کلبه درویشان ۱۰

سلام 

همان گونه که مستحضرید کلبه درویشان ۹ هنوز به ۲۰۰ نرسیده اما چون می خواهم کمی در آنجا از دورویی ها-لافها و رفتارهای منفعلانه موجوداتی که ادامه حیات خود را فقط در دروغ می یابند و جعل نام جزو ساده ترین کارهای آنهاست-ان شاالله صحبت کنم لذا با موافقت سلمان این کلبه افتتاح می شود. باشد تا به امید خدا دانشجویان عزیزم را چراغی باشد. ان شاالله

نظرات 52 + ارسال نظر
سلمان رحمانی سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ق.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی
خدا قوت
سپاس بیکران بابت زحمتی که کشیدید
باشد که پاسخگو باشیم
ان شا الله
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا حق

سلام سلمان
ممنون

طالبی سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ق.ظ

به نام خدا
با نام «حَسَن»، باب یازدهم کتاب امامت نگاشته می شود
و این، مژده ای است برای ما که چیزی به کلیّت روشنی
نمانده است. چیزی نمانده به سرزدنِ یگانه گوهر عشق
و اتمام حجت. از هم اکنون، دنیا چشمان پرفروغش را به انتظار می نشیند.

میلاد یازدهمین امام، و سیزدهمین کشتی نجات آقا امام حسن عسکرى (ع) بر شما مبارک باد.
سلام آقای رحمانی.کلبه نو مبارک.موفق باشید.

شمسی سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام
مبارک باشه!!!

۱۳ سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ب.ظ

به نام خدا

سلام بر همه

افتتاح کلبه جدید رو خدمت صاحب اون که یکی از قدیمی ترین یاوران صندوقچه هستند تبرک می گم
انشالله همیشه موفق و سر بلند باشن

سلام
ان شاالله همه انسانهای خوش نیت موفق و سربلند باشند.

سلمان رحمانی چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی و همه دوستان
خیلی خوش آمدید
سپاس بیکران بابت تبریکتان
به کلبه درویشی ما سر بزنید
شادمان می شویم از حضورتان
پیروز و سربلند در پناه خدا باشید

سلام سلمان
درویشان ۹ جالب شده!
فعلا در مسایل قبل از ورود تو به بحث هستم. بخوان.
برای من که جالب است باز خوانی برخی مسائل.

شازده کوچولو چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:11 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
سلام آقای رحمانی تبریک


ان شا الله

سلام

حسین بیدقی چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام استاد
سلام سلمان عزیز و تمامی دوستان دیگم
خیلی وقت بود که به صندوقچه سر نزده بودم. ببخشید دیگه. بگذارید به حساب بی معرفتی من.
راستش دلم خیلی براتون تنگ شده بود. یاد صندوقچه افتادم و اومدم سری زدم. یاد گذشته و دانشگاه سمنان بخیر.
استاد با نگاه کلی به کامنتها میشه فهمید که هنوز با بعضی دوستان در حال بحثید. یاد دوران لیسانس خودم افتادم. یه خاطره ای دارم که مربوط به 6-7 سال قبل میشه. اونوقت صلاح ندونستم براتون بگم. ولی با توجه به این بحث ها و اینکه مطمینم براتون خیلی جالبه انشا ا... بزودی رودر رو براتون تعریف میکنم. سعی میکنم که تو این یکی دو هفته حتما خدمتتون برسم.
راستی تعریف برنامتون که از صداو سیما پخش شد رو از مادرم شنیدم. دوست دارم ببینمش. اگه cd اونو در اختیار دارید برام رایت کنید ممنون میشم.
به خانواده محترم سلام برسونید
یا علی

به نام خدا
سلام حسین عزیز
دوره شما دوره خاصی بود! اولین دوره. یک خانواده کوچک. صمیمی.یکدل. یکرنگ. یادته حتی معدنی ۱ شما را من و دکتر فضلی گفتیم. ما از صمیم قلب براتون زحمت می کشیدیم و اونرا وظیفه می دونستیم و شما با خلوص نیت متشکر بودید و کار ما را مثل بابای مهربون ورای وظیفه حس می کردید.
خانواده بزرگتر و بزرگتر شد. بچه های جدید اومدن. بچه های قدیمی رفتن و از حالت خونواده دراومد. یک قبیله یا یک شهر کوچک شد. با کاستی ها و محدودیتهایی که بود اصولی برخورد نشد و یک مشت بی جنم لافزن که الآن برام اثبات شده با قصد قبلی و جهت دار این کارا رو کردن-به خاطر این که عموزاده تحویلشون نگرفته بود و دلایل عدیده دیگر که ذکرش طولانی است ولی مهمترینش عقده های خانوادگی و سطح فرهنگ چارواداری آنهاست شروع به این کارها کردند.
الآن هم بحث نداریم روشنگری و رجز داریم! چون مردی نیست! در سوراخها خزیده اند در لبه تیغ اند. ولی چون از خودشان بهتر می شناسمشان می خواهم دانشجویان عزیزم را چراغی دهم تا فردا این گونه گرگهای اجتماع به آنها آسیبی نرسانند.
حسین! اینها خیلی پلیدند! خیلی! به آنها (به شوخی جدی) گفته بودم اگر این بلا ها را بخواهید سر من بیاورید پوستتان را می کنم-باور نکرده بودند یا خود را خیلی زرنگ فرض می کردند.
بگذریم.نه از تو نه از هیچ کس گله ای نداریم که چرا دیر می آیی یا نمی آیی. هرکس در چارچوب قانون آزاد است و این آزادی به طریق اولی در صندوقچه.
اما دوست داریم ما را فراموش نکنی. تو یکی از کسانی بودی و هستی
که یار عموزاده محسوب می شدی و مورد حسادت آنها بودی. اگر بدانی برخی پدر خوانده هاشان چقدر به تو حسودی می کنند. احتمالا در بازخوانی باریخ مستنداتش را رو می کنم.

واما اون برنامه:
ممنونم قرار بود دو سه جلسه باشه و پس از پایان سی دی اش را به من بدهند (ضبطهای من ناقصند) اما ظاهرا برنامه نسبتا پر طرفدار در آمده (!!!) و در قسمت ۳ هم نوشت ادامه دارد!
چشم سن دی کاملش رسید اطلاع می دهم.
حسین عزیز به همسر -مادر-پدر و خانواده عزیزت ایضا خانواده خانم سلان برسان.
موفق باشی

سلمان رحمانی جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ

به نام خدا
درود بر استاد و دوستان گرامی

شازده کوچولوی گرامی خیلی خوش آمدی
بازم به کلبه درویشی ما سر بزن

سلام خدمت حسین بیدقی عزیز
خیلی خوش اومدی مشتی
ارادتمند
به یاری خدا هرجا هستی سالم و سربلند باشی

راستی یه نکته ای رو هم خدمت دوستان عزیز عرض کنم:
همین حال و احوالپرسی ما در این وبلاگ - تبریک گفتن ها و ... در واقع هر آنچه که بیان کننده و نشان دهنده جو صمیمی بین استاد و نویسندگان و همچنین صمیمیتی که بین افرادی که اینجا نظر می ذارند وجود داره خواب رو بر بی بته ها آشفته می سازد.
ارادتمند همه دوستان
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلمان رحمانی جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ق.ظ

هذیان یک مسلول

همره باد از نشیب و فراز کوهساران
از سکوت شاخه های سرفراز بیشه‌زاران

از خروش نغمه‌سوز و ناله‌ساز آبشاران
از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران

از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
می‌خراشد قلب صاحب مرده‌ای را سوز سازی

ساز نه ، دردی ، فغانی ، ناله‌ای ،‌اشک نیازی
مرغ حیران گشته‌ای در دامن شب می‌زند پر

می‌زند پر بر در و دیوار ظلمت می‌زند سر
ناله می‌پیچد به دامان سکوت مرگ‌گستر

این منم! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
باز کن در باز کن ... تا ببینمت یکبار دیگر

چرخ گردون از آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم

تارغم گسترده پرده روی چشم نازنینم
خون شده از بس که مالیدم به دیده آستینم

کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان ،‌آواره گشته

درد جانسوز مرا بیچارگی‌ها چاره گشته
سینه‌ام از دست این تک سرفه‌ها صد پاره گشته

بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم

باز کن ! مادر ، ببین از باده‌ی خون مستم آخر
خشک شد ، یخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر

آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم

هر چه دل می‌خواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم

بهر صد ها دختر شیرین صفت فرهاد بودم
درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من

لاله‌گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد ،‌ در به در خاکستر من

پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه! چه دانی سل چها کرده است با من ؟ من چه گویم

هم نفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله‌ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده

این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
از آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم

غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادرنصیبم
زیورم، پشت خمیده، گونه‌های گود زیبم

ناله‌ی محزون حبیبم، لخته‌های خون طبیبم
کشته شد، تاریک شد، نابود شد، روز جوانم

ناله شد، ‌افسوس شد، فریاد ماتم‌سوز جانم
داستان‌ها دارد از بیداد سل سوز نهانم

خواهی ار جویا شوی از این دل غمدیده‌ی من
بین چه سان خون می‌چکد از دامنش بر دیده‌ی من

وه! زبانم لال، این خون دل افسرده حالم
گر که شر توست ، مادر ... بی گناهم ، کن حلالم

آسمان ! ای آسمان ... مشکن چنین بال و پرم را
بال و پر دیگر چرا؟ ویران که کردی پیکرم را

بس که بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را

سر به بالینش نهم، گویم کلام آخرم را
گویمش مادر! چه سنگین بود این باری که بردم

خون چرا قی می کنم ، مادر؟ مگر خون که خوردم
سرفه ها، تک سرفه‌ها! قلبم تبه شد، مرد، مردم

بس کنید آخر، خدارا ! جان من بر لب رسیده
آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده

زیر آن سنگ سیه گسترده مادر ، رختخوابم
سرفه‌ها! محض خدا خاموش ، می‌خواهم بخوابم

عشق‌ها! ای خاطرات... ای آرزوهای جوانی
اشکها! فریادها، ای نغمه‌های زندگانی

سوزها ... افسانه ها ... ای ناله‌های آسمانی
دستتان را می‌فشارم با دو دست استخوانی

آخر ... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
هر چه کردم یا نکردم ، هر چه بودم در گذشته

گرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر می‌خواهم کنون و با تنی درهم شکسته

می‌خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم

تالباس عقد خود پیچد به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،‌فرزند خود را ، مادر من

پرسه می‌زد سر‌گران بر دیدگان تار،‌ خوابش
تا سحر نالید و خون قی کرد، توی رختخوابش

تشنه لب فریاد زد، شاید کسی گوید جوابش
قایقی از استخوان،‌ خون دل شوریده آبش

ساحل مرگ سیه، منزلگه عهد شبابش
بسترش دریای خونی، خفته موج و ته نشسته

دست‌هایش چون دو پاروی مج و در هم شکسته
پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته

می‌خورد پارو به آب و می‌رود قایق به ساحل
تا رساند لاشه‌ی مسلول بیکس را به منزل

آخرین فریاد او از دامن دل می‌کشد پر
این منم، فرزند مسلول تو، مادر،‌باز کن در

باز کن، ازپا فتادم ... آخ ... مادر
م... ا...د...ر

سلمان رحمانی جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ق.ظ

زاهدی مهمان پادشاهی بود، چون به طعام بنشستند، کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است

چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناولی کند، پسری صاحب فراست داشت گفت: ای پدر، باری به مجلس سلطان در، طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.

ای هنرها نهاده بر کف دست
عیبها را گرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل؟

گلستان سعدی

آفرین سعدی
آفرین سلمان

سلمان رحمانی شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:22 ب.ظ

سائلی از گوشه‌ی مسجد برخاست ، پرسید:
یا علی، به من بگو واجب کدام است؟ واجب تر کدام است؟
نزدیک کدام است؟ نزدیک تر کدام است؟
عجیب کدام است؟ عجیب تر کدام است؟
مشکل کدام است؟ مشکل تر کدام است؟

امیرالمومنین در پاسخ فرمود:
واجب ، ترک گناه است و واجب‌ تر از آن توبه‌ی از گناه است. نزدیک ، قیامت است و نزدیک تر از آن مرگ است.
عجیب ، بی‌وفایی دنیاست و عجیب تر از آن دل بستن به این دنیای بی‌وفاست.
مشکل ، سرازیر قبر شدن است و مشکل تر از آن با دست خالی سرازیر قبر شدن است.

متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را...

سلمان رحمانی دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ

در شهر ما دیوانه ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچه بچه ها قرار میگیرد.
روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبه خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی مبکرد.او را به خانه بردم و پرسیدم:
چرا کودکانی که تو را مسخره میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند را از خود نمیرانی؟؟
با خنده گفت : مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟
جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد...
دوباره از او پرسیدم:قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای را برایم تعریف کن.!
لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید.با آستین لباسش آبی که از دهانش شر کرده بود را پاک کرد و گفت :
قشنگترین چیزی را که در تمام عمرم دیده ام لبخندی است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت.
و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند.

پرسیدم:چرا به نظر تو زشت بود؟مگر مراسم خاک سپاری بدون گریه هم میشود؟
جواب داد:مگر برای کسی که به مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟
و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند؟؟

مرتضی دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ب.ظ

به نام خدای بزرگ
سلام استاد عزیز
حال و احوالتون چطوره؟ پسرای گلتون خوب هستن؟ همسر گرامیتون چطورن؟؟؟
سلام منو بهشون برسونید

ببخشید که نتونستم تو این 2 ماه گشته کامنتی بگذارم
مشغله های زیادی داشتم و دارم که اکثرشون خوش و شیرین هست
مهمترینش هم بودن در کنار همسرم هست که حاظر نیستم لحظه ایشو از دست بدم
و شغلی که خیلی دوستش دارم
ذکر و خیرتون هم که الا ماشالله بر زبونمون هست
هر وقت یادم افتادین ازتون میخوام که دعایم کنید


سلام سلمان خان
چطوری رفیق شفیقم
انشالله آخر هفته سمنان خواهم بود، امیدوارم فرصتی پیش بیاد که ببینمت
راستی گل پسر هنوز تصمیم نگرفتی سرو سامونی بگیری؟؟؟
بسپرم بچه مچه ها آستین هارو بالا بزنن؟؟؟

اگه مسیرت به تهران خورد سری به کلبه ی کوچک اما پر از شور و نشاط ما هم بزن


یا علی

سلام موری عزیز!
از موری که بدت نیومد؟
خدا را شکر. سلام دارند.
خوشحالم که خوبی مربضی. ان شاالله همیشه خوب باشی و سالم و دلخوش. سلام برسان.

دو چیز را پایانی نیست حماقت و وقاحت
خصوصا وقاحت برخی از این جماعت لافزن!


موفق باشی جوون

استاد چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:50 ب.ظ

یک مساله را۱۰ بار نباید بگویم! باید؟!

سلمان رحمانی چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی و دوستان عزیز
سلام خدمت مرتضی عزیز
حال و احوال شما چطوره؟ خوب و خوشی؟ سرحالی؟ خوش می گذره؟ چه خبرا؟
منم خوبم. خدا رو شکر. می گذره. کشغول کارام هستم و خدا رو شکر بد نیست.
امروز جلسه دفاع از پروپوزال داشتم. خدا رو شکر خوب بود.
خانم شما هم زحمت کشیدن و تشریف آوردن.

آستین؟ توی این زمستون؟!!! من بچه گرمسیرم بابا، سردم میشه:-)))))
بچه ها یعنی کیا؟

ما که نباید آستین بالا بزنیم، باید برامون بالا بزنن، البته جدیدا یه پیراهن آستین کوتاه خریدم که گوشی رو بدم دست بعضی ها:-))))))
ارادتمند مرتضی عزیز
به یاری خدا هرجا هستی شاد و سربلند و پیروز در پناه خدا باشی
یا حق

راستی استاد بعضی ها خیلی پررو هستن. مث کنه می چسبن به آدم. هرچی بی محلی میکنی بازم از رو نمی رن.
استاد یه سوال:
وقتی من با کسی کار دارم، مگه نباید منتظرش بایستم؟!!! یا اینکه طلبکارم ازش و به محض اینکه گفتم باید بیاد و کار منو انجام بده؟؟؟

سلام
بستگی به خصلت ها و نحوه تربیت اون فرد داره.
و بستگی به روابط تو با اون طرف.ولی در کل اخلاقی است که ازش متنفرم!
این خصلت آدمهایی است که خود را کر یا وصل به کر می دانند! پر مدعا و مغرورند. اگر ناشی از ندانستن باشد باید بیدارشان کرد اما اگر ناشی از ذاتشان باشد نباید با آنها تعامل کرد و اگربا پررویی بخواهند مزاحمت شوند باید با آنها برخورد کرد.
اگر جزو این دسته اخیر باشند که مثل تب مالت می مانند! موذی و آب زیرکاه! برای ریشه کنی آنها باید صیر زیادی داشت با نسخه ای کارا و موثر!

سلمان رحمانی جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:46 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی
خدا قوت
نمی دونم استاد!!!
اگر من هیچ ارتباطی با اون طرف نداشته باشم و صرفا یه آشنایی بسیار ساده در حد اینکه می دانم چنین شخصی وجود داره ولی هیچ گونه ارتباط دیگه ای از قبل با این وجود نداشته باشد. شاید تنها ارتباط رو بشه اینطوری توصیف کرد که به عنوان مثال ایشان وارد جمعی میشوند که من هم هستم و تنها ارتباط ما همان سلام عمومی داده شده از طرف آن شخص است.
حال من طلبکارم؟!!!

استاد یه چیز دیگه:
چرا ما بر اساس واقعیت تصمیم گیری نمی کنیم و برای خودمان تفسیر می کنیم و بر مبنای تفسیر خودمان تصمیم می گیریم و به طرف مقابلمان اجازه صحبت نمیدیم؟!!

یه سوال دیگه:
چرا ما تمایل داریم وارد زندگی شخصی دیگران بشیم و اینقدر فضولی می کنیم؟؟؟
در حالی که خودمان سراسر اشکالیم و وقتی که اشتباه کارمون گفته میشه تحمل شنیدنش رو نداریم؟

سلام
متوجه نشدم! توضیح حضوری می خواد.
این خصلت بشر است و باید با تساهل گذر کرد مگر بر تو اثبات شود که طرف غرضی و مرضی دارد! مثل لافزنان دروغگوی بی حیایی که تو دیدی چقدر با آنها به امید اصلاحشان و نیز اتمام حجت مدارا کردم.
در هر صورت اجازه نباید داد کسی آزادی ما را محدود کند و به شعورمان توهین کند.

مرتضی دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:33 ب.ظ

به نام خدای بزرگ
سلام و عرض ادب
حال و احوال اهالی صندوقچه و صاحب پایه کارش چطوره؟
همگی خوبید؟؟؟

استاد عزیز شما هرجوری که دوست دارید صدایم کنید
بعید میدونم کسی باشه که از اینکه استادش اینقدر باهاش راحت باشه بدش بیاد
و تا دلتون بخواد حسود زیاده
از اون موقعی که سر کلاسهاتون من و مجتبی دانشجو رو به اسم کوچک صدا میزدین گرفته تا همین الان الا ماشالله از این حسودتن هستن!!!
هرجور که دوست دارید صدا کنید تا کور شود هر آنکه نتواند دید

استاد این سری که عروسی دعوت بودین و توفیق دیدار حاصل نشد، انشالله اگه راهمان بدین برای عید دیدنی خدمت میرسیم
با پارسا هم بگید چون بهش قول دادم کتونی هایم را هم میآورم که یه گل کوچیک مشتی با هم بزنیم

...
(این قسمت را سانسوووور کنید)


سلمان عزیزم چطوره؟؟؟
بابت چهارشنبه معذرت، موبایلم مدتی است که خراب شده و هندلی کار میکنه
بابت اون موضوع هم به بچه ها بگو تو اینترنت سرچ کنن حتما پیدا میکنن

...
راستی استاد چی رو نباید 10 بار بگید؟؟؟

با اجازه برم یه شام خوشمزه بپزم که همسرم تو راه خانه است

یا علی



سلام
ممنونم
آری حسادت! امان از حسادت!
در خدمتیم
به میثم سلام ویژه برسان.
مخاطبش را یافت!
نوش جان.

سلمان رحمانی دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:02 ب.ظ

به نام خدا
درود بر مرتضی عزیز
خواهش می کنم. پیش میاد دیگه.
باشه. میگم.
به یاری خدا پیروز و سربلند در پناه خدا باشید
یا حق

سلمان رحمانی دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ب.ظ

زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.

زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».

آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»

زاهدی که نوبت را رعایت نکند زاهد نیست و از حقیقت ایمان بی اطلاع است. ریاکاری است که لاف زهد می زند.


به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 ق.ظ

آن به که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آنکس که به جمعی ترا تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست

خیام

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ق.ظ

شمع

تا‌ سحر ای‌ شمع‌ بر با‌لین‌ من‌
امشب‌ از بهرخدا بیدار با‌ش‌

سا‌یه‌ غم‌ نا‌گها‌ن‌ بردل‌ نشست‌
رحم‌ کن‌ امشب‌ مرا غمخوار با‌ش‌

کا‌م‌ امیدم‌ بخون‌ آغشته‌ شد
تیرها‌ی‌ غم‌ چنا‌ن‌ بر دل‌ نشست‌

کا‌ندر این‌ دریا‌ی‌ مست‌ زندگی‌
کشتی‌ امید من‌ بر گل‌ نشست‌

آه‌! ای‌ یا‌ران‌ به فریا‌دم‌ رسید
ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد

ترسم آن شیرین‌تر از جانم ز راه
ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد

گریه و فریاد بس کن شمع من
بر دل ریشم، نمک دیگر مپاش

قصّه ی بی تابی دل پیش من
بیش ازین دیگر مگو خاموش باش

جز توام‌ ای‌ مونس‌ شب‌ها‌ی‌ تا‌ر
در جها‌ن‌ دیگر مرا یا‌ری‌ نما‌ند

زآن همه‌ یا‌ران‌ بجز دیدار مرگ‌
با‌ کسی‌، امید دیداری‌ نما‌ند

همدم‌ من‌ ، مونس‌ من‌، شمع‌ من‌
جز تواَم‌ دراین‌ جها‌ن‌ غمخوار کو؟

واندرین‌ صحرای‌ وحشت‌ زای مرگ‌
وای‌ بر من،‌ وای‌ بر من،‌ یا‌ر کو؟

اندر این‌ زندان‌، من‌ امشب‌، شمع‌ من‌
دست‌ خواهم‌ شستن‌ ازاین‌ زندگی‌

تا‌ که‌ فردا همچو شیران‌ بشکنند
ملــتـــــم‌ زنجیــرها‌ی‌ بنـــدگی‌

دکتر شریعتی

سلمان رحمانی جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ

مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند

ای زاهد خودپرست با ما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند

غلامی شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ب.ظ

مکالمه من با فک و فامیلامون پشت تلفن




فک و فامیلمون: سلام خوبی؟
من: مرسی شما خوبی؟
+ مرسی منم خوبم،تو چطوری؟
-هی منم بدم نیستم،ی نفسی میره میاد،دیگه چه خبر؟
+ منم خوبم،تو خوبی؟
- آره منم خوبم،راستی خانواده خوبن؟
+ فدای تو،سلام می رسونن،مامان بابا خوبن؟
-آره اوناهم خوبن درگیر کار و بارن،اصله حالت چطوره؟
+هی بدک نیستم،تو چی کارا می کنی؟
- منم خوبم،دیگه می گذرونیم،چه خبرا از خودت؟
+مرسی،تو چیکارا می کنی؟
-منم خوبم فدای تو،کاری نداری؟
+نه قربونت برم خیلی خوشحال شدم
-منم همینطور،خدافظ
+منم خوبم خدافظ



سلمان رحمانی یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:56 ب.ظ

امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید:
هرگاه درامری که برایت پیش آمده نیازمند مشورت بودی، ابتدا با جوانان مشورت کن، زیرا آنان تیزهوش ترند وسریع ترحدس می زنند.
سپس آن را به اندیشه پیران وبزرگان واگذار تا فرجام آن را شناسایی و انتخاب نیکو کنند، زیرا تجربه آنان بیشتراست.

( شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید، ج20 ــ ص337 )

شمسی سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:52 ب.ظ

زمان در گذر است
و مخلوقات در تغییر
و سال جدید در شرف حلول
و به ناچار تغییر تغییر تغییر
پس برایتان آرزومندم که زندگیتان به بهترینها تغییر کند. . . .
سال نو پیشاپیش مبارک

سلمان رحمانی شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:30 ب.ظ

وقتی دلت میگیره٬ از همه دنیا و فکر می کنی زندگی بیهوده است٬ می بینی دری به روت باز میشه. از جایی که خودت خبری نداری و فکرش رو هم نمی کنی.

پس بهتره زود خسته نشیم و با امید زندگی کنیم.
حتی فکر امکاناتی که در حال حاضر در اختیار ماست و داریم استفاده می کنیم موجب انگیزه و شادی میشه.

داشته هامون رو هیچ وقت فراموش نکنیم و با یه دنیا مادیات مقایسه اش نکنیم.
خیلیها غبطه این داشته ها رو می خورند٬ صمیمیت٬ سلامتی در زمینه های مختلف روحی٬ جسمی٬ اخلاقی و ...
پای صحبت های بسیاری از افراد به ظاهر ثروتمند که می شینی٬ خلا بسیاری از این موارد رو حس می کنی و به وضوح توی سخنانشون دیده میشه.

سخن به درازا کشید.
در پناه حق

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:46 ب.ظ


بی خبر از هم خوابیدن چه سود؟
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود؟

گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟

گر نپرسی حال من تا زنده ام
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟

زنده را در زندگی قدرش بدان
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟

گر نکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود

شیخ بهایی

وزنش را چک کن

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:53 ب.ظ


همه شب٬ نماز خواندن٬ همه روز٬ روزه گرفتن
همه ساله از پی حج٬ سفر حجاز رفتن

ز مدینه تا به کعبه٬ سر و پابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک٬ به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن٬ به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد٬ همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی٬ همه احتراز کردن

به حضور قلب٬ ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار٬ ز کارساز کردن

پی طاعت الهی٬ به زمین٬ جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها٬ سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت٬ به خلوص٬ راه رفتن
ز مبادی حقیقت٬ گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی٬ در بسته باز کردن

شیخ بهایی

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:56 ب.ظ

بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است ...
ادعایشان آدمیت ...
کلامشان انسانیت ...
رفتارشان صمیمیت ...
حال٬ من دنبال یکی میگردم که...
نه آدم باشد...
نه انسان...
نه دوست و رفیق صمیمی ...
تنها صاف باشد و صادق ...
پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن ...
هیچ نگوید ...
فقط همان باشد که سایه اش می گوید ...
صاف و یکرنگ ...

چه حسابی پس بدهند گنده لافزنان متکبر دروغگو که مسوول از بین رفتن اعتمادها هستند.

شمسی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:06 ب.ظ

سپاسگزار همچون معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را . . .

روزتان مبارک .

سلمان رحمانی جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام خانم شمسی
خیلی ممنون
لطف دارید
پیروز و سربلند در پناه خدا

حسین دهقان شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ب.ظ

سلام استاد
خوبید؟ امیدوارم هنوز هم شاد باشید و شادی آور.
تبریک به مناسبت روز معلم.

سلام سلمان جان. خوبی؟

این متن زیبا رو تقدیم میکنم به شما عزیزان:

ساده که میشوی***
*همه چیز خوب میشود***
* *
*خودت***
*غمت***
*مشکلت***
*غصه ات***
*هوای شهرت***
*آدمهای اطرافت***
*حتی دشمنت***
* *
*یک آدم ساده که باشی***
*برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست***
*که قیمت تویوتا لندکروز چند است***
*فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد***
* *
*مهم نیست***
*نیاوران کجاست***
*شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه***
*کدام حوالی اند***
*رستوران چینی ها***
*گرانترین غذایش چیست***
* *
* *
*ساده که باشی***
*همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود***
*همیشه لبخند بر لب داری***
*بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی***
*زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی***
* *
*آدم برفی که درست میکنی***
*شال گردنت را به او میبخشی***
* *
* *
*ساده که باشی***
*همین که بدانی بربری و لواش چند است***
*کفایت میکند***
*نیازی به غذای چینی نیست***
*آبگوشت هم خوب است **
**ساده که باشی***
* *
* *
*آدمهای ساده را دوست دارم***
*بوی ناب آدم میدهند**
**
**ساده که می‌شوی***
*فرمول نمی‌خواهی***
*ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست***
*ساده که می‌شوی***
*درگیر رادیکال، انتگرال و مشتق و ریاضت‌ها نیستی***
*هرجایی به راحتی محاسبه می‌شی***
*ساده که می‌شوی***
*حجم نداری، جایی نمی‌گیری***
*زود به‌یاد میایی و دیر از خاطر میروی***
*ساده که می‌شوی***
*کوچک می‌شوی***
*توی دل هر کسی جا می‌شوی***
*....***

سلام موجود رتبه ۴ عزیز
و به نوعی خار چشم دروغگویان لافزن!
حالت چطوره؟
ممنون
شعر بسیار زیبایی است فقط با تعداد ایربگش مشکل دارم. امنیت ماشین مهم است.
پاینده باشی جوون.

حسین دهقان سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ب.ظ

سلام استاد
مخلثیم!
اینقدر هم لیاقت ندارما
خوبم و دعا گو.
قبول دارم (ایربگ)
آره شعرش زیباست و خیلی دوسش دارم.

این هم قشنگه:

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند،
دوری کنی . . .
تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری
شادی را فراموش نکن

قربون استاد

سلام موجود رتبه ۴!
ممنونم که هستی
خوبه که هم عقیده ایم

ما هم مخلس(!) ایم

حسینی حقیقی یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:34 ب.ظ

سلام آقای رحمانی یه سوال داشتم.اگه از طریق انتخاب رشته سازمان سنجش شبانه قبول شیم و جزء استعداد درخشان باشیم شهریه نمیگیرن یا از طریق فرم هایی ک پر میکنیم؟

سلمان رحمانی یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام
اگر از طریق استعدادهای درخشان پذیرفته بشید، شهریه ازتون گرفته نمیشه، حتی اگه رشته شما رو دانشگاه روزانه نداشته باشه ولی اگه از طریق انتخاب رشته سازمان سنجش باشه، بایستی شهریه پرداخت کنید.
قدیم برای ادامه تحصیل بدون آزمون ارشد فقط میتونستید توی همون دانشگاهی که لیسانس خوندید ادامه بدید ولی جدیدا میتونید انتخاب های دیگه هم داشته باشید.
فکر می کنم قانون برای ادامه تحصیل ثابت باشه و از طریق انتخاب رشته استعادا درخشان هم که پذیرفته بشید بدون شهریه ادامه تحصیل میدید.
پیروز باشید و سربلند در پناه خدا

حسینی حقیقی دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام
باتشکر از لطف شما.ممنون.
دعا کنید برامون.

طالبی چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام آقای رحمانی.
ببخشید در مورد تمرین هایی که داده بودین یک سوال داشتم.
Ivanse شیمیدان گرایش خاصیه؟

Evanes باید باشه؟!

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:03 ب.ظ

به نام خدا
سلام
david evans شیمیدانی است که در زمینه سنتز نامتقارن فعالیت دارد.

طالبی سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 ب.ظ

شعبان و شد و پیک عشق از راه آمد

عطر نفس بقیة الله آمد

با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین

یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد.

فرا رسیدن ماه شعبان مبارک.التماس دعا.

طالبی سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ب.ظ

سلام آقای رحمانی.
خسته نباشید.ببخشید استاد تمرین هامون پیدا شد؟اگه نیازه دوباره بنویسیم بیاریم؟

استاد پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:55 ق.ظ

قلب مریض یعنی...
نتوانستن درک جوانمردی.

استاد پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:34 ق.ظ

بعضی ها فقط با قمپز در کردن (!) زنده اند. نشناسی شون هم بوی عفونت ریا را از جملاتشون حس می کنی و نمی خوای باهاشون چایی بخوری. ولی بس که پرمدعایند و وقیح ودروغگو-حتما باید شش درشون کنی!
وبلاگ گردی می کردم خالم بد شد! عفونتش هنوز هم داره آزارم می ده!

هنوز داره آزارم می ده سلمان! چه خوبه چشم برزخی و مشام برزخی نداریم! خدایا شکرت.

مرتضی پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:01 ب.ظ

به نام خدای بزرگ
سلام بر همه بزرگان این صندوقچه

استاد عزیز
خودتون، خانوادتون، همکاراتون و دوستاتون همه خوب و خوش هستند

هفته پیش سالگرد ازدواجم بود
اون شب رو یادتون هست؟؟؟
واسه من که سالی پر از خیر و برکت بود

سلام سلمان خان
کجایی پسر ازت خبری نیست؟؟؟
یاد رمضان 86 بخیر، خونه سید بودیم.
چه صفایی داشت اون روزها
هر جا هستی خوب و خوش باشی

راستی سلمان هنوز نمونه‌های خانمم رو واسه NMR نفرستادی؟؟؟

یاعلی

سلام خدا را شکربله شب خوبی بود. ان شاالله سالم و شاد و برقرار باشید. -------------------- سلمان بعید می دونم این جا پیامت را ببینه تماس بگیر.-----------قبل از تعطیلات تمام نمونه های آماده و خالص تاکید می کنم خالص که دستش بود را فرستاد. طبیعی است که نمونه هایی که خالص نتودند با تحویلش نشده بودند را نفرستاد. در هر حال از او باید پیگیر باشی اگر تحویل نشده باشد باید حتما پیگیر بود و بر سلمان حرجی نیست (حتی در حالت معمول نیز بر او حرجی نیست و هر کس باید پیگیر کار خودش باشد)--------------بعدا نوشت: زنگ زدم گفت جزو ارسالی ها بوده.

سلمان رحمانی جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ق.ظ

به نام خدا
سلام بر استاد عزیز و همه دوستان گرامی
خدا قوت
این روزا اینقد سرم شلوغه که به کارای روزمره ام هم نمی رسم.
الانم با توجه به تماسی که استاد گرفتند جواب دادم
همونطور که استاد فرمودند نمونه ها رو فرستادم.
گول کشیدنش به خاطر خالص شدن همه نمونه ها بود و همه رو با هم بایستی می فرستادیم.
و همچنین خود دوستان هم بایستی پیگیر کارا باشن.
وقتی کاری رو به موقع انجام ندیدم تا دوباره موقعیت انجام مجدد کار پیش بیاد طول خواهد کشید.
در هر صورت نمونه ها فرستاده شده اند و با توجه به ترافیک نمونه ها جواب آنالیز شهریور ماه خواهد آمد.
در پناه خدا محفوظ و پایدار باشید
یا حق

سلام سلمان خدا قوت.

استاد یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:38 ق.ظ

به نام خدا
سلام
ممنون
۵ شنبه وقت ندارم. (مهمان دارم)
راجع به کار خودم خودم تصمیم می گیرم. جرزنی نداریم.
-دانشجوی تمرین پژوهشی هم یادم می آید که بعدا مشخص شد اشتباه کار کرده منتهی بنده مقصر شدم!!! این جاهم ظاهرا بنده! !
-جواب آخر را می دهم هر چند با عرض معذرت رطب ویابس می بافی و می توانم با دلیل اثبات کنم فرمایشت اشتباه است اما از حق خود استفاده می کنم و می گویم این طور بزنامه ریزی حق من است و دلم می خواهد حتی اگر عدالت من نزدت زیر سوال برود!
-مانع کسی نمی شوم اما اصول خود را دارم هر که با اصول من خواند بسم الله. طبیعی است که من نباید
برای افراد دیگر بپردازم (مانع شدن با حق یکی را به دیگری دادن وصورتحساب یکی دیگر را پرداختن فرق دارد.
-کسی نمی تواندمرا مجبور به انجام کاری که می دانم غلط است کند.
-اینها کلیاتی برای بادآوری مجددبود برخی را دو باره یادآوری کردم تا بعدا شاید برخی کارها را راحتتر کند.
-کاری داری زنگ بزن. طبیعی است اگر نمی خواهی درشت بشنوی بی ربط نباید بگویی.
ممنون

مرتضی یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:36 ب.ظ

سلام سلمان
خدا قوت
امیدوارم سرت گرم امور خیر باشه و شر ها وقت و انرژی‌ات رو نگرفته باشن!

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:14 ق.ظ

بی تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو

من همه تو، تو همه تو، او همه تو، ما همه تو
هر که و هرکس همه تو، این همه تو، آن همه تو

من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من
تخته تو و ورطه تو و ساحل و طوفان همه تو

ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم
رمز میستان همه تو، راز نیستان همه تو

شور تو، آواز تویی، بلخ تو، شیراز تویی
جاذبه ی شعر تو و جوهر عرفان همه تو

همتی ای دوست! که این دانه ز خود سر بکشد
ای همه خورشید تو و خاک تو، باران همه تو

تا به کجایم بری ام ای جذبه ی خون! ذوق جنون!
سلسه بر جان همه من، سلسله جنبان همه تو

حسین منزوی

سلمان رحمانی جمعه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:50 ق.ظ

دیدی ای دل عاقبت زحمت زدند
گفته بودم مردم اینجا بدند

دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست
آن عزیزت عهد و پیمانت شکست

دیدی ای دل در جهان یک یار میست
هیچکس در زندگی غمخوار نیست

دیدی ای دل حرف من بیجا نبود
از برای عشق اینجا جا نبود

نوبهار عمر را دیدی چه شد؟
زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟

دیدی ای دل دوستیها بی بهاست
کمترین چیزی که می یابی وفاست

ای دل اینجا باید از خود گم شوی
عاقبت همرنگ این مردم شوی

شمسی جمعه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:02 ب.ظ

سلام

روز استاد بر شما مبارک.

سعید اطمینانی شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:53 ب.ظ http://thatdayevening.mihanblog.com

آن مرد بازآمد
بدون اسب
در آفتاب داغ تابستان
اما بازآمد
از راهی که رفته بود
-----------------------------------------

سلام استاد عزیز. آدرس وبلاگمو گذاشتم. ناتوانی قلم منو و زیاده رویی م در نوشتن مطلب رو به بزرگواری خودتون ببخشید.

سلام. موجود رتبه 1 دکترا. تبریک می گم بهت وممنونم. از زحماتت. مسلما خیلی ها بهت حسادت می کنند. موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد