مَردم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی. برای مَردم خیلی مهمه که تو ... چی میپوشی؟ کجا میری؟ چند سالته؟ بابات چیکارس؟ ناهار چی خوردی؟ چند روز یه بار حموم میری؟ چرا حالت خوب نیست؟ چرا میخندی؟ چرا ساکتی؟ چرا نیستی؟ چرا اومدی؟ چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟ چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟ چرا چشات قرمزه؟ حشیش کشیدی؟ چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟ چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟ و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره. مَردم ذاتا قاضی به دنیا میاد. بدون ِ اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده، روت قضاوت میکنه، حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی. مَردم قابلیت اینو داره که همه جا باشه، هرجا بری میتونی ببینیش، حتی تو خواب. اما مَردم همیشه از یه چیزی میترسه، از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی. پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و مشغول کار خودت شو
آیتالله بهجت میگفت گریه بر امام حسین(ع) از نماز شب بالاتر است
گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، به مناسبت ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان اباعبدللهالحسین علیهالسلام گفتوگوی مشروحی را با حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت انجام دادهایم که در بخش دوم و پایانی به دیدگاههای آیتالله العظمی بهجت درباره فلسفه عزاداری میپردازیم.
* چرا برای امام حسین علیهالسلام گریه کنیم؟/ فلسفه گریه از دید آیتالله بهجت چه بود؟
ـ امام حسین (ع) شخصیت بینظیری است که خداوند در عالم وجود فقط همین یکی را آفریده است. این به این معنی نیست که بقیه هیچ کدام از این ویژگیها را نداشتهاند، ولی کسی که همه این ویژگیها و خوبیها را تا حد اعلی داشته باشد و همه چیزش را بدهد فقط اباعبدلله (ع) است.
کار عظیم امام حسین (ع) در عالم، یگانه است. حالا ما برای چنین شخصیت عظیمی گریه میکنیم. گاهی این گریه مرتبهای از ناراحتی است و گاهی مرتبهای از محبت است و اشک از شدت شوق و علاقه است و انسان نمیتواند تحمل کند و اشک میریزد.
گریه ذاتاً چند نوع است. گریه میتواند از سر خوف، شوق، محبت، ناراحتی و... باشد. خیلی از انبیاء از خوف خدا گریه میکردند. وقتی عظمت خدا را احساس میکردند و در حضور او حتی خیال دیگری میکردند، از خوف گریه میکردند. اصلا داشتن اندیشهای غیر از خدا برای آنها وحشتناک بوده است.
پدرم میگفت این حرف چیست که میگویند گریه یعنی چه؟ خیلی از انبیاء از خوف خدا بکاء داشتهاند. آیا از شوق لقاء خدا بکاء نداشتند؟ گریه از شوق رسیدن به معشوق حقیقی عالم داشتهاند. علاوه بر آن داریم که خود انبیاء برای امام حسین (ع) گریه میکردند. آنها وقتی عظمت کار امام حسین (ع) را درک کردند، اشکشان جاری شد و توسل پیدا کردند. این مسئله، تک بودن و عظمت کار امام حسین (ع) را نشان میدهد.
عظمت کار امام حسین(ع) در برابر کار ابراهیم خلیل(ع)
امام حسین (ع) وجود عظیمی است که خدا او را دوست دارد. چهطور دوستش دارد؟ آیا همانطور که حضرت ابراهیم را دوست دارد؟ نه، خیلی بالاتر از آن است. چرا خداوند اینگونه به اباعبدلله (ع) محبت دارد؟ حضرت ابراهیم تسلیم امر خدا شد و زن و یک فرزند را به بیابان بی آب و علف برد که در آنجا دشمن نبود. یا در سالهای بعد فرزندی را که رعنا شده بود به قربانگاه برد و خواست به دستور خدا قربانیاش کند و از آن گذشت ولی فرزندش حتی یک جراحت برنداشت و قطرهای خون از او جاری نشد.
خداوند برای حضرت ابراهیم سورهای نازل کرد و در شأن ایشان این همه آیات دارد. حالا سوال من این است اگر خداوند میخواست راجع به امام حسین (ع) بگوید، چه میکرد؟ چند برابر حضرت ابراهیم باید در مورد او میگفت؟ یعنی اگر بعد از قضیه حضرت ابراهیم و عبودیت و گذشت و سرسپردگی که نسبت به خداوند داشت، حالا خداوند راجع به امام حسین (ع) سورهای نازل میکرد، چه میگفت؟ خداوند چه تعریفی از او می کرد؟
اگر ما با آن نشانهها و الگوها و ابزارهای شناسایی که خداوند داده، به عظمت کار امام حسین (ع) نگاه کنیم، اینقدر عظیم است که اصلا نمیتوانیم عظمت آن را درک کنیم. گاهی گریه ما احساسی است در حالیکه این گریه میتواند کارکردهای بسیار بیشتری داشته باشد.
گریه، اذن دخول و محرم شدن انسان است
پدرم میگفت: گریه، رابطه انسان با آن طرف عالم است. گریه، واسطه و رابطه است. وقتی که میخواهید وارد حرمی شوید و پا به حریمی بگذارید، طلب اجازه میکنید و اذن دخول میگیرید.
میگویید یا خداوند من وارد شوم؟ آیا یا پیامبر وارد شوم؟ یا امام وارد شوم؟ و در روایت است که اگر برای اذن دخول زیارت امام حسین (ع) اشک از چشمت جاری شد، بدان اجازه داده شده است.
پس این اشک رابطه انسان با ماوراء است. این اشک یک نشانه است. یک رمز است. فقط یک اتفاق فیزیکی نیست. پدرم تأکید داشت خود گریه یک اذن و اجازه است. مثل چراغی است که روشن میشود و برای تو نشانه است. اگر اشکی آمد، علامت این است که به تو اذن دادهاند. این عین عبارت آقاست.
پس اشک گاهی به اعلی علییین وصل است و کلیدش از آنجا زده شده است. ممکن است خیلیها این را نفهمند و بگویند خرافات است، در حالیکه این اشک به عالم بالا مربوط میشود.
مطلب دیگر این است که گریه به واسطه جهتی که مصرف میشود دارای عظمت است. باید دید چه معرفتی این اشک را به وجود آورده است. مهم است که عاملی که این کلید را زده است، چه بوده است.
گریه بر سیدالشهدا علیهالسلام، بالاتر از نماز شب
پدرم میگفت: گریه بر سیدالشهدا (ع) از افضل مستحبات باشد. گریه بر سیدالشهدا (ع) از همه مستحبات بالاتر است حتی از نماز شب! چون نماز شب حالتی جسمی دارد ولی گریه بر سیدالشهدا (ع) رقّت روحی است و عامل آن، آن را در درون انسان به وجود آورده است. کلید آن از نهان قلب خورده است و این خیلی ارزشمند است.
آیت الله بهجت، 50 سال هر هفته مراسم داشتند و خودشان جلوی در مینشستند
* التزام آیتالله بهجت به برگزاری روضه اباعبدلله (ع) تا چه حدی بود که حتی تداوم آن را در وصیت نامه خود ذکر کردند؟
ـ مسئله روضه اباعبدلله (ع) اینقدر برای آیتالله بهجت مهم بود که حدود 50 سال هر هفته مجلس داشتند و ایشان حاضر نبود به این سادگی این کار را ترک کند. حتی در حال مریضی اصرار داشت که این مجلس باید برقرار شود و اصرار داشت که خودش باید حضور داشته باشد. خیلی برایش مهم بود که از اول مجلس حضور داشته باشد.
سالها این مجلس روضه در منزل ایشان بود و پدرم درها را باز میکرد و خودش دم در مینشست و برای هرکسی که وارد میشد، احترام میکرد. هیچ وقت اینگونه نبود که فقط برای شخصیت خاصی بلند شود و برای همه این احترام را قائل میشد.
استاد آیتالله بهجت پای سماور مینشست و در روضه سیدالشهدا علیهالسلام چای میداد
ایشان میگفت: استاد بزرگ ما، مرحوم غروی کمپانی (آیت الله کمپانی اصفهانی) که از لحاظ علمی در سطح بالایی بود، در مجالس روضه ابا عبدالله (ع) پای سماور مینشست و چای میداد.
مطلب دیگری که پدرم در این روضهها بر آن اصرار داشت این بود که مجلس به مناسبت هر امامی که برگزار شده بود، باید آخرش به امام حسین (ع) ختم میشد. ایشان تأکید میکرد امام حسین (ع) منشأ همه اینهاست و اینقدر بزرگ است که همه اینها به او متوسل میشدند. نه تنها امامان، بلکه قبلتر از آن پیامبران نیز به ایشان متوسل میشدند.
خواندن زیارت عاشورا هر روز با صد لعن و صد سلام
مرحوم آیتالله بهجت هر روز زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام میخواند و بارها میگفت: آقایی از خدا خواسته بود تا زیارت عاشورایش هیچ روزی ترک نشود حتی در روز مرگش. ایشان نمیگفت که این درخواست خود من است. در حالیکه ما میدیدم خودش هر روز این کار را میکرد.
ایشان روز یکشنبه رحلت کرد. یک روز قبلش که شنبه بود، دیدم ایشان مشغول خواندن زیارت عاشورا شده بود و هنگامی که برای رفتن به درس جلوی در ایستاده بود، صد لعن و صد سلام را با تسبیح میشمرد. آن روز از همه روزها سرحالتر بود.
ایشان هر روز که به درس میرفت، شاید با تأخیر میرسید. به هرحال سن ایشان بالا بود و کمی کارها با تأخیر انجام میشد. خودشان میگفت کاری مانند لباس پوشیدن که در گذشته در عرض پنج دقیقه انجام میدادم، شاید الآن بیست دقیقه از من وقت میگیرد.
ایشان همیشه تا آماده میشدند، چند دقیقهای از وقت گذشته بود که به دم در میرسیدند. ولی آن روز آخر، نیم ساعت زودتر جلوی در نشسته بودند و صد لعن و صد سلام را با تسبیح میگفتند که پس از آن عارضهای به ایشان دست داد که گفت من امروز به درس نمیروم.
مرحوم آیتالله بهجت تا لحظات آخر به خواندن زیارت عاشورا آن هم با صد لعن و صد سلام و حضور در مجلس سیدالشهدا (ع) التزام داشت. حتی در حالت مریضی میگفت من را به مجلس ببرید که میخواهم طلب شفا در مجلس امام حسین (ع) کنم.
پس از من، از ثلث ماندههایم، مجلس عزا و روضه سیدالشهدا (ع) را اقامه کنید
* سفارش آیتالله بهجت در مورد عزاداری برای اباعبدلله علیهالسلام چه بود؟
ـ سفارش پدرم همیشه این بود که خدا میداند این توسلات برای انسان چه میکند. این توسل برای انسان یک ارتباط است. چهطور وقتی یک لامپ را به الکتریسیته متصل میکنیم، نور میدهد. انسان اگر به اینها متوسل شود، اسباب وصل میشود. این توسل، یاد معشوقِ معشوق افتادن است. چون این بزرگواران عاشق خداوند بودند و خدا نیز عاشق آنها بود.
انسان وقتی به آنها متصل شود، انگار به خدا متصل شده است. این توسلات انسان را خدایی میکند. نظر ایشان این بود که انسان هرچه میتواند در این زمینه کم نگذارد. لذا خود ایشان با آخرین توانش میآمد.
ایشان در وصیتنامه خود ذکر کردند که بعد از من از ثلث ماندههایم، مجلس عزا و روضه سیدالشهدا (ع) را اقامه کنید. ایشان میگفت اگر من در عمرم 50 سال مراسم گرفتم، کم است و بعد از من شما باز هم برایم مراسم روضه اباعبدلله (ع) را بگیرید. ایشان روی این مسائل خیلی توصیه و تأکید داشت.
شرکت در مجالس روضه سیدالشهدا علیهالسلام تعظیم شعائر است
* خود ایشان چه عمل خاصی را در ماه محرم انجام میدادند؟
ـ یکی از کارهای ایشان این بود که در مراسم مختلفی که برای اباعبدلله (ع) گرفته میشد، به اندازه توانشان شرکت میکردند. از زمان قدیم که من بچه بودم، ایشان به شرکت در این مجالس التزام داشت. شرکت در مجالس این بزرگواران را عظمت بخشیدن به یاد و نام آنها میدانست.
لذا میگفت شرکت در این مجالس تعظیم شعائر است. ما باید به شعائر خود عظمت بخشیده و عزیز نگه داریم و برایمان مهم باشد و به آنها اعتنا کنیم و برایشان وقت بگذاریم و عمر عزیز خود را صرف آن کنیم. در این روزها خواندن زیارت عاشورا را به خصوص در تاسوعا و عاشورا با احوالات بیشتری انجام میداد.
به ما توصیه میکرد در این روزها (ایام محرم) این زیارت را بخوانید. مطلب دیگر اینکه خنده ایشان اصولا صدا نداشت و همیشه در حد یک لبخند بود. اما در این روزها ایشان اصلا همان لبخند را هم نداشت و پیوسته گرفته بود و به یاد امام حسین (ع) در حزن بود و میگفت: همین به یاد آنها بودن را فقط خدا میداند چقدر اجر دارد.
ایشان اصرار داشت وقتی مجلس میگیرید، برتریها و امتیازات اهل بیت (ع) را بگویید. فضائل و مناقب این حضرات را بگویید و نسبت به این قضیه ابراز احساسات کنید. حتی اگر گریه و اشک شما نمیآید، حالت گریه به خود بگیرید و در حال حزن باشید. تباکی کنید.
شرکت در مراسم امام حسین (ع) همان محبت ذیالقربی و اجر رسالت پیامبر(ص) است
آیتالله بهجت همیشه میگفت: شرکت در مجالس سیدالشهدا (ع) محبت به ذیالقربای پیامبر (ص) است. در آیه قرآن است که شما به ذیالقربای پیامبرتان محبت کنید. پیامبر(ص) فرمود من پیامبر شما بودم و از شما چیزی نمیخواهم و اجر و مزدی جز محبت به نزدیکانم نمیخواهم.
خداوند به پیامبر (ص) میفرماید: «قل»، بگو من از شما اجر نمیخواهم، فقط به نزدیکانم محبت کنید. محبت میخواهم. این خیلی لطیف است. چون انسان بالاترین چیزی که میتواند بدهد، محبت و عشق و دوستی است و خداوند و پیامبرش فقط همین را از انسان میخواهند.
پدرم میگفت شرکت در مراسم امام حسین (ع) همان ابراز عشق و محبت است. همان دوستی و محبت ذویالقرباست که خداوند دستور داده است. این شرکت در مراسم اجر رسالت پیامبر (ص) است. شما به این نیت برو و به خدا بگو تو گفتی و من هم آمدم. من همان محبتی را که تو میخواهی انجام میدهم. به کسانی که تو دوستشان داری و عزیز میداریشان، محبت میکنم.
ایشان در عبارت دیگری میگفت بر همه لازم است این کار را انجام بدهند. در این کاری که از دست برمیآید، کوتاهی نکنند و در این مجالس شرکت کنند و صرفا با ریتم مداح به هیجان نیایند و چیزی که آنها را به هیجان میآورد، عشق باشد.
در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد. اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود. و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود. روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند وقتی وزیران نزد شاه آمدند ، به سربازانش دستور داد ، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند در زندانی دور که هیچ کس دستش به آنجا نرسد و هیچ آب و غذایی هم به آنها نرسانند وزیر اول پیوسته از میوه های خوبی که جمع آوری کرده بود می خورد تا اینکه سه ماه به پایان رسید اما وزیر دوم ، این سه ماه را با سختی و گرسنگی و مقدار میوه های تازه ای که جمع آوری کرده بود سپری کرد و وزیر سوم قبل از اینکه ماه اول به پایان برسد از گرسنگی مرد. …………………. حال از خود این سؤال را بپرسیم ، ما از کدام گروه هستیم ؟ زیرا ما الآن در باغ دنیا بوده و آزادیم تا اعمال خوب یا اعمال بد و فاسد را جمع آوری کنیم ، اما فردا زمانی که ملک الموت امر می شود تا ما را در قبرمان زندانی کند در آن زندان تنگ و تاریک و در تنهایی ، نظرت چیست؟ آنجاست که اعمال خوب و پاکیزه ای که در زندگی دنیا جمع کرده ایم به ما سود می رسانند. الله تعالی می فرماید: (وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ) البقره ۱۹۷ و توشه برگیرید که بهترین توشه پرهیزگاری است ، و ای خردمندان ! از ( خشم و کیفر ) من بپرهیزید . پس کمی بایستیم و با خود بیاندیشیم .. فردا در زندانمان چه خواهیم کرد !
اگه نافلزی و محتاج الکترون، مثل هالوژن ها، مصرانه برای رسیدن به هدفت تلاش کن؛ولی هالوژن باش و به همون یه الکترون قانع! زیاده طلبی کار کربن های رو سیاهه! البته گاز نجیب شدن و از قیل و قال دنیا و سوداهای جهان رهایی یافتن، کار هر کسی نیست. ولی اگر یک نفر به اون مقام برسه، میشه مثل نئون و زنون که اطرافش رو روشنایی می بخشه.... اما باید یادمون باشه فلزات واسطه که چند ظرفیت از خودشون نشون می دن و جلوی هر کسی چهره ای می گیرن، هم وزن شون سنگین تره و هم توی صنعت پرکاربرد، مشهور و مقبول هستن؛ عوضش خاصیت مغاطیسیشون اون ها رو به هر طرفی می کشه و به دام هر آهن ربایی می افتن. آدم اگه چشم دلش سیر باشه، آخرین لایه اش پر از جفت الکترون می شه و خاصیت دیا مغناطیس پیدا می کنه؛ اون وقت قوی ترین میدانهای مغناطیسی هم نمی تونن روش تاثیر بذارن..... اگه صداقت باشه و ظرفیت ها همه یک، پیوند هامون مستحکم تر می شه ؛ مثل پیوند یونی. دیگه کسی نمی تونه مولکول های ما رو از شبکه بلور زندگی جدا کنه. بعدش هم (مثل NaCl) یه نمک تشکیل می دیم و زندگی ها مون با نمک میشه
در روایتی از زینالعابدین علیهالسلام منقول است که حضرت درباره کسانی که دنبال ثروت، مال اندوزی و گشایش در امور مادی زندگی هستند، فرمودند، «مَنْ طَلَبَ الْغِنَى وَ الْاَمْوَالَ وَ السَّعَةَ فِی الدُّنْیَا»، کسانی که در دنیا به دنبال مال اندوزی و تکثیر اموال و مسئله گشایش در امور مالی زندگیشان هستند، اینها دنبال چه هستند؟ دنبال راحتی هستند، «فَإِنَّمَا یَطْلُبُ ذَلِکَ لِلرَّاحَةِ»، خیال میکنند هر چه ثروتشان بیشتر و زندگیشان وسیعتر شود، راحتیشان بیشتر تأمین میشود.
بعد حضرت میفرماید: در حالی که اشتباه میکنند، «فَإِنَّمَا یَطْلُبُ ذَلِکَ لِلرَّاحَة»،ِ امّا «وَ الرَّاحَةُ لَمْ تُخْلَقْ فِی الدُّنْیَا وَ لَا لِاَهْلِ الدُّنْیَا»، حضرت میفرمایند: در دنیا، برای اهل دنیا راحتی خلق نشده است. این جمله ظرافتی دارد، حضرت میفرمایند: برای اهل دنیا راحتی خلق نشده، این روایت را خوب دقت کنید، روایت ظریفی است.
«وَ الرَّاحَةُ لَمْ تُخْلَقْ فِی الدُّنْیَا وَ لَا لِاَهْلِ الدُّنْیَا إِنَّمَا خُلِقَتِ»، این است و جز این نیست که «خُلِقَتِ الرَّاحَةُ فِی الْجَنَّةِ وَ لِاَهْلِ الْجَنَّةِ»، راحتی در بهشت و برای اهل بهشت خلق شده است. این تعبیر حضرت، اشاره به این معنا است: این را بدانید! کسانی که برای راحتی در دنیا به دنبال دنیا هستند، به راحتی در دنیا نمیرسند. اما کسانی که در دنیا برای راحتی در دنیا نمیدوند بلکه برای راحتی آخرت میدوند، چه بسا اینها در دنیا هم به راحتی میرسند. ظرافتهای این روایت، خیلی زیباست.
در روایتی دیگر که گویای همین مطلب است از امیرالمؤمنین علیهالسلام منقول است که حضرت فرمودند: «ثَمَرَةُ الزُّهدِ الرَّاحَةُ». میوه عدم تعلّق به امور مادی، میوه دنبال دنیا ندویدن و به آن دل نبستن، این است که در همین دنیا برایشان راحتی میآورد. پس این را بدان! اگر در دنیا برای تأمین راحتی آخرتت تلاش کردی، در دنیا هم تا حدی راحتی نصیب تو میشود، ولی اگر به خاطر راحتی دنیا اینجا دویدی، بدان که به این راحتیات نمیرسی. اشتباه در همین است.
از این رو در روایات آمده است که راحتی در بهشت و برای اهل بهشت است. بنابراین آنهایی که در دنیا اهل بهشت هستند و برای راحتی در بهشت میدوند، اینها هم در بهشت و هم در اینجا به راحتی میرسند و آنهایی که برای آخرت تلاش میکنند، در دنیا هم راحتتر از کسانی هستند که به دنبال راحتی در دنیا هستند. البته من چند روایت در ذهنم هست که نمیخواهم بخوانم. در روایت دیگری از علی علیهالسلام هست که حتی بر اثر زهد به راحتی عظمی در همین دنیا میرسد و روحش راحت میشود.
خبرگزاری فارس: حاج اسماعیل دولابی از اساتید فقید اخلاق معتقد است کسی که رد تن آقایش را از پشت پرده میبیند، حتی اگر آقایش دیرتر هم بیاید ناراحت که نمیشود، هیچ، خوشحال هم میشود. چون میتواند کارهای بهتری برای او سامان دهد.
حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت میگوید: پدری چهار تا بچههای خودش را گذاشت توی اتاق و گفت این جاها را مرتب کنید تا من برگردم. میخواست ببیند کی چه کار میکند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن جا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.
یکی از بچهها که گیج بود یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و اینها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی این جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همه جا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد، بعد می رود چیز خوب برایش میآورد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که همینجاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم. آخرش آن بچه شرور همه جا را ریخت به هم. هی میریخت به هم، هی میدید این دارد می خندد. خوشحال هم است، ناراحت نمیشود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله.
نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن. وظایفت را انجام بده! او میآید...
یک افسانه صحرایی، از مردی میگوید که می خواست به واحه دیگری مهاجرت کند و شروع کرد به بار کردن شترش. فرشهایش، لوازم پخت و پز، صندوق های لباسش را بار کرد. و حیوان همه را پذیرفت. وقتی می خواستند به راه بیفتند، مرد پر آبی زیبایی را به یاد آورد، که پدرش به او داده بود. پر را برداشت و بر پشت شتر گذاشت. اما با این کار, جانور زیر بار تاب نیاورد و جان سپرد. حتما مرد فکر کرده است: "شتر حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند..." نتیجه اخلاقی:گاهی ما هم در مورد دیگران همین طور فکر می کنیم. متوجه نمی شویم که شوخی کوچک ما شاید همان قطره ای بوده است، که جامی پر از درد و رنج را لبریز کرده...
رحیمی نژاد
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 ساعت 02:00 ق.ظ
به نام خدا سلام به منتظر عزیز که حتمآ الان درگیر پایان نامه هستن. امیدوارم کاراتون خوب پیش بره.
سلام به برادر آقا مرتضی. امیدوارم خوب باشید. کم پیدا شدید؟ گویا زندگی خیلی سخته؟! به هر حال امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید و همیشه موفقتر از قبل. خدا همراه همیشگی شما و همسرتان باشد. یا حق
به نام خدای بزرگ و بی همتا به نام خدایی که هر روز بیشتر از قبل به بزرگی اش پی می برم شکر و سپاس بابت تمام نعمتهایی که بی دریغ در اختیارم گذاشته
سلام به همه دوستان و سروران به قول نیما عزیز؛ سلام و درود
استاد حال و احوالتون چطوره؟ از بابت سوغاتی ممنون، اصلا راضی به زحمت نبودیمآ بعد از دعوتی حجتون خیز برداشتیم واسه مراسم عروسی حسین و پارسا، البته اگه تا اون موقع زنده باشیم! دست به کارهای بزرگی زدم، دعایم کنید از پسشون بربیام البته تا منتظر هست هیچ غمی ندارم، انصافا بهترین حامی ام توی زندگی هست
سلام خانم رحیمی نژاد چه عجب از این ورا؟ همسرم محترم خوب هستن؟ سلام مخصوص منو بهشون برسونید
نه خانم رحیمی نژاد، اصلا این زندگی سخت نیست، به هیچ وجه! تا وقتیکه به زندگی عاشقانه نگاه میکنی اصلا سخت نیست من تازه اول راحتیمه خدا به قدری توی زندگی ام برکت انداخته که نمیدونم چطوری شکرش رو جای بیارم کرور کرور نعمت از سر و روم می باره که بی نظیرترین اش وجود پاک و مهربون و معصومانه همسرم هست که نمیدونم خدا رو چه حسابی با این همه نالایقی ام، در کوی دوست لایقم کرده!!!
حداقل روزی یکبار اینجا سر میزنم اما چون حاضر نیستم لحظه ای کوچک در کنار همسرم بودن رو از دست بدم نتونستم کلبه گردونی کنم
سلام منتظرم، همسرم خدا قوت خوشحالم که کمتر از یک ساعت دیگه میرسی خونه نگران پایان نامه ات هم نباش، چیزهایی از بزرگی خدا دیدم که یقین دارم هیچکدوم از زحمتهایی که کشیدی بی نتیجه نمیمونه استاد شما هم هوای خانم مارو بیشتر داشته باشید دیگه!!!
با اجازه دیگه باید برم که مقدمات ورود همسرم رو مهیا کنم
ر تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام) حدیثی وارد شده است که آن را ابو یعقوب یوسف بن زیاد و علی بن سیار روایت کرده اند، این دو بزرگوار می گویند:
« شبی در خدمت امام عسکری(ع) بودیم- در آن زمان حاکم آن سامان نسبت به امام (ع) تعظیم می کرد و اطرافیان او نیز احترام می نمودند- ناگهان حاکم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردی دست بسته همراه او بود او امام(ع) را که در بالای خانه قرار داشت و از بیرون مشاهده می شد دید، همینکه چشمش به آن حضرت افتاد به خاطر احترام از مرکب پیاده شد.
امام عسکری(ع) فرمود: به جای خود برگرد، و او در حالی که تعظیم می کرد به جای خود یعنی روی مرکب برگشت و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا این شخص را امشب کنار یک دکان صرافی گرفته ام به گمان اینکه می خواسته راهی به دکان باز کند و از آن سرقت کند.
همین که خواستم او را تازیانه بزنم- و این روش من است متهمی را که دستگیر می کنم پنجاه تازیانه می زنم تا تنبیه او باشد و بعد از آن جرم بزرگتری مرتکب نشود- او به من گفت: از خدا بترس و کاری که باعث خشم خداوند می شود انجام نده، من به راستی از شیعیان علی بن ابی طالب و شیعه این امام بزرگوار پدر کسی که به امر خدا قیام می کند می باشم.
من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امام(ع) می برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصدیق کرد که از شیعیان او هستی تو را رها می کنم، و اگر دروغ گفته بودی بعد از آنکه هزار تازیانه به تو زدم دست و پایت را قطع خواهم کرد، اکنون او را به حضور شما آورده ام، آیا او همان طور که ادعا کرده است از شیعیان شما می باشد؟
امام (ع) فرمود:
پناه بر خدا می برم، این کجا از شیعیان علی بن ابی طالب می باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار کرده است بخاطر اینکه به خیال خود اعتقاد دارد که از شیعیان حضرت علی (ع) است.
حاکم گفت: راحتم کردی، الآن پانصد ضربه به آن می زنم و هیچ اعتراضی هم بر من نیست. و چون او را به فاصله زیادی از آنجا دور کرد دستور داد او را به رو بر زمین افکندند، دو جلاد را یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنید و به درد آورید.
این دو نفر شلاق های خود را به طرف او پایین آوردند، ولی به او برخورد نکرد و هر چه می زدند بر زمین می خورد، حاکم ناراحت شد و گفت: وای بر شما، زمین را می زنید؟ به پشت و کمر این شخص بزنید، دوباره شروع به زدن کردند و پشت و کمر او را نشانه گرفتند ولی این بار دستهای آنها خطا رفت و آندو به یکدیگر زدند و داد و فریاد آنها بلند شد.
حاکم به آنها گفت: وای بر شما، مگر شما دیوانه شده اید؟ چرا خودتان را می زنید؟ این مردی که بر زمین افتاده بزنید گفتند: ما همین کار را می کنیم و جز او را هدف نمی گیریم و نمی زنیم ولی دست های ما بی اختیار منحرف می شود بطوری که ضربه ها بر خود ما وارد می شود.
حاکم چهار نفر دیگر از مأموران خود را صدا زد و به این دو نفر اضافه کرد و گفت: او را احاطه کنید و تا می توانید بزنید، شش نفر دور او را گرفتند و شلاق ها را بالا بردند که او را بزنند ولی این بار شلاق به حاکم اصابت کرد. او از مرکب پیاده شد و فریاد کرد: مرا کشتید خدا شما را بکشد، این چه کاری است که می کنید؟ گفتند: ما غیر این شخص را نمی زنیم و نمی دانیم چرا چنین می شود؟
حاکم با خود گفت: شاید اینها توطئه کرده اند، لذا چند نفر دیگر را مأمور کرد که این شخص را بزنند، ولی آنها هم حاکم را زدند بار دیگر گفت: وای بر شما چرا مرا می زنید؟ گفتند: به خدا قسم ما جز این شخص را نمی زنیم.
حاکم گفت: سر و صورت مرا مجروح کردید، اگر مرا نمی زنید از کجا این جراحت ها پیدا شد؟ گفتند: دست ما بشکند اگر تو را قصد کرده باشیم. مرد گرفتار به حاکم گفت: ای بنده خدا، آیا به این لطفی که به من می شود و ضربات شلاق از من دفع می گردد هیچ توجه نمی کنی و عبرت نمی گیری؟ وای بر تو، مرا نزد امام(ع) برگردان و هر چه در مورد من فرمان داد اجرا کن.
حاکم او را نزد امام (ع) برگرداند و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، کار این شخص عجیب است، از طرفی انکار کردید که از شیعیان شما باشد- و هر که شیعه شما نباشد ناگزیر شیعه ابلیس است و جایگاهش در آتش است- و از طرف دیگر معجزاتی از او مشاهده کردم که مخصوص پیامبران است.
امام (ع) فرمود:
بگو: یا جانشینان پیغمبران( یعنی اظهار معجزه منحصر به پیامبران نیست بلکه جانشینان واقعی آنها هم به آوردن معجزه توانائی دارند). حاکم هم کلام خود را با اضافه کردن جمله ای که امام (ع) فرمود تصحیح کرد.
سپس امام عسکری(ع) به حاکم فرمود: ای بنده خدا این شخص در اینکه ادعا کرده از شیعیان ما است دروغ گفته است دروغی که اگر می فهمید و از روی عمد آن را می گفت به تمام آن عذاب تو گرفتار می شد و در زندان زیرزمینی سی سال باقی می ماند، ولی خداوند به او رحم کرد زیرا کلمه را بر آنچه قصد کرده اطلاق نموده است و از روی عمد دروغ نگفته است و تو ای بنده خدا بدان که خداوند او را از دست تو نجات داده است، او را رها کن، زیرا از دوستان و ارادتمندان ما است گر چه از شیعیان ما نیست.
حاکم گفت: نزد ما این تعبیرات همه مساوی است، چه فرقی بین اینها است؟ امام (ع) به او فرمود:
شیعیان ما کسانی هستند که از آثار ما پیروی می کنند، دستورات ما را به کار می بندند، و از آنچه نهی کرده ایم اجتناب می نمایند، و اما کسانی که در بسیاری از آنچه خداوند بر آنها واجب کرده با ما مخالفت می کنند از شیعیان ما نیستند.
سپس امام (ع) به حاکم فرمود: و تو دروغی گفته ای که اگر از روی عمد مرتکب شده بودی خداوند تو را به هزار تازیانه و سی سال زندان زیر زمینی گرفتار می کرد.
حاکم عرض کرد: آن دروغ چه بوده است ای فرزند رسول خدا؟
امام(ع) فرمود: معجزاتی را که دیدی به این شخص نسبت دادی در حالیکه معجزه کار او نیست، بلکه کار ما است که خداوند در مورد او ظاهر کرد تا حجت ما را آشکار کند و عظمت و شرافت ما را روشن سازد، و اگر گفته بودی معجزاتی در مورد او مشاهده کردم- و عمل را به او نسبت نمی دادی- آن را انکار نمی کردم، آیا حضرت عیسی که مرده را زنده کرد معجزه نیست؟ آیا معجزه کار آن مرده بود یا عیسی؟ آیا گل را که به شکل پرنده ساخت و به اذن پروردگار پرنده گردید، این معجزه کار پرنده بود یا حضرت عیسی؟ آیا آنهائی که مسخ شدند و با خواری بوزینه گردیدند معجزه نیست؟ آیا این معجزه کار بوزینه ها بود یا پیغمبر آن زمان؟
حاکم گفت: " أستغفرالله ربی و أتوب الیه" " از خدا طلب آمرزش می کنم و به سوی او بازگشت می نمایم."
سپس امام عسکری (ع) به آن شخص که ادعا کرده بود شیعه علی بن ابی طالب (ع) است، فرمود:
یا عبدالله لست من شیعة علی(ع)، إنما أنت من محبیه.
ای بنده خدا تو شیعه علی بن ابی طالب (ع) نیستی بلکه از دوستان او می باشی.
همانا شیعیان آن حضرت کسانی هستند که خداوند تبارک و تعالی درباره آنان فرموده است: " والذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک أصحاب الجنة هم فیها خالدون."( بقره/۸۲) " کسانی که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام می دهند اهل بهشت خواهند بود، و در آن جا برای همیشه خواهند ماند."
هم الذین آمنوا بالله و وصفوه بصفاته، و نزهوه عن خلاف صفاته و صدقوا محمداً (ص) فی أقواله و صوبوه فی کل أفعاله، ورأوا علیاً بعده سیّداً إماماً و قرماً هماماً لا یعدله من اُمّة محمد(ص) أحد، ولا کلهم إذا جمعوا فی کفّه یوزنون بوزنه، بل یرجّح علیهم کما ترجح السماء و الأرض فی الذرّة.
شیعیان کسانی هستند که به خدا ایمان آورده اند و او را به صفاتی که خودش فرموده توصیف می کنند و از صفات دیگر که بر خلاف آن باشد پاک و منزه می دانند، و محمد(ص) را در همه گفتارش تصدیق می کنند، و همه کارهای او را عین صواب و راستی می دانند و عقیده دارند که علی (ع) بعد از او سرور و پیشوای همگان است و بزرگواری است که هیچکس از امت محمد(ص) همتای او نیست، بلکه اگر همه آنها را در کفه ای و علی(ع) را در کفه ای دیگر قرار دهند کفه علی(ع) بر آنها ترجیح پیدا می کند مانند ترجیح داشتن وزن آسمان و زمین بر یک ذره بی مقدار.
و شیعیان علی (ع) کسانی هستند که در راه خدا هیچ باکی ندارند که مرگ سراغ آنها آید، یا آنها در دام مرگ قرار گیرند و شیعیان علی(ع) آنهایی هستند که برادرشان را بر خود ترجیح می دهند گرچه در حال نیاز و حاجت باشند. و آنها کسانی هستند که خداوند در جائی که نهی فرموده آنها را نمی بیند، و جائیکه امر فرموده خالی از آنها نیست.
و شیعیان علی بن ابی طالب(ع) کسانی هستند که در احترام نمودن و بزرگداشت برادران مؤمن به مولای خود علی(ع) اقتدا می کنند.
و آنچه گفتم گفتار خودم نیست، بلکه گفتار رسول خدا(ص) است و این فرمایش پروردگار است که فرموده است:" وعملوا الصالحات" یعنی بعد از اعتراف به توحید و اعتقاد داشتن به نبوت و امامت همه فرائض و تکالیف الهی را بجا می آورند، و در رأس آنها دو فریضه است:
یکی ادا کردن و پرداختن حقوق برادران دین، دوم رعایت تقیه و آشکار نکردن عقیده مذهبی خود در مقابل شیعیان خداوند برای آنکه جان و مال خود را حفظ کنند.
چند روزی با توفیق خداوند کریم به پابوسی امام رئوف رفته بودم.ا به یاد اصحاب صندوقچه مخصوصا استاد در حرم کبریایی آن امام همام بودم و تا جایی که توفیق همراه بود دعا گو ی عزیزان بودم
توی وبلاگی جمله خوندم که به دلم نشت اون جمله این بود:
تکرار اشتباه دیگه اشتباه نیست بلکه انتخابه
این جمله برای افراد گناه کاری مثل من خیلی صادقه.چقدر گناه هان رو تکرار کردیم و گفتیم خدایا ببخش که اشتباه کردیم. واقعا که انسان چقدر جاهله
سلام زیارت قبول ممنون
حسین دهقان
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 ساعت 04:32 ب.ظ
سلام
امیدوارم حال همگی خوب باشه. آرزوی خوشی و خوشبختی برای مرتضی و منتظر گرامی.
استاد هنوزم مخلثیما! امیدوارم سالم و سلامت باشید. 13 عزیز زیارت قبول
در شب 26 ماه صفر 1236 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل ملک الموت (ع) را دیدم پس از سلام پرسیدم از کجا می آیی ؟ فرمود: از شیراز می آیم و روح میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم . گفتم : روح او در برزخ در چه حال است ؟ فرمود: در بهترین حالات و در بهترین باغهای عالم برزخ و خداوند هزار ملک موکل او کرده است که فرمان او را می برند.
گفتم : برای چه عملی از اعمال به چنین مقامی رسیده است ؟
آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگردان ؟ فرمود نه . گفتم : آیا برای نماز جماعت و رساندن احکام دین بمردم ؟ فرمود: نه . گفتم : پس برای چه ؟ فرمود: برای زیارت عاشوراء. (مرحوم میرزای محلاتی سی سال آخر عمرش زیارت عاشوراء را ترک نکرد و هر روزی که بیمار ی یا امری که داشت و نمی توانست بخواند نایب می گرفته است ). چون شیخ از خواب بیدار می شود فردا به منزل آیة اللّه میرزا محمّد تقی شیرازی می رود و خواب خود را برای ایشان نقل می کند. مرحوم میرزا تقی گریه می کند و از ایشان سبب گریه را می پرسند؟ می فرماید: میرزای محلاتی از دنیا رفت و استوانه فقه بود، به ایشان گفتند: شیخ خواب دیده واقعیت آن معلوم نیست . میرزا فرمود: بلی خواب است اما خواب شیخ مشکور است نه افراد عادی ، فردای آنروز تلگراف فوت میرزای محلاتی از شیراز رؤ یای شیخ مرحوم آشکار می گردد. (1) پاورقی 1- ترجمه کامل الزیارات ص 446.
1) امام محمد باقر(ع) به علقمه فرمود: پس از آنکه به آن حضرت با سلامی اشاره کردی، دو رکعت نماز بخوان و سپس زیارت عاشورا را بخوان. هنگامی که این زیارت را خواندی در حقیقت او را به چیزی خواندی که هر کس از ملائکه که بخواهند او را زیارت کنند، به آن می خوانند و خداوند برای تو هزار هزار حسنه می نویسد و از تو هزار هزار سیئه محو می نماید و تو را هزار هزار مرتبه بالا می برد و همانند کسانی می باشی که در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند. حتی در درجات آنها هم شریک می شوی. (کامل الزیارات- ص 74)
2) امام صادق(ع) به صفوان می فرماید: زیارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خیر را برای خواننده آن تضمین می کنم، اول زیارتش قبول شود. دوم سعی و کوشش او شکور باشد. سوم حاجات او هرچه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و نا امید از درگاه او برنگردد زیرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. (بحارالانوار-جلد 98-ص 300)
3) در روایت دیگر می خوانیم : اگر مردم می دانستند زیارت امام حسین(ع) چه ارزشی دارد، از شدت شوق و علاقه می مردند و حسرت رسیدن به آن پاداش ها، جسم و روح آنها را پاره پاره می کرد." (بحارالانوار-جلد 101 –ص 18)
4) زیارت امام حسین(ع) بر هر مؤمنی که اقرار به امامت ایشان داشته باشد، واجب است.(بحارالانوار-جلد 101 –ص 69)
5) کسی که امام حسین(ع) را تنها برای رضا و خوشنودی پروردگار، و نه برای کسب شهرت زیارت کند، خداوند تمامی گناهان او را پاک می کند.(بحارالانوار-جلد 101 –ص 4)
6) اگرکسی بدون عذر موجه امام حسین(ع) را زیارت نکند، از اهل آتش خواهد بود.(بحارالانوار-جلد 101 –ص 4)
7) کسی که امام حسین(ع) را زیارت نکند شیعه اهل بیت نیست.(بحارالانوار-جلد 101 –ص 4)
حسین دهقان
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 ساعت 04:43 ب.ظ
ممنون استاد
گفتم بیام تا نگید بی معرفته! به یاد تون هستم به خوصوص این روزها که سنگهای زیادی از طرف برخی بزرگان! جلو پام گذاشته میشه و به جای تشویق تحقیر میکنن. یاد چای خوردنامون میافتم و چند لحظه ای شاد میشم اینجا چای خوردن با هم معنی دیگه ای داره. گاهی وقتها با خودم میگم بزرگی نه به سنه و نه به ... . انسان های بزرگ، از همون اول بزرگ به دنیا میان!
طبق رؤیایی که از علامه فقید محمدتقی جعفری نقل میشود، امام حسین (ع) شیر و شیرابه فیوضات هستی است. یکی از نزدیکان استاد هنگام تشرف به بیتالله الحرام نیت میکند طوافی نیز به نیابت از ایشان به جا بیاورد. او این کار را انجام میدهد و ثوابش را به روح استاد هدیه میکند، آنگاه به محل اقامت خود رفته، استاد را در خواب میبیند. علامه در عالم رؤیا به او میگوید: هستی مثل سماوری است که شیر آن حسین (ع) است.
این رهنمودهای ولایی و معرفتی، حاصل یک عمر سلوک بیوقفه آقای مجتهدی، همان عارف دلآگاهی است که در محبت آل اللهی و معرفت ثاراللهی شهره آفاق بود و در نظر رهنورد آن طریق ولی اللهی، یکهتاز عرصه شهود و اشراق:
* سالکی که طعم محبت اهل بیت را نچشیده باشد به جایی نمیرسد.
* باید از حریم مقدس معصومین (ع) دفاع کرد.
* کیمیا، محبت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است.
* غیرت، صفت جوانمردان است و اهل بیت (ع) جوانمردان غیور را دوست دارند.
* محبت امام حسین (ع)، محک ایمان است.
* کسانی که با اهل بیت (ع) میانهای ندارند، دارای قلبهای مهر شدهاند.
* وجود نازنین حضرت ولی عصر (عج) همیشه و در همه جا حاضر است و ماییم که دچار غیبت شدهایم، در حالی که برای اهلش حاضر است و اهل معنا حضور معنوی آن حضرت را همیشه و در همه جا احساس میکنند.
* تا همانند حضرت آزاده نشوی، آزادت نمیکنند.
* حضرت حر تا وقتی که امیر بود بندگی یزید را میکرد و از وقتی که غلام امام حسین (ع) شد، به امیری رسید و بر دلها حکومت کرد. شرمندگی حضرت حر، مایه سرافرازی او شد.
* عاشورا، زیباترین تابلوی عالم خلقت است.
* خداوند جلوههای «جمالی» و «جلالی» خود را در عاشورا به نمایش گذاشته است.
* ما به حضرت سیدالشهدا (ع) میبالیم و آبروداری میکنیم.
* وجود نازنین حضرت علی بن موسی الرضا(ع) را از آن جهت «انیس النفوس» نامیدهاند که خیلی زود با زائران و محبان خود انس میگیرند. وجود مبارک حضرت سیدالشهدا (ع) نه تنها «ضامن آهو» که «ضامن الائمه»اند.
* کربلا، دانشگاه عشق است و اهل محبت و معرفت، دانشجویان آن.
* عزاداری سیدالشهدا (ع) و بزرگداشت شهدای کربلا (ع) از بزرگترین شعائر اسلامی است و تنها همینجا است که حتی تظاهر به آن پسندیده است.
* شرکت در تأمین هزینه مراسم عزاداری سیدالشهدا (ع) مایه برکت و سلامتی است؛ میزان کمک مهم نیست، چیزی که مهم است نفس شرکت در این مراسم است.
* اهمیت اشکی که برای سیدالشهدا (ع) ریخته میشود، در سفر برزخی و اخروی معلوم میشود.
* خانهای که در آن به نام امام حسین (ع) مراسم عزاداری اقامه شود، عطر و نور مخصوصی پیدا میکند که مطلوب فرشتگان و اولیای خدا است. امروز هم سیدالشهدا (ع) در انتظار لبیک من و شما است. همیشه به یاد او بودن و راه مرام او را دنبال کردن از مصادیق بارز لبیک گفتن به «هل من ناصر حسینی» است.
* در محرم، خیمههای امام حسین (ع) را برپا کنید و نگذارید شعله عشق حسینی خاموش و نام و یاد او فراموش شود.
* هنگامی که یاد امام حسین (ع) میافتید، تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است.
* حتیالمقدور در مجالس عزاداری امام حسین (ع) با وضو شرکت کنید و مراتب ادب را به جا آورید؛ زیرا آن حضرت ما را میبینند و شاهد رفتار ما هستند.
* نور سیدالشهدا (ع) بر هر دلی که بتابد، حیات و نشاط دیگری پیدا میکند.
* سالها در اشتیاق حضرت سیدالشهدا (ع) سوختیم و گریه کردیم تا سرانجام ما را از ما گرفتند و راحتمان کردند.
* ما بدون گریه بر سیدالشهدا (ع) نمیتوانیم زنده بمانیم. خدا میداند.
* تمام موجودات در آسمان و زمین برای حسین (ع) گریه میکنند.
* گریه کردن برای سیدالشهدا (ع) به سالک محب، آبرو میبخشد.
* باید هر روز با قافله اشک به راه افتاد و به کربلا رفت.
* شوق، امیر قافله اشک ما است و جز در کربلا منزل نمیکند.
* گریستن از سر شوق و معرفت برای سیدالشهدا (ع) موجب طهارت و معرفت باطن میشود.
* چشمی که لذت گریه شوق را نچشیده، ما را به کربلا نمیرساند.
* اگر قرار است عاشق باشیم، چرا به حسین (ع) عشق نورزیم؟
* عشق، خضر وادی طلب است و سالکان عاشق را کربلایی میکند.
* کعبه در حسرت طواف حرم حسینی میسوزد.
* باید از کعبه به کعبه؛ یعنی از مکه به کربلا رفت و در آنجا طوافی عاشقانه کرد.
* تا دلی از خیمههای سوخته حسین (ع) آتش نگیرد، کربلایی نمیشود؛ پس باید کربلایی شد.
* اگر حضرت زینب (ع) از قدرت ولایت بهرهای نداشت، چرا با یک «اُسکتوا» نه تنها مردم که حتی جرس قافلهها را از نفس انداخت؟ اگر این ولایت نیست پس چیست؟!
* نام مقدس حسین (ع) اسم اعظم الهی است.
* موحد واقعی کسی که حسین (ع) را از خدا جدا نبیند.
* خون مقدس سیدالشهدا (ع) تا قیام حضرت مهدی (ع) از جوشش نمیافتد.
* ما هم میتوانیم با کاروان کربلا هم سفر شویم؛ اگر عشق حسینی داشته باشیم!
* عاشورا، صحنه عشق بازی با خدا است.
* بارها پرده عاشورا را به ما نشان دادهاند. بعضی از صحنههایی که ما دیدهایم در هیچ مقتلی نیست.
* ما حقیقت ایمان را در محبت و معرفت به حضرت سیدالشهدا (ع) یافتهایم.
* دوست و دشمن به این حقیقت اعتراف دارند که «جعفر» عاشق سیدالشهدا (ع) است.
* هنوز شیهه غریبی ذوالجناح در بیابان کربلا طنینانداز است.
* حبیب بن مظاهر خود را فدای امام حسین (ع) کرد تا اصحاب در کربلا با دو حبیب سروکار نداشته باشند؛ در خانه اگر کس است یک حرف بس است . غیرت، شرف، جوانمردی تا همیشه شرمنده حضرت ابوالفضل (ع) هستند. منابع:کتاب در محضر لاهوتیان و http://www.nooreaseman.com/forum160/thread46672.html
سلام ۱۳ عزیز لطفا سری به من بزن شنبه ها تا دو شنبه ها هستم ممنون
می نشینم پای سخن “علی” تا که برایم خطبه بخواند، از روی منبر نهج البلاغه که اولین تفسیر قرآن است و تصویری از کتاب الله… “یاد مرگ از دل های شما رفته است و آرزوهای فریبنده جای آن را گرفته. دنیا بیش از آخرت مالک تان گردیده و این جهان، آن جهان را از یادتان برده. همانا شما برادران دینی یکدیگرید؛ چیزی شما را از هم جدا نکرده، جز درون پلید و نهاد بد که با آن سر می برید. نه هم را یاری می کنید، و نه خیر خواه هم اید. نه به یکدیگر چیزی می بخشید، و نه با هم دوستی می ورزید. شما را چه می شود که به اندک دنیا، که به دست می آورید، شاد می شوید، و از بسیار آخرت، که از دست تان می رود، اندوهناک نمی گردید؟ و اندک دنیا را که از دست می دهید، ناآرام تان می گرداند؛ چندان که این ناآرامی در چهره تان آشکار می شود، و ناشکیبا بودن از آنچه بدان نرسیده اید، پدیدار. گویی که دنیا شما را خانه اقامت و قرار است، و کالا و سود آن همیشه برای شما پایدار. چیزی شما را باز نمی دارد؛ از آنکه عیب برادر دینی خود را که از آن بیم دارد، رویاروی او بگویید، جز آنکه می ترسید، او همچنان عیب را که از آن شماست، به رخ تان آرد. در واگذاشتن آخرت و دوستی دنیا با هم یک دل اید، و هر یک از شما دین را بر سر زبان دارید. چنان از این کار خشنودید که کارگری کار خود را پایان آورده، و دوستی خداوند خویش را حاصل کرده”.
سلام علی یگانه دوران و خورشید آفرینش بود. علی لنگر خدا در روی زمین بود. علی حجت حق در بین مردم بود. آرزویم دستگیری او از ما در محشر است.
نمی دانم تا به حال خدا را به خاطر علی، شکر گفته ایم یا نه؟ نمی دانم تا به حال خدا را به خاطر اینکه شیعه علی هستیم، سپاس گفته ایم یا نه؟ نمی دانم این که مهر علی آمیخته با دل و عقل و شور و شعور ماست، باعث شده که بعد از نمازی واجب، سر بر سجده شکر بگذاریم و از خدا ممنون باشیم که علی را و مهر علی را و ان شاء الله معرفت علی را به ما عطا کرده؟ هنوز دیر نشده، تا این نفسی که می کشیم، ممد حیات است، دوستان! بیاییم و از خدا تشکر کنیم بابت نعمتی به نام علی، لطفی به نام نهج البلاغه، اسلحه ای به نام ذوالفقار، و کعبه ای که فقط خانه خدا نیست، محل تولد علی هم هست.
نهج البلاغه خوانی فراموش نشود
اگر قرآن، سخن گفتن خدا با ماست، و اگر نماز، سخن گفتن ما با خداست، آنچه این گفت و گو را عاشقانه تر می کند، نهج البلاغه حضرت امیر است. از این گذشته، نهج البلاغه یعنی “راه بصیرت”. اینکه چگونه از پس فتنه های رنگارنگ برآییم، کلید معمایش در نهج البلاغه به وفور یافت می شود. خوب است با خود قرار بگذاریم روزی چند دقیقه از این کتاب را بخوانیم و در معنای آن تدبر کنیم و تامل. نهج البلاغه به خوبی به ما یاد می دهد که کجا وقت سکوت است و کجا جای فریاد. کجا هنگام مصلحت است و کجا زمان عدالت. کجا باید بخشش کرد و کجا باید در طلب حق حتی دست به سلاح برد. نهج البلاغه یعنی نه از علی می توان توقع بی عدالتی داشت، و نه از عدالت، که بدون علی اجرا شود. نهج البلاغه یعنی عدالت و ولایت را نمی توان از هم جدا کرد. یعنی نه چون ناکثین باشیم که علی را منهای عدل می خواستند و نه چون مارقین، که عدل را بدون علی. نهج البلاغه یعنی به جای این و آن سعی کنیم که عمار باشیم برای علی. اغیار نباشیم، یار باشیم برای علی.
اینکه علی مجبور بود، برای حفظ دینی که رسول خدا آورد، گاهی با اصحاب پیامبر به نبرد برخیزد، درد کمی نیست، اما درد مضاعف و مظلومیت عجیب علی آنجا بود که گاهی مجبور می شد با دوستان سابق خود مصاف کند. با کسانی که در بدر و خیبر و حتی جمل و صفین، همراه علی بودند، اما در نهروان، با علم کردن کتاب خدا، رفتند به جنگ با ولی خدا. البته این همه درد علی نیست، درد علی یکی هم آن بود که منصوبین اش گاه خبط و خطای وحشتناک می کردند. بی عدالتی می کردند. هم سفره اشراف می شدند. منافع خود را به مصالح جامعه ترجیح می دادند… و زبان دشمنان اصل کاری علی را جلوی علی دراز می کردند. راستی که چقدر روزگار بر امیرالمومنین سخت گذشت.
۲۵ سال سکوت/ این حق علی نبود
عده ای با سوء استفاده از ایام خانه نشینی علی، به گونه ای حرف می زنند که انگار کار خوب ان است که به سکوت علی منجر شود. یعنی گمان می کنند کاری که علی از روی مصلحت انجام داد، حق ایشان هم هست! البته که اینچنین نیست. ما اگر می توانیم برای علی، عمار و میثم تمار باشیم، چرا طلحه و زبیر باشیم برای علی؟! ما آیا بهتر نیست کاری کنیم که علی مطمئن شود، “سرباز” دارد؟! و آیا علی با وجود سرباز پای کار، “این عمار” می گفت؟! “این عمار” اگر چه واقعیت دارد، اما لزوما حقیقت با واقعیت یکی نیست. حقیقت این است که ما باید جلوی تکرار برخی واقعیت های صدر اسلام را بگیریم و اجازه ندهیم تاریخ باز هم به همان نحو تکرار شود، که آه علی را دست آخر گره به زلف چاه زد. کتمان نمی کنم که همین امروز هم عده ای ظاهرا صبر و سکوت و مصلحت سنجی و خانه نشینی علی را بیشتر می پسندند تا عدالت و فریاد و جنگ و شمشیر علی. یعنی در یک کلام علی را می خواهند، اما بدون درد سر! اینجاست که من بارها گفته ام؛ شیعه علی مالک اشتر بود که خودش را به در خیمه معاویه رساند، لیکن وقتی علی به او امر کرد که برگردد، برگشت. این طبعا خیلی بهتر از آن است که ما بغل دست علی باشیم، با علی عکس داشته باشیم، اما کاری کنیم که علی “این عمار” بگوید. باری قبلا گفته بودم که با علی، آنچه مهم است، “خطر کردن” است، نه “سفر رفتن”.
زادگاه علی/ شکافی که محو نمی شود
خانه خدا طبعا در طول تاریخ دست خوش پاره ای تغییرات شده. یعنی آنچه امروز “کعبه” می خوانیمش، روزگاری کوچک تر از این بوده. القصه همیشه تاریخ، شکاف کعبه باز هم روی دیوار کعبه پدید آمده. لابد زیاد بودند حکامی که قصدشان از بازسازی کعبه، محو این شکاف بوده باشد، اما هر دیواری که بنا کرده اند، باز هم شکاف کعبه به اذن خدا پدیدار گشته است. هم امروز که مکه را وهابیون آل سعود علی الظاهر می چرخانند، باز هم این شکاف مقدس سر جای خودش هست. یعنی که خدا خانه اش را بدون نشانه علی نمی خواهد. یعنی که این فقط حرف ما نیست، ما چه کار ه ایم وقتی خدا می گوید:
علی ولی الله!
منبع:http://www.gonjeshkeeyvaneharam.blogfa.com با کمی تلخیص
خداوند نبخشد آنان که مسیر تاریخ را عوض کردند.
حق علی این نبود. این عقوبت برای بشر خیلی سنگین بود.
خبرگزاری فارس: مسئول ثبت کرامات آستان مقدس حضرت معصومه(س) میگوید: بعد از ده سال خدمتگزاری در قم مأموریت پیدا کردم تا به عنوان نماینده آستان حضرت معصومه (س) به مشهد بروم. آنجا بود که خواب همکارم به حقیقت پیوست.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، دهم ربیع الثانی سالروز شهادت یا رحلت حضرت فاطمه معصومه (س) است. این بانوی با کرامت از مقام بالایی برخوردار بوده تا جایی که تنها از ایشان به عنوان کریمه یاد شده است و سه امام بزرگوار درباره شأن و مرتبه کریمه اهل بیت (س) سخن گفتهاند.
مقام شفاعت یکی از مقامهای حضرت معصومه (س) است. حضرت معصومه(س)، در بین بانوان با عظمت اسلام بعد از وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا (س)، تنها بانویی است که از امام معصوم برایشان زیارتنامه صادر شده است. حضرت معصومه (س) با آمدن به ایران و شهر قم، برکات و کرامات سرشاری را با خود آوردند که این کرامات هم چنان ادامه دارد.
گزارشهای بسیاری از برطرف شدن گرفتاریها، مشکلات و برآورده شدن حوائج متوسلین به حضرت معصومه (س) رسیده که نشان از الطاف و کرامات بیاندازه این بانوی با عظمت دارد.
به همین جهت گفت و گوی مشروحی را با جواد عبداللهی، مسئول ثبت کرامات آستان مقدس حضرت معصومه (س)، انجام دادیم که ما حصل آن از نظر میگذرد.
اقسام کراماتی که در دفاتر ثبت کرامت حرم نوشته میشود
* آقای عبداللهی در ابتدا بفرمایید در بخش ثبت کرامات چه وظیفهای را انجام میدهید؟
ـ ضمن عرض تسلیت به مناسبت ایام رحلت کریمه اهل بیت، حضرت معصومه (س)، عرض کنم کراماتی که ما در اینجا مد نظر داریم، دو دسته است؛
یک دسته کراماتی است که به خادمان میشود و یا خادمانی هستند که از ابتدا به واسطه کرامت و دعوت حضرت معصومه (س) به خدمت ایشان رسیده و خادم شدهاند، که معمولا با اینکه اسامی آنها را دارم، اما حاضر به بیان کرامتی که حضرت در حقشان داشته نیستند و لب باز نمیکنند.
آنها میگویند این کرامت و لطف چیزی است بین خود ما و حضرت که بیان نمیکنیم. البته بعضی از این کرامات نیز بیان و ثبت شده، مثل لطفی که در حق خود بنده داشتند و سبب خدمتگزاری من در این آستان شدند.
دسته دیگر، بحث شفایافتگان و حاجت رواهایی است که زائر هستند و به این بانوی کریم متوسل شدهاند و جواب گرفتهاند. این افراد گاهی مراجعه میکنند و موضوع را مطرح کرده و ما در این واحد بررسی و ثبت میکنیم.
گاهی نیز به شکل خاطره و تعریفهایی است که اطرافیان و شاهدان انجام میدهند و یا کراماتی است که خادمان از حضرت معصومه (س) در حق زائران میبینند.
به هر حال، دفتر ثبت کرامات حضرت معصومه (س) به ثبت و نگهداری این کرامات پرداخته است.
از کرامات سالیان دور تا کراماتی در حق علما و بزرگان و بحث خادمان و شفا یافتگان و حاجت رواها بوده، در اینجا به ثبت رسیده است. دوستان ما زحمت کشیدند و این کرامات را دستهبندی کرده و با عنوانبندی به شکل دفاتری تنظیم کردهاند. در حال حاضر هم مدتی است که مسئولیت این کار بر عهده بنده است.
خوابی که حکایت از آینده خادم حرم بود
* فرمودید که شما با دعوت و کرامت حضرت به خدمتگزاری ایشان آمدهاید، بیشتر توضیح میدهید؟
ـ بله، آمدن من به خدمت حضرت معصومه (س) اتفاقی نبود و خادمان کمی نیستند که از طریق کرامت ایشان وارد حرم شدهاند. یعنی دعوت شدند حالا یا از طریق خواب یا اتفاقی که در زندگیشان رخ داده، کارمند یا خادم حضرت شدهاند. من از سال 69 تا 74 کارمند مخابرات بودم.
نوروز بود و برای دید و بازدید به منزل اقوام رفتیم. فرصتی نداشتم و باید سریع بر میگشتم و به سر کار میرفتم. از اول که وارد مخابرات شده بودم تعهد گرفته بودند که به هیچ وجه مرخصی و تعطیلی و جمعه ندارید. اقوام اصرار بر ماندن ما داشتند و یکی از آنها گفت این چه کاریست که مرخصی و تعطیلی ندارد؟ گفتم به هر حال ما روز اول تعهد دادیم و باید عمل کنیم.
ایشان خادم حرم بود و گفت یک کاری هست، میخواهی بیایی و مشغول شوی؟ من که میدانستم او خادم حرم است گفتم در حرم؟ گفت: بله و من گفتم از خدا میخواهم و چه جایی از آنجا بهتر؟ بعد از سه ماه با من تماس گرفت و گفت بیا تا مسئول فرهنگی حرم تو را ببیند که به درد اینجا میخوری یا نه، او میخواهد با تو صحبت کند.
صبح زود به مخابرات رفتم و کارهایم را به همکارانم سپردم و پیرمردی همکارم بود و در قسمت پست کار میکرد، جلوی من را گرفت و گفت کجا میروی؟ گفتم بیرون کاری دارم. گفت من کارت دارم و باید بمانی. گفتم من عجله دارم و باید بروم. اصرار کرد که من خوابی برایت دیدهام که باید برایت تعریف کنم.
گفتم الان دیرم شده باشد برای بعد و او گفت تا نگویم نمیگذارم بروی. خواب خوبی است و باید برایت بگویم. گفتم پس زودتر تعریف کن. گفت دیشب خواب دیدم کنار در ورودی حرم امام رضا (ع) ایستادی و از این گرزهای فلزی که قدیم دست همه خادمان بود و مردم هنگام ورود آن را میبوسیدند، به دست گرفتهای و به عنوان خادم در حرم امام رضا (ع) ایستادی.
با شنیدن این خواب از زبان همکارم حال خیلی عجیبی به من دست داد و همکارم را در آغوش گرفتم و بوسیدم و گفتم جدی میگویی؟ گفت بله به خدا خواب خیلی واضحی دیدم. بغض عجیبی داشتم و به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و به قسمت مدیریت فرهنگی خودم را معرفی کردم و گفتند که از فردا بیا و مشغول به کار شو و به همین راحتی به خدمت حضرت آمدم.
بعد از ده سال خدمتگزاری در قم مأموریت پیدا کردم تا به عنوان نماینده آستان حضرت معصومه (س) به مشهد بروم. توفیق داشتم 7 سال در جوار امام رضا(ع) خدمت کردم و پرونده من برای خادم جلوی در حرم امام رضا (ع) بودن نیز تکمیل شد و خواب آن بنده خدا به حقیقت پیوست و تعبیر شد.
بعد دوباره به قم برگشتم و خدمتگزار کریمه اهل بیت (س) شدم. کسی بی دعوت در این خانه نمیآید و ما خادمین روز به روز شاهد کرامات و معجزات این بزرگواران هستیم و در مسائل ساده و روزمره زندگیمان نیز متوسل به حضرت میشویم و جواب میگیریم.
ـ چند نمونه از کراماتی را برایتان نقل میکنم که افراد خودشان به دفتر ثبت کرامات آمدند و ماجرایشان را به قلم خودشان ثبت کردند.
یکی از کراماتی که خود من به تازگی دیدم، دختری بود که مریضی سختی داشت و از کیش آمده بود و برای درمان باید به تهران میرفت. ولی خانواده او تصمیم گرفته بودند تا چند روزی را در قم بمانند. این دختر را به دفتر آوردند و من خودم با او صحبت کردم.
سیده حدیث محمدی 7 ساله/ ساکن جزیره کیش/ تاریخ وقوع: شب شهادت امام رضا 23 ذی الحجه
عین مطلبی که مادر این دختر بچه برای ما نوشته به این صورت است: دخترم مریضی سختی داشت و برای درمان قصد سفر به تهران داشتیم. تصمیم گرفتیم چند روز زودتر برای زیارت حضرت معصومه (س) به قم بیاییم.
شب شهات امام رضا (ع) در قم بودیم. دخترم به حضرت معصومه (س) متوسل شد. از دخترم خواستم تا نذر کند اگر شفا پیدا کرد، هر شب جمعه برای حضرت معصومه (س) سورهای از قرآن بخواند. دخترم آن شب خواب میبیند در جای با صفایی است که درختان زیبا و رودخانه است و دورتر یک اتاقکی مانند مسجد است با قبهای پر نقش و نگار و دو گلدسته که پرچم سبزی روی قبه حرم است.
آقایی با ریش و موی سفید با لبخند و با دندانهایی که از سفیدی میدرخشید، به سمت دخترم آمده و میخواسته ماهی قرمز زیبایی را به او بدهد دخترم از خواب بیدار شده و همان زمان صدای اذان صبح را میشنود و ما با گریه او از خواب بیدار شدیم و او گفت که دیگر دردی ندارد و چندین بار از ما خواست تا او را بیاوریم و خوابش را تعریف کند.
نسرین اختیاری/ متولد 1372/ تاریخ وقوع: 18/4/91
باز کرامت دیگری برای خانم جوانی اتفاق افتاد که خودش به اینجا آمد و جریان را ثبت کرد و چون ما مطالب را به دقت بررسی میکنیم، گواهی بیمارستان را نیز آورد. عین دستنوشته این خانم به این شرح است:
باردار بودم. امکان زنده ماندن بچه نبود. شب قبل از توسل، در زایشگاه از ما خواسته بودند که رضایت بدهیم تا بچه به دنیا بیاید و ختم بارداری انجام شود. ولی ما امضا ندادیم و گفتیم تا صبح صبر میکنیم. مایع آمنیوتیک کم شده بود و امکان زنده بودن بچه وجود نداشت. صبح قرار بود بچه را به دنیا بیاورند.
قبل از اینکه به اتاق عمل بروم گفتند باید سونوگرافی انجام بدهم. شوهرم به حرم رفت. حاج آقای نابینایی برایش روضه خوانده بود، او هم گریه کرده بود و از حضرت معصومه (س) شفای بچه را خواسته بود. وقتی سونوگرافی انجام دادیم، گفتند معجزه شده و مایع آمنیوتیک بیشتر شده و امکان زنده ماندن بچه هست.
ما شفای بچه را از حضرت معصومه (س) گرفتیم و همان روز من را مرخص کردند و گفتند حالم خوب است و میتوانم بروم. برگه بیمارستان که در آن پزشک معالج قید کرده - این موضوع از توجهات حضرت معصومه (س) میباشد- ضمیمه است.
عنایت حضرت معصومه (س) به یک بچه در حال خفه شدن
کرامت دیگری که بنده و همکارانم به چشمان خودمان دیدیم این بود که روزی سر و صدایی شنیدیم و از بالای همین بالکن به داخل حیاط نگاه کردیم و متوجه شدیم زن جوانی که چیزی در گلوی بچهاش گیر کرده بود، فریاد میزد و همه به دنبال اورژانس میگشتند. چیزی نمانده بود که این بچه روی دست مادرش خفه شود.
فامیلهای زن جوان نیز همراهش بودن و گریه و زاری میکردند و کاری از دستشان بر نمیآمد. بچه کاملاً بیحال بود و نفس نمیکشید. زن جوان که همین یک فرزند را داشت، متوسل به حضرت معصومه (س) شد و با صدای بلند گفت: یا حضرت معصومه (س)؛ من بچهام را از خودت میخواهم. یک دفعه چیزی که در گلوی بچه گیر کرده بود، بیرون زد و بچه برگشت و حالش خوب شد. این کرامت حضرت خیلی برای همه ما جالب بود.
*به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، صحبت که به اینجا رسیده بود و گفتگو ادامه داشت، یکی از خادمان بخش ارشاد حرم، به جمع ما اضافه شد. از ایشان هم خواستیم خودشان را معرفی کنند و اگر کرامتی دیدهاند بیان کنند.
ـ بنده هم رحلت حضرت فاطمه معصومه (س) را تسلیت عرض میکنم. بنده حاجیباشی هستم و در قسمت خادمان ارشاد آستان مقدس حضرت معصومه (س) خدمت میکنم. در هر روز از کار ما کرامات بسیاری اتفاق میافتد که یکی از آنها که خیلی فکر خودم را مشغول کرد، این است که جمعه صبح کشیک بودم. ساعت 7 برای تحویل شیفت آمدم.
هنوز آفتاب نزده بود و در حرم دعای ندبه میخواندند. عادت من این است که به هر زائری که وارد میشود خوشآمد میگویم. پیر و جوان و کوچک و بزرگ نیز فرقی نمیکند. خانمی حدود 20 ساله از مقابلم گذشت و من گفتم: خوش آمدی خواهرم. ایشان از جلوی کفشداری داخل شد و بعد از چند دقیقه دیدم با گریه برگشت. پیش خودم فکر کردم شاید از چیزی که گفتم ناراحت شده باشد.
گفت: چرا شما به من خوشآمد گفتید؟ گفتم خواهرم ما به همه زوار حضرت خوش آمد میگوییم. گفت: من مشکلی داشتم که حضرت برایم حل نکرده بود و امروز آمده بودم دعوا کنم و بگویم برای چرا این مشکل من حل نمیشود؟!
وقتی خواستم از در وارد شوم و شما به عنوان نماینده و خادم حضرت یک دفعه گفتید خوش آمدی، انگار یک سطل از آب سرد روی سر من ریختند. داخل رفتم و عذر خواهی کردم و ضریح را بوسیدم.
بعد کمی با این خانم صحبت کردیم و دعا کردیم اگر صلاح است، حاجت روا شوند و اگر نه، حضرت معصومه (س) به ایشان صبر بدهند. از آن به بعد، در خوشآمد گویی به زائران مصرتر شدهام. گاهی انسان فکر نمیکند که یک خوشآمد گویی ساده تأثیر داشته باشد. من از این بانوی بزرگوار هر چیز خواستهام، گرفتهام.
* دفتر ثبت کرامات را ورق زدیم مطالب بسیاری دیدیم که انتخاب را سخت میکرد. مثلا در آن دفتر نوشته شده رقیه امان الله پور هستم، 14 ساله از اهالی (شوط) ماکو از شهرهای آذربایجان، چهار ماه پیش بر اثر بیماری از هر دو پا فلج شدم. خانوادهام مرا به بیمارستانهای مختلف در شهرهای ماکو، خوی و تبریز بردند. همه پزشکان از درمانم عاجز شدند تا اینکه در عالم رویا دیدم خانمی سفید پوش به طرف من آمدند و فرمودند: چرا از همان ابتدای بیماری پیش من نیامدی تا شفایت دهم؟
با اضطراب از خواب پریدم و جریان خواب را با دیگران در میان گذاشتم و بلافاصله مقدمات سفرم به قم فراهم شد. پس از تشرف به حرم و خواندن نماز مشغول خواندن زیارتنامه شدم که ناگهان صدای همان خانمی را که در خواب دیده بودم شنیدم که فرمودند: بلند شو راه برو که شفایت دادم...
مجدداً همان صدا تکرار شد و من به خودم حرکتی دادم و مشاهده کردم که قادر به حرکت میباشم و مورد لطف بی بی دو عالم قرار گرفتهام. (این کرامت از زبان فرد شفا یافته با صدا و تصویر توسط بخش سمعی و بصری آستانه مقدسه به ثبت رسیده است.)
نجات دادن زوار از سرمای شدید
مرحوم آیتالله مرعشی نجفی میفرمود: در یک شب زمستانی دچار بیخوابی شدم. خواستم بروم حرم ولی دیدم هنوز وقت حرم نشده و درهای حرم به این زودی باز نمیشود. دوباره خوابیدم و دستم را زیر سرم نهادم که اگر خوابم برد، خواب نمانم. در عالم رویا به محضر حضرت معصومه (س) رسیدم.
ایشان فرمود: بلند شو برو حرم عدهای از زوار من پشت در حرم از سرما هلاک میشوند، آنها را نجات بده. آیت الله مرعشی نجفی میفرمود: از خواب بیدار شدم و با عجله لباس پوشیدم و به سوی حرم حرکت کردم.
دیدم عدهای زوار که لباس مخصوص هندیها و پاکستانیها را بر تن داشتند، پشت حرم از سرما میلرزند. در را زدم یکی از خدام به نام حاج حبیب چون صدای مرا شناخت در را باز کرد. در معیت آن زائران وارد حرم شدیم آنها مشغول زیارت شدند. من نیز آب خواستم و وضو گرفتم و مشغول نماز و زیارت شدم.
شفای طلبه نخجوانی
حضرت آیتالله مکارم شیرازی میفرماید: بعد از فروپاشی شوروی سابق و آزاد شدن جمهوریهای مسلماننشین و از آن جمله جمهوری نخجوان، مردم شیعه نخجوان تقاضا کردند عدهای از جوانان خود را به حوزه علمیه قم بفرستند و تا برای تبلیغ در آن منطقه تربیت شوند.
مقدمات کار فراهم شد. از بین 300 نفر داوطلب، 50 نفری که معدل بالاتری داشتند و از همه جامعتر بودند انتخاب شدند. در این میان جوانی – که با داشتن معدل بالا به سبب اشکالی که در چشمش وجود داشت انتخاب نشده بود - با اصرار فراوان پدر ایشان، مسئول مربوطه ناچار به قبول او شد.
هنگام فیلمبرداری از مراسم بدرقه از این کاروان علمی، مسئول فیلمبرداری دوربین را روی چشم معیوب این جوان متمرکز کرده و تصویر برجستهای از آن را به نمایش میگذارد. جوان با دیدن این منظره بسیار ناراحت و دلشکسته میشود. این جوان پس از آمدن به قم و ساکن شدن در مدرسه به حرم مشرف شده و با اخلاص تمام به حضرت معصومه متوسل میشود.
در همان حال خوابش میبرد و در خواب عوالمی را مشاهده کرده و بعد از بیداری میبیند چشمش سالم و بیعیب است. بعد از شفا یافتن به مدرسه بر میگردد و دوستان او با مشاهده این کرامت دسته جمعی به حرم حضرت معصومه (س) مشرف شده و ساعتها مشغول دعا و توسل میشوند.
وقتی این خبر به نخجوان میرسد، آنها مصرانه خواهان این میشوند که این جوان بعد از شفا یافتن برگردد و باعث استحکام عقیده مسلمین شود. (ضبط صوتی و تصویری این کرامت به نقل حضرت آیت الله مکارم در واحد سمعی و بصری در واحد فرهنگی آستانه مقدسه موجود است.)
* از فرصتی که در اختیار خبرگزاری فارس قرار دادید، سپاسگزارم.
ـ من هم از شما ممنونم.
گفتگوی ما در لحظات غروب آفتاب به پایان رسید. لحظات اذان مغرب بود و من در بالکن رو به روی گنبد طلایی حضرت معصومه (س) ایستاده بودم و به کرامات ثبت نشدهای فکر میکردم که در زندگی همه ما جاریست.
گفتوگو: مینا شیرخان
خبرگزاری فارس
ان شاالله مشمول شفاعت ایشان بشویم.
مضروب
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 ساعت 12:43 ق.ظ
سلام استاد سلام به همگی سلام آقای صفردوست ومنتظر عزیز سال نو مبارک جای همگی شما خالی الان مدینه ی منوره هستم ونائب الزیاره همگی دوستان.ان شاالله قسمت همه بشه.حال وهوای خاصی داره.من از بعضی دوستان خداحافظی کردم.ایجا فرصتی بهم دست داد که از دوستانم و استاد عزیز حلالیت بطلبم.اگه بدی از من دیدید به خوبی خودتون منو حلال کنید. وقتی وارد این کشور شدیم بخاطر اوضاع سیاسی خیلی اذیتمون کردن که احساس غربت شدیدی می کردم اما وقتی وارد مدینه شدم دیدم از ما غریبتر قبرستان بقیعه مخصوصا تو شب.اونقدر غریب که غربت خودت یادت میره! دل آدم خیلی میگیره وقتی یه زن هستی و نمیذارن وارد شی به بقیع.از پشت میله ها که نگاه میکنی به بقیع یاد این جمله قشنگ خواجه عبدالله میفتی که میگه: غریب با غریب الفت میگیره دلت بیشتر میگیره وقتی میبینن ایرانی هستی و در مسجد سلمان فارسی رو به روت میبندن وقتی از رشادت علی (ع) واست حرف میزنن سریع پراکنده میکنن جمعیت رو ان شاالله قسمت همه بچه های 83 بشه
به نام خدا سلام به به خوش به سعادتتان ممنون که به یاد ما بودید. چی از این بهتر بله حق همواره غریب بوده است اما حق بر باطل پیروز است. خداوند شیطان را بر بندگان صالحش مسلط نمی گرداند. ان شاالله روز پیروزی نهایی حق را ببینیم. خدا کند در مسیر زندگی با باطل ها نباشیم. باز هم ممنون خیلی ممنون که به یاد صندوقچه و صندوقچه ای ها بودید. ان شاالله خداوند بهترینها را در این سال به شما عطا کند.
متاسفانه صاحبان کلبه مثله اینکه سخت مشغول هستن،مشغول زندگی و... .انشالله که موفق باشن.
یاد مرگ بودن کار خوبی است؟ به یاد مرگ بودن، یعنی در نظر داشتن حقیقتی که هیچ کس در آن نمی تواند شک کند. و از یاد بردن آن، همان غفلت است و کسی که دچار غفلت می شود، احتمال اشتباه بودن تصمیماتش بسیار می شود و می تواند بر خلاف مصلحت حقیقی خود عمل کند. به همین دلیل در روایات به یاد مرگ بودن به زیرکی تعبیر شده است:
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: «زیرکترین شما کسى است که بیشتر از دیگران به یاد مرگ باشد، و دور اندیش ترین شما آماده ترینتان براى آن است.»[1] پیامبر خدا صلی الله علیه وآله ـ در پاسخ به این پرسش که زیرکترین ودور اندیش ترین مردم کیست؟ ـ فرمود: «کسی که بیش از همه به یاد مرگ باشد وبیشتر از همه، خود را برای مرگ آماده سازد. اینان زیرکانند، [و ]شرافت دنیا وکرامت آخرت را از آنِ خود کرده اند.»[2]
یاد مرگ در صورتی که حقیقی بوده، نقش بسیار مهمی در اصلاح اعمال انسان می گذارد. چون در این صورت انسان تمام هستی خود را در نظر می گیرد و تصمیماتش متناسب با گستره وجودیش می شود. با این نوع نگاه اگر چه انسان از بعضی لذت ها می گذرد، اما این لذت ها، لذتهایی هستند که خوشبختی انسان را تباه می کنند و باید از آنها گذشت و کسی که به این گونه لذتها دلخوش می کند، مانند کسی است که می خواهد با خوردن غذای سمی، از مزه آن لذت ببرد: امام باقر علیه السلام: «زیاد به یاد مرگ باش؛ زیرا هیچ انسانى مرگ را بسیار یاد نکرد، مگر آن که به دنیا بى رغبت شد.»[3] پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: «برترین بی رغبتی به دنیا، یاد مرگ است. برترین عبادت، یاد مرگ است وبرترین اندیشیدن، یاد مرگ است. پس، هر که یاد مرگ وجودش را پر کند، گور خود را باغی از باغ های بهشت بیابد.»[4] امام صادق علیه السلام: «یاد مرگ، خواهش های نفس را می میراند ورویشگاه های غفلت را ریشه کن می کند ودل را با وعده های خدا نیرو می بخشد وطبع را نازک می سازد وپرچم های هوس را درهم می شکند وآتش آزمندی را خاموش می سازد ودنیا را در نظر کوچک می کند.»[5] امام علی علیه السلام: «هرکه به یاد مرگ باشد، از دنیا به اندک خشنود شود.»[6]
همین اثرات نیک یاد مرگ سبب ارج و قرب در درگاه الهی می شود که در روایت آمده است: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: «هر کس زیاد به یاد مرگ باشد، خداوند دوستش دارد.»[7]
و کسی که به جای محاسبات صحیح در زندگی، سر به زیر برف می کند تا حقایق را نبیند، نباید توقع داشته باشد که ندیدن حقایق آن ها را تغییر می دهد: امام على علیه السلام: «پیشینیان شما، در حقیقت، به سبب آرزوهاى دراز و از یاد بردن مرگ به هلاکت در افتادند، تا آن که مرگ بر آنها فرود آمد؛ مرگى که عذر پذیر نیست و مجال توبه باقى نمى گذارد و مصیبت و کیفر با خود مى آورد.»[8] امام على علیه السلام: «شما را سفارش مى کنم که به یاد مرگ باشید و از آن کمتر غفلت ورزید؛ چگونه از چیزى غفلت مى کنید که او از شما غافل نیست؟»[9]
و البته اثر طبیعی چشم بستن بر روی واقعیت ها، قساوت قلب است که رمز شکستن این قساوت ها نیز در یاد مرگ است: عیسى علیه السلام: «ستور را هر گاه سوار نشوند و از آن بار و کار نکشند، سرکش و کج خلق مى شود. دلها نیز چنین اند، هر گاه با یاد مرگ نرم نشوند و عبادت مداوم آنها را به رنج نیفکند، سخت و سنگ مى شوند.»[10] پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «همچنان که آهن اگر آب به آن رسد زنگ می زند، این دلها نیز زنگار می بندد. عرض شد: صیقل دادن آنها به چیست؟ فرمود: بسیار به یاد مرگ بودن وتلاوت قرآن.»[11]
مرتضی و منتظر
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 ساعت 08:53 ب.ظ
به نام خدا سلام به همگی سلام استاد دلمون واستون خیلی تنگ شده حال و احوالتون چطوره؟ امروز هم سر کارم و هم تو خونه ذکر و خیرتون بود، با همکارام که داشتم از خاطره 7 مرداد صحبت میکردم، یادتون هست؟؟؟
استاد نمیدونم خبر خوشی هست یا نه اما دکتری مجاز شدم البته شبانه و پیام نور می خواستم بهتون زنگ بزنم اما ترسیدم خواب باشید به نظر شما شبانه بهتره یا پیام نور؟؟؟ و اطلاعی از شهریه هاشون دارین؟؟؟
شب خوشی داشته باشین ببخشید که انقدر دیر به دیر اینجا میآیم خدا رو شکر که درگیر روزای خوش زندگی هستیم و انشالله هیچ انسانی روز ناخوش نداشته باشه
در پناه حق یا علی
سلام من تاریخ ... یادم نیست! چه به ۷ مرداد!
مبارکه مبارکه! متاسفانه من اطلاعی ندارم. از سلمان بپرس. قرار بودعبد دبدنی بیایی؟!
به نام خدای بزرگ سلام استاد خانوم بچه ها خوب هستن؟؟؟ سلام مارو بهشون برسونید همینطور به پدر و مادرتون
مرسی از لطفتون ببخشید دیر به دیر میام عید رو به قول رئیسم قطر ایران رو پیمودیم و نشد که عید دیدنی بیایم خونه خواهرم هم هنوز نرفتیم (البته چون امتحان داشت مراعات حالشو کردیم) انشالله اگه عمری باقی بود حتما میآیم
از سلمان هم پرسیدم، گویا سمنان رشته تجزیه مقطع دکتری سال 90 دانشجو شبانه گرفته، گفت که حدودا ترمی 2-3 میلیون آی میخوره حالا توکل بر خدا هرچه که خیر باشد انشالله پیش بیاد
شبتون بخیر و شادی
یا علی
سلام خدا را شکر ممنون
13
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 11:35 ق.ظ
به نام خدا
سلام استاد.خوب هستین؟
داستان ازدواج «ام البنین» با امیرالمؤمنین(ع) از زبان همسر حضرت عباس
همزمان با فرارسیدن سیزدهم جمادیالثانی و سالروز وفات خانم «امالبنین» مادر گرامی علمدار کربلا، ماجرای ازدواج آن بانوی بزرگوار با امام علی(ع) از کتاب «ماه به روایت آه» به قلم ابوالفضل زرویی نصرآباد روایت میشود.
راوی این داستان، «لبابه» همسر حضرت عباس(ع) است.
مهربانتر از مادر، محرمتر از خواهر، مقاومتر از کوه، زیباتر از حور و روحنوازتر از نسیم صبح... این صفات نادره، تنها چند شاخه گل از گلستان وجود مادر همسرم، فاطمه امالبنین است. آن قدر مؤدب و محجوب و آرام است که جز به وقت ضرورت سخن نمیگوید و در عین هیمنه و شکوهمندی، چنان لطیف و نجیب است که بیترس از ملامت و سرزنش، میتوانی ساعتها با او سخن بگویی و به تمام اشتباهات و خطاهایت اعتراف کنی.
وقتی همسرم عباس، با لبخند از سختگیریهای مادرش در تربیت فرزندان میگفت و میگفت که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمیتوانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بینقص لطافت و زنانگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد. همواره صحبتهایی از این دست را ترفندی از جانب همسرم میدانستم که شاید میخواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد.
امروز در بازار مدینه، با دو زن مسافر از قبیله بنیکلاب ملاقات کردم. وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیهام، با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل او، اولین سؤالشان، مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد: هنوز هم شمشیر میبندد؟
- شمشیر؟! نه.
- پس برادرش درست میگفت که از بعد ازدواج، تغییر کرده.
- یعنی میگویید مادر همسرم جنگیدن میداند؟!
از حیرت، سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذرخواهی از خنده بیاختیار و بیمقدمهشان، روی مرا بوسید و گفت: شما دختران شهر چه قدر سادهاید. قبیله ما - بنیکلاب - به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریباً تمام زنان قبیله نیز کمابیش با شمشیرزنی، تیراندازی و نیزهداری آشنایند. اما فاطمه از نسل «ملاعب الاسنه» (به بازی گیرنده نیزهها) است و خانوادهاش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب، بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه در شمشیرزنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند.
بعد در حالی که میخندید، ادامه داد: هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت. به خواستگاران جسور و نامآور سایر قبایل هم جواب رد میداد. وقتی ما و خانوادهاش از او میپرسیدیم که چرا ازدواج نمیکنی؟ میگفت: مردی نمیبینم. اگر مردی به خواستگاریام بیاید، ازدواج میکنم.
من که انگار افسانهای شیرین میشنیدم، گویی یکباره از یاد بردم که این، بخش ناشنیدهای است از زندگی مادر همسرم. لذا با بیتابی پرسیدم: خوب، بگویید آخر چه شد؟!
زن در حالی که از خنده ریسه میرفت، گفت: هیچ آن قدر منتظر ماند تا مویش همرنگ دندانهایش شد و ناکام از دنیا رفت! ... خوب، معلوم است که آخرش چه شد. وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمؤمنین علی - که رحمت و درود خدا بر او - به خواستگاری فاطمه آمد، او از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: خدا را سپاس من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد.
زن دیگر با خنده میان حرف دوستش پرید: چرا جریان خواستگاری معاویه را نمیگویی؟
- آخ آخ راست میگویی ... اما این یکی را حتماً خودش شنیده ... .
با تعجب و حیرت گفتم: خواستگاری معاویه؟! از امالبنین؟! شوخی میکنید؟!
- یعنی نشنیدهای؟ تو چه عروسی هستی دختر؟ لااقل حکایت «میسون» را که میدانی ... .
- «میسون»؟! نه ... چه حکایتی است؟
- پس از اول برایش تعریف کن خواهر گرچه، میترسم اگر باد به گوش امالبنین برساند که ما قصه زندگیاش را برای عروس چشم گوش بستهاش تعریف کردهام، پوست از سرمان بکند.
- به چشم، میگویم راستش قبل از آن که عقیل به نیابت از امیرمؤمنان علی(ع) به خواستگاری فاطمه بیاید، معاویه هم کسی را به خواستگاری فرستاده بود. لابد میدانی که معاویه پس از رحلت پیامبر و آغاز حکمرانی خلفا، والی شام شد و با حیف و میل بیتالمال و خرج کردن از کیسه مردم، رفته رفته برای خود امپراتوری خودمختار ایجاد کرد.
نه فقط الان که خود را امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین مینامد و میداند، بلکه از همان آغاز ولایت بر شام، سعی داشت بهترینها را برای خود دستچین کند؛ بهترین لباسها، لذیذترین خوراکیها، زیباترین غلامان و کنیزها، باشکوهترین تجملات و تجهیزات و لابد بهترین زنان آوازه زیبایی و شجاعت فاطمه کلابیه، باعث شد که معاویه یکی از نزدیکان مغرورش را با مبالغی چشمگیر از جواهر آلات و البسه و سایر هدایا به خواستگاری او بفرستد.
فرستاده معاویه بعد از آن که با تبختر و فخرفروشی، طبقهای هدایا را پیش فاطمه و خانوادهاش به چشم کشید، با حالتی تحقیرآمیز و غیرمؤدبانه، کنار هدایا یله داد و از گشادهدستی و بندهنوازی اربابش گفت و چنان که گویی از پاسخ مثبت فاطمه و خانوادهاش خبر داشت، فرمان داد که: «دختر تا فردا صبح آراسته و آماده حرکت به شام باشد تعجیل کنید».
فاطمه با حجب و حیایی دخترانه به آرامی از پدرش پرسید: «پدر جان، آیا اجازه میدهید چند کلمهای با فرستاده ارجمند والی بزرگ شام سخن بگویم؟»
پدر که آتش پنهان در زیر این لحن را میشناخت و از بیادبی فرستاده نیز به شدت خشمگین بود، ظاهراً از فرستاده کسب اجازه کرد فرستاده با تفرعن سری جنباند که یعنی بگوید.
«حزام» به آتشفشان اجازه فوران داد: «بگو دخترم».
فاطمه گفت: «جناب فرستاده، آیا من از هم اکنون میتوانم مطمئن باشم که همسر والی مقتدر شام، امیر معاویه بن ابوسفیان هستم؟»
فرستاده که تقریباً پشت به فاطمه و خانوادهاش دراز کشیده بود، سر چرخاند و چنان که گویی بر آنان منت میگذارد، گفت: «بله، هستی».
لحن آرام و شرمآگین فاطمه به یکباره تغییر کرد و با لحنی قاطع، بر سر مرد فریاد زد: «پس درست بنشین مردک!»
فرستاده همچون کسی که به رعد و برق دچار شده باشد، به یکباره از جا جست و با چشمان گشاده از حیرت، مؤدب و دو زانو نشست.
فاطمه ادامه داد: «آیا اربابت به تو حد و ادب میهمان و حق و حرمت میزبان را نیاموخته؟ چگونه والی مقتدری است معاویه که به نوکرانش اجازه میدهد با خانواده همسرش جسور بیادب باشند؟ به خدا قسم اگر شومی خون میهمان و بیم غیرتورزی عشیره نبود، این بیادبیات بیپاسخ نمیماند.»
فرستاده معاویه که از ترس جان، در همان حالت نشسته، عقب عقب رفته بود، تقریباً به آستانه در رسیده بود و با دست کشیدن بر زمین، کفشهایش را میجست.
امالبنین دوباره غرید: «و اما این هدایا و جواهرات اگر فقط هدیه و پیشکش است، هدیهای است بیدلیل، مشکوک و اسرافآمیز اما اگر قیمت و بهای من است. به اربابت بگو که مرا بسیار ارزان پنداشته ... های! کجا میگریزی؟ بیا خر مهرههایت را هم ببر و حمایل شتر صاحبت کن!»
اما فرستاده معاویه این جملات را نشنید چون لحظاتی پیش از آن، پابرهنه از بیم جان گریخته بود و ساعتی بعد یکی از همسایگان، طبقهای هدیه را به او رساند.
معاویه هم البته از پا ننشست. برای آن که ثابت کند میتواند از بنی کلاب زن بگیرد، این بار فرستادهاش را به خواستگاری «میسون» دختر «بجدل» فرستاد و او را به زنی گرفت. «میسون» سوگلی معاویه شد و «یزید» را برای او به دنیا آورد.
اما معاویه دستبردار نبود. یکی - دو سال بعد از آن ماجرا، یکی از صحابه معتبر پیامبر را واسطه خواستگاری از فاطمه کرد. فرستاده معاویه مشغول طرح مقدمات خواستگاری بود که عقیل از راه رسید. بعد از آن که عقیل، هدف از آمدنش را گفت و از فاطمه برای برادرش خواستگاری کرد، صحابی پیامبر که فرستاده معاویه بود نیز با شکفتگی و خوشحالی، خانواده حزام را به پذیرش خواست عقیل، تشویق و ترغیب کرد و وجوه افتراق و امتیاز پیشوایمان علی را به تفصیل برشمرد.
معاویه نیز پس از شنیدن این ماجرا، کاردش میزدی خونش نمیآمد، خلاصه این که حسرت ازدواج با فاطمه امالبنین بر دل معاویه ماند.
با این که دیروز با مادر همسرم ملاقات کرده بودم، با شنیدن روایت زندگیاش، مشتاق شدم تا به بهانه راهنمایی دوستان قدیمش، با آن دو همراه شوم و دوباره زیارتش کنم.
در میزنیم و پس از چند لحظه، در گشوده میشود. قامت رعنا و چهره معصوم و مهربان مادر همسرم، در چارچوب در ظاهر میشود با همان لبخند محجوب و آرامشبخش همیشگی.
من لبابهام؛ خوشبختترین زن زمین، همسر عباس، عروس فاطمه کلابیه «امالبنین»، همسر علی امیرالمؤمنین، کنیز مهربان کودکیام، بالابلند بهشتی، سنگ صبور گرهگشا، شیرزن، بانوی افسانهای و ... زنی که هر روز کمتر میشناسمش ... .
جلسه ششم از سخرانی مکتوب استاد انصاریان در مورد نفس انسان
بررسى اهمیت نفس در قرآن
اراک، مسجد الزهراء محرم 1376 الحمدلله رب العالمین و صلّى الله على جمیع الانبیاء والمرسلین و صلّ على محمد و آله الطاهرین.
قرآن مجید در بسیارى از آیات، از حقیقت بسیار با عظمتى تحت عنوان «نفس» نام مىبرد. به فرموده قرآن مجید: حیات انسان، خوبىها و بدىهاى انسان، خیر و شر انسان، بهشت و جهنم و قیامت انسان، بستگى به وضع و حالات نفس دارد. مسأله نفس در قرآن کریم آن قدر مهم است که پروردگار عالم، در رابطه با خیر و شر نفس، یازده قسم یاد کرده است.[1] از این که وجود مقدس حضرت حق، در رابطه با خیر و شر نفس یازده قسم یاد کرده است، نشان دهنده این معنا است که نفس در این عالم خلقت، در وجود انسان از جایگاه بسیار مهمى برخوردار است. البته هیچ کس حقیقت نفس را خبر ندارد. قرآن مجید هم از بیان ماهیت نفس ساکت است، ولى وجود نفس یک واقعیتى است که در آیات قرآن کریم از آن یاد شده است. آنچه که در آیات قرآن کریم درباره نفس مطرح است، آثار مثبت و منفى نفس است، که تحقق این آثار مثبت و منفى به دست خود انسان است. این انسان است که مىتواند نفس را مشرق همه روشنایىها و یا برعکس محل غروب روشنایى قرار بدهد، و او را غرق در تاریکىهاى متراکم کند. کارى که پروردگار عالم در رابطه با نفس انجام داده، غیر از خلقت نفس و به وجود آوردن آن، فقط هدایت مردم به واقعیات نفس مثبت، و آثار نفس منفى است. انسان را هدایت مىکند که انسان در این مدت عمرش چه کند که نفس او مشرق طلوع آثار مثبت باشد، و چه کار کند که نفس دچار غروب آثار نورانى نشود، و در ظلمتهاى سنگین و تاریکىهاى متراکم گرفتار نشود.
خیر و شر نفس به دست انسان اما این که من بىخیال باشم و یک زندگى ساده و معمولى و حیوانى را ادامه بدهم، و انتظار داشته باشم پروردگار این آثار را از مشرق نفس من ظهور بدهد و یا جلوى گرفتار شدن نفس را به تاریکىها بگیرد، نه، این کار را پروردگار نکرده و نمىکند و نخواهد کرد. در قرآن مجید مىفرماید: شما را آفریدم، ریشه آفرینش شما هم در رحمت و کرم و لطف و محبت و عشق و ربوبیت پروردگار بزرگ عالم بوده است، تمام امکانات لازم را در عرصه آفرینش خودتان و آنچه که در بیرون نیاز دارید، براى شما فراهم کردم، ظهور روشنایى از نفس شما و بسته بودن در ظهور تاریکىها مانده است.
راهنمایى از خدا، انجام از بنده راهنمایى این دو واقعیت را من به عهده گرفتهام، نه انجام آن را. این که بگویم چرا پروردگار عالم حسین بن على را حسین بن على، یا قمر بنى هاشم را قمر بنى هاشم قرار داد و آن لطف را به من نکرد، این حرف و گفتار نادرستى است. قمر بنى هاشم هم وقتى به نقطه تکلیف رسید، هدایت پروردگار عالم به او ارائه شد، خودش با علاقه و محبت این هدایت را قبول کرد، و با راهنمایى پروردگار آن آثار نورانى را در طول عمر تکلیفش که در حدود هفده سال بود، ظهور داد و در سایه راهنمایىهاى پروردگار، اجازه نداد که یک موج مختصر تاریکى، نفس او را در آغوش بگیرد. تمام این هفده سال عمر تکلیف، فعالیت و روش و منش و کردار و اخلاق خود را هماهنگ با هدایت پروردگار کرد. آثار نورانى عرشى و ملکوتى از مشرق نفس قمر بنى هاشم طلوع کرد.
تبیین سبیل شکر و کفر این خدا نبود که دخالت مستقیم در طلوع این آثار کرد، بلکه خداوند متعال فقط هدایت فرمود:
« إِنَّا هَدَیْنَـهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا »[2] ما هدایت کردیم، بعضىها قبول کردید و شاکر شدید، شاکر عملى، حرفها و هدایت و راهنمایى من را پذیرفتید، و تمام حرکات ظاهر و باطن را با راهنمایى من هماهنگ کردید، و ظهور شما منبع طلوع آثار مثبت شد، یک عدهاى هم با اختیار و اراده خودتان قبول نکردید. امواج تاریکى توانست به شما راه پیدا کند و شما را غرق در ظلمتهاى متراکم کرد. آنهایى که هدایت خدا را قبول کردند، همین نورانیت، در عالم آخرت به داد آنها مىرسد، و آنهایى که قبول نکردند، در آخرت آنها را تحت فشار سختى قرار مىدهد.[3]
نور و نار در قرآن آنهایى که هدایت پروردگار را قبول کردند، نفس آنها منبع خیر، منبع نور، منبع طلوع روشنىهاى عملى و اخلاقى و اعتقادى شد. به محض این که وارد محشر مىشوند:
تمام مردان و زنان مؤمن را با این چشمت مىبینى که از پیشاپیش آنها و از طرف راست آنها، نورى شتابان قرار دارد که اینها با کمک این نور، در روز قیامت جایگاه ابد خود را در بهشت پیدا مىکنند.
در سوره انعام مىفرماید: نخواستند که از این تاریکى بیرون بیایند. بر عهده من نبود آنها را خارج کنم. خودشان باید با راهنمایى من بیرون مىآمدند. در چاه افتاده بودند، من طناب محکمى مثل قرآن و نبوت و امامت را از جانب خودم به سوى آنها قرار دادم، گفتم:
« وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا »[6]
دست به این طناب بگیر و از تاریکى بیرون بیا،
« لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا »
خودش نیامد. اینها در روز قیامت هم وقتى وارد مىشوند، در تاریکى وارد مىشوند. آن هم تاریکى متراکم؛
« وَ مَن کَانَ فِى هَـذِه أَعْمَى فَهُوَ فِى الْأَخِرَةِ أَعْمَى »[7] هر کس در این دنیا در تاریکى است، آنجا هم در تاریکى خواهد بود. راهى به جانب سعادت، به جانب رضاى پروردگار برایشان باز نیست.[8] این حقیقتى است که قرآن کریم در آیات متعددى بیان مىکند. شما داراى حقیقتى هستى به نام «نفس» که همه موجودیت تو تکیه به آن دارد، حیات تو، مرگ تو، خیر تو، شر تو، روشنایى و تاریکى تو و پروردگار تو، آنچه در رابطه با نفس تو بر عهده گرفته است، هدایت نفس به جانب روشنایىها و بیم دادن نفس از تاریکىها است.
اختیار در انتخاب هدایت و ضلالت از اینجا به بعد در اختیار شماست که این چراغهاى اخلاقى و عملى خودروى نفس را روشن کنى، یا دنبال این چراغها نروى و در تاریکى بمانى تا زندگى تو تمام شود، ولى من تو را در روشنایىها و تاریکىها عملاً قرار نمىدهم. اجراى برنامه به عهده من نیست، فقط راهنمایى به عهده من است. البته اگر بخواهم همه را در این دنیا سالم قرار بدهم، مىتوانم. اما اگر کسى به دست من صد در صد هم غرق در نور بشود، آن نور ارزشى ندارد، چون او کاسب آن نور نبوده است، من انجام دادهام. و من این کار را انجام نمىدهم؛ بلکه من راهنمایى مىکنم. ارزش اینجا است که بشر به اختیار خودش راهنمایى من را قبول کند. همه انبیا را من راهنمایى کردهام، اما نماز ابراهیم علیهالسلام را من نخواندهام، اخلاق ابراهیم علیهالسلام، منش او را که من ندادم، که بگویید: چرا ابراهیم را ابراهیم قرار دادى؟ و چنین لطفى به من نکردى. من ابراهیم را با عبادت هدایت کردم، عالى عبادت کرد، ولى عبادت نمودن ابراهیم، کار من نبوده است، به اختیار خودش عبادت کرده است. من نیامدم ابراهیم را به اجبار در چارچوب روشنایىهاى عملى و اخلاقى قرار بدهم. محال است من دست کسى را بگیرم و در چارچوب خوبىها قرار بدهم، من فقط خوبىها و بدىها را بیان مىکنم، حالا خودت آزادى، اینخوبىها را بپذیرى یا نپذیرى. اما به تو مىگویم، اگر این خوبىها را بپذیرى، خیر دنیا و آخرت را بردهاى، و اگر بدىها را بپذیرى، خزى دنیا و عذاب آخرت را با دست خودت براى خود فراهم کردهاى.
حالات نفس در قرآن این یک بدنه مطلب است، اما بدنه دوم مطلب؛ بر اساس رفتار، منش و فعالیتهاى انسان؛ پروردگار بزرگ عالم حالاتى را براى نفس در قرآن کریم بیان کرده که خیلى فوق العاده است، و دانستن این مسائل واجب عقلى و شرعى بر همه مردان و زنان است. حالتهاى نفسى که در قرآن آمده از این قرار مىباشد، لوامه، اماره، مطمئنه، راضیه، مرضیه. یک سلسله حرکات باطنى و ظاهرى را انسان انجام مىدهد که آثار این سلسله حرکات روى نفس نقش مىبندد. اگر این سلسله حرکات بر اساس هماهنگى با هدایت خدا انجام شود، حالت نفس مىشود حالت «مطمئنه»، یعنى نفس در یک آرامش کاملى از برنامههاى خدا و عملکرد خود قرار مىگیرد. خیلى مهم است که هم در آرامش و امنیت کاملى نسبت به هدایت و برنامههاى خدا قرار مىگیرد، و هم نسبت به عملکرد خودش. این قدر این حالت مهم است که امام باقر علیهالسلام مىفرماید: پدرم امام زین العابدین کنار قبر جدم امیرالمؤمنین علیهالسلام اشک ریخت و به پروردگار گفت:
«اللهم فاجعل نفسى مطمئنة بقدرک»[9]
خدایا! نسبت به هدایت و اندازهگیرىها و دستورها و فرمانها و همه قرآنت، به من آرامش بده. خیلى خطرناک است که انسان نسبت به پروردگار و خواستههاى خدا آرامش و امنیت نداشته باشد. مىگوید: نمىخواهم، خوشم نمىآید، نمىکنم.
شیطان و اباى از سجده یک تعبیر عجیبى پروردگار درباره ابلیس دارد. مىفرماید: من به همه ملائکه گفتم: به آدم سجده کنید، همه سجده کردند،
« إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى »[10]
شما اگر به لغت عرب مراجعه کنید، معنى کلمه «ابى» این است که رضایت نداد،[11] خوشش نیامد، به این امر من خوشدل نبود، و چون خوشدل نبود، آرامش و امنیت و رضایت نداشت، گفت: سجده نمىکنم. و هر که نسبت به هدایت و راهنمایىهاى خدا امنیت نفسى نداشته باشد، محال است خود را با پروردگار عالم هماهنگ کند.
اخسرین اعمال از نظر پروردگار
انسانى که مضطرب و دو دل است، شک دارد، خوشش نمىآید، از خواسته خدا لذت نمىبرد، پس خود را هماهنگ با وجود مقدس او نمىکند، کجا مىرود خود را هماهنگ مىکند؟ آنجایى که به فرموده قرآن مجید: به خیال خودش احساس امنیت و خوبى مىکند:
« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَـلاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا »[12] گرفتار خیال مىشود، گناهان را براى خود مایه آرامش و امنیت مىداند، ولىبه خواستههاى وجود مقدس او رضایت نمىدهد.
راه حصول نفس مطمئنه چه خوب است که انسان در کنار قرآن مجید، عقل، وجدان، طبیعت وجود وباطن خودش، و عملکرد پیغمبر صلىاللهعلیهوآله و ائمه طاهرین علیهمالسلام را ملاحظه کند و به کاربگیرد، تا یک چنین حالت آرامش و امنیتى بعد از عمل کردن نسبت به برنامههاى خدا پیدا کند.
برترین موجود این چنین انسانى واقعا از نظر قرآن مجید، از همه جنبندگان عالم بهتر است: « إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّــلِحَـتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ »[13]
این سند قرآنى است. همه ما مىتوانیم بهترین جنبنده عالم بشویم، یعنى وقتى پروردگار، ما را با تمام جنبندگان از ملائکه و جن و سایر جنبندگان مقایسه بکند، امضا بکند که این مرد و این زن بهترین جنبنده در میان جنبندگان من در عالم ظاهر و باطن هستند. و همین الان هم رسیدن به این مقام امکان دارد، و راه آن هم براى همه ما باز است.
پناه آوردن جوان به پیامبر صلىاللهعلیهوآله[14] در کتابهاى تفسیر آمده: یک جوانى بیرون از شهر مدینه نزد عمویش شاگردى مىکرده، انسانى مثل ما، جوانى مثل شما جوانان، فردى مثل من و شما. برنامههاى هدایتى خدا را نه مستقیما از زبان پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله، بلکه از افراد شنیده است که یک انسان با کرامتى، انسان مؤدب به آدابى، مردم را دعوت به یک سلسله مسائل عملى و اعتقادى و اخلاقى مىنماید. مىگوید: این بتهاى جاندار و بىجان هیچ کاره هستند، راست هم مىگوید. واقعا این بتها هیچ کاره هستند، شما چرا خودتان را خرج بت مىکنید؟ به مردم مىگوید: حسد، طمع، بخل و کینه ضرر است، مهربانى، خاکسارى و فروتنى منفعت است، و ارتباط با پروردگار نورانیت و عدالت در کسب حسن است. او داراى نفس ملهمه بوده. مقایسه مىکند حرفهاى پیغمبر صلىاللهعلیهوآله را با حرفهاى غیر پیغمبر صلىاللهعلیهوآله، مىبیند حرفهاى ضد پیامبر بىارزش است، اما حرفهاى پیامبر همه ارزش و سازنده است، امنیت بخش و آرامش بخش است. یک بار براى خرید براى مغازه عمو به مدینه آمد، به جلسه پیامبر برخورد کرد، مسجد هنوز در و دیوار نداشت، چهار تا دیوار نیم مترى بود. همه از بیرون جمعیت را مىدیدند. کنار دیوار ایستاد و به حرفهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله گوش داد، از دهان مبارک عرشى و ملکوتى خود پیامبر مسائل هدایت را شنید. دل داد به این مسائل و رفت. حالا از بودن در مغازه عمو، از برنامههاى بت پرستى عمو، احساس آرامش نمىکند. تمام امنیت و آرامش را در مدینه و کنار برنامههاى پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله مىبیند. عمو متوجه این تغییر حالت او شده بود، گفت: نکند در ارتباط با او قرار گرفتهاى؟ گفت: بله، عمو گفت: هر چه پول از کنار من جمع کردهاى مصادره مىکنم، کتک مفصلى هم به جوان زد، لباس تن جوان را هم گرفت، گفت: حالا برو پیش آن آقا تا او ادارهات کند.
خوب است که مشرکان آدم را برانند، شیطان با انسان قهر کند، خانوادههاى ناباب انسان را طرد کنند و به سمت پروردگار روان کنند. چه لذتى دارد! در حالى که پروردگار عالم آغوش خود را با کمال رحمت براى انسان باز نگهداشته است، اگر همه تو را راندند، بیا! من تو را قبول مىکنم. کدام آغوش، در این عالم گرمتر از آغوش او است؟ کدام محبت بالاتر از محبت او است؟ زن عمو او را صدا زد، گفت: پنهانى گلیمى به تو مىدهم، به خودت بپیچ و برو، این شوهر من انسان خوبى نیست، او آدم ستمکارى است، من هم نمىتوانم کارى بکنم، اگر مىشد انجام مىدادم.
عظمت هجرت به سوى خدا خداحافظى کرد و رفت. از در خانه عمو به طرف مدینه که راه افتاد، پروردگار عالم به استقبال او آمد، سند این استقبال هم در سوره مبارکه نساء است: « وَمَن یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِه مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِه ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ »
چنین انسانى که از همه برنامههاى غیر خدایى به جانب خدا و پیغمبر صلىاللهعلیهوآله راه افتاده است، اگر در مسیر بمیرد، تمام فرشتگان جن و انس من جمع بشوند، بخواهند اجر او را محاسبه کنند نمىتوانند، اجر او فقط به عهده من است. خودمان را با چه چیز معامله بکنیم که بیارزد؟ چه چیز به ما بدهند که ارزش کار ما را داشته باشد:
« وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا »[15]
من تمام گذشته او را مىآمرزم و او را در رحمت خودم غرق مىکنم. جبرئیل آیه را براى پیامبر صلىاللهعلیهوآله آورد، پیامبر صلىاللهعلیهوآله مردم را در مسجد جمع کرد و گفت: میهمان داریم. بعد از چند لحظه که گذشت، میهمان وارد شد، پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: هر که به هر شکلى از دستش برمىآید به این جوان کمک کند. و بعد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله اسمش را عوض کرد و فرمود نامت را عبدالله بگذار، که واقعا عبدالله شدى.
ارزش عبدالله شدن عبدالله اسم کسى است که بین انسان و خدا فاصلهاى نباشد، عبدالله، عبد خدا، نه عبد شهوت، نه عبد پول، نه عبد صندلى، یعنى همه چیز خدا است. نه من ماند و نه ما ماند چو آیى بیا تا بى من و بى ما بسوزیم[16]
بین من و تو چیزى دیگر نمانده است، آن وقت عبدالله هستى، من باشم و تو، هر چه هم غیر از من و تو هست، من در اختیار بگیرم و عاشقانه خرج تو بکنم، نه این که حجاب بین من و تو بشود، که نگذارد من تو را ببینم. جنگى پیش آمد، این عبدالله با پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آن جنگ شرکت کرد. راوى داستان عبدالله بن مسعود که مفسر قرآن است، مىگوید: در آن جنگ یک شب خوابم نمىبرد، نیمه شب از چادر بیرون زدم، دیدم آخر لشکر یک نور مختصرى سو سو مىزند. گفتم پیاده به طرف نور مىروم، ببینم چه خبر است. وقتى رسیدم دیدم هفت هشت نفر با پیامبر ایستادهاند، یک جنازه کنار قبر است، پیامبر وارد قبر شد، قیافه جنازه را نگاه کردم، دیدم عبدالله است، همان پسرى که آیه: « وَمَن یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِه مُهَاجِرًا » براى او نازل شد، پیامبر وارد قبر شد، در قبر ایستاد، فرمود: جنازه را روى دست من بگذارید، جنازه را که روى دست پیامبر نهادند، رو به جانب پروردگار کرد، اشک ایشان سرازیر شد: خدایا! با تمام وجود از این جوان راضى هستم، تو هم راضى باش. عبدالله به این شکل از دنیا رفت. ابن مسعود مىگوید: من همه آرزوهایم یادم رفت، همین یک آرزو برایم باقى ماند که من قبل از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبمیرم، پیامبر هم جنازه من را روى دست بگیرد و همین حرف را بزند. اما پیامبر از دنیا رفت و من دیگر به این آرزو نخواهم رسید.
هفتاد و دو مهاجر الى الله کنترل نفس با هدایت خدا تا اینجا انسان را مىبرد که عبدالله مىشود. « وَمَن یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِه مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِه »
حالا براى این که ارزش کنترل نفس را با هدایت خدا تماشا کنید، این هفتاد و دو نفر کربلا را مشاهده کنید. الله اکبر از مقام کنترل نفس و ایمان. انسان از قدرت کنترل این هفتاد و دو نفر مبهوت مىماند، کارى کردند که پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله فرمودند: آقاى تمام اولین و آخرین در عالم، شهدا هستند، و آقاى همه شهیدان این هفتاد و دو نفر شهداى کربلا هستند، و آقاى همه این هفتاد و دو نفر، حسین علیهالسلام است، یعنى حسین من آقاى اولین و آخرین است.[17] شما ببین کنترل نفس تا کجا انسان را مىبرد!
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
پی نوشت ها: برای دسترسی به منابع به آدرس های زیر مراجعه نمایید
13
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 11:02 ب.ظ
به نام خدا
سلام بر همه خوبان
این شاید,البته شاید کامنت خداحافظی موقت من باشه (البته نه اینکه دوست نداشته باشم که بیام. برعکس خیلی هم دوست دارم که بیام ولی تا مدتی ممکنه که نباشم) لازم میدونم از استاد عزیز که واقعا با سعه صدر و مهربانی آغوشش رو برای ما باز کردن,راهنمایی کردن و محبت کردن,یه دنیا تشکر و قدر دانی کنم.انشالله همیشه موفق و موید باشین استاد عزیز. از همه حلالیت می طلبم و اینکه یه یادگیری زیبا براتون میزارم.از تمامی دوستان اهل البت (ع) تقاضا می کنم این فایل رو دانلود کنن و برای فرج حضرت مهدی (عج) دعا نمایند. واقعا زیباست .من که خودم با گوش دادانش خیلی کیف کردم
آیا از من خطایی سر زده که دیگه جواب کامنت های من رو نمیدین؟از دست من نارحت و یا دلخور هستین؟ یا شاید هم دیگه کم کم ما رو فراموش کردین؟ من تا حالا از شما سر سنگینی ندیده بودم.حتما اشتباهی کردم
شاید سر اون قضیه ای باشه که شما از حج تشریف آوردین و بعدش به من گفتین بیا دفترم برات یه چیزی آوردم باشه؟ استاد میدونم در مورد این موضوع مقصرم ولی خیلی از روزها که میتونستم بیام خدمت شما گرفتار بودم.راستش از اول سال 91 زندگی ما دستخوش تغییرات عجیبی شد.البته صدهزار بار خدا رو شکر
در هر صورت من از شما کاملا عذر خواهی می کنم
سلام ۱-تا جایی که خاطرم هست سوالی نبوده که جواب ندم ۲-نه اون نبوده همین نشون می ده اخلاق منو حوب متوجه نشدی که با این همه سابقه و بعضا کل کل (!) من و تو نکته همین جاست. ۳-یک مطلب راعادت ندارم چندبار بگم مخصوصا چیزهایی راکه یک بار دقیق و خاص توضیح دادم. عذر حواهی نیاز نداره در جهان بینی من آزادی تو و آزادی من و آزادی هر کس محترم است.
من با همه تعامل می کنم البته با لافزنان هیدروژن صفت دجال وش که خود را کر می پندارند و ... وصفشان را بارها گفته ام پس از اتمام حجت-خصمم و به این افتخار می کنم. راستی ببخش که یاد گنده لافزنان می افتم و رجزم می آید و باز می خواهم رجز بخوانم: آی گنده لافزنان متکبر! کجایید؟ پرچم سرختان کجاست؟ شمایانی که لاف شهامت همواره با نام خود بودن داشتید(!!!) کجایید؟ همپالگی های پرده نویستان چه شدند؟ دست چندمهایتان که عددی نیستند و فقط قابل ترحمند. من که از همان اول می دانستم عروسکی بیش نیستید. طناب پاره کرده بودید! دیدید چگونه دوباره بندهایتان را وصل کردم و به خفقان افتادید؟ لاف نزنید اگر می زنید به قاعده بزنید و مهمتر طرفتان را بشناسید- بهتان توصیه می کنم خیلی مراقب باشید!!! راستی نامهای دهان پرکنتان چه شد؟ همواره در سایه بودید. جرات مبارزه- مناظره و روشنگری نداشتید الآن هم ندارید! خدا را شکر که مشیتش بر این قرار گرفت که با پیروی از روش مولا و به یاری سربازان صدیق خدا-که به کمکم فرستاد-تنها کسی باشم که در این دانشگاه توی دهانتان زدم. شمایانی که حتی به همکلاسی هاتان که نه-حتی به همپانگی هاتان-رحم نکردید. خدایا تو را شاکرم. غرور را بر من مستولی مکن و رجزهایم را ناحق قرار مده. تو آنها را بهتر می شناسی و تو آنها را رسوا کردی. تفضلت را از بندگانی که جز تو یاریگری ندارند بر ندار. آمین
1:درسته استاد سوالی نپرسیدم که جواب داده نشده باشه
2:من دقیق متوجه نشدم استاد شما از دست من ناراحت هستین یا نه؟اخه توی قسمت دوم نظرتون گقتین (نه اون نبوده) .یعنی یه چیز دیگه بوده که ناراحت شدین؟ ولی من که حد.د یکسال به صورت اگشت شمار اومدم دانشگاه و رفتم.من که یادم نیست چه اشتباهی کردم؟میشه بگین خطای من چی بوده؟ 3:جهان بینی من هم کاملا مثل شماست.همون جهان بینی به من میگه که احترام استاد در هر حالت واجبه.البته که شما با بقیه استاید محترم خیلی برای من فرق می کنید.احترام و حرمت شما برای من چندین برابر مهم تر هستش.اگر هم بحثی بوده(من اسمش رو کل کل نمیذارم) به نیت خیر بوده
موفق و موید باشین التماس دعا
سلام لغت خیلی مهم نیست ممنونم دیگه داری رو اعصاب می ری.بک نکته را ده بار عادت ندارم بگم! مگه فی المثل من پرسیدم چرا زفتی چراآمدی؟ آزادی فردی نهادینه است. این کل کلهات نشونه خوبی برام نیست. به شعور مخاطب توهین نباید یشود.
منتظر
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 ساعت 08:04 ب.ظ
به نام خدا
سلام استاد
خوب هستید؟
استاد شنبه دانشگاه تشریف دارید؟ چه ساعتی؟ می خواستم چند دقیقه ای وقتتون رو بگیرم.
سلام خدا را شکر. فردا 4 شنبه حدودای ظهر ان شاالله هستم. هفته بعد کلا نیستم باید بابلسر بروم و احتمالا زودتر می روم. شنبه و یک شنبه 8 و 9 تیر ان شاالله هستم و دوشنبه 10 تیر
منتظر
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 08:33 ق.ظ
به نام خدا
سلام استاد
امروز به خاطر کار مرتضی تازه عصر از تهران راه میافتیم سمت سمنان. استاد در مورد دکتری می خواستم باهاتون مشورت کنم که اگه انشاا... شد خدمت می رسم آخه جایی می رم سر کار و نمی تونم هر هفته بیام سمنان.
ممنون
سلام. عصر نیستم.سوالتان را همین جا با با میل یا تلفنی هم می توانید بپرسید.
یادم میاد بچه که بودم بعضی وقت ها با خواهرم یواشکی بابام رو نگاه می کردیم...
ساعت ها با دست مشغول جمع کردن آشغال های ریزی بود که روی فرش ریخته شده بود...
من و خواهرم حسابی به این کارش می خندیدیم !
چون می گفتیم چه کاریه ؟! ما که هم جارو داریم هم جارو برقی !!!
چند روز پیش که حسابی داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری مشکلاتم رو حل کنم یهو به خودم اومد دیدم که یک عالمه آشغال از روی فرش جلوی خودم جمع کردم...!
استاد خواستم بپرسم چهارشنبه دانشگاه تشریف دارید؟ می خوام خدمت برسم برای تعیین روز دفاع و اینکه پایان نامه ام رو نشونتون بدم.
ممنون
سلام ممنونم. صبح علوم پزشکی هستم. ان شاالله از 1145 دانشگاه خودمان هستم. سپس از 1300 تا1430 دانشگاه خودمان کلاس دارم سپس1500 تا1630 کلاس دارم و به سرعت دانشگاه را ترک می کنم تا ان شاالله مادرم را فیزیوتراپی ببرم. نتیجه این که 1200 تا 1300 و 1430 تا 1500 آزادم. سلام برسانید.
روز هشتم مهر ماه سال ۱۳۳۸، مصادف با سالروز تولد حضرت صاحب الزمان (عج) اولین فرزند خانواده متدین و رنج کشیده پیچک دیده به جهان گشود. او را غلامعلی نام نهادند. در سن پنج سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس اول راهنمایی را، چون دیگر همسن و سالانش به درس و بازی گذراند و در این ایام بود که توسط یکی از معلمینش با مسائل سیاسی زمان خود آشنا شد و به ماهیت دستگاه جابر پهلوی پی برد. از آن پس، قسمتی از وقت خود را به تحقیق و جستجو درباره نهضت اسلامی مردم به رهبری امام خمینی و ظلم و فساد دستگاه حاکم اختصاص داد و پس از مدتی، خود دست به کار شد و به کار تهیه و توزیع اعلامیه ها و شعار نویسی پرداخت. در سال ۵۵ وارد کلاسهای تفسیر قرآن شهید شرافت شد و در کلاسهای آقای مهذب و آقای کاظمی که از اساتید اصول عقاید و قرآن به شمار می رفتند، شرکت کرد. وی در کنار ادامه تحصیل کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی نیز همت گماشت و دروس مقدماتی را به اتمام رسانده و به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت.
پس از اخذ دیپلم ریاضی، در کنکور ورودی دانشگاهها شرکت کرد و در دانشکده انرژی اتمی قبول شده، تحصیلات عالی خود را در این دانشگاه آغاز کرد. در همین ایام با ورود به گروههای اسلامی مبارز، به فعالیتهای ضد رژیم خود وسعت بخشید و گام به جبهه مبارزه مسلحانه نهاد.
برادرش از این ایام می گوید:
بهمن سال ۵۶ بود که روزی من به سراغ کتابخانه غلامعلی رفتم و مشغول جستجو در میان کتاب ها شدم. یک کتاب را که باز کردم، دیدم که یک کلت کمری را با مهارت جاسازی کرده است. این مسئله را در خفا به او گفتم و او شروع کرد به دادن زمینه های سیاسی به من و گفت که بچه ها دارند برای مبارزه مسلحانه آماده می شوند. بعد ها دیگر جریان فعالیتهای نظامی اش را از من پنهان نمی کرد. سه ماه بعد با یک مسلسل به خانه آمد.
یکی دیگر از اقدامات او، طراحی ترور خسرو داد، فرمانده هوانیروز بود که آن را با دقت آماده کرده بود، اما در مرحله آخر، پیش از انجام ترور، برای دریافت اجازه از حضرت امام با نماینده ایشان تماس گرفت و پس از بررسی جوانب و عواقب کار و اطلاع از عدم رضایت نماینده حضرت امام غلامعلی بدون هیچ اصراری طرح را لغو کرد. در زمان ورود حضرت امام به کمیته استقبال پیوست و با توجه به آموزشهایی که دیده بود، چند شب قبل از ورود آن حضرت به بهشت زهرا رفت تا در مقابل هر گونه تحرکات احتمالی دولت بختیار، و پس مانده های رژیم طاغوت در جهت اخلال و خرابکاری، از آنجا محافظت کند. پس از آن نیز اسلحه اش را برداشت و در زد و خورده های سه روزه انقلاب از ۱۹ تا ۲۲ بهمن، در خیابان تهران نو و پادگان نیروی هوایی، به صورت شبانه روزی حضور پیدا کرد و به مقابله مسلحانه با آخرین عوامل رژیم پهلوی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با فرمان تشکیل جهاد سازندگی، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفری به حوالی تهران، راهی سیستان و بلوچستان شد و در آنجا ضمن کارهای بدنی، به شغل معلمی نیز مشغول شد. با تشکیل سپاه پاسداران، غلامعلی جزو اولین نیروهایی بود که به این نهاد انقلابی پیوست و در سپاه خیابان خردمند در کنار عزیزانی چون حاج احمد متوسلیان، شهید رضا قربانی مطلق، شهید محمد متوسلی و شهید حاج علی اصغر اکبری مشغول به فعالیت شد و فرماندهی پاسداران مستقر در این مقر را به عهده گرفت و در همین حال، به تدریس در مدارس یکی ازر مناطق محروم تهران (شمیران نو) نیز مشغول بود. مدتی هم مسئولیت حفاظت از جان شهید مطهری را برعهده داشت و در زمان حیات او و پس از شهادتش، سه بار مورد سوء قصد گروه های چپ قرار گرفت.
با شروع قائله کردستان، غلامعلی هجرت بزرگ زندگی خویش را انجام داد و به همراه سرداران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب شد. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمده ای را ایفا کرد و پس از آن به بانه شتافت. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و یارانش، موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه شدند. در جربان این پاکسازی، غلامعلی پس از یک در گیری با ضد انقلاب به طرز معجزه آسایی نجات یافت و از ناحیه دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گردید.
ارتباط بیسیم با مرکز قطع شده بود؛ به این ترتیب باید برمی گشتیم و فعلاً قید پاکسازی روستای مورد نظر را می زدیم. منتظر بودیم دو نفر از بچه ها را که فرستاده بودیم بالای تپه برگردند تا ما هم راه بیفتیم. بیست دقیقه ای فرصت داشتیم، خیلی نگران بودم. بیست دقیقه برایم مثل یک سال گذشت. سعی کردم خودم را با تماشای مناظر اطراف سر گرم کنم. کوهها و تپه ها و حتی تخته سنگها و خورده سنگها، عجیب داشتند نگاهمان می کردند و هر چه بیشتر می دیدند، تعجب شان افزون تر می شد، تقصیری هم نداشتند آخر برای اولین بار بود که ما را می دیدند و برای اولین مرتبه بود که چشمشان به پاسدارها افتاده بود. گرچه این تعجب ذره ای در آرامش و متانت طبیعت تأثیر نگذاشته و همچنان ثابت و صبور سر جایش ایستاده بود و این بزرگترین درسی است که طبیعت می تواند به انسان بیاموزد. آیه المومن کا لجبل الراسخ (مومن همانند کوه استوار است) مصداق همین صبر و ثبات و ایستادگی و استقامت در مقابل رخدادها است.
عادت داشتم هر موقع حدیث یا آیه ای یادم می آمد، آنرا به غلامعلی می گفتم تا بدانم او در این مورد چه می داند و برداشتش چیست. بعضی وقت ها سر همین کار ساعت ها به بحث مینشستیم اما همیشه به نتیجه واحدی می رسیدیم. رو به غلامعلی کردم و صدایش زدم غلامعلی!
- بله
- می گم المومن کالجبل الراسخ یعنی چه؟
تو هم خوب ذوقی داری ها! هر برنامه ای که پیش می یاد یه چیزی تو آستینت داری که بگی! یادته رو تپه ابوذر هم که بودیم اون خطبه حضرت علی رو گفتی؟ خیلی جالب بود.
اما تو این جمله ای که گفته ای مطلب اصلی جبل راسخ هستش که باید معنیش رو فهمید. عقیده تو هم حتماً این نیست که منظور معنی تحت اللفظی کلمه یعنی کوه استوار است؟ آخه اگه همین کوههای بظاهر استوار که مثل شاخ شمشاد اینجا وایستادن رو بخوای ببری توی یک صحرای بی آب و علف، و آب را هم بروشون ببندی دیگه از استواری می افتن. اگه انبوهی از دشمن محاصره شون کنند از استواری می افتن، اگه طفل شش ماهشون رو جلو شون شهید کنی از استواری می افتن، اگه نوجوان چهار ده سالشون رو شهید کنی از استواری می افتن، اگه دست های برادرش رو قطع کنن و بعد هم به شهادتش برسانن از استواری می افتن، اما امام حسین (ع) نه تنها اینها رو داد بلکه…
بچه های دیگر هم داشتند همراه من به دقت به حرفهای غلامعلی گوش می دادند.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
فراتر از عواطف انسانی عرض تسلیت و آرزوی معرفت
سبحان منتظر حضور گرم شماست یاعلی
سلام
چشم ان شاالله
مَردم" چیست؟
مَردم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت
مجبوری که برای اون زندگی کنی.
برای مَردم خیلی مهمه که تو ...
چی میپوشی؟
کجا میری؟
چند سالته؟
بابات چیکارس؟
ناهار چی خوردی؟
چند روز یه بار حموم میری؟
چرا حالت خوب نیست؟
چرا میخندی؟
چرا ساکتی؟
چرا نیستی؟
چرا اومدی؟
چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟
چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟
چرا چشات قرمزه؟ حشیش کشیدی؟
چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟
چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟
و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره.
مَردم ذاتا قاضی به دنیا میاد.
بدون ِ اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده،
روت قضاوت میکنه،
حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی.
مَردم قابلیت اینو داره که همه جا باشه، هرجا بری میتونی ببینیش، حتی تو خواب.
اما مَردم همیشه از یه چیزی میترسه،
از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی.
پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و
مشغول کار خودت شو
آفرین
به نام خدا
آیتالله بهجت میگفت گریه بر امام حسین(ع) از نماز شب بالاتر است
گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، به مناسبت ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان اباعبدللهالحسین علیهالسلام گفتوگوی مشروحی را با حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت انجام دادهایم که در بخش دوم و پایانی به دیدگاههای آیتالله العظمی بهجت درباره فلسفه عزاداری میپردازیم.
* چرا برای امام حسین علیهالسلام گریه کنیم؟/ فلسفه گریه از دید آیتالله بهجت چه بود؟
ـ امام حسین (ع) شخصیت بینظیری است که خداوند در عالم وجود فقط همین یکی را آفریده است. این به این معنی نیست که بقیه هیچ کدام از این ویژگیها را نداشتهاند، ولی کسی که همه این ویژگیها و خوبیها را تا حد اعلی داشته باشد و همه چیزش را بدهد فقط اباعبدلله (ع) است.
کار عظیم امام حسین (ع) در عالم، یگانه است. حالا ما برای چنین شخصیت عظیمی گریه میکنیم. گاهی این گریه مرتبهای از ناراحتی است و گاهی مرتبهای از محبت است و اشک از شدت شوق و علاقه است و انسان نمیتواند تحمل کند و اشک میریزد.
گریه ذاتاً چند نوع است. گریه میتواند از سر خوف، شوق، محبت، ناراحتی و... باشد. خیلی از انبیاء از خوف خدا گریه میکردند. وقتی عظمت خدا را احساس میکردند و در حضور او حتی خیال دیگری میکردند، از خوف گریه میکردند. اصلا داشتن اندیشهای غیر از خدا برای آنها وحشتناک بوده است.
پدرم میگفت این حرف چیست که میگویند گریه یعنی چه؟ خیلی از انبیاء از خوف خدا بکاء داشتهاند. آیا از شوق لقاء خدا بکاء نداشتند؟ گریه از شوق رسیدن به معشوق حقیقی عالم داشتهاند. علاوه بر آن داریم که خود انبیاء برای امام حسین (ع) گریه میکردند. آنها وقتی عظمت کار امام حسین (ع) را درک کردند، اشکشان جاری شد و توسل پیدا کردند. این مسئله، تک بودن و عظمت کار امام حسین (ع) را نشان میدهد.
عظمت کار امام حسین(ع) در برابر کار ابراهیم خلیل(ع)
امام حسین (ع) وجود عظیمی است که خدا او را دوست دارد. چهطور دوستش دارد؟ آیا همانطور که حضرت ابراهیم را دوست دارد؟ نه، خیلی بالاتر از آن است. چرا خداوند اینگونه به اباعبدلله (ع) محبت دارد؟ حضرت ابراهیم تسلیم امر خدا شد و زن و یک فرزند را به بیابان بی آب و علف برد که در آنجا دشمن نبود. یا در سالهای بعد فرزندی را که رعنا شده بود به قربانگاه برد و خواست به دستور خدا قربانیاش کند و از آن گذشت ولی فرزندش حتی یک جراحت برنداشت و قطرهای خون از او جاری نشد.
خداوند برای حضرت ابراهیم سورهای نازل کرد و در شأن ایشان این همه آیات دارد. حالا سوال من این است اگر خداوند میخواست راجع به امام حسین (ع) بگوید، چه میکرد؟ چند برابر حضرت ابراهیم باید در مورد او میگفت؟ یعنی اگر بعد از قضیه حضرت ابراهیم و عبودیت و گذشت و سرسپردگی که نسبت به خداوند داشت، حالا خداوند راجع به امام حسین (ع) سورهای نازل میکرد، چه میگفت؟ خداوند چه تعریفی از او می کرد؟
اگر ما با آن نشانهها و الگوها و ابزارهای شناسایی که خداوند داده، به عظمت کار امام حسین (ع) نگاه کنیم، اینقدر عظیم است که اصلا نمیتوانیم عظمت آن را درک کنیم. گاهی گریه ما احساسی است در حالیکه این گریه میتواند کارکردهای بسیار بیشتری داشته باشد.
گریه، اذن دخول و محرم شدن انسان است
پدرم میگفت: گریه، رابطه انسان با آن طرف عالم است. گریه، واسطه و رابطه است. وقتی که میخواهید وارد حرمی شوید و پا به حریمی بگذارید، طلب اجازه میکنید و اذن دخول میگیرید.
میگویید یا خداوند من وارد شوم؟ آیا یا پیامبر وارد شوم؟ یا امام وارد شوم؟ و در روایت است که اگر برای اذن دخول زیارت امام حسین (ع) اشک از چشمت جاری شد، بدان اجازه داده شده است.
پس این اشک رابطه انسان با ماوراء است. این اشک یک نشانه است. یک رمز است. فقط یک اتفاق فیزیکی نیست. پدرم تأکید داشت خود گریه یک اذن و اجازه است. مثل چراغی است که روشن میشود و برای تو نشانه است. اگر اشکی آمد، علامت این است که به تو اذن دادهاند. این عین عبارت آقاست.
پس اشک گاهی به اعلی علییین وصل است و کلیدش از آنجا زده شده است. ممکن است خیلیها این را نفهمند و بگویند خرافات است، در حالیکه این اشک به عالم بالا مربوط میشود.
مطلب دیگر این است که گریه به واسطه جهتی که مصرف میشود دارای عظمت است. باید دید چه معرفتی این اشک را به وجود آورده است. مهم است که عاملی که این کلید را زده است، چه بوده است.
گریه بر سیدالشهدا علیهالسلام، بالاتر از نماز شب
پدرم میگفت: گریه بر سیدالشهدا (ع) از افضل مستحبات باشد. گریه بر سیدالشهدا (ع) از همه مستحبات بالاتر است حتی از نماز شب! چون نماز شب حالتی جسمی دارد ولی گریه بر سیدالشهدا (ع) رقّت روحی است و عامل آن، آن را در درون انسان به وجود آورده است. کلید آن از نهان قلب خورده است و این خیلی ارزشمند است.
آیت الله بهجت، 50 سال هر هفته مراسم داشتند و خودشان جلوی در مینشستند
* التزام آیتالله بهجت به برگزاری روضه اباعبدلله (ع) تا چه حدی بود که حتی تداوم آن را در وصیت نامه خود ذکر کردند؟
ـ مسئله روضه اباعبدلله (ع) اینقدر برای آیتالله بهجت مهم بود که حدود 50 سال هر هفته مجلس داشتند و ایشان حاضر نبود به این سادگی این کار را ترک کند. حتی در حال مریضی اصرار داشت که این مجلس باید برقرار شود و اصرار داشت که خودش باید حضور داشته باشد. خیلی برایش مهم بود که از اول مجلس حضور داشته باشد.
سالها این مجلس روضه در منزل ایشان بود و پدرم درها را باز میکرد و خودش دم در مینشست و برای هرکسی که وارد میشد، احترام میکرد. هیچ وقت اینگونه نبود که فقط برای شخصیت خاصی بلند شود و برای همه این احترام را قائل میشد.
استاد آیتالله بهجت پای سماور مینشست و در روضه سیدالشهدا علیهالسلام چای میداد
ایشان میگفت: استاد بزرگ ما، مرحوم غروی کمپانی (آیت الله کمپانی اصفهانی) که از لحاظ علمی در سطح بالایی بود، در مجالس روضه ابا عبدالله (ع) پای سماور مینشست و چای میداد.
مطلب دیگری که پدرم در این روضهها بر آن اصرار داشت این بود که مجلس به مناسبت هر امامی که برگزار شده بود، باید آخرش به امام حسین (ع) ختم میشد. ایشان تأکید میکرد امام حسین (ع) منشأ همه اینهاست و اینقدر بزرگ است که همه اینها به او متوسل میشدند. نه تنها امامان، بلکه قبلتر از آن پیامبران نیز به ایشان متوسل میشدند.
خواندن زیارت عاشورا هر روز با صد لعن و صد سلام
مرحوم آیتالله بهجت هر روز زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام میخواند و بارها میگفت: آقایی از خدا خواسته بود تا زیارت عاشورایش هیچ روزی ترک نشود حتی در روز مرگش. ایشان نمیگفت که این درخواست خود من است. در حالیکه ما میدیدم خودش هر روز این کار را میکرد.
ایشان روز یکشنبه رحلت کرد. یک روز قبلش که شنبه بود، دیدم ایشان مشغول خواندن زیارت عاشورا شده بود و هنگامی که برای رفتن به درس جلوی در ایستاده بود، صد لعن و صد سلام را با تسبیح میشمرد. آن روز از همه روزها سرحالتر بود.
ایشان هر روز که به درس میرفت، شاید با تأخیر میرسید. به هرحال سن ایشان بالا بود و کمی کارها با تأخیر انجام میشد. خودشان میگفت کاری مانند لباس پوشیدن که در گذشته در عرض پنج دقیقه انجام میدادم، شاید الآن بیست دقیقه از من وقت میگیرد.
ایشان همیشه تا آماده میشدند، چند دقیقهای از وقت گذشته بود که به دم در میرسیدند. ولی آن روز آخر، نیم ساعت زودتر جلوی در نشسته بودند و صد لعن و صد سلام را با تسبیح میگفتند که پس از آن عارضهای به ایشان دست داد که گفت من امروز به درس نمیروم.
مرحوم آیتالله بهجت تا لحظات آخر به خواندن زیارت عاشورا آن هم با صد لعن و صد سلام و حضور در مجلس سیدالشهدا (ع) التزام داشت. حتی در حالت مریضی میگفت من را به مجلس ببرید که میخواهم طلب شفا در مجلس امام حسین (ع) کنم.
پس از من، از ثلث ماندههایم، مجلس عزا و روضه سیدالشهدا (ع) را اقامه کنید
* سفارش آیتالله بهجت در مورد عزاداری برای اباعبدلله علیهالسلام چه بود؟
ـ سفارش پدرم همیشه این بود که خدا میداند این توسلات برای انسان چه میکند. این توسل برای انسان یک ارتباط است. چهطور وقتی یک لامپ را به الکتریسیته متصل میکنیم، نور میدهد. انسان اگر به اینها متوسل شود، اسباب وصل میشود. این توسل، یاد معشوقِ معشوق افتادن است. چون این بزرگواران عاشق خداوند بودند و خدا نیز عاشق آنها بود.
انسان وقتی به آنها متصل شود، انگار به خدا متصل شده است. این توسلات انسان را خدایی میکند. نظر ایشان این بود که انسان هرچه میتواند در این زمینه کم نگذارد. لذا خود ایشان با آخرین توانش میآمد.
ایشان در وصیتنامه خود ذکر کردند که بعد از من از ثلث ماندههایم، مجلس عزا و روضه سیدالشهدا (ع) را اقامه کنید. ایشان میگفت اگر من در عمرم 50 سال مراسم گرفتم، کم است و بعد از من شما باز هم برایم مراسم روضه اباعبدلله (ع) را بگیرید. ایشان روی این مسائل خیلی توصیه و تأکید داشت.
شرکت در مجالس روضه سیدالشهدا علیهالسلام تعظیم شعائر است
* خود ایشان چه عمل خاصی را در ماه محرم انجام میدادند؟
ـ یکی از کارهای ایشان این بود که در مراسم مختلفی که برای اباعبدلله (ع) گرفته میشد، به اندازه توانشان شرکت میکردند. از زمان قدیم که من بچه بودم، ایشان به شرکت در این مجالس التزام داشت. شرکت در مجالس این بزرگواران را عظمت بخشیدن به یاد و نام آنها میدانست.
لذا میگفت شرکت در این مجالس تعظیم شعائر است. ما باید به شعائر خود عظمت بخشیده و عزیز نگه داریم و برایمان مهم باشد و به آنها اعتنا کنیم و برایشان وقت بگذاریم و عمر عزیز خود را صرف آن کنیم. در این روزها خواندن زیارت عاشورا را به خصوص در تاسوعا و عاشورا با احوالات بیشتری انجام میداد.
به ما توصیه میکرد در این روزها (ایام محرم) این زیارت را بخوانید. مطلب دیگر اینکه خنده ایشان اصولا صدا نداشت و همیشه در حد یک لبخند بود. اما در این روزها ایشان اصلا همان لبخند را هم نداشت و پیوسته گرفته بود و به یاد امام حسین (ع) در حزن بود و میگفت: همین به یاد آنها بودن را فقط خدا میداند چقدر اجر دارد.
ایشان اصرار داشت وقتی مجلس میگیرید، برتریها و امتیازات اهل بیت (ع) را بگویید. فضائل و مناقب این حضرات را بگویید و نسبت به این قضیه ابراز احساسات کنید. حتی اگر گریه و اشک شما نمیآید، حالت گریه به خود بگیرید و در حال حزن باشید. تباکی کنید.
شرکت در مراسم امام حسین (ع) همان محبت ذیالقربی و اجر رسالت پیامبر(ص) است
آیتالله بهجت همیشه میگفت: شرکت در مجالس سیدالشهدا (ع) محبت به ذیالقربای پیامبر (ص) است. در آیه قرآن است که شما به ذیالقربای پیامبرتان محبت کنید. پیامبر(ص) فرمود من پیامبر شما بودم و از شما چیزی نمیخواهم و اجر و مزدی جز محبت به نزدیکانم نمیخواهم.
خداوند به پیامبر (ص) میفرماید: «قل»، بگو من از شما اجر نمیخواهم، فقط به نزدیکانم محبت کنید. محبت میخواهم. این خیلی لطیف است. چون انسان بالاترین چیزی که میتواند بدهد، محبت و عشق و دوستی است و خداوند و پیامبرش فقط همین را از انسان میخواهند.
پدرم میگفت شرکت در مراسم امام حسین (ع) همان ابراز عشق و محبت است. همان دوستی و محبت ذویالقرباست که خداوند دستور داده است. این شرکت در مراسم اجر رسالت پیامبر (ص) است. شما به این نیت برو و به خدا بگو تو گفتی و من هم آمدم. من همان محبتی را که تو میخواهی انجام میدهم. به کسانی که تو دوستشان داری و عزیز میداریشان، محبت میکنم.
ایشان در عبارت دیگری میگفت بر همه لازم است این کار را انجام بدهند. در این کاری که از دست برمیآید، کوتاهی نکنند و در این مجالس شرکت کنند و صرفا با ریتم مداح به هیجان نیایند و چیزی که آنها را به هیجان میآورد، عشق باشد.
به نام خدا
ای بهترین بهانه برای گریستن
عمری کنار حضرت بارانی ای صبور
هرچند در کویر غریبانی ای صبور
ای ماه آسمان ارادت ، سفیر عشق
آزاده از تبار غیورانی ای صبور
شام ستم شکسته وسامان کفر رفت
هرچند ظاهرا تو پریشانی ای صبور
توخطبه خوان عزت مردان عاشقی
واگویه حماسه خوبانی ای صبور
هم خواهری ومادر وهم دختر شهید
چون خون عاشقان تو خروشانی ای صبور
مانند تو ندیده زنی را کسی چنین
در اوج غصه عزت ایمانی ای صبور
ای بهترین بهانه برای گریستن
یادآور حضور شهیدانی ای صبور
تاکربلای عشق زشهر دمشق تو
مهمان لحظه های عطش خوانی ای صبور
دستم تهی ومنتظر بارش توام
عمری کنار حضرت بارانی ای صبور
شاعر:مهدی طهماسبی دزکی
به نام خدا
سلام
امام صادق (ع):
ثلاثة أشیاء یحتاج الناس طراً إلیها: الأمن، والعدل، و الخصب.
سه چیز است که همه مردم به آن محتاج هستند: امنیت، عدالت، زندگی مرفّه (سرسبزی).
سلام
در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند
و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود
و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند
همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند
وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد.
اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود.
و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود.
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند
وقتی وزیران نزد شاه آمدند ، به سربازانش دستور داد ، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند
در زندانی دور که هیچ کس دستش به آنجا نرسد و هیچ آب و غذایی هم به آنها نرسانند
وزیر اول پیوسته از میوه های خوبی که جمع آوری کرده بود می خورد تا اینکه سه ماه به پایان رسید
اما وزیر دوم ، این سه ماه را با سختی و گرسنگی و مقدار میوه های تازه ای که جمع آوری کرده بود سپری کرد
و وزیر سوم قبل از اینکه ماه اول به پایان برسد از گرسنگی مرد.
………………….
حال از خود این سؤال را بپرسیم ، ما از کدام گروه هستیم ؟ زیرا ما الآن در باغ دنیا بوده و آزادیم تا اعمال خوب یا اعمال بد و فاسد را جمع آوری کنیم ،
اما فردا زمانی که ملک الموت امر می شود تا ما را در قبرمان زندانی کند
در آن زندان تنگ و تاریک و در تنهایی ،
نظرت چیست؟
آنجاست که اعمال خوب و پاکیزه ای که در زندگی دنیا جمع کرده ایم به ما سود می رسانند.
الله تعالی می فرماید:
(وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ) البقره ۱۹۷
و توشه برگیرید که بهترین توشه پرهیزگاری است ، و ای خردمندان ! از ( خشم و کیفر ) من بپرهیزید .
پس کمی بایستیم و با خود بیاندیشیم .. فردا در زندانمان چه خواهیم کرد !
زیبا بود
انسان ها از دید علم شیمی
اگه نافلزی و محتاج الکترون، مثل هالوژن ها، مصرانه برای رسیدن به هدفت تلاش کن؛ولی هالوژن باش و به همون یه الکترون قانع! زیاده طلبی کار کربن های رو سیاهه! البته گاز نجیب شدن و از قیل و قال دنیا و سوداهای جهان رهایی یافتن، کار هر کسی نیست. ولی اگر یک نفر به اون مقام برسه، میشه مثل نئون و زنون که اطرافش رو روشنایی می بخشه.... اما باید یادمون باشه فلزات واسطه که چند ظرفیت از خودشون نشون می دن و جلوی هر کسی چهره ای می گیرن، هم وزن شون سنگین تره و هم توی صنعت پرکاربرد، مشهور و مقبول هستن؛ عوضش خاصیت مغاطیسیشون اون ها رو به هر طرفی می کشه و به دام هر آهن ربایی می افتن. آدم اگه چشم دلش سیر باشه، آخرین لایه اش پر از جفت الکترون می شه و خاصیت دیا مغناطیس پیدا می کنه؛ اون وقت قوی ترین میدانهای مغناطیسی هم نمی تونن روش تاثیر بذارن..... اگه صداقت باشه و ظرفیت ها همه یک، پیوند هامون مستحکم تر می شه ؛ مثل پیوند یونی. دیگه کسی نمی تونه مولکول های ما رو از شبکه بلور زندگی جدا کنه. بعدش هم (مثل NaCl) یه نمک تشکیل می دیم و زندگی ها مون با نمک میشه
قشنگه. عمیقه. باید یررسی بیشتری بشه!
به نام خدا
ملتفت باشید ، ملتفت ما هستند .
- آیت الله بهجت
منبع : وبلاگ معجزه کلمات
چقدر رویایی و ایضا ترسناک!
ز فرط گریه باران می چکد از دستم این شبها
یکی دستم بگیرد مست مست مستم این شبها
غزل می خوانم و سجاده ام پر می کشد با من
نمی خوابند یک شب عرشیان از دستم این شبها
خدارا شکر سوزی هست آهی هست اشکی هست
همین که قطره اشکی هست یعنی هستم این شبها
به جای خون به رگهایم کبوتر می پرد تا صبح
تشهدنامه می بندد به بال دستم این شبها
دلی برداشتم با تکه ابری از نگاه خود
به پابوس قیامت بار خود را بستم این شبها
علیرضا قزوه
به به!
رسیدن به خیر
به نام خدا
با سلام
شرح حدیثی از امام سجاد(ع) توسط آیتالله تهرانی
گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، آیتالله مجتبی تهرانی از اساتید اخلاق تهران است که جلسات اخلاق وی اخیراً به دلیل کهولت سن و بیماری تعطیل شده است.
به مناسبت سالروز شهادت امام زینالعابدین(ع)، شرح حدیثی از آن حضرت توسط آیتالله تهرانی منتشر میشود.
روی عن علی بن الحسین علیه السلام قال:
مَنْ طَلَبَ الْغِنَى وَ الْاَمْوَالَ وَ السَّعَةَ فِی الدُّنْیَا فَإِنَّمَا یَطْلُبُ ذَلِکَ لِلرَّاحَةِ وَ الرَّاحَةُ لَمْ تُخْلَقْ فِی الدُّنْیَا وَ لَا لِاَهْلِ الدُّنْیَا إِنَّمَا خُلِقَتِ الرَّاحَةُ فِی الْجَنَّةِ وَ لِاَهْلِ الْجَنَّةِ. (بحارالانوار، جلد 70، ص 92)
در روایتی از زینالعابدین علیهالسلام منقول است که حضرت درباره کسانی که دنبال ثروت، مال اندوزی و گشایش در امور مادی زندگی هستند، فرمودند، «مَنْ طَلَبَ الْغِنَى وَ الْاَمْوَالَ وَ السَّعَةَ فِی الدُّنْیَا»، کسانی که در دنیا به دنبال مال اندوزی و تکثیر اموال و مسئله گشایش در امور مالی زندگیشان هستند، اینها دنبال چه هستند؟ دنبال راحتی هستند، «فَإِنَّمَا یَطْلُبُ ذَلِکَ لِلرَّاحَةِ»، خیال میکنند هر چه ثروتشان بیشتر و زندگیشان وسیعتر شود، راحتیشان بیشتر تأمین میشود.
بعد حضرت میفرماید: در حالی که اشتباه میکنند، «فَإِنَّمَا یَطْلُبُ ذَلِکَ لِلرَّاحَة»،ِ امّا «وَ الرَّاحَةُ لَمْ تُخْلَقْ فِی الدُّنْیَا وَ لَا لِاَهْلِ الدُّنْیَا»، حضرت میفرمایند: در دنیا، برای اهل دنیا راحتی خلق نشده است. این جمله ظرافتی دارد، حضرت میفرمایند: برای اهل دنیا راحتی خلق نشده، این روایت را خوب دقت کنید، روایت ظریفی است.
«وَ الرَّاحَةُ لَمْ تُخْلَقْ فِی الدُّنْیَا وَ لَا لِاَهْلِ الدُّنْیَا إِنَّمَا خُلِقَتِ»، این است و جز این نیست که «خُلِقَتِ الرَّاحَةُ فِی الْجَنَّةِ وَ لِاَهْلِ الْجَنَّةِ»، راحتی در بهشت و برای اهل بهشت خلق شده است. این تعبیر حضرت، اشاره به این معنا است: این را بدانید! کسانی که برای راحتی در دنیا به دنبال دنیا هستند، به راحتی در دنیا نمیرسند. اما کسانی که در دنیا برای راحتی در دنیا نمیدوند بلکه برای راحتی آخرت میدوند، چه بسا اینها در دنیا هم به راحتی میرسند. ظرافتهای این روایت، خیلی زیباست.
در روایتی دیگر که گویای همین مطلب است از امیرالمؤمنین علیهالسلام منقول است که حضرت فرمودند: «ثَمَرَةُ الزُّهدِ الرَّاحَةُ». میوه عدم تعلّق به امور مادی، میوه دنبال دنیا ندویدن و به آن دل نبستن، این است که در همین دنیا برایشان راحتی میآورد. پس این را بدان! اگر در دنیا برای تأمین راحتی آخرتت تلاش کردی، در دنیا هم تا حدی راحتی نصیب تو میشود، ولی اگر به خاطر راحتی دنیا اینجا دویدی، بدان که به این راحتیات نمیرسی. اشتباه در همین است.
از این رو در روایات آمده است که راحتی در بهشت و برای اهل بهشت است. بنابراین آنهایی که در دنیا اهل بهشت هستند و برای راحتی در بهشت میدوند، اینها هم در بهشت و هم در اینجا به راحتی میرسند و آنهایی که برای آخرت تلاش میکنند، در دنیا هم راحتتر از کسانی هستند که به دنبال راحتی در دنیا هستند. البته من چند روایت در ذهنم هست که نمیخواهم بخوانم. در روایت دیگری از علی علیهالسلام هست که حتی بر اثر زهد به راحتی عظمی در همین دنیا میرسد و روحش راحت میشود.
برای سلامتی ایشان لطفا صلواتی هدیه کنید
به نام خدا
تأخیر در فرج هم مسرتبخش است
خبرگزاری فارس: حاج اسماعیل دولابی از اساتید فقید اخلاق معتقد است کسی که رد تن آقایش را از پشت پرده میبیند، حتی اگر آقایش دیرتر هم بیاید ناراحت که نمیشود، هیچ، خوشحال هم میشود. چون میتواند کارهای بهتری برای او سامان دهد.
حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت میگوید: پدری چهار تا بچههای خودش را گذاشت توی اتاق و گفت این جاها را مرتب کنید تا من برگردم. میخواست ببیند کی چه کار میکند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن جا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.
یکی از بچهها که گیج بود یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و اینها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی این جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همه جا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد، بعد می رود چیز خوب برایش میآورد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که همینجاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم. آخرش آن بچه شرور همه جا را ریخت به هم. هی میریخت به هم، هی میدید این دارد می خندد. خوشحال هم است، ناراحت نمیشود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله.
نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن. وظایفت را انجام بده! او میآید...
یک افسانه صحرایی، از مردی میگوید که می خواست به واحه دیگری مهاجرت کند و شروع کرد به بار کردن شترش.
فرشهایش، لوازم پخت و پز، صندوق های لباسش را بار کرد. و حیوان همه را پذیرفت.
وقتی می خواستند به راه بیفتند، مرد پر آبی زیبایی را به یاد آورد، که پدرش به او داده بود.
پر را برداشت و بر پشت شتر گذاشت.
اما با این کار, جانور زیر بار تاب نیاورد و جان سپرد.
حتما مرد فکر کرده است: "شتر حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند..."
نتیجه اخلاقی:گاهی ما هم در مورد دیگران همین طور فکر می کنیم.
متوجه نمی شویم که شوخی کوچک ما شاید همان قطره ای بوده است، که جامی پر از درد و رنج را لبریز کرده...
به نام خدا
سلام به منتظر عزیز که حتمآ الان درگیر پایان نامه هستن. امیدوارم کاراتون خوب پیش بره.
سلام به برادر آقا مرتضی. امیدوارم خوب باشید. کم پیدا شدید؟ گویا زندگی خیلی سخته؟!
به هر حال امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید و همیشه موفقتر از قبل. خدا همراه همیشگی شما و همسرتان باشد.
یا حق
هوالحی
با سلام به همه دوستان عزیز و استاد بزرگوارم
سلام خانم رحیمی نژاد عزیز
امیدوارم حال همه خوب باشه
بله ۳ ماهی میشه درگیر پایان نامه ام هستم الان هم تو آزمایشگاهم
امروز آخرین تستم رو گذاشتم احتمالا موضوعم رو باید عوض کنم
آقا مرتضی هم که بدجوری درگیر کاره و الان او تهرانه و سرکار
راستی شخصا تبریک میگم
انشاالله خوشبخت بشید ومثل ما از زندگیتون راضی باشید
ممنون از دعای خیرتون
انشاالله شما هم در کنار هم خوشبخت باشید.
سلام
به نام خدا
سلام
واقعآ از ته دل دعا می کنم هرکی پایان نامه داره کارش خوب پیش بره.
ممنون از دعاتون.
سلام
به نام خدای بزرگ و بی همتا
به نام خدایی که هر روز بیشتر از قبل به بزرگی اش پی می برم
شکر و سپاس بابت تمام نعمتهایی که بی دریغ در اختیارم گذاشته
سلام به همه دوستان و سروران
به قول نیما عزیز؛ سلام و درود
استاد حال و احوالتون چطوره؟
از بابت سوغاتی ممنون، اصلا راضی به زحمت نبودیمآ
بعد از دعوتی حجتون خیز برداشتیم واسه مراسم عروسی حسین و پارسا، البته اگه تا اون موقع زنده باشیم!
دست به کارهای بزرگی زدم، دعایم کنید از پسشون بربیام
البته تا منتظر هست هیچ غمی ندارم، انصافا بهترین حامی ام توی زندگی هست
سلام خانم رحیمی نژاد
چه عجب از این ورا؟
همسرم محترم خوب هستن؟
سلام مخصوص منو بهشون برسونید
نه خانم رحیمی نژاد، اصلا این زندگی سخت نیست، به هیچ وجه!
تا وقتیکه به زندگی عاشقانه نگاه میکنی اصلا سخت نیست
من تازه اول راحتیمه
خدا به قدری توی زندگی ام برکت انداخته که نمیدونم چطوری شکرش رو جای بیارم
کرور کرور نعمت از سر و روم می باره که بی نظیرترین اش وجود پاک و مهربون و معصومانه همسرم هست که نمیدونم خدا رو چه حسابی با این همه نالایقی ام، در کوی دوست لایقم کرده!!!
حداقل روزی یکبار اینجا سر میزنم اما چون حاضر نیستم لحظه ای کوچک در کنار همسرم بودن رو از دست بدم نتونستم کلبه گردونی کنم
سلام منتظرم، همسرم
خدا قوت
خوشحالم که کمتر از یک ساعت دیگه میرسی خونه
نگران پایان نامه ات هم نباش، چیزهایی از بزرگی خدا دیدم که یقین دارم هیچکدوم از زحمتهایی که کشیدی بی نتیجه نمیمونه
استاد شما هم هوای خانم مارو بیشتر داشته باشید دیگه!!!
با اجازه دیگه باید برم که مقدمات ورود همسرم رو مهیا کنم
پیشاپیش اربعین حسینی رو هم تسلیت میگم
التماس دعا
یا علی
سلام جوون خدا را شکر
قابلی نداره باعث شرمندگی است
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد!
یکی از رسالت های فلش مموری گم شدنه !
اصن آفریده شده واسه گم شدن …
به نام خدا
سلام بر استاد و صاحبان کلبه
ما شیعه ایم یا محبّ اهل بیت؟!
ر تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام) حدیثی وارد شده است که آن را ابو یعقوب یوسف بن زیاد و علی بن سیار روایت کرده اند، این دو بزرگوار می گویند:
« شبی در خدمت امام عسکری(ع) بودیم- در آن زمان حاکم آن سامان نسبت به امام (ع) تعظیم می کرد و اطرافیان او نیز احترام می نمودند- ناگهان حاکم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردی دست بسته همراه او بود او امام(ع) را که در بالای خانه قرار داشت و از بیرون مشاهده می شد دید، همینکه چشمش به آن حضرت افتاد به خاطر احترام از مرکب پیاده شد.
امام عسکری(ع) فرمود: به جای خود برگرد، و او در حالی که تعظیم می کرد به جای خود یعنی روی مرکب برگشت و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا این شخص را امشب کنار یک دکان صرافی گرفته ام به گمان اینکه می خواسته راهی به دکان باز کند و از آن سرقت کند.
همین که خواستم او را تازیانه بزنم- و این روش من است متهمی را که دستگیر می کنم پنجاه تازیانه می زنم تا تنبیه او باشد و بعد از آن جرم بزرگتری مرتکب نشود- او به من گفت: از خدا بترس و کاری که باعث خشم خداوند می شود انجام نده، من به راستی از شیعیان علی بن ابی طالب و شیعه این امام بزرگوار پدر کسی که به امر خدا قیام می کند می باشم.
من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امام(ع) می برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصدیق کرد که از شیعیان او هستی تو را رها می کنم، و اگر دروغ گفته بودی بعد از آنکه هزار تازیانه به تو زدم دست و پایت را قطع خواهم کرد، اکنون او را به حضور شما آورده ام، آیا او همان طور که ادعا کرده است از شیعیان شما می باشد؟
امام (ع) فرمود:
پناه بر خدا می برم، این کجا از شیعیان علی بن ابی طالب می باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار کرده است بخاطر اینکه به خیال خود اعتقاد دارد که از شیعیان حضرت علی (ع) است.
حاکم گفت: راحتم کردی، الآن پانصد ضربه به آن می زنم و هیچ اعتراضی هم بر من نیست. و چون او را به فاصله زیادی از آنجا دور کرد دستور داد او را به رو بر زمین افکندند، دو جلاد را یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنید و به درد آورید.
این دو نفر شلاق های خود را به طرف او پایین آوردند، ولی به او برخورد نکرد و هر چه می زدند بر زمین می خورد، حاکم ناراحت شد و گفت: وای بر شما، زمین را می زنید؟ به پشت و کمر این شخص بزنید، دوباره شروع به زدن کردند و پشت و کمر او را نشانه گرفتند ولی این بار دستهای آنها خطا رفت و آندو به یکدیگر زدند و داد و فریاد آنها بلند شد.
حاکم به آنها گفت: وای بر شما، مگر شما دیوانه شده اید؟ چرا خودتان را می زنید؟ این مردی که بر زمین افتاده بزنید گفتند: ما همین کار را می کنیم و جز او را هدف نمی گیریم و نمی زنیم ولی دست های ما بی اختیار منحرف می شود بطوری که ضربه ها بر خود ما وارد می شود.
حاکم چهار نفر دیگر از مأموران خود را صدا زد و به این دو نفر اضافه کرد و گفت: او را احاطه کنید و تا می توانید بزنید، شش نفر دور او را گرفتند و شلاق ها را بالا بردند که او را بزنند ولی این بار شلاق به حاکم اصابت کرد. او از مرکب پیاده شد و فریاد کرد: مرا کشتید خدا شما را بکشد، این چه کاری است که می کنید؟ گفتند: ما غیر این شخص را نمی زنیم و نمی دانیم چرا چنین می شود؟
حاکم با خود گفت: شاید اینها توطئه کرده اند، لذا چند نفر دیگر را مأمور کرد که این شخص را بزنند، ولی آنها هم حاکم را زدند بار دیگر گفت: وای بر شما چرا مرا می زنید؟ گفتند: به خدا قسم ما جز این شخص را نمی زنیم.
حاکم گفت: سر و صورت مرا مجروح کردید، اگر مرا نمی زنید از کجا این جراحت ها پیدا شد؟ گفتند: دست ما بشکند اگر تو را قصد کرده باشیم. مرد گرفتار به حاکم گفت: ای بنده خدا، آیا به این لطفی که به من می شود و ضربات شلاق از من دفع می گردد هیچ توجه نمی کنی و عبرت نمی گیری؟ وای بر تو، مرا نزد امام(ع) برگردان و هر چه در مورد من فرمان داد اجرا کن.
حاکم او را نزد امام (ع) برگرداند و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، کار این شخص عجیب است، از طرفی انکار کردید که از شیعیان شما باشد- و هر که شیعه شما نباشد ناگزیر شیعه ابلیس است و جایگاهش در آتش است- و از طرف دیگر معجزاتی از او مشاهده کردم که مخصوص پیامبران است.
امام (ع) فرمود:
بگو: یا جانشینان پیغمبران( یعنی اظهار معجزه منحصر به پیامبران نیست بلکه جانشینان واقعی آنها هم به آوردن معجزه توانائی دارند). حاکم هم کلام خود را با اضافه کردن جمله ای که امام (ع) فرمود تصحیح کرد.
سپس امام عسکری(ع) به حاکم فرمود: ای بنده خدا این شخص در اینکه ادعا کرده از شیعیان ما است دروغ گفته است دروغی که اگر می فهمید و از روی عمد آن را می گفت به تمام آن عذاب تو گرفتار می شد و در زندان زیرزمینی سی سال باقی می ماند، ولی خداوند به او رحم کرد زیرا کلمه را بر آنچه قصد کرده اطلاق نموده است و از روی عمد دروغ نگفته است و تو ای بنده خدا بدان که خداوند او را از دست تو نجات داده است، او را رها کن، زیرا از دوستان و ارادتمندان ما است گر چه از شیعیان ما نیست.
حاکم گفت: نزد ما این تعبیرات همه مساوی است، چه فرقی بین اینها است؟ امام (ع) به او فرمود:
شیعیان ما کسانی هستند که از آثار ما پیروی می کنند، دستورات ما را به کار می بندند، و از آنچه نهی کرده ایم اجتناب می نمایند، و اما کسانی که در بسیاری از آنچه خداوند بر آنها واجب کرده با ما مخالفت می کنند از شیعیان ما نیستند.
سپس امام (ع) به حاکم فرمود: و تو دروغی گفته ای که اگر از روی عمد مرتکب شده بودی خداوند تو را به هزار تازیانه و سی سال زندان زیر زمینی گرفتار می کرد.
حاکم عرض کرد: آن دروغ چه بوده است ای فرزند رسول خدا؟
سلام
ادامه:
امام(ع) فرمود: معجزاتی را که دیدی به این شخص نسبت دادی در حالیکه معجزه کار او نیست، بلکه کار ما است که خداوند در مورد او ظاهر کرد تا حجت ما را آشکار کند و عظمت و شرافت ما را روشن سازد، و اگر گفته بودی معجزاتی در مورد او مشاهده کردم- و عمل را به او نسبت نمی دادی- آن را انکار نمی کردم، آیا حضرت عیسی که مرده را زنده کرد معجزه نیست؟ آیا معجزه کار آن مرده بود یا عیسی؟ آیا گل را که به شکل پرنده ساخت و به اذن پروردگار پرنده گردید، این معجزه کار پرنده بود یا حضرت عیسی؟ آیا آنهائی که مسخ شدند و با خواری بوزینه گردیدند معجزه نیست؟ آیا این معجزه کار بوزینه ها بود یا پیغمبر آن زمان؟
حاکم گفت: " أستغفرالله ربی و أتوب الیه" " از خدا طلب آمرزش می کنم و به سوی او بازگشت می نمایم."
سپس امام عسکری (ع) به آن شخص که ادعا کرده بود شیعه علی بن ابی طالب (ع) است، فرمود:
یا عبدالله لست من شیعة علی(ع)، إنما أنت من محبیه.
ای بنده خدا تو شیعه علی بن ابی طالب (ع) نیستی بلکه از دوستان او می باشی.
همانا شیعیان آن حضرت کسانی هستند که خداوند تبارک و تعالی درباره آنان فرموده است:
" والذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک أصحاب الجنة هم فیها خالدون."( بقره/۸۲)
" کسانی که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام می دهند اهل بهشت خواهند بود، و در آن جا برای همیشه خواهند ماند."
هم الذین آمنوا بالله و وصفوه بصفاته، و نزهوه عن خلاف صفاته و صدقوا محمداً (ص) فی أقواله و صوبوه فی کل أفعاله، ورأوا علیاً بعده سیّداً إماماً و قرماً هماماً لا یعدله من اُمّة محمد(ص) أحد، ولا کلهم إذا جمعوا فی کفّه یوزنون بوزنه، بل یرجّح علیهم کما ترجح السماء و الأرض فی الذرّة.
شیعیان کسانی هستند که به خدا ایمان آورده اند و او را به صفاتی که خودش فرموده توصیف می کنند و از صفات دیگر که بر خلاف آن باشد پاک و منزه می دانند، و محمد(ص) را در همه گفتارش تصدیق می کنند، و همه کارهای او را عین صواب و راستی می دانند و عقیده دارند که علی (ع) بعد از او سرور و پیشوای همگان است و بزرگواری است که هیچکس از امت محمد(ص) همتای او نیست، بلکه اگر همه آنها را در کفه ای و علی(ع) را در کفه ای دیگر قرار دهند کفه علی(ع) بر آنها ترجیح پیدا می کند مانند ترجیح داشتن وزن آسمان و زمین بر یک ذره بی مقدار.
و شیعیان علی (ع) کسانی هستند که در راه خدا هیچ باکی ندارند که مرگ سراغ آنها آید، یا آنها در دام مرگ قرار گیرند و شیعیان علی(ع) آنهایی هستند که برادرشان را بر خود ترجیح می دهند گرچه در حال نیاز و حاجت باشند. و آنها کسانی هستند که خداوند در جائی که نهی فرموده آنها را نمی بیند، و جائیکه امر فرموده خالی از آنها نیست.
و شیعیان علی بن ابی طالب(ع) کسانی هستند که در احترام نمودن و بزرگداشت برادران مؤمن به مولای خود علی(ع) اقتدا می کنند.
و آنچه گفتم گفتار خودم نیست، بلکه گفتار رسول خدا(ص) است و این فرمایش پروردگار است که فرموده است:" وعملوا الصالحات" یعنی بعد از اعتراف به توحید و اعتقاد داشتن به نبوت و امامت همه فرائض و تکالیف الهی را بجا می آورند، و در رأس آنها دو فریضه است:
یکی ادا کردن و پرداختن حقوق برادران دین، دوم رعایت تقیه و آشکار نکردن عقیده مذهبی خود در مقابل شیعیان خداوند برای آنکه جان و مال خود را حفظ کنند.
تفسیر امام عسکری، ج۷، ص۳۱۶/ بحارالأنوار، ج۶۸ ، ص۱۶۰/ تفسیر برهان، ج۴، ص۲۳.
به نقل از پایگاه شهید آوینی
به نام خدا
درود بر همگی
چند روزی با توفیق خداوند کریم به پابوسی امام رئوف رفته بودم.ا
به یاد اصحاب صندوقچه مخصوصا استاد در حرم کبریایی آن امام همام بودم و تا جایی که توفیق همراه بود دعا گو ی عزیزان بودم
توی وبلاگی جمله خوندم که به دلم نشت اون جمله این بود:
تکرار اشتباه دیگه اشتباه نیست بلکه انتخابه
این جمله برای افراد گناه کاری مثل من خیلی صادقه.چقدر گناه هان رو تکرار کردیم و گفتیم خدایا ببخش که اشتباه کردیم.
واقعا که انسان چقدر جاهله
سلام
زیارت قبول
ممنون
سلام
امیدوارم حال همگی خوب باشه.
آرزوی خوشی و خوشبختی برای مرتضی و منتظر گرامی.
استاد هنوزم مخلثیما!
امیدوارم سالم و سلامت باشید.
13 عزیز زیارت قبول
بهبه!
سلام موجود رتبه ۴
خوبه که هستی
به نام خدا
با سلام
به جهت زیارت عاشوراء به این مقام رسید
در شب 26 ماه صفر 1236 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل ملک الموت (ع) را دیدم پس از سلام پرسیدم از کجا می آیی ؟
فرمود: از شیراز می آیم و روح میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم .
گفتم : روح او در برزخ در چه حال است ؟
فرمود: در بهترین حالات و در بهترین باغهای عالم برزخ و خداوند هزار ملک موکل او کرده است که فرمان او را می برند.
گفتم : برای چه عملی از اعمال به چنین مقامی رسیده است ؟
آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگردان ؟ فرمود نه . گفتم : آیا برای نماز جماعت و رساندن احکام دین بمردم ؟ فرمود: نه . گفتم : پس برای چه ؟ فرمود: برای زیارت عاشوراء. (مرحوم میرزای محلاتی سی سال آخر عمرش زیارت عاشوراء را ترک نکرد و هر روزی که بیمار ی یا امری که داشت و نمی توانست بخواند نایب می گرفته است ). چون شیخ از خواب بیدار می شود فردا به منزل آیة اللّه میرزا محمّد تقی شیرازی می رود و خواب خود را برای ایشان نقل می کند.
مرحوم میرزا تقی گریه می کند و از ایشان سبب گریه را می پرسند؟ می فرماید: میرزای محلاتی از دنیا رفت و استوانه فقه بود، به ایشان گفتند: شیخ خواب دیده واقعیت آن معلوم نیست .
میرزا فرمود: بلی خواب است اما خواب شیخ مشکور است نه افراد عادی ، فردای آنروز تلگراف فوت میرزای محلاتی از شیراز رؤ یای شیخ مرحوم آشکار می گردد. (1)
پاورقی
1- ترجمه کامل الزیارات ص 446.
پ .ن:
حسین آقا ممنونم از شما.قبول حق باشه انشالله
به نام خدا
ثواب خواندن زیارت عاشورا و وزیارت امام حسین (ع)
1) امام محمد باقر(ع) به علقمه فرمود: پس از آنکه به آن حضرت با سلامی اشاره کردی، دو رکعت نماز بخوان و سپس زیارت عاشورا را بخوان. هنگامی که این زیارت را خواندی در حقیقت او را به چیزی خواندی که هر کس از ملائکه که بخواهند او را زیارت کنند، به آن می خوانند و خداوند برای تو هزار هزار حسنه می نویسد و از تو هزار هزار سیئه محو می نماید و تو را هزار هزار مرتبه بالا می برد و همانند کسانی می باشی که در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند. حتی در درجات آنها هم شریک می شوی. (کامل الزیارات- ص 74)
2) امام صادق(ع) به صفوان می فرماید: زیارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خیر را برای خواننده آن تضمین می کنم، اول زیارتش قبول شود. دوم سعی و کوشش او شکور باشد. سوم حاجات او هرچه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و نا امید از درگاه او برنگردد زیرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. (بحارالانوار-جلد 98-ص 300)
3) در روایت دیگر می خوانیم : اگر مردم می دانستند زیارت امام حسین(ع) چه ارزشی دارد، از شدت شوق و علاقه می مردند و حسرت رسیدن به آن پاداش ها، جسم و روح آنها را پاره پاره می کرد." (بحارالانوار-جلد 101 –ص 18)
4) زیارت امام حسین(ع) بر هر مؤمنی که اقرار به امامت ایشان داشته باشد، واجب است.(بحارالانوار-جلد 101 –ص 69)
5) کسی که امام حسین(ع) را تنها برای رضا و خوشنودی پروردگار، و نه برای کسب شهرت زیارت کند، خداوند تمامی گناهان او را پاک می کند.(بحارالانوار-جلد 101 –ص 4)
6) اگرکسی بدون عذر موجه امام حسین(ع) را زیارت نکند، از اهل آتش خواهد بود.(بحارالانوار-جلد 101 –ص 4)
7) کسی که امام حسین(ع) را زیارت نکند شیعه اهل بیت نیست.(بحارالانوار-جلد 101 –ص 4)
ممنون استاد
گفتم بیام تا نگید بی معرفته!
به یاد تون هستم
به خوصوص این روزها که سنگهای زیادی از طرف برخی بزرگان! جلو پام گذاشته میشه و به جای تشویق تحقیر میکنن.
یاد چای خوردنامون میافتم و چند لحظه ای شاد میشم
اینجا چای خوردن با هم معنی دیگه ای داره.
گاهی وقتها با خودم میگم بزرگی نه به سنه و نه به ... . انسان های بزرگ، از همون اول بزرگ به دنیا میان!
ارادتمند
؟!
به نام خدا
سلام
در محضر بزرگان
طبق رؤیایی که از علامه فقید محمدتقی جعفری نقل میشود، امام حسین (ع) شیر و شیرابه فیوضات هستی است. یکی از نزدیکان استاد هنگام تشرف به بیتالله الحرام نیت میکند طوافی نیز به نیابت از ایشان به جا بیاورد. او این کار را انجام میدهد و ثوابش را به روح استاد هدیه میکند، آنگاه به محل اقامت خود رفته، استاد را در خواب میبیند. علامه در عالم رؤیا به او میگوید: هستی مثل سماوری است که شیر آن حسین (ع) است.
این رهنمودهای ولایی و معرفتی، حاصل یک عمر سلوک بیوقفه آقای مجتهدی، همان عارف دلآگاهی است که در محبت آل اللهی و معرفت ثاراللهی شهره آفاق بود و در نظر رهنورد آن طریق ولی اللهی، یکهتاز عرصه شهود و اشراق:
* سالکی که طعم محبت اهل بیت را نچشیده باشد به جایی نمیرسد.
* باید از حریم مقدس معصومین (ع) دفاع کرد.
* کیمیا، محبت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است.
* غیرت، صفت جوانمردان است و اهل بیت (ع) جوانمردان غیور را دوست دارند.
* محبت امام حسین (ع)، محک ایمان است.
* کسانی که با اهل بیت (ع) میانهای ندارند، دارای قلبهای مهر شدهاند.
* وجود نازنین حضرت ولی عصر (عج) همیشه و در همه جا حاضر است و ماییم که دچار غیبت شدهایم، در حالی که برای اهلش حاضر است و اهل معنا حضور معنوی آن حضرت را همیشه و در همه جا احساس میکنند.
* تا همانند حضرت آزاده نشوی، آزادت نمیکنند.
* حضرت حر تا وقتی که امیر بود بندگی یزید را میکرد و از وقتی که غلام امام حسین (ع) شد، به امیری رسید و بر دلها حکومت کرد. شرمندگی حضرت حر، مایه سرافرازی او شد.
* عاشورا، زیباترین تابلوی عالم خلقت است.
* خداوند جلوههای «جمالی» و «جلالی» خود را در عاشورا به نمایش گذاشته است.
* ما به حضرت سیدالشهدا (ع) میبالیم و آبروداری میکنیم.
* وجود نازنین حضرت علی بن موسی الرضا(ع) را از آن جهت «انیس النفوس» نامیدهاند که خیلی زود با زائران و محبان خود انس میگیرند. وجود مبارک حضرت سیدالشهدا (ع) نه تنها «ضامن آهو» که «ضامن الائمه»اند.
* کربلا، دانشگاه عشق است و اهل محبت و معرفت، دانشجویان آن.
* عزاداری سیدالشهدا (ع) و بزرگداشت شهدای کربلا (ع) از بزرگترین شعائر اسلامی است و تنها همینجا است که حتی تظاهر به آن پسندیده است.
* شرکت در تأمین هزینه مراسم عزاداری سیدالشهدا (ع) مایه برکت و سلامتی است؛ میزان کمک مهم نیست، چیزی که مهم است نفس شرکت در این مراسم است.
* اهمیت اشکی که برای سیدالشهدا (ع) ریخته میشود، در سفر برزخی و اخروی معلوم میشود.
* خانهای که در آن به نام امام حسین (ع) مراسم عزاداری اقامه شود، عطر و نور مخصوصی پیدا میکند که مطلوب فرشتگان و اولیای خدا است. امروز هم سیدالشهدا (ع) در انتظار لبیک من و شما است. همیشه به یاد او بودن و راه مرام او را دنبال کردن از مصادیق بارز لبیک گفتن به «هل من ناصر حسینی» است.
* در محرم، خیمههای امام حسین (ع) را برپا کنید و نگذارید شعله عشق حسینی خاموش و نام و یاد او فراموش شود.
* هنگامی که یاد امام حسین (ع) میافتید، تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است.
* حتیالمقدور در مجالس عزاداری امام حسین (ع) با وضو شرکت کنید و مراتب ادب را به جا آورید؛ زیرا آن حضرت ما را میبینند و شاهد رفتار ما هستند.
* نور سیدالشهدا (ع) بر هر دلی که بتابد، حیات و نشاط دیگری پیدا میکند.
* سالها در اشتیاق حضرت سیدالشهدا (ع) سوختیم و گریه کردیم تا سرانجام ما را از ما گرفتند و راحتمان کردند.
* ما بدون گریه بر سیدالشهدا (ع) نمیتوانیم زنده بمانیم. خدا میداند.
* تمام موجودات در آسمان و زمین برای حسین (ع) گریه میکنند.
* گریه کردن برای سیدالشهدا (ع) به سالک محب، آبرو میبخشد.
* باید هر روز با قافله اشک به راه افتاد و به کربلا رفت.
* شوق، امیر قافله اشک ما است و جز در کربلا منزل نمیکند.
* گریستن از سر شوق و معرفت برای سیدالشهدا (ع) موجب طهارت و معرفت باطن میشود.
* چشمی که لذت گریه شوق را نچشیده، ما را به کربلا نمیرساند.
* اگر قرار است عاشق باشیم، چرا به حسین (ع) عشق نورزیم؟
* عشق، خضر وادی طلب است و سالکان عاشق را کربلایی میکند.
* کعبه در حسرت طواف حرم حسینی میسوزد.
* باید از کعبه به کعبه؛ یعنی از مکه به کربلا رفت و در آنجا طوافی عاشقانه کرد.
* تا دلی از خیمههای سوخته حسین (ع) آتش نگیرد، کربلایی نمیشود؛ پس باید کربلایی شد.
* اگر حضرت زینب (ع) از قدرت ولایت بهرهای نداشت، چرا با یک «اُسکتوا» نه تنها مردم که حتی جرس قافلهها را از نفس انداخت؟ اگر این ولایت نیست پس چیست؟!
* نام مقدس حسین (ع) اسم اعظم الهی است.
* موحد واقعی کسی که حسین (ع) را از خدا جدا نبیند.
* خون مقدس سیدالشهدا (ع) تا قیام حضرت مهدی (ع) از جوشش نمیافتد.
* ما هم میتوانیم با کاروان کربلا هم سفر شویم؛ اگر عشق حسینی داشته باشیم!
* عاشورا، صحنه عشق بازی با خدا است.
* بارها پرده عاشورا را به ما نشان دادهاند. بعضی از صحنههایی که ما دیدهایم در هیچ مقتلی نیست.
* ما حقیقت ایمان را در محبت و معرفت به حضرت سیدالشهدا (ع) یافتهایم.
* دوست و دشمن به این حقیقت اعتراف دارند که «جعفر» عاشق سیدالشهدا (ع) است.
* هنوز شیهه غریبی ذوالجناح در بیابان کربلا طنینانداز است.
* حبیب بن مظاهر خود را فدای امام حسین (ع) کرد تا اصحاب در کربلا با دو حبیب سروکار نداشته باشند؛ در خانه اگر کس است یک حرف بس است . غیرت، شرف، جوانمردی تا همیشه شرمنده حضرت ابوالفضل (ع) هستند.
منابع:کتاب در محضر لاهوتیان
و
http://www.nooreaseman.com/forum160/thread46672.html
سلام ۱۳ عزیز
لطفا سری به من بزن
شنبه ها تا دو شنبه ها هستم
ممنون
به نام خدا
سلام استاد عزیزم
چشم.سعی می کنم انشالله خدمتتون برسم.راستش میخواستم زودتر بیام چونکه قبلا هم امر کرده بودین
استاد چه ساعت هایی دفتر تون هستین؟
با تشکر
سلام
شنبه و یک شنبه صبح
دوشنبه بعد از ظهر
به نام خدا
سلام بر استاد عزیز و بقیه اهالی محترم صندوقچه
در محضر حضرت امیر (ع)
می نشینم پای سخن “علی” تا که برایم خطبه بخواند، از روی منبر نهج البلاغه که اولین تفسیر قرآن است و تصویری از کتاب الله… “یاد مرگ از دل های شما رفته است و آرزوهای فریبنده جای آن را گرفته. دنیا بیش از آخرت مالک تان گردیده و این جهان، آن جهان را از یادتان برده. همانا شما برادران دینی یکدیگرید؛ چیزی شما را از هم جدا نکرده، جز درون پلید و نهاد بد که با آن سر می برید. نه هم را یاری می کنید، و نه خیر خواه هم اید. نه به یکدیگر چیزی می بخشید، و نه با هم دوستی می ورزید. شما را چه می شود که به اندک دنیا، که به دست می آورید، شاد می شوید، و از بسیار آخرت، که از دست تان می رود، اندوهناک نمی گردید؟ و اندک دنیا را که از دست می دهید، ناآرام تان می گرداند؛ چندان که این ناآرامی در چهره تان آشکار می شود، و ناشکیبا بودن از آنچه بدان نرسیده اید، پدیدار. گویی که دنیا شما را خانه اقامت و قرار است، و کالا و سود آن همیشه برای شما پایدار. چیزی شما را باز نمی دارد؛ از آنکه عیب برادر دینی خود را که از آن بیم دارد، رویاروی او بگویید، جز آنکه می ترسید، او همچنان عیب را که از آن شماست، به رخ تان آرد. در واگذاشتن آخرت و دوستی دنیا با هم یک دل اید، و هر یک از شما دین را بر سر زبان دارید. چنان از این کار خشنودید که کارگری کار خود را پایان آورده، و دوستی خداوند خویش را حاصل کرده”.
سلام
علی یگانه دوران و خورشید آفرینش بود.
علی لنگر خدا در روی زمین بود.
علی حجت حق در بین مردم بود.
آرزویم دستگیری او از ما در محشر است.
به نام خدا
برای تذکر و یادآوری!
نعمتی به نام علی
نمی دانم تا به حال خدا را به خاطر علی، شکر گفته ایم یا نه؟ نمی دانم تا به حال خدا را به خاطر اینکه شیعه علی هستیم، سپاس گفته ایم یا نه؟ نمی دانم این که مهر علی آمیخته با دل و عقل و شور و شعور ماست، باعث شده که بعد از نمازی واجب، سر بر سجده شکر بگذاریم و از خدا ممنون باشیم که علی را و مهر علی را و ان شاء الله معرفت علی را به ما عطا کرده؟ هنوز دیر نشده، تا این نفسی که می کشیم، ممد حیات است، دوستان! بیاییم و از خدا تشکر کنیم بابت نعمتی به نام علی، لطفی به نام نهج البلاغه، اسلحه ای به نام ذوالفقار، و کعبه ای که فقط خانه خدا نیست، محل تولد علی هم هست.
نهج البلاغه خوانی فراموش نشود
اگر قرآن، سخن گفتن خدا با ماست، و اگر نماز، سخن گفتن ما با خداست، آنچه این گفت و گو را عاشقانه تر می کند، نهج البلاغه حضرت امیر است. از این گذشته، نهج البلاغه یعنی “راه بصیرت”. اینکه چگونه از پس فتنه های رنگارنگ برآییم، کلید معمایش در نهج البلاغه به وفور یافت می شود. خوب است با خود قرار بگذاریم روزی چند دقیقه از این کتاب را بخوانیم و در معنای آن تدبر کنیم و تامل. نهج البلاغه به خوبی به ما یاد می دهد که کجا وقت سکوت است و کجا جای فریاد. کجا هنگام مصلحت است و کجا زمان عدالت. کجا باید بخشش کرد و کجا باید در طلب حق حتی دست به سلاح برد. نهج البلاغه یعنی نه از علی می توان توقع بی عدالتی داشت، و نه از عدالت، که بدون علی اجرا شود. نهج البلاغه یعنی عدالت و ولایت را نمی توان از هم جدا کرد. یعنی نه چون ناکثین باشیم که علی را منهای عدل می خواستند و نه چون مارقین، که عدل را بدون علی. نهج البلاغه یعنی به جای این و آن سعی کنیم که عمار باشیم برای علی. اغیار نباشیم، یار باشیم برای علی.
ادامه
علی/ مظلومیت مضاعف
اینکه علی مجبور بود، برای حفظ دینی که رسول خدا آورد، گاهی با اصحاب پیامبر به نبرد برخیزد، درد کمی نیست، اما درد مضاعف و مظلومیت عجیب علی آنجا بود که گاهی مجبور می شد با دوستان سابق خود مصاف کند. با کسانی که در بدر و خیبر و حتی جمل و صفین، همراه علی بودند، اما در نهروان، با علم کردن کتاب خدا، رفتند به جنگ با ولی خدا. البته این همه درد علی نیست، درد علی یکی هم آن بود که منصوبین اش گاه خبط و خطای وحشتناک می کردند. بی عدالتی می کردند. هم سفره اشراف می شدند. منافع خود را به مصالح جامعه ترجیح می دادند… و زبان دشمنان اصل کاری علی را جلوی علی دراز می کردند. راستی که چقدر روزگار بر امیرالمومنین سخت گذشت.
۲۵ سال سکوت/ این حق علی نبود
عده ای با سوء استفاده از ایام خانه نشینی علی، به گونه ای حرف می زنند که انگار کار خوب ان است که به سکوت علی منجر شود. یعنی گمان می کنند کاری که علی از روی مصلحت انجام داد، حق ایشان هم هست! البته که اینچنین نیست. ما اگر می توانیم برای علی، عمار و میثم تمار باشیم، چرا طلحه و زبیر باشیم برای علی؟! ما آیا بهتر نیست کاری کنیم که علی مطمئن شود، “سرباز” دارد؟! و آیا علی با وجود سرباز پای کار، “این عمار” می گفت؟! “این عمار” اگر چه واقعیت دارد، اما لزوما حقیقت با واقعیت یکی نیست. حقیقت این است که ما باید جلوی تکرار برخی واقعیت های صدر اسلام را بگیریم و اجازه ندهیم تاریخ باز هم به همان نحو تکرار شود، که آه علی را دست آخر گره به زلف چاه زد. کتمان نمی کنم که همین امروز هم عده ای ظاهرا صبر و سکوت و مصلحت سنجی و خانه نشینی علی را بیشتر می پسندند تا عدالت و فریاد و جنگ و شمشیر علی. یعنی در یک کلام علی را می خواهند، اما بدون درد سر! اینجاست که من بارها گفته ام؛ شیعه علی مالک اشتر بود که خودش را به در خیمه معاویه رساند، لیکن وقتی علی به او امر کرد که برگردد، برگشت. این طبعا خیلی بهتر از آن است که ما بغل دست علی باشیم، با علی عکس داشته باشیم، اما کاری کنیم که علی “این عمار” بگوید. باری قبلا گفته بودم که با علی، آنچه مهم است، “خطر کردن” است، نه “سفر رفتن”.
زادگاه علی/ شکافی که محو نمی شود
خانه خدا طبعا در طول تاریخ دست خوش پاره ای تغییرات شده. یعنی آنچه امروز “کعبه” می خوانیمش، روزگاری کوچک تر از این بوده. القصه همیشه تاریخ، شکاف کعبه باز هم روی دیوار کعبه پدید آمده. لابد زیاد بودند حکامی که قصدشان از بازسازی کعبه، محو این شکاف بوده باشد، اما هر دیواری که بنا کرده اند، باز هم شکاف کعبه به اذن خدا پدیدار گشته است. هم امروز که مکه را وهابیون آل سعود علی الظاهر می چرخانند، باز هم این شکاف مقدس سر جای خودش هست. یعنی که خدا خانه اش را بدون نشانه علی نمی خواهد. یعنی که این فقط حرف ما نیست، ما چه کار ه ایم وقتی خدا می گوید:
علی ولی الله!
منبع:http://www.gonjeshkeeyvaneharam.blogfa.com
با کمی تلخیص
خداوند نبخشد آنان که مسیر تاریخ را عوض کردند.
حق علی این نبود.
این عقوبت برای بشر خیلی سنگین بود.
به نام خدا
کرامات حضرت فاطمه معصومه(س) از زبان خادم حرم
خبرگزاری فارس: مسئول ثبت کرامات آستان مقدس حضرت معصومه(س) میگوید: بعد از ده سال خدمتگزاری در قم مأموریت پیدا کردم تا به عنوان نماینده آستان حضرت معصومه (س) به مشهد بروم. آنجا بود که خواب همکارم به حقیقت پیوست.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، دهم ربیع الثانی سالروز شهادت یا رحلت حضرت فاطمه معصومه (س) است. این بانوی با کرامت از مقام بالایی برخوردار بوده تا جایی که تنها از ایشان به عنوان کریمه یاد شده است و سه امام بزرگوار درباره شأن و مرتبه کریمه اهل بیت (س) سخن گفتهاند.
مقام شفاعت یکی از مقامهای حضرت معصومه (س) است. حضرت معصومه(س)، در بین بانوان با عظمت اسلام بعد از وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا (س)، تنها بانویی است که از امام معصوم برایشان زیارتنامه صادر شده است. حضرت معصومه (س) با آمدن به ایران و شهر قم، برکات و کرامات سرشاری را با خود آوردند که این کرامات هم چنان ادامه دارد.
گزارشهای بسیاری از برطرف شدن گرفتاریها، مشکلات و برآورده شدن حوائج متوسلین به حضرت معصومه (س) رسیده که نشان از الطاف و کرامات بیاندازه این بانوی با عظمت دارد.
به همین جهت گفت و گوی مشروحی را با جواد عبداللهی، مسئول ثبت کرامات آستان مقدس حضرت معصومه (س)، انجام دادیم که ما حصل آن از نظر میگذرد.
اقسام کراماتی که در دفاتر ثبت کرامت حرم نوشته میشود
* آقای عبداللهی در ابتدا بفرمایید در بخش ثبت کرامات چه وظیفهای را انجام میدهید؟
ـ ضمن عرض تسلیت به مناسبت ایام رحلت کریمه اهل بیت، حضرت معصومه (س)، عرض کنم کراماتی که ما در اینجا مد نظر داریم، دو دسته است؛
یک دسته کراماتی است که به خادمان میشود و یا خادمانی هستند که از ابتدا به واسطه کرامت و دعوت حضرت معصومه (س) به خدمت ایشان رسیده و خادم شدهاند، که معمولا با اینکه اسامی آنها را دارم، اما حاضر به بیان کرامتی که حضرت در حقشان داشته نیستند و لب باز نمیکنند.
آنها میگویند این کرامت و لطف چیزی است بین خود ما و حضرت که بیان نمیکنیم. البته بعضی از این کرامات نیز بیان و ثبت شده، مثل لطفی که در حق خود بنده داشتند و سبب خدمتگزاری من در این آستان شدند.
دسته دیگر، بحث شفایافتگان و حاجت رواهایی است که زائر هستند و به این بانوی کریم متوسل شدهاند و جواب گرفتهاند. این افراد گاهی مراجعه میکنند و موضوع را مطرح کرده و ما در این واحد بررسی و ثبت میکنیم.
گاهی نیز به شکل خاطره و تعریفهایی است که اطرافیان و شاهدان انجام میدهند و یا کراماتی است که خادمان از حضرت معصومه (س) در حق زائران میبینند.
به هر حال، دفتر ثبت کرامات حضرت معصومه (س) به ثبت و نگهداری این کرامات پرداخته است.
از کرامات سالیان دور تا کراماتی در حق علما و بزرگان و بحث خادمان و شفا یافتگان و حاجت رواها بوده، در اینجا به ثبت رسیده است. دوستان ما زحمت کشیدند و این کرامات را دستهبندی کرده و با عنوانبندی به شکل دفاتری تنظیم کردهاند. در حال حاضر هم مدتی است که مسئولیت این کار بر عهده بنده است.
خوابی که حکایت از آینده خادم حرم بود
* فرمودید که شما با دعوت و کرامت حضرت به خدمتگزاری ایشان آمدهاید، بیشتر توضیح میدهید؟
ـ بله، آمدن من به خدمت حضرت معصومه (س) اتفاقی نبود و خادمان کمی نیستند که از طریق کرامت ایشان وارد حرم شدهاند. یعنی دعوت شدند حالا یا از طریق خواب یا اتفاقی که در زندگیشان رخ داده، کارمند یا خادم حضرت شدهاند. من از سال 69 تا 74 کارمند مخابرات بودم.
نوروز بود و برای دید و بازدید به منزل اقوام رفتیم. فرصتی نداشتم و باید سریع بر میگشتم و به سر کار میرفتم. از اول که وارد مخابرات شده بودم تعهد گرفته بودند که به هیچ وجه مرخصی و تعطیلی و جمعه ندارید. اقوام اصرار بر ماندن ما داشتند و یکی از آنها گفت این چه کاریست که مرخصی و تعطیلی ندارد؟ گفتم به هر حال ما روز اول تعهد دادیم و باید عمل کنیم.
ایشان خادم حرم بود و گفت یک کاری هست، میخواهی بیایی و مشغول شوی؟ من که میدانستم او خادم حرم است گفتم در حرم؟ گفت: بله و من گفتم از خدا میخواهم و چه جایی از آنجا بهتر؟ بعد از سه ماه با من تماس گرفت و گفت بیا تا مسئول فرهنگی حرم تو را ببیند که به درد اینجا میخوری یا نه، او میخواهد با تو صحبت کند.
صبح زود به مخابرات رفتم و کارهایم را به همکارانم سپردم و پیرمردی همکارم بود و در قسمت پست کار میکرد، جلوی من را گرفت و گفت کجا میروی؟ گفتم بیرون کاری دارم. گفت من کارت دارم و باید بمانی. گفتم من عجله دارم و باید بروم. اصرار کرد که من خوابی برایت دیدهام که باید برایت تعریف کنم.
گفتم الان دیرم شده باشد برای بعد و او گفت تا نگویم نمیگذارم بروی. خواب خوبی است و باید برایت بگویم. گفتم پس زودتر تعریف کن. گفت دیشب خواب دیدم کنار در ورودی حرم امام رضا (ع) ایستادی و از این گرزهای فلزی که قدیم دست همه خادمان بود و مردم هنگام ورود آن را میبوسیدند، به دست گرفتهای و به عنوان خادم در حرم امام رضا (ع) ایستادی.
با شنیدن این خواب از زبان همکارم حال خیلی عجیبی به من دست داد و همکارم را در آغوش گرفتم و بوسیدم و گفتم جدی میگویی؟ گفت بله به خدا خواب خیلی واضحی دیدم. بغض عجیبی داشتم و به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و به قسمت مدیریت فرهنگی خودم را معرفی کردم و گفتند که از فردا بیا و مشغول به کار شو و به همین راحتی به خدمت حضرت آمدم.
بعد از ده سال خدمتگزاری در قم مأموریت پیدا کردم تا به عنوان نماینده آستان حضرت معصومه (س) به مشهد بروم. توفیق داشتم 7 سال در جوار امام رضا(ع) خدمت کردم و پرونده من برای خادم جلوی در حرم امام رضا (ع) بودن نیز تکمیل شد و خواب آن بنده خدا به حقیقت پیوست و تعبیر شد.
بعد دوباره به قم برگشتم و خدمتگزار کریمه اهل بیت (س) شدم. کسی بی دعوت در این خانه نمیآید و ما خادمین روز به روز شاهد کرامات و معجزات این بزرگواران هستیم و در مسائل ساده و روزمره زندگیمان نیز متوسل به حضرت میشویم و جواب میگیریم.
ادامه:
لطفا چند نمونه از کرامات حضرت را تعریف کنید؟
ـ چند نمونه از کراماتی را برایتان نقل میکنم که افراد خودشان به دفتر ثبت کرامات آمدند و ماجرایشان را به قلم خودشان ثبت کردند.
یکی از کراماتی که خود من به تازگی دیدم، دختری بود که مریضی سختی داشت و از کیش آمده بود و برای درمان باید به تهران میرفت. ولی خانواده او تصمیم گرفته بودند تا چند روزی را در قم بمانند. این دختر را به دفتر آوردند و من خودم با او صحبت کردم.
سیده حدیث محمدی 7 ساله/ ساکن جزیره کیش/ تاریخ وقوع: شب شهادت امام رضا 23 ذی الحجه
عین مطلبی که مادر این دختر بچه برای ما نوشته به این صورت است: دخترم مریضی سختی داشت و برای درمان قصد سفر به تهران داشتیم. تصمیم گرفتیم چند روز زودتر برای زیارت حضرت معصومه (س) به قم بیاییم.
شب شهات امام رضا (ع) در قم بودیم. دخترم به حضرت معصومه (س) متوسل شد. از دخترم خواستم تا نذر کند اگر شفا پیدا کرد، هر شب جمعه برای حضرت معصومه (س) سورهای از قرآن بخواند. دخترم آن شب خواب میبیند در جای با صفایی است که درختان زیبا و رودخانه است و دورتر یک اتاقکی مانند مسجد است با قبهای پر نقش و نگار و دو گلدسته که پرچم سبزی روی قبه حرم است.
آقایی با ریش و موی سفید با لبخند و با دندانهایی که از سفیدی میدرخشید، به سمت دخترم آمده و میخواسته ماهی قرمز زیبایی را به او بدهد دخترم از خواب بیدار شده و همان زمان صدای اذان صبح را میشنود و ما با گریه او از خواب بیدار شدیم و او گفت که دیگر دردی ندارد و چندین بار از ما خواست تا او را بیاوریم و خوابش را تعریف کند.
نسرین اختیاری/ متولد 1372/ تاریخ وقوع: 18/4/91
باز کرامت دیگری برای خانم جوانی اتفاق افتاد که خودش به اینجا آمد و جریان را ثبت کرد و چون ما مطالب را به دقت بررسی میکنیم، گواهی بیمارستان را نیز آورد. عین دستنوشته این خانم به این شرح است:
باردار بودم. امکان زنده ماندن بچه نبود. شب قبل از توسل، در زایشگاه از ما خواسته بودند که رضایت بدهیم تا بچه به دنیا بیاید و ختم بارداری انجام شود. ولی ما امضا ندادیم و گفتیم تا صبح صبر میکنیم. مایع آمنیوتیک کم شده بود و امکان زنده بودن بچه وجود نداشت. صبح قرار بود بچه را به دنیا بیاورند.
قبل از اینکه به اتاق عمل بروم گفتند باید سونوگرافی انجام بدهم. شوهرم به حرم رفت. حاج آقای نابینایی برایش روضه خوانده بود، او هم گریه کرده بود و از حضرت معصومه (س) شفای بچه را خواسته بود. وقتی سونوگرافی انجام دادیم، گفتند معجزه شده و مایع آمنیوتیک بیشتر شده و امکان زنده ماندن بچه هست.
ما شفای بچه را از حضرت معصومه (س) گرفتیم و همان روز من را مرخص کردند و گفتند حالم خوب است و میتوانم بروم. برگه بیمارستان که در آن پزشک معالج قید کرده - این موضوع از توجهات حضرت معصومه (س) میباشد- ضمیمه است.
عنایت حضرت معصومه (س) به یک بچه در حال خفه شدن
کرامت دیگری که بنده و همکارانم به چشمان خودمان دیدیم این بود که روزی سر و صدایی شنیدیم و از بالای همین بالکن به داخل حیاط نگاه کردیم و متوجه شدیم زن جوانی که چیزی در گلوی بچهاش گیر کرده بود، فریاد میزد و همه به دنبال اورژانس میگشتند. چیزی نمانده بود که این بچه روی دست مادرش خفه شود.
فامیلهای زن جوان نیز همراهش بودن و گریه و زاری میکردند و کاری از دستشان بر نمیآمد. بچه کاملاً بیحال بود و نفس نمیکشید. زن جوان که همین یک فرزند را داشت، متوسل به حضرت معصومه (س) شد و با صدای بلند گفت: یا حضرت معصومه (س)؛ من بچهام را از خودت میخواهم. یک دفعه چیزی که در گلوی بچه گیر کرده بود، بیرون زد و بچه برگشت و حالش خوب شد. این کرامت حضرت خیلی برای همه ما جالب بود.
*به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، صحبت که به اینجا رسیده بود و گفتگو ادامه داشت، یکی از خادمان بخش ارشاد حرم، به جمع ما اضافه شد. از ایشان هم خواستیم خودشان را معرفی کنند و اگر کرامتی دیدهاند بیان کنند.
ـ بنده هم رحلت حضرت فاطمه معصومه (س) را تسلیت عرض میکنم. بنده حاجیباشی هستم و در قسمت خادمان ارشاد آستان مقدس حضرت معصومه (س) خدمت میکنم. در هر روز از کار ما کرامات بسیاری اتفاق میافتد که یکی از آنها که خیلی فکر خودم را مشغول کرد، این است که جمعه صبح کشیک بودم. ساعت 7 برای تحویل شیفت آمدم.
هنوز آفتاب نزده بود و در حرم دعای ندبه میخواندند. عادت من این است که به هر زائری که وارد میشود خوشآمد میگویم. پیر و جوان و کوچک و بزرگ نیز فرقی نمیکند. خانمی حدود 20 ساله از مقابلم گذشت و من گفتم: خوش آمدی خواهرم. ایشان از جلوی کفشداری داخل شد و بعد از چند دقیقه دیدم با گریه برگشت. پیش خودم فکر کردم شاید از چیزی که گفتم ناراحت شده باشد.
گفت: چرا شما به من خوشآمد گفتید؟ گفتم خواهرم ما به همه زوار حضرت خوش آمد میگوییم. گفت: من مشکلی داشتم که حضرت برایم حل نکرده بود و امروز آمده بودم دعوا کنم و بگویم برای چرا این مشکل من حل نمیشود؟!
وقتی خواستم از در وارد شوم و شما به عنوان نماینده و خادم حضرت یک دفعه گفتید خوش آمدی، انگار یک سطل از آب سرد روی سر من ریختند. داخل رفتم و عذر خواهی کردم و ضریح را بوسیدم.
بعد کمی با این خانم صحبت کردیم و دعا کردیم اگر صلاح است، حاجت روا شوند و اگر نه، حضرت معصومه (س) به ایشان صبر بدهند. از آن به بعد، در خوشآمد گویی به زائران مصرتر شدهام. گاهی انسان فکر نمیکند که یک خوشآمد گویی ساده تأثیر داشته باشد. من از این بانوی بزرگوار هر چیز خواستهام، گرفتهام.
ادامه:
شفای یک دختر فلج
* دفتر ثبت کرامات را ورق زدیم مطالب بسیاری دیدیم که انتخاب را سخت میکرد. مثلا در آن دفتر نوشته شده رقیه امان الله پور هستم، 14 ساله از اهالی (شوط) ماکو از شهرهای آذربایجان، چهار ماه پیش بر اثر بیماری از هر دو پا فلج شدم. خانوادهام مرا به بیمارستانهای مختلف در شهرهای ماکو، خوی و تبریز بردند. همه پزشکان از درمانم عاجز شدند تا اینکه در عالم رویا دیدم خانمی سفید پوش به طرف من آمدند و فرمودند: چرا از همان ابتدای بیماری پیش من نیامدی تا شفایت دهم؟
با اضطراب از خواب پریدم و جریان خواب را با دیگران در میان گذاشتم و بلافاصله مقدمات سفرم به قم فراهم شد. پس از تشرف به حرم و خواندن نماز مشغول خواندن زیارتنامه شدم که ناگهان صدای همان خانمی را که در خواب دیده بودم شنیدم که فرمودند: بلند شو راه برو که شفایت دادم...
مجدداً همان صدا تکرار شد و من به خودم حرکتی دادم و مشاهده کردم که قادر به حرکت میباشم و مورد لطف بی بی دو عالم قرار گرفتهام. (این کرامت از زبان فرد شفا یافته با صدا و تصویر توسط بخش سمعی و بصری آستانه مقدسه به ثبت رسیده است.)
نجات دادن زوار از سرمای شدید
مرحوم آیتالله مرعشی نجفی میفرمود: در یک شب زمستانی دچار بیخوابی شدم. خواستم بروم حرم ولی دیدم هنوز وقت حرم نشده و درهای حرم به این زودی باز نمیشود. دوباره خوابیدم و دستم را زیر سرم نهادم که اگر خوابم برد، خواب نمانم. در عالم رویا به محضر حضرت معصومه (س) رسیدم.
ایشان فرمود: بلند شو برو حرم عدهای از زوار من پشت در حرم از سرما هلاک میشوند، آنها را نجات بده. آیت الله مرعشی نجفی میفرمود: از خواب بیدار شدم و با عجله لباس پوشیدم و به سوی حرم حرکت کردم.
دیدم عدهای زوار که لباس مخصوص هندیها و پاکستانیها را بر تن داشتند، پشت حرم از سرما میلرزند. در را زدم یکی از خدام به نام حاج حبیب چون صدای مرا شناخت در را باز کرد. در معیت آن زائران وارد حرم شدیم آنها مشغول زیارت شدند. من نیز آب خواستم و وضو گرفتم و مشغول نماز و زیارت شدم.
شفای طلبه نخجوانی
حضرت آیتالله مکارم شیرازی میفرماید: بعد از فروپاشی شوروی سابق و آزاد شدن جمهوریهای مسلماننشین و از آن جمله جمهوری نخجوان، مردم شیعه نخجوان تقاضا کردند عدهای از جوانان خود را به حوزه علمیه قم بفرستند و تا برای تبلیغ در آن منطقه تربیت شوند.
مقدمات کار فراهم شد. از بین 300 نفر داوطلب، 50 نفری که معدل بالاتری داشتند و از همه جامعتر بودند انتخاب شدند. در این میان جوانی – که با داشتن معدل بالا به سبب اشکالی که در چشمش وجود داشت انتخاب نشده بود - با اصرار فراوان پدر ایشان، مسئول مربوطه ناچار به قبول او شد.
هنگام فیلمبرداری از مراسم بدرقه از این کاروان علمی، مسئول فیلمبرداری دوربین را روی چشم معیوب این جوان متمرکز کرده و تصویر برجستهای از آن را به نمایش میگذارد. جوان با دیدن این منظره بسیار ناراحت و دلشکسته میشود. این جوان پس از آمدن به قم و ساکن شدن در مدرسه به حرم مشرف شده و با اخلاص تمام به حضرت معصومه متوسل میشود.
در همان حال خوابش میبرد و در خواب عوالمی را مشاهده کرده و بعد از بیداری میبیند چشمش سالم و بیعیب است. بعد از شفا یافتن به مدرسه بر میگردد و دوستان او با مشاهده این کرامت دسته جمعی به حرم حضرت معصومه (س) مشرف شده و ساعتها مشغول دعا و توسل میشوند.
وقتی این خبر به نخجوان میرسد، آنها مصرانه خواهان این میشوند که این جوان بعد از شفا یافتن برگردد و باعث استحکام عقیده مسلمین شود. (ضبط صوتی و تصویری این کرامت به نقل حضرت آیت الله مکارم در واحد سمعی و بصری در واحد فرهنگی آستانه مقدسه موجود است.)
* از فرصتی که در اختیار خبرگزاری فارس قرار دادید، سپاسگزارم.
ـ من هم از شما ممنونم.
گفتگوی ما در لحظات غروب آفتاب به پایان رسید. لحظات اذان مغرب بود و من در بالکن رو به روی گنبد طلایی حضرت معصومه (س) ایستاده بودم و به کرامات ثبت نشدهای فکر میکردم که در زندگی همه ما جاریست.
گفتوگو: مینا شیرخان
خبرگزاری فارس
ان شاالله مشمول شفاعت ایشان بشویم.
سلام استاد
سلام به همگی
سلام آقای صفردوست ومنتظر عزیز
سال نو مبارک
جای همگی شما خالی الان مدینه ی منوره هستم ونائب الزیاره همگی دوستان.ان شاالله قسمت همه بشه.حال وهوای خاصی داره.من از بعضی دوستان خداحافظی کردم.ایجا فرصتی بهم دست داد که از دوستانم و استاد عزیز حلالیت بطلبم.اگه بدی از من دیدید به خوبی خودتون منو حلال کنید.
وقتی وارد این کشور شدیم بخاطر اوضاع سیاسی خیلی اذیتمون کردن که احساس غربت شدیدی می کردم اما وقتی وارد مدینه شدم دیدم از ما غریبتر قبرستان بقیعه مخصوصا تو شب.اونقدر غریب که غربت خودت یادت میره!
دل آدم خیلی میگیره وقتی یه زن هستی و نمیذارن وارد شی به بقیع.از پشت میله ها که نگاه میکنی به بقیع یاد این جمله قشنگ خواجه عبدالله میفتی که میگه:
غریب با غریب الفت میگیره
دلت بیشتر میگیره وقتی میبینن ایرانی هستی و در مسجد سلمان فارسی رو به روت میبندن وقتی از رشادت علی (ع) واست حرف میزنن سریع پراکنده میکنن جمعیت رو
ان شاالله قسمت همه بچه های 83 بشه
به نام خدا
سلام
به به خوش به سعادتتان
ممنون که به یاد ما بودید. چی از این بهتر
بله حق همواره غریب بوده است اما حق بر باطل پیروز است. خداوند شیطان را بر بندگان صالحش مسلط نمی گرداند. ان شاالله روز پیروزی نهایی حق را ببینیم. خدا کند در مسیر زندگی با باطل ها نباشیم.
باز هم ممنون خیلی ممنون که به یاد صندوقچه و صندوقچه ای ها بودید. ان شاالله خداوند بهترینها را در این سال به شما عطا کند.
به نام خدا
سام استاد
متاسفانه صاحبان کلبه مثله اینکه سخت مشغول هستن،مشغول زندگی و... .انشالله که موفق باشن.
یاد مرگ بودن کار خوبی است؟
به یاد مرگ بودن، یعنی در نظر داشتن حقیقتی که هیچ کس در آن نمی تواند شک کند. و از یاد بردن آن، همان غفلت است و کسی که دچار غفلت می شود، احتمال اشتباه بودن تصمیماتش بسیار می شود و می تواند بر خلاف مصلحت حقیقی خود عمل کند. به همین دلیل در روایات به یاد مرگ بودن به زیرکی تعبیر شده است:
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: «زیرکترین شما کسى است که بیشتر از دیگران به یاد مرگ باشد، و دور اندیش ترین شما آماده ترینتان براى آن است.»[1]
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله ـ در پاسخ به این پرسش که زیرکترین ودور اندیش ترین مردم کیست؟ ـ فرمود: «کسی که بیش از همه به یاد مرگ باشد وبیشتر از همه، خود را برای مرگ آماده سازد. اینان زیرکانند، [و ]شرافت دنیا وکرامت آخرت را از آنِ خود کرده اند.»[2]
یاد مرگ در صورتی که حقیقی بوده، نقش بسیار مهمی در اصلاح اعمال انسان می گذارد. چون در این صورت انسان تمام هستی خود را در نظر می گیرد و تصمیماتش متناسب با گستره وجودیش می شود. با این نوع نگاه اگر چه انسان از بعضی لذت ها می گذرد، اما این لذت ها، لذتهایی هستند که خوشبختی انسان را تباه می کنند و باید از آنها گذشت و کسی که به این گونه لذتها دلخوش می کند، مانند کسی است که می خواهد با خوردن غذای سمی، از مزه آن لذت ببرد:
امام باقر علیه السلام: «زیاد به یاد مرگ باش؛ زیرا هیچ انسانى مرگ را بسیار یاد نکرد، مگر آن که به دنیا بى رغبت شد.»[3]
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: «برترین بی رغبتی به دنیا، یاد مرگ است. برترین عبادت، یاد مرگ است وبرترین اندیشیدن، یاد مرگ است. پس، هر که یاد مرگ وجودش را پر کند، گور خود را باغی از باغ های بهشت بیابد.»[4]
امام صادق علیه السلام: «یاد مرگ، خواهش های نفس را می میراند ورویشگاه های غفلت را ریشه کن می کند ودل را با وعده های خدا نیرو می بخشد وطبع را نازک می سازد وپرچم های هوس را درهم می شکند وآتش آزمندی را خاموش می سازد ودنیا را در نظر کوچک می کند.»[5]
امام علی علیه السلام: «هرکه به یاد مرگ باشد، از دنیا به اندک خشنود شود.»[6]
همین اثرات نیک یاد مرگ سبب ارج و قرب در درگاه الهی می شود که در روایت آمده است:
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: «هر کس زیاد به یاد مرگ باشد، خداوند دوستش دارد.»[7]
و کسی که به جای محاسبات صحیح در زندگی، سر به زیر برف می کند تا حقایق را نبیند، نباید توقع داشته باشد که ندیدن حقایق آن ها را تغییر می دهد:
امام على علیه السلام: «پیشینیان شما، در حقیقت، به سبب آرزوهاى دراز و از یاد بردن مرگ به هلاکت در افتادند، تا آن که مرگ بر آنها فرود آمد؛ مرگى که عذر پذیر نیست و مجال توبه باقى نمى گذارد و مصیبت و کیفر با خود مى آورد.»[8]
امام على علیه السلام: «شما را سفارش مى کنم که به یاد مرگ باشید و از آن کمتر غفلت ورزید؛ چگونه از چیزى غفلت مى کنید که او از شما غافل نیست؟»[9]
و البته اثر طبیعی چشم بستن بر روی واقعیت ها، قساوت قلب است که رمز شکستن این قساوت ها نیز در یاد مرگ است:
عیسى علیه السلام: «ستور را هر گاه سوار نشوند و از آن بار و کار نکشند، سرکش و کج خلق مى شود. دلها نیز چنین اند، هر گاه با یاد مرگ نرم نشوند و عبادت مداوم آنها را به رنج نیفکند، سخت و سنگ مى شوند.»[10]
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «همچنان که آهن اگر آب به آن رسد زنگ می زند، این دلها نیز زنگار می بندد. عرض شد: صیقل دادن آنها به چیست؟ فرمود: بسیار به یاد مرگ بودن وتلاوت قرآن.»[11]
[1]. أعلام الدین : ٣٣٣.
[2]. الترغیب و الترهیب : ٤/٢٣٨/٦.
[3]. بحار الأنوار : ٧٣/٦٤/٣١.
[4]. جامع الأخبار : ٤٧٣/١٣٣٤.
[5]. بحار الأنوار : ٦/١٣٣/٣٢.
[6]. غرر الحکم : ٨٨٤٣.
[7]. الکافی : ٢ /١٢٢/٣.
[8]. نهج البلاغة : الخطبة ١٤٧.
[9]. نهج البلاغة : الخطبة ١٨٨.
[10]. بحار الأنوار : ١٤/٣٠٩/١٧.
[11]. کنز العمّال : ٤٢١٣٠.
به نقل از شهر سوال
به نام خدا
سلام به همگی
سلام استاد
دلمون واستون خیلی تنگ شده
حال و احوالتون چطوره؟
امروز هم سر کارم و هم تو خونه ذکر و خیرتون بود، با همکارام که داشتم از خاطره 7 مرداد صحبت میکردم، یادتون هست؟؟؟
استاد نمیدونم خبر خوشی هست یا نه اما دکتری مجاز شدم البته شبانه و پیام نور
می خواستم بهتون زنگ بزنم اما ترسیدم خواب باشید
به نظر شما شبانه بهتره یا پیام نور؟؟؟
و اطلاعی از شهریه هاشون دارین؟؟؟
شب خوشی داشته باشین
ببخشید که انقدر دیر به دیر اینجا میآیم
خدا رو شکر که درگیر روزای خوش زندگی هستیم
و انشالله هیچ انسانی روز ناخوش نداشته باشه
در پناه حق
یا علی
سلام
من تاریخ ... یادم نیست! چه به ۷ مرداد!
مبارکه مبارکه!
متاسفانه من اطلاعی ندارم. از سلمان بپرس.
قرار بودعبد دبدنی بیایی؟!
به نام خدای بزرگ
سلام استاد
خانوم بچه ها خوب هستن؟؟؟
سلام مارو بهشون برسونید
همینطور به پدر و مادرتون
مرسی از لطفتون
ببخشید دیر به دیر میام
عید رو به قول رئیسم قطر ایران رو پیمودیم و نشد که عید دیدنی بیایم
خونه خواهرم هم هنوز نرفتیم (البته چون امتحان داشت مراعات حالشو کردیم)
انشالله اگه عمری باقی بود حتما میآیم
از سلمان هم پرسیدم، گویا سمنان رشته تجزیه مقطع دکتری سال 90 دانشجو شبانه گرفته، گفت که حدودا ترمی 2-3 میلیون آی میخوره
حالا توکل بر خدا
هرچه که خیر باشد انشالله پیش بیاد
شبتون بخیر و شادی
یا علی
سلام خدا را شکر
ممنون
به نام خدا
سلام استاد.خوب هستین؟
داستان ازدواج «ام البنین» با امیرالمؤمنین(ع) از زبان همسر حضرت عباس
همزمان با فرارسیدن سیزدهم جمادیالثانی و سالروز وفات خانم «امالبنین» مادر گرامی علمدار کربلا، ماجرای ازدواج آن بانوی بزرگوار با امام علی(ع) از کتاب «ماه به روایت آه» به قلم ابوالفضل زرویی نصرآباد روایت میشود.
راوی این داستان، «لبابه» همسر حضرت عباس(ع) است.
مهربانتر از مادر، محرمتر از خواهر، مقاومتر از کوه، زیباتر از حور و روحنوازتر از نسیم صبح... این صفات نادره، تنها چند شاخه گل از گلستان وجود مادر همسرم، فاطمه امالبنین است. آن قدر مؤدب و محجوب و آرام است که جز به وقت ضرورت سخن نمیگوید و در عین هیمنه و شکوهمندی، چنان لطیف و نجیب است که بیترس از ملامت و سرزنش، میتوانی ساعتها با او سخن بگویی و به تمام اشتباهات و خطاهایت اعتراف کنی.
وقتی همسرم عباس، با لبخند از سختگیریهای مادرش در تربیت فرزندان میگفت و میگفت که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمیتوانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بینقص لطافت و زنانگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد. همواره صحبتهایی از این دست را ترفندی از جانب همسرم میدانستم که شاید میخواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد.
امروز در بازار مدینه، با دو زن مسافر از قبیله بنیکلاب ملاقات کردم. وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیهام، با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل او، اولین سؤالشان، مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد: هنوز هم شمشیر میبندد؟
- شمشیر؟! نه.
- پس برادرش درست میگفت که از بعد ازدواج، تغییر کرده.
- یعنی میگویید مادر همسرم جنگیدن میداند؟!
از حیرت، سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذرخواهی از خنده بیاختیار و بیمقدمهشان، روی مرا بوسید و گفت: شما دختران شهر چه قدر سادهاید. قبیله ما - بنیکلاب - به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریباً تمام زنان قبیله نیز کمابیش با شمشیرزنی، تیراندازی و نیزهداری آشنایند. اما فاطمه از نسل «ملاعب الاسنه» (به بازی گیرنده نیزهها) است و خانوادهاش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب، بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه در شمشیرزنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند.
بعد در حالی که میخندید، ادامه داد: هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت. به خواستگاران جسور و نامآور سایر قبایل هم جواب رد میداد. وقتی ما و خانوادهاش از او میپرسیدیم که چرا ازدواج نمیکنی؟ میگفت: مردی نمیبینم. اگر مردی به خواستگاریام بیاید، ازدواج میکنم.
من که انگار افسانهای شیرین میشنیدم، گویی یکباره از یاد بردم که این، بخش ناشنیدهای است از زندگی مادر همسرم. لذا با بیتابی پرسیدم: خوب، بگویید آخر چه شد؟!
زن در حالی که از خنده ریسه میرفت، گفت: هیچ آن قدر منتظر ماند تا مویش همرنگ دندانهایش شد و ناکام از دنیا رفت! ... خوب، معلوم است که آخرش چه شد. وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمؤمنین علی - که رحمت و درود خدا بر او - به خواستگاری فاطمه آمد، او از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: خدا را سپاس من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد.
زن دیگر با خنده میان حرف دوستش پرید: چرا جریان خواستگاری معاویه را نمیگویی؟
- آخ آخ راست میگویی ... اما این یکی را حتماً خودش شنیده ... .
با تعجب و حیرت گفتم: خواستگاری معاویه؟! از امالبنین؟! شوخی میکنید؟!
- یعنی نشنیدهای؟ تو چه عروسی هستی دختر؟ لااقل حکایت «میسون» را که میدانی ... .
- «میسون»؟! نه ... چه حکایتی است؟
- پس از اول برایش تعریف کن خواهر گرچه، میترسم اگر باد به گوش امالبنین برساند که ما قصه زندگیاش را برای عروس چشم گوش بستهاش تعریف کردهام، پوست از سرمان بکند.
- به چشم، میگویم راستش قبل از آن که عقیل به نیابت از امیرمؤمنان علی(ع) به خواستگاری فاطمه بیاید، معاویه هم کسی را به خواستگاری فرستاده بود. لابد میدانی که معاویه پس از رحلت پیامبر و آغاز حکمرانی خلفا، والی شام شد و با حیف و میل بیتالمال و خرج کردن از کیسه مردم، رفته رفته برای خود امپراتوری خودمختار ایجاد کرد.
نه فقط الان که خود را امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین مینامد و میداند، بلکه از همان آغاز ولایت بر شام، سعی داشت بهترینها را برای خود دستچین کند؛ بهترین لباسها، لذیذترین خوراکیها، زیباترین غلامان و کنیزها، باشکوهترین تجملات و تجهیزات و لابد بهترین زنان آوازه زیبایی و شجاعت فاطمه کلابیه، باعث شد که معاویه یکی از نزدیکان مغرورش را با مبالغی چشمگیر از جواهر آلات و البسه و سایر هدایا به خواستگاری او بفرستد.
فرستاده معاویه بعد از آن که با تبختر و فخرفروشی، طبقهای هدایا را پیش فاطمه و خانوادهاش به چشم کشید، با حالتی تحقیرآمیز و غیرمؤدبانه، کنار هدایا یله داد و از گشادهدستی و بندهنوازی اربابش گفت و چنان که گویی از پاسخ مثبت فاطمه و خانوادهاش خبر داشت، فرمان داد که: «دختر تا فردا صبح آراسته و آماده حرکت به شام باشد تعجیل کنید».
فاطمه با حجب و حیایی دخترانه به آرامی از پدرش پرسید: «پدر جان، آیا اجازه میدهید چند کلمهای با فرستاده ارجمند والی بزرگ شام سخن بگویم؟»
پدر که آتش پنهان در زیر این لحن را میشناخت و از بیادبی فرستاده نیز به شدت خشمگین بود، ظاهراً از فرستاده کسب اجازه کرد فرستاده با تفرعن سری جنباند که یعنی بگوید.
«حزام» به آتشفشان اجازه فوران داد: «بگو دخترم».
فاطمه گفت: «جناب فرستاده، آیا من از هم اکنون میتوانم مطمئن باشم که همسر والی مقتدر شام، امیر معاویه بن ابوسفیان هستم؟»
فرستاده که تقریباً پشت به فاطمه و خانوادهاش دراز کشیده بود، سر چرخاند و چنان که گویی بر آنان منت میگذارد، گفت: «بله، هستی».
لحن آرام و شرمآگین فاطمه به یکباره تغییر کرد و با لحنی قاطع، بر سر مرد فریاد زد: «پس درست بنشین مردک!»
فرستاده همچون کسی که به رعد و برق دچار شده باشد، به یکباره از جا جست و با چشمان گشاده از حیرت، مؤدب و دو زانو نشست.
فاطمه ادامه داد: «آیا اربابت به تو حد و ادب میهمان و حق و حرمت میزبان را نیاموخته؟ چگونه والی مقتدری است معاویه که به نوکرانش اجازه میدهد با خانواده همسرش جسور بیادب باشند؟ به خدا قسم اگر شومی خون میهمان و بیم غیرتورزی عشیره نبود، این بیادبیات بیپاسخ نمیماند.»
فرستاده معاویه که از ترس جان، در همان حالت نشسته، عقب عقب رفته بود، تقریباً به آستانه در رسیده بود و با دست کشیدن بر زمین، کفشهایش را میجست.
امالبنین دوباره غرید: «و اما این هدایا و جواهرات اگر فقط هدیه و پیشکش است، هدیهای است بیدلیل، مشکوک و اسرافآمیز اما اگر قیمت و بهای من است. به اربابت بگو که مرا بسیار ارزان پنداشته ... های! کجا میگریزی؟ بیا خر مهرههایت را هم ببر و حمایل شتر صاحبت کن!»
اما فرستاده معاویه این جملات را نشنید چون لحظاتی پیش از آن، پابرهنه از بیم جان گریخته بود و ساعتی بعد یکی از همسایگان، طبقهای هدیه را به او رساند.
معاویه هم البته از پا ننشست. برای آن که ثابت کند میتواند از بنی کلاب زن بگیرد، این بار فرستادهاش را به خواستگاری «میسون» دختر «بجدل» فرستاد و او را به زنی گرفت. «میسون» سوگلی معاویه شد و «یزید» را برای او به دنیا آورد.
اما معاویه دستبردار نبود. یکی - دو سال بعد از آن ماجرا، یکی از صحابه معتبر پیامبر را واسطه خواستگاری از فاطمه کرد. فرستاده معاویه مشغول طرح مقدمات خواستگاری بود که عقیل از راه رسید. بعد از آن که عقیل، هدف از آمدنش را گفت و از فاطمه برای برادرش خواستگاری کرد، صحابی پیامبر که فرستاده معاویه بود نیز با شکفتگی و خوشحالی، خانواده حزام را به پذیرش خواست عقیل، تشویق و ترغیب کرد و وجوه افتراق و امتیاز پیشوایمان علی را به تفصیل برشمرد.
معاویه نیز پس از شنیدن این ماجرا، کاردش میزدی خونش نمیآمد، خلاصه این که حسرت ازدواج با فاطمه امالبنین بر دل معاویه ماند.
با این که دیروز با مادر همسرم ملاقات کرده بودم، با شنیدن روایت زندگیاش، مشتاق شدم تا به بهانه راهنمایی دوستان قدیمش، با آن دو همراه شوم و دوباره زیارتش کنم.
در میزنیم و پس از چند لحظه، در گشوده میشود. قامت رعنا و چهره معصوم و مهربان مادر همسرم، در چارچوب در ظاهر میشود با همان لبخند محجوب و آرامشبخش همیشگی.
من لبابهام؛ خوشبختترین زن زمین، همسر عباس، عروس فاطمه کلابیه «امالبنین»، همسر علی امیرالمؤمنین، کنیز مهربان کودکیام، بالابلند بهشتی، سنگ صبور گرهگشا، شیرزن، بانوی افسانهای و ... زنی که هر روز کمتر میشناسمش ... .
منبع:با کمی تلخیص خبرگزاری فارس
سلام خدا را شکر
به نام خدا
جلسه ششم از سخرانی مکتوب استاد انصاریان در مورد نفس انسان
بررسى اهمیت نفس در قرآن
اراک، مسجد الزهراء محرم 1376
الحمدلله رب العالمین و صلّى الله على جمیع الانبیاء والمرسلین و صلّ على محمد و آله الطاهرین.
قرآن مجید در بسیارى از آیات، از حقیقت بسیار با عظمتى تحت عنوان «نفس» نام مىبرد. به فرموده قرآن مجید: حیات انسان، خوبىها و بدىهاى انسان، خیر و شر انسان، بهشت و جهنم و قیامت انسان، بستگى به وضع و حالات نفس دارد.
مسأله نفس در قرآن کریم آن قدر مهم است که پروردگار عالم، در رابطه با خیر و شر نفس، یازده قسم یاد کرده است.[1] از این که وجود مقدس حضرت حق، در رابطه با خیر و شر نفس یازده قسم یاد کرده است، نشان دهنده این معنا است که نفس در این عالم خلقت، در وجود انسان از جایگاه بسیار مهمى برخوردار است. البته هیچ کس حقیقت نفس را خبر ندارد. قرآن مجید هم از بیان ماهیت نفس ساکت است، ولى وجود نفس یک واقعیتى است که در آیات قرآن کریم از آن یاد شده است.
آنچه که در آیات قرآن کریم درباره نفس مطرح است، آثار مثبت و منفى نفس است، که تحقق این آثار مثبت و منفى به دست خود انسان است. این انسان است که مىتواند نفس را مشرق همه روشنایىها و یا برعکس محل غروب روشنایى قرار بدهد، و او را غرق در تاریکىهاى متراکم کند. کارى که پروردگار عالم در رابطه با نفس انجام داده، غیر از خلقت نفس و به وجود آوردن آن، فقط هدایت مردم به واقعیات نفس مثبت، و آثار نفس منفى است.
انسان را هدایت مىکند که انسان در این مدت عمرش چه کند که نفس او مشرق طلوع آثار مثبت باشد، و چه کار کند که نفس دچار غروب آثار نورانى نشود، و در ظلمتهاى سنگین و تاریکىهاى متراکم گرفتار نشود.
خیر و شر نفس به دست انسان
اما این که من بىخیال باشم و یک زندگى ساده و معمولى و حیوانى را ادامه بدهم، و انتظار داشته باشم پروردگار این آثار را از مشرق نفس من ظهور بدهد و یا جلوى گرفتار شدن نفس را به تاریکىها بگیرد، نه، این کار را پروردگار نکرده و نمىکند و نخواهد کرد.
در قرآن مجید مىفرماید: شما را آفریدم، ریشه آفرینش شما هم در رحمت و کرم و لطف و محبت و عشق و ربوبیت پروردگار بزرگ عالم بوده است، تمام امکانات لازم را در عرصه آفرینش خودتان و آنچه که در بیرون نیاز دارید، براى شما فراهم کردم، ظهور روشنایى از نفس شما و بسته بودن در ظهور تاریکىها مانده است.
راهنمایى از خدا، انجام از بنده
راهنمایى این دو واقعیت را من به عهده گرفتهام، نه انجام آن را. این که بگویم چرا پروردگار عالم حسین بن على را حسین بن على، یا قمر بنى هاشم را قمر بنى هاشم قرار داد و آن لطف را به من نکرد، این حرف و گفتار نادرستى است.
قمر بنى هاشم هم وقتى به نقطه تکلیف رسید، هدایت پروردگار عالم به او ارائه شد، خودش با علاقه و محبت این هدایت را قبول کرد، و با راهنمایى پروردگار آن آثار نورانى را در طول عمر تکلیفش که در حدود هفده سال بود، ظهور داد و در سایه راهنمایىهاى پروردگار، اجازه نداد که یک موج مختصر تاریکى، نفس او را در آغوش بگیرد. تمام این هفده سال عمر تکلیف، فعالیت و روش و منش و کردار و اخلاق خود را هماهنگ با هدایت پروردگار کرد. آثار نورانى عرشى و ملکوتى از مشرق نفس قمر بنى هاشم طلوع کرد.
تبیین سبیل شکر و کفر
این خدا نبود که دخالت مستقیم در طلوع این آثار کرد، بلکه خداوند متعال فقط هدایت فرمود:
« إِنَّا هَدَیْنَـهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا »[2]
ما هدایت کردیم، بعضىها قبول کردید و شاکر شدید، شاکر عملى، حرفها و هدایت و راهنمایى من را پذیرفتید، و تمام حرکات ظاهر و باطن را با راهنمایى من هماهنگ کردید، و ظهور شما منبع طلوع آثار مثبت شد، یک عدهاى هم با اختیار و اراده خودتان قبول نکردید. امواج تاریکى توانست به شما راه پیدا کند و شما را غرق در ظلمتهاى متراکم کرد.
آنهایى که هدایت خدا را قبول کردند، همین نورانیت، در عالم آخرت به داد آنها مىرسد، و آنهایى که قبول نکردند، در آخرت آنها را تحت فشار سختى قرار مىدهد.[3]
نور و نار در قرآن
آنهایى که هدایت پروردگار را قبول کردند، نفس آنها منبع خیر، منبع نور، منبع طلوع روشنىهاى عملى و اخلاقى و اعتقادى شد. به محض این که وارد محشر مىشوند:
« یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَـتِ یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَـنِهِم بُشْرَیکُمُ الْیَوْمَ جَنَّـتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَـرُ خَــلِدِینَ فِیهَا ذَ لِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ »[4]
تمام مردان و زنان مؤمن را با این چشمت مىبینى که از پیشاپیش آنها و از طرف راست آنها، نورى شتابان قرار دارد که اینها با کمک این نور، در روز قیامت جایگاه ابد خود را در بهشت پیدا مىکنند.
ادامه
اما کسانى که در دنیا، غرق در تاریکى بودند:
« أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَـهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِى بِه فِى النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّـلُمَـتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا »[5]
در سوره انعام مىفرماید: نخواستند که از این تاریکى بیرون بیایند.
بر عهده من نبود آنها را خارج کنم. خودشان باید با راهنمایى من بیرون مىآمدند. در چاه افتاده بودند، من طناب محکمى مثل قرآن و نبوت و امامت را از جانب خودم به سوى آنها قرار دادم، گفتم:
« وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا »[6]
دست به این طناب بگیر و از تاریکى بیرون بیا،
« لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا »
خودش نیامد. اینها در روز قیامت هم وقتى وارد مىشوند، در تاریکى وارد مىشوند. آن هم تاریکى متراکم؛
« وَ مَن کَانَ فِى هَـذِه أَعْمَى فَهُوَ فِى الْأَخِرَةِ أَعْمَى »[7]
هر کس در این دنیا در تاریکى است، آنجا هم در تاریکى خواهد بود. راهى به جانب سعادت، به جانب رضاى پروردگار برایشان باز نیست.[8] این حقیقتى است که قرآن کریم در آیات متعددى بیان مىکند.
شما داراى حقیقتى هستى به نام «نفس» که همه موجودیت تو تکیه به آن دارد، حیات تو، مرگ تو، خیر تو، شر تو، روشنایى و تاریکى تو و پروردگار تو، آنچه در رابطه با نفس تو بر عهده گرفته است، هدایت نفس به جانب روشنایىها و بیم دادن نفس از تاریکىها است.
اختیار در انتخاب هدایت و ضلالت
از اینجا به بعد در اختیار شماست که این چراغهاى اخلاقى و عملى خودروى نفس را روشن کنى، یا دنبال این چراغها نروى و در تاریکى بمانى تا زندگى تو تمام شود، ولى من تو را در روشنایىها و تاریکىها عملاً قرار نمىدهم. اجراى برنامه به عهده من نیست، فقط راهنمایى به عهده من است.
البته اگر بخواهم همه را در این دنیا سالم قرار بدهم، مىتوانم. اما اگر کسى به دست من صد در صد هم غرق در نور بشود، آن نور ارزشى ندارد، چون او کاسب آن نور نبوده است، من انجام دادهام. و من این کار را انجام نمىدهم؛ بلکه من راهنمایى مىکنم.
ارزش اینجا است که بشر به اختیار خودش راهنمایى من را قبول کند. همه انبیا را من راهنمایى کردهام، اما نماز ابراهیم علیهالسلام را من نخواندهام، اخلاق ابراهیم علیهالسلام، منش او را که من ندادم، که بگویید: چرا ابراهیم را ابراهیم قرار دادى؟ و چنین لطفى به من نکردى. من ابراهیم را با عبادت هدایت کردم، عالى عبادت کرد، ولى عبادت نمودن ابراهیم، کار من نبوده است، به اختیار خودش عبادت کرده است. من نیامدم ابراهیم را به اجبار در چارچوب روشنایىهاى عملى و اخلاقى قرار بدهم. محال است من دست کسى را بگیرم و در چارچوب خوبىها قرار بدهم، من فقط خوبىها و بدىها را بیان مىکنم، حالا خودت آزادى، اینخوبىها را بپذیرى یا نپذیرى. اما به تو مىگویم، اگر این خوبىها را بپذیرى، خیر دنیا و آخرت را بردهاى، و اگر بدىها را بپذیرى، خزى دنیا و عذاب آخرت را با دست خودت براى خود فراهم کردهاى.
حالات نفس در قرآن
این یک بدنه مطلب است، اما بدنه دوم مطلب؛ بر اساس رفتار، منش و فعالیتهاى انسان؛ پروردگار بزرگ عالم حالاتى را براى نفس در قرآن کریم بیان کرده که خیلى فوق العاده است، و دانستن این مسائل واجب عقلى و شرعى بر همه مردان و زنان است. حالتهاى نفسى که در قرآن آمده از این قرار مىباشد، لوامه، اماره، مطمئنه، راضیه، مرضیه.
یک سلسله حرکات باطنى و ظاهرى را انسان انجام مىدهد که آثار این سلسله حرکات روى نفس نقش مىبندد. اگر این سلسله حرکات بر اساس هماهنگى با هدایت خدا انجام شود، حالت نفس مىشود حالت «مطمئنه»، یعنى نفس در یک آرامش کاملى از برنامههاى خدا و عملکرد خود قرار مىگیرد. خیلى مهم است که هم در آرامش و امنیت کاملى نسبت به هدایت و برنامههاى خدا قرار مىگیرد، و هم نسبت به عملکرد خودش.
این قدر این حالت مهم است که امام باقر علیهالسلام مىفرماید: پدرم امام زین العابدین کنار قبر جدم امیرالمؤمنین علیهالسلام اشک ریخت و به پروردگار گفت:
«اللهم فاجعل نفسى مطمئنة بقدرک»[9]
خدایا! نسبت به هدایت و اندازهگیرىها و دستورها و فرمانها و همه قرآنت، به من آرامش بده. خیلى خطرناک است که انسان نسبت به پروردگار و خواستههاى خدا آرامش و امنیت نداشته باشد. مىگوید: نمىخواهم، خوشم نمىآید، نمىکنم.
ادامه:
شیطان و اباى از سجده
یک تعبیر عجیبى پروردگار درباره ابلیس دارد. مىفرماید: من به همه ملائکه گفتم: به آدم سجده کنید، همه سجده کردند،
« إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى »[10]
شما اگر به لغت عرب مراجعه کنید، معنى کلمه «ابى» این است که رضایت نداد،[11] خوشش نیامد، به این امر من خوشدل نبود، و چون خوشدل نبود، آرامش و امنیت و رضایت نداشت، گفت: سجده نمىکنم. و هر که نسبت به هدایت و راهنمایىهاى خدا امنیت نفسى نداشته باشد، محال است خود را با پروردگار عالم هماهنگ کند.
اخسرین اعمال از نظر پروردگار
انسانى که مضطرب و دو دل است، شک دارد، خوشش نمىآید، از خواسته خدا لذت نمىبرد، پس خود را هماهنگ با وجود مقدس او نمىکند، کجا مىرود خود را هماهنگ مىکند؟ آنجایى که به فرموده قرآن مجید: به خیال خودش احساس امنیت و خوبى مىکند:
« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَـلاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا »[12]
گرفتار خیال مىشود، گناهان را براى خود مایه آرامش و امنیت مىداند، ولىبه خواستههاى وجود مقدس او رضایت نمىدهد.
راه حصول نفس مطمئنه
چه خوب است که انسان در کنار قرآن مجید، عقل، وجدان، طبیعت وجود وباطن خودش، و عملکرد پیغمبر صلىاللهعلیهوآله و ائمه طاهرین علیهمالسلام را ملاحظه کند و به کاربگیرد، تا یک چنین حالت آرامش و امنیتى بعد از عمل کردن نسبت به برنامههاى خدا پیدا کند.
برترین موجود
این چنین انسانى واقعا از نظر قرآن مجید، از همه جنبندگان عالم بهتر است:
« إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّــلِحَـتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ »[13]
این سند قرآنى است. همه ما مىتوانیم بهترین جنبنده عالم بشویم، یعنى وقتى پروردگار، ما را با تمام جنبندگان از ملائکه و جن و سایر جنبندگان مقایسه بکند، امضا بکند که این مرد و این زن بهترین جنبنده در میان جنبندگان من در عالم ظاهر و باطن هستند. و همین الان هم رسیدن به این مقام امکان دارد، و راه آن هم براى همه ما باز است.
پناه آوردن جوان به پیامبر صلىاللهعلیهوآله[14]
در کتابهاى تفسیر آمده:
یک جوانى بیرون از شهر مدینه نزد عمویش شاگردى مىکرده، انسانى مثل ما، جوانى مثل شما جوانان، فردى مثل من و شما. برنامههاى هدایتى خدا را نه مستقیما از زبان پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله، بلکه از افراد شنیده است که یک انسان با کرامتى، انسان مؤدب به آدابى، مردم را دعوت به یک سلسله مسائل عملى و اعتقادى و اخلاقى مىنماید. مىگوید: این بتهاى جاندار و بىجان هیچ کاره هستند، راست هم مىگوید. واقعا این بتها هیچ کاره هستند، شما چرا خودتان را خرج بت مىکنید؟
به مردم مىگوید: حسد، طمع، بخل و کینه ضرر است، مهربانى، خاکسارى و فروتنى منفعت است، و ارتباط با پروردگار نورانیت و عدالت در کسب حسن است. او داراى نفس ملهمه بوده. مقایسه مىکند حرفهاى پیغمبر صلىاللهعلیهوآله را با حرفهاى غیر پیغمبر صلىاللهعلیهوآله، مىبیند حرفهاى ضد پیامبر بىارزش است، اما حرفهاى پیامبر همه ارزش و سازنده است، امنیت بخش و آرامش بخش است.
یک بار براى خرید براى مغازه عمو به مدینه آمد، به جلسه پیامبر برخورد کرد، مسجد هنوز در و دیوار نداشت، چهار تا دیوار نیم مترى بود. همه از بیرون جمعیت را مىدیدند. کنار دیوار ایستاد و به حرفهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله گوش داد، از دهان مبارک عرشى و ملکوتى خود پیامبر مسائل هدایت را شنید. دل داد به این مسائل و رفت. حالا از بودن در مغازه عمو، از برنامههاى بت پرستى عمو، احساس آرامش نمىکند. تمام امنیت و آرامش را در مدینه و کنار برنامههاى پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله مىبیند.
عمو متوجه این تغییر حالت او شده بود، گفت: نکند در ارتباط با او قرار گرفتهاى؟ گفت: بله، عمو گفت: هر چه پول از کنار من جمع کردهاى مصادره مىکنم، کتک مفصلى هم به جوان زد، لباس تن جوان را هم گرفت، گفت: حالا برو پیش آن آقا تا او ادارهات کند.
خوب است که مشرکان آدم را برانند، شیطان با انسان قهر کند، خانوادههاى ناباب انسان را طرد کنند و به سمت پروردگار روان کنند. چه لذتى دارد! در حالى که پروردگار عالم آغوش خود را با کمال رحمت براى انسان باز نگهداشته است، اگر همه تو را راندند، بیا! من تو را قبول مىکنم. کدام آغوش، در این عالم گرمتر از آغوش او است؟ کدام محبت بالاتر از محبت او است؟
زن عمو او را صدا زد، گفت: پنهانى گلیمى به تو مىدهم، به خودت بپیچ و برو، این شوهر من انسان خوبى نیست، او آدم ستمکارى است، من هم نمىتوانم کارى بکنم، اگر مىشد انجام مىدادم.
عظمت هجرت به سوى خدا
خداحافظى کرد و رفت. از در خانه عمو به طرف مدینه که راه افتاد، پروردگار عالم به استقبال او آمد، سند این استقبال هم در سوره مبارکه نساء است:
« وَمَن یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِه مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِه ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ »
چنین انسانى که از همه برنامههاى غیر خدایى به جانب خدا و پیغمبر صلىاللهعلیهوآله راه افتاده است، اگر در مسیر بمیرد، تمام فرشتگان جن و انس من جمع بشوند، بخواهند اجر او را محاسبه کنند نمىتوانند، اجر او فقط به عهده من است.
خودمان را با چه چیز معامله بکنیم که بیارزد؟ چه چیز به ما بدهند که ارزش کار ما را داشته باشد:
« وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا »[15]
من تمام گذشته او را مىآمرزم و او را در رحمت خودم غرق مىکنم.
جبرئیل آیه را براى پیامبر صلىاللهعلیهوآله آورد، پیامبر صلىاللهعلیهوآله مردم را در مسجد جمع کرد و گفت: میهمان داریم. بعد از چند لحظه که گذشت، میهمان وارد شد، پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: هر که به هر شکلى از دستش برمىآید به این جوان کمک کند. و بعد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله اسمش را عوض کرد و فرمود نامت را عبدالله بگذار، که واقعا عبدالله شدى.
ارزش عبدالله شدن
عبدالله اسم کسى است که بین انسان و خدا فاصلهاى نباشد، عبدالله، عبد خدا، نه عبد شهوت، نه عبد پول، نه عبد صندلى، یعنى همه چیز خدا است.
نه من ماند و نه ما ماند چو آیى
بیا تا بى من و بى ما بسوزیم[16]
بین من و تو چیزى دیگر نمانده است، آن وقت عبدالله هستى، من باشم و تو، هر چه هم غیر از من و تو هست، من در اختیار بگیرم و عاشقانه خرج تو بکنم، نه این که حجاب بین من و تو بشود، که نگذارد من تو را ببینم.
جنگى پیش آمد، این عبدالله با پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آن جنگ شرکت کرد. راوى داستان عبدالله بن مسعود که مفسر قرآن است، مىگوید: در آن جنگ یک شب خوابم نمىبرد، نیمه شب از چادر بیرون زدم، دیدم آخر لشکر یک نور مختصرى سو سو مىزند. گفتم پیاده به طرف نور مىروم، ببینم چه خبر است. وقتى رسیدم دیدم هفت هشت نفر با پیامبر ایستادهاند، یک جنازه کنار قبر است، پیامبر وارد قبر شد، قیافه جنازه را نگاه کردم، دیدم عبدالله است، همان پسرى که آیه:
« وَمَن یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِه مُهَاجِرًا »
براى او نازل شد، پیامبر وارد قبر شد، در قبر ایستاد، فرمود: جنازه را روى دست من بگذارید، جنازه را که روى دست پیامبر نهادند، رو به جانب پروردگار کرد، اشک ایشان سرازیر شد: خدایا! با تمام وجود از این جوان راضى هستم، تو هم راضى باش. عبدالله به این شکل از دنیا رفت.
ابن مسعود مىگوید: من همه آرزوهایم یادم رفت، همین یک آرزو برایم باقى ماند که من قبل از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبمیرم، پیامبر هم جنازه من را روى دست بگیرد و همین حرف را بزند. اما پیامبر از دنیا رفت و من دیگر به این آرزو نخواهم رسید.
هفتاد و دو مهاجر الى الله
کنترل نفس با هدایت خدا تا اینجا انسان را مىبرد که عبدالله مىشود.
« وَمَن یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِه مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِه »
حالا براى این که ارزش کنترل نفس را با هدایت خدا تماشا کنید، این هفتاد و دو نفر کربلا را مشاهده کنید.
الله اکبر از مقام کنترل نفس و ایمان. انسان از قدرت کنترل این هفتاد و دو نفر مبهوت مىماند، کارى کردند که پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله فرمودند: آقاى تمام اولین و آخرین در عالم، شهدا هستند، و آقاى همه شهیدان این هفتاد و دو نفر شهداى کربلا هستند، و آقاى همه این هفتاد و دو نفر، حسین علیهالسلام است، یعنى حسین من آقاى اولین و آخرین است.[17] شما ببین کنترل نفس تا کجا انسان را مىبرد!
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
پی نوشت ها: برای دسترسی به منابع به آدرس های زیر مراجعه نمایید
http://www.erfan.ir/59146.html
http://www.erfan.ir/59168.html
به نام خدا

سلام بر همه خوبان
این شاید,البته شاید کامنت خداحافظی موقت من باشه
(البته نه اینکه دوست نداشته باشم که بیام. برعکس خیلی هم دوست دارم که بیام ولی تا مدتی ممکنه که نباشم)
لازم میدونم از استاد عزیز که واقعا با سعه صدر و مهربانی آغوشش رو برای ما باز کردن,راهنمایی کردن و محبت کردن,یه دنیا تشکر و قدر دانی کنم.انشالله همیشه موفق و موید باشین استاد عزیز.
از همه حلالیت می طلبم و اینکه یه یادگیری زیبا براتون میزارم.از تمامی دوستان اهل البت (ع) تقاضا می کنم این فایل رو دانلود کنن و برای فرج حضرت مهدی (عج) دعا نمایند.
واقعا زیباست .من که خودم با گوش دادانش خیلی کیف کردم
http://www.askquran.ir/attachments/32598d1351464330-taha-yasin_2.mp3
یا علی
به نام خدا
سلام استاد عزیز
چند سوال داشتم از جناب عالی
آیا از من خطایی سر زده که دیگه جواب کامنت های من رو نمیدین؟از دست من نارحت و یا دلخور هستین؟
یا شاید هم دیگه کم کم ما رو فراموش کردین؟
من تا حالا از شما سر سنگینی ندیده بودم.حتما اشتباهی کردم
شاید سر اون قضیه ای باشه که شما از حج تشریف آوردین و بعدش به من گفتین بیا دفترم برات یه چیزی آوردم باشه؟
استاد میدونم در مورد این موضوع مقصرم ولی خیلی از روزها که میتونستم بیام خدمت شما گرفتار بودم.راستش از اول سال 91 زندگی ما دستخوش تغییرات عجیبی شد.البته صدهزار بار خدا رو شکر
در هر صورت من از شما کاملا عذر خواهی می کنم
سلام
۱-تا جایی که خاطرم هست سوالی نبوده که جواب ندم
۲-نه اون نبوده همین نشون می ده اخلاق منو حوب متوجه نشدی که با این همه سابقه و بعضا کل کل (!) من و تو نکته همین جاست.
۳-یک مطلب راعادت ندارم چندبار بگم مخصوصا چیزهایی راکه یک بار دقیق و خاص توضیح دادم.
عذر حواهی نیاز نداره در جهان بینی من آزادی تو و آزادی من و آزادی هر کس محترم است.
من با همه تعامل می کنم البته با لافزنان هیدروژن صفت دجال وش که خود را کر می پندارند و ... وصفشان را بارها گفته ام پس از اتمام حجت-خصمم و به این افتخار می کنم.
راستی ببخش که یاد گنده لافزنان می افتم و رجزم می آید و باز می خواهم رجز بخوانم: آی گنده لافزنان متکبر! کجایید؟
پرچم سرختان کجاست؟ شمایانی که لاف شهامت همواره با نام خود بودن داشتید(!!!) کجایید؟
همپالگی های پرده نویستان چه شدند؟ دست چندمهایتان که عددی نیستند و فقط قابل ترحمند. من که از همان اول می دانستم عروسکی بیش نیستید. طناب پاره کرده بودید! دیدید چگونه دوباره بندهایتان را وصل کردم و به خفقان افتادید؟ لاف نزنید اگر می زنید به قاعده بزنید و مهمتر طرفتان را بشناسید- بهتان توصیه می کنم خیلی مراقب باشید!!! راستی نامهای دهان پرکنتان چه شد؟ همواره در سایه بودید. جرات مبارزه- مناظره و روشنگری نداشتید الآن هم ندارید! خدا را شکر که مشیتش بر این قرار گرفت که با پیروی از روش مولا و به یاری سربازان صدیق خدا-که به کمکم فرستاد-تنها کسی باشم که در این دانشگاه توی دهانتان زدم. شمایانی که حتی به همکلاسی هاتان که نه-حتی به همپانگی هاتان-رحم نکردید.
خدایا تو را شاکرم. غرور را بر من مستولی مکن و رجزهایم را ناحق قرار مده. تو آنها را بهتر می شناسی و تو آنها را رسوا کردی. تفضلت را از بندگانی که جز تو یاریگری ندارند بر ندار. آمین
سلام استاد
با تشکر از شما
1:درسته استاد سوالی نپرسیدم که جواب داده نشده باشه
2:من دقیق متوجه نشدم استاد شما از دست من ناراحت هستین یا نه؟اخه توی قسمت دوم نظرتون گقتین (نه اون نبوده)
.یعنی یه چیز دیگه بوده که ناراحت شدین؟
ولی من که حد.د یکسال به صورت اگشت شمار اومدم دانشگاه و رفتم.من که یادم نیست چه اشتباهی کردم؟میشه بگین خطای من چی بوده؟
3:جهان بینی من هم کاملا مثل شماست.همون جهان بینی به من میگه که احترام استاد در هر حالت واجبه.البته که شما با بقیه استاید محترم خیلی برای من فرق می کنید.احترام و حرمت شما برای من چندین برابر مهم تر هستش.اگر هم بحثی بوده(من اسمش رو کل کل نمیذارم) به نیت خیر بوده
موفق و موید باشین
التماس دعا
سلام
لغت خیلی مهم نیست
ممنونم
دیگه داری رو اعصاب می ری.بک نکته را ده بار عادت ندارم بگم! مگه فی المثل من پرسیدم چرا زفتی چراآمدی؟ آزادی فردی نهادینه است.
این کل کلهات نشونه خوبی برام نیست. به شعور مخاطب توهین نباید یشود.
به نام خدا
سلام استاد
خوب هستید؟
استاد شنبه دانشگاه تشریف دارید؟ چه ساعتی؟ می خواستم چند دقیقه ای وقتتون رو بگیرم.
سلام خدا را شکر. فردا 4 شنبه حدودای ظهر ان شاالله هستم. هفته بعد کلا نیستم باید بابلسر بروم و احتمالا زودتر می روم. شنبه و یک شنبه 8 و 9 تیر ان شاالله هستم و دوشنبه 10 تیر
به نام خدا
سلام استاد
امروز به خاطر کار مرتضی تازه عصر از تهران راه میافتیم سمت سمنان. استاد در مورد دکتری می خواستم باهاتون مشورت کنم که اگه انشاا... شد خدمت می رسم آخه جایی می رم سر کار و نمی تونم هر هفته بیام سمنان.
ممنون
سلام. عصر نیستم.سوالتان را همین جا با با میل یا تلفنی هم می توانید بپرسید.
در کودکی : پاکن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهایمان از کاه بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پراز تصمیم کبری می شدیم
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پپراهنش را می درید
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم
به سلامتی همه پدرا
یادم میاد بچه که بودم بعضی وقت ها با خواهرم یواشکی بابام رو نگاه می کردیم...
ساعت ها با دست مشغول جمع کردن آشغال های ریزی بود که روی فرش ریخته شده بود...
من و خواهرم حسابی به این کارش می خندیدیم !
چون می گفتیم چه کاریه ؟! ما که هم جارو داریم هم جارو برقی !!!
چند روز پیش که حسابی داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری مشکلاتم رو حل کنم یهو به خودم اومد دیدم که یک عالمه آشغال از روی فرش جلوی خودم جمع کردم...!
به نام خدا
با سلام خدمت استاد بزرگوار و بقیه دوستان عزیزم
امیدوارم خوب و خوش باشید و دنیا به کامتان.
استاد خواستم بپرسم چهارشنبه دانشگاه تشریف دارید؟ می خوام خدمت برسم برای تعیین روز دفاع و اینکه پایان نامه ام رو نشونتون بدم.
ممنون
سلام ممنونم. صبح علوم پزشکی هستم. ان شاالله از 1145 دانشگاه خودمان هستم. سپس از 1300 تا1430 دانشگاه خودمان کلاس دارم سپس1500 تا1630 کلاس دارم و به سرعت دانشگاه را ترک می کنم تا ان شاالله مادرم را فیزیوتراپی ببرم. نتیجه این که 1200 تا 1300 و 1430 تا 1500 آزادم. سلام برسانید.
سلام استاد
پس ان شاا... خدمت میرسم
بزرگیتون رو میرسونم
شما هم سلام برسونید خدمت خانواده محترمتون.
سلام. ممنون
به نام خدا
درود استاد
سردار شهید غلامعلی پیچک؛ فرمانده سپاه غرب کشور
روز هشتم مهر ماه سال ۱۳۳۸، مصادف با سالروز تولد حضرت صاحب الزمان (عج) اولین فرزند خانواده متدین و رنج کشیده پیچک دیده به جهان گشود. او را غلامعلی نام نهادند. در سن پنج سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس اول راهنمایی را، چون دیگر همسن و سالانش به درس و بازی گذراند و در این ایام بود که توسط یکی از معلمینش با مسائل سیاسی زمان خود آشنا شد و به ماهیت دستگاه جابر پهلوی پی برد. از آن پس، قسمتی از وقت خود را به تحقیق و جستجو درباره نهضت اسلامی مردم به رهبری امام خمینی و ظلم و فساد دستگاه حاکم اختصاص داد و پس از مدتی، خود دست به کار شد و به کار تهیه و توزیع اعلامیه ها و شعار نویسی پرداخت. در سال ۵۵ وارد کلاسهای تفسیر قرآن شهید شرافت شد و در کلاسهای آقای مهذب و آقای کاظمی که از اساتید اصول عقاید و قرآن به شمار می رفتند، شرکت کرد. وی در کنار ادامه تحصیل کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی نیز همت گماشت و دروس مقدماتی را به اتمام رسانده و به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت.
پس از اخذ دیپلم ریاضی، در کنکور ورودی دانشگاهها شرکت کرد و در دانشکده انرژی اتمی قبول شده، تحصیلات عالی خود را در این دانشگاه آغاز کرد. در همین ایام با ورود به گروههای اسلامی مبارز، به فعالیتهای ضد رژیم خود وسعت بخشید و گام به جبهه مبارزه مسلحانه نهاد.
برادرش از این ایام می گوید:
بهمن سال ۵۶ بود که روزی من به سراغ کتابخانه غلامعلی رفتم و مشغول جستجو در میان کتاب ها شدم. یک کتاب را که باز کردم، دیدم که یک کلت کمری را با مهارت جاسازی کرده است. این مسئله را در خفا به او گفتم و او شروع کرد به دادن زمینه های سیاسی به من و گفت که بچه ها دارند برای مبارزه مسلحانه آماده می شوند. بعد ها دیگر جریان فعالیتهای نظامی اش را از من پنهان نمی کرد. سه ماه بعد با یک مسلسل به خانه آمد.
یکی دیگر از اقدامات او، طراحی ترور خسرو داد، فرمانده هوانیروز بود که آن را با دقت آماده کرده بود، اما در مرحله آخر، پیش از انجام ترور، برای دریافت اجازه از حضرت امام با نماینده ایشان تماس گرفت و پس از بررسی جوانب و عواقب کار و اطلاع از عدم رضایت نماینده حضرت امام غلامعلی بدون هیچ اصراری طرح را لغو کرد. در زمان ورود حضرت امام به کمیته استقبال پیوست و با توجه به آموزشهایی که دیده بود، چند شب قبل از ورود آن حضرت به بهشت زهرا رفت تا در مقابل هر گونه تحرکات احتمالی دولت بختیار، و پس مانده های رژیم طاغوت در جهت اخلال و خرابکاری، از آنجا محافظت کند. پس از آن نیز اسلحه اش را برداشت و در زد و خورده های سه روزه انقلاب از ۱۹ تا ۲۲ بهمن، در خیابان تهران نو و پادگان نیروی هوایی، به صورت شبانه روزی حضور پیدا کرد و به مقابله مسلحانه با آخرین عوامل رژیم پهلوی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با فرمان تشکیل جهاد سازندگی، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفری به حوالی تهران، راهی سیستان و بلوچستان شد و در آنجا ضمن کارهای بدنی، به شغل معلمی نیز مشغول شد. با تشکیل سپاه پاسداران، غلامعلی جزو اولین نیروهایی بود که به این نهاد انقلابی پیوست و در سپاه خیابان خردمند در کنار عزیزانی چون حاج احمد متوسلیان، شهید رضا قربانی مطلق، شهید محمد متوسلی و شهید حاج علی اصغر اکبری مشغول به فعالیت شد و فرماندهی پاسداران مستقر در این مقر را به عهده گرفت و در همین حال، به تدریس در مدارس یکی ازر مناطق محروم تهران (شمیران نو) نیز مشغول بود. مدتی هم مسئولیت حفاظت از جان شهید مطهری را برعهده داشت و در زمان حیات او و پس از شهادتش، سه بار مورد سوء قصد گروه های چپ قرار گرفت.
با شروع قائله کردستان، غلامعلی هجرت بزرگ زندگی خویش را انجام داد و به همراه سرداران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب شد. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمده ای را ایفا کرد و پس از آن به بانه شتافت. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و یارانش، موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه شدند. در جربان این پاکسازی، غلامعلی پس از یک در گیری با ضد انقلاب به طرز معجزه آسایی نجات یافت و از ناحیه دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گردید.
ارتباط بیسیم با مرکز قطع شده بود؛ به این ترتیب باید برمی گشتیم و فعلاً قید پاکسازی روستای مورد نظر را می زدیم. منتظر بودیم دو نفر از بچه ها را که فرستاده بودیم بالای تپه برگردند تا ما هم راه بیفتیم. بیست دقیقه ای فرصت داشتیم، خیلی نگران بودم. بیست دقیقه برایم مثل یک سال گذشت. سعی کردم خودم را با تماشای مناظر اطراف سر گرم کنم. کوهها و تپه ها و حتی تخته سنگها و خورده سنگها، عجیب داشتند نگاهمان می کردند و هر چه بیشتر می دیدند، تعجب شان افزون تر می شد، تقصیری هم نداشتند آخر برای اولین بار بود که ما را می دیدند و برای اولین مرتبه بود که چشمشان به پاسدارها افتاده بود. گرچه این تعجب ذره ای در آرامش و متانت طبیعت تأثیر نگذاشته و همچنان ثابت و صبور سر جایش ایستاده بود و این بزرگترین درسی است که طبیعت می تواند به انسان بیاموزد. آیه المومن کا لجبل الراسخ (مومن همانند کوه استوار است) مصداق همین صبر و ثبات و ایستادگی و استقامت در مقابل رخدادها است.
عادت داشتم هر موقع حدیث یا آیه ای یادم می آمد، آنرا به غلامعلی می گفتم تا بدانم او در این مورد چه می داند و برداشتش چیست. بعضی وقت ها سر همین کار ساعت ها به بحث مینشستیم اما همیشه به نتیجه واحدی می رسیدیم. رو به غلامعلی کردم و صدایش زدم غلامعلی!
- بله
- می گم المومن کالجبل الراسخ یعنی چه؟
تو هم خوب ذوقی داری ها! هر برنامه ای که پیش می یاد یه چیزی تو آستینت داری که بگی! یادته رو تپه ابوذر هم که بودیم اون خطبه حضرت علی رو گفتی؟ خیلی جالب بود.
اما تو این جمله ای که گفته ای مطلب اصلی جبل راسخ هستش که باید معنیش رو فهمید. عقیده تو هم حتماً این نیست که منظور معنی تحت اللفظی کلمه یعنی کوه استوار است؟ آخه اگه همین کوههای بظاهر استوار که مثل شاخ شمشاد اینجا وایستادن رو بخوای ببری توی یک صحرای بی آب و علف، و آب را هم بروشون ببندی دیگه از استواری می افتن. اگه انبوهی از دشمن محاصره شون کنند از استواری می افتن، اگه طفل شش ماهشون رو جلو شون شهید کنی از استواری می افتن، اگه نوجوان چهار ده سالشون رو شهید کنی از استواری می افتن، اگه دست های برادرش رو قطع کنن و بعد هم به شهادتش برسانن از استواری می افتن، اما امام حسین (ع) نه تنها اینها رو داد بلکه…
بچه های دیگر هم داشتند همراه من به دقت به حرفهای غلامعلی گوش می دادند.