی از آنان، امام را مغلوب کند. اما در واقع این دانشمندان دیگر از یهود، نصاری، مجوس، صائبین، براهمه، ملحدان و مادیان و حتی برخی از فرقههای مسلمانان بودند که مغلوب میشدند و اقرار میکردند: سوگند به خدا که او سزاوارتر از مأمون به خلافت است. مأمون که عرصه را بر خود تنگ میدید و بروز نارضایتی و تشنج را در میان عباسیان بغداد حس میکرد، تصمیم گرفت که پایتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. مأمون برای اینکه در پیش عباسیان و امیران عرب خودش را محبوب کند، «فضل بن سهل» ـ وزیر ایرانی خود ـ را در شهر سرخس کشت و هنگام توقف در طوس، نوبت آن شد که امام رضا (علیه السلام) را نیز از پای در آورد. به همین خاطر مجلسی ترتیب داد و در آن مجلس امام را با زهری کشنده مسموم کرد. دوستداران امام پیکر ایشان را، به روستای سناباد (مشهد فعلی) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشید به خاک سپردند. مشهور است که امام رضا (علیه السلام) در سال 203 هجری قمری، در آخرین روز ماه صفر شهادت یافت. امام جواد (علیه السلام) در مورد زیارت آرامگاه غریب پدرشان فرموده است: «ضمنت لمن زار قبر ابی بطوس عارفاً بحقه الجنه علی ا... عزوجل» ضمانت میکنم بهشت را برای کسی که پدرم را در طوس زیارت کند، در حالی که به حق او عارف و آگاه باشد.
گریه دار است ۱۳ گریه دار. مظلومیت علی را و فرزندش را و فرزندانش را دریاب مظلومیت پسر عمش هم که علنی شد. والله برخی فقط شعار می دهند! خدایا ما را و آنان را هدایت کن. آمین
بله استاد عزیز واقعا گریه داره.اون هم چه گریه ای. شرایط ما و دنیای ما. کاری که ما در حق امام زمان غریبمون هم میکنیم خیلی گریه داره.واقعا ایشون غریب هستن. راستش من که توی این شرایط بدجوری موندم.واقعا شرایط بدون بودن معصوم خیلی خیلی سخته
استاد منظور شما رو از این جمله متوجه نشدم(مظلومیت پسر عمش هم که علنی شد.)؟منظور چه شخصیتی است.حضوز ذهن ندارم الان.
یا علی
سلام منظور حضرت محمد (ص) است که معمولا به این صورت به ایشان اسائه ادب نمی کردند و حد نگاه می داشتند.
گفتین که مظلومیت علی(ع) و فرزندان پاکش را دریابیم. نمیشود دریافت استاد.من به شخص نمیتونم.شخصیت هایی که عقل از درک عظمتشون عاجزه رو نمیشود دریافت که چه ظلمی به آنها شد. ولی با این حال وظیفه ماست که هر طور شده پشت امام مظلوممان حضرت مهدی (عج) باشیم.
شرمنده ایم زدوست که دل نیست قابلش باید برای هدیه سری دست و پا کنیم
ای حَرمَت ملجأ در ماندگان دور مران از در و ، راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم اِذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست شوق وسبک خیزی کاهم بده
تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده
لشگرشیطان به کمین من است بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من با نظری ، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی جمله ی حاجات مرا هم بده
سلام به استاد عزیزمون سلام به همگی
امیدواریم حالتون خوب باشه و روزگار بر وفق مراد. پیشاپیش تولد امام رضا (ع) رو به همگی تبریک میگیم. انشاا... امام رضا (ع) به داد همه ما برسه. تو این روز برای ما هم دعا کنید.
به نام خدا سلام استاد معلومه که حسابی سرتون شلوغه که نظرمون رو تایید نکردین امیدواریم که همیشه سرگرم اینطور کارها باشید رفتید اونجا فراموشمون نکنیداااا اگه اولین باری که خونه خدا رو دیدید و یاد ما افتادید فقط به خدا بگید که "هم میدونی و هم میتونی"
استاد ازش بخواین همین امسال مارو هم بطلبه
راستی اگه اولین بارتونه که میرید تیپ تون بعد از برگشتن خیلی دیدنی میشه انشالله میبینمتون
صندوقچه چی میشه؟ یک ماه تعطیل؟؟؟
بیشتر از این مزاحم نمیشیم میدونیم که خیلی کار دارید
التماس دعا
سلام ان شاالله
همان طور که می دانید ان شاالله یک ماهی به خاطر تشرف به حج نیستم و شاید نتوانم نظرات را سریع تایید کنم هر چند در هتلها اینترنت هست ولی شاید وقت نباشد که پیشاپیش عذرخواهی می کنم. در عوض اگر خدا بخواهد دعایتان می کنیم. شما نظر بدهید. صندوقچه یادگاری است.
خوش به سعادتتوت استاد.تازه فهمیدم که به حج مشرف شدین.انشالله که از لحظات بهترین استفاده رو ببرین.
ما هم کامنت میدیم و شما هم عجله ای برای تاییدشون نداشته باشین.واقعا باید در همچین سفرهایی که شاید دیگه برای انسان تکرار نشه قدر تک تک لحظات رو دونست.
خیلی خیلی برای همه ما دعا کنید
به نام خدا سلام ۱۳ عزیز امروز شنبه ۲۰ آبان ۹۱ است و تازه کامنتها را می خوانم چون می بایست مخفی بمانی دیروز دعوت نبودی! ممنونم در حد خود همه عزیزان ذا دعا کردم مخصوصا اصحاب صندوقچه را اگر خدا قبول کند.
سلام اومدم بزنم hجبار زنان به حجاب در جمهوری اسلامی با اجبار زنان به بیحجابی در حکومت رضاخان چه تفاوتی دارد؟ ... که در جریان سفر حجتون قرار گرفتم ایشالا قسمت متا هم باشه حتی یه نفر روز عرفه تو عرفات برامون دعاکنه....
فرصتو غنیمت میشمرمو از اینجا به دوستم منتظر سلام وتبریک عرض می کنم
به نام خدا سلام امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است ممنون از همه در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام خصوصا اصحاب صندوقچه
خدا رو شکر که استاد عزیز به سلامتی برگشتین.(درسته؟برگشتین؟)از اون کامنتی که نوشته بودین چون باید مخفی میموندی دعوت نشدی اینطوری فهمیدم. خیلی خیلی شرمنده که دیر متوجه شدم وگرنه سعی می کردم که حتما در مراسم استقبال جناب عالی باشم. (البته به صورت مخفی :) .به دلم اومده بود که بیام صندوقچه. البته اگر به یاد ما بودین خواست خدا بوده و انشالله که رب کریم دعا های بندگان خوبش مثل شما رو مورد عنایت قرار میده.
به امید موفقیت روز افزون شما
یا علی
سلام ۱۳ عزیز
در حد توان دعاگوی همه دانشجویان خصوصا اصحاب صندوقچه بوده ام برخی هم به نام یادم بوده اند و جلوی چشمانم اگر خدا بخواهد و اگر همو بپذیرد
سفر به زوایای تاریک تاریخ ایران در گفتوگوی «جوان» با «ناصر پورپیرار» باستانشناس و محقق حمید آهنگر
«ناصر پورپیرار» باستانشناس و محقق 70 ساله که در تهران متولد شده، با ساخت چند مستند و نوشتن کتابهای متعدد درباره تاریخ ایران، تاریخ نوشتههای دیگر را زیر سؤال برده است. او معتقد است اکثر تاریخ نویسان درباره ایران، یهودی بودهاند و با کتمان برخی حقایق بسیار مهم، مشتی دروغ تحویل ما دادهاند. با او درباره یکی از وقایع مهم تاریخ کهن ایرانی یعنی آنچه « نسلکشی زمان هخامنشیان» خوانده میشود به گفتوگو نشستهایم.
انگیزه شما از آغاز تحقیقات و سپس انتشار آنها در باره تاریخ ایران چه بود و چرا به اینجا ختم شده که تاریخ نوشتههای دیگران را زیر سؤال بردهاید؟ مجموعه مطالعات درازمدت زندگی، سؤالاتی را در مقابل انسان قرار میدهد. درباره تاریخ ایران، این سؤالها به دو بخش تقسیم میشود؛ اول اینکه چرا تمام مورخانی که درباره تاریخ ایران مطلب نوشتهاند همه به یک شکل و محتوا نوشتهاند، در حالی که درباره تاریخ کشورهای خودشان در اروپا و آمریکا هیچگونه توافق نظری ندارند. دوم اینکه صددرصد کسانی که وارد تحقیقات ایرانشناسی در حوزه باستانشناسی، اکتشاف، مرمت و تاریخ شدهاند، یهودیاند. تفاوتی نمیکند که متعلق به کدام کشور باشند. آلمانی، روسی یا فرانسوی دارای هر ملیتی باشند. یهودیاند.
مقصودتان این است که یهودیها از این تاریخنگاریها منافعی دارند؟
قطعاً. تعریف دیگری از حکومت هخامنشیان و روش حکومت کوروش در کتابهای این مورخان وجود ندارد و همگی یک چیز را نوشتهاند، حال آنکه درباره تاریخ کشور خودشان، هر کسی به یک شکل نوشته است. مثلاً مورخان اروپا درباره جنگ جهانی دوم نظر واحدی ندادهاند و هرکدام تئوری و فلسفهای دارند اما درباره ایران مورخان اروپایی و آمریکایی و متعلق به دیگر نقاط جهان، به سادگی فقط یک قصه میگویند و کلمهای پس و پیش نمیکنند. اینکه طبیعی نیست، اولین مسأله این است که این تاریخنوشتهها از یک مرکز واحد خارج شده و یک بلندگو داشته و در همان مرکز واحد تدوین و از آنجا پخش شده است، ضمن اینکه نمیتوانیم بپذیریم این مورخان یهودی به دلیل عشق و علاقهای که به تاریخ ایران داشتهاند، همگی یک قصه را تکرار کردهاند، چون بیان تاریخ ایران برای کنار زدن پردههایی است که در 2500 سال پیش بسته شده، اما یهودیها نمیخواهند این پردهها کنار برود.
چرا نمیخواهند پردهها کنار برود؟
پاسخ این چرا حالا روشن شده است. به دلایل بیشمار که اولین دلیلش بحث پوریم است.
پوریم دیگر چیست؟
واقعهای که در 2480 سال پیش اتفاق افتاده و همه ایرانیان به دست یهودیان قتل عام شدند. این مسأله نباید روشن شود، بنابر این یهودیان هرکاری میکنند تا بر این فاجعه سرپوش بگذارند.
اگر میشود ماجرا را شرح دهید؟
یکی از دو نام برجسته هخامنشیان، داریوش (داریوش اول) است که یک کتیبه دارد در بیستون. در این کتیبه داریوش ادعا میکند که 30 ملت در این محدوده با او میجنگیدهاند. این ملت 30 اسم دارند مانند ستگوشی، مودرایی، رخجی و اسمهایی که امروزه هیچکدامشان را نمیشناسیم. اصلاً نمیدانیم رخج یعنی کجا، چه مردمی و با چه محدوده گسترشی و سؤالات دیگر.
این 30 ملت در جایی از تاریخ ما گم شدهاند اما اسناد و مدارکی وجود دارد که اثبات میکند آنها در یک نسلکشی هولناک، از بین رفتهاند و به همین دلیل از خصوصیات این ملتها اطلاعاتی در دست نیست هر چند آثار زندگیشان در جایجای ایران وجود دارد که ما تاکنون در 10 نقطه آنها را کشف کردهایم.
گفتید که نسلکشی، کار یهودیان بوده است. سند یا اسنادی برای اثبات این ادعا دارید؟
تورات کنونی بهترین سند است. در تورات یک فصل کامل به پوریم اختصاص دارد. در تورات استر آمده است: ما (یهودیها) همه را کشتیم. در روز اول 78 هزار نفر را کشتیم. توجه داشته باشید که 78 هزار نفر برابر جمعیت 20 شهر آن زمان بوده است. این نسلکشی در سراسر ایران انجام شده اما حتی یک کلمه از آن در کتابهای تاریخی وجود ندارد. حتی اگر کلمه پوریم را در اینترنت جستوجو کنید فقط به شما اطلاعات میدهد که یک عید یهودی است. حال آنکه این عید که هر ساله در جهان برگزار میشود، سالروز ایرانیکشی است. در فرهنگ یهود، پوریم یعنی ایرانیکشی.
بر اساس مستند «تختگاه هیچکس» که شما ساختهاید پوریم مصادف است با زمان ساختن بنای تخت جمشید. چرا این اتفاق در این زمان رخ داده است؟
باید تاریخ هخامنشیان را ورق بزنیم تا حقایق روشن شود و بهترین سند هم تورات است و البته بنای نیمهکاره تخت جمشید و آثار باقیمانده از ایرانیان 2500 تا 5000 سال قبل. در تورات آمده است که بختالنصر حدود 2700 سال پیش، حمله سهمگینی به اورشلیم میکند و یهودیان را به اسارت میگیرد و همراه با ثروتهایشان به بابل انتقال میدهد. به دلیل طولانی شدن مدت اسارت، یهودیها در جایجای منطقه از افغانستان گرفته تا خراسان بزرگ و قفقاز پراکنده میشوند. آنگونه که در تورات نوشته، یهودیها به قبیلهای در پشت کوههای قفقاز بر میخورند که نیزهشان به خطا نمیخورد. ضربهشان در جنگ اشتباه نمیشود و قومی به شدت جنگجو هستند که رهبری به نام کوروش دارند. در مرحله بعد میبینیم که گفتوگوهایی میان یهودیان و کوروش وجود دارد که از کوروش میخواهند با حمله به بابل، آن را خراب کند و اسیران یهود و ثروتهایشان را نجات دهد و در عوض حاکم منطقه شود. کوروش نمیپذیرد. اما این خدای یهود است که از کوروش این مسأله را میخواهد. کوروش آماده حمله به بابل میشود. در اینجا لحن گفتوگوها تغییر میکند.
کوروش بابل را فتح میکند و یهودیان را نجات میدهد؟
بله. شبی که کوروش وارد بابل میشود، سران حکومت مست بودهاند. در تورات آمده که ما (یهودیها) آنها را مست کردیم، بنابراین بابل سقوط میکند و اولین بیانیه کوروش صادر میشود که تورات آن را منتشر کرده است. در این بیانیه آمده است که یهودیها میتوانند به سرزمینهایشان برگردند و ثروتهایشان را هم ببرند. نکته جالبی که وجود دارد این است که در تاریخهایی که برای ما نوشتهاند آمده که کوروش از فارس آمده اما در تورات به صراحت گفته شده که نیروی نجاتدهنده یهود از شمال میآید و شهرهایی که بر سر راه کوروش تا بابل نام برده شده، در شمال است نه سمت فارس که در جنوب واقع شده است.
با این حساب یهودیان نباید مردم ایران را کشته باشند.
اگر صبر کنید به آنجا هم میرسیم! در تورات هیچ نشانهای از کوروش پس از سقوط بابل مشاهده نمیشود. گمان من این است که کوروش در همان بابل به دست نگهبانان شهر کشته شده باشد. به هر حال پس از کوروش، فرزندان جای او را میگیرند اما قرارداد پدر با یهودیان را زیر پا میگذارند. ماجرای فرزندان کوروش که حالا میگویم در تورات آمده و یهودیان آن را قبول دارند. یهودیها به کمبوجیه لقب بختالنصر ثانی دادهاند.
همین جا بگویم که یهودیها از دو نفر به شدت متنفرند؛ یکی اسکندر و دیگری بخت النصر، چرا که هر دو اورشلیم را نابود کردند. از زمانی که اسکندر، اورشلیم را نابود کرد تا 2200 سال بعد یعنی پس از جنگ جهانی دوم که با مساعدت قدرتها، یهودیان به اورشلیم برگشتند، حتی یک ده را نتوانستند به عنوان مرکز اقتدار خود معرفی کنند.
کمبوجیه یهودیهایی را که در اورشلیم مشغول ساخت معبد بودند فراخواند و به افغانستان تبعید کرد، بنابراین یهودیان فرزندان کوروش را خطری برای خود میبینند. از اینجاست که شخصی به نام داریوش پیدا میشود. او از سرداران یهود است که فرزندان کوروش را میکشد و با کودتا، قدرت را در دست میگیرد. البته در کتیبه بیستون آمده که فرزندان کوروش خودکشی کردهاند اما اینکه علیه آنها کودتا کرده و با هفت سرباز وارد قصر آنها شده و به جای آنها نشسته را پذیرفته است.
بنابرنوشتههای کتیبه بیستون، منطقه علیه داریوش خیزش میکند چرا که موافق فرزندان کوروش بودهاند. خیزشها به جایی میرسد که غیرقابل کنترل میشود بنابراین یهودیها به وحشت میافتند که اگر شکست بخورند باید به بابل برگردند. در تورات استر نوشته که مردم منطقه تصمیم گرفتند هر یهودی را هرجا که پیدا کردند بکشند. ما دیدیم که اگر پیشدستی نکنیم آنها ما را نابود میکنند، البته داریوش از ابتدا یهودی نبوده اما بعدها به خدمت آنها درمیآید. این مسأله را شخصی به نام «کوسلر» در کتاب قبیله سیزدهم آورده است.
در کدام مناطق، آثار نسل کشی را یافتهاید؟
جیرفت، املش، کردستان،آذربایجان،ایلام و برخی مناطق دیگر جمعاً 10 نقطهای هستند که آثار پوریم در آن پیدا شده است.
محدوده ایران کنونی را که خارجیها ترسیم کردهاند. آیا پوریم فقط در همین محدوده بوده است؟
محدوده ایران کنونی به جز خراسان بزرگ و شرق عراق یا به عبارتی غرب بینالنهرین هم جزو مناطق پوریمزده است.
چه آثاری از ایرانیان آن زمان یافت شده است؟
در جیرفت، محیطی به مساحت 40 کیلومتر مربع، پوشیده از آثار عالیترین نمونههای زندگی است. جنازههای مردمان در میان خاکسترها رها شده و اشیا و اسناد زندگیشان همه جا پراکنده است. استر در کتابش میگوید:ما همه را کشتیم. سه جا در کتابش اشاره میکند که به ثروتهایشان دست نزدیم. در حفاریها عیناً چیزی را میبینیم که در تورات آمده است. همه را کشتهاند اما ثروتهایشان در کنارشان است، دلیلش این است که نمیتوانستند این همه ثروت را به اورشلیم ببرند، ضمن اینکه از این همه ثروت صرفنظر کردهاند تا قتل عام به گردنشان نیفتد.
شاید به دلیل زلزله از بین رفته باشند. به هر حال برخی میگویند تورات دچار خدشه شده و همه جایش قابل قبول نیست؟
آیا یهودیها گفتند تورات قابل قبول نیست. اگر این حرف را بزنند که همه چیزشان بر باد میرود. آنها چنین ادعایی نمی کنند. درباره تورات بگویم که شامل پنج سفر اول است که از سوی خداوند به حضرت موسی (ع) وحی شده. بخش دوم تورات، ذیل نوشتههای ربیها و خاخامهاست. بیش از 30کتاب در تورات وجود دارد که تقدس قسمت اول را ندارد اما یهودیها آنها را جزو تورات میدانند. در این 30 کتاب مسائل تاریخی گذشته بر یهود آمده است و هیچ یهودی آن را رد نمیکند. بحث کوروش در چند کتاب از این مجموعه آمده و بحث پوریم فقط در تورات استر آمده است.
اما درباره دلیل از بین رفتن شهر باستانی نزدیک جیرفت که نمیدانیم نامش چه بوده و مردمانش به چه زبانی صحبت میکردهاند دو موضوع وجود دارد؛ یا زلزله یا جنگ. اگر یک زلزله 10ریشتری هم بیاید همه نمیمیرند. در زلزله بم که خیلی هم شدید بود 30 درصد مردم شهر فوت کردند و 70 درصد زنده ماندند. فرض کنیم در زلزله شهر باستانی 70 درصد مرده و فقط 30 درصد زنده ماندهاند. وانگهی زلزله آثار خرابی و تپه خاک برجای میگذارد. زندهماندهها، جنازه اهل خانه خود را بیرون میکشند و دفن میکنند و ثروت خود را برمیدارند و در جایی دیگر جمع میشوند و بازسازی را آغاز میکنند. نهایتاً پس از 300 سال شهر دوباره سرپا میشود، اما در نقاطی که زیرزمین پیدا کردهایم کوچکترین اثری از بازسازی وجود ندارد. خانههای سوخته، سقفهای فروریخته، اجساد دفن نشده و ثروتهای رها شده نشان از یک قتل عام دارد.
گفتید مردمان پوریمزده، بسیار توانا و ثروتمند بودهاند؟ از روی چه اسنادی این ادعا را میتوان ثابت کرد؟
از روی ظروف و مجسمههای به دست آمده از زیرزمین. روی ظروف آنها روی کل سطح آن، یک نقش آنقدر تکرار شده تا کل آن سطح را پر کرده است. این یک کار سوپرمدرن است. در دوران معاصر شخصی به نام «اچر» این کار را انجام داد اما پس از او دیگر کسی نتوانست این هنر را نشان دهد. اگر به موزههای جهان سری بزنید، گاوسفالی اکتشاف شده از «مارلیک» در منطقه املش در استان گیلان فعلی را میبینید. من تحقیق کردهام که بهترین سفالسازان فعلی جهان در لهستان هستند. اگر توانستند مانند این گاو را بسازند؟! محال است بتوانند. سؤال من این است که آن ملتی که این صنایع بیبدیل را داشتهاند کجا رفتهاند و چرا آن تکنیک نمانده است. املشی از 200 سال قبل دوباره سفال میسازد. مواد اولیهاش اشتباه است، لبههای بشقابی که ساخته یکنواخت نیست. با دست به آن لبه داده اما لعاب نتوانسته بدهد. پخت آن غلط بوده و خلاصه هیچ شباهتی به بشقاب 2500 سال قبل ندارد. اگر در 2500 سال قبل چنان سفالی ساخته در طول این سالها باید عالیتر شده باشد نه اینکه به صفر برسد. پس به این نتیجه میرسیم که این تولید مدت زیادی قطع شده است. وقتی آن منطقه را حفاری میکنیم با یک تولید و تکنیک بسیار پیشرفته مواجه میشویم. سؤال اینجاست که چه کسی اینها را زیرزمین فرستاده و با گذشت 2500 سال نمیخواهد راز آن برملا شود؟
در مستند «تختگاه هیچکس» میخواهید اثبات کنید که تخت جمشید یک بنای نیمه کاره است. آیا این مسأله هم به پوریم ربط دارد؟
بله. پوریم یک مسأله بنیانی است. اگر بخواهیم وارد بحث هخامنشیان بشویم قبول میکنیم که تخت جمشید یک بنای نیمهکاره است. چرا نیمهکاره رها شده است؟! چرا پس از مصرف این همه مواد اولیه و هزینه، ناگهان به حال خود رها شده است. آن وقت دنبال این چراها که میگردیم تاریخ، روشن میشود. بعد میپرسیم در جایی که هرگز بنایش تمام نشده چرا گفتهاند جشنهای بینالمللی میگرفتهاند. مگر در بنایی که سقف ندارد میتوان پرده آویزان کرد یا فرش پهن کرد. اگر اینجا نیمهکاره است چه کسی گفته که تخت جمشید را اسکندر آتش زد.
مگر بنای نیمهکاره ارزش آتش زدن دارد. درباره این مسأله باید مثل یک جستوجوگر عمل کرد نه یک ژورنالیست!
در فیلم مستند شما به عواملی چون نیمه ماندن حجاریها و دروازهها، سقف و کف نداشتن تخت جمشید به عنوان دلایل نیمهتمام بودن این بنا اشاره شده است. چه دلیل دیگری بر نیمهکاره رهاشدن این بنا و واقعه پوریم دارید؟
یک کتابی است به نام تخت جمشید که سه جلد است و هر جلدش حدود 10 کیلوگرم وزن دارد. این اثر اشمیت است.
اشمیت کیست؟
حفار اولیه تخت جمشید. او بازیافتهای اولیه خود را به صورت کتاب درآورده و عکسهایی که بیش از 100 سال پیش از این بنا گرفته شده را در آن گنجانده است. همه این عکسها در سایت دانشگاه شیکاگو وجود دارد. در کتابهای من و مستند «تختگاه هیچکس» هم به این مسأله اشاره شده که عکسها متعلق به دانشگاه شیگاگو است.
شما در فیلمتان ادعا کردهاید که گلنوشتههای زیگورات تخریب شده در زیر و کنار تخت جمشید را حفاران دانشگاه شیکاگو بردهاند تا اثری از زیگورات مذکور باقی نماند. با این حال چگونه حاضر شدهاند عکسهایش را در اختیار شما قرار دهند؟
شما اگر فیلم را دیده باشید، 150 هزار متر بنای خشت و گلی عیلامی همراه قبرستان مربوطه را نابود کردهاند. در اسناد بینالمللی و آییننامههای اکتشاف کسی حق ندارد یک خشت را دو نیم کند. اگر هم این کار را کرد باید مثل اولش آن را درآورد و بگذارد سرجایش چطور و با اجازه چه کسی اینها 150 هزار متر بنای یونیک عیلامی را نابود کردهاند؟ آقایان تصور نمیکردند که مهار از دستشان خارج شود. فکر نمیکردند یک روزی این سؤالها در این کشور مطرح شود، چون خودشان بنیان تحقیقات تاریخی را در این سرزمین گذاشتند.
مطمئن بودند که چنین کسی یافت نخواهد شد که در مقابل اینها، این سؤالات را بگذارد، بنابراین آن عکسها را هم منتشر کردند، ولی هیچ وقت فکر نمیکردند این عکسها علیه خودشان استفاده شود.
البته برخی تصاویر شبیه نقاشی است.
جز یکی دو تا، بقیه عکس است. آن یکی دو نمونه هم مربوط میشود به کتاب «ینبور» که متعلق به 240 سال قبل است. آن زمان دوربین عکاسی نبوده است، با این حال 98 درصد تصاویری که در فیلمها نشان دادهایم، عکس است.
بحث ما کمی به حاشیه رفت. چه شد که تخت جمشید نیمهکاره رها شد؟
وقتی داریوش از پس آن 30 ملت متمدن برنیامد و یهودیان نقشه قتل عام آنها را کشیدند طبیعی بود که کسی زنده نماند، بنابراین کسانی که روی تخت جمشید کار میکردند همگی کشته شدهاند.
آیا کسانی هستند که در نیمهکاره بودن تخت جمشید با شما همعقیده باشند؟
چند سال پیش من از نظام مهندسی ایران، هیأتی را به تخت جمشید بردم. افراد استخوانداری میان آنها بودند. از آنها یک نظریه گرفتم که اینجا نیمهکاره رها شده است. همه این افراد صاحبعنوان هستند و نظریهای دارند که منتشرش کردم. این افراد پس از بازدید گفتند که محوطه تخت جمشید حین کار، به زور تعطیل شده است. این زور یعنی اینکه آن حجارها، در حال کار روی بنا کشته شدهاند.
تخت جمشید متعلق به کدام پادشاه هخامنشی است؟
بنای نیمه کاره تخت جمشید در زمان خشایار شا ساخته میشد. که ناگهان کار ساخت آن متوقف میشود. شما یک کتیبه از داریوش که پدر خشایار شا باشد، پیدا نمیکنید اما از اردشیر دوم و داریوش سوم کتیبه وجود دارد. نکته مضحک اینجاست که تخت جمشید قابل سکونت نبوده اما داریوش سوم 200 سال پس از آغاز ساخت این بنا در زمان خشایار شا کتیبه دارد. آیا اینها حقهبازی، توطئه و جعل تاریخ نیست؟! لازم نیست از تخت جمشید بیرون بروید. همان را وقتی آنالیز کنید و زوم نمایید روی موضوعات آن، معلوم میشود که تاریخ ایران مثل یک بازی دومینو است. وقتی خشت اول میافتد، تا آخر همه تاریخ را خراب میکند.
این طور جلو برویم بخش زیادی از تاریخ ایران زیر سؤال میرود؟!
اگر تاریخی را به دروغ نوشته باشند و آن را تغییر ندهیم، خیانت است. یک محقق باید درباره ابهامات تحقیق و راز آنها را کشف کند.
یک مثال از دروغهای تاریخ ایران دارید؟
یکی همان مسأله برگزاری جشنها در قصر نیمهکاره تخت جمشید است که گفتم. دوم اینکه میگویند حجاریهای نشان داده شده که ملتها دارند هدیه میآورند. مسلماً اتفاق نیفتاده است برای اینکه باید معلوم شود این ملتها در کجا و برای چه کسی هدیه میآورند. وقتی بنا، سقف ندارد، پس این حجاریها، تصور است نه واقعیت. ظرف و نیزهاش هم تصور است. اینها بحثهای پچیدهای نیست که فهم آن دشوار باشد.
با توجه به اینکه، تخت جمشید و هخامنشیان به عنوان واقعیتهایی محکم جاافتادهاند، دیگر چه جای بحث درباره موارد ادعایی شما باقی میماند؟
من از شما یک سؤال دارم. چرا تلویزیون ایران «تختگاه هیچکس» را نشان نمیدهد و میزگردی با حضور صاحبنظران ملی ترتیب نمیدهد تا درباره این مستند اظهار عقیده بکنند.
شاید دلیلشان این است که مستندهای شما را سرهمبندی شده میدانند. چه پاسخی دارید؟
مستند، مستند است. اگر کسی ادعا کرد که یک فیلم مستند، ساختگی است باید اثبات کند اما اگر نتوانست باید آن را بپذیرد. کسی نمیتواند درستی مستندهایی چون «تختگاه هیچکس» را رد کند. وقتی نتیجه بررسیها این میشود که کتبیههای پاسارگاد و نقش رستم، 60 سال قبل کنده شده، چیز دیگری بگوییم و به تصویر بکشیم؟!
اگر قبول کنیم که این نوعی تاریخسازی است، چه هدفی پشت آن خوابیده است؟
یهود همواره یک لباس ژنده مظلومنمایی بر تن میکند تا بگوید در همیشه تاریخ مورد ظلم واقع شده است. چون نمیتواند اعتراف کند که در 2480 سال پیش یک تمدن با قدمت بالا را با آن تواناییهای شگرفت به گورستان فرستاده است، چرا که موجودیت خود را از دست خواهد داد. کوششی که برای ساختن تاریخ ایران به کار رفته، نوعی ماله کشیدن به آن قتلعام است. میخواهد شما نپرسید اگر ایران خالی از سکنه بوده پس اشکانیان و ساسانیان چیست. میخواهد نقش هخامنشیان و یهود در پوریم مخفی بماند. میخواهد ندانیم بر سر کوروش که مقامش در تورات از حضرت موسی(ع) بالاتر عنوان شده چه آمد. بر سر فرزندان او چه آمد. ندانیم که یهود با نسلکشیاش در ایران، جهان را 3 هزار سال به عقب برد. اگر چنین نمیشد ایرانیان 1500 سال قبل یعنی 100 سال پیش از اسلام، بر انواع امراض غلبه کرده و عمر بشر را بسیار طولانی میکردند.
آنها در تورات از کوروش و هخامنشیان چیزهایی نوشتهاند و در تاریخ ما چیزهای دیگری آوردهاند. آیا نمیدانستهاند تورات چه نوشته است. همسر ویل دورانت که 28 جلد کتاب تاریخ تمدن نوشته، یهودی بوده است. آیا از وجود تورات، بهخصوص تورات استر بیاطلاع بوده است.
برخی ملاک تمدن را وجود حکومتهای مقتدر میدانند. شاید دلیل اینکه تاریخ قبل از 2500 سال را جزو تمدن به حساب نمیآورند همین باشد.
اولاً وجود صنایع پیشرفته در ایران در حفاریهایی که انجام شده، کاملاً اثبات شده است. آیا وجود این تولیدگران و توانمندی نشانه تمدن نیست؟! ثانیاً چه کسی اجازه داده درباره وجود یا نبود حکومتهای مقتدر تحقیق شود. از کجا معلوم که حکومت مقتدری بوده یا نبوده است.
گفته میشود که در 4 هزار سال قبل، مادها حکومت مقتدری داشتهاند.
دروغ میگویند. مادها وجود نداشتهاند. تنها یک کتاب درباره مادها نوشته شده است، آن هم توسط یک روس به نام «دیاکونوف» که در مقدمهاش آورده. ما تاکنون درباره تجمع ماد نام به اندازه پرمگس اسناد به دست نیاوردهایم. آن وقت 400 صفحه کتاب راجع به ماد نوشته است. یکی نیست بگوید تو که هیچ سندی پیدا نکردهای و در مقدمه کتابت اعتراف کردهای چگونه 400 صفحه کتاب نوشتهای؟! شما با توطئه روبهرو هستید نه فرهنگ!
برخی میگویند ارگ بم، بنایی 6 هزار ساله است، بنابراین باب تحقیق درباره قبل از 2500 سال آنقدرها هم بسته نیست.
چه کسی ادعا کرده ارگ بم 6 هزار ساله است؟ کسی که این ادعاها را میکند باید دورانشناسی بداند. اینکه در 12 هزار سال قبل یا 10 هزار سال قبل یا 8 هزار سال قبل چه خبر بوده است؟ در 6 هزار سال پیش جوامع انسانی وجود نداشت. انسانها پراکنده زندگی میکردند. آن وقت چگونه ممکن است بنایی 6 هزار ساله همچون ارگ بم که مرکز حکومت بوده، وجود داشته باشد.
هدف شما از ارائه این بحثها، فیلمها و کتابها چیست، آن هم در زمانی که مردم این تاریخ موجود را پذیرفتهاند؟
پوریم یک واقعیت تاریخی است و دولت جمهوری اسلامی ایران باید این پرچم را در جهان بلند کند. به عنوان ملتی که بیش از همه از ناحیه پوریم آسیبدیده، باید این مسأله را علنی سازد. اما انگار یهودیها با قدرتی بیشتر از قبل تمام سیستمهای خود را در کشور ما بازسازی کردهاند و بیشترشان هم در بخش فرهنگی هستند که اجازه یهودیزدایی از تاریخ ما را نمیدهند.
تمدن ایران قبل از پوریم به چند هزار سال قبل مربوط میشود؟
4تا 5 هزار سال قبل. شما اگر به شهر باستانی مارلیک در شمال ایران سری بزنید متوجه میشوید که یک سیستم تولید با طراحی فوق ممتاز هندسی- ریاضی وجود داشته که به دست یهود نابود شده است.
خواسته شما از مسئولان و صاحبان اندیشه چیست؟
اگر دلسوز تاریخ و فرهنگ ایران هستند، پرچم پوریم را بلند کنند، نه اینکه بودجههایشان را صرف صاف کردن کف یک بنای نیمهکاره که برای فراموشی جنایات یهودیان است، کنند. اجازه دهند که لااقل درباره بحث پوریم و نیمهکاره بودن تخت جمشید و برخی بناهای دیگر، اظهار نظر شود. روشنفکران ما اگر روشنفکرند نباید در مقابل یک تحقیق، اینگونه جبهه بگیرند.
سلام استاد زیارتت قبول رفتم adsl رو دوباره فعال کردم به مرتضی سلام -به منتظر سلام-به خانم رحیمی نژاد سلام-به محسن سلام-به 13 سلام دیر و دور اومدم شرمندم -ماشاا... بزنم به تخته آقا پارسا چقدر بزرگ شده وچه بیاد موندنی و با ارزش شده نقاشیهاش -به یادموندنی تر از ریال و با ارزش تر از دلار-دوست داشتنی هستید
سلام امین خوشحال شدم آمده بودی آن هم با خانمت تبریک می گم
یادم نیست-حدودا 1سال پیش بود تو پارک داشتم خاطرات خوب و بدم رو مرور می کردم - یه صدای شیرین دخترکی رو واسم شنیدنی کرد-آقا آقا تو رو خدا دعا می خری-نگاش کردم چشماش واقعا زیبا بود اسمت چیه؟فاطمه 4 تا بخر تخفیف می دم- کلاس چندمی فاطمه بیا اینجا بشین؟ چهارم تو دعا نمی خری می خوام برم-گفتم هر چهار تا شو می خرم-تا اینجاش هیچی اما یه حرفیش هنوز مث پتک تو ذهنمه گفتم فاطمه یه عکس ازت بگیرم-گفت باشه اگه 500 تومان بدی واست تو عکس مقنعمو برمیدارم -ازش عکسی ندارم-وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم…راستی چرا باید ما فقط نگاه کنیم؟خدایا یا برگرد عقب یا خیلی برو جلو -اینجا اینجور زندگی واسه بعضی ها سخته
ریان بن شبیب گوید: در روز اول محرم خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیدم، فرمود: اى فرزند شبیب آیا روزه هستى؟ گفتم: روزه ندارم
امام فرمود: در این روز زکریا دعا کرد و از خداوند خواست تا به او فرزندى بدهد، خداوند دعاى او را اجابت فرمود و به فرشتگان امر کرد تا هنگامى که زکریا در محراب مشغول عبادت است وى را مژده دهند که خداوند به او فرزندى خواهد داد، اینک هر کس امروز روزه داشته باشد و از خداوند هر چه بخواهد مورد اجابت قرار خواهد گرفت همان طور که دعاى زکریا مستجاب شد.
ای پسر شبیب همانا محرم ماهی بود که اهل جاهلیت هم ظلم و قتال را در آن تحریم کرده بودند ولی این امت نه حرمت این ماه را نگه داشتند و نه حرمت پیامبرشان را. ذریه او را کشتند و زنانشان را اسیری بردند و اموالشان را غارت کردند پس خداوند هیچگاه آنان را نبخشد.
اى فرزند شبیب اگر مىخواهى بر کسى گریه کنى برحسین بن على گریه کن که او را مانند گوسفند سر بریدند، و هیجده نفر از خاندان او را که مانند آنها در زمین نبود با وى کشتند، آسمان و زمین براى کشته شدن او گریه کردند.
چهار هزار فرشته براى یارى کردن او فرود آمدند و او را کشته یافتند، و آنها محزون و غبار آلود درکنار قبر او میباشند تا وقتى که قائم قیام کند، در هنگام ظهور قائم آن فرشتگان وى را یارى مىکنند و شعار آنان «یا لثارات الحسین» مىباشد. در آن هنگام از آسمان خاک و خون خواهد بارید.
اى فرزند شبیب اگر گریه کنى بر حسین بن على تا اینکه اشکهایت بر گونههایت جارى شود، خداوند همه گناهان تو را مىآمرزد، بزرگ باشد یا کوچک اندک باشد یا زیاد اى فرزند شبیب اگر میخواهى خداوند را ملاقات کنى در حالى که گناه نداشته باشى حسین را زیارت کن.
اى فرزند شبیب اگر میخواهى در بهشت جاى گیرى و با محمد و آلش همنشین گردى قاتلان حسین را لعنت کن.
اى فرزند شبیب اگر میخواهى ثواب شهداى کربلا را داشته باشى، هر گاه آنها را یاد کرد بگو: یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً
اى فرزند شبیب اگر میخواهى با ما در درجات بلند قرار گیرى، در هنگام اندوه ما اندوهگین باش، و در وقت خوشحالى ما خوشحالى کن اکنون به ولایت ما چنگ زن و بدان اگر کسى سنگى را دوست داشته باشد خداوند روز قیامت او را با همان سنگ محشور میکند
مسند الإمام الرضا علیه السلام، ج2، ص27
منبع:http://aghlaniyat14.blogfa.co
استاد یه سوال نظر شما در مورد واقعه پوریم چیست؟یعنی واقعا راسته؟
سلام نمی دانم اطلاعی ندارم اما از این قوم پرمدعای لافزن و دروغگو که فقط خود را برتر می بینند (منظور صهیونیستها هستند نه کلیمیان واقعی) هر چه بگویی بر می آید تاریخ سازی و تحریف تاریخ که سهل است.
سلام استاد وقت بخیر دو شاگرد پانزده ساله ی دبیرستان نزد معلم خود آمده و پرسیدند : - استاد اصولا منطق چیست ؟ معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟ هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه ! معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟ حالا پسرها می گویند : تمیزه ! معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید : خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟ یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه ! معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟ بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو ! معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد! شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق ! و از دیدگاه هر کس متفاوت است.
سلام به خدای (صاحب) این صندوقچه و سدام بر خدایان (صاحبان) این کلبه یادم باشد دفعه بعد اگر زخم خوردم نمکش را مزه مزه کنم. حتما اشناست. ----------------------------------- یه زمان فک می کردم خیلی بارم هست-- گذاشتم زمین تا کمر درد نگیرم یهو ----------------- یکی می گفت همون جایی که تو درس خوندی من استادش بودم --------------- ببین گوینده کلمات اگه عزیز نباشه --احتمالا کلمات نمی تونه آزاذت بده ------------ استعدادها یا انتخابها به نظرت کدوم یکی سرنوشت آدم رو می سازه؟ -------------- کمی فکر کن افرادی در زندگی هر کس هست که لایق شنیدن این جمله هست که با یک خداحافظی خوشحالم می کنی. ------------------ گناهی که پشیمانی بیاورد بهتر از عبادتی است که غرور بیاورد ---------------------------- خیلی هنره که یاد بگیرم تموم کردن داستانی را که هنوز شروع نکردم. --------------- قشنگه آدم واسه خودش زنده هست و واسه خودش زندگی می کنه نه برای نمایش زندگیش به دیگران ------------------------- برای خوشبخت شدن و خوشبخت کردن یه آدم فقط کمی شعور نیازه همین --------------- برای دیوانه بودن کافی است خودت باشی، با همان خنده هایی که از ته دل می کنی ... پس بی خیال غمو غصه همین الان به ترک دیوار بخند ببین چه معجزه ای میکنه
سلام
قشنگه آدم واسه خودش زنده هست و واسه خودش زندگی می کنه نه برای نمایش زندگیش به دیگران
«تقوا پیشه کنید، تسلیم ما باشید و کار را به ما واگذارید که بر ماست شما را از سرچشمه سیراب بیرون آوریم چنانکه بردن شما به سرچشمه از سوی ما بود ... به سمت راست میل نکنید و به سوی چپ نیز منحرف نشوید.» (1)
توجه به آن حضرت همراه با محبت
امام زمان (ع) در توقیع شریفی خطاب به شیعیان می فرمایند: «توجه خود را همراه با محبت و دوستی به سوی ما قرار دهید و در مسیر دستورات روشن و قطعی دین حرکت کنید که همانا من برای شما خیرخواهی می کنم و خداوند گواه است بر من و شما و اگر نبود علاقه ما به نیکو بودن شما و رحمت و مهربانیمان بر شما، به سخن گفتن با شما نمی پرداختیم.»(2)
ولایت حضرت علی (ع)
در تشرف مرحوم علی بغدادی (ره) در مسیر کاظمین، ایشان پرسش هایی را از محضر امام زمان (ع) می پرسد از جمله می گوید:
پرسیدم: «روزی نزد مرحوم شیخ عبدالرزاق که مدرس حوزه بود، رفتم. شنیدم که بر روی منبر می گفت: کسی که در طول عمر خود روزها روزه باشد و شب ها را به عبادت به سر برد و چهل حج عمره بجای بجای آورد و در میان صفا و مروه بمیرد ولی از دوستداران و محبان و موالیان امیرالمؤمنین (ع) نباشد برای او چیزی محسوب نمی شود.» امام زمان (ع) فرمودند: «آری والله برای او چیزی نیست.»
توسل به حضرت زینب (ع) جهت تعجیل در فرج
در تشرف آقا شیخ حسن سامرایی (ره) در سرداب مقدس، حضرت فرمودند: «به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمه ام حضرت زینب (ع) که فرج مرا نزدیک گرداند.» (3)
عرضه اعمال به محضر مقدس امام زمان (عج)
در تشرف مرحوم شیخ محمد طاهر نجفی (ره) خادم مسجد کوفه، حضرت می فرمایند: «آیا ما شما را هر روز رعایت نمی کنیم؟ آیا اعمال شما بر ما عرضه نمی شود؟»
شیعیان چرا ما را نمی خواهند؟!
مرحوم حاج محمد علی فشندی تهرانی (ره) می گوید که در مسجد جمکران سیدی نورانی را دیدم، با خود گفتم این سید در این هوای گرم تابستانی از راه رسیده و تشنه است ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد و گفتم: آقا! شما از خدا بخواهید تا فرج امام زمان (ع) نزدیک گردد. حضرت فرمودند: «شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند. اگر بخواهند و دعا کنند فرج ما می رسد.»
اخلاص در عمل
یکی از علمای بزرگ اصفهانی می گوید: «شبی در عالم رؤیا امام زمان (ع) را دیدم. به ایشان عرض کردم چه کنم که به شما نزدیک شوم؟» فرمودند: «عملت را عمل امام زمان (ع) قرار بده.» من به ذهنم رسید که یعنی در مورد هر کاری ببین اگر امام زمان (ع) این کار را می کند تو هم انجام بده. پرسیدم: «چه کنم که در این امر موفق باشم؟!» فرمود: «الاخلاص فی العمل؛ یعنی، در کارهای خود اخلاص داشته باش.»(4)
بردباری و شکیبایی
در تشرف مرحوم سید کریم پینه دوز (ره) از اخیار تهران که در خانه اجاره ای زندگی می کرده است و با پایان یافتن مدت اجاره دچار رنج و زحمت می گردد ضمن اینکه به او بشارت می دهند، نگران نباشید منزل درست می شود می فرمایند: «دوستان ما باید در فراز و نشیب ها شکیبا و بردبار باشند.»(5)
مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی (ره) که سال ها در نجف اشرف نزد علمای بزرگ دانش آموخته بود و اجازه اجتهاد از مرحوم آیت الله نایینی (ره) داشت و به دنبال درک حقایق، مباحث فلسفه را نزد استادان فن تا بالاترین رتبه خوانده بود؛ می گوید: «دیدم دلم آرام نگرفته و به درک حقایق عالم توفیق نیافته ام. رو به عرفان آوردن و مدتی از محضر استاد عارفان و سالکان آقا سید احمد کربلایی (ره) استفاده می کردم تا از نظر ایشان به حد کمال قطبیت و فناء فی الله رسیدم. اما دیدم این مطالب و این رفتارها با ظواهر قرآن و سخنان اهل بیت علیهم السلام موافق نیست و به آرامش و اطمینان قلب نرسیده بودم.» مرحوم میرزا مهدی اصفهانی (ره) تنها راه نجات را در توسل به پیشگاه حضرت مهدی (ع) می بیند، به همین جهت می گوید: «خود را از بافته های فلاسفه و افکار عرفان خالی کردم و با کمال اخلاص و توبه به آن حضرت توسل پیدا کردم. روزی در وادی السلام نزد قبر حضرت هود و صالح علیهماالسلام در حال تضرع و توسل بودن که حضرت صاحب الزمان (عج) را مشاهده کردم.» ایشان فرمودند: «طَلَبُ المَعارِفِ مِن غَیرِ طَریقِنا اَهل البیت مُساوِقَّ لِلأنکارنا و قَد اَقامنی الله و انا الحُجّه بنُ الحسن؛ یعنی، جست و جوی معارف و شناخت طریق از غیر مسیر ما اهل بیت طهارت مساوی است با انکار ما و همانا خداوند مرا برای هدایت بشر برپا داشته است و من حجه بن الحسن هستم.» مرحوم اصفهانی (ره) می گوید: «پس از آن از فلسفه و عرفان بیزاری جستم و تمامی نوشته های خود را در این موارد به رودخانه ریختم و به سوی قرآن و احادیث پیامبر (ص) روی آوردم.»
کمک به مردم
در توقیعی شریف، به مرحوم آیت الله العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی (ره) دستور دادند: «اُرخِص نَفسَک وَ اَقبِل مجلِسَک فِی الدِّهلیز واقضِ النّاس نحن نَنصُرکُ؛ یعنی، خودت را برای مردم ارزان کن! و در دسترس همه قرار بده و محل نشستن خود را در دهلیز خانه ات قرار بده تا مردم سریع و آسان با تو ارتباط داشته باشند و حاجت های مردم را برآورد، ما یاریت می کنیم.»(6)
توجه به پدر و مادر
در احوالات یکی از محبان و شیعیان آمده که پدر پیری داشت و بسیار به او خدمت می کرد. ایشان شب های چهارشنبه به مسجد سهله می رفت اما پس از مدتی این کار را ترک نمود. دلیل آن را پرسیدند، گفت چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم در شب آخر نزدیک مغرب تنها به مسجد سهله می رفتم عرب بیابانی را دیدم سوار بر اسب که سه بار به من فرمود: «از پدرت مراقبت کن.» من فهمدیم که امام زمان (ع) راضی نیستند من پدرم را بگذرام و به مسجد سهله بروم.(7)
توسل به قمر بنی هاشم (ع)
از مرحوم آیت الله مرعشی نجفی (ره) نقل شده است که یکی از علمای نجف اشرف که به قم آمده بود می گفت: «مدتی برای رفع مشکلی به مسجد جمکران می رفتم و نتیجه نمی گرفتم روزی هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم مولا جان! آیا بد نیست با وجود امام معصوم (ع) به علمدار کربلا قمر بنی هاشم (ع) متوسل شوم و او را در نزد خدا شفیع قرار دهم؟!» در حالتی میان خواب و بیداری امام زمان (ع) فرمودند: «نه تنها بد نیست و ناراحت نمی شوم بلکه شما را راهنمایی می کنم که چون خواستی از حضرت ابوالفضل العباس (ع) حاجت بخواهی این چنین بگو: یا أبالغوث ادرکنی.»(8)
احترام به قرآن
در تشرفی که برای مرحوم حاج شیخ محمدحسن مولوی قندهاری در حرم مطهر ابوالفضل العباس (ع) روی داده است ایشان می گوید دیدم قرآنی روی زمین بر سر راه افتاده است به من فرمودند: «هوشیار باش و به قرآن احترام کن. من خم شم و قرآن را برداشتم و بوسیدم و در قفسه گذاشتم.»(9)
خدمت به محرومان
آقای محمد علی برهانی می گوید در خرداد 1358 هـ.ق برای رسیدگی به مردم محروم منطقه فریدن رفته بودم. هنگام بازگشت ماشین خراب شد و در بیابان تنها ماندم. دیدم چاره حز توسل به مولایم حضرت صاحب الزمان (ع) نیست، به آن حضرت متوسل شدن و گفتم: «یا اباصالح المهدی! ادرکنی.» ناگهان وجود مبارک امام زمان (ع) تشریف آوردند و ضمن بشارت به آمدن وسیله نقلیه فرمود: «ما هم اینجا رفت و آمد می کنیم. شما هم خیلی مأجورید چون خدمت به محرومین می کنید. و این روش جدّم حضرت علی (ع) است. تا می توانید در حدّ تمکّن به این طبقه خدمت کنید و دست از این کار بر ندارید که کار خوبی است.»(10)
روضه حضرت ابوالفضل (ع)
در تشرّف آقای محمد علی فشندی تهرانی (ره) پس از اینکه نماز امام حسین (ع) در شب هشتم ذیحجه را به او یاد می دهند حاج محمد علی می پرسد: «فردا شب امام زمان (ع) در چادرهای حجاج می آید و به آنان نظر دارد؟» فرمود: «در چادر شما می آیند چون فردا شب مصیبت عموریم حضرت ابوالفضل (ع) در آن خوانده می شود.»(11)
ایران شیعه، خانه ماست
مرحوم آیت الله میرزا محمد حسن نائینی (ره) در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس خیلی نگران بودند از این که کشور دوستداران امام زمان (ع) از بین برود و سقوط کند. شبی به امام عصر (ع) متوسل می شود و در خواب می بیند دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است و در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آنها خراب می شود. مرحوم نائینی چون این صحنه را می بیند بسیار نگران می شود و فریاد می زند: «خدایا، این وضع به کجا خواهد انجامید؟» در همین حال می بیند حضرت ولی عصر (ع) تشریف آوردند و با دست مبارکشان دیوار را که در حال افتادن بود گرفتند و بلند کردند و دوباره سر جایش قرار دادند و فرمودند: «اینجا (ایران شیعه)، خانه ما است. می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ما نگهش می داریم.»(12)
مواظبت بر قرائت و خواندن قرآن
در تشرّف شیخ محمد حسن مازندرانی که به بیماری سل مبتلا بوده است او را شفا می دهند و به او می فرمایند: «بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن.» (13)
پی نوشتها :
(1) بحارالانوار ، ج 52 ، ص179
(2) بحارالانوار ، ج53، ص179
(3) شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 1 ، ص 251-184
(4) شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 1 ، ص 261
(5) کرامات العالمین ،ص118
(6) شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 6، ص198
(7) نجم الثاقب ، ص 284
(8) توجهات حضرت ولی عصر ، ص 160
(9) ملاقات با امام زمان (عج) ، 330
(10)شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 1 ، ص 113
(11)شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 1 ، ص 149
(12)ملاقات با امام عصر (عج) ، ص 137
(13)برکات حضرت ولی عصر (عج) ، ۳۰۶
منبع:پایگاه عاشورا
«اینجا (ایران شیعه)، خانه ما است. می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ما نگهش می داریم.»(12)
به نام خدا سلام بر همه با عرض تسلیت و قبولی عزاداری تمام اهالی صندوقچه پیشنهاد میکنیم مداحی بسیار زیبا با نوای میثم مطیعی رو حتما دانلود کنید و گوش بدین
یاعلی
*** ***
عصر یک جمعهی دلگیر شعری از سید حمیدرضا برقعی
عصر یک جمعۀ دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مرد، خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی…
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی، آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در چاه، دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پر پرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد، نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارۀ دلدادۀ دلسوخته ارباب ندارد…تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی…
گریه کن، گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضۀ مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است، ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنۀ یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که « الشّمرُ …» خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند …» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی … تو کجایی …
سلام
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
به نام خدا
سلام
مبارک باشه
سلام
به نام خدا
همیشه از حرمت، بوی سیب می آید
صدای بال ملائک، عجیب می آید!
سلام! ضامن آهو، دل شکسته من
به پای بوس نگاهت، غریب می آید
نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است
مگر ز سمت مدینه، طبیب می آید؟!..
به پای در دلت، ای غریبه تنها
علی(ع) ز سمت نجف، عنقریب می آید
طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست.
کبوتر دل من، بی شکیب می آید
برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید.
براتون آرزوی سعادت دارم. همیشه کنار هم لحظات پر خیر و برکت و شاد داشته باشید.
یا علی
هوالحی
سلام خدمت استاد عزیز و تمام صندوقچه ای های مهربان
استاد ممنون از کلبه جدیدی که برای ما راه انداختید انشاا... بتونیم به خوبی از پس اداره اش بر بیاییم.
سلام
ما ممنونیم
ان شاالله
به نام خدا
خدایا هدایتم کن ، زیرا میدانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم ، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا نگذار دروغ بگویم ، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.
خدایا محتاجم نکن که تهمت به کسی بزنم ، زیرا تهمت خیانت ظالمانه ای است.
خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم ، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.
خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم ، که بی احترامی به یک انسان همانا کفر خدای بزرگ است.
خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .
خدایا پستی و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
خدایا من کوچکم ، ضعیفم و ناچیزم ، پرکاهی در مقابل طوفانها هستم ؛ به من دیده ای عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و بدرستی تدبیر کنم.
خدایا دلم از ظلم و ستم گرفته است ؛ تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده.
خدایا می خواهم فقیری بی نیاز باشم که جاذبه های مادی زندگی مرا از زیبایی عظمت تو غافل نگرداند.
خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم.
خدایا دردمندم ، روحم از شدت درد می سوزد ، قلبم می جوشد ، احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند ؛ تو مرا در بستر مرگ آرامش بخش.
خدایا خسته شده ام ، پیر شده ام ، دل شکسته ام ، ناامیدم و دیگر آرزویی ندارم.احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست ، با همه وداع می کنم و می خواهم با خدای خود تنها باشم.
خدایا ، خدایا ! به سوی تو می آیم ، از عالم و عالمیان می گریزم ، تو مرا در جوار رحمتت سکنی ده.
مناجات زیبای شهید چمران
دروغ ظلم کثیفی است.
چقذر زیباست!
سلام
تبریک
داستان عاشقانهی یک شعر
این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم
شعری زیبا از مهرداد اوستا :
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج میگذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج میدهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر میشوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی میکنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار میبیند…
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف میشود.
بله نامزد اوستا فرح دیبا بود ..
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان میشود. و در نامه ای از مهرداد اوستا میخواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را میسراید..
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ….
سلام
شعر قشنگی است.
به نام خدا
اول از همه به صاحبان کلبه تبریم میگم.به امید خدا موفق باشید
استاد
جدیدا که میام صندوقچه میبینم که بحث دروغ با جدیت پیگیری میشه.
نمیخوام بگم که گناه کوچیکی هست و یا ...و این رو هم میدونم که کلید خیلی از گناه هان دروغ هستش
اما یه نکته مهم
واقعا من و امثال من چقدر صادقیم؟میدونید منظورم چیه؟
منظورم این جملست
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
ایا تمام اعمال ما به خاطر پرستش خداست؟؟؟
ایا منشا خیرات و سبب اصلی رو خدا میدونیم؟؟؟
حالا آیا ما کم دروغ گو هستیم؟
واینکه آیا ما واقعا مومن هستیم؟
(با توجه به حدیثی که استاد در یکی از کلبه ها گذاشته بودن و شرح اون رو از آیت الله مجتبی تهرانی)
البته به هیچ وجه منظورم شخص خاصی نیست. بلکه میخواستم بگم که ما واقعا با خدا چقدر صادقیم.همانطور که دروغ منشا بسیاری از بدبخنی هاست صدق و راستی سبب بسیاری از خیرات هستن.ولی گفتم شاید کسی مثل من پیدا بشه که از همه بیشتر به خدا دروغ می گه.مشکل امثال من اینه که شاخه رو توی چشم خودمون نمی بینیم ولی کوچکترین چیز رو توی چشم دیگران میبینیم.البته متاسفانه
انشااله که همگی به کمال صدق و اخلاص برسیم.
سلام
ان شاالله
به نام خدا
چند مناظره از امام صادق (ع) را قرار میدهم.امیدورام که مفید باشند
مناظره ابوحنیفه و امام صادق (علیه السلام)
روزى ابو حنیفه - یکى از پیشوایان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق علیه السلام وارد شد و اظهار داشت :
یابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى کاظم علیه السلام را دیدم که مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى کردند؛ و او آن ها را نهى نمى کرد، با این که رفت و آمدها مانع معنویّت مى باشد؟!
امام صادق علیه السلام فرزند خود موسى کاظم علیه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنیفه چنین مى گوید که در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى کرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، صحیح است ، چون آن کسى که در مقابلش ایستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر کسى نزدیک تر به خود مى دانستم ، بنابر این افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستایش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم .
سپس امام جعفر صادق علیه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، که نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى .
بعد از آن خطاب به ابو حنیفه کرد و فرمود: حکم قتل ، شدیدتر و مهمّتر است ، یا حکم زنا؟
ابو حنیفه گفت : قتل شدیدتر است .
امام علیه السلام فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟!
سپس حضرت به دنباله این پرسش فرمود: بنابر این باید توجّه داشت که نمى توان احکام دین را با قیاس استنباط کرد.
و سپس افزود: اى ابوحنیفه ! ترک نماز مهمّتر است ، یا ترک روزه ؟
ابو حنیفه گفت : ترک نماز مهمّتر است .
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حیض و نفاس را نباید قضا کنند؛ ولى روزه ها را باید قضا نمایند، پس احکام دین قابل قیاس نیست .
بعد از آن ، فرمود: آیا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعیف تر است ، یا مرد؟
ابوحنیفه در پاسخ گفت : زنان ضعیف و ناتوان هستند.
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با این که قیاس برخلاف آن مى باشد؟!
سپس حضرت افزود: اگر به احکام دین آشنا هستى ، آیا غائط و مدفوع انسان کثیف تر است ، یا منى ؟
ابو حنیفه گفت : غائط کثیف تر از منى مى باشد.
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا غائط با قدرى آب یا سنگ و کلوخ پاک مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهیر نمى شود، آیا این حکم با قیاس سازش دارد؟!
پس از آن ابوحنیفه تقاضا کرد: یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، حدیثى براى ما بیان فرما، که مورد استفاده قرار دهیم ؟
امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ایشان از حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام روایت کرده اند، که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال میثاق و طینت اهل بیت رسول اللّه صلوات اللّه علیهم را از اعلى علّیین آفریده است .
و طینت و سرشت شیعیان و دوستان ما را از خمیر مایه و طینت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلایق جمع شوند، که تغییرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست .
بعد از آن که امام صادق علیه السلام چنین سخنى را بیان فرمود ابو حنیفه گریان شد؛ و با دوستانش که همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند.
اختصاص شیخ مفید: ص 189
مناظره امام صادق (علیه السلام) با منکر خدا
در کشور مصر؛ شخصى زندگى مى کرد به نام عبدالملک ؛ که چون پسرش عبدالله نام داشت ؛ او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند؛ عبدالملک منکر خدا بود؛ و اعتقاد داشت که جهان هستى خود به خود آفریده شده است ؛ او شنیده بود که امام شیعیان ؛ حضرت صادق (علیه السلام ) در مدینه زندگى مى کند؛ به مدینه مسافرت کرد؛ به این قصد تا درباره خدایابى و خداشناسى ؛ با امام صادق (علیه السلام ) مناظره کند وقتى که به مدینه رسید و از امام صادق (علیه السلام ) سراغ گرفت ؛ به او گفتند: امام صادق (علیه السلام ) براى انجام مراسم حج به مکه رفته است ؛ او به مکه رهسپار شد؛ کنار کعبه رفت دید امام صادق (علیه السلام ) مشغول طواف کعبه است ؛ وارد صفوف طواف کنندگان گردید؛ (و از روى عناد) به امام صادق (علیه السلام) تنه زد؛ امام با کمال ملایمت به او فرمود:
نامت چیست ؟
او گفت : عبدالملک (بنده سلطان)
امام : کنیه تو چیست ؟
عبدالملک : ابو عبدالله (پدر بنده خدا)
امام : این ملکى که (یعنى این حکم فرمائى که ) تو بنده او هستى چنانکه از نامت چنین فهمیده مى شود) از حاکمان زمین است یا از حاکمان آسمان ؟
وانگهى (مطابق کنیه تو) پسر تو بنده خداست ؛ بگو بدانم او بنده خداى آسمان است ؛ یا بنده خداى زمین ؟ هر پاسخى بدهى محکوم مى گردى .
عبدالملک چیزى نگفت ؛ هشام بن حکم ؛ شاگرد دانشمند امام صادق (علیه السلام ) در آنجا حاضر بود؛ به عبدالملک گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟
عبدالملک از سخن هشام بدش آمد؛ و قیافه اش درهم شد.
امام صادق (علیه السلام ) با کمال ملایمت به عبدالملک گفت : صبر کن تا طواف من تمام شود؛ بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو کنیم ؛ هنگامى که امام از طواف فارغ شد؛ او نزد امام آمد و در برابرش نشست ؛ گروهى از شاگردان امام (علیه السلام )] نیز حاضر بودند؛ آنگاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد:
آیا قبول دارى که این زمین زیر و رو و ظاهر و باطل دارد؟
- آرى .
آیا زیرزمین رفته اى ؟
- نه .
پس چه مى دانى که در زمین چه خبر است ؟ چیزى از زمین نمى دانم ؛ ولى گمان مى کنم که در زیر زمین ؛ چیزى وجود ندارد.
گمان و شک ؛ یکنوع درماندگى است ؛ آنجا که نمى توانى به چیزى یقین پیدا کنى ؛
آنگاه امام به او فرمود: آیا به آسمان بالا رفته اى ؟
- نه .
آیا مى دانى که آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟ نه .
عجبا! تو که نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى ؛ نه به داخل زمین فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى ؛ و نه بر صفحه آسمانها عبور کرده اى تا بدانى در آنجا چیست ؛ و با آنهمه جهل و ناآگاهى ؛ باز منکر مى باشى (تو که از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آنها که حاکى از وجود خدا است ؛ ناآگاهى ؛ چرا منکر خدا مى باشى ؟) آیا شخص عاقل به چیزى که ناآگاه است ؛ آن را انکار مى کند؟.
- تاکنون هیچکس با من این گونه ؛ سخن نگفته (و مرا این چنین در تنگناى سخن قرار نداده است .
بنابراین تو در این راستا؛ شک دارى ؛ که شاید چیزهائى در بالاى آسمان و درون زمین باشد یا نباشد؟ آرى شاید چنین باشد (به این ترتیب ؛ منکر خدا از مرحله انکار؛ به مرحله شک و تردید رسید.
کسى که آگاهى ندارد؛ بر کسى که آگاهى دارد؛ نمى تواند برهان و دلیل بیاورد.
از من بشنو و فراگیر؛ ما هرگز درباره وجود خدا شک نداریم ؛ مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمى بینى که در صفحه افق آشکار مى شوند و بناچار در مسیر تعیین شده خود گردش کرده و سپس باز مى گردند؛ و آنها];ّّ در حرکت در مسیر خود؛ مجبور مى باشند ؛اکنون از تو مى پرسم : اگر خورشید و ماه ؛ نیروى رفتن (و اختیار) دارند؛ پس چرا بر مى گردند؛ و اگر مجبور به حرکت در مسیر خود نیستند؛ پس چرا شب ؛ روز نمى شود؛ و به عکس ؛ روز شب نمى گردد؟
به خدا سوگند؛ آنها در مسیر و حرکت خود مجبورند؛ و آن کسى که آنها را مجبور کرده ؛ از آنها فرمانرواتر و استوارتر است ."
- راست گفتى.
بگو بدانم ؛ آنچه شما به آن معتقدید؛ و گمان مى کنید دهر (روزگار) گرداننده موجودات است ؛ و مردم را مى برد؛ پس چرا دهر آنها را بر نمى گرداند؛ و اگر بر مى گرداند؛ چرا نمى برد؟ همه مجبور و ناگزیرند؛ چرا آسمان در بالا؛ و زمین در پائین قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمین نمى افتد؟ و چرا زمین از بالاى طبقات خود فرو نمى آید؛ و به آسمان نمى چسبد؛ و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!.
وقتى که گفتار و استدلالهاى محکم امام به اینجا رسید؛ عبدالملک ؛ از مرحله شک نیز رد شد؛ و به مرحله ایمان رسید) در حضور امام صادق (علیه السلام ) ایمان آورد و گواهى به یکتائى خدا و حقانیت اسلام دارد و آشکارا گفت : آن خدا است که پروردگار و حکم فرماى زمین و آسمانها است ؛ و آنها را نگه داشته است .
حمران ؛ یکى از شاگردان امام که در آنجا حاضر بود؛ به امام صادق (علیه السلام ) رو کرد و گفت : فدایت گردم ؛ اگر منکران خدا به دست شما؛ ایمان آورده و مسلمان شدند؛ کافران نیز بدست پدرت پیامبر ـ صلی الله علیه واله ایمان آورند.
عبدالملک تازه مسلمان به امام عرض کرد: مرا به عنوان شاگرد؛ بپذیر!. امام صادق (علیه السلام) به هشام بن حکم (شاگرد برجسته اش) فرمود: عبدالملک را نزد خود ببر؛ و احکام اسلام را به او بیاموز.
هشام که آموزگار زبردست ایمان ؛ براى مردم شام و مصر بود؛ عبدالملک را نزد خود طلبید؛ و اصول عقائد و احکام اسلام را به او آموخت ؛ تا اینکه او داراى عقیده پاک و راستین گردید؛ به گونه اى که امام صادق (علیه السلام ) ایمان آن مؤمن (و شیوه تعلیم هشام ) را پسندید .
مناظره ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)
ابن مقفع و ابن ابى العوجا؛ دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (علیه السلام) بودند؛ و خدا و دین را انکار مى کردند و به عنوان دهرى و منکر خدا؛ با مردم بحث و مناظره مى نمودند
در یکى از سالها؛ امام صادق (علیه السلام ) در مکه بود؛ آنها نیز در مکه کنار کعبه بودند؛ ابن مقفع به ابن ابى العوجا رو کرد و گفت : این مردم را مى بینى که به طواف کعبه سرگرم هستند؛ هیچ یک از آنها را شایسته انسانیت نمى دانم ؛ جز آن شیخى که در آنجا اشاره به مکان جلوس امام صادق (علیه السلام ) کرد نشسته است ؛ ولى غیر از او؛ دیگران عده اى از اراذل و جهال و چهارپایان هستند.
- چگونه تنها این شیخ (امام صادق - علیه السلام -) را به عنوان انسان با کمال یاد مى کنى ؟.
براى آنکه من با او ملاقات کرده ام ؛ وجود او را سرشار از علم و هوشمندى یافتم ؛ ولى دیگران را چنین نیافتم .
- بنابراین لازم است ؛ نزد او بروم و با او مناظره کنم و سخن تو را در شأن او بیازمایم که راست مى گویى یا نه ؟.
به نظر من این کار را نکن ؛ زیرا مى ترسم ؛ در برابر او درمانده شوى ؛ و او عقیده تو را فاسد کند.
- نظر تو این نیست ؛ بلکه مى ترسى من با او بحث کنم ؛ و با چیره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او؛ سست کنم .
اکنون که چنین گمانى درباره من دارى ؛ برخیز و نزد او برو؛ ولى به تو سفارش مى کنم که حواست جمع باشد؛ مبادا لغزش یابى و سرافکنده شوى مهار سخن را محکم نگهدار؛ کاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى ...
برخاست و نزد امام صادق (علیه السلام) رفت و پس از مناظره ؛ نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت : واى بر تواى ابن مقفع ! ما هذا ببشروان کان فى الدنیا روحانى یتجسد اذا شأ ظاهراً؛ و یتروح اذا شأ باطناً فهو هذا...
: این شخص بالاتر از بشر است ؛ اگر در دنیا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشکار شود؛ و یا بخواهد پنهان گردد همین مرد است .
او را چگونه یافتى ؟
- نزد او نشستم ؛ هنگامى که دیگران رفتند و من تنها با او ماندم ؛ آغاز سخن کرد و به من گفت : اگر حقیقت آن باشد که اینها (مسلمانان طواف کننده ) مى گویند؛ چنانکه حق هم همین است ؛ در این صورت اینها رستگارند و شما در هلاکت هستید؛ و اگر حق با شما باشد که چنین نیست ؛ آنگاه شما با آنها (مسلمانان ) برابر هستید (در هر دو صورت ؛ مسلمانان ؛ زیان نکرده اند).
- من به او (امام ) گفتم :خدایت رحمت کند؛ مگر ما چه مى گوئیم و آنها (مسلمانان ) چه مى گویند؟ سخن ما با آنها یکى است .
فرمود: چگونه سخن شما با آنها (مسلمین ) یکى است ؛ با اینکه آنها به خداى یکتا و معاد و پاداش و کیفر روز قیامت ؛ و آبادى آسمان و وجود فرشتگان ؛ اعتقاد دارند؛ ولى شما به هیچیک از این امور؛ معتقد نیستید و منکر وجود خدا مى باشید.
- من فرصت را بدست آورده و به او (امام ) گفتم: اگر مطلب همان است که آنها (مسلمانان ) مى گویند و قائل به وجود خدا هستند؛ چه مانعى دارد که خدا خود را بر مخلوقش آشکار سازد؛ و آنها را به پرستش خود دعوت کند؛ تا همه بدون اختلاف به او ایمان آورند؛ چرا خدا خود را از آنها پنهان کرده و بجاى نشان دادن خود؛ فرستادگانش را به سوى آنها فرستاده است ؛ اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت ؛ طریق ایمان آوردن مردم به او نزدیکتر بود.
او (امام) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اینکه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است ؛ قبلاً هیچ بودى ؛ سپس پیدا شدى ؛ کودک گشتى و بعد بزرگ شدى ؛ و بعد از ناتوانى ؛ توانمند گردیدى ؛ سپس ناتوان شدى ؛ و پس از سلامتى ؛ بیمار گشتى ؛ سپس تندرست شدى ؛ پس از خشم ؛ شاد شدى ؛ سپس غمگین ؛ دوستیت و سپس دشمنیت و به عکس ؛ تصمیمت پس از درنگ ؛ و به عکس ؛ امیدت بعد از ناامیدى و به عکس ؛ یاد آوریت بعد از فراموشى و به عکس و... به همین ترتیب پشت سرهم نشانه هاى قدرت خدا را براى من شمرد؛ که آنچنان در تنگنا افتادم که معتقد شدم بزودى بر من چیره مى شود؛ برخاستم و نزد شما آمدم.
مناظره دیگر ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)
عبدالکریم معروف به ابن ابى العوجا؛ روز دیگر به حضور امام صادق (علیه السلام ) براى مناظره آمد؛ دید گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند؛ نزدیک امام آمد و خاموش نشست).
- گویا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى که بین من و شما بود بپردازى .
- آرى به همین منظور آمده ام اى پسر پیغمبر!
از تو تعجب مى کنم که خدا را انکار مى کنى ؛ ولى گواهى مى دهى که من پسر پیغمبر هستم و مى گویى اى پسر پیغمبر! عادت ؛ مرا به گفتن این کلام ؛ وادار مى کند.
پس چرا خاموش هستى ؟
- شکوه و جلال شما باعث مى شود که زبانم را یاراى سخن گفتن در برابر شما نیست ؛ من دانشمندان و سخنوران زبردست را دیده ام و با آنها هم سخن شده ام ؛ ولى آن شکوهى که از شما مرا مرعوب مى کند؛ از هیچ دانشمندى مرا مرعوب نکرده است .
اینک که تو خاموش هستى ؛ من در سخن را مى گشایم ؛ آنگاه به او فرمود: آیا تو مصنوع (ساخته شده ) هستى یا مصنوع نیستى ؟
- من ساخته شده نیستم .
بگو بدانم ؛ اگر ساخته شده بودى ؛ چگونه بودى ؟
- مدت طولانى سردرگریبان فرو برد و چوبى را که در کنارش بود دست به دست مى کرد؛ و آنگاه (چگونگى اوصاف مصنوع را چنین بیان کرد) دراز، پهن ، گود، کوتاه ، با حرکت ، بى حرکت ؛ همه اینها از ویژگیهاى چیز مخلوق و ساخته شده است .
اگر براى مصنوع (ساخته شد) صفتى غیر از این صفات را ندانى ؛ بنابراین خودت نیز مصنوع هستى و باید خود را نیز مصنوع بدانى ؛ زیرا این صفات را در وجود خودت ؛ حادث شده مى یابى .
- از من سؤالى کردى که تاکنون کسى چنین سؤالى از من نکرده است و در آینده نیز کسى این سؤال را نمى کند.
فرضاً بدانى که قبلاً کسى چنین پرسشى از تو نکرده ؛ ولى از کجا مى دانى که در آینده کسى این سؤال را از تو نپرسد؟ وانگهى تو با این سخنت گفتارت را نقض نمودى ؛ زیرا تو اعتقاد دارى که همه چیزاز گذشته و حال و آینده مساوى و برابرند؛ بنابراین چگونه چیزى را مقدم و چیزى را مؤخر مى دانى و در گفتارت گذشته و آینده را مى آورى.
توضیح بیشترى بدهم . اگر تو یک همیان پر از سکه طلا داشته باشى وکسى به تو بگوید در آن همیان سکه هاى طلا وجود دارد؛ و تو در جواب بگوئى نه ؛ چیزى در آن نیست ؛ او به تو بگوید: سکه طلا را تعریف کن ؛ اگر تو اوصاف سکه طلا را ندانى ؛ مى توانى ندانسته بگویى ؛ سکه در میان همیان نیست .
- نه ؛ اگر ندانم ؛ نمى توانم بگویم نیست .
درازا و وسعت جهان هستى ؛ از همیان بیشتر است ؛ اینک مى پرسم شاید در این جهان پهناور هستى مصنوعى باشد؛ زیرا تو ویژگیهاى مصنوع را از غیر مصنوع نمى شناسى .
وقتى که سخن به اینجا رسید؛ ابن ابى العوجا؛ درمانده و خاموش شد؛ بعضى از هم مسلکانش مسلمان شدند و بعضى در کفر خود باقى ماندند.
روز سوم ؛ ابن ابى العوجا تصمیم گرفت به میدان مناظره با امام صادق (علیه السلام ) بیاید و آغاز سخن کند و به مناظره ادامه دهد؛
- نزد امام (علیه السلام ) آمد و گفت : امروز مى خواهى سؤال را من مطرح کنم .
هرچه مى خواهى بپرس .
- به چه دلیل ؛ جهان هستى ؛ حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است ؟).
هر چیز کوچک و بزرگ را تصور کنى ؛ اگر چیزى مانندش را به آن ضمیمه نمایى ؛ آن چیز بزرگتر مى شود؛ همین است انتقال از حالت اول (کوچک بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همین است ) اگر آن چیز؛ قدیم بود (از اول بود) به صورت دیگر در نمى آمد؛ زیرا هر چیزى که نابود یا متغیر شود؛ قابل پیدا شدن و نابودى است ؛ بنابراین با بود شدن پس از نیستى ؛ شکل حادث شد (و همین بیانگر قدیم نبودن اشیا است )؛ و یک چیز]؛ّّ نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قدیم .
- فرض در جریان حالت کوچکى و بزرگى در گذشته و آینده همان است که شما تقریر نمودى ؛ که حاکى از حدوث جهان هستى است ؛ ولى اگر همه چیز؛ به حالت کوچکى خود باقى بمانند؛ در این صورت دلیل شما بر حدوث آنها چیست ؟
محور بحث ما همین جهان موجود است که در حال تغییر مى باشد حال اگر این جهان را برداریم و جهان دیگرى را تصور کنیم و مورد بحث قرار دهیم ؛ باز جهانى نابود شده و جهان دیگرى به جاى آن آمده ؛ و این همان معنى حادث شدن است ؛ در عین حال به فرض تو (که هر کوچکى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم ؛ مى گوئیم فرضاً هر چیزى کوچکى به حال خود باقى باشد؛ در عالم فرض صحیح است که هر چیز کوچکى را به چیز کوچک دیگرى مانند آنها ضمیمه کرد؛ که با ضمیمه کردن آن ؛ بزرگتر مى شود؛ و روا بودن چنین تصورى ؛ که همان روا بودن تغییر است بیانگر حادث بودن است ؛ اى عبدالکریم ! در برابر این سخن ؛ دیگر سخنى نخواهى داشت .
مرگ ناگهانى ابن ابى العوجا
یک سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام ) در مکه گذشت ؛ باز سال بعد ابن ابى العوجا کنار کعبه به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد؛ یکى ازشیعیان به امام عرض کرد: آیا ابن ابى العوجا مسلمان شده است ؟
- قلب او نسبت به اسلام ؛ کور است ؛ او مسلمان نمى شود.
هنگامى که چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (علیه السلام) افتاد؛ امام به او فرمود :
- چرا اینجا آمده اى ؟
- به رسم و معمول آئین وطن ؛ به اینجا آمده ام تا دیوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را که در مراسم حج انجام مى دهند بنگرم .
- تو هنوزبه سرکشى و گمراهى خود باقى هستى ؟
ابن ابى العوجا همین که خواست سخن بگوید؛ امام صادق (علیه السلام ) به او فرمود: مجادله و ستیز در مراسم حج روا نیست ؛ آنگاه امام عبایش را تکان داد و فرمود: اگر حقیقت آن است که ما به آن معتقد هستیم ـ چنانکه حقیقت همین است ـ در این صورت ما رستگاریم نه شما؛ و اگر حق با شما باشد ـ چنانکه چنین نیست ـ و ما و هم شما رستگاریم ؛ بنابراین ما در هر حال رستگاریم ؛ ولى شما در یکى از دو صورت ؛ در هلاکت خواهید بود؛ در این هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد؛ و به اطرافیان خود رو کرد و گفت : در قلبم احساس درد مى کنم ؛ مرا برگردانید وقتى که او را باز گرداندند؛ از دنیا رفت ؛ خدا او رانیامرزد
ممنون ۱۳ عزیز
سلام
مبارک باشه
سلام
سلام
تمسخر
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَىٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَىٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ ۖ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ ۖ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ ۚ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
ترجمه آیه
"ای کسانی که ایمان آوردهاید، نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند، و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید، و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند."
ریشههای تمسخر
1ـ گاهی مسخره کردن برخاسته از ثروت است که قرآن میفرماید:
« وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ (2)» (آیات سوره «همزه»)
"وای بر کسی که به خاطر ثروتی که اندوخته است، در پیشرو یا پشت سر، از دیگران عیبجویی میکند."
2ـ گاهی ریشهی استهزا، علم و مدرک تحصیلی است که قرآن میفرماید:
« ...فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ» (سوره «غافر» آیه 83)
"به دانشی که خود داشتند خوشحال بودند (و غیر آن را هیچ میشمردند)، ولی آنچه را (از عذاب) به تمسخر میگرفتند آنان را فراگرفت."
3ـ گاهی ریشهی تمسخر، توانایی جسمی است. کفار میگفتند:
« ...مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً...» (سوره «فصلت» آیه 15)
"...کیست که قدرت و توانایی او از ما بیشتر باشد؟..."
4ـ گاهی انگیزهی مسخره کرده دیگران، عناوین و القاب دهان پرکن اجتماعی است.
کفار فقرایی را که همراه انبیاء بودند تحقیر میکردند و میگفتند:
«...مَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا...» (سوره «هود» آیه 27)
" کسانی را که از تو پیروی کردهاند، جز گروهی اراذل سادهلوح، مشاهده نمیکنیم"
5ـ گاهی به بهانه تفریح و سرگرمی، دیگران به تمسخر گرفته میشوند.
6ـ گاهی طمع به مال و مقام، سبب انتقاد همراه با تمسخر از دیگران میشود. گروهی از پیامبر اکرم(ص) دربارهی زکات عیبجویی میکردند، قرآن میفرماید:
« وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ» (سوره توبه آیه 58)
"و در میان آنان کسانی هستند که در (تقسیم) غنایم به تو خرده میگیرند، اگر از آن (غنایم، سهمی) به آنها داده شود، راضی میشوند، و اگر داده نشود، خشم میگیرند (خواه حق آنها باشد یا نه)."
ریشهی این انتقاد طمع است، اگر از همان زکات به خود آنان بدهی راضی میشوند؛ ولی اگر ندهی همچنان عصبانی شده و عیبجویی میکنند.
7 ـ گاهی ریشهی مسخره، جهل و نادانی است. هنگامی که حضرت موسی(ع) دستور کشتن گاو را داد، بنیاسرائیل گفتند:
آیا ما را مسخره میکنی؟ موسی (ع) گفت:
«...أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ» (سوره «بقره» آیه 67)
"به خدا پناه میبرم که از جاهلان باشم"
یعنی مسخره برخاسته از جهل است و من جاهل نیستم.
یکی از کارهای مبارک رسول خدا(ص) تغییر نام افراد و مناطقی بود که دارای نام زشت بودند. زیرا نام بد، وسیلهای برای تمسخر و تحقیر است.
منبع:
ـ کتاب دقایقی با قرآن، تالیف حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی، ناشر مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، نوبت چاپ پانزدهم زمستان سال 1390
سلام
محسن محقق تویی؟
به نام خدا
سلام.
کلبه ی نو مبارک.
سلام
سلام
بله خودمم. چطور مگه؟
سلام
برای اطمینان
به نام خدا
سلام به همه
استاد عزیز و دوستای خوبی که اومدین اینجا
خوش اومدین
هرچی زور میزنم سرم خلوت بشه نمیشه که نمیشه
اما اینجا خواهم بود
امروز به رئیسم گفتم اگه به جایی رسیدم فقط و فقط به واسطه دعاهای خیر و جان فشانی های بیش از اندازه ی پدر و مادرم هست
انشالله که سایه پدر و مادر همتون بالای سرتون باشه
شبتون خوش
شاد باشید
یاعلی
سلام
ان شاالله
سلام این دوره زمونه دیگه کسی نیست که با فیلتر و فیلترینگ آشنا نباشه از فیلتر ماشین گرفته تا فیلتر هوا تا فیلتر شدن صفحات آلوده اینترنتی.
بعضی از افراد هم هستند که همیشه در صدد شکستن این فیلتر ها هستند تا این که به خواسته های خودشون برسند. موضوع این هفته ما عبور از فیلترهای بسیار قوی هست بهتون پیشنهاد می کنم اگه به دنبال یک راهکار اساسی برای عبور از فیلتر شدن هستید امروز رو حتما در کنار ما باشید.
درسته موضوع بحث ما مباحث فیلترینگ هست ولی این فیلتر شدن با فیلتر شدن های دیگه کلی فرق می کنه نمی دونم تا حالا خودت فیلتر شدی یا ،اینکه اصلاً می دونی ما آدم ها فیلتر میشیم یا نه.
سلام
سلام
کلبه نو مبارک
همیشه موفق باشید
سلام
سلام خدمت استاد و خدمت شما کلبه داران موفق!!!

تبریک ویژه من رو بپذیرید
از آقای محقق هم ممنون بابت اون مطلب در مورد آقای اوستا ... با اشتیاق خوندمش اما آخرش حس عجیبی پیدا کردم و گفتم کاش نمی دونستم ...!!
آخه هرکس تعبیری از شعر داره و خیلی بهتره که ذهن بدون هیچ پیش زمینه ای در مورد شعر قضاوت کنه نقد کنه و و و
حالا که می دونم می بینم که دوست نداشتم بدونم!!!
در پناه حق
به نام خدا
با سلام
با توجه به اینکه در دهه کرامت هستیم .متن زیر را انتخاب کردم که در چند پست قرار میدم.مروری است بر فضائل امام رضا (ع) و حضرت معصومه(س)
ولادت باسعادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهاو برادر گرامیشان و آغاز دهه مبارک و میمون کرامت بر همگان مبارک باد.
دهه کرامت،دهه اول ماه ذیالعقده است و آغازش با ولادت حضرت معصومه(علیهالسلام) و پایانش با ولادت حضرت ابوالحسن علی بن موسیالرضا(علیه السلام) میباشد.این دهه یادآور بسیاری از مطالب عالی و مفاهیم بلند و سازنده و ارزشمند است. دهه کرامت یادآور لطیفترین علائق و مهر و وفاهای کمنظیر یک خواهر نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است.
مهر و وفایی که خواهر مهربان و دلداده را به هجرت وادار نموده و غربت و بیماری و مرگ در فصل جوانی را برای او آسان کرده است
امام صادق(ع)پیش از ولادت کریمه آل محمد(ص) فرمود:
خدا را حرمى است و آن مکه است،امیرمؤمنان را حرمى است و آن کوفه است،و ما اهل بیت را حرمى است و آن قم است.بزودى بانویى به نام فاطمه از تبار من در آن جا دفن شود که هر کس به زیارتش بشتابد،بهشت بر او واجب مى گردد.
بارگاه حضرت معصومه(س) تجلیگاه حضرت زهرا(س)
بر اساس رویاى صادقهاى که مرحوم آیت الله مرعشى نجفى(ره) از پدر بزرگوارش مرحوم حاج سیدمحمود مرعشى (متوفاى 1338 ه .)نقل مىکردند، قبر شریف حضرت معصومه(س)جلوهگاه قبر گم شده مادر بزرگوارش حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها مىباشد.آن مرحوم در صدد بود که به هر وسیلهاى که ممکن باشد، محل دفنحضرت زهرا سلام الله علیها را به دست آورد، به این منظور ختم مجربى را آغاز مىکند و چهل شب آن را ادامه مىدهد، تا درشب چهلم به خدمتحضرت باقر و یا حضرت صادق(علیهماالسلام)شرفیاب مىشود، امام(ع) به ایشان مىفرماید: «علیک بکریمه اهل البیت» «به دامن کریمه اهلبیت پناه ببرید.» عرض مىکند: بلى من هم این ختم را براى این منظور گرفتهام که قبر شریف بىبى را دقیقا بدانم و به زیارتش بروم.
امام(ع) فرمود: منظور من قبر شریف حضرت معصومه در قم مىباشد.سپس ادامه داد: براى مصالحى خداوند اراده فرموده که محل دفن حضرت فاطمهسلام الله علیها همواره مخفى بماند و لذا قبر حضرت معصومه را تجلیگاه قبر آن حضرت قرار داده است.هر جلال و جبروتى که براى قبر شریف حضرت زهرا مقدر بود خداوند متعال همان جلال و جبروترا بر قبر مطهر حضرت معصومه(س) قرار داده است.
تنها خواهر امام هشتم
نجمه خاتون همسرگرامى امام کاظم(ع) تنها دو فرزند در دامانخود پرورش داد و آنها عبارتند از:
1- خورشید فروزان امامت، حضرت على بن موسى الرضا(ع)
2- حضرت معصومه (س)
محمد بن جریر طبرى، دانشمند گرانمایه شیعه در قرن پنجم هجرى، براین واقعیت تصریح نموده است.
مدت 25 سال تمام حضرت رضا(ع) تنها فرزند نجمه خاتون بود، پساز یک ربع قرن انتظار، سرانجام ستارهاى تابان از دامن نجمهدرخشید که هم سنگ امام هشتم(ع) بود و امام(ع) توانست والاترینعواطف انباشته شده در سویداى دلش را بر او نثار کند.
بین حضرت معصومه(س) و برادرش امام رضا(ع) عواطف سرشار و محبت زایدالوصفى بود که قلم از ترسیم آن عاجز است.
در یکى از معجزات امام کاظم(ع) که حضرت معصومه نیز نقشى دارد،هنگامى که مرد نصرانى مىپرسد: «شما که هستید؟» مىفرماید: «انا المعصومه اخت الرضا» «من معصومه، خواهر امام رضا(ع)مىباشم.» این تعبیر از محبتسرشار آن حضرت به برادر بزرگوارشامام رضا(ع) و از مباهات او به این خواهر برادرى سرچشمهمىگیرد.
رمز قداست قم
در احادیث فراوانى از قداست قم سخن رفته، تصویر آن در آسمان چهارم به رسول اکرم(ص) ارائه شده است.
امیرمومنان(ع) به اهالى قم درود فرستاده و از جاى پاى جبرئیل در آن سخن گفته و امام صادق(ع) قم را حرم اهلبیت معرفى کرده وخاک آن را پاک و پاکیزه تعبیر کرده است.امام کاظم(ع) قم را عشآل محمد (آشیانه آل محمد(ص))نامیده و یکى از درهاى بهشت را از آن اهلقم دانسته.امام هادى(ع) اهل قم را «مغفور لهم»(آمرزیده) تعبیر کرده و امام حسن عسکرى(ع) از حسن نیت آنها تمجید کرده و با تعبیرات بلندى اهالى قم را ستوده است.اینها و دهها حدیث دیگرى که در قداست و شرافت قم و اهل قم از پیشوایان معصوم به ما رسیده، فضیلت و عظمت این سرزمین را براىهمگان روشن مىسازند، جز این که باید دید راز و رمز این همهشرافت و قداست چیست؟
حدیث فوق که پیرامون ارتحال حضرت معصومه(س) به عنوان پیشگوئىاز امام صادق(ع) نقل شد، از راز و رمز آن پرده بر مىدارد و روشن مىسازد که این همه فضیلت و شرافت، از ریحانه پیامبر،کریمه اهلبیت، مهین بانوى اسلام، حضرت معصومه(س) سرچشمهمىگیرد، که در این سرزمین دیده از جهان فرو بسته، گرد و خاک این سرزمین را توتیاى دیدگان حور و ملائک نموده است.
سلام
عصمت حضرت معصومه(س)
بر اساس روایتى که مرحوم سپهر در «ناسخ» از امام رضا(ع)روایت کرده، لقب «معصومه» را به حضرت معصومه، امام هشتم اعطا کردهاند. طبق این روایت امام رضا(ع) فرمود: «من زار المعصومه بقم کمن زارنى» «هرکس حضرت معصومه را در قم زیارت کند، همانند کسى است که مرا زیارت کرده باشد.» این روایت را مرحوم محلاتى نیز به همین تعبیر نقل کرده است. با توجه به این که عصمت به چهارده معصوم(علیهم السلام) منحصر نیست، بلکه همه پیامبران، امامان و فرشتگان معصوم هستند. و علت اشتهار حضرت رسول اکرم، فاطمه زهرا و امامان(علیهمالسلام) به «چهارده معصوم» آن است که آنها علاوه بر مصونیت ازگناهان صغیره و کبیره، از «ترک اولى» نیز که منافات با عصمت ندارد، پاک و مبرا بودند.
مرحوم مقرم درکتابهاى ارزشمند :«العباس» و «على الاکبر»دلائل عصمت حضرت ابوالفضل و حضرتعلىاکبر(علیهماالسلام) را بر شمردهاست. و مرحوم نقدى در کتاب«زینب الکبرى» از عصمتحضرت زینب سلام الله علیها سخنگفته است. و مولف «کریمه اهلبیت» شواهد عصمتحضرت معصومه(س)را بازگو نموده است.
و با توجه به این که حضرت معصومه(س) نام شریفشان «فاطمه»است و در حال حیات به «معصومه» ملقب نبودند، تعبیر امام(ع)دقیقا به معناى اثبات عصمت است، زیرا بر اساس قاعده معروف:«تعلیق حکم به وصف مشعر بر علیت است» دلالتحدیثشریف برعصمت آن بزرگوار بىتردید خواهد بود.
فداها ابوها
آیت الله سید نصر الله مستنبط از کتاب «کشف اللئالى» نقلفرموده که روزى عدهاى از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسشهایىداشتند که مىخواستند از محضر امام کاظم(ع) بپرسند. امام(ع) درسفر بودند، پرسشهاى خود را نوشته به دودمان امامت تقدیمنمودند، چون عزم سفر کردند براى پاسخ پرسشهاى خود به منزلامام(ع) شرفیاب شدند، امام کاظم(ع) مراجعت نفرموده بود و آنها امکان توقف نداشتند، از این رو حضرت معصومه(س) پاسخ آن پرسشها را نوشتند و به آنها تسلیم نمودند، آنها با مسرت فراوان از مدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام کاظم(ع) مصادفشدند و داستان خود را براى آن حضرت شرح دادند.
هنگامى که امام(ع) پرسشهاى آنان و پاسخهاى حضرت معصومه(س) را ملاحظه کردند، سه بار فرمودند: «فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.» باتوجه به این کهحضرت معصومه(س) به هنگام دستگیرى پدر بزرگوارش خردسال بود،این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرتحکایت مىکند.
لقبهاى حضرت معصومه(س)از زیارتنامه ها
سه زیارتنامه براى حضرت معصومه ذکر شده است: یکى از آنها مشهور و دو تاى دیگر غیرمشهوراست.
اسامى و لقبهایى که براى حضرت معصومه در دو زیارتنامه غیرمشهور ذکر شده، به قرار ذیل است:
طاهره(پاکیزه)،حمیده(ستوده)،بره(نیکوکار)،رشیده(رشدیافته)،تقیه (پرهیزکار)،رضیه(خشنود از خدا) ،مرضیه(مورد رضایت خدا) ، سیده طاهره(بانوى پاکیزه)، سیده صدیقه(بانوى بسیار راستگو)، سیده رضیه مرضیه(بانوى خشنود ازخدا و مورد رضاى او) ، سیده نساء العالمین(سرور زنان عالم)
لقبهاى دیگر آن بانو
محدثه و عابده و مقدامه(بانوى پیشتاز)از دیگر صفات و القابىاست که براى حضرت معصومه عنوان شده است.
هم اکنون می پردازیم به گوشه ای از زندگانی امام رضا(ع)
نمیدانم چقدر از «مدینه» میدانی. اما امام رضا(ع) «مدینه» را خوب میشناسد. همان جا به دنیا آمده، تقویمها، روز، ماه و سال ولادتش را درست به یاد نمیآورند یا شاید خوب میدانند و اذعان نمیکنند ـ تاریخ هیچ وقت امانتدار خوبی نبوده ـ ولادتش را در سالهای 148، 151 و 153 و در روزهای جمعه نوزدهم رمضان، نیمه ماه رمضان، جمعه دهم رجب و یازدهم ذی القعده عنوان کردهاند. اما قطعیت بیشتر در همان سال 148، یعنی سال وفات امام جعفر صادق(ع) است. همانطور که اشخاصی همچون مفید، کلینی، کفعمی، شهید ثانی طبرسی، صدوق، ابن زهره، مسعودی، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزی و کسانی دیگر، سال 148 را سال ولادت امام رضا(ع) دانستهاند.
اما لقبها و کنیههایش، همچون واژگانی درخشان در هزارتوی ذهن تاریخ باقی ماندهاند. کنیههایش ابوالحسن (در بین خواص) است و لقبهایش، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قرة عین المومنین، کلیدة الملحدین، کفو الملک، کافی الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر.
و رضا(ع)؛ مشهورترین لقبی است که از گذر این همه سال، ما هنوز امام را با آن نام میشناسیم. شاید خواسته باشی دلیل این لقب را بدانی:
«او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران و خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند و بالاخره چنین آمده است: از آن روی او را رضا خواندهاند که مأمون به او خشنود شد.»
وقتی القاب، نامها و کنیههای مادرش را میخوانی، حس میکنی چیزی در آنهاست، شبیه آنچه در القاب خود امام است: ام البنین، نجمه، سکن، تکتم، خیزران، طاهره، و شقراء
اگرچه به روایتی نام پنج پسر و یک دختر را برای امام رضا(ع) ذکر کردهاند، اما همانطور که علامه مجلسی گفته است: «از جواد به عنوان تنها فرزند او یاد کردهاند.» ـ نامی آشنا برای ما ـ دیگر... میماند سال وفات امام که باز هم ذهن تاریخ ما را بخوبی یاری نمیدهد و احتمال سالهای 202، 203 و 206 ق، در این میان است. اما اکثر علماء همان سال 203 را سال وفات دانستهاند. با این حساب عمر حضرت رضا(ع) 55 سال میشود. 35 سالش را در کنار پدرش گذرانده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را به عهده داشته است.
آغاز امامت آن حضرت، مصادف میشود با دوره پایانی خلافت هارون عباسی به مدت ده سال.
پنج سال بعد از آن با خلافت امین همزمان است و سرانجام هم دورهای از خلافت مأمون در مدت پنج سال و تسلط یافتن او بر قلمرو اسلامی آن روزگاران.
مأمون...همان کسی که با دسیسه و به وسیله زهر امام را شهید کرده دوستداران امام، پیکر پاکش را درطوس در قبله قبه هارونی سرای حمیدبن قحطبه طایی به خاک سپردند و امروزه غبار مرقد او توتیای چشمهای شیفتگان است
در مدینه
دوران امامت امام رضا(ع) در مدینه از سال 183 هجری قمری آغاز شده بود. حکومت سیاسی در آن زمان به دست هارون الرشید بود که در بغداد اداره میشده است. تز هارون هم مثل همه زورگویان تاریخ، شکنجه و زندان و کشتار بوده است. مردم را برای گرفتن مالیات شکنجه دادن و فرزندان و شیعیان فاطمی را آزار رساندن...
همانطور که حضرت موسی بن جعفر(ع)، پدر امام رضا(ع) را در زندانهای بصره و بغداد حبس میکند و آخرش هم با زهر، ایشان را به شهادت میرساند. یعنی دورانی که مصیبت شهادت پدر، برای امام رضا(ع) اتفاق میافتد و مصیبتهای اسف بار دیگر برای علویان.
در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشید آن قدر از تأثیر اهل بیت(ع) بر مردم نگران بوده که علاوه بر همه اینها، اندیشهها و افکار بیگانگان را هم وارد علوم مسلمانان میکرده است. به این منظور که توجه مردم را به علوم بیگانه جلب کند.
ابوبکر خوارزمی (383 ه) در نامهای به اهل نیشابور درباره نحوه رفتار حکومت عباسیان به خصوص «هارون» مینویسد: هارون در حالی مرد که درخت نبوت را درو کرده و نهال امامت را از ریشه برافکنده بود... چون یکی از پیشوایان هدایت و سروری از سروران خاندان مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در میگذشت، کسی جنازهاش را تشییع نمیکرد و مرقدش را با گچ نمیآراست، اما وقتی دلقک یا بازیگر یا مطرب و یا قاتلی از خودشان میمرد، دادگران و قاضیان بر جنازهاش حاضر میشدند و رهبران و حکمرانان در مجالس سوگواریش مینشستند. مادی و سوفسطایی در کشورشان امنیت داشت و متعرض کسانی که کتابهای فلسفی را تدریس میکردند، نمیشدند، ولی هر شیعهای سرانجام به قتل میرسید و هرکس که نام فرزندش را «علی» مینهاد، خونش را به زمین میریختند.
با توجه به این موارد و جوی که حاکم شده بود، امام رضا(ع) ترجیح میداد امامت خودش را علنی نکند و فقط با عده معدودی از یارانش ارتباط داشته باشد. ولی وقتی بعد از چند سال، حکومت هارون الرشید به خاطر شورشهای مختلف ضعیف میشود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشکار میکند و به رفع مشکلات مردم در زمینههای اعتقادی و اجتماعی میپردازد.
خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله مینشستم، در حالی که دانشمندان مدینه بسیار بودند. هرگاه یکی از آنان در مسألهای در میماند، همگی متوجه من میشدند و سؤالات را نزد من میفرستادند و من پاسخ آنها را میدادم». بالاخره عمر هارون هم یک جایی به سر میرسد. وقتی که در سال 193 برای آرام کردن اوضاع شورش به منطقه خراسان میرود، در همان جا دار فانی را وداع گفته و در سناباد طوس، در یکی از اطاقهای تحتانی کاخ فرماندار طوس، «حمید بن قحطبه طائی» دفن میشود.
پسران هارون ـ امین و مأمون ـ بر سر حکومت، به دعوا و کشمکش با یکدیگر میپردازند. امین در بغداد قدرت را در دست میگیرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهی مینشیند. اختلاف بین این دو، پنج سال طول میکشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله میکند؛ امین را در سال 198 ه کشته و مأمون سرتاسر حکومت را به دست میگیرد.
ولی علویان و سادات مأمون را آرام نمیگذارند. آنها دیگر به تنگ آمده بودند. اولش ظلم و ستمهای هارون، بعد نارضایتی از پسرانش و حالا هم مأمون...
این گونه میشود که در نواحی عراق، حجاز و یمن شورش میکنند. آنان فقط یک چیز را میخواستند. حکومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگی تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت میکند. همیشه اولین سؤال موقع مرور این حادثه تاریخی این است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟
به خاطر اینکه با قرار دادن امام در کنار خود، یک جور مهر تأیید به اعمال و سیاستهای خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوتنامههای مأمون پاسخ منفی میدهد تا اینکه او دست به تهدیدی جدی میزند.
اسناد تاریخی، گویای اولین زمینههای سفر امام نیست و جزئیات بسیاری از مقدمات هجرت رضوی، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد. ولی با مطالعه اسناد موجود، این حقیقت مسلم است که از پیش مکاتباتی میان مرو و مدینه، صورت میگرفته و بر سفر امام به سوی مرو، اصرار بوده است.
مأمون علاوه بر دعوتنامهها، دو نفر از مأموران خود به نامهای رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را به مدینه میفرستد. آنها بعد از ورود به مدینه، مأموریت خودشان را برای امام(ع) اینطور عنوان میکنند:
«ان المأمون امرنا باشخاصک الی خراسان»
مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببریم.
امام رضا(ع) شخصی بود که نیرنگهای مأمون را میفهمید و شیوهها و دسیسههای او را میشناخت. زندانهای طولانی پدر را با همه تلخیها و رنجهایش بخاطر داشت و میدانست که مأمون کسی است که برادر خودش را میکشد و حالا هم از نگرانی حضور امام در بین مردم، نمیتواند آرام بگیرد.
بدین ترتیب امام رضا(ع) سفر آغاز کرد. سفری بدون رضایت خاطر، بدون دل خوش، باید با مدینه وداع میکرد، با مدفن پاک رسول خدا، با مردمی که او را بسیار دوست داشتند. برای اهل مدینه پدری مهربان بود. او نیازی به سفر جغرافیایی نداشت. او در جغرافیای دلها سفر کرده بود.
امام سفر را آغاز کرد. در حالیکه از آن اکراه داشت و وقتی میرفت خوب میدانست که مأمون با او چه خواهد کرد و خوب میدانست که در دلها جاودانه خواهد شد.
از مدینه تا مرو
دل کندن امام(ع) از مدینه خیلی سخت بود. حتی اگر یک بار در طول زندگیت مسافر سرزمین غریب شده باشی، باید این حس را بفهمی؛ مثل یوسف که از مدینه تا مرو مصر غریبه بود و با آن همه ثروت و جلال و شوکت، دلش میخواست به کنعان برگردد.
امام رضا(ع) در حالی با مسجد پیامبر خداحافظی میکرد که میدانست بازگشتی ندارد. شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا(ع) به سند خود از محول بجستانی نقل کرده است که امام رضا(ع) با پیامبر(ص) خداحافظی کرد، اما هر بار به سمت قبر بر میگشت و صدایش با گریه بلند میشد. به امام نزدیک شدم و به او تبریک گفتم. امام فرمود: من را رها کن! من از جوار جدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیرون میشوم و در «غربت» میمیرم.
آنچه امروز برای همه ما روشن است. ابتدا و انتهای سفر امام رضا(ع) است، اما اینکه امام در حد فاصل این دو نقطه، دقیقاً از چه مسیرهایی عبور کرده، کاملاً مشخص نیست و در آن اختلاف وجود دارد. تعیین خط سیر دقیق امام رضا(ع) به واسطه گزارشهای متعدد و گاه متناقض منابع، دشوار است
خط سیر هجرت امام رضا(ع)
کاروانهایی که از حجاز به قصد عراق حرکت میکردند، چه از راه مکه و چه از راه مدینه، در منزلی به نام «معدن نقره» به یکدیگر میرسیدند و از آن جا به یکی از دو مقصد بصره یا کوفه روانه میشدند. بیشتر قرائن و شواهدی که وجود دارد نشان میدهد که امام از طریق مدینه و معدن نقره راهی بصره شده و بعید به نظر میرسد که امام ابتدا به مکه رفته و بعد عازم سفر شده باشد.
یکی از دلایل این است که سفر امام عادی و به دلخواه خودشان نبوده است، بلکه تحت الحفظ بوده و طبیعی است که مأموران مأمون کوتاهترین مسیر را انتخاب کرده باشند تا هر چه سریعتر مأموریت خود را به انجام برسانند. بدیهی است با وجود راه مستقیم مدینه به بغداد که 134 فرسنگ بوده، مسیری انتخاب نشده که مسافت آن 355 فرسنگ بوده است.
دلیل دیگری که مورخان نقل کردهاند، این است که در سال 200 ه . ق که با سفر امام همزمان میشود، شرایط خاصی بر مکه حاکم بوده است. بین طرفداران مأمورن به فرماندهی رجا بن ابی ضحاک، ورقاء، جلودی و هارون بن مسیب از یک سو و مخالفان خلیفه به رهبری محمدبن جعفر، عموی امام رضا(ع) از طرف دیگر جنگ بوده است و مصلحت ایجاد نمیکرده که رجاء بن ابی ضحاک، امام رضا(ع) را وارد شهری کند که تا دیروز در آن شهر طرف جنگ بوده است.
و سومین دلیل این است که رجاء بن ابی ضحاک مأمور بود تمام حالات، رفتار و گفتار امام را در طول سفر زیر نظر داشته و برای گزارش به مأمون ارائه کند. در سفرنامهای که او به خلیفه ارائه داد، حتی به جنبههای روحی و اخلاقی امام رضا(ع) اشاره شده و تا جایی که ذکرها و دعاهای امام در نمازها هم از قلم نیفتاده است. به همین دلیل بعید به نظر میرسد که امام به مکه رفته باشد و ضحاک آن را در سفرنامه خود نقل نکرده باشد.
با وجود این دلایل، بعضی از منابع به خصوص تذکرههای متأخر، نوشتهاند که امام رضا(ع) همراه با امام جواد(ع) به مکه هم رفتهاند. امام رضا(ع) طواف خانه خدا را انجام میدهد و در پشت مقام ابراهیم(ع) نماز میگزارد. حضرت جواد(ع) که آن زمان کودکی هفت ساله بوده است، بعد از طواف به طرف حجرالاسود میرود و آنجا به مدت طولانی مینشیند. موفق یکی از یاران امام رضا(ع)، به حضرت جواد(ع) میگوید: «فدایت شوم! بلند شو تا برویم».
امام جواد(ع) میگوید: من فعلاً نمیخواهم از اینجا بلند شوم تا خداوند چه خواهد!
این جمله را که امام جواد(ع) میگوید، در صورتش یک دنیا غم و اندوه مینشیند. موفق پیش امام رضا(ع) میرود و جریان نیامدن امام جواد(ع) را به آن حضرت گزارش میدهد. امام رضا(ع) بلند شده، به حجر اسماعیل میروند و میفرمایند: «ای فرزند دلبندم! بلند شو تا برویم». امام جواد(ع) میگوید: «پدرجان چگونه بلند شوم در حالی که دیدم شما آنچنان وداعی با خانه خدا کردید که گویی دیگر بر نخواهید گشت». به هر حال امام(ع) در طول مسیر از «معدن نقره» گذشته، وارد منطقه قادسیه میشود. سرزمینی که در عصر خلیفه دوم، محل جنگ بزرگ میان مسلمانان و ایرانیان بود جنگی که سرانجام به پیروزی مسلمانان انجامید.
ابی نصر بزنطی میگوید: «در قادسیه خدمت حضرت رضا(ع) رسیدم، امام به من فرمود: اطاقی برای من اجاره کن که دارای دو در باشد، تا مراجعه کنندگان بتوانند به راحتی رفت و آمد کنند.
حضرت رضا(ع) پس از قادسیه به سمت بصره ادامه مسیر داد.
جلوگیری از ورود امام به کوفه
ترسهای مأمون پایان ناپذیر بود. ترس حقارت میآورد و حقارت، دسیسه و انتقام. مأمون در کشیدن نقشههایش تا آنجا پیش رفته بود که حتی مسیر سفر امام را از پیش طراحی کرده بود. او به روشنی از شوق شیعیان و علویانی که در کوفه به سر میبردند، نسبت به امامشان آگاه بود. به همین خاطر از کاروان امام خواسته بود، بدون اینکه از مناطق شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان عبور کند، با فاصله از آنجا عبور کرده و وارد بصره شود.
برخی نویسندگان مثل یعقوبی و بیهقی، مسیر امام را از طرف بغداد به سوی بصره دانستهاند؛ ولی این احتمال خیلی قابل اعتماد نیست. زیرا عبور امام از قادسیه توسط بیشتر نویسندگان قطعی دانسته شد و با این فرض و با توجه به شرایط جغرافیایی، بغداد نمیتواند در مسیر قرار گرفته باشد. ثانیاً در نقل بیهقی، از بیعت طاهر ذوالیمینین با امام رضا(ع) در هنگام عبور ایشان از بغداد، ذکر شده است که با توجه به مسأله ولایتعهدی امام در خراسان، درستی این نقل زیر سوال میرود. حتی برخی محققان، گذر امام از کوفه را نیز نقل کردهاند. سیدمحسن امین عاملی مینویسد: «بعضی روایات نشان میدهد که امام علی بن موسی الرضا(ع) و همراهان حضرت، از بصره به کوفه آمدهاند.»
و علامه مجلسی نیز رفتن امام به جانب کوفه را عنوان کرده است. اما شاید مقصود از سفر به بصره و کوفه سفر دیگری باشد که امام قبل از احضار به خراسان داشتهاند.
ورود امام به قم
برخی بر این باورند که امام رضا(ع) در طول این سفر از طریق اراک یا از راه اصفهان، به قم هم وارد شدهاند و به منزل شخصی رفتهاند که این مکان امروز به مدرسه رضویه یا مأموریه شهرت پیدا کرده. اما باید در نظر داشت که مأمون گذر امام را از شهرهای محل تجمع شیعیان ممنوع کرده بود. به همین خاطر حضور پیدا کردن امام در قم، سند محکم ندارد و از طرف دیگر منابع تاریخی هم آن را تأیید نمیکند.
محدث قمی با استناد به نقل سیدبن طاووس مینویسد: «حضرت رضا(ع) بنا به دعوت مأمون از مدینه به بصره آمده و با عبور از نزدیکی کوفه از راه بغداد وارد قم گردید.»
ولی نظریه مشهور این است که امام از اصفهان یا نزدیکی آن به سوی طبس و نیشابور عزیمت داشته است. ناصر خسرو هم در سفرنامه خود، راه معروف عراق تا خراسان را ـ که خودش نیز از همان مسیر سفر کرده است ـ ضمن نقشهای که ضمیمه سفرنامهاش است، چنین توصیف میکند:
« این مسیر از بصره آغاز و بعد از گذر از «شاطی عمان»، «ابله»، «عبادان»، «مهروبان»، «ارجان»، «اصفهان»، «کوه مسکیان»، «نایین»، «ده گرمه»، «رباط زبیده»، «چهارده طبس» به نیشابور منتهی میشود.
ورود امام به نیشابور
ورود امام به نیشابور
همه تاریخنگاران و محدثان ورود امام به نیشابور را تأیید کردهاند. شاید بهتر باشد درباره تاریخچه نیشابور کمی صحبت کنیم. نیشابور شهری است که در سال 23 هجری قمری، معاصر خلیفه دوم توسط ارتش اسلام فتح شد. البته بعضی نیز، فتح آن را رخدادی در سال 31 هجری قمری میدانند. نویسنده معجم البلدان مینویسد: «نیشابور شهری بزرگ و دارای فضایل بسیاری است. زیرا این شهر خاستگاه فضلا و مرکز علماست و در میان شهرهایی که من گردش کردهام، چونان نیشابور ندیدهام.»
نیشابور شهری است که در روزگار قدیم مرکز فرهنگی و علمی بزرگی محسوب میشد و بزرگانی از نقاط مختلف دور و نزدیک در آنجا اقامت داشته و به امور علمی و تحقیقاتی مشغول بودند. همچنین حاکم نیشابوری (متولد 405 هجری قمری) در کتاب تاریخ خود حتی از دانشمندان غیر ایرانی که در نیشابور اقامت داشتهاند، نام برده است و در کتابش از بعضی صحابه و تابعینی یاد کرده که در نیشابور زندگی میکردند و به نشر معارف دین می پرداختند.
امام رضا(ع) در سفر به خراسان، وقتی وارد نیشابور میشود، مورد استقبال مردم قرار میگیرد. مهمترین و معتبرترین گزارشی که از توقف حضرت رضا(ع) در نیشابور ضبط شده، روایت عبدالسلام بن صالح، ابوصلت هروی است که حدیث مشهور و معروف سلسلة الذهب را از امام رضا(ع) در نیشابور نقل میکند.
ولایتعهدی امام در خراسان
حضرت رضا (علیه السلام) پس از عبور از نیشابور و چند آبادی دیگر، بالاخره وارد مرو پایتخت مأمون شده و مورد استقبال و تکریم او قرار میگیرد. حالا دیگر مأمون خود را به اهدافش نزدیکتر احساس میکرد و میخواست نقشههایش را عملی کند.
او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومتش شده بود، از میان بردارد و برای محکم کردن پایههای قدرتش، محیط را امن و آرام کند. مأمون با مشورت وزیر خود، فضل بن سهل، تصمیم گرفت تا دست به نیرنگی سیاسی بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد کند و خودش از خلافت به نفع امام کنارهگیری کند. چون حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست. یا امام میپذیرفت و یا نمیپذیرفت و در هر دو حال برای مأمون و خلافت عباسیان پیروزی بود.
اگر میپذیرفت، بنابر شرطی که مأمون قرار داده بود، خودش ولایت عهدی امام را برعهده میگرفت و همین مطلب باعث میشد تا او پس از امام نزد همه گروهها و فرقههای مسلمانان، مشروعیت پیدا کند. مخصوصاً که برای مأمون آسان بود که در مقام ولایتعهدی، ـ بدون اینکه کسی مطلع شود ـ امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او برسد.
و اگر امام خلافت را نمیپذیرفت، ایشان را به اجبار ولیعهد خود میکرد که در این صورت باز هم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میشد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت، دلیل و توجیه خود را از دست میداد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساکن نگه دارد و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد تا هر حرکتی از سوی امام و شیعیانش را سرکوب کند.
همچنین او گمان میکرد که از طرف دیگر، شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد.
به همین خاطر مأمون بعد از استقبال از امام رضا (علیه السلام)، در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند، گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علی هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ندیدم.» و خلافت را به امام رضا (علیه السلام) پیشنهاد داد. امام رضا (علیه السلام) رو به مأمون کرده و گفت: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده، جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی.»
مأمون برخواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم کرد.»
وقتی مأمون مأیوس شد گفت: «پس ولایتعهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید.»
این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و ایشان قبول نمیکرد و میگفت: «از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد.»
اما مأمون بر این امر پافشاری کرد تا آنجا که مخفیانه و در مجلس خصوصی امام را تهدید به مرگ کرد و امام رضا (علیه السلام) فرمود: «اینک که مجبورم، قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با این شرط راضی شد.
امام رضا (علیه السلام)، دست خود را به طرف آسمان بلند کرده و فرمود: خداوندا! تو میدانی که مرا به اکراه وادار کردند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن، همانگونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.»
به هر حال، مقام ولایتعهدی به طور رسمی در ماه رمضان سال 201 هجری قمری اعلام شد و مأمون آن را به تمامی آفاق کشور اطلاع داد و به نام نامی حضرت رضا (علیه السلام) سکه زد و دخترش «ام حبیب» را به عقد آن حضرت در آورد و لباسها و پرچمهای سیاه را که شعار عباسیان بود، مبدل به سبز کرد. گرچه این قضیه تا حدودی اندوه علویان و شیعیان را تسکین داد، اما خشم عباسیان را برانگیخت و بغداد، مرکز تجمع آنان را متشنج کرد.
در مورد پذیرفتن ولایتعهدی از طرف امام، توجه به این مسأله خیلی مهم است که لازم بود امام رضا (علیه السلام) وجود خود را از مرگ نجات دهد تا بتواند در برابر حکومت تزویری مأمون بایستد و سیاستهای فرهنگی او را در هم شکند. مأمون شخصی بود مثل پدرش هارون، کشور اسلامی آن روز را عرصه تاخت و تاز اندیشههای کفرآلود کرده بود و به شدت فرهنگ بیگانه را ترویج میکرد. آنقدر که شبهات الحادی و افکار کفرآمیز بر سر زبانها افتاده بود. انگیزه مأمون از اینکار این بود که در میان مسلمانان آموزش علوم بشری و عقلی، شایع و رایج شود تا شاید از این طریق خاندان اهل بیت (علیهم السلام) کمتر مورد توجه قرار گیرند. همچنین کمبودهای علمی عباسیان در برابر خاندان امام پنهان مانده و نهایتاً ارکان حکومت عباسیان بیش از پیش تقویت شود.
اما همانطور که میدانیم امام رضا (علیه السلام) با سیاست مرموز آن در افتاد و از طریق گفتگو و مناظره با متفکران فلسفی و متکلمان درباری، از حقایق دین محافظت کرده و حقانیت خاندان خود را بر همه آشکار کرد.
اباصلت هروی میگوید: مأمون ولایتعهدی را به حضرت رضا (علیه السلام) و اگذاشت تا اینکه مردم بگویند: آن حضرت به دنیا روی کرده است و بدین ترتیب آن حضرت از دید مردم بر افتد، ولی چون این کار سبب ازدیاد وجاهت و منزلت امام شد، متکلمان را از شهرها فراخواند تا بلکه یکی از آنان، امام را مغلوب کند. اما در واقع این دانشمندان دیگر از یهود، نصاری، مجوس، صائبین، براهمه، ملحدان و مادیان و حتی برخی از فرقههای مسلمانان بودند که مغلوب میشدند و اقرار میکردند: سوگند به خدا که او سزاوارتر از مأمون به خلافت است.
مأمون که عرصه را بر خود تنگ میدید و بروز نارضایتی و تشنج را در میان عباسیان بغداد حس میکرد، تصمیم گرفت که پایتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. مأمون برای اینکه در پیش عباسیان و امیران عرب خودش را محبوب کند، «فضل بن سهل» ـ وزیر ایرانی خود ـ را در شهر سرخس کشت و هنگام توقف در طوس، نوبت آن شد که امام رضا (علیه السلام) را نیز از پای در آورد. به همین خاطر مجلسی ترتیب داد و در آن مجلس امام را با زهری کشنده مسموم کرد.
دوستداران امام پیکر ایشان را، به روستای سناباد (مشهد فعلی) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشید به خاک سپردند. مشهور است که امام رضا (علیه السلام) در سال 203 هجری قمری، در آخرین روز ماه صفر شهادت یافت.
امام جواد (علیه السلام) در مورد زیارت آرامگاه غریب پدرشان فرموده است:
«ضمنت لمن زار قبر ابی بطوس عارفاً بحقه الجنه علی ا... عزوجل»
ضمانت میکنم بهشت را برای کسی که پدرم را در طوس زیارت کند، در حالی که به حق او عارف و آگاه باشد.
منبع:سایت ایت الله بروجردی با کمی تلخیص
ممنون ۱۳ عزیز
به نام خدا
این که با کسی که بی قرار نیست
صبح و شب
گفتگو کنی که انتظار چیست
خنده دار نیست؟
....
خنده دار نیست؟
این که با کسی که در دلش قرار نیست
صبح و شب
گفتگو کنی که انتظار چیست؟
برگرفته از وبلاگ البدر
گریه دار است ۱۳ گریه دار.
مظلومیت علی را و فرزندش را و فرزندانش را دریاب
مظلومیت پسر عمش هم که علنی شد.
والله برخی فقط شعار می دهند! خدایا ما را و آنان را هدایت کن. آمین
به نام خدا
بله استاد عزیز واقعا گریه داره.اون هم چه گریه ای.
شرایط ما و دنیای ما.
کاری که ما در حق امام زمان غریبمون هم میکنیم خیلی گریه داره.واقعا ایشون غریب هستن.
راستش من که توی این شرایط بدجوری موندم.واقعا شرایط بدون بودن معصوم خیلی خیلی سخته
استاد منظور شما رو از این جمله متوجه نشدم(مظلومیت پسر عمش هم که علنی شد.)؟منظور چه شخصیتی است.حضوز ذهن ندارم الان.
یا علی
سلام
منظور حضرت محمد (ص) است که معمولا به این صورت به ایشان اسائه ادب نمی کردند و حد نگاه می داشتند.
به نام خدا
استاد عزیز
گفتین که مظلومیت علی(ع) و فرزندان پاکش را دریابیم.
نمیشود دریافت استاد.من به شخص نمیتونم.شخصیت هایی که عقل از درک عظمتشون عاجزه رو نمیشود دریافت که چه ظلمی به آنها شد.
ولی با این حال وظیفه ماست که هر طور شده پشت امام مظلوممان حضرت مهدی (عج) باشیم.
شرمنده ایم زدوست که دل نیست قابلش
باید برای هدیه سری دست و پا کنیم
به نام خدا
آمدم ای شاه ، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجأ در ماندگان دور مران از در و ، راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم اِذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست شوق وسبک خیزی کاهم بده
تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده
لشگرشیطان به کمین من است بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من با نظری ، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی جمله ی حاجات مرا هم بده
سلام به استاد عزیزمون
سلام به همگی
امیدواریم حالتون خوب باشه و روزگار بر وفق مراد.
پیشاپیش تولد امام رضا (ع) رو به همگی تبریک میگیم.
انشاا... امام رضا (ع) به داد همه ما برسه.
تو این روز برای ما هم دعا کنید.
یا علی
سلام
به نام خدا
سلام استاد
معلومه که حسابی سرتون شلوغه که نظرمون رو تایید نکردین
امیدواریم که همیشه سرگرم اینطور کارها باشید
رفتید اونجا فراموشمون نکنیداااا
اگه اولین باری که خونه خدا رو دیدید و یاد ما افتادید فقط به خدا بگید که "هم میدونی و هم میتونی"
استاد ازش بخواین همین امسال مارو هم بطلبه
راستی اگه اولین بارتونه که میرید تیپ تون بعد از برگشتن خیلی دیدنی میشه
انشالله میبینمتون
صندوقچه چی میشه؟
یک ماه تعطیل؟؟؟
بیشتر از این مزاحم نمیشیم
میدونیم که خیلی کار دارید
التماس دعا
سلام
ان شاالله
همان طور که می دانید ان شاالله یک ماهی به خاطر تشرف به حج نیستم و شاید نتوانم نظرات را سریع تایید کنم هر چند در هتلها اینترنت هست ولی شاید وقت نباشد که پیشاپیش عذرخواهی می کنم. در عوض اگر خدا بخواهد دعایتان می کنیم.
شما نظر بدهید. صندوقچه یادگاری است.
ممنون
به نام خدا
سلام استاد عزیز
خوش به سعادتتوت استاد.تازه فهمیدم که به حج مشرف شدین.انشالله که از لحظات بهترین استفاده رو ببرین.
ما هم کامنت میدیم و شما هم عجله ای برای تاییدشون نداشته باشین.واقعا باید در همچین سفرهایی که شاید دیگه برای انسان تکرار نشه قدر تک تک لحظات رو دونست.
خیلی خیلی برای همه ما دعا کنید
به نام خدا
سلام ۱۳ عزیز
امروز شنبه ۲۰ آبان ۹۱ است و تازه کامنتها را می خوانم
چون می بایست مخفی بمانی دیروز دعوت نبودی!
ممنونم
در حد خود همه عزیزان ذا دعا کردم مخصوصا اصحاب صندوقچه را
اگر خدا قبول کند.
سلام استاد
خسته نباشید
امیدوارم حالتون خوب باشه.
اگر وقت و حوصلش رو داشتید و نوبت به من هم رسید، تو نگاه اولتون من رو هم فراموش نکنید.
ممنون
به نام خدا
سلام
امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است
ممنون از همه
در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام
خصوصا اصحاب صندوقچه
گیله مرد میگفت : قرآن آبشاری از نور ؛ از آسمان بر زمین است ؛
راست میگفت ، باید هر روز جرعه ای نور نوشید ...
سلام
اومدم بزنم
hجبار زنان به حجاب در جمهوری اسلامی با اجبار زنان به بیحجابی در حکومت رضاخان چه تفاوتی دارد؟
...
که در جریان سفر حجتون قرار گرفتم
ایشالا قسمت متا هم باشه حتی یه نفر روز عرفه تو عرفات برامون دعاکنه....
فرصتو غنیمت میشمرمو از اینجا به دوستم منتظر سلام وتبریک عرض می کنم
به نام خدا
سلام
امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است
ممنون از همه
در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام
خصوصا اصحاب صندوقچه
به نام خدا
سلامی ویژه بر زائران خانه خدا
زیارتتان قبول
مارو که فراموش نکرده بودین؟؟؟
احتمالا الان دیگه باید ایران وطن عزیزمون باشید
مشتاق دیدارتونیم
انشالله به زودی میبینمتون
دوستون داریم
ایضا پیشاپیش بزرگترین عید شیعیان "غدیر خم" را به همه بالاخص زائرین سرزمین وحی تبریک میگوییم
یا علی
به نام خدا
سلام
امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است
ممنون از همه
در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام
خصوصا اصحاب صندوقچه
ممنون از شما
ان شالله نایب الزیاره بوده ام
زیارت قبول استاد
از خود گذر کنیم که این خوان آخر است این انقلاب بیمه عباس و اکبر است
تحریم می کنند که تسلیممان کنند غافل از اینکه دل به بلاها شناور است
به نام خدا
سلام
امروز یک شنبه ۲۱ آبان ۹۱ است
ممنون از همه
در حد توان ان شاالله نایب الزیاره بوده ام
خصوصا اصحاب صندوقچه
ممنون
ان شاالله قسمت شما بشود
به نام خدا
خدا رو شکر که استاد عزیز به سلامتی برگشتین.(درسته؟برگشتین؟)از اون کامنتی که نوشته بودین چون باید مخفی میموندی دعوت نشدی اینطوری فهمیدم.
خیلی خیلی شرمنده که دیر متوجه شدم وگرنه سعی می کردم که حتما در مراسم استقبال جناب عالی باشم.
(البته به صورت مخفی :)
.به دلم اومده بود که بیام صندوقچه.
البته اگر به یاد ما بودین خواست خدا بوده و انشالله که رب کریم دعا های بندگان خوبش مثل شما رو مورد عنایت قرار میده.
به امید موفقیت روز افزون شما
یا علی
سلام ۱۳ عزیز
در حد توان دعاگوی همه دانشجویان خصوصا اصحاب صندوقچه بوده ام
برخی هم به نام یادم بوده اند و جلوی چشمانم
اگر خدا بخواهد و اگر همو بپذیرد
به نام خدا
سلام استاد عزیزم
زیارتتون قبول حق باشه انشاا...
سلام
ممنون
ان شاالله قسمت شما بشود
به نام خدا
حکایت می کنند که دو نفر بر سر قطعه ای زمین نزاع می کردند و هر یک می گفت: این زمین از آن من است.
نزد حضرت عیسی علیه السلام رفتند.
حضرت عیسی علیه السلام گفت: اما زمین چیز دیگری می گوید!
گفتند : چه می گوید ؟
گفت: می گوید هر دو از آن منند !
منبع:وبلاگ ناگفته های دل
به نام خدا
عید پوریم جشن ایرانی کشی
قسمت اول
سفر به زوایای تاریک تاریخ ایران در گفتوگوی «جوان» با «ناصر پورپیرار» باستانشناس و محقق
حمید آهنگر
«ناصر پورپیرار» باستانشناس و محقق 70 ساله که در تهران متولد شده، با ساخت چند مستند و نوشتن کتابهای متعدد درباره تاریخ ایران، تاریخ نوشتههای دیگر را زیر سؤال برده است. او معتقد است اکثر تاریخ نویسان درباره ایران، یهودی بودهاند و با کتمان برخی حقایق بسیار مهم، مشتی دروغ تحویل ما دادهاند. با او درباره یکی از وقایع مهم تاریخ کهن ایرانی یعنی آنچه « نسلکشی زمان هخامنشیان» خوانده میشود به گفتوگو نشستهایم.
انگیزه شما از آغاز تحقیقات و سپس انتشار آنها در باره تاریخ ایران چه بود و چرا به اینجا ختم شده که تاریخ نوشتههای دیگران را زیر سؤال بردهاید؟
مجموعه مطالعات درازمدت زندگی، سؤالاتی را در مقابل انسان قرار میدهد. درباره تاریخ ایران، این سؤالها به دو بخش تقسیم میشود؛ اول اینکه چرا تمام مورخانی که درباره تاریخ ایران مطلب نوشتهاند همه به یک شکل و محتوا نوشتهاند، در حالی که درباره تاریخ کشورهای خودشان در اروپا و آمریکا هیچگونه توافق نظری ندارند. دوم اینکه صددرصد کسانی که وارد تحقیقات ایرانشناسی در حوزه باستانشناسی، اکتشاف، مرمت و تاریخ شدهاند، یهودیاند. تفاوتی نمیکند که متعلق به کدام کشور باشند. آلمانی، روسی یا فرانسوی دارای هر ملیتی باشند. یهودیاند.
مقصودتان این است که یهودیها از این تاریخنگاریها منافعی دارند؟
قطعاً. تعریف دیگری از حکومت هخامنشیان و روش حکومت کوروش در کتابهای این مورخان وجود ندارد و همگی یک چیز را نوشتهاند، حال آنکه درباره تاریخ کشور خودشان، هر کسی به یک شکل نوشته است. مثلاً مورخان اروپا درباره جنگ جهانی دوم نظر واحدی ندادهاند و هرکدام تئوری و فلسفهای دارند اما درباره ایران مورخان اروپایی و آمریکایی و متعلق به دیگر نقاط جهان، به سادگی فقط یک قصه میگویند و کلمهای پس و پیش نمیکنند. اینکه طبیعی نیست، اولین مسأله این است که این تاریخنوشتهها از یک مرکز واحد خارج شده و یک بلندگو داشته و در همان مرکز واحد تدوین و از آنجا پخش شده است، ضمن اینکه نمیتوانیم بپذیریم این مورخان یهودی به دلیل عشق و علاقهای که به تاریخ ایران داشتهاند، همگی یک قصه را تکرار کردهاند، چون بیان تاریخ ایران برای کنار زدن پردههایی است که در 2500 سال پیش بسته شده، اما یهودیها نمیخواهند این پردهها کنار برود.
چرا نمیخواهند پردهها کنار برود؟
پاسخ این چرا حالا روشن شده است. به دلایل بیشمار که اولین دلیلش بحث پوریم است.
پوریم دیگر چیست؟
واقعهای که در 2480 سال پیش اتفاق افتاده و همه ایرانیان به دست یهودیان قتل عام شدند. این مسأله نباید روشن شود، بنابر این یهودیان هرکاری میکنند تا بر این فاجعه سرپوش بگذارند.
اگر میشود ماجرا را شرح دهید؟
یکی از دو نام برجسته هخامنشیان، داریوش (داریوش اول) است که یک کتیبه دارد در بیستون. در این کتیبه داریوش ادعا میکند که 30 ملت در این محدوده با او میجنگیدهاند. این ملت 30 اسم دارند مانند ستگوشی، مودرایی، رخجی و اسمهایی که امروزه هیچکدامشان را نمیشناسیم. اصلاً نمیدانیم رخج یعنی کجا، چه مردمی و با چه محدوده گسترشی و سؤالات دیگر.
این 30 ملت در جایی از تاریخ ما گم شدهاند اما اسناد و مدارکی وجود دارد که اثبات میکند آنها در یک نسلکشی هولناک، از بین رفتهاند و به همین دلیل از خصوصیات این ملتها اطلاعاتی در دست نیست هر چند آثار زندگیشان در جایجای ایران وجود دارد که ما تاکنون در 10 نقطه آنها را کشف کردهایم.
گفتید که نسلکشی، کار یهودیان بوده است. سند یا اسنادی برای اثبات این ادعا دارید؟
تورات کنونی بهترین سند است. در تورات یک فصل کامل به پوریم اختصاص دارد. در تورات استر آمده است: ما (یهودیها) همه را کشتیم. در روز اول 78 هزار نفر را کشتیم. توجه داشته باشید که 78 هزار نفر برابر جمعیت 20 شهر آن زمان بوده است. این نسلکشی در سراسر ایران انجام شده اما حتی یک کلمه از آن در کتابهای تاریخی وجود ندارد. حتی اگر کلمه پوریم را در اینترنت جستوجو کنید فقط به شما اطلاعات میدهد که یک عید یهودی است. حال آنکه این عید که هر ساله در جهان برگزار میشود، سالروز ایرانیکشی است. در فرهنگ یهود، پوریم یعنی ایرانیکشی.
بر اساس مستند «تختگاه هیچکس» که شما ساختهاید پوریم مصادف است با زمان ساختن بنای تخت جمشید. چرا این اتفاق در این زمان رخ داده است؟
باید تاریخ هخامنشیان را ورق بزنیم تا حقایق روشن شود و بهترین سند هم تورات است و البته بنای نیمهکاره تخت جمشید و آثار باقیمانده از ایرانیان 2500 تا 5000 سال قبل. در تورات آمده است که بختالنصر حدود 2700 سال پیش، حمله سهمگینی به اورشلیم میکند و یهودیان را به اسارت میگیرد و همراه با ثروتهایشان به بابل انتقال میدهد. به دلیل طولانی شدن مدت اسارت، یهودیها در جایجای منطقه از افغانستان گرفته تا خراسان بزرگ و قفقاز پراکنده میشوند. آنگونه که در تورات نوشته، یهودیها به قبیلهای در پشت کوههای قفقاز بر میخورند که نیزهشان به خطا نمیخورد. ضربهشان در جنگ اشتباه نمیشود و قومی به شدت جنگجو هستند که رهبری به نام کوروش دارند. در مرحله بعد میبینیم که گفتوگوهایی میان یهودیان و کوروش وجود دارد که از کوروش میخواهند با حمله به بابل، آن را خراب کند و اسیران یهود و ثروتهایشان را نجات دهد و در عوض حاکم منطقه شود. کوروش نمیپذیرد. اما این خدای یهود است که از کوروش این مسأله را میخواهد. کوروش آماده حمله به بابل میشود. در اینجا لحن گفتوگوها تغییر میکند.
کوروش بابل را فتح میکند و یهودیان را نجات میدهد؟
بله. شبی که کوروش وارد بابل میشود، سران حکومت مست بودهاند. در تورات آمده که ما (یهودیها) آنها را مست کردیم، بنابراین بابل سقوط میکند و اولین بیانیه کوروش صادر میشود که تورات آن را منتشر کرده است. در این بیانیه آمده است که یهودیها میتوانند به سرزمینهایشان برگردند و ثروتهایشان را هم ببرند. نکته جالبی که وجود دارد این است که در تاریخهایی که برای ما نوشتهاند آمده که کوروش از فارس آمده اما در تورات به صراحت گفته شده که نیروی نجاتدهنده یهود از شمال میآید و شهرهایی که بر سر راه کوروش تا بابل نام برده شده، در شمال است نه سمت فارس که در جنوب واقع شده است.
با این حساب یهودیان نباید مردم ایران را کشته باشند.
اگر صبر کنید به آنجا هم میرسیم! در تورات هیچ نشانهای از کوروش پس از سقوط بابل مشاهده نمیشود. گمان من این است که کوروش در همان بابل به دست نگهبانان شهر کشته شده باشد. به هر حال پس از کوروش، فرزندان جای او را میگیرند اما قرارداد پدر با یهودیان را زیر پا میگذارند. ماجرای فرزندان کوروش که حالا میگویم در تورات آمده و یهودیان آن را قبول دارند. یهودیها به کمبوجیه لقب بختالنصر ثانی دادهاند.
همین جا بگویم که یهودیها از دو نفر به شدت متنفرند؛ یکی اسکندر و دیگری بخت النصر، چرا که هر دو اورشلیم را نابود کردند. از زمانی که اسکندر، اورشلیم را نابود کرد تا 2200 سال بعد یعنی پس از جنگ جهانی دوم که با مساعدت قدرتها، یهودیان به اورشلیم برگشتند، حتی یک ده را نتوانستند به عنوان مرکز اقتدار خود معرفی کنند.
کمبوجیه یهودیهایی را که در اورشلیم مشغول ساخت معبد بودند فراخواند و به افغانستان تبعید کرد، بنابراین یهودیان فرزندان کوروش را خطری برای خود میبینند. از اینجاست که شخصی به نام داریوش پیدا میشود. او از سرداران یهود است که فرزندان کوروش را میکشد و با کودتا، قدرت را در دست میگیرد. البته در کتیبه بیستون آمده که فرزندان کوروش خودکشی کردهاند اما اینکه علیه آنها کودتا کرده و با هفت سرباز وارد قصر آنها شده و به جای آنها نشسته را پذیرفته است.
بنابرنوشتههای کتیبه بیستون، منطقه علیه داریوش خیزش میکند چرا که موافق فرزندان کوروش بودهاند. خیزشها به جایی میرسد که غیرقابل کنترل میشود بنابراین یهودیها به وحشت میافتند که اگر شکست بخورند باید به بابل برگردند. در تورات استر نوشته که مردم منطقه تصمیم گرفتند هر یهودی را هرجا که پیدا کردند بکشند. ما دیدیم که اگر پیشدستی نکنیم آنها ما را نابود میکنند، البته داریوش از ابتدا یهودی نبوده اما بعدها به خدمت آنها درمیآید. این مسأله را شخصی به نام «کوسلر» در کتاب قبیله سیزدهم آورده است.
در کدام مناطق، آثار نسل کشی را یافتهاید؟
جیرفت، املش، کردستان،آذربایجان،ایلام و برخی مناطق دیگر جمعاً 10 نقطهای هستند که آثار پوریم در آن پیدا شده است.
محدوده ایران کنونی را که خارجیها ترسیم کردهاند. آیا پوریم فقط در همین محدوده بوده است؟
محدوده ایران کنونی به جز خراسان بزرگ و شرق عراق یا به عبارتی غرب بینالنهرین هم جزو مناطق پوریمزده است.
چه آثاری از ایرانیان آن زمان یافت شده است؟
در جیرفت، محیطی به مساحت 40 کیلومتر مربع، پوشیده از آثار عالیترین نمونههای زندگی است. جنازههای مردمان در میان خاکسترها رها شده و اشیا و اسناد زندگیشان همه جا پراکنده است. استر در کتابش میگوید:ما همه را کشتیم. سه جا در کتابش اشاره میکند که به ثروتهایشان دست نزدیم. در حفاریها عیناً چیزی را میبینیم که در تورات آمده است. همه را کشتهاند اما ثروتهایشان در کنارشان است، دلیلش این است که نمیتوانستند این همه ثروت را به اورشلیم ببرند، ضمن اینکه از این همه ثروت صرفنظر کردهاند تا قتل عام به گردنشان نیفتد.
به نام خدا
عید پوریم جشن ایرانی کشی
قسمت دوم
شاید به دلیل زلزله از بین رفته باشند. به هر حال برخی میگویند تورات دچار خدشه شده و همه جایش قابل قبول نیست؟
آیا یهودیها گفتند تورات قابل قبول نیست. اگر این حرف را بزنند که همه چیزشان بر باد میرود. آنها چنین ادعایی نمی کنند. درباره تورات بگویم که شامل پنج سفر اول است که از سوی خداوند به حضرت موسی (ع) وحی شده. بخش دوم تورات، ذیل نوشتههای ربیها و خاخامهاست. بیش از 30کتاب در تورات وجود دارد که تقدس قسمت اول را ندارد اما یهودیها آنها را جزو تورات میدانند. در این 30 کتاب مسائل تاریخی گذشته بر یهود آمده است و هیچ یهودی آن را رد نمیکند. بحث کوروش در چند کتاب از این مجموعه آمده و بحث پوریم فقط در تورات استر آمده است.
اما درباره دلیل از بین رفتن شهر باستانی نزدیک جیرفت که نمیدانیم نامش چه بوده و مردمانش به چه زبانی صحبت میکردهاند دو موضوع وجود دارد؛ یا زلزله یا جنگ. اگر یک زلزله 10ریشتری هم بیاید همه نمیمیرند. در زلزله بم که خیلی هم شدید بود 30 درصد مردم شهر فوت کردند و 70 درصد زنده ماندند. فرض کنیم در زلزله شهر باستانی 70 درصد مرده و فقط 30 درصد زنده ماندهاند. وانگهی زلزله آثار خرابی و تپه خاک برجای میگذارد. زندهماندهها، جنازه اهل خانه خود را بیرون میکشند و دفن میکنند و ثروت خود را برمیدارند و در جایی دیگر جمع میشوند و بازسازی را آغاز میکنند. نهایتاً پس از 300 سال شهر دوباره سرپا میشود، اما در نقاطی که زیرزمین پیدا کردهایم کوچکترین اثری از بازسازی وجود ندارد. خانههای سوخته، سقفهای فروریخته، اجساد دفن نشده و ثروتهای رها شده نشان از یک قتل عام دارد.
گفتید مردمان پوریمزده، بسیار توانا و ثروتمند بودهاند؟ از روی چه اسنادی این ادعا را میتوان ثابت کرد؟
از روی ظروف و مجسمههای به دست آمده از زیرزمین. روی ظروف آنها روی کل سطح آن، یک نقش آنقدر تکرار شده تا کل آن سطح را پر کرده است. این یک کار سوپرمدرن است. در دوران معاصر شخصی به نام «اچر» این کار را انجام داد اما پس از او دیگر کسی نتوانست این هنر را نشان دهد. اگر به موزههای جهان سری بزنید، گاوسفالی اکتشاف شده از «مارلیک» در منطقه املش در استان گیلان فعلی را میبینید. من تحقیق کردهام که بهترین سفالسازان فعلی جهان در لهستان هستند. اگر توانستند مانند این گاو را بسازند؟! محال است بتوانند. سؤال من این است که آن ملتی که این صنایع بیبدیل را داشتهاند کجا رفتهاند و چرا آن تکنیک نمانده است. املشی از 200 سال قبل دوباره سفال میسازد. مواد اولیهاش اشتباه است، لبههای بشقابی که ساخته یکنواخت نیست. با دست به آن لبه داده اما لعاب نتوانسته بدهد. پخت آن غلط بوده و خلاصه هیچ شباهتی به بشقاب 2500 سال قبل ندارد. اگر در 2500 سال قبل چنان سفالی ساخته در طول این سالها باید عالیتر شده باشد نه اینکه به صفر برسد. پس به این نتیجه میرسیم که این تولید مدت زیادی قطع شده است. وقتی آن منطقه را حفاری میکنیم با یک تولید و تکنیک بسیار پیشرفته مواجه میشویم. سؤال اینجاست که چه کسی اینها را زیرزمین فرستاده و با گذشت 2500 سال نمیخواهد راز آن برملا شود؟
در مستند «تختگاه هیچکس» میخواهید اثبات کنید که تخت جمشید یک بنای نیمه کاره است. آیا این مسأله هم به پوریم ربط دارد؟
بله. پوریم یک مسأله بنیانی است. اگر بخواهیم وارد بحث هخامنشیان بشویم قبول میکنیم که تخت جمشید یک بنای نیمهکاره است. چرا نیمهکاره رها شده است؟! چرا پس از مصرف این همه مواد اولیه و هزینه، ناگهان به حال خود رها شده است. آن وقت دنبال این چراها که میگردیم تاریخ، روشن میشود. بعد میپرسیم در جایی که هرگز بنایش تمام نشده چرا گفتهاند جشنهای بینالمللی میگرفتهاند. مگر در بنایی که سقف ندارد میتوان پرده آویزان کرد یا فرش پهن کرد. اگر اینجا نیمهکاره است چه کسی گفته که تخت جمشید را اسکندر آتش زد.
مگر بنای نیمهکاره ارزش آتش زدن دارد. درباره این مسأله باید مثل یک جستوجوگر عمل کرد نه یک ژورنالیست!
در فیلم مستند شما به عواملی چون نیمه ماندن حجاریها و دروازهها، سقف و کف نداشتن تخت جمشید به عنوان دلایل نیمهتمام بودن این بنا اشاره شده است. چه دلیل دیگری بر نیمهکاره رهاشدن این بنا و واقعه پوریم دارید؟
یک کتابی است به نام تخت جمشید که سه جلد است و هر جلدش حدود 10 کیلوگرم وزن دارد. این اثر اشمیت است.
اشمیت کیست؟
حفار اولیه تخت جمشید. او بازیافتهای اولیه خود را به صورت کتاب درآورده و عکسهایی که بیش از 100 سال پیش از این بنا گرفته شده را در آن گنجانده است. همه این عکسها در سایت دانشگاه شیکاگو وجود دارد. در کتابهای من و مستند «تختگاه هیچکس» هم به این مسأله اشاره شده که عکسها متعلق به دانشگاه شیگاگو است.
شما در فیلمتان ادعا کردهاید که گلنوشتههای زیگورات تخریب شده در زیر و کنار تخت جمشید را حفاران دانشگاه شیکاگو بردهاند تا اثری از زیگورات مذکور باقی نماند. با این حال چگونه حاضر شدهاند عکسهایش را در اختیار شما قرار دهند؟
شما اگر فیلم را دیده باشید، 150 هزار متر بنای خشت و گلی عیلامی همراه قبرستان مربوطه را نابود کردهاند. در اسناد بینالمللی و آییننامههای اکتشاف کسی حق ندارد یک خشت را دو نیم کند. اگر هم این کار را کرد باید مثل اولش آن را درآورد و بگذارد سرجایش چطور و با اجازه چه کسی اینها 150 هزار متر بنای یونیک عیلامی را نابود کردهاند؟ آقایان تصور نمیکردند که مهار از دستشان خارج شود. فکر نمیکردند یک روزی این سؤالها در این کشور مطرح شود، چون خودشان بنیان تحقیقات تاریخی را در این سرزمین گذاشتند.
مطمئن بودند که چنین کسی یافت نخواهد شد که در مقابل اینها، این سؤالات را بگذارد، بنابراین آن عکسها را هم منتشر کردند، ولی هیچ وقت فکر نمیکردند این عکسها علیه خودشان استفاده شود.
البته برخی تصاویر شبیه نقاشی است.
جز یکی دو تا، بقیه عکس است. آن یکی دو نمونه هم مربوط میشود به کتاب «ینبور» که متعلق به 240 سال قبل است. آن زمان دوربین عکاسی نبوده است، با این حال 98 درصد تصاویری که در فیلمها نشان دادهایم، عکس است.
بحث ما کمی به حاشیه رفت. چه شد که تخت جمشید نیمهکاره رها شد؟
وقتی داریوش از پس آن 30 ملت متمدن برنیامد و یهودیان نقشه قتل عام آنها را کشیدند طبیعی بود که کسی زنده نماند، بنابراین کسانی که روی تخت جمشید کار میکردند همگی کشته شدهاند.
آیا کسانی هستند که در نیمهکاره بودن تخت جمشید با شما همعقیده باشند؟
چند سال پیش من از نظام مهندسی ایران، هیأتی را به تخت جمشید بردم. افراد استخوانداری میان آنها بودند. از آنها یک نظریه گرفتم که اینجا نیمهکاره رها شده است. همه این افراد صاحبعنوان هستند و نظریهای دارند که منتشرش کردم. این افراد پس از بازدید گفتند که محوطه تخت جمشید حین کار، به زور تعطیل شده است. این زور یعنی اینکه آن حجارها، در حال کار روی بنا کشته شدهاند.
تخت جمشید متعلق به کدام پادشاه هخامنشی است؟
بنای نیمه کاره تخت جمشید در زمان خشایار شا ساخته میشد. که ناگهان کار ساخت آن متوقف میشود. شما یک کتیبه از داریوش که پدر خشایار شا باشد، پیدا نمیکنید اما از اردشیر دوم و داریوش سوم کتیبه وجود دارد. نکته مضحک اینجاست که تخت جمشید قابل سکونت نبوده اما داریوش سوم 200 سال پس از آغاز ساخت این بنا در زمان خشایار شا کتیبه دارد. آیا اینها حقهبازی، توطئه و جعل تاریخ نیست؟! لازم نیست از تخت جمشید بیرون بروید. همان را وقتی آنالیز کنید و زوم نمایید روی موضوعات آن، معلوم میشود که تاریخ ایران مثل یک بازی دومینو است. وقتی خشت اول میافتد، تا آخر همه تاریخ را خراب میکند.
این طور جلو برویم بخش زیادی از تاریخ ایران زیر سؤال میرود؟!
اگر تاریخی را به دروغ نوشته باشند و آن را تغییر ندهیم، خیانت است. یک محقق باید درباره ابهامات تحقیق و راز آنها را کشف کند.
یک مثال از دروغهای تاریخ ایران دارید؟
یکی همان مسأله برگزاری جشنها در قصر نیمهکاره تخت جمشید است که گفتم. دوم اینکه میگویند حجاریهای نشان داده شده که ملتها دارند هدیه میآورند. مسلماً اتفاق نیفتاده است برای اینکه باید معلوم شود این ملتها در کجا و برای چه کسی هدیه میآورند. وقتی بنا، سقف ندارد، پس این حجاریها، تصور است نه واقعیت. ظرف و نیزهاش هم تصور است. اینها بحثهای پچیدهای نیست که فهم آن دشوار باشد.
با توجه به اینکه، تخت جمشید و هخامنشیان به عنوان واقعیتهایی محکم جاافتادهاند، دیگر چه جای بحث درباره موارد ادعایی شما باقی میماند؟
من از شما یک سؤال دارم. چرا تلویزیون ایران «تختگاه هیچکس» را نشان نمیدهد و میزگردی با حضور صاحبنظران ملی ترتیب نمیدهد تا درباره این مستند اظهار عقیده بکنند.
شاید دلیلشان این است که مستندهای شما را سرهمبندی شده میدانند. چه پاسخی دارید؟
مستند، مستند است. اگر کسی ادعا کرد که یک فیلم مستند، ساختگی است باید اثبات کند اما اگر نتوانست باید آن را بپذیرد. کسی نمیتواند درستی مستندهایی چون «تختگاه هیچکس» را رد کند. وقتی نتیجه بررسیها این میشود که کتبیههای پاسارگاد و نقش رستم، 60 سال قبل کنده شده، چیز دیگری بگوییم و به تصویر بکشیم؟!
اگر قبول کنیم که این نوعی تاریخسازی است، چه هدفی پشت آن خوابیده است؟
یهود همواره یک لباس ژنده مظلومنمایی بر تن میکند تا بگوید در همیشه تاریخ مورد ظلم واقع شده است. چون نمیتواند اعتراف کند که در 2480 سال پیش یک تمدن با قدمت بالا را با آن تواناییهای شگرفت به گورستان فرستاده است، چرا که موجودیت خود را از دست خواهد داد. کوششی که برای ساختن تاریخ ایران به کار رفته، نوعی ماله کشیدن به آن قتلعام است. میخواهد شما نپرسید اگر ایران خالی از سکنه بوده پس اشکانیان و ساسانیان چیست. میخواهد نقش هخامنشیان و یهود در پوریم مخفی بماند. میخواهد ندانیم بر سر کوروش که مقامش در تورات از حضرت موسی(ع) بالاتر عنوان شده چه آمد. بر سر فرزندان او چه آمد. ندانیم که یهود با نسلکشیاش در ایران، جهان را 3 هزار سال به عقب برد. اگر چنین نمیشد ایرانیان 1500 سال قبل یعنی 100 سال پیش از اسلام، بر انواع امراض غلبه کرده و عمر بشر را بسیار طولانی میکردند.
آنها در تورات از کوروش و هخامنشیان چیزهایی نوشتهاند و در تاریخ ما چیزهای دیگری آوردهاند. آیا نمیدانستهاند تورات چه نوشته است. همسر ویل دورانت که 28 جلد کتاب تاریخ تمدن نوشته، یهودی بوده است. آیا از وجود تورات، بهخصوص تورات استر بیاطلاع بوده است.
برخی ملاک تمدن را وجود حکومتهای مقتدر میدانند. شاید دلیل اینکه تاریخ قبل از 2500 سال را جزو تمدن به حساب نمیآورند همین باشد.
اولاً وجود صنایع پیشرفته در ایران در حفاریهایی که انجام شده، کاملاً اثبات شده است. آیا وجود این تولیدگران و توانمندی نشانه تمدن نیست؟! ثانیاً چه کسی اجازه داده درباره وجود یا نبود حکومتهای مقتدر تحقیق شود. از کجا معلوم که حکومت مقتدری بوده یا نبوده است.
گفته میشود که در 4 هزار سال قبل، مادها حکومت مقتدری داشتهاند.
دروغ میگویند. مادها وجود نداشتهاند. تنها یک کتاب درباره مادها نوشته شده است، آن هم توسط یک روس به نام «دیاکونوف» که در مقدمهاش آورده. ما تاکنون درباره تجمع ماد نام به اندازه پرمگس اسناد به دست نیاوردهایم. آن وقت 400 صفحه کتاب راجع به ماد نوشته است. یکی نیست بگوید تو که هیچ سندی پیدا نکردهای و در مقدمه کتابت اعتراف کردهای چگونه 400 صفحه کتاب نوشتهای؟! شما با توطئه روبهرو هستید نه فرهنگ!
برخی میگویند ارگ بم، بنایی 6 هزار ساله است، بنابراین باب تحقیق درباره قبل از 2500 سال آنقدرها هم بسته نیست.
چه کسی ادعا کرده ارگ بم 6 هزار ساله است؟ کسی که این ادعاها را میکند باید دورانشناسی بداند. اینکه در 12 هزار سال قبل یا 10 هزار سال قبل یا 8 هزار سال قبل چه خبر بوده است؟ در 6 هزار سال پیش جوامع انسانی وجود نداشت. انسانها پراکنده زندگی میکردند. آن وقت چگونه ممکن است بنایی 6 هزار ساله همچون ارگ بم که مرکز حکومت بوده، وجود داشته باشد.
هدف شما از ارائه این بحثها، فیلمها و کتابها چیست، آن هم در زمانی که مردم این تاریخ موجود را پذیرفتهاند؟
پوریم یک واقعیت تاریخی است و دولت جمهوری اسلامی ایران باید این پرچم را در جهان بلند کند. به عنوان ملتی که بیش از همه از ناحیه پوریم آسیبدیده، باید این مسأله را علنی سازد. اما انگار یهودیها با قدرتی بیشتر از قبل تمام سیستمهای خود را در کشور ما بازسازی کردهاند و بیشترشان هم در بخش فرهنگی هستند که اجازه یهودیزدایی از تاریخ ما را نمیدهند.
تمدن ایران قبل از پوریم به چند هزار سال قبل مربوط میشود؟
4تا 5 هزار سال قبل. شما اگر به شهر باستانی مارلیک در شمال ایران سری بزنید متوجه میشوید که یک سیستم تولید با طراحی فوق ممتاز هندسی- ریاضی وجود داشته که به دست یهود نابود شده است.
خواسته شما از مسئولان و صاحبان اندیشه چیست؟
اگر دلسوز تاریخ و فرهنگ ایران هستند، پرچم پوریم را بلند کنند، نه اینکه بودجههایشان را صرف صاف کردن کف یک بنای نیمهکاره که برای فراموشی جنایات یهودیان است، کنند. اجازه دهند که لااقل درباره بحث پوریم و نیمهکاره بودن تخت جمشید و برخی بناهای دیگر، اظهار نظر شود. روشنفکران ما اگر روشنفکرند نباید در مقابل یک تحقیق، اینگونه جبهه بگیرند.
منیع:وبلاگ ناگفته های دل
سلام
استاد زیارتت قبول
رفتم adsl رو دوباره فعال کردم
به مرتضی سلام -به منتظر سلام-به خانم رحیمی نژاد سلام-به محسن سلام-به 13 سلام
دیر و دور اومدم شرمندم -ماشاا... بزنم به تخته آقا پارسا چقدر بزرگ شده وچه بیاد موندنی و با ارزش شده نقاشیهاش -به یادموندنی تر از ریال و با ارزش تر از دلار-دوست داشتنی هستید
سلام امین
خوشحال شدم آمده بودی آن هم با خانمت
تبریک می گم
یادم نیست-حدودا 1سال پیش بود تو پارک داشتم خاطرات خوب و بدم رو مرور می کردم - یه صدای شیرین دخترکی رو واسم شنیدنی کرد-آقا آقا تو رو خدا دعا می خری-نگاش کردم چشماش واقعا زیبا بود
اسمت چیه؟فاطمه 4 تا بخر تخفیف می دم-
کلاس چندمی فاطمه بیا اینجا بشین؟ چهارم تو دعا نمی خری می خوام برم-گفتم هر چهار تا شو می خرم-تا اینجاش هیچی اما یه حرفیش هنوز مث پتک تو ذهنمه گفتم فاطمه یه عکس ازت بگیرم-گفت باشه اگه 500 تومان بدی واست تو عکس مقنعمو برمیدارم -ازش عکسی ندارم-وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم…راستی چرا باید ما فقط نگاه کنیم؟خدایا یا برگرد عقب یا خیلی برو جلو -اینجا اینجور زندگی واسه بعضی ها سخته
سلام امین
مشتاق دیدار.
به نام خدا
سلام استاد عزیز و بقیه دوستان
امین خان سلام
ریان بن شبیب گوید:
در روز اول محرم خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیدم، فرمود: اى فرزند شبیب آیا روزه هستى؟ گفتم: روزه ندارم
امام فرمود:
در این روز زکریا دعا کرد و از خداوند خواست تا به او فرزندى بدهد، خداوند دعاى او را اجابت فرمود و به فرشتگان امر کرد تا هنگامى که زکریا در محراب مشغول عبادت است وى را مژده دهند که خداوند به او فرزندى خواهد داد، اینک هر کس امروز روزه داشته باشد و از خداوند هر چه بخواهد مورد اجابت قرار خواهد گرفت همان طور که دعاى زکریا مستجاب شد.
ای پسر شبیب همانا محرم ماهی بود که اهل جاهلیت هم ظلم و قتال را در آن تحریم کرده بودند ولی این امت نه حرمت این ماه را نگه داشتند و نه حرمت پیامبرشان را. ذریه او را کشتند و زنانشان را اسیری بردند و اموالشان را غارت کردند پس خداوند هیچگاه آنان را نبخشد.
اى فرزند شبیب اگر مىخواهى بر کسى گریه کنى برحسین بن على گریه کن که او را مانند گوسفند سر بریدند، و هیجده نفر از خاندان او را که مانند آنها در زمین نبود با وى کشتند، آسمان و زمین براى کشته شدن او گریه کردند.
چهار هزار فرشته براى یارى کردن او فرود آمدند و او را کشته یافتند، و آنها محزون و غبار آلود درکنار قبر او میباشند تا وقتى که قائم قیام کند، در هنگام ظهور قائم آن فرشتگان وى را یارى مىکنند و شعار آنان «یا لثارات الحسین» مىباشد. در آن هنگام از آسمان خاک و خون خواهد بارید.
اى فرزند شبیب اگر گریه کنى بر حسین بن على تا اینکه اشکهایت بر گونههایت جارى شود، خداوند همه گناهان تو را مىآمرزد، بزرگ باشد یا کوچک اندک باشد یا زیاد اى فرزند شبیب اگر میخواهى خداوند را ملاقات کنى در حالى که گناه نداشته باشى حسین را زیارت کن.
اى فرزند شبیب اگر میخواهى در بهشت جاى گیرى و با محمد و آلش همنشین گردى قاتلان حسین را لعنت کن.
اى فرزند شبیب اگر میخواهى ثواب شهداى کربلا را داشته باشى، هر گاه آنها را یاد کرد بگو: یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً
اى فرزند شبیب اگر میخواهى با ما در درجات بلند قرار گیرى، در هنگام اندوه ما اندوهگین باش، و در وقت خوشحالى ما خوشحالى کن اکنون به ولایت ما چنگ زن و بدان اگر کسى سنگى را دوست داشته باشد خداوند روز قیامت او را با همان سنگ محشور میکند
مسند الإمام الرضا علیه السلام، ج2، ص27
منبع:http://aghlaniyat14.blogfa.co
استاد یه سوال
نظر شما در مورد واقعه پوریم چیست؟یعنی واقعا راسته؟
سلام
نمی دانم اطلاعی ندارم اما از این قوم پرمدعای لافزن و دروغگو که فقط خود را برتر می بینند (منظور صهیونیستها هستند نه کلیمیان واقعی) هر چه بگویی بر می آید تاریخ سازی و تحریف تاریخ که سهل است.
سلام استاد وقت بخیر
دو شاگرد پانزده ساله ی دبیرستان نزد معلم خود آمده و پرسیدند :
- استاد اصولا منطق چیست ؟
معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟ هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه ! معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟ حالا پسرها می گویند : تمیزه ! معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید : خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟ یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه ! معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟ بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو ! معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد! شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق ! و از دیدگاه هر کس متفاوت است.
سلام امین دانا
سلام به خدای (صاحب) این صندوقچه و سدام بر خدایان (صاحبان) این کلبه
یادم باشد دفعه بعد اگر زخم خوردم نمکش را مزه مزه کنم. حتما اشناست.
-----------------------------------
یه زمان فک می کردم خیلی بارم هست-- گذاشتم زمین تا کمر درد نگیرم یهو
-----------------
یکی می گفت همون جایی که تو درس خوندی من استادش بودم
---------------
ببین گوینده کلمات اگه عزیز نباشه --احتمالا کلمات نمی تونه آزاذت بده
------------
استعدادها یا انتخابها به نظرت کدوم یکی سرنوشت آدم رو می سازه؟
--------------
کمی فکر کن افرادی در زندگی هر کس هست که لایق شنیدن این جمله هست که با یک خداحافظی خوشحالم می کنی.
------------------
گناهی که پشیمانی بیاورد بهتر از عبادتی است که غرور بیاورد
----------------------------
خیلی هنره که یاد بگیرم تموم کردن داستانی را که هنوز شروع نکردم.
---------------
قشنگه آدم واسه خودش زنده هست و واسه خودش زندگی می کنه نه برای نمایش زندگیش به دیگران
-------------------------
برای خوشبخت شدن و خوشبخت کردن یه آدم فقط کمی شعور نیازه همین
---------------
برای دیوانه بودن کافی است خودت باشی، با همان خنده هایی که از ته دل می کنی ...
پس بی خیال غمو غصه همین الان به ترک دیوار بخند ببین چه معجزه ای میکنه
سلام
قشنگه آدم واسه خودش زنده هست و واسه خودش زندگی می کنه نه برای نمایش زندگیش به دیگران
به نام خدا
توقعات امام زمان از شیعیان
پرهیز از افراط و تفریط:
امام زمام (عج) در توقیعی می فرمایند:
«تقوا پیشه کنید، تسلیم ما باشید و کار را به ما واگذارید که بر ماست شما را از سرچشمه سیراب بیرون آوریم چنانکه بردن شما به سرچشمه از سوی ما بود ... به سمت راست میل نکنید و به سوی چپ نیز منحرف نشوید.» (1)
توجه به آن حضرت همراه با محبت
امام زمان (ع) در توقیع شریفی خطاب به شیعیان می فرمایند: «توجه خود را همراه با محبت و دوستی به سوی ما قرار دهید و در مسیر دستورات روشن و قطعی دین حرکت کنید که همانا من برای شما خیرخواهی می کنم و خداوند گواه است بر من و شما و اگر نبود علاقه ما به نیکو بودن شما و رحمت و مهربانیمان بر شما، به سخن گفتن با شما نمی پرداختیم.»(2)
ولایت حضرت علی (ع)
در تشرف مرحوم علی بغدادی (ره) در مسیر کاظمین، ایشان پرسش هایی را از محضر امام زمان (ع) می پرسد از جمله می گوید:
پرسیدم: «روزی نزد مرحوم شیخ عبدالرزاق که مدرس حوزه بود، رفتم. شنیدم که بر روی منبر می گفت: کسی که در طول عمر خود روزها روزه باشد و شب ها را به عبادت به سر برد و چهل حج عمره بجای بجای آورد و در میان صفا و مروه بمیرد ولی از دوستداران و محبان و موالیان امیرالمؤمنین (ع) نباشد برای او چیزی محسوب نمی شود.» امام زمان (ع) فرمودند: «آری والله برای او چیزی نیست.»
توسل به حضرت زینب (ع) جهت تعجیل در فرج
در تشرف آقا شیخ حسن سامرایی (ره) در سرداب مقدس، حضرت فرمودند: «به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمه ام حضرت زینب (ع) که فرج مرا نزدیک گرداند.» (3)
عرضه اعمال به محضر مقدس امام زمان (عج)
در تشرف مرحوم شیخ محمد طاهر نجفی (ره) خادم مسجد کوفه، حضرت می فرمایند: «آیا ما شما را هر روز رعایت نمی کنیم؟ آیا اعمال شما بر ما عرضه نمی شود؟»
شیعیان چرا ما را نمی خواهند؟!
مرحوم حاج محمد علی فشندی تهرانی (ره) می گوید که در مسجد جمکران سیدی نورانی را دیدم، با خود گفتم این سید در این هوای گرم تابستانی از راه رسیده و تشنه است ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد و گفتم: آقا! شما از خدا بخواهید تا فرج امام زمان (ع) نزدیک گردد. حضرت فرمودند: «شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند. اگر بخواهند و دعا کنند فرج ما می رسد.»
اخلاص در عمل
یکی از علمای بزرگ اصفهانی می گوید: «شبی در عالم رؤیا امام زمان (ع) را دیدم. به ایشان عرض کردم چه کنم که به شما نزدیک شوم؟» فرمودند: «عملت را عمل امام زمان (ع) قرار بده.» من به ذهنم رسید که یعنی در مورد هر کاری ببین اگر امام زمان (ع) این کار را می کند تو هم انجام بده. پرسیدم: «چه کنم که در این امر موفق باشم؟!» فرمود: «الاخلاص فی العمل؛ یعنی، در کارهای خود اخلاص داشته باش.»(4)
بردباری و شکیبایی
در تشرف مرحوم سید کریم پینه دوز (ره) از اخیار تهران که در خانه اجاره ای زندگی می کرده است و با پایان یافتن مدت اجاره دچار رنج و زحمت می گردد ضمن اینکه به او بشارت می دهند، نگران نباشید منزل درست می شود می فرمایند: «دوستان ما باید در فراز و نشیب ها شکیبا و بردبار باشند.»(5)
ادامه
تحصیل معارف اهل بیت (ع)
مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی (ره) که سال ها در نجف اشرف نزد علمای بزرگ دانش آموخته بود و اجازه اجتهاد از مرحوم آیت الله نایینی (ره) داشت و به دنبال درک حقایق، مباحث فلسفه را نزد استادان فن تا بالاترین رتبه خوانده بود؛ می گوید: «دیدم دلم آرام نگرفته و به درک حقایق عالم توفیق نیافته ام. رو به عرفان آوردن و مدتی از محضر استاد عارفان و سالکان آقا سید احمد کربلایی (ره) استفاده می کردم تا از نظر ایشان به حد کمال قطبیت و فناء فی الله رسیدم. اما دیدم این مطالب و این رفتارها با ظواهر قرآن و سخنان اهل بیت علیهم السلام موافق نیست و به آرامش و اطمینان قلب نرسیده بودم.» مرحوم میرزا مهدی اصفهانی (ره) تنها راه نجات را در توسل به پیشگاه حضرت مهدی (ع) می بیند، به همین جهت می گوید: «خود را از بافته های فلاسفه و افکار عرفان خالی کردم و با کمال اخلاص و توبه به آن حضرت توسل پیدا کردم. روزی در وادی السلام نزد قبر حضرت هود و صالح علیهماالسلام در حال تضرع و توسل بودن که حضرت صاحب الزمان (عج) را مشاهده کردم.» ایشان فرمودند: «طَلَبُ المَعارِفِ مِن غَیرِ طَریقِنا اَهل البیت مُساوِقَّ لِلأنکارنا و قَد اَقامنی الله و انا الحُجّه بنُ الحسن؛ یعنی، جست و جوی معارف و شناخت طریق از غیر مسیر ما اهل بیت طهارت مساوی است با انکار ما و همانا خداوند مرا برای هدایت بشر برپا داشته است و من حجه بن الحسن هستم.» مرحوم اصفهانی (ره) می گوید: «پس از آن از فلسفه و عرفان بیزاری جستم و تمامی نوشته های خود را در این موارد به رودخانه ریختم و به سوی قرآن و احادیث پیامبر (ص) روی آوردم.»
کمک به مردم
در توقیعی شریف، به مرحوم آیت الله العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی (ره) دستور دادند: «اُرخِص نَفسَک وَ اَقبِل مجلِسَک فِی الدِّهلیز واقضِ النّاس نحن نَنصُرکُ؛ یعنی، خودت را برای مردم ارزان کن! و در دسترس همه قرار بده و محل نشستن خود را در دهلیز خانه ات قرار بده تا مردم سریع و آسان با تو ارتباط داشته باشند و حاجت های مردم را برآورد، ما یاریت می کنیم.»(6)
توجه به پدر و مادر
در احوالات یکی از محبان و شیعیان آمده که پدر پیری داشت و بسیار به او خدمت می کرد. ایشان شب های چهارشنبه به مسجد سهله می رفت اما پس از مدتی این کار را ترک نمود. دلیل آن را پرسیدند، گفت چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم در شب آخر نزدیک مغرب تنها به مسجد سهله می رفتم عرب بیابانی را دیدم سوار بر اسب که سه بار به من فرمود: «از پدرت مراقبت کن.» من فهمدیم که امام زمان (ع) راضی نیستند من پدرم را بگذرام و به مسجد سهله بروم.(7)
توسل به قمر بنی هاشم (ع)
از مرحوم آیت الله مرعشی نجفی (ره) نقل شده است که یکی از علمای نجف اشرف که به قم آمده بود می گفت: «مدتی برای رفع مشکلی به مسجد جمکران می رفتم و نتیجه نمی گرفتم روزی هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم مولا جان! آیا بد نیست با وجود امام معصوم (ع) به علمدار کربلا قمر بنی هاشم (ع) متوسل شوم و او را در نزد خدا شفیع قرار دهم؟!» در حالتی میان خواب و بیداری امام زمان (ع) فرمودند: «نه تنها بد نیست و ناراحت نمی شوم بلکه شما را راهنمایی می کنم که چون خواستی از حضرت ابوالفضل العباس (ع) حاجت بخواهی این چنین بگو: یا أبالغوث ادرکنی.»(8)
احترام به قرآن
در تشرفی که برای مرحوم حاج شیخ محمدحسن مولوی قندهاری در حرم مطهر ابوالفضل العباس (ع) روی داده است ایشان می گوید دیدم قرآنی روی زمین بر سر راه افتاده است به من فرمودند: «هوشیار باش و به قرآن احترام کن. من خم شم و قرآن را برداشتم و بوسیدم و در قفسه گذاشتم.»(9)
خدمت به محرومان
آقای محمد علی برهانی می گوید در خرداد 1358 هـ.ق برای رسیدگی به مردم محروم منطقه فریدن رفته بودم. هنگام بازگشت ماشین خراب شد و در بیابان تنها ماندم. دیدم چاره حز توسل به مولایم حضرت صاحب الزمان (ع) نیست، به آن حضرت متوسل شدن و گفتم: «یا اباصالح المهدی! ادرکنی.» ناگهان وجود مبارک امام زمان (ع) تشریف آوردند و ضمن بشارت به آمدن وسیله نقلیه فرمود: «ما هم اینجا رفت و آمد می کنیم. شما هم خیلی مأجورید چون خدمت به محرومین می کنید. و این روش جدّم حضرت علی (ع) است. تا می توانید در حدّ تمکّن به این طبقه خدمت کنید و دست از این کار بر ندارید که کار خوبی است.»(10)
روضه حضرت ابوالفضل (ع)
در تشرّف آقای محمد علی فشندی تهرانی (ره) پس از اینکه نماز امام حسین (ع) در شب هشتم ذیحجه را به او یاد می دهند حاج محمد علی می پرسد: «فردا شب امام زمان (ع) در چادرهای حجاج می آید و به آنان نظر دارد؟» فرمود: «در چادر شما می آیند چون فردا شب مصیبت عموریم حضرت ابوالفضل (ع) در آن خوانده می شود.»(11)
ایران شیعه، خانه ماست
مرحوم آیت الله میرزا محمد حسن نائینی (ره) در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس خیلی نگران بودند از این که کشور دوستداران امام زمان (ع) از بین برود و سقوط کند. شبی به امام عصر (ع) متوسل می شود و در خواب می بیند دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است و در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آنها خراب می شود. مرحوم نائینی چون این صحنه را می بیند بسیار نگران می شود و فریاد می زند: «خدایا، این وضع به کجا خواهد انجامید؟» در همین حال می بیند حضرت ولی عصر (ع) تشریف آوردند و با دست مبارکشان دیوار را که در حال افتادن بود گرفتند و بلند کردند و دوباره سر جایش قرار دادند و فرمودند: «اینجا (ایران شیعه)، خانه ما است. می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ما نگهش می داریم.»(12)
مواظبت بر قرائت و خواندن قرآن
در تشرّف شیخ محمد حسن مازندرانی که به بیماری سل مبتلا بوده است او را شفا می دهند و به او می فرمایند: «بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن.» (13)
پی نوشتها :
(1) بحارالانوار ، ج 52 ، ص179
(2) بحارالانوار ، ج53، ص179
(3) شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 1 ، ص 251-184
(4) شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 1 ، ص 261
(5) کرامات العالمین ،ص118
(6) شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 6، ص198
(7) نجم الثاقب ، ص 284
(8) توجهات حضرت ولی عصر ، ص 160
(9) ملاقات با امام زمان (عج) ، 330
(10)شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 1 ، ص 113
(11)شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 1 ، ص 149
(12)ملاقات با امام عصر (عج) ، ص 137
(13)برکات حضرت ولی عصر (عج) ، ۳۰۶
منبع:پایگاه عاشورا
«اینجا (ایران شیعه)، خانه ما است. می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ما نگهش می داریم.»(12)
به نام خدا
سلام بر همه
با عرض تسلیت و قبولی عزاداری تمام اهالی صندوقچه
پیشنهاد میکنیم مداحی بسیار زیبا با نوای میثم مطیعی رو حتما دانلود کنید و گوش بدین
یاعلی
*** ***
عصر یک جمعهی دلگیر
شعری از سید حمیدرضا برقعی
عصر یک جمعۀ دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مرد، خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی…
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی، آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در چاه، دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پر پرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد، نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارۀ دلدادۀ دلسوخته ارباب ندارد…تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی…
گریه کن، گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضۀ مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است، ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنۀ یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که « الشّمرُ …» خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند …» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی،
تو کجایی …
تو کجایی …
سلام