از تو چه پنهون ۲ (کلبه خانم قاسمی پور)

 من ممنونم از خانم قاسمی پور که با وجود وبلاگ زیبایی که دارند اینجا را هم با مطالب قشنگ اداره می کنند.

 

بسم الله الرحمن الرحیم
  

هوا بد است
تو با کدام باد می روی
چه ابر تیره ای گرفته سینه ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
چه فکر می کنی؟
جهان چو آبگینه ی شکسته ای ست
که سرو راست هم دراو شکسته می نمایدت
چنان نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ
که راه بسته می نمایدت
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

نظرات 156 + ارسال نظر
شازده کوچولو جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ب.ظ

سلام
کلبه جدید مبارک

ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم

با سرانگشت نسیم آمده بودی به سراغم

زیر و رو کرد مرا دست نسیمی که خبر داشت

من خاموش سراپا همه خاکستر داغم

بین آغوش تو بگذار بسوزم به جهنم-

که به آتش بکشد باغ مرا چشم و چراغم

بیت در بیت بیا پیرهنم باش از آن پس

آشنا می شود آغوش تو با سبک و سیاقم

حرف چشمان تو مانند غزل های ملمع *

واژه در واژه کشیده است از ایران به عراقم


سید حمیدرضا برقعی

استاد یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ق.ظ

سلام (دعاها)
خدایا نیت پاک داشتن را به ما بندگانت عطا کن.

یاسمن قاسمی پور یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ب.ظ

سلام به استاد عزیزم
و سلامی دوباره به همه ی دوستای خوبم
شازده کوچولوی عزیز ممنونم

استاد خیلی خیلی ممنونم که دوباره این فرصت رو به من دادید که در خدمت باشم
امیدوارم کلبه ی خوبی بشه
رسما هم از همه شیمیست ها هم دعوت میشه تشریف بیارن و منو خوشحال کنن.
در پناه حق

سلام
ما ممنونیم
ان شاالله خوب می شود

یاسمن قاسمی پور یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ



سامرست موآم:

مردم حتی وقتی هم که از شما می خواهند معایبشان را آشکارا به آنها بگویید باز هم انتظار مدیحه سرایی دارند
...
..
.
.
.

یاسمن قاسمی پور یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ

سقراط:



اگر خاموش باشی تا دیگران به سخنت آرند، بهتر از آنکه سخن گویی و خاموشت کنند.

...
..
.
.

مرتضی یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه اهالی خوب صندوقچه و کلبه ی از تو چه پنهوووون!!!!

ما تشریف آوردیم، انشالله بقیه هم بیان

خانم قاسمی پور حالتون خوبه؟
همسر عزیزتون چطورن؟
سلام منو بهشون برسونید!!!

دیروز با همسرم دانشگاه بودیم
حدس بزنید کی رو دیدم!!!
از کنارم که رد شدن اول نشناختم بعد یهو حافظه ی بسیار بسیار قوی ام به کار افتاد و شناختمشون
خانم ....
نمیگم تا حدس بزنید

البته چون عجله داشتیم خیلی کم تونستیم خوش و بش کنیم
در حد 30 ثانیه

فعلا حرفی نیست جز آرزوی سلامتی برای تمامی دوستان

یا علی

یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 ق.ظ

سلام استاد
سلام آقای صفر دوست
خوش اومدید

نمی تونم حتی حدس بزنم کیو دیدید؟ از همکلاسی ها؟

سلام خدمت خانواده محترم برسونید
در پناه حق

سلام

یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ

هوالطیف


چه جای شکوه اگر زخم آتشین خوردم
که هر چه بود ز مار در آستین خوردم

فقط به خیزش فواره ها نظر کردم
فرود آب ندیدم فریب ازین خوردم

مرا نه دشمن شیطانی ام به خاک افکند
که تیر وسوسه از یار در کمین خوردم

زمن مخواه کنون با یقین کنم توبه
من از بهشت مگر میوه با یقین خوردم؟

قفس گشودی ام و اختیار بخشیدی
همینکه از قفست پر زدم زمین خوردم

...

یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

هوالطیف


چه جای شکوه اگر زخم آتشین خوردم
که هر چه بود ز مار در آستین خوردم

فقط به خیزش فواره ها نظر کردم
فرود آب ندیدم فریب ازین خوردم

مرا نه دشمن شیطانی ام به خاک افکند
که تیر وسوسه از یار در کمین خوردم

زمن مخواه کنون با یقین کنم توبه
من از بهشت مگر میوه با یقین خوردم؟

قفس گشودی ام و اختیار بخشیدی
همینکه از قفست پر زدم زمین خوردم

...

زیباست
از کیست؟

یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com


سلام
با غزلی عاشقانه به روزم
...
..
.
در پناه حق

سلام
دیدم
عالی بود
معرکه.
نظر می دهم.

یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام استاد

ممنون از قوت قلبی که دادید
خیلی وقت بود دستم به قلم نمی رفت امروز این غزل رو نوشتم بدون هیچ ویرایشی...
نمی دونم چی شد اما فقط قلم بود که می نوشت انگار من نبودم... واقعا نبودم

اکثر شعرهایی که تا الان براتون نوشتم (که زبانی شبیه به همین غزل دارند و به راحتی قابل تشخیصه) برای آقای فاضل نظری بود
البته فکر کنم همه ی شعراشو براتون نوشتم دیگه شعری از ایشون نمونده! اگر پیدا کنم براتون می فرستم

در پناه حق

سلام
واقعا زیبا بود
دوستان به وبلاگ ایشان مراجعه کنند و شعر زیبایشان را بخوانند.

یاسمن قاسمی پور چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ



هوالطیف




اگر این ماجرا هر طور دیگر هم رقم می خورد
دلم یک عمر در این غصه ی بیهوده غم می خورد

همین که شیشه ی حرمت شکست از سنگ دشنامت
همین که نامت از بین رفیقانم قلم می خورد

نگاهم کردی و با خنده گفتی: روزگار این است !
نگاهت کردم و از خنده ات حالم به هم می خورد

عجب لبخند سردی ، روزگار ناجوانمردی
چه کردی با کسی که روی نام تو قسم می خورد

نه شان دست هایی که به هم دادیم باقی ماند
نه یاد استکان هایی که در مستی به هم می خورد

پس از سرمای دستانت بهاری تلخ را دیدم
به اندوهی که گل می کرد و چشمانی که نم می خورد !


مرتضی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ

به نام خدا
سلام و سلام و سلام
حال و احوال چطوره؟

خانم قاسمی پور خبری از بچه ها نیست
انشالله اگه بازم قسمت بود و یهو دمه آزمایشگاه خانم شمسیان یا دیگر بچه هارو دیدم حتما میگم که اینجا یه سری بزنن

اگه سرعت اینترنت مثل راه رفتن لاک پشت بود قطعا تا الان وب لاگتون بالا می یومد
در فرصتی دیگه شعر جدیدتون رو میخونم
البته اگه ازش سر بیارم

استاد اون شعری که اون روز تو دفترتون واسه من و منتظر خوندین رو می نویسید؟؟؟
ممنون میشم

یاعلی

سلام
خانم شمسی کاملش را در کلبه اش نوشته.

راستی ممنون از پیغام خوبت در کلبه سلمان
ولی مجبورم سانسورش کنم
اما حالا متوجه می شی حرفا رو نمی تونی نگه داری؟!

اما خارج از شوخی با جماعت پرمدعای لافزن باید گاهی مثل خودشان بود. این قدر بعضی هاشون آی کیو دارند که حتما باید به همین صراحت بهشون کد بدی که بابا کاملا تحت اشرافید!

راستی مرتضی! چه کارش کنم؟! (البته فراموش نکن که دست چندمی است و این حقیقت را که من بعضی کارها را-هر چند حقت باشه-نمی پسندم-شاید بعداها(!) بپسندم )
حالا دفعه بعد که اومدی بگو بعضی اس ام اس های اونها را یرات رو کنم!!!
با بد کسی در افتادند! بد!
راستی آقایان شجاع (!) الآن کجایند؟!
راستی این پریدگی رنگ رخسار اون یکی جناحشون در دفتر من-که کاملا لوشون داد- هم حکایت جالبی داره که ...

یاسمن قاسمی پور پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ




کسی که می‌خواهد رازی را حفظ کند باید این واقعیت را که رازی دارد، کتمان کند.

گوته

یاسمن قاسمی پور پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com



هرگز مردی ولو بسیار نادان را ندیدم که از وی چیزی نتوانسته‌ام بیاموزم.

گالیله

یاسمن قاسمی پور پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ب.ظ

هوالطیف

آه این روزها که می گذرد زنده ام گاه و ، گاه می میرم
مرگ بد نیست کاش می گفتی به کدامین گناه می میرم

گفتند بودند زندگی خوب است گاه بنشیند و بسوزاند
این منم جان شعله ور شده ای که در آغاز راه می میرم

هر گلی بود بر سرم زده است دست تقدیر را چه باید کرد؟
از دوچشم سیاه زاده شدم در دو چشم سیاه می میرم

دلم آشفته روحم آشفته من و بختی که سال ها خفته
خسته ام خسته ام نگاهی کن من کهخ با یک نگاه می میرم

دستی از دور دست ها انگار می کشد این قطار خالی را
دلم ای اتفاق سرگردان ! در کدام ایستگاه می میرم؟

چاره ای نیست غصه پیرت کرد کم کم از یاد می روی دل من
تو شبی زنده زنده می سوزی من شبی بی گناه می میرم


این شعر از آقای ناصر حامدی بود مجری خوب شبکه استانی سمنان

ممنون

[ بدون نام ] جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 ق.ظ


سلام استاد
سلام به همگی
آقای صفردوست سلام منو به همکلاسی ها برسونید
وبلاگم منتظر حضور شماست همچنان.


استاد شعر زیر از خانم حسینی هست از رشت
به خاطر زبان شیوا و روون ایشون کاراشو خیلی دوست دارم البته شعرهای دیگه شو بیشتر دوست دارم اما فضاش با اینجا زیاد همخونی نداره!



نمی دونم پست مدرن هست یا نه امروز دیگه هرکس دو تا کلمه رو نا به جا به کار میبره میگه پست مدرنه برای همین من هم دچار سردرگمی هستم در تشخیص غزل پیشرو.




از صف عقب افتادنت با پیت های نفت

تا سهمیه بندی شدن در پمپ بنزین ها

از ما چه مانده توی این عصر مدرنیته؟

عصری که گیر آورده خود را بین ماشین ها



از بهمن پنجاه و هفت تو چه مانده جز

دستی تکان دادن برای برف پاک کن ها

با آب ِ بینی روز را بالا کشیدن تا

هر شب به خواب خیس رفتن روی کارتن ها



خود را نشان دادن به آدم های جعلی تر

با کارت ملی،کارت بیمه،کارت های سوخت

باید شناسایی شوی با این سر ِ نخ ها

که هی تو را به چشم های بسته ام می دوخت



بُر می خوری در دست های هر کس و ناکس

از زندگی شانسی ات در کارت بازی ها

از پا در آورده تو را هی راهپیمایی

پیروزی مصنوعی ات در صحنه سازی ها



تو ارث بُردی ترس را از بی کسی هایت

وقتی وجودت پر شد از ژن های بازنده

ماکت بساز از نسل های بعدی ات از خود

تصویر دلخواه ِ جهانت توی آینده....




در پناه حق

سلام خانم قاسمی پور
نامتان یادتان رفت!

سلمان رحمانی جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر صاحب کلبه عزیز
کلبه نو مبارک
ببخشید که دیر خدمت رسیدم
باشد که در همه حال پیروز و سربلند باشید
در پناه خدا

سلام استاد
پاسخ مرتضی را الان خواندم و متوجه کامنتی که توی کلبه درویشان گذاشته بودید شدم
ممنون
پس یکبار دیگر گیر افتادند!!!
میگن دروغگو کم حافظه است!!!

استاد موضوع جالب اینه که ناظرین خارجی باور نمی کنند که با چه قوم کثیفی روبرو هستیم.
متاسفانه مشکل جامعه ما این است که همه می خواهند که همه چیز را خودشان تجربه کنند و گفته های کسی را قبول ندارند.
بگذریم
باشد که خداوند ما را به راه راست هدایت کند
آمین
یا علی

سلام
خدا را شکر که اجتماع باطلشان را که بر مبنای تزویر و منفعت های حقیر تشکیل شده بود در هم شکست.
شماها و آنها که در متن جریانید کاملا متوجه شده اید. بسیاری هم که اعتماد دارند و مهمتر از آن جزو اکثریت سالم دانشجویان هستند می پذیرند یا دست کم با آگاهی و احتیاط برخورد می کنند.
مضافا با مدون شدن این تاریخ در صندوقچه ها یک منتع خوب برای درک ماجرا باقی مانده است.
مهم درسی است که من استاد و شمای دانشجو باید از این امر بگبریم تا فردا در زندگی چراغ راهمان باشد.
متاسفانه برخی از آنان یک ماکیاول به تمام معنا بودند و تاسف بیشتر این که هنوز هستند و از ترسی که می دانی خاموش شده اند.( هرگز مرد مبارزه رو در رو نبودند) ولی به یاری خدا از لانه به در می آیند!

یاسمن قاسمی پور شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

سلام استاد

بله باز یادم رفت!! البته کامنت های من چیزی شبیه به یه امضاء دارند که مشخصه منم!!!!


سلام آقای رحمانی متشکرم
منو ببخشید اگر نتونستم به کلبه ی شما سر بزنم فکر می کنم مدیریت زمان از دستم در رفته که ۲۴ ساعت شبانه روز برام بازم کمه!

استاد من در جریان این اتفاقات نیستم برای همین وارد این بحث نمیشم.
فقط به قول آقای رحمانی باشد که خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید.


در پناه حق

سلام
ان شاالله

یاسمن قاسمی پور شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ

هوالطیف


این غزل رو خیلی دوست دارم پر از زنانگی و لطافت
از خانم شیما شاهسواران


از طلا نیست گوشواره ی من نخ ابریشمی ست در گوشم
مادرم ناله ای ست قاجاری که به یادش شلیته می پوشم

عشق مردان ما پلنگی بود دلشان صخره های سنگی بود
من به یاد زنان طایفه ام چای تلخ غزال می نوشم

شهر من زیر ریل ها له شد اختراع قطار تاوان داشت
آن قدر بی نشان شدم که شده ست شجره نامه ام فراموشم

چشم بگذار زندگی بازیست مردها را بلندتر بشمار
یک ... دو ...پیدایشان نخواهی کرد بغض هر حجله مانده بر دوشم

استکانم که نیم من اشک است نیمه خالی مرا پر کن
زور تاریخ می رسد به زنان مادرم گریه کن در آغوشم



در پناه حق

یاسمن قاسمی پور شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ




با پستی همت چه زنی دم ز انا الحق
این حرف بلندیست که بر دار توان زد...




آفرین (به نظر هاتف؟!)

آفرین به انتخاب های زیبایتان

لاف عشق تا زمانی که در روش عملی زندگی شخصی متبلور نشود-لاف است!

مرتضی شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همگی
خانم قاسمی پور حال و احولتون چطوره؟
همسرتون خوب هستند

راستش بعضی اوقات لازمه وارد برخی جریانات نشد. باید اجازه داد تا پوست کلفت تر ها اتفاقات رو حل و فصل کنند
و تا وقتی که به حق و حقوقت تجاوزی نشد جایز نیست فریاد سر داد
اما وقتی دشمن به خاکت به حریم خصوصی ات حمله ور شد٬ بایستی مقتدارنه دفاع کرد
و از تجربیات گذشتگان هم استفاده کرد
البته نه از هرکسی٬ بایستی از کسانی کمک گرفت که صادق اند٬ سالم اند٬ پاک اند٬ انسان اند٬ یک رنگ و یک رو اند٬ عقده ای نیستند٬ کمبودی ندارند٬ حسود نیستند٬ همیشه از هر شرایطی نالان نیستن

خانم قاسمی پور فقط دعاتون میکنم که این تیپ آدم ها هیچ وقت سر راه زندگیتون قرار نیگیرند
چون واقع اند پررو اند٬ وقیح اند٬ بویی از شرافت و مردانگی نبردند
انشالله که خدا ما را از شر این شیطان صفتان در امان بدارند

این آدم ها خیلی سریع رنگ عوض میکنند
هر کثافت کاری ای که دلشون می خواد انجام میدن اما تا یکمیشو باز میکنی برآشفته می شن و به فحاشی بسیار وقیح دیگری دست میزنند
این آدم ها حتی برای پیش بردن اهداف شومشون حاظرند هویت و جنسیت و شرافت خودشون رو هم بفروشند
با نام دختر و عشوه های زنانه عوام فریبی کنند که به عقیده من این کارشون در وهله ی اول توهینی بزرگ به احساسات پاک خانم هاست

به کامنت بعدی هم دقت نظر کنید

به نام خدا

مرتضی سلام
آفرین جوون داری حسابی پخته می شی!
نکات بسیار جالبی گفتی
نکاتی که به این صراحت من خجالت می کشیدم باز کنم و حال که به این امر رسیدی بدان برخی خیلی بیشتر از اینها سقوط کرده اند! خیلی.
وجه مشترک همه شان هم عقده های فروخفته کودکی هاشان است و این که می خواهند خود را زرنگ نشان دهند و مطرح! در ادبیات دو ساله تایید نشده شان-اعم از ناسزاها و تکذیباتشان و در حالاتی شبه تاییداتشان- این کمبود موج می زند. مضافا سرگذشتهاشان را هم دقیق شده ام! خیلی وقت است آن ها را زیر ذره بین دارم.
این بار که آمدی یادم بینداز داستان دوستی (!) که در ابتدایی مداد رنگی های مرا در مدرسه دزدیده بود برایت تعریف کنم!راستی مرتضی حال که کمی بیشتر متوجه شده ای آیا کسی غیر از من-به قدرت خدا-توان درآوردن چشم این فتنه را از حدقه داشت؟! تو نمی دانی چه حملات به قول خودشان کاری به من کردند. چه سمپاشی ها و یاوه ها و ... که تکرارش الان فرصت نیست. یک صندوقچه ای این گونه باید از حق دفاع کند و از بذل آبرو و مال و ان شاالله جان هم نترسد.
در صحنه آخر ششمین نفر وقتی غریب یا قریب (ساواکی و نفوذی) اسلحه به دست روبروی سرگرد ادیب آسایش ایستاده بود دلیل ساواکی شدن خودش را و دلیل نفاق خودش را عقده های فرو خفته کودکی و جوانی ذکر کردو سرگرد حقیقت مهمی را بیان کرد:
تا کی می خواهی عقده های خودت را پشت این اسلحه پنهان کنی؟!
بگذریم مرتضی! همیشه در این تیپ کارها باید پوستت کلفت و صبرت زیاد باشد! همواره باید اطلاعاتت را وقتی رو کنی که بیشتر از آن را رو نکرده حفظ کرده باشی! من رعایت می کنم! تو هم رعایت کن!
ادامه در کامنت بعدی...

مرتضی شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد عزیزم
سلام سلمان خان
حالتون خوبه

من که فقط با یکیشون و به قول خودتون دست چندمیشون طرف شدم تازه می فهمم شما چه میگفتید
به زور می خوان با آدم چایی بخورن
وقتی محلشون نمیداری ابتدا شاکی میشن٬ عصبانی میشن٬ سرخ و برافروخته میشن و وقتی میبینند کاری از پیش نمیبرن بسسیار سریع رنگ عوض میکنند و با ادبیاتی کاملا احساسی وارد عمل میشن
دقیقا مشابه همان اس.ام.اس هایی که برایم خوندید می فرستند

اما به یه امری معترفند٬ اینکه ما خوب هستیم
و می خوان چهره ی پلید خودشون رو پشت ما قایم کنند

استاد یکی از بچه ها هست که واقعا جوانمرده
اگه میگه من از عموزاده بدم میاد با نام واقعی میگه٬ با شجاعت تمام میگه٬ پشت هیچ کسی قایم نمیشه٬ از نام کس دیگه ای سو استفاده نمیکنه٬ هیچ نقابی به چهره نمیزنه
من از این آدم خیلی خوشم میاد
چون یکرنگه٬ صادقه٬ شرافتمنده
اگه با کسی دشمن باشه رو در رو می جنگه

اما چقدر یه آدم میتونه پا روی انسانیت خودش بذاره که به هر چیزی متوسل بشه

راستی استاد بهتون تبریک میگم
بدجور تو سوراخ موش هاشون خزیدند
امروز فهمیدم که واو به واو مطالب این صندوقچه رو دنبال میکنند


خلاصه کلام
اینو خوب بدونید که دشمن استادم دشمن منم هست
حالا هرکی میخوای باش!!!
و یادت باشه پشتوانه ای به قدتمندی و استواری استادم دارم که ایمان دارم هرگز منو در تقابل با شماها تنها نخواهد گذاشت
ببینم از سوراخ موش هایی که توشون خزیدید راضی هستید؟ راحتید؟


یا علی

...

به نام حدا

مرتضی به پشتوانه خدایت باش. کمکهای مردمی آن وقت می رسند. تو از من می پذیری که قسم به بزرگی روح مولود کعبه-که سوگند مقدسی است-من هر بدی ای داشته ام این گونه بوده ام. حالا شاید و حتما خدایم را خوب نشناخته ام و به اندازه درکم درکش کرده ام اما رهایم نکرده. مرا ترو حشک کرده و مهمتر از همه به دوش کشیده.

مرتضی سعی کن خویشتندار تر باشی! خصوصا در شغل تو. این مساله که تو هم کمابیش در کلیت ماجرا قرار گرفتی مثال بسیار خوبی از تعامل کثیف منافقانه است. با یاری خدا موفق باشید.

بله می دانم موبمو مطالب صندوقچه را می خوانند (یک زمانی که به ادعای همپالگی هاشان سخنان عموزاده را ضبط و روی آن به اصطلاح تحلیل می کرده اند!). اینها به زمین سفت نرسیده بودند! اینها هنوز نمی دانند!حالا حالاها من و خدایم با اینها کار داریم! از لانه ها درشان می آوریم!
پس نکته تکراری لطفا بیشتر خوددار باش.

و یک آرزو: کاش کلبه خانم قاسمی پور شاعرانه باقی می ماند! البته از نظر من سیاست و دیانت و شعرو حقیقت و زندگی و مرگ لاینفک اند!
ممنون (راستی هیچ مدرکی معدوم نشود‌لطفا)

مرتضی یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
داستان دزدی مداد رنگی را برایم تعریف کردید
قسمت آخر ششمین نفر رو هم دیدم و اون سکانس هم خوب یادمه
پشتوانه ی من همیه و همیشه خدا و مولود کعبه بوده
همین ها هستند که بهم الهام کردند که استادت مثل کوه پشتته
و به جرآت آدمی به پوست کلفتی شما ندیدم (تعریفه هاااا گرچه بعضی ها به نفع خودشون تفسیر خواهند کرد)
انشالله به یری خدا و دعای خیر دوستان گرفتار این تعاملات کثیف منافقانه در هیچ مرحله ای از زندگیمون نشیم
مدارک هم محفوظ خواهند ماند

انشالله این کلبه به کار خودش ادامه میدهد٬ لازم بود دوستانمان را آگاه کنیم
از همکلاسی عزیزم عذر میخواهم
هنوز هم هستند کسانی که به رابطه ی بسیار صمیمی ورودی های ما حسادت میکنند

خدا حافظ و حامی تمام مومنین باشد
و بچه ها قدر پدر و مادرهاتون رو بدونید
جا داره دست پدر و مادر خودم و همسرم رو ببوسم
دوستتون دارم

یا علی

سلام

ان شاالله


بله! تو کامنت قبلی هم یک جمله راجع به ورودی شما نوشتم ولی سانسورش کردم! مضمونش همین بود.

یاسمن قاسمی پور یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:15 ب.ظ

سلام استاد
سلام آقای صفردوست

جسته گریخته میشه فهمید اوضاع از چه قراره
اون بیت از ظفرخان احسن شاعر قرن ۱۱هم با هدف آورده شد!

یادش به خیر باباعلی من هر وقت میدید از کسی ناراحتم که حقمو پامال کرده میگفت خدا جای حق نشسته غصه نخور بابا
آخ که چقدر دلم تنگه واسه نصیحتای باباعلی م... اون وقتا دلگیر می شدم که چرا نصیحتم می کنه اما الان خدارو شکر می کنم که واو به واو حرفاشو یادمه...
کاش همیشه بابا علی ها باشن که با حرفاشون به آدم آرامش بدن...

در پناه حق

سلام

سلمان رحمانی یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ب.ظ

بهنام خدا
درود بر استاد وصاحب کلبه گرامی
ان شا الله همیشه پیروز و سربلند باشی

استاد خواندم
استاد چه جالب!!!
نکاتی که به مرتضی فرمودید رو به نوعی من هم گفتم!!!
بدون اینکه هماهنگی شده باشه.
بگذریم
می خواهم یکسری نکات رو بنویسم ولی دستهایم توان تایپ ندارند
در پناه خدا

سلام

یاسمن قاسمی پور دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ق.ظ

سلام استاد
سلام آقای رحمانی



ما با دل ریش ریش گفتیم سلام

در لحظه گرگ ومیش گفتیم سلام

دیدیم که هنگام خداحافظی است

پایان نماز خویش گفتیم سلام



سلام
ممنون از انتخابهای زیبا

یاسمن قاسمی پور دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ب.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com

سلام استاد

یه شعر فوق العاده از استاد بهمنی
این غزل رو بی نهایت دوست دارم امیدوارم شما هم بپسندید


دو سه روزی شاید نباشم پیشاپیش از حضور همه مخصوصا شما استاد عذر خواهی می کنم .





پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان

هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان

گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان

نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان

زخم ها خیره تر از چشم تو را می جستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان

این غزلها همه جانپاره های دنیای منند
لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان

گر ندارد زبانی که تو را شاد کنند
بی صدا با دگر زمزمه ی مبهمشان

شکر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان



در پناه حق

سلام

عالی بود. بعضی ابیاتش که محشر بود.

ابیات زیر غلط تایپی داشتند احتمالا به صورت زیر صحیح باشند:

این غزلها همه جانپاره دنیای منند
لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان

گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بی صدا بار (؟!) دگر زمزمه ی مبهمشان



در پناه حق!

یاسمن قاسمی پور دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ب.ظ




غزل استاد بهمنی دو جا احتیاج به ویرایش داره چون اشتباه تایپی داشت و من الان متوجه شدم
درستش رو مجددا می فرستم براتون

پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان

هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان

گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان

نشنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان

زخم ها خیره تر از چشم تو را می جستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان

این غزلها همه جانپاره های دنیای منند
لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان

گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بی صدا با دگر زمزمه ی مبهمشان

فکر نفرین تو در ذهن غزل هایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان





در پناه حق

سلام
باز هم مشکل داره!

یاسمن قاسمی پور چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ق.ظ

سلام استاد
صبح بخیر راستش چون من این غزل رو حفظم چشمم کلمات رو درست میدید و از روش رد می شد!!

درست اون ابیات به این صورته :
این غزلها همه جانپاره ی دنیای منند
لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان (می خوانمشان هم در شعر ایشون ثبت شده با این حال فکر کردم که کدوم درست تره به این نتیجه رسیدم که باید می خوانمشان درست باشه)

گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بی صدا باد دگر زمزمه ی مبهمشان



واقعا که با این شعر نوشتنم!!!

به هر حال من از هر دو استاد عذر می خوام!



در پناه حق !

سلام
عالی است
حفظش می کنم ان شاالله

یاسمن قاسمی پور چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:18 ب.ظ

هوالطیف



دریا شده ‌ست خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش


خواهر سلام! با غزلی نیمه‌آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش


می‌خواهم اعتراف کنم هر غزل که ما
با هم سروده‌ایم جهان کرده از برش


خواهر زمان ،زمان برادرکشی‌ست باز‌
شاید به گوش‌ها نرسد بیت آخرش‌


با خود ببر مرا که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش


دریا سکوت کرده و من حرف می‌زنم
حس می‌کنم که راه نبردم به باورش


دریا منم! هم‌او که به تعداد موج‌هات
با هر غروب خورده بر این صخره‌ها سرش


هم او که دل زده‌ست به اعماق و کوسه‌ها
خون می‌خورند از رگ در خون شناورش


خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگ‌ها مخواه بریسند پیکرش


دریا سکوت کرده و من بغض کرده‌ام
بغض برادرانه‌ای از قهر خواهرش


محمد علی بهمنی

مرتضی پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ب.ظ

به نام خدا
سلام همکلاسی عزیز
آخر می خواهمشان درست بود یا می خوانمشان؟؟؟
به قول خودتون با این شعر نوشتنتون

چه خبر؟
از بچه ها خبری نیست؟ شما خبری دارین؟

راستی یکی دیگه از ویژگی های اون افرادی که قبلا گفته بودم اینه که از اون جانماز آبکش ها هستن، نماز می خونن بیا و ببین، وقتی نگاشون میکنی دلت می خواد بهشون اقتدا کنی
امان از این چند رنگی و ریا!!!
دیگه ایمان پیدا کردم که کلکسیونی از انواع نقاب و صورتک و ماسک دارن
خدا مارو محافظت کنه

یاعلی

به نام خدا

سلام مرتضی

به وقت نیاز این گونه هم می شوند. در حقیقت از این پوشش هم استفاده می کنند. معمولا تیپ ظاهرشان با وضع واقعی خانوادگی هاشان نمی خواند. شدیدا دنبال القای حس باکلاس بودن-سرتر بودن-عمیق بودن-بهتر بودن و ... در دیگران هستند. از این که باطنشان توسط دیگران شناخته شود هراس دارند. برای همین است حتی در اظهار عشقشان-در خلوت خودشان-در خیال خودشان هم صادق نیستند. این امر زمینه بروز چند شخصیتی شدن می شود. به بیماری می رسد که خودشان گاهی خبر ندارند.
مرتضی یک دانشجو داشتم که به حد مریضی رسیده بود. (هیچ کدامتان نمی شناسید) آن چنان اتو کشیده و به اصطلاح شیک می گشت که بیا و ببین. به خاطر همین خصلت های ناخود آگاهش (که می خواست به زور با من چای بخورد و نمی خواستم با من درگیر شد و محترمانه در حد خودش جوابش را دادم. از دفترم که رفت دانشجویی در دفترم بود طوری که بشنود دو سه خصلت روانشناسانه و مشکلات آنها را گفتم و غبر مستقیم به طوری که بشنود راهنمایی اش کردم. فردایش آمد برای مشاوره. هفته بعد مادرش آمد. الآن خدا را شکر زندگی اش یسامان است و الآن در یک کشور خارجی است با زندگی خوب! بگذریم.
اگر اینها یک مشاور خوب پیدا نکنند ممکن است جذب گروههای هرمی-یا گروههای میانبر دیگر به اصطلاح یک شبه ثروتمند کن- شوند. حتی به خاطر شهوت قدرت اگر جذب حزب حاکم نشوند مسلما جذب اپوزوسیون می شوند! و در هر حال تغییر رنگهای خود را دارند!
در هر حال کار با اینها سخت است! هر چقدر راه برایشان باز بگذاری و شتر دبدی ندبدی کنی تا اصلاح شوند-نمی شوند! اگر عکسهای کودکی هاشان را یا ابتدای دوران دانشجویی شان را در فرهنگهای خودشان با ظاهر امروزشان کنار هم بگذاری کلی مطلب دستگیرت می شود!
البته این خصلت همه جای دنیا کمابیش هست ولی متاسفانه به طور عام ما جلوداریم و به طور خاص هم که یک موردش را دیده اید!

این نماز خواندن (آن هم لابد با حالت خلوص کامل و حالت راز و نیاز گونه ظاهرا عاشقانه با خدا!!!) مرا یاد حکایتی از دانشجویی خودم انداخت که چگونه تو پر یکی از این تیپ آدمها زدم! که شاخ در آورد چگونه ابن طور دقیق می شناسمش! شاید بعدا گفتم. البته گفتم او شروع کرد من کسی را قضاوت نمی کنم!))

اما نکته مهمی وجود دارد که: خب باید با اینها چه کرد؟ تا زمانی که با تو کاری ندارند تو نمی توانی دحالت کنی و حق هم نداری آبروی کسی را بریزی اما اگر برای تحقبقات کسی از تو پرس و جو کرد باید حتما مشاوره بدهی!!
این تیپ آدمها معمولا پاچه خوار قدرت اند. حتما حتما باید پیشرفت طولی کنند. حتما باید رییس شوند. و معمولا هم یا چند زن دارند یا می گیرند! بله! تعجب نکن. در محیط کار تمام محیط خود را به تنش می کشند در حالی که خود را خیرخواه همه می دانند و ... بگذریم.
برای همین است که من طرف مشاوره بسیاری از تحقیق کننده ها برای ازدواج با کار یا پروژه (!) هستم! آنها که مرا می شناسند به این توان من ایمان دارند (خدا را شکر هم به خاطر توان و همایمان دیگران که خدا سبب شده)
بگذریم طولانی شد.
سلام برسان

استاد شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ق.ظ

به نام خدا

در جواب سوال پیش آمده باید بگویم بله دقیقا خصلتهای این گونه افراد را می شناسم و کاملا رفتارهاشان را می دانم! در حقیقت انسانهای ترحم آمیزی هستند که اگر بخواهی می توانی به سادگی بازی شان دهی یا به سادگی عصبانی شان کنی!

استاد شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ

خانم قاسمی پور سلام
دیروز شعر شما (از استاد بهمنی) را برای پدرم خواندم. آن قدر خوشش آمد که نگو!
گفته بودم انتخابهای شما زیباست. ممنون

یاسمن قاسمی پور شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام استاد
سلام اقای صفر دوست

حالا من این همه شعر نوشتم که ایراد نداشت اومدید بگید به به چه شعر زیبایی!!!!!

حالا یه بار این جوری شد !!!! واقعا که گاهی این آقایون... !!! هیچی!!!!
.
.
.
.



در مورد اینکه می خوانمشان درسته یا می خواهمشان باید خود آقای بهمنی بفرمایند.

از بچه ها فقط از خانم مضروب و خانم ترحمی خبر دارم و دورا دور هم خانم ارغان

در پناه حق

سلام
دست شما درد نکند

مرتضی است! به دل نگیرید.
احتمالا شعر را کامل نخوانده و صحبت شما را تکرار کرده.

من نیز بخواهمشان را ترجیح می دهم.

یاسمن قاسمی پور شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ب.ظ

هوالطیف

بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد

جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد

باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد

بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد

شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد

چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد....



یاسمن قاسمی پور شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ب.ظ

هوالطیف



خورشید که با چراغ از اینجا رد شد

انگار که یک کلاغ از اینجا رد شد

شب حاکم مطلق جهان است اینجا

روز از سر اتفاق از اینجا رد شد





یاسمن قاسمی پور شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

هوالطیف


صف ها همه را قطار کردند همه

هی فحش به ما نثار کردند همه

شرمنده ی بی دانگی مورچه هام

از خانه ی ما فرار کردند همه



ممنون

استاد یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ق.ظ

از عصر ایران:

وقتی با لاریجانی این کنند با دیگران چه می کنند؟!

اینان ای بسا ، قربه الی الله نیز تخریب کنند و به گمان راست ، دروغ های شاخدار بگویند و به ظن حق ، پیروی باطل کنند و به خیال صراحت عدالت طلبانه ، تهمت بزنند و شب هنگام ، وقتی سر بر بالین می گذارند ، لبخند رضایت هم بزنند که امروز چقدر ثواب کرده ایم ، تقبل الله!

عصرایران - شهر مقدس قم که از آنجا خطیبان و واعظان به سراسر ایران می روند تا به مسلمانان ، اخلاق نبوی(ص) بیاموزند ، این روزها به مرکزی برای بی اخلاقی های انتخاباتی تبدیل شده است. این لگدمال سازی اخلاق ، اگر در تهران و شیراز و تبریز و رشت و ... عملی ناپسند باشد ، در شهری که قرار است اسوه اخلاقی ایرانیان و ای بسا شیعیان سراسر جهان باشد ، گناه کبیره و به قول علما "ذنب لایغفر" است.

ماجرا خیلی ساده است؛ قرار است جمعه آینده ، انتخابات مجلس شورای اسلامی در سراسر کشور برگزار شود و از جمله در قم.

مشکل اما اینجاست که حوزه انتخابیه قم به اندازه تمام کاندیداها ، نماینده ندارد و بنابراین چاره ای جز رقابت نیست ، اما وقتی رقیب انتخاباتی رئیس مجلسی باشد که به درخواست مراجع تقلید از قم کاندیدا شده ، یا باید برگ بَرنده ای بُرنده تر از آوازه رئیس مجلس به میان آورد ، یا اخلاق مدارانه به نتیجه انتخابات گردن نهاد و یا راه سوم را برگزید: بر هم زدن قواعد بازی ولو به بهای دست یازیدن به کارهایی که معلم بزرگ اخلاق ، آیت الله شهید دستغیب درباره آنها کتاب "گناهان کبیره" را نوشته است: تهمت ، افترا ، دروغ .

فکر می کنید این تهمت ها و دروغ ها را چه کسانی سرهم و با کدام بودجه در تیراژهای بالا منتشر می کنند؟
- سازمان جاسوسی آمریکا ، سیا ؟ ... نه!
- اینتلیجنت سرویس بریتانیای کبیر؟ ... نه!
- لابد موساد ، از این صهیونیست های آدمکش هر چه بگویی بر می آید ... نه ، کار موساد هم نیست!
- کار سازمان منافقین است و احتمالاً از مقرشان در اردوگاه اشرف این دروغ ها و تهمت ها را می سازند. ... باز هم نه!
- حکماً کار سعودی های وهابی از خدا بی خبر است. ... این هم نه!
- طالبان؟ ... نه!

تلخ است اما واقعیت دارد ؛ این بی اخلاقی های آمیخته با گناهان کبیره ، نه توسط نامسلمانان و کفار و منافقین تابلو دار که توسط کسانی صورت می گیرد که بیش از همه داعیه اخلاق دارند و اسلام اسلام شان گوش فلک را کر کرده است.

این واقعاً جای شگفتی و شرم دارد که مسلمانی ، مقید به نماز اول وقت و روزه مستحبی پنجشنبه ها و ذکر ایام هفته و اول پای راست را در مسجد گذاردن و ... باشد و هرگاه از خیابان کنار حرم معصومه آل الله (علیها سلام) می گذرد ، دست ارادت به سینه بگذارد و "صلی الله علیک" بگوید ولی در همان حال ، به راحتی آب خوردن ، پشت سر یک "انسان" دروغ سازی کند و کاخ ثواب هایش را به صاعقه تهمت بسوزاند! که چه بشود؟ که فلانی رأی بیاورد و به مجلس برود و فلانی رأی نیاورد! مصداق بارزی از فروختن آخرت خود برای دنیای دیگران ؛ خسرانی بزرگ تر از این یافت می شود؟!

ماجرا وقتی تلخ تر می شود که بدانیم پیاده نظام های موج تخریب و تهمت ، بازیچه هایی بیش نیستند. جوانانی ساده دل و بی ریا ، با روحیه پاک معنوی که توسط "ظاهرالصلاح های متدین نمای سیاسی" فریفته می شوند و احساسات دینی شان به بازی گرفته می شود و بی آن که بدانند آنچه به ایشان دیکته شده ، دروغ های هدفداری بیش نیست ، مرکب سیاسیون می شوند و بلندگوی آنها در هر کوی برزن.

اینان ای بسا ، قربه الی الله نیز تخریب کنند و به گمان راست ، دروغ های شاخدار بگویند و به ظن حق ، پیروی باطل کنند و به خیال صراحت عدالت طلبانه ، تهمت بزنند و شب هنگام ، وقتی سر بر بالین می گذارند ، لبخند رضایت هم بزنند که امروز چقدر ثواب کرده ایم ، تقبل الله!

نتیجه غلبه احساسات بر عقل و تبعیت محض از مرشدان بی تقوا نیز جز تعطیل "پرسشگری از خود" نیست کما این که هیچ کدام از این ها با خود نگفته اند منی که هر کجا می نشینم و بر می خیزم می گویم که فلانی فلان هکتار زمین دارد ، آیا واقعاً دلیل خداپسندی دارم که اگر سر پل "صراط" راهم را سد کردند که بیا و ثابت کن ، بتوانم ثابت کنم و دوزخی نشوم؟ این که فلانی گفته است هم که دلیل حق پسندی نخواهد بود.

اما شرم آور تر از رویکرد این "سیاهی لشکران سیاست" که روزی این سویی اند و روزی آن طرفی ، باید تأسف خورد به اتاق فکرهایی که به جای اندیشه در تعالی اخلاقی جامعه ، خود به موتور محرکه بی اخلاقی ها تبدیل شده اند و ذکر شب شان ساختن دروغ است و همت روزشان اشاعه آن. باکی هم ندارند دروغ هایشان را با پول بیت المال چاپ کنند ، سی دی بزنند یا در سایت ها نشر دهند. اینان عمیقاً بر این باورند که هدف وسیله را دنبال می کند و چه هدفی متعالی تر از وصال معشوقه کرسی های مجلس ، آن هم نه برای یک روز و دو هفته و سه ماه ، بلکه برای چهار سال و اگر توفیق(!)ی هم باشد ،بیشتر و حتی مادام العمر!

مأموریت آنها این است: بکوشید لاریجانی رأی نیاورد و اگر هم رأی آورد ، رأی اول نشود. ما برای ستاندن ریاست مجلس از دست او و دادن آن کرسی شیرین لقا به خودی هایمان به رأی پایین او نیاز مبرم داریم؛اجرتان با خودمان!

واقعاً وقتی در شهر فقاهت و اخلاق ، برغم نارضایتی علمای راستین شیعه ، چنین می شود و زمانی که علیه رئیس یک قوه چنان می کنند ، خدا به داد انسان های شریف گمنامی برسد که در گوشه گوشه کشور مغضوب جریان های قدرت شده اند و صدایشان به جایی نمی رسد و تنها امیدشان به این است که "آه" شان دامن "ظاهرسازان بی تقوا" را بگیرد و خداوند بر عذاب قبرشان بیفزاید.

سلام
منظور از انتخاب این متن اصلاخطوربط سیاسی شخصیتهای آن نیست کهدر هر رنگ و هر مسلکی از این تیپ آدمها گیر می آید. اسمشان در صورت صداقت خوارج و در صورتعدن صداقت معاویه است!
تکرار می کنم در هر مرامی این طور آدمها موجودند!

یاسمن قاسمی پور یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ

سلام استاد

قصد جسارت نداشتم


ممنونم ازشما
به پدر بزرگوارتون سلام بنده رو برسونید از شما شنیده بودم که ایشون هم اهل شعر و ادب هستن انشالله همیشه سالم و تندرست باشن.

در پناه حق

سلام
ممنون
این گونه هم برداشت نشده بود

باز هم ممنون

یاسمن قاسمی پور یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ

هوالطیف

مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم

تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم

چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم

همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم

خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم

شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ....



فکر می کنم شاه بیت این غزل کاملا مشخصه!
در پناه حق

از دید من دو سه شاه بیت دارد!

یاسمن قاسمی پور یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ب.ظ




نیست درمان مردم کج بحث را جز خامشی
ماهی لب بسته خون دل کند قلاب را

یاسمن قاسمی پور یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ




بیشتر از طول خواهد بود عرض راه تو
اینچنین کز مستی غفلت به هر سو مایلی


صائب

یاسمن قاسمی پور دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ

سلام استاد
از روزنامه ابتکار
مقام معظم رهبری:
انتخابات مصونیت بخش انقلاب است هرچه حضور در انتخابات بیشتر و پای صندوق های رای شلوغ تر باشد اعتبارذ کشور بالا خواهد رفت و مصونیت کشور بالا می رود...
رقابت سالم و بدون تهمت زنی و بدگویی ست
اعلام می کنم همه بدانند آن ها که رد صلاحیت می شوند لزوما آدم های بی صلاحیتی نبوده اند بلکه فقط در انتخابات نمی توانند به عنوان نامزد شرکت کننداما ممکن است مقامی که او را رد صلاحیت کرده اشتباه کرده باشد ... لذا نباید اینگونه فکر کنیم که از هستی ساقط شده است.
کسانی که در این انتخابات رای نمی آورند حتما مراقب باشند که کلاهی که بر سر رای نیاوردگان ۸۸ رفت بر سر آن ها نرود.



؟
؟
؟


در پناه حق

سلام

یاسمن قاسمی پور دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ق.ظ

هوالطیف


آرام نشسته با ادب می خواند
طبق ادبیات عرب می خواند
حاجی که قضا شده نماز صبحش
هر روز خدا نماز شب می خواند

یاسمن قاسمی پور دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ

هوالطیف

مداح جوان سینه زنان رفت به شام
همراه صدای کاروان رفت به شام
گفتند که شام از دهن می افتد
از روضه ی کوفه ناگهان رفت به شام!

ممنون

مرتضی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ

به نام خدا
سلام و سلام وسلام
به استاد عزیز و همکلاسی خوبم و تمامی اهالی صندوقچه
حالتون خوبه؟
مرتضی ام دیگه!
این آخرین مطلبتون واقعا محشر بود
با اجازه می خوام توکلبه ی خودم هم بذارمش

سلام مرتضی
مرتضایی دیگر. ساده وسالم!

و با غیرت.

یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ق.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com

سلام استاد

سلام آقای صفر دوست
خواهش می کنم

سلام برسونید
در پناه حق

سلام

یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ


هوالطیف


یک شب نزدی سری به تنهایی هام

تا باز شود دری به تنهایی هام

هر روز اضافه می شود با هر شعر

تنهایی دیگری به تنهایی هام




یاسمن قاسمی پور سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ق.ظ

هوالطیف



لبریز شکست هم چنان می گردم

دیوانه و مست هم چنان می گردم

در شهر شما در به در انسانم

خورشید به دست هم چنان می گردم









برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد