چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری : مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان . ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند!!! ملا طبعا از درب دو می وارد شد و ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود...!
این داستان حکایت زندگی ماست. کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم و رابطه هایی را آغاز می کنیم، اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم... روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست! عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود . اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم. چه ستمگر است انکه از جیبش به تو می بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد...
زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است و تو درآن غرق ... این تابلو را به دیوار اتاق مى زنى ، آن قالیچه را جلو پلکان مى اندازى، راهرو را جارو مى کنى، مبلها به هم ریخته است، مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى، در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم کارهات مانده است . یکی از مهمان ها که الان مى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود و چهارچشمى همه چیز را مى پاید... از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى، از حیاط به توى هال مى پرى، از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى پرده و قالى و سماور و گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى و حسن وحسین و مهین و شهین ....... غرقه درهمین کشمکش ها و گرفتاری ها و مشغولیات و خیالات مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى که ناگهان سر پیچ پلکان جلوت یک آینه است ...
از آن رد مشو...! لحظه اى همه چیز را رها کن ، خودت را خلاص کن، بایست و با خودت روبرو شو، نگاهش کن خوب نگاهش کن او را مى شناسى ؟ دقیقا ور اندازش کن کوشش کن درست بشنا سی اش، درست بجایش آورى فکر کن ببین این همان است که مى خواستى باشى ؟ اگر نه پس چه کسى و چه کارى فوری تر و مهم تر از اینکه همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و روزمره و تکرارى و زودگذر و تقلیدى و بی دوام و بى قیمت را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى، او را درست کنى، فرصت کم است مگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟! چه زود هم مى گذرد مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند، آنهم کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد...
گاهی دلت می خواد انســــــــــان نباشی ... گوسفندی باشی ، پا روی یونجه هـــــــا بگذاری اما دلــــــــــی را دفن نکنی ...! گرگی باشی ، گوسفند هـــــــا را بِدَری اما بدانی ، کــــــــارت از روی ذات است نه از روی هوس ...!
به نام خدا. استاد سلام. امروز که بعد دو هفته اومدم دانشگاه متوجه شدم پدر دکتر فضلی فوت کردن.جا داره همینجا به ایشون تسلیت بگم.امیدوارم خدا به ایشون و خانواده محترمشون صبر عطا کنه و جایگاه اون بزرگوار بهشت ابدی خداوند باشه.
یله متاسفاته خبر صحیح است. ان شاالله که این طور باشد.
رحیمی نژاد
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 ساعت 09:45 ق.ظ
به نام خدا امام رضا(ع): برادر بزرگتر به منزله پدر است.
خدا مهدی داداشمو برام نگه داره واقعآ همین طوره. حتی گاهی بیش از بابا به مهدی تکیه می کنم . خدا همیشه پشت و پناه داداشم باشه . و داداش های همه رو براشون نگه داره که نعمت بزرگی هستن.
به قول سهراب : هر کجا هستم ، باشم، آسمان مال من است. پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است. چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچهای غربت؟
من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست. و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست. گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد. چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید. واژه ها را باید شست . واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست. زیر باران باید رفت. فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد. با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت. دوست را، زیر باران باید دید. عشق را، زیر باران باید جست.
ماهیها چقدر اشتباه میکنن٬قلاب٬علامت کدامین سوال است که بدان پاسخ میدهند؟ آزمون زندگی ما پر از قلابهایست که وقتی اسیر طعمه اش میشویم تازه میفهمیم ماهیها بی تقصیرند!
چرا الکی میگین همه چی گرون شده؟ منطقی که به قضیه نگاه کنین همچی خیلی ارزون شده...!! مثلا بلیط کنسرت تا پارسال از ۲۰ دلار بود تا۷۰ دلار الان شده از ۸ دلار تا ۳۰ دلار، پراید پارسال میشد ۸هزار دلار الان میشه ۳هزار دلار... یکم منطقی باشین!
نمی ترسید این لافزنان از خدا بی خبر که از همه چیز استفاده ابزاری می کنند و هر چیز را یه راحتی در جهت مقاصذ شیطانی شان تاویل الهی (!!!) می کنند و به راحتی به دیگران انگ می زنند و برای دیگران تصمیم می گیرند-متهمتان کنند.
هر چند شما هم چون من:
گر ما زسر بریده (از تهمت این از خدا بی خبران) می ترسیدیم ...
من که در وطن دوستی و ایضا حزب اللهی واقعی بودن شما شک ندارم. این درد دل گونه را مکرر کردم تا بدانید با چه موجوداتی سرو کار داشتم!
وقتی کسی رو که دوست داری تماشا میکنی و اون حواسش نیست
از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت را میدهد
وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن که من در آوردی درستش کردی
وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند
از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد وبا خوشرویی اشاره میکند که رد شوی
در گرفتاری کارهای اداری کارمندی را میبینی که با حوصله و خوشرویی کارت را انجام میدهد
وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الان رسیده است
صفحه پیام هایت را باز میکنی و میبینی که از او ایمیلی داری
وقتی از ترس خواب ماندن و دیر رسیدن از خواب میپری و ناگهان به یاد میاوری امروز تعطیل است
لحظه راه افتادن برای سفری که منتظرش بودی
وقتی علیرغم تمام گرفتاری ها روز تولدت رو فراموش نکرده
هر دو هم زمان یک حرفی را میزنید و بعد میگویید ((چه با هم )) و میخندید
دور که میشود بر میگردد به نگاهی ،دست تکان دادنی و لبخندی
کارش را رها میکند و با حوصله به درد دلت گوش میدهد
در خیابان از جایی میگذری که خاطره ای دور اما شیرین با خود دارد
دیدن اولین قطرات باران روی شیشه خاک گرفته ماشین
خسته و گرسنه به خانه میرسی و غذایی که دوست داری را در یخچال میبینی
وقتی او را میخندانی
دیدن یه سریال با کسی که دوستش داری
لذت خوردن یه فنجون چایی داغ وقتی از سرما نوک دماغت یخ زده
وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند
پیدا کردن جای پارک در جایی شلوغ
تماشای بچه کوچکی که با عروسک هایش بازی میکند و با آنها حرف میزند
وقتی نوزادی انگشتت را محکم میگیرد
هدیه ای که تو برایش خریده ای پوشیده است
عجله داری که از چهار راه رد شوی و چراغ سبز میماند
مسیرت با مسیر بعدی تاکسی یکی است
اس ام اس میزند که برنامه محبوبت شروع شده برو ببین
فوت کردن قاصدک
وقتی تو رو میرسونه و تا داخل خونه نشدی راه نمی افته
وقتی به کنسرت رفته ای و خواننده سکوت میکند تا تماشاگران بقیه ترانه را بخوانند
صدایش کنی و بگوید جــــــــــــــــــــــانم
صبح زود خیابان از باران دیشب هنوز خیس است
صدای ترد برف زیر کفش هایت
ترکاندن حباب های نایلون های حباب دار
پا برهنه راه رفتن روی چمن
تماشای راه رفتن بچه ای که تازه راه افتاده
برنامه ریزی برای غافلگیری تولد یک دوست
ناگهان دسته ای پرنده را در آسمان آبی میبینی که با هم اوج میگیرند و چرخ میزنند
روبروی دریا ایستاده ای تاگهان موج کوچکی ارام میرسد به پایت
آب دادن به گلدان ها ودیدن جوانه های تازه
باران نیمه شب تابستان نسیم خنک ماه مهر
لحظه بیدار شدن از خوابی بد
پیچ آخر جاده و سوسوی چراغ های شهر
وقتی اخم کرده اما نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد
صبجانه روز تعطیل
وقتی به جای خداحافظی میگوید....میبینمت
وقتی کسی یادش میماند که از چه چیزهایی خوشت میاید
بارها و بارها گوش دادن به آهنگی که او برایت فرستاده
هوای توی گل فروشی بوی نارنگی نوبرانه بوی عطر گل نرگس
کودکی در آغوش دیگری است اما دستانش را دراز میکند تا تو بغلش کنی
وقتی سر امتحان یهو جواب یک سوال یادت بیاد
بوی اسکناس عیدی تا نخورده لای کتاب
آخر شب که همه خوایند ..آرامش و سکوت
صدای تنفس منظم و با آرامش کسانی را که دوست داری..... در خواب
آخ که اگر در حال و هوای جواب بالایی ام نبودم چه لذتی می داد این کامنت زیبا.
تنها گناه این تیپ آدمها گناه خطای خودشان نیست بل که با آشفته کردن محیط در فرآیند طبیعی تعلیم و تعلم هم اختلال ایجاد می کنند. نمونه بزرگترش در اجتماعات همین گروههای منحرف تندرو اند. آنها که بیشتر از سهمشان می خواهند و چون برای دفاع از حق بقیه جلوی زورگویی هاشان یایستی دست به سلاح می برند. اول تیر تهمت نشد-اگربتوانند-تیر ترور!
من اناری را ... میکنم دانه... به دل میگویم... خوب بود این مردم... دانه های دلشان پیدا بود. سهراب سپهری
رحیمی نژاد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 08:44 ق.ظ
به نام خدا سلام طیبه جان طیبه گرانی هست دیگه من و خانوادم الان که درگیر خرید هستیم دیدیم چه خبره. هر کالایی میشه گفت 2-3 برابر شده و بدتر از قیمت زیاد اینه که هر فروشنده ای یه قیمت رو میگه. تفاوت هم در 1000 یا 2000 تومن نیست در 100000 تومن. فکر کن!!!!!!!!! الان کی میتونه راحت یه زندگی تشکیل بده. خدا به جوونا رحم کنه. خدا آخر و عاقبت همه رو ختم به خیر کنه.
وای طیبه جون کامنت دوم خیلی جالب بود جز یکی دوتا انگار بقیه رو تجربه کردم. خواستم یکیشو انتخاب کنم نشد. همشو دوست داشتم:-)
بیه بیه بیه بیه ................. پیچیده ترین مرحله شکار پهپاد
*****************************
بیا تا گل برافشانیم و پهبادی بیندازیم! فلک را سقف بشکافیم و هی پهباد در اندازیم!
*****************************
ایرانیان ازروزگاران کهن مهارت خاصی درپائین کشیدن وجلد کردن کفتر همسایه داشته اند البته حالا پیشرفت کردن،پهپاد میکشن
رحیمی نژاد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ
به نام خدا سلام مقدسه جان. خوبی؟ هر کجا هستم ، باشم، آسمان مال من است. پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است. چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچهای غربت؟
قشنگه.
چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچهای غربت؟
شازده کوچولو
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 07:51 ب.ظ
خرمشهر بودیم !
آشپز وکمک آشپز ، تازه وارد بودند و با شوخی بچه ها ناآشنا . آشپز ، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چید جلوی بچه ها . رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد و گفت : (( بچه ها ! یادتون نره ! )) آشپز اومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوی هر نفر ورفت . بچه ها تند نون هارو گذاشتند زیر پیراهنشون . کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد . تعجب کرد . تند و تند برای هرنفر دوتا کوکو گذاشت ورفت . بچه ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند لای نون هائی که زیر پیراهنشون بود . آشپز و کمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها . زل زدند به سفره . بچه ها شروع کردند به گفتن شعار همیشگی ( ما گشنمونه یاالله ! )) . که حاجی داخل سنگر شد و گفت: چه خبره ؟ آشپز دوید روبروی حاجی و گفت : حاجی ! اینها دیگه کیند ! کجا بودند! دیوونه اند یا موجی ؟!! . فرمانده با خنده پرسید چی شده ؟ آشپز گفت تو یه چشم بهم زدن مثل آفریقائی های گشنه هرچی بود بلعیدند !! آشپز داشت بلبل زبونی میکرد که بچه ها نونها و کوکوهارو یواشکی گذاشتند تو سفره . حاجی گفت این بیچاره ها که هنوز غذاهاشون رو نخوردند ! آشپز نگاه سفره کرد . کمی چشماشو باز وبسته کرد . با تعجب سرش رو تکونی داد و گفت : جل الخالق !؟ اینها دیونه اند یا اجنه ؟! و بعد رفت تو آشپزخونه .. هنوز نرفته بود که صدای خنده ی بچه ها سنگرو لرزوند ...
یه زمان از امتحانات که بر میگشتیم ، مامانمون میپرسید : چند میشی ؟؟؟ با صدای بلند داد می زدیم ۲۰ ! یادش گرامی باد ! به احترام اون روزا ۱ دقیقه سکوت لطفا !!
*******************************
دقت کردین که اول ترم آدم خوشحاله ولی آخر ترم ناراحته ؟؟؟ بابا مگه چیزی عوض میشه ؟؟ من همون آدمم ، دانشگاه همون دانشگاهه ، کلاس همون کلاس ، دوستامم که فقط دماغاشون عوض میشه ، استادم که کلا خوشحاله ! با تقلب هم نتونستم این سوالو جواب بدم …
*********************************
یه قانون نانوشته ای بین دانشجوها هست با این مضمون : در طول هفته هرچی بیشتر تعطیل باشی کمتر درس میخونی …
**************************
یه سری از دانشجوها هم هستن که دانش رو میجویند ولی نمیدونم چرا پیداش نمیکنن ، احتمالا دانش اونارو گم میکنه...
***************************
دانشجوی عزیز ! دوست تحصیل کرده ی من ! شمایی که فردا میخواین دکتر مهندس این مملکت بشی ! واقعا نمیدونی تو کلاس باید موبایلت رو خاموش کنی ؟ نمی بینی خوابیم سر کلاس ؟
****************************
چندتا از مهم ترین دست آوردهای دانشگاه : - اس ام اس دادن بدون نگاه کردن به موبایل . . . - خوابیدن در حالت نگاه کردن به کتاب . . . - کار گروهی در هنگام امتحان . . . - حرف زدن بدون تکون خوردن لب . . . - حضور در زمان غیبت . . . - توانایی خواندن مطالب کل ترم در کاغذی به ابعاد ۴ در ۴
فقط یه ایروونی میتونه یه جمله با ۲۰ فعل بسازه داشتم می رفتم برم دیدم گرفت نشست گفتم بذار بپرسم بیبینم میاد نیمیاد دیدم میگه نمیخوام بیام بذار برم بگیرم بخوابم
تشبیه زندگی به میدان مبارزه نیکی و بدی شعر زندگی میدانیست وندرین میدان نیکی و بدی رو در رو ما به هر حال و به هر کار و به هر جا باشیم یا قوی گردد از ما نیکی یا بدی گیرد از ما نیرو! فریدون مشیری بخشی از شعر نو بازتاب نفس صبحدمان
============================= یکی از تجار بازار ورشکسته شد و چک هایش برگشت و طلبکارها زیر فشارش گذاشتند و درمانده شد. یکی از دوستانش که از ماجرا مطّلع شد، به او گفت من مشکلت را حل می کنم؛ از فردا هر یک از طلب کارها که به سراغت آمد ، هر چه گفت، بگو شما درست می فرمایید. فردا طلب کارها که آمدند و به او گفتند: تو به ما بدهکاری، گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: این چک های تو است که برگشت خورده است، گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: باید بدهی هایت را به ما بپردازی، گفت: شما درست می فرمایید. خلاصه هر چه به او گفتند، او همین جمله را تکرار کرد.
آخر الامر طلبکارها به هم گفتند: این بنده ی خدا از شدت فشار دیوانه شده است و چیزی هم که ندارد که بابت طلب هایمان از او بگیریم؛ پس بهتر است از طلب هایمان صرف نظر کنیم، بلکه لااقل حالش خوب شود و بتواند زن و بچه اش را سرپرستی کند. همه با هم توافق کردند و به او گفتند: ببین، این بدهی های تو به ماست. گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: ببین روی همه ی آنها قلم کشیدیم و دیگر به ما بدهکار نیستی، گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: این هم چک های تو است که همه را پاره کردیم، گفت: شما درست می فرمایید. به این ترتیب تاجر ورشکسته از دست بدهی ها و طلب کارها خلاص شد.
عصر آن روز همان رفیقش که این کار را به او یاد داده بود به سراغش آمد و از او پرسید: چه کردی؟ او هم ماجرا را تعریف کرد. همان رفیق مبلغ کمی از این تاجر طلب داشت، به او گفت: از دست طلب کارها که نجات پیدا کردی؛ اما حتماً می دانی که فلان مبلغ به من بدهکاری. گفت: شما درست می فرمایید. گفت: باید این بدهی ات را به من بپردازی. گفت: شما درست می فرمایید. گفت: شما درست می فرمایید که بر ای من پول نمی شود، گفت: شما درست می فرمایید. گفت: این شما درست می فرمایید را خودم به تو یاد دادم، گفت: شما درست میفرمایید.
در دستگاه خدا هم خوب است انسان این گونه باشد و هر چه خدا و خوبان خدا به او می گویند و با او می کنند، بگوید شما درست می فرمایید و تصدیق کند و پذیرا باشد. البته خود این را هم خدا و خوبان به او یاد داده اند.
وظیفم دونستم به عنوان یکی زا کسانی که کم و بیش به صندوقچه سر میزنه و از مطالب دوستان استفاده می کنه از صاحبان این کلبه تشکر ویژه داشته باشم و یه خدا قوتی عرض کنم.
از شما ممنونم
سلام ما هم از مطالب زیبای شما استفاده می کنیم ممنون
به نام خدا به یک جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.
شکسپیر: * صورت شما کتابی است که مردمان می توانند از آن چیزهای عجیب بخوانند. * از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی محال، خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است. * ترجیح می دهم ابلهی مرا خندان کند تا دانایی مرا غمگین سازد. * بزدلان قبل از مرگشان چندین بار میمیرند، ولیکن شجاعان تنها یک بار طعم مرگ را می چشند.
صبح امروز کسی گفت به من : تو چقدر تنهایی! گفتمش در پاسخ : تو چقدر نادانی! تن من گر تنهاست ، دل من با دل هاست ... دوستانی دارم، همه از جنس بلور که دعایم گویند و دعاشان گویم ... یادشان در دل من، قلبشان منزل من ...
فرمانده مرا صدا زد و گفت میخواهم مأموریتی را به تو محول کنم! تعجب کردم؛ من؟ نحیف ترین و ضعیف ترین سرباز لشکر؟ آخر چه کاری از من برمی آمد؟ فرمانده ادامه داد: من تو را به عنوان محافظ پیامبرم برگزیده ام. میخواهم به آنها ثابت کنم که از تو هم ضعیف ترند! و اینگونه بود که رفتم و با تارهای نازکم، پیامبر خدا را در آن غار، از شر دشمنانش محافظت کردم.
رحیمی نژاد
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 ساعت 09:11 ق.ظ
به نام خدا سلام
به یک جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی. خیلی خیلی زیباست.
وقتی داری یواشکی یه کاری میکنی... . علاوه بر چپ و راست، بالارم یه نیگا بنداز کاش...
یه غمی هست که بچه های آخر بیشتر درکش می کنن غم به مرور زمان کم شدن آدم های سر سفره! یه روزی وقتی میگفتن مرگ دلم نمی گرفت اما حالا طاقت یک لحظه فکر این که یکی از کسایی که دوستشون دارم نباشن باعث می شه دلم بگیره:-(
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت قرن ها از مرگ آدم هم گذشت ای دریغ آدمیت برنگشت «مشیری»
برای نابود کردن یک فرهنگ
نیازی نیست کتابها را سوزاند
کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند . . .
یک “حقیقت مضر” همیشه بهتر از یک “دروغ مفید” است . . .
(اریک بولتون)
آه از دروغگویان کلاش حرفه ای!
پدرم گفت :
مردم ۲ نوع هستند
بخشنده و گیرنده
گیرنده ها بهتر میخورند
اما بخشندگان بهتر میخوابند . . .
(توماس مارلو)
دل نشین بود!
چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری :
مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند .
وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان .
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند!!!
ملا طبعا از درب دو می وارد شد و ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود...!
این داستان حکایت زندگی ماست.
کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم و رابطه هایی را آغاز می کنیم، اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم...
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست!
عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است.
اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد .
اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .
اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.
چه ستمگر است انکه از جیبش به تو می بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد...
کاش می شددر یک میز گردبحث کرد.
زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است
و تو درآن غرق ...
این تابلو را به دیوار اتاق مى زنى ،
آن قالیچه را جلو پلکان مى اندازى،
راهرو را جارو مى کنى،
مبلها به هم ریخته است،
مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى،
در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم کارهات مانده است .
یکی از مهمان ها که الان مى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود
و چهارچشمى همه چیز را مى پاید...
از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى،
از حیاط به توى هال مى پرى،
از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى
پرده و قالى و سماور و گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى و حسن
وحسین و مهین و شهین .......
غرقه درهمین کشمکش ها و گرفتاری ها و مشغولیات و خیالات
مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى
که ناگهان سر پیچ پلکان جلوت یک آینه است ...
از آن رد مشو...!
لحظه اى همه چیز را رها کن ،
خودت را خلاص کن،
بایست و با خودت روبرو شو،
نگاهش کن
خوب نگاهش کن
او را مى شناسى ؟
دقیقا ور اندازش کن
کوشش کن درست بشنا سی اش،
درست بجایش آورى
فکر کن ببین این همان است که مى خواستى باشى ؟
اگر نه
پس چه کسى و چه کارى فوری تر و مهم تر از اینکه
همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و روزمره و تکرارى و زودگذر و
تقلیدى و بی دوام و بى قیمت
را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى،
او را درست کنى،
فرصت کم است
مگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟!
چه زود هم مى گذرد
مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند،
آنهم کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد...
دکتر علی شریعتی
به نم خدا.
سلام.
به شازده کوچولوی خودم.خوبی؟عزاداریها قبول.التماس دعا.کجایی.کم پیدایی؟
به نام خدا
سلام استاد
ممنونم استاد.
استاد کلبه داشته باشم؟
سلام
به به
سلام استاد
عذر تقصیر
کم سعادتی من بوده،کمی سرم شلوغ بوده، دوستان در جریانند
ممنون از محبت شما
سلام خانم رحیمی نژاد
خدارو شکر همه چیز خوبه. سپاسگزارم که به یادم هستین
ممنون از دعوتتون ان شا الله خوشبخت بشین
سلام
گاهی دلت می خواد انســــــــــان نباشی ...
گوسفندی باشی ، پا روی یونجه هـــــــا بگذاری اما دلــــــــــی را دفن نکنی ...!
گرگی باشی ، گوسفند هـــــــا را بِدَری اما بدانی ، کــــــــارت از روی ذات است نه از روی هوس ...!
به نام خدا.
استاد سلام.
امروز که بعد دو هفته اومدم دانشگاه متوجه شدم پدر دکتر فضلی فوت کردن.جا داره همینجا به ایشون تسلیت بگم.امیدوارم خدا به ایشون و خانواده محترمشون صبر عطا کنه و جایگاه اون بزرگوار بهشت ابدی خداوند باشه.
یله متاسفاته خبر صحیح است.
ان شاالله که این طور باشد.
به نام خدا
امام رضا(ع):
برادر بزرگتر به منزله پدر است.
خدا مهدی داداشمو برام نگه داره واقعآ همین طوره. حتی گاهی بیش از بابا به مهدی تکیه می کنم . خدا همیشه پشت و پناه داداشم باشه . و داداش های همه رو براشون نگه داره که نعمت بزرگی هستن.
آمین
به قول سهراب :
هر کجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟
من نمی دانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
ماهیها چقدر اشتباه میکنن٬قلاب٬علامت کدامین سوال است که بدان پاسخ میدهند؟
آزمون زندگی ما پر از قلابهایست که وقتی اسیر طعمه اش میشویم تازه میفهمیم ماهیها بی تقصیرند!
چرا الکی میگین همه چی گرون شده؟
منطقی که به قضیه نگاه کنین همچی خیلی ارزون شده...!!
مثلا بلیط کنسرت تا پارسال از ۲۰ دلار بود تا۷۰ دلار الان شده از ۸ دلار تا ۳۰ دلار، پراید پارسال میشد ۸هزار دلار الان میشه ۳هزار دلار...
یکم منطقی باشین!
نمی ترسید این لافزنان از خدا بی خبر که از همه چیز استفاده ابزاری می کنند و هر چیز را یه راحتی در جهت مقاصذ شیطانی شان تاویل الهی (!!!) می کنند و به راحتی به دیگران انگ می زنند و برای دیگران تصمیم می گیرند-متهمتان کنند.
هر چند شما هم چون من:
گر ما زسر بریده (از تهمت این از خدا بی خبران) می ترسیدیم ...
من که در وطن دوستی و ایضا حزب اللهی واقعی بودن شما شک ندارم.
این درد دل گونه را مکرر کردم تا بدانید با چه موجوداتی سرو کار داشتم!
لذت های کوچک زندگی :
وقتی کسی رو که دوست داری تماشا میکنی و اون حواسش نیست
از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت را میدهد
وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن که من در آوردی درستش کردی
وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند
از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد وبا خوشرویی اشاره میکند که رد شوی
در گرفتاری کارهای اداری کارمندی را میبینی که با حوصله و خوشرویی کارت را انجام میدهد
وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الان رسیده است
صفحه پیام هایت را باز میکنی و میبینی که از او ایمیلی داری
وقتی از ترس خواب ماندن و دیر رسیدن از خواب میپری و
ناگهان به یاد میاوری امروز تعطیل است
لحظه راه افتادن برای سفری که منتظرش بودی
وقتی علیرغم تمام گرفتاری ها روز تولدت رو فراموش نکرده
هر دو هم زمان یک حرفی را میزنید و بعد میگویید ((چه با هم )) و میخندید
دور که میشود بر میگردد به نگاهی ،دست تکان دادنی و لبخندی
کارش را رها میکند و با حوصله به درد دلت گوش میدهد
در خیابان از جایی میگذری که خاطره ای دور اما شیرین با خود دارد
دیدن اولین قطرات باران روی شیشه خاک گرفته ماشین
خسته و گرسنه به خانه میرسی و غذایی که دوست داری را در یخچال میبینی
وقتی او را میخندانی
دیدن یه سریال با کسی که دوستش داری
لذت خوردن یه فنجون چایی داغ وقتی از سرما نوک دماغت یخ زده
وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند
پیدا کردن جای پارک در جایی شلوغ
تماشای بچه کوچکی که با عروسک هایش بازی میکند و با آنها حرف میزند
وقتی نوزادی انگشتت را محکم میگیرد
هدیه ای که تو برایش خریده ای پوشیده است
عجله داری که از چهار راه رد شوی و چراغ سبز میماند
مسیرت با مسیر بعدی تاکسی یکی است
اس ام اس میزند که برنامه محبوبت شروع شده برو ببین
فوت کردن قاصدک
وقتی تو رو میرسونه و تا داخل خونه نشدی راه نمی افته
وقتی به کنسرت رفته ای و خواننده سکوت میکند تا تماشاگران بقیه ترانه را بخوانند
صدایش کنی و بگوید جــــــــــــــــــــــانم
صبح زود خیابان از باران دیشب هنوز خیس است
صدای ترد برف زیر کفش هایت
ترکاندن حباب های نایلون های حباب دار
پا برهنه راه رفتن روی چمن
تماشای راه رفتن بچه ای که تازه راه افتاده
برنامه ریزی برای غافلگیری تولد یک دوست
ناگهان دسته ای پرنده را در آسمان آبی میبینی که با هم اوج میگیرند و چرخ میزنند
روبروی دریا ایستاده ای تاگهان موج کوچکی ارام میرسد به پایت
آب دادن به گلدان ها ودیدن جوانه های تازه
باران نیمه شب تابستان
نسیم خنک ماه مهر
لحظه بیدار شدن از خوابی بد
پیچ آخر جاده و سوسوی چراغ های شهر
وقتی اخم کرده اما نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد
صبجانه روز تعطیل
وقتی به جای خداحافظی میگوید....میبینمت
وقتی کسی یادش میماند که از چه چیزهایی خوشت میاید
بارها و بارها گوش دادن به آهنگی که او برایت فرستاده
هوای توی گل فروشی
بوی نارنگی نوبرانه
بوی عطر گل نرگس
کودکی در آغوش دیگری است اما دستانش را دراز میکند تا تو بغلش کنی
وقتی سر امتحان یهو جواب یک سوال یادت بیاد
بوی اسکناس عیدی تا نخورده لای کتاب
آخر شب که همه خوایند ..آرامش و سکوت
صدای تنفس منظم و با آرامش کسانی را که دوست داری..... در خواب
آخ که اگر در حال و هوای جواب بالایی ام نبودم چه لذتی می داد این کامنت زیبا.
تنها گناه این تیپ آدمها گناه خطای خودشان نیست بل که با آشفته کردن محیط در فرآیند طبیعی تعلیم و تعلم هم اختلال ایجاد می کنند. نمونه بزرگترش در اجتماعات همین گروههای منحرف تندرو اند. آنها که بیشتر از سهمشان می خواهند و چون برای دفاع از حق بقیه جلوی زورگویی هاشان یایستی دست به سلاح می برند. اول تیر تهمت نشد-اگربتوانند-تیر ترور!
سخت است...
فهماندن چیزی به کسی که...
برای نفهمیدن آن پول میگیرد...
احمد شاملو
آفرین
من اناری را ...
میکنم دانه...
به دل میگویم...
خوب بود این مردم...
دانه های دلشان پیدا بود.
سهراب سپهری
به نام خدا
سلام طیبه جان
طیبه گرانی هست دیگه من و خانوادم الان که درگیر خرید هستیم دیدیم چه خبره. هر کالایی میشه گفت 2-3 برابر شده و بدتر از قیمت زیاد اینه که هر فروشنده ای یه قیمت رو میگه. تفاوت هم در 1000 یا 2000 تومن نیست در 100000 تومن. فکر کن!!!!!!!!! الان کی میتونه راحت یه زندگی تشکیل بده. خدا به جوونا رحم کنه. خدا آخر و عاقبت همه رو ختم به خیر کنه.
وای طیبه جون کامنت دوم خیلی جالب بود جز یکی دوتا انگار بقیه رو تجربه کردم. خواستم یکیشو انتخاب کنم نشد. همشو دوست داشتم:-)
سلام استاد
من اون کامنت رو کپی پیست کردم فقط جهت خنده! اما مثل این که زمانش مناسب نبود!
حیف شد ! حال حوای کامنت بعد رو خراب کرد!
سلام
نه اتفاقا شما بانی خیرید مثل بار اول که از کامنت شما درد دل من باز شد.
ذوباره خواندم و لذت بردم.
ممنون
بیه بیه بیه بیه
.................
پیچیده ترین مرحله شکار پهپاد
*****************************
بیا تا گل برافشانیم و پهبادی بیندازیم!
فلک را سقف بشکافیم و هی پهباد در اندازیم!
*****************************
ایرانیان ازروزگاران کهن مهارت خاصی درپائین کشیدن وجلد کردن کفتر همسایه داشته اند
البته حالا پیشرفت کردن،پهپاد میکشن
به نام خدا
سلام مقدسه جان. خوبی؟
هر کجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟
قشنگه.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟
خرمشهر بودیم !
آشپز وکمک آشپز ، تازه وارد بودند و با شوخی بچه ها ناآشنا . آشپز ، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چید جلوی بچه ها .
رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد و گفت : (( بچه ها ! یادتون نره ! )) آشپز اومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوی هر نفر ورفت .
بچه ها تند نون هارو گذاشتند زیر پیراهنشون . کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد . تعجب کرد . تند و تند برای هرنفر دوتا کوکو گذاشت ورفت .
بچه ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند لای نون هائی که زیر پیراهنشون بود . آشپز و کمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها . زل زدند به سفره .
بچه ها شروع کردند به گفتن شعار همیشگی ( ما گشنمونه یاالله ! )) . که حاجی داخل سنگر شد و گفت: چه خبره ؟ آشپز دوید روبروی حاجی و گفت :
حاجی ! اینها دیگه کیند ! کجا بودند! دیوونه اند یا موجی ؟!! .
فرمانده با خنده پرسید چی شده ؟ آشپز گفت تو یه چشم بهم زدن مثل آفریقائی های گشنه هرچی بود بلعیدند !!
آشپز داشت بلبل زبونی میکرد که بچه ها نونها و کوکوهارو یواشکی گذاشتند تو سفره . حاجی گفت این بیچاره ها که هنوز غذاهاشون رو نخوردند !
آشپز نگاه سفره کرد . کمی چشماشو باز وبسته کرد . با تعجب سرش رو تکونی داد و گفت : جل الخالق !؟ اینها دیونه اند یا اجنه ؟! و بعد رفت تو آشپزخونه ..
هنوز نرفته بود که صدای خنده ی بچه ها سنگرو لرزوند ...
یه زمان از امتحانات که بر میگشتیم ، مامانمون میپرسید : چند میشی ؟؟؟
با صدای بلند داد می زدیم ۲۰ !
یادش گرامی باد !
به احترام اون روزا ۱ دقیقه سکوت لطفا !!
*******************************
دقت کردین که اول ترم آدم خوشحاله ولی آخر ترم ناراحته ؟؟؟
بابا مگه چیزی عوض میشه ؟؟
من همون آدمم ، دانشگاه همون دانشگاهه ،
کلاس همون کلاس ، دوستامم که فقط دماغاشون عوض میشه ،
استادم که کلا خوشحاله !
با تقلب هم نتونستم این سوالو جواب بدم …
*********************************
یه قانون نانوشته ای بین دانشجوها هست با این مضمون :
در طول هفته هرچی بیشتر تعطیل باشی کمتر درس میخونی …
**************************
یه سری از دانشجوها هم هستن که دانش رو میجویند ولی نمیدونم چرا پیداش نمیکنن ،
احتمالا دانش اونارو گم میکنه...
***************************
دانشجوی عزیز !
دوست تحصیل کرده ی من !
شمایی که فردا میخواین دکتر مهندس این مملکت بشی !
واقعا نمیدونی تو کلاس باید موبایلت رو خاموش کنی ؟ نمی بینی خوابیم سر کلاس ؟
****************************
چندتا از مهم ترین دست آوردهای دانشگاه :
- اس ام اس دادن بدون نگاه کردن به موبایل . . .
- خوابیدن در حالت نگاه کردن به کتاب . . .
- کار گروهی در هنگام امتحان . . .
- حرف زدن بدون تکون خوردن لب . . .
- حضور در زمان غیبت . . .
- توانایی خواندن مطالب کل ترم در کاغذی به ابعاد ۴ در ۴
پاییز خواهد آمد و خاطرات دانشجویی را برگ برگ ورق خواهد زد و شما در اوج لبخندها به گذشته حسادت می کنید .
روزدانشجو مبارک . . .
یکی از فواید شارژر لپتاپ تو فصل سرما هم اینه که میتونی برای گرم کردن کفپا ازش استفاده کنی!!
فقط یه ایروونی میتونه یه جمله با ۲۰ فعل بسازه
داشتم می رفتم برم دیدم گرفت نشست گفتم بذار بپرسم بیبینم میاد نیمیاد دیدم میگه نمیخوام بیام بذار برم بگیرم بخوابم
ﻫﺮ ﻭﺥ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﯿﺮﻡ ﺳﺮ ﭘﯿﺎﻧﻮﻡ .
.
.
ﺑﻌﺪﺵ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﭘﯿﺎﻧﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﺿﺮﺏ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
قشنگ بود
شـعـبـه ی زیـر زمـیـنی بـرج مـیـلاد افـتـتـاح شــد!
ایـستـگـاه مـتـروی تـجـریـش! فـکـر کـنـم مـیـخـواسـتـن چـاه نـفت بـزنن پـشیـمـون شـدن!
غلط نامه کدخدا
خلافی گرفتن : قیمت درآوردن برای خرید توالت
فیگور گرفتن : قیمت کردن قبر
هیچ باکت نباشد : هرچی بنزین داری خالی کن!
خیابان جلفا : محل عبور و مرور آدم های جلف و ننر
تشبیه زندگی به میدان مبارزه نیکی و بدی
شعر زندگی میدانیست
وندرین میدان نیکی و بدی رو در رو
ما به هر حال و به هر کار و به هر جا باشیم
یا قوی گردد از ما نیکی
یا بدی گیرد از ما نیرو!
فریدون مشیری
بخشی از شعر نو
بازتاب نفس صبحدمان
شما درست میفرمایید
=============================
یکی از تجار بازار ورشکسته شد و چک هایش برگشت و طلبکارها زیر فشارش گذاشتند و درمانده شد. یکی از دوستانش که از ماجرا مطّلع شد، به او گفت من مشکلت را حل می کنم؛ از فردا هر یک از طلب کارها که به سراغت آمد ، هر چه گفت، بگو شما درست می فرمایید. فردا طلب کارها که آمدند و به او گفتند: تو به ما بدهکاری، گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: این چک های تو است که برگشت خورده است، گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: باید بدهی هایت را به ما بپردازی، گفت: شما درست می فرمایید. خلاصه هر چه به او گفتند، او همین جمله را تکرار کرد.
آخر الامر طلبکارها به هم گفتند: این بنده ی خدا از شدت فشار دیوانه شده است و چیزی هم که ندارد که بابت طلب هایمان از او بگیریم؛ پس بهتر است از طلب هایمان صرف نظر کنیم، بلکه لااقل حالش خوب شود و بتواند زن و بچه اش را سرپرستی کند. همه با هم توافق کردند و به او گفتند: ببین، این بدهی های تو به ماست. گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: ببین روی همه ی آنها قلم کشیدیم و دیگر به ما بدهکار نیستی، گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: این هم چک های تو است که همه را پاره کردیم، گفت: شما درست می فرمایید. به این ترتیب تاجر ورشکسته از دست بدهی ها و طلب کارها خلاص شد.
عصر آن روز همان رفیقش که این کار را به او یاد داده بود به سراغش آمد و از او پرسید: چه کردی؟ او هم ماجرا را تعریف کرد. همان رفیق مبلغ کمی از این تاجر طلب داشت، به او گفت: از دست طلب کارها که نجات پیدا کردی؛ اما حتماً می دانی که فلان مبلغ به من بدهکاری. گفت: شما درست می فرمایید. گفت: باید این بدهی ات را به من بپردازی. گفت: شما درست می فرمایید. گفت: شما درست می فرمایید که بر ای من پول نمی شود، گفت: شما درست می فرمایید. گفت: این شما درست می فرمایید را خودم به تو یاد دادم، گفت: شما درست میفرمایید.
در دستگاه خدا هم خوب است انسان این گونه باشد و هر چه خدا و خوبان خدا به او می گویند و با او می کنند، بگوید شما درست می فرمایید و تصدیق کند و پذیرا باشد. البته خود این را هم خدا و خوبان به او یاد داده اند.
چه نیازیست که انسان ماشین زمان بسازد ؟
وقتی می شود آهنگی را گوش کنی و به همان لحظه ها
دقیقا
به همان لحظه ها پرتاب شوی
مدت هاست به جای اینکه در گرمای سرظهر تابستان
دمپایی های کوچک و قرمزم را بپوشم و بروم توی کوچه
می نشینم پای کامپیوتر و کتاب ها وآهنگ ها و شعرهایم
چقدر از خودم خجالت می کشیدم
وقتی از فرط تنهایی مجبور بودم سر ظهر خواب همسایه ها را بهم بزنم
تا بچه هایشان با ناز و کرشمه ی شاهزاده گونه ای تن به بازی کردن با من بدهند
دلم می سوزد برای خودم که برای اینکه دل دختر همسایه نشکند
پایم را از عمد میگذاشتم روی خط کشی های لی لی بازی
که او با خوشحالی و غرور بگوید
دیدی باختی !! بیا اینور
و حالا هنوز هم که هنوز است توی زندگی واقعی که
کم از بازی ندارد
خیلی وقت ها از عمد پایم را روی خیلی خط کشی ها میگذارم تا ببازم
تا ببازم و با خوشحالی و غرور بگویند:دیدی باخت
اما خودم را بازنده نمیدانم زیرا
تمام غصهها دقیقا از همان جائی آغاز میشوند که ترازو بر میداری،
میافتی به جان دوست داشتنت
اندازه میگیری!
حساب و کتاب میکنی!
مقایسه میکنی!
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشتهای،
که زیادتر دل دادهای،
که زیادتر گذشتهای،
که زیادتر بخشیدهای،
به قدر یک ذره، یک نقطه،
حتی یک ثانیه
درست همان جاست که توقع آغاز میشود،
و توقع آغاز تمام رنجهائی است که
آن را عشق می نامی
به نام خدا
سلام
وظیفم دونستم به عنوان یکی زا کسانی که کم و بیش به صندوقچه سر میزنه و از مطالب دوستان استفاده می کنه از صاحبان این کلبه تشکر ویژه داشته باشم و یه خدا قوتی عرض کنم.
از شما ممنونم
سلام
ما هم از مطالب زیبای شما استفاده می کنیم
ممنون
بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشد
نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به به
به نام خدا.
سلام استاد.
۱۳عزیز سلام.
نظرت لطفته.ممنون.از اینکه به کلبه ما سر میزنید متشکریم.
سلام
به نام خدا
به یک جایی از زندگی که رسیدی
می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد
از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.
به نام خدا
گاهی برای کشـیدنِ فـریـاد
هـزاران پیکـاســو هـم کـافـی نیسـت .
به نام خدا
سروانتس:
* از کف رفتن ثروت دنیوی یک غم است، از دست رفتن دوست خوب صد غم است، اما آنکه شهامتش را از دست می دهد همه چیز را از کف داده است.
به نام خدا
شکسپیر:
* صورت شما کتابی است که مردمان می توانند از آن چیزهای عجیب بخوانند.
* از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی محال، خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است.
* ترجیح می دهم ابلهی مرا خندان کند تا دانایی مرا غمگین سازد.
* بزدلان قبل از مرگشان چندین بار میمیرند، ولیکن شجاعان تنها یک بار طعم مرگ را می چشند.
سلام 13 گرامی
لطف دارید وممنونیم .
صبح امروز کسی گفت به من : تو چقدر تنهایی!
گفتمش در پاسخ : تو چقدر نادانی!
تن من گر تنهاست ، دل من با دل هاست ...
دوستانی دارم، همه از جنس بلور که دعایم گویند و دعاشان گویم ...
یادشان در دل من، قلبشان منزل من ...
فرمانده مرا صدا زد و گفت میخواهم مأموریتی را به تو محول کنم! تعجب کردم؛ من؟ نحیف ترین و ضعیف ترین سرباز لشکر؟ آخر چه کاری از من برمی آمد؟ فرمانده ادامه داد: من تو را به عنوان محافظ پیامبرم برگزیده ام. میخواهم به آنها ثابت کنم که از تو هم ضعیف ترند! و اینگونه بود که رفتم و با تارهای نازکم، پیامبر خدا را در آن غار، از شر دشمنانش محافظت کردم.
وقتی داری یواشکی یه کاری میکنی... .
علاوه بر چپ و راست،
بالارم یه نیگا بنداز
یه غمی هست که بچه های آخر بیشتر درکش می کنن
غم به مرور زمان کم شدن آدم های سر سفره!
چقدر زیبا!
سه تا چیز هست که هیچ وقت آدم نمیتونه فراموششون کنه
.
.
.
.
...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
صبحانه، ناهار، شام
قرار نیست که همش احساساتی باشه
به نام خدا
سلام
به یک جایی از زندگی که رسیدی
می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد
از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.
خیلی خیلی زیباست.
گاهی برای کشـیدنِ فـریـاد
هـزاران پیکـاســو هـم کـافـی نیسـت .
واقعآ!!!!!!!!
وقتی داری یواشکی یه کاری میکنی... .
علاوه بر چپ و راست،
بالارم یه نیگا بنداز
کاش...
یه غمی هست که بچه های آخر بیشتر درکش می کنن
غم به مرور زمان کم شدن آدم های سر سفره!
یه روزی وقتی میگفتن مرگ دلم نمی گرفت اما حالا طاقت یک لحظه فکر این که یکی از کسایی که دوستشون دارم نباشن باعث می شه دلم بگیره:-(
سلام
شمایی که وقتی از عابر بانک پول میگرید، میشمریدش، حالا گیرم که کم بود، چی کار میخوای بکنی ؟؟ :|
هــــــــــــــان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ آدمیت برنگشت
«مشیری»
عـاشـق اون لـحـظـه ام کـه اسـتاد درسـو مـیده و آخـرش میـگه فـهـمیـدین؟ مـا هـم با احساس خـودبـاوری تـمـام ، سر تـکون مـیدیم و میگیم آره... استادهـم تـوی دلـش میـگه آره
هرکسی در کیسه اش زر بود سخنش مقبول است گرچه خر بود
به به!